پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار سوم:‌‌‌‌ بستر جغرافیایی دولت هخامنشی (3)

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش

گفتار سوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ بستر جغرافیایی دولت هخامنشی

تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان امروزین، مانند سیمو پارپولا و جان کورتیس، به درستی این پیش‌‌‌‌‌‌‌‌داشت را نقد کرده و نشان‌‌‌‌‌‌‌‌ داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که آشور یکی از استان‌‌‌‌‌‌‌‌های آباد و ثروتمند هخامنشی بوده است. در لوح حقوق بشر کوروش چنین آمده که نبونید بابلی بت‌‌‌‌‌‌‌‌های این شهر را دزدیده‌‌‌‌‌‌‌‌ توسط نبونید به امر کوروش به شهر آشور باز پس داده شد اشاره شده است. پس، در زمان او، این شهر هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان آباد بوده و مرکز دینی آشوریان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است و این با ارجاع به سخن تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان باستانی نیز تأييد می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.[1] در واقع، فرهنگ و هنر آشوری در دوران هخامنشی شکوفا شد. از یک سو، زبان و خط آرامی در گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ای چشمگیر رواج یافت و به صورت زبان میانجی در کل شاهنشاهی درآمد و از سوی دیگر، هنر آشوری به صورت استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌بندی هنر هخامنشی رسمیت یافت و بر نگاره‌‌‌‌‌‌‌‌های تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید جاودانه گشت. گذشته از این، مردان آشوری بخشی مهم از پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام ارتش شاهنشاهی را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[2] ایشان بیشتر به عنوان پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظام سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه مورد استفاده قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند، اما شواهدی هست که نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان رسته‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از آنها به عنوان سوارکار در صفوف پیشین سپاهیان خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. سربازان آشوری هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان به عنوان کسانی که در نبرد تن به تن توانا هستند شهرتی داشتند.[3]

مردم آشور از قبایل سامی تشکیل شده بودند و به ویژه زبان و فرهنگ آرامی در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان رواج زیادی داشت. از دوران حاکمیت میتانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر این قلمرو، عنصری آریایی نیز در آن وارد شده بود که در زمان حاکمیت مادها تقویت شد. در مناطق شمالی این قلمرو قبایل قفقازی هوری هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان وجود داشتند. شهرهای مهم استان آشور عبارت بودند از: آشور، حران،‌‌‌‌‌‌‌‌ نصیبین، کالح،‌‌‌‌‌‌‌‌ تدمر، حمات، حلب، دمشق،‌‌‌‌‌‌‌‌ صور، صیدا و بوبلوس. گذشته از این شهرهای باستانی، متن آرامی بسیار جالبی که از دوران شهربانی ارشام در مصر به دست آمده، فهرستی از شهرهای مهم استان آشور را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که عبارتند از: لاهیرو در دره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیاله، آرزوهینا (تل شِمشِمال امروزین)، اربیل (به اکدی: اَربَع‌‌‌‌‌‌‌‌ایل، یعنی «چهار خدا»)، کرکوک، هَلسو و ماتالوباش (اوباشِه در آشوری)[4]. بر این پايه، استان آشور بخش مهمی از کردستان عراق را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است.

هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين شهرهایی که یونانیان با صفت فنیقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شناختند نیز باید به همین استان مربوط باشد. فنیقیه، در واقع، از زنجیره‌‌‌‌‌‌‌‌ای از شهرهای بزرگ ساحلی تشکیل شده بود که به خاطر دریانوردی شهرت داشتند و بازرگانی دریایی ثروتمندشان کرده بود. بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين این شهرها صور، صیدا و آرادوس بودند و در همسایگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان شهرهایی كوچك‌‌‌‌‌‌‌‌تر مانند بیبلوس (جبیل امروزین)، تریپولیس (طرابلس) و بروتوس قرار داشتند.[5]

syrians.JPG

نمایندگان فنیقی در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

پنجم:‌‌‌‌‌‌‌‌ عربستان. قلمرويی با حد جنوبی نامشخص که از مرز میان بابل و مصر شروع می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و تا نجد عربستان و حجاز ادامه می‌‌‌‌‌‌‌‌یافته است. مردم ساکن آن، قبایل کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌گرد سامی‌‌‌‌‌‌‌‌نژاد بودند و تا پیش از این تاریخ نام‌‌‌‌‌‌‌‌شان به این شکل در تاریخ وجود نداشته است. در دوران هخامنشی نیز، نام آن به عنوان قلمرويی جغرافیایی، تنها، در نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی باستان دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و وندیداد و هرودوت به آن اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، هر چند در این دومی نام‌‌‌‌‌‌‌‌شان به عنوان قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای آمده است. از این رو، باید تثبیت این اسم هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون برچسبی جغرافیایی را ابداعِ‌‌‌‌‌‌‌‌ ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران‌‌‌‌‌‌‌‌ هخامنشی دانست. این استان را در پارسی باستان اَرَبایه می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند. ثبت ایلامی آن هَربایا و شکل اکدی‌‌‌‌‌‌‌‌اش اَرَبی بوده است. ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران هخامنشی در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آرامی سلطنتی آن را هَل‌‌‌‌‌‌‌‌اَرَبایه خوانده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. شمالی‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شهر آن باید پترا بوده باشد. شهر نوپای یتریبو (یثرب/ مدینه)‌‌‌‌‌‌‌‌ بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید در آن قرار داشته و بعید نیست که اورشلیم و فلسطین نیز بخشی از آن بوده باشند.

در مورد حد شمالی استان هخامنشی عربستان، به این اندازه می‌‌‌‌‌‌‌‌توان گفت که تنها نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غربی حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنوبی خلیج فارس را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته و نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غربی شمال شبه جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی عربستان به استان مکه تعلق داشته است. از منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قصرالحمراء در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تَیمَه بقایایی از دوران نوبابلی پیدا شده و متونی میخی در آن کشف شده که نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد این منطقه در دوران نبونید برای مدت کوتاهی تابع بابل بوده است. بقایای باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی دیگرِ بازمانده در این منطقه به حضور دیرپا و مستمر ایرانیان در عصر هخامنشی دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای به خط آرامی سلطنتی از این منطقه به دست آمده و نظام آبرسانی گسترده و بزرگی شهری که در این منطقه وجود داشته نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آباد بودن و جمعیت زیادش در دوران زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري هخامنشیان بوده است.[6] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در وادی‌‌‌‌‌‌‌‌القری و العلا (دِدان باستانی) مراکز جمعیتی مهمی وجود داشته که در دوران هخامنشی فعال بوده و هنوز درست کاوش نشده است.[7] در تل‌‌‌‌‌‌‌‌ خلیفه، در شمال خلیج عقبه، یک مرکز مهم بازرگانی وجود داشته که عود و کندر صادر می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و از قرن هفتم و هشتم پ.م. فعال بوده است. این مرکز در دوران هخامنشی نیز شکوفا و پر رونق بوده و نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های آرامی و فنیقی کشف‌‌‌‌‌‌‌‌شده در آن نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که در این عصر ارتباط تجاری گسترده‌‌‌‌‌‌‌‌ای با مناطق دوردست داشته است.[8] این مرکز جمعیتی در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قرن چهارم پ.م. پس از ورود مقدونیان به میدان و فروپاشی هخامنشی به تدریج رو به زوال رفت، هر چند انحطاط بازرگانی این منطقه از حدود 386 پ.م، که شورشی در دلتای مصر برخاست، آغاز شده بود.[9]

arab.JPG

نمایند‌‌‌‌‌‌‌‌ه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عربستان در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

در مورد حد جنوبی استان عربستان داده‌‌‌‌‌‌‌‌هایی جسته و گریخته در دست داریم. می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که در کویت و بحرین امروزین مهاجرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی وجود داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[10] باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسان در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیلکه (در کویت)، تل خزعه، ظهران، عُقیر، بحرین و عمان آثاری از دژها و تابوت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ظروف و تندیس‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی یافته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و باب شدن ساخت کاریز و استفاده از آهن در این منطقه زیر تأثير پارسیان آغاز شده است، هر چند شمار و حجم این بقایا اندک است و سبک محلی خاص این منطقه بر آن غلبه دارد.[11]

ششم: مصر. یکی از کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های روی زمین و واپسین سرزمینی است که توسط هخامنشیان فتح شد و پیش‌‌‌‌‌‌‌‌تر از آن نیز ساختار سیاسی استواری داشت. این سرزمین از ابتدای هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم پ.م. دولت متمرکز و نیرومندی را در خود پرورد. مردمش آمیخته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از سیاه‌‌‌‌‌‌‌‌پوستان جنوبی بودند که با قبایل نیل- صحرایی درآمیختند و نوعی ویژه از نژادِ آفریقایی را پدید آوردند. بخش شمالی آن، یعنی دلتای نیل، از دیرباز محل آمیختن نژادهای گوناگون بوده است چنان که بربرهای لیبی و قفقازی‌‌‌‌‌‌‌‌های مقیم پیرامون مدیترانه در چند موج به این منطقه کوچیدند و از زمان هجوم هیکسوس‌‌‌‌‌‌‌‌ها جمعیت کوچکی از مهاجران سامی نیز در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. این سرزمین را به پارسی باستان «مودرایه» می‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند و این اسم همان است که به «مصر» تبدیل شده است، هر چند برخی از منابع کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عربی مصر (یعنی شهر کوچک) را خاستگاه آن می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند. در حالی که این کلمه ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ي مشخصی ندارد و به احتمال زیاد در عربی دخیل است و احتمالاً از همین مودرایه و شکلِ سریانی‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ي آن – موسرا/ میسرا – وام‌‌‌‌‌‌‌‌گيري شده است.

قلمرو مصر در زمان هخامنشیان به سوی جنوب و غرب گسترش یافت و اتیوپی و بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از سودان را به همراه لیبی در بر گرفت. نام این استان در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ها به جز وندیداد آمده است. شهرهای مهم آن عبارتند از: ممفیس، بوباسْت، سائیس، هلیوپولیس،‌‌‌‌‌‌‌‌ هرموپلیس، تِب و الفانتین.

هفتم و هشتم و نهم:‌‌‌‌‌‌‌‌ ایونیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا، آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا و سپر بر سر. اسم ایونیه نیز تا پیش از نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی به عنوان برچسبی جغرافیایی رواج نداشته است. هرودوت نوشته که تا زمان او، تنها، یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌های ساکن در آسیا، یعنی آناتولی و شمال بالکان که از دیرباز شهروند دولت هخامنشی بودند، این نام را پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و مردم آتن، که با اقتدار پارسیان میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نداشتند، از این‌‌‌‌‌‌‌‌که به این نام شناخته شوند شرم داشتند، هر چند در این مورد آگاه بودند که بخشی از خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی قبایل ایونی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند.[12] بنابراین خودِ مردم یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان هم به دلالت سیاسی این کلمه واقف بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و می‌‌‌‌‌‌‌‌دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که ایرانیان این نام را بر ایشان نهاده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از مرور منابع یونانی باستان روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که ساکنان ‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای خارج از قلمرو اقتدار هخامنشیان ترجیح می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند خود را با نام قبیله یا ‌‌‌‌‌‌‌‌شهرشان بشناسند. به این ترتیب با رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی ایرانیان، که گروهی بزرگ به نام ایونی/ یونانی را تعریف کرده بودند، مخالفت می‌‌‌‌‌‌‌‌ورزیدند.

در منابع پارسی باستان نیز در مورد این نام آشفتگی وجود دارد و معلوم است که ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران هخامنشی در رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون آن و نام نهادن بر آن مرتب تجدید نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. احتمالاً قلمرو کلی این منطقه سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دو سوی دریای مرمره را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است. بنابراین، گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ي آن بخش غربی ترکیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی امروزین و یونان و مقدونیه و جنوب بالکان را شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که حاکمان پارسی سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تازه کشف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ای از این دست را بر مبنای زبانِ ساکنان‌‌‌‌‌‌‌‌شان نام‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. با توجه به آن که از ابتدای هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نخست پ.م. مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از قبایل یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان در این منطقه می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند،‌‌‌‌‌‌‌‌ حد و مرز یادشده را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان محتمل‌‌‌‌‌‌‌‌ترین حدس دانست. مردم این منطقه از مردمی آریایی و یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان تشکیل شده بود که در قرن دوازدهم تا دهم پ.م. به این ناحیه کوچیدند. مردم بومی که زبان و نژادی قفقازی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، تنها، در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی باقی ماندند و در جنوب به تدریج در مهاجران حل شدند.

نام ایونیه در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ها جز وندیداد دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، اما در هر کتیبه به زیرواحدهای متفاوتی تقسیم شده است. داریوش در بیستون آن را با دو نامِ ایونیه و «کنارِ دریا» (تیایی درَیهیا) می‌‌‌‌‌‌‌‌نامد،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید آن را به «ایونی خشکی» و «کنار دریا» و «آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا» تقسیم می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و گویا این نام‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری مجدد به خاطر تسخیر سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي جدید بالکانی در جریان حمله به سکاهای دانوب ضرورت یافته باشد. نام سرزمین «کنار دریا» در فهرست تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود و پهنه‌‌‌‌‌‌‌‌ي آن در استانهای دیگر ادغام شده است.

در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم بار دیگر نام ایونیه آمده،‌‌‌‌‌‌‌‌ و گروه دیگری به نام ایونی کلاه بر سر بدان افزوده شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. عبارت پارسی باستان برای این یونانیان «یئونا تَکَبَرا پوتایا» است،[13] که با ارجاع به ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اکدی‌‌‌‌‌‌‌‌اش معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که یعنی «یونانیانِ سپر بر سر». منظور از این سپر قاعدتاً کلاه لبه‌‌‌‌‌‌‌‌گردِ پهنی است که در یونانی پتاسوس نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و معمولاً در نقاشی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر سر هرمس دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این کلاه را، به ویژه مردم مقدونیه، بر سر می‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند. چنان که اسکندرِ نخست، شاه مقدونیه، در سال 478 پ.م. که تابع هخامنشیان بود شاید به پیروی از ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها روی سکه‌‌‌‌‌‌‌‌هایش خود را با این کلاه بر سر بازنمود.

persopolis-ionian11-286x300.jpg

چهره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایونی در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید 

K11.7Hermes.jpg

هرمسِ پتاسوس بر سر

apadana_n_stairs-greeks.jpg

خشایارشا ایشان را به ایونی این‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا و آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا تقسیم کرده و قاعدتاً منظورش دریای اژه است و به فتوحات خود در شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. اردشیر يكم بار دیگر به همان عبارتِ ایونی و ایونی سپر بر سر بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گردد. احتمالاً این شکلِ‌‌‌‌‌‌‌‌ اخیر وضعیتی بوده که در نهایت در ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشی پذیرفته شده است. بر این مبنا بالکان امروز، یعنی سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی هلسپونت و قلمرو غرب دریای مرمره، ایونیه نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و مقدونیه در آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریای اژه از آن تکفیک شده و ساکنانش با نام سپر بر سر برچسب خورده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها در وندیداد دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و هرودوت نیز آنها را به صورت ساتراپی هلسپونت و استان ایونیا مورد اشاره قرار داده که باید به همین تمایز مربوط شود. شهرهای مهم این قلمرو عبارت بودند از: بیزانتیون (قسطنتنیه)،‌‌‌‌‌‌‌‌ آرگوس، تبس،‌‌‌‌‌‌‌‌ کورینت و پلا (پایتخت مقدونیه) در ایونیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا؛ میلتوس و افسوس در ایونیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا؛ و ساموس، رودس و موتیلنه در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اژه. با توجه به سرکشی آتن و دو بار فتح شدنش در دوران خشایارشا این شهر را نیز باید در همین قلمرو گنجاند.

دهم: سارد. این استان همان دولت باستانی لودیه را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت و از نظر جغرافیایی تقريباً با بخش آسیایی ترکیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی امروزین همسان بود. نخستین دولتی که در این ناحیه پدید آمد، پادشاهی هیتی بود که در قرن هجدهم پ.م. توسط مهاجرانی آریایی تأسيس شده بود. این دولت در قرن دوازدهم پ.م. فرو پاشید و به امیرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌هایی کوچک تجزیه شد. در قرن هشتم و نهم پ.م. دولتی در این منطقه پدید آمد که پایتختش شهر سارد بود و لودیه خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. مرز باستانی آن با ماد رود هالیس (قزل‌‌‌‌‌‌‌‌ایرماق) بود و مردمی را در خود جای می‌‌‌‌‌‌‌‌داد که ترکیبی از قفقازی‌‌‌‌‌‌‌‌های هوری در شمال،‌‌‌‌‌‌‌‌ سامی‌‌‌‌‌‌‌‌های آرامی در جنوب، و آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌های سکا و یونانی در غرب بودند.

نام سارد در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی، جز وندیداد، ذکر شده است. شهرهای مهم آن عبارت بودند از: سارد یا اسپرده، داسکولیون، ‌‌‌‌‌‌‌‌سینوپ، سیزیکوس، مرقَس (مرعش)، سمعل و آنکورا (آنکارا). هرودوت، که چارچوب‌‌‌‌‌‌‌‌های جغرافیایی را درک نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و بر مبنای جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و قبایل به نقشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیرامونش می‌‌‌‌‌‌‌‌نگریسته،‌‌‌‌‌‌‌‌ از بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون شهربانی‌‌‌‌‌‌‌‌های مستقل، نام برده که بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌شان نواحی این استان بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان مهم‌‌‌‌‌‌‌‌تر از همه عبارتند از: پافلاگونیه، بیتینیه، فریگیه، پامفولیه و کیلیکیه.

Persepolis-relief-ii.jpg

برخی از تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان غربی مانند توین‌‌‌‌‌‌‌‌بی، با توجه به غیاب نام‌‌‌‌‌‌‌‌های یادشده در منابع پارسی باستان، به جای این که چارچوب جغرافیایی تواریخ هرودوت و نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی باستان را با هم مقایسه کنند به این نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دور از ذهن رسیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که ذکر نشدنِ نامِ این بخش‌‌‌‌‌‌‌‌ها به معنای مستقل بودن‌‌‌‌‌‌‌‌شان بوده است. مثلاً توین‌‌‌‌‌‌‌‌بی می‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد که کیلیکیه به خاطر نیامدنِ نامش در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ بیستون تا 400 پ.م. پادشاهانی مستقل داشته است. اگر این منطق به راستی رعایت شود، باید به این نتیجه بینجامد که نام تمام مناطق محلی و اسم قبایلی که در تواریخ هرودوت آمده و در نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی غایب است،‌‌‌‌‌‌‌‌ به مناطقی مستقل و فتح‌‌‌‌‌‌‌‌ناشده اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند؛ فرضی که با توجه به سخنِ خودِ هرودوت که آنها را بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی خراج‌‌‌‌‌‌‌‌گزار از ایران می‌‌‌‌‌‌‌‌داند، به سادگی باطل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. حقیقت آن است که اصولاً چارچوب درک مفهوم جغرافیا در تواریخ و نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی تفاوت دارد و بدیهی است که در میان هفت فهرست رسمی و دولتی که در طی دو قرن نگاشته شده و تاریخی که توسط یک نفر در شهری حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای و با خطاهای آشکار ثبت شده، باید منبع اولی را مبنا گرفت.

apadana_n_stairs-lydians.jpg

armenian_subjects_persepolis.jpg

persepolis_relieft.jpg

نمایندگان لودیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها

به همین ترتیب، ترتیب و عنوان شهربانی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که توین‌‌‌‌‌‌‌‌بی در کتاب ارزشمندش به دست داده[14] كاملاً نادرست است. چرا که مثلاً منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچک داسکولیون را، که در دل استان کاپادوکیه قرار دارد، تا مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک شهربانی و استانی مستقل برکشیده است. در حالی که در منابع پارسی باستان کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شاهدی در تأييد این کار وجود ندارد و تنها منبع او برای این نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌گیری، هرودوتی است که به دلیل نزدیکی شهر زادگاهش (هالیکارناسوس)‌‌‌‌‌‌‌‌ با دسکولیون و فریگیه و کیلیکیه، هر یک از آنها را هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون استانی مستقل در نظر گرفته است، ‌‌‌‌‌‌‌‌احتمالاً بی‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌که از مفهوم دقیقِ‌‌‌‌‌‌‌‌ اداری شهربانی و استان نزد هخامنشیان آگاه باشد.

06_lydians_36.JPG

نمایندگان لودیه در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

یازدهم: ارمنستان. این استان کشورهای ارمنستان، گرجستان و آران (جمهوری آذربایجان) امروزین را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوهستانی میان دریای سیاه و دریای مازندران بوده است. در سده‌‌‌‌‌‌‌‌های نهم و هشتم پ.م. دولت مقتدر اورارتو در این منطقه قرار داشت که رقیب اصلی آشور در شمال محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. بعد از فروپاشی آشور این ناحیه به ماد پیوست و در دوران هخامنشیان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون سرزمینی مستقل اعتبار یافت و برای نخستین بار با نام ارمنستان برچسب خورد. نام این استان در پارسی باستان اَرمینیه یا ارمینَه بوده است. اسم اکدی آن، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان با ارجاع به اورارتو، اوراشتو بوده است. اما در ایلامی آن را با نام پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌اش هَرمینوا می‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند.[15]

ارمنستان در این هنگام از مردمی قفقازی (اورارتوها و ماناها) تشکیل یافته بود که با وزنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جمعیتی بزرگی از آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌های ماد و سکا تقویت شده بودند و اقلیتی از سامی‌‌‌‌‌‌‌‌های آشوری و آرامی را نیز در خود جای می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند. اسم شهرهای ارمنی که در بیستون آمده، ‌‌‌‌‌‌‌‌بیشتر، به جاهایی ناشناخته اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که در جریان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های سال 522 پ.م. صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رخدادهای مهم بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. با وجود این، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان فرض کرد شهرهای باستانی مهم این قلمرو، مانند موساسیر، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان در این دوران نیز برپا و مهم بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به ویژه که در پایان دوران هخامنشی همین منطقه به کمک ماد استوارترین مقاومت را در برابر مقدونیان از خود نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و به تعبیری هرگز توسط مهاجمان غربی گشوده نشد. نام ارمنستان در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ها، جز وندیداد، آمده است.

دوازهم: کاپادوکیه. این منطقه بخشی کوهستانی از آناتولی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی میان ارمنستان و سارد قرار گرفته است. نامش در پارسی باستان کَت‌‌‌‌‌‌‌‌پَتوکَه بوده و چنان که از اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌های جسته و گریخته‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید از نام یک قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرجمعیت ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان گرفته شده است. آن را در ایلامی به صورت قاتبادوقا و در اکدی کا‌‌‌‌‌‌‌‌پاتوکا می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند.[16] نام این سرزمین در نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی باستان آمده ولی نشانی از آن در تواریخ و وندیداد دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود. از این رو، انگار که این استان هم از مناطقی باشد که توسط ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران هخامنشی آفریده شده است. شهرهای مهم این ناحیه عبارت بودند از: میلت، مازاگا، توآنا، تارسوس و کرکمیش.

Cappadocian_2.jpg

tribpar.jpg

نمایندگان کاپادوکیه در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

apadana_n_stairs-cappadocians.jpg

سیزدهم: پارت. این سرزمین در گوشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنوب شرقی دریای مازندران، در گرگان و غرب ترکمستان امروزین قرار داشت. از اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید که پدرش- احتمالاً از دوران کوروش – شهربان این منطقه بوده باشد. جمعیت این منطقه كاملاً از قبایل آریایی تشکیل شده بود و یکی از مناطق مهم آن وهیرکانَه یا همان گرگان امروزین بود. این نام در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی آمده است. تنها نامش در وندیداد دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود و احتمالاً در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به جای این اسم دو نام اوستایی ختنا و مرگیانا (مرو) برای اشاره بدان مورد استفاده قرار گرفته است.

1271171.jpg

نمایندگان پارت در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

چهاردهم: زرنگ. نامش در پارسی باستان زرَنگَه بوده و در اوستایی درَنجانَه ‌‌‌‌‌‌‌‌نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و همان است که با صفتِ هئتومَنت مشخص شده است. نامش از دو بخشِ زر (دریا) و هنگ (زمین) تشکیل یافته و احتمالاً منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی موسوم به گودزره در جنوب دریاچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هامون مرکز جغرافیایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش بوده است. نیولی حدس زده که این‌‌‌‌‌‌‌‌جا همان توریَه (توران) در اوستا باشد. این سرزمین گرداگرد دریاچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هامون،[17] در محل کنونی استان سیستان، قرار داشته و شهر مهمش زرنگ (بُست) بوده است. ساکنانش از دیرباز آریایی بودند و نیولی حدس می‌‌‌‌‌‌‌‌زند که زرتشت در اصل بومی این منطقه بوده باشد.[18] در این حالت، ادبیات اوستایی به توصیف این بخش از ایران‍‌‌‌‌‌‌‌‌زمین اختصاص یافته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. نام زرنگ در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی آمده است.

 پانزدهم:‌‌‌‌‌‌‌‌ هرات. در پارسی باستان هَرَیوَه خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و در ایلامی به شکل هَرّیما و در اکدی به صورت آریمو ثبت شده است. در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی آن را آرِئیا (Ἀρ(ε)ία) می‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند که به همین شکل به لاتین (Aria) وارد شده است.

arian.JPG

چهره‌‌‌‌‌‌‌‌ی هراتی در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این نام، بر خلاف باور عامیانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رایج، ربطی به آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها ندارد و از «هَر/ سَر» در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و ایرانی مشتق شده که «جریان یافتن» و «جاری شدن» معنی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. در زبان سانسکریت واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سَرَیو (sarayu) به معنی «هوا، باد، نام رودی» و فعل سَرَتی (sarati) به معنی جاری شدن از این ریشه گرفته شده است.[19] نام رود هری‌‌‌‌‌‌‌‌رود نیز از این بن گرفته شده و هریوه در واقع حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آبگیر آن را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و نامش را از همین رود گرفته است.[20] جایگاه این سرزمین با استان هرات در افغانستان امروزین یکی بوده و نامش بر آن باقی مانده است. نام باستانی این منطقه، آریانا، نیز از همین واژه مشتق شده است. ساکنانش مردمی آریایی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در نگاره‌‌‌‌‌‌‌‌های تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون سکاها چکمه‌‌‌‌‌‌‌‌های بلند و شلوار و پیراهن بر تن کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و دستارهایی بر سر دارند.

مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شهر این ناحیه همان هرات بوده‌‌‌‌‌‌‌‌ است. نام این سرزمین در تمام اسناد هخامنشی آمده،‌‌‌‌‌‌‌‌ ولی پیش از آن سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از آن در دست نیست. احتمالاً مقصود هرودوت از اشاره به سرزمین کاسپیان، این منطقه بوده است. در وندیداد این ناحیه به سه بخشِ‌‌‌‌‌‌‌‌آریا، نیسایا و اوروَرا تقسیم شده است. نویسندگان باستانی به باروری خاک و شکوفایی کشاورزی در این قلمرو تأكيد کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. استرابو، که مفصل‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شرح را در این میان به دست داده،[21] در ضمن گفته که هرات مرکز صدور شراب بوده است. هرات با رشته‌‌‌‌‌‌‌‌کوه‌‌‌‌‌‌‌‌هایي از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همسایه جدا می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. در شرق پارپامیسادا، ‌‌‌‌‌‌‌‌در غرب پارت، در جنوب زرنگ و کرمان، و در شمال گرگان و مرو همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ این استان بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[22] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين پومپئیوس مِلا[23] نوشته که هرات دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ورود به هند محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.[24]

07_arians.jpg

نمایندگان هرات در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شهر هرات و پایتخت این استان را آریان[25] در ابتدای قرن دوم میلادی آرتاکوانا (Ἀρτακόανα) نامیده[26] و بطلمیوس با نام آرتیکوانا (Ἀρτικαύδνα) بدان اشاره کرده است و این همان شهر هرات امروزین است. طبق باور اساطیری تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان و جغرافی‌‌‌‌‌‌‌‌دانان یونانی و رومی، تمام شهرهای مهم شرقی توسط اسکندر تأسيس شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چنان که خودِ آریان هم، بعد از یاد کردن از این پایتخت باستانی، گفته که خودِ شهر هرات را اسکندر بنا نهاد: «Ἀλεξάνδρεια ἡ ἐν Ἀρίοις»[27]. داستانی که اگر پایتختی قبلاً در همین مکان وجود داشته باشد، معقول نیست. تنها برای آن که گستردگی شهرنشینی در این منطقه نشان داده شود، فهرستی از شهرهای این استان را به روایت آریان[28] و بطلمیوس[29] نقل می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم: دیستا، ناباریس، تاووا، آوگارا، بیتاکسا، سارماگانا، سیفارِه، راگاورا، زاموخانا، آمبروداکس، بوگادیا، وَرپْنا، گودانا،‌‌‌‌‌‌‌‌ فوراگا، خاتریساخه، خاورینا، اورتیانا، تاوپانا، آستاندا،‌‌‌‌‌‌‌‌ و البته یکی دو جین اسکندریه که معلوم نیست در یکی دو ماهِ عبور سپاه اسکندر از منطقه چطور با چنین سرعتی ساخته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

شانزدهم: خوارزم. سرزمینی است که در جنوب دریاچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خوارزم قرار دارد. نام دیگر این دریاچه وَخش بوده است. در دوران استالین که تلاش می‌‌‌‌‌‌‌‌شد از این منطقه ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زدایی شود، هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با نابودی خط فارسی و سوزاندن کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های سعدی و حافظ و فرستادن استادان و معلمان ادبیات فارسی به سیبری، نام روسی‌‌‌‌‌‌‌‌ بایکال را هم برای این دریاچه برگزیدند که ناروا به کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های جغرافیایی ایرانی نیز راه یافته است. هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی این سرزمین در محل چند شاخه شدنِ رود آمودریا، پیش از پیوستن به این دریاچه، قرار دارد. قبایل آریایی کوچگرد مانند سکاها و ماساگت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و داهَه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در عصر هخامنشی مقیم این سرزمین بودند. به گمان آلتهایم، استیل و زمرینی این نام از دو بخشِ خْوَر (سوخته، تیره)‌‌‌‌‌‌‌‌ و زَم (زمین) ‌‌‌‌‌‌‌‌تشکیل یافته و «سرزمین سوخته» معنی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. مارکوارت، بنونیست و دوشن‌‌‌‌‌‌‌‌گیمن آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را گرانیگاه قدرت آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در دوران پیشاهخامنشی دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و بر همین مبنا زرتشت را زاده‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ این منطقه می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند. نام این استان در تمام نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی آمده، اما در وندیداد نامش را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم. احتمالاً ایران‌‌‌‌‌‌‌‌ویج، که در وندیداد به عنوان آغازگاه کوچ آریاییان مورد اشاره قرار گرفته، این منطقه یا جایی در شمال آن را نشان دهد.

هفدهم:‌‌‌‌‌‌‌‌ باختر یا بلخ. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شهر و مرکز سیاسی آن بلخ بوده است. مری بویس و ریچارد فرای اعتقاد دارند که گرانیگاه قدرت آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها ابتدا در خوارزم قرار داشته و در حدود قرن هفتم پ.م. به سمت جنوب و بلخ تغییر مکان داده است. در مقابل، نیولی معتقد است که از ابتدای کار خوارزم اهمیتی نداشته و این بلخ بوده که مرکز اصلی حکومتی در میان آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران شرقی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. از دید او، شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌های اساطیری‌‌‌‌‌‌‌‌ای مانند گشتاسپ و لهراسپ و اسفندیار از شاهان و پهلوانان این منطقه بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. آنچه سخن نیولی را تأييد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، پیوند میان شاهان کیانی با این شهر است و این گزارش که زرتشت در این شهر به قتل رسید. شاهد دیگری که اهمیت این منطقه را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، آن است که محل برگزاری مسابقه‌‌‌‌‌‌‌‌های ورزشی دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ای در میان قبایل آریایی در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا قرار داشته است. این مکان نَئوتَکَه خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و با صفتِ «میدان تمام آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها» شهرت داشته است. جایش را بین بلخ و سمرقند دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در آبان‌‌‌‌‌‌‌‌یشت، کیخسرو برای پیروزی در مسابقات گردونه‌‌‌‌‌‌‌‌رانی در آن برای آناهیتا قربانی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.[30] در زمان فراز آمدن مادها هم گویا بلخ قصدِ اتحاد با آشور را داشته است و دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم در زمان گشوده شدنِ ماد به دست کوروش،‌‌‌‌‌‌‌‌

sogdian.JPG

1.1248694660.stone-relief-persepolis-5.jpg

نمایندگان بلخ در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

از شورشی که مرکزش بلخ بوده اخباری در دست داریم. نام بلخ در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی به همین شکل آمده است.

تا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسان تاریخ تمدن بلخ باستان را به سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 350-900 پ.م. محدود می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند و این متأثر از برداشت باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسان شوروی بود که در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قرن بیستم میلادی در این منطقه کاوش می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. با وجود این، یافته‌‌‌‌‌‌‌‌های جدید که به دنبال کاوش در شورطوغا – در شمال شرقی افغانستان – به دست آمده، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگ نمازگاه VI، که طلیعه‌‌‌‌‌‌‌‌دار تمدن بلخ است، به سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 1600-1700 پ.م. می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد و با تمدن دره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سند و دوران شکوفایی هاراپا هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان است و نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌های آشکارِ نفوذ فرهنگ دره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سند را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.[31] به دلایلی ناشناخته، فرهنگ یک‌‌‌‌‌‌‌‌دست و فراگیر «هاراپا- نمازگاه»، که به عصر مفرغ تعلق داشت، در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوم پ.م. فرو پاشید و جای خود را به سبک جدیدی از سفال‌‌‌‌‌‌‌‌گری و فرهنگی بسیار همگون و فراگیر داد که در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی 1100 تا 700 پ.م. دوام آورد و طی آن کاربرد آهن در این منطقه فراگیر شد. این فرهنگ در مرو، بلخ و سغد توسعه یافت. در این دوران استحکامات و دژهای بزرگی ساخته شدند و شبکه‌‌‌‌‌‌‌‌های آبرسانی برای مدیریت کشاورزی بسیار گسترش یافت. این متغیرها معمولاً حضور قدرت سیاسی متمرکزی را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که در این مورد نیز به عنوان دلیلی برای حضور یک دولت بلخی نیرومند در عصر پیشاهخامنشی گواه گرفته شده است.[32]

sectionc_1a_lg.jpg

هجدهم: سغد. در دوران باستان یکی از مشهورترین نواحی در ایران شرقی بوده است. در پارسی باستان سوغدیانَه، در اوستایی سوغدَه‌‌‌‌‌‌‌‌گاوَه، در ارمنی سودیگ، در پهلوی سوپتیک، و در چینی سوتی نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. سرزمینی سرسبز و بارور از نظر کشاورزی بوده و نامش هم زمینِ سبز یا کشتزار معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. نام سغد به همین شکل در تمام منابع باستانی هم آمده و حتا وندیداد و هرودوت هم به همین ترتیب بدان اشاره کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، هر چند هرودوت به اشتباه سغد و خوارزم را یک استان دانسته است. مردم سغد از ابتدای هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی اول پ.م. آریایی و یکجانشین بودند و مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شهرشان مرکَندَه نام داشت که بعدها به سمرقند تبدیل شد.

apadana_n_stairs-sogdians.jpg

gandaran.JPG

نماینده‌ی گنداره در تخت‌جمشید

نوزدهم: گَندارَه. گَندارَه به پارسی باستان، در ایلامی به شکل گاندارا و در اکدی به صورت گانداری نوشته شده است.[33] از سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌هایی است که نامش در تمام نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی باستان دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود اما در تواریخ هرودوت و وندیداد اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نامش نشده است. موقعیت مکانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش در گوشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرقی شاهنشاهی،‌‌‌‌‌‌‌‌ بین بلخ و پنجاب و تقريباً منطبق بر پاکستان امروزین، بوده و هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی‌‌‌‌‌‌‌‌اش دشت پیشاور محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.[34] مردمش گویا از ابتدای کار آریایی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، هر چند بعید نیست جمعیتی از بومیان قفقازی یا دراویدی نیز در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا وجود داشته باشند. شهرهای مهم آن پیشاور و وخدریکَه (کابل)‌‌‌‌‌‌‌‌ بوده است. هرودوت نام مکانی به نام گَندار را به طور مبهم آورده که شاید منظور همین‌‌‌‌‌‌‌‌جا باشد، و در وندیداد احتمالاً کابلستان نشانگر این منطقه است.

بیستم: تتگوش. سرزمینی است که در غرب پنجاب و جنوب گنداره قرار داشته و محورش دره‌‌‌‌‌‌‌‌ی رود سند، در اطراف کوه کیرتار، بوده است. بنابراین جای آن تقريباً با استان سند در پاکستانِ امروزین منطبق است. وخل‌‌‌‌‌‌‌‌سانگ جایگاه آن را استان مولتان امروزین، در محل تلاقی دو رود چِناب و راوی در جنوب پنجاب، دانسته است.[35] نامش در پارسی باستان ثَتَگوش بوده است. ثبت آن در ایلامی سادَکوش و در اکدی ساتَگو و در یونانی (سَتَّگودیا) بوده است. نام این سرزمین از سَتَه (صد) و گئوش (گاو) تشکیل شده و یعنی «سرزمین صدها گاو» که قاعدتاً به چراگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های سرسبز آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا اشاره دارد.[36] مردمش در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد لنگ بر تن دارند و چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که به شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ هندی آریاییان تعلق داشته باشند. این نام در تمام نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی آمده،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما با این وضوح در تواریخ و وندیداد دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود. هرودوت عبارت ستگودای را برای اشاره به سرزمینی در نزدیکی پنجاب به کار گرفته و این دو قلمرو را یک استان پنداشته است.

 بیست‌‌‌‌‌‌‌‌ویکم: رُخَج. نامش در تمام منابع باستانی آمده است. جایش در میان تتگوش، هرات، گنداره و زرنگ بوده است. این احتمالاً همان سرزمینی است که در وندیداد به دو بخشِ اوروَرا (غزنه) و چَخْرَه (دشت لوگار)‌‌‌‌‌‌‌‌ تقسیم شده است. در زبان پارسی باستان این سرزمین با نام هَرَخووَتی و در اوستایی به صورت هَرَخْوَیتی مشخص شده که در ایلامی به هَرّائوماتیش و در اکدی به اَروهاتّی تبدیل شده است.[37] در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی آن را می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشتند و آراخوسیا می‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند که در فارسی امروز هم از همین مجرا با نام آراخوزیا وارد شده که از تحریف این نام در زبان‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی و بعد فرانسوي ناشی شده است. این نام هم از ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هند و ایرانی سَر/ هَر گرفته شده که جریان یافتن و جاری شدن معنی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. همتای این نام در سانسکریت سراسوتی است که لقبی برای ایزدبانوی باروری و آب‌‌‌‌‌‌‌‌هاست.

arachosian.JPG

نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی رخج در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید

apadana_n_stairs-arachosians.jpg

مردم این منطقه را هَرَوتی – یا به شکل یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌شده،‌‌‌‌‌‌‌‌ آراخوتی – می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند. این نام، در اصل، برای نامیدن شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از رود هلمند به کار می‌‌‌‌‌‌‌‌رفته که امروز رود ارغنداب خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این سرزمین در ساحل غربی رود سند قرار دارد و امروز جنوب شرقی افغانستان (استان ارغنداب) و جنوب غربی پاکستان را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد.[38] شهر مهم این استان قندهار بوده که برخی از نویسندگان امروزین نامش را شکلی تحریف‌‌‌‌‌‌‌‌شده از اسکندریه دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و فرض کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که به دست اسکندر تأسيس شده است.[39] این تعبیر نادرست است، چرا که تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کهن رومی و یونانی به روشنی به این نکته اشاره کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که اسکندر در جریان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌اش به هند به شهری بزرگ در هرخوویتی رسید و با مردم آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا وارد مذاکره شد. استرابو این شهر را، در این هنگام، شهر مرکزی اهالی آراخوسیا می‌‌‌‌‌‌‌‌نامد[40] و پلینی نیز بدان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون مركز آراخوسیا اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.[41]

 

 

  1. . Arrian, Anabasis, III.7.3.
  2. . Farrokh, 2007: 176.
  3. . Farrokh, 2007: 76.
  4. . Curtis, 2003: 3.
  5. . اِلای، 1388: ج. 4: 342-331.
  6. . Bawden, 1981: 149-153.
  7. . گراف، 1388، ج. 4: 206.
  8. . Glueck, 1971: 225-242.
  9. . Pratico, 1985: 1-32.
  10. . Salles, 1985: 570-593.
  11. . سال، 1388، ج. 4: 189-182.
  12. . هرودوت، کتاب نخست، بند 143.
  13. . کنت، 1384: 450.
  14. . توین‌بی، 1366.
  15. . کنت، 1384: 551.
  16. . کنت، 1384: 574.
  17. . Schmitt, 1995.
  18. نیولی، 1381.
  19. . کنت، 1384: 695.
  20. . Arrian, Anabasis 4.6.6
  21. Strabo, 2.1.14; 11.10.1; 11.8.1; 8; 15.2.8- 9.
  22. . هرودوت، کتاب سوم،‌ بند 93.
  23. . جغرافی‌دان رومی (درگذشته‌ی 45 میلادی)، که کتاب او De situ orbis libri در روم باستان بسیار بانفوذ و مهم بود.
  24. . Pomponius Mela, 1.12.
  25. . Lucius Flavius Arrianus, Xenophon.
  26. . Arrian, Anabasis, 3.25.
  27. . Arrian, Anabasis, 3.25.
  28. . Arrian, Anabasis, 3.25.1.
  29. . Ptolemaeus, (ECHO): 114-115.
  30. . آبان‌یشت، کرده‌ی 13، ‌بند 50.
  31. . Francfort, 1984: 364.
  32. . لیونه، 1388، ج. 4: 135- 129.
  33. . کنت، 1384: 589.
  34. . وخل‌سانگ، 1388، ج. 4: 152.
  35. . Vogelsang, 1985: 80-81.
  36. . کنت، 1384: 606.
  37. . کنت، 1384: 695.
  38. . Schmitt, 1987: 246 -247.
  39. . Lendering, 2010.
  40. . Strabo, 11.8.9.
  41. . Pliny, 6.61.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار سوم:‌‌‌‌ بستر جغرافیایی دولت هخامنشی (4)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب