پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار سوم: کوروش (3)

بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی

گفتار سوم: کوروش

بنابراین کوروش و داریوش و بقیه‌‌‌ی شاهان این دوران، در زمینه‌‌‌ای اجتماعی می‌‌‌زیسته‌‌‌اند که همه از تبارشناسی‌‌‌شان خبر داشته‌‌‌اند و بنابراین بسیار بسیار بعید بوده که هنگام صدور بیانیه‌‌‌ای نوشتاری که تنها بخش بسیار کوچکی از جمعیت را مخاطب قرار می‌‌‌داده، درباره‌‌‌ی تبار خود دروغ بگویند. چنین دروغی نه کارکرد داشته و نه اعتباری به همراه می‌‌‌آورده است. چون آن طبقه‌‌‌ی دبیرانی که سواد خواندن و نوشتن داشته‌‌‌اند و متن‌‌‌های نوشته‌‌‌شده را دریافت می‌‌‌کرده‌‌‌اند، در ضمن داناترین اعضای جامعه هم بوده‌‌‌اند و بی‌‌‌شک از دانش عمومی همگانی درباره‌‌‌ی تبارشناسی شاهانِ زنده آگاه بوده‌‌‌اند.

بنابراین آنچه ما در تبارنامه‌‌‌های جهان باستان می‌‌‌بینیم، روی هم رفته قابل اعتماد است. البته وقتی شاهی ناگهان از طبقات غیراشرافی برمی‌‌‌خیزد و به قدرت می‌‌‌رسد، یا درباره‌‌‌ی اوج گرفتنش اسطوره‌‌‌های عجیب ساخته می‌‌‌شود، می‌‌‌توان به نوعی داستان‌‌‌پردازی شک کرد. اما این همواره درباره‌‌‌ی کسانی رخ می‌‌‌دهد که تبار و خویشاوندانی مشهور نداشته‌‌‌اند و نیاکانی نامدار در خانواده‌‌‌شان وجود نداشته‌‌‌ است. از یکی دو نمونه‌‌‌ی استثنایی که بگذریم، چنین پدیده‌‌‌ای در جهان باستان بسیار به ندرت دیده می‌‌‌شود، و بی‌‌‌شک درباره‌‌‌ی شاهان هخامنشی اولیه مصداق ندارد.

بنابراین باید این داده‌‌‌ی مهم را در نظر گرفت که به راستی هخامنش‌‌‌ای تاریخی وجود داشته و در دوران خشایارشا به لحاظ زمانی به زندگان نزدیک می‌‌‌نموده است. صورت‌‌‌بندی سیاسی‌‌‌ای که شاهنشاهی پارسیان را به این هخامنش منسوب می‌‌‌کرد، بعد از خشایارشا نیز هم‌‌‌چنان دوام یافت. اردشیر نیز در کتیبه‌‌‌ای که بر آوندی نوشته و حالا در گنجینه‌‌‌ی رضا عباسی تهران نگهداری می‌‌‌شود، می‌‌‌نویسد که «اردشیر پسر خشایارشا، پسر داریوش، یک هخامنشی» است. این را در منابع یونانی و سایر منابع عصر هخامنشی نیز بارها و بارها می‌‌‌بینیم.

در جهان باستان ذکر تبارنامه راهی برای تثبیت مشروعیت سیاسی و دینی فرد در جایگاهش بوده است. یعنی باید به این نکته توجه کرد که کوروش و داریوش وقتی به نام و موقعیت پدران‌‌‌شان اشاره می‌‌‌کنند، در واقع، زمینه‌‌‌ای مشروع از اقتدار سیاسی را پیرامون خویش مورد اشاره قرار می‌‌‌دهند و با تکیه بدان جایگاه خویش را طبیعی و درست و بر حق می‌‌‌شمارند. به عبارت دیگر، تبارنامه‌‌‌های باستانی، نوعی گفتمان ایدئولوژیک درباره‌‌‌ی قدرت سیاسی بوده است، نه پژوهشی علمی درباره‌‌‌ی علم‌‌‌الانساب.

از این مقدمه می‌‌‌توان نتیجه گرفت که آشفتگی و ناهمخوانی‌‌‌ای که در میان تبارنامه‌‌‌های کوروش و داریوش دیده می‌‌‌شود، به تفسیرهای متفاوت این دو از واقعیتی یکسان باز می‌‌‌گردد. در شرایطی که چند نسل پیش از کوروش شاهان انشان بوده‌‌‌اند و پدر و احتمالاً پدربزرگ داریوش حاکمانی محلی در پارت محسوب می‌‌‌شده‌‌‌اند و بنا به گواهی خشایارشا[1] در زمان بر تخت نشستن‌‌‌اش زنده بوده‌‌‌اند، هیچ یک از ارجاع‌‌‌های ایشان نمی‌‌‌توانسته دروغ بوده باشد. پس، تفاوت میان این دو روایت به گفتمان‌‌‌های سیاسی متفاوتی مربوط می‌‌‌شود که در آن زمان جاری بوده است.

کوروش آشکارا به تبار انشانی‌‌‌اش اشاره می‌‌‌کند و مشروعیت سیاسی خویش را از پیشینه و قدمت دولتِ انشان وام می‌‌‌گیرد. در مقابل، داریوش در بافتی نو به موضوع می‌‌‌نگرد. او از طرفی با تأکید بر جدِ مشترک خود و کوروش ــ یعنی هخامنش ــ او را و کل دستاوردهای سیاسی‌‌‌اش را در تبارنامه‌‌‌ی خویش می‌‌‌گنجاند، و از سوی دیگر به ماهیت سیاسی یکسره تازه‌‌‌ای اشاره می‌‌‌کند که هخامنشی نامیده می‌‌‌شود و آریایی بودن و پارسی بودن کلیدواژه‌‌‌های مهم‌‌‌اش هستند.

این نکته روشن است که داریوش می‌‌‌خواسته خود را در امتداد دودمان کوروش قرار دهد و در ضمن کوروش را در سنت سیاسی عصر خویش بگنجاند. کتیبه‌‌‌ی پارسی باستان تندیس کوروش در دشت مرغاب نمونه‌‌‌ای از این منعکس کردنِ تاریخِ اکنون به گذشته قلمداد شده است. یعنی داریوش با خط پارسی باستان که تازه در زمان او ابداع شده، نام تازه شهرت‌‌‌یافته‌‌‌ی هخامنشی‌‌‌ را بر تندیس کوروش نویسانده و به این ترتیب وی را در خط دودمانی خود جای داده است.[2]

تفسیر عامیانه‌‌‌ای که از مقایسه‌‌‌ی تبارنامه‌‌‌ی کوروش و داریوش برخاسته آن است که داریوشِ غاصب می‌‌‌خواسته بر خویشاوندی‌‌‌اش با کوروشِ خوشنام تأکید کند و بر این مبنا در خط نیاکانش عقب رفته و اولین کسی را که با کوروش خویشاوند بوده به عنوان بنیانگذار دودمانش برگزیده است. حتا برخی از پژوهش‌‌‌گران قدمی پیش‌‌‌تر نهاده‌‌‌اند و این کار را هم‌‌‌چون ترفندی سیاسی و جعلی تاریخی تفسیر کرده‌‌‌اند؛[3] یعنی، منکرِ خویشاوندی داریوش و کوروش شده‌‌‌اند. رولینگر هم ابتدا با تحلیل قانع‌‌‌کننده‌‌‌ای نشان داده که دودمان داریوش و کوروش را باید بر مبنای اسناد پارسی باستان بازسازی کرد، اما بعد این دو خط تباری را مستقل از هم فرض کرده[4] که دلایلش در این مورد چندان قانع‌‌‌کننده نیست.

برداشتِ مبتنی بر «جاعل پنداشتنِ داریوشِ غاصب» این نکته را نادیده می‌‌‌انگارد که هخامنش دورترین نیای مشترک داریوش و کوروش نیست. هم کوروش و هم داریوش به کسی به نام چیش‌‌‌پش در سیاهه‌‌‌ی نیاکان خود اشاره کرده‌‌‌اند و اگر ترتیب زمانی را در نظر بگیریم، این شخص هم پدرِ ارشام (پدربزرگ داریوش) بوده است و هم پدربزرگ کوروش بزرگ. بنابراین اگر هدف مشروعیت‌‌‌یابی از راه پیوند با کوروش می‌‌‌بود، قاعدتاً داریوش می‌‌‌بایست او را به عنوان بنیانگذار دودمان مشترک‌‌‌شان در نظر می‌‌‌گرفت. او هم فاصله‌‌‌ی زمانی کمتری با عصر داریوش داشت و هم از لقبِ شاه انشان برخوردار بود، در حالی که هخامنش انگار شاه نبوده است.

اما داریوش و بعدتر فرزندانش چنین نکردند و یک نسل عقب رفتند و هخامنش را بنیانگذار دانستند. یعنی داریوش با عزل نظر از چیش‌‌‌پش و تأکید بر هخامنش، مفهومی سیاسی و گفتمانی انشانی را که مورد تأکید کوروش بوده نادیده انگاشته و مفهومی نو را به جای آن نشانده است. در حالی که می‌‌‌توانست با تأکید بر هم‌‌‌خونی با چیش‌‌‌پش، خویشتن را در امتداد شاهان قدیمی انشان قرار دهد. داریوش با وضع مفهوم نوی هخامنشی به خویشاوندی با کسانی تأکید کرد که در شمال و مرکز ایران‌‌‌زمین حکومتی محلی داشته‌‌‌اند.

درباره‌‌‌ی این که چرا داریوش چنین کرد و روایتش چنین به کرسی نشست، چند نظر وجود دارد. تفسیر مرسومی که این روزها باب هم شده و بدان اشاره کردیم، داریوش را یک هوادار پرشور قبیله‌‌‌ی پارس قلمداد می‌‌‌کند و نوعی مخالفت با هویت ایلامی را برایش پیش‌‌‌فرض می‌‌‌گیرد. در میان هواداران این دیدگاه مشهورتر از همه فرای است که می‌‌‌گوید داریوش غاصبی بوده که تاج‌‌‌وتخت را از فرزندان کوروش ستانده و چون مشروعیتی سیاسی نداشته، نیایی مشترک میان خود و کوروش جعل کرده و او همانا هخامنش بوده است. او تلویحاً نوشته که گنجاندن چیش‌‌‌پشِ انشانی در تبارنامه‌‌‌ی داریوش تحریفی سیاسی بوده و نام هخامنشی هم جعلی بوده تا هم‌‌‌چون برچسبی شکلِ متحدشده‌‌‌ی این دو دودمان را نمایندگی کند. فرای نوشته که «تا وقتی که نگاه مردم بر داریوش هخامنشی دوخته شده بود، دیگر به چیش‌‌‌پش در مقام جدی مشترک نیازی وجود نداشت. در واقع، برای همه بهتر بود که جزئیات را فراموش کنند و تنها دو اسم (داریوش و هخامنشی) را به یاد بسپارند»[5].

اما چنان‌‌‌که گذشت، این باور نلسون فرای که به امحای تبارنامه‌‌‌ی کوروش در زمان داریوش اشاره می‌‌‌کند، نادرست می‌‌‌نماید. فرای نوشته که داریوش پس از توطئه‌‌‌ی قتل گوماتا بردیا دست به مغ‌‌‌کشی زد و تمام مغان هوادار بردیا را کشتار کرد و به این ترتیب پیشینه‌‌‌ی خانوادگی خاندان کوروش را از بین برد و راه را برای جعل نام هخامنشی و ترکیب کردن خاندان خود و کوروش گشود.[6] این فرضیه به نظرم یک‌‌‌سره نادرست است. بی‌‌‌شک بردیا از پشتیبانی برخی از مغان مادی برخوردار بوده، و تردیدی نیست که مغان بخشی از طبقه‌‌‌ی باسواد و حاملان فرهنگ محسوب می‌‌‌شده‌‌‌اند. اما ایشان در کنار کاهنان بابلی، عبرانی، ایلامی و حاملان فرهنگ اقوام دیگر فعالیت می‌‌‌کردند که بی‌‌‌شک ایشان نیز بایگانی روشنی درباره‌‌‌ی دوران شاهان پیشین (کمبوجیه و کوروش و پدرانش) در اختیار داشته‌‌‌اند. گذشته از این‌‌‌ها، داده‌‌‌ی ساده‌‌‌ای مثل این که بردیا یا کمبوجیه فرزند کوروش بوده‌‌‌اند و تبارنامه‌‌‌ی کوروش تا سه نسل قبل چه کسانی را در بر می‌‌‌گرفته، بخشی از اطلاعات عمومی همگان بوده است و احاطه بر آن در انحصار طبقه‌‌‌ای از متخصصان نبوده که با کشتار ایشان از یادها برود. بماند که اسناد تخت‌‌‌جمشید و سندهای مُهرشده با نام کوروش انشانی نشان می‌‌‌دهند که بدنه‌‌‌ی سنت سیاسی دوران کوروش هم‌‌‌چنان زیر بیرق اسمِ هخامنشی در سراسر دوران داریوش تداوم داشته است.

نویسنده‌‌‌ی مهم دیگری که در این زمینه پژوهش‌‌‌های ارزنده‌‌‌ای دارد، پاتس است که در مقاله‌‌‌ی تأثیرگذارش سیاهه‌‌‌ای از آرای پژوهش‌‌‌گران غربی را درباره‌‌‌ی این موضوع به دست داده است.[7] محور توجه او ارتباط میان پارس‌‌‌های اولیه و ایلامیان متأخر است. از دید او، مردم انشان و کوروش بزرگ هویتی ایلامی داشته‌‌‌اند و به همین دلیل هم کوروش در نوشتارهایش تنها بر انشانی بودن خویش تأکید دارد و از پارسی یا هخامنشی بودن‌‌‌اش سخنی در میان نیست. بنابراین، از دید او، هویت پارسیِ زاده‌‌‌شده در عصر داریوش به ناروا و برای مشروعیت‌‌‌یابی به کوروش بزرگ و نیاکانش نیز تعمیم داده‌‌‌ شده است.

حالا که بحث از دیدگاه پاتس در میان است، سزاوار است نظریه‌‌‌ی والا هم گوشزد شود که مسیر واژگونه‌‌‌ی پاتس را طی کرده و معتقد است که کوروش، و نه داریوش، شاهی غاصب بوده است. او منابع نوشته‌‌‌شده در بابلِ عصر نبونید و بندهایی از نبشته‌‌‌ی بیستون را طوری تفسیر کرده که بر مبنای آن کوروش جنگاوری ماجراجو جلوه می‌‌‌کند که تاج‌‌‌وتخت پارس را از شاهِ قانونی‌‌‌اش ــ ارشام پدرِ ویشتاسپ ــ به زور ستانده است.[8] بر اساس این دیدگاه، داریوش کسی بود که بار دیگر قدرت را به این خاندان بازگردانده است. والا با همین پیش‌‌‌داشت‌‌‌ها معتقد است که استفاده از مهرِ کوروش انشانی پسر چیش‌‌‌پش در دربار داریوش نوعی توهین به خاطره‌‌‌ی کوروش بوده و در جهت خوار شمردن او صورت می‌‌‌گرفته است.[9] تفسیر والا با این پیش‌‌‌فرض همراه است که کوروش مردی مهرپرست بوده و با خاندان هخامنشی که زرتشتی بوده‌‌‌اند اختلاف عقیده داشته است. از این رو، وی به قدرت رسیدن داریوش را نوعی انقلاب مذهبی دانسته و آن را بازگشت یک سنت دینی پارسی به قدرتی از دست رفته دانسته است.[10]

درباره‌‌‌ی برداشت جسورانه‌‌‌ی والا تنها سه نکته را می‌‌‌توان گفت. نخست آن که جای جایِ تفسیر والا به خطاهای زبان‌‌‌شناسانه و ترجمه‌‌‌های مشکوک آغشته است. به عنوان مثال او کلمه‌‌‌ی «مَتو»[11] (یعنی فروپایه، خاضع) را در استوانه‌‌‌ی حقوق بشر، به خودِ کوروش منسوب دانسته و بر این مبنا وی را عضوی حاشیه‌‌‌ای و تهیدست از خاندان هخامنشی دانسته است. در حالی که این کلمه برای خوار داشتنِ نبونید به کار گرفته شده و آشکارا به او منسوب شده است. دوم این‌‌‌که کارگزارِ صاحب مهر کوروش انشانی در دربار داریوش مردی بلندپایه و مقتدر بوده و نه کارمندی فروپایه، که ردِ مهرهای خود را بر سندهایی مهم و معتبر به جا گذاشته است. از این رو، برداشتِ او درباره‌‌‌ی توهین به خاطره‌‌‌ی کوروش بزرگ آشکارا نادرست است. درباره‌‌‌ی فرضِ حضور شاهی به نام ارشام در پارس و این که کوروش تاج‌‌‌وتخت او را غصب کرده هم سند تاریخی‌‌‌ای وجود ندارد و گزارش نبونید یا داریوش هم به چنین چیزی اشاره نمی‌‌‌کنند. بنابراین برداشت یادشده از باورهای خودِ والا برخاسته و بر منابعی منعکس شده که چندان این خیال را تأیید نمی‌‌‌کنند. اما دیدگاه پاتس که واژگونه‌‌‌ی این مسیرِ غصب را پیشنهاد می‌‌‌کند، مستندتر و جدی‌‌‌تر می‌‌‌نماید و شایسته است که دقیق‌‌‌تر وارسی شود.

رویکردی که پیشتر بر پژوهش‌‌‌های مربوط به کوروش غالب بوده، بیشتر بر تلفیق تأکید می‌‌‌کند تا تفکیک، و هم‌‌‌خوانی منابع باستانی را معتبرتر می‌‌‌شمارد تا نقاط واگرایی و مبهم را. این را می‌‌‌دانیم که داریوش خودش و پیشینیانش را پارسی می‌‌‌خواند و در استوانه‌‌‌ی حقوق بشر هم فهرستی از پدران کوروش را می‌‌‌یابیم که همگی شاه انشان بوده‌‌‌اند. بیشتر مورخان اروپایی این دو داده را با هم جمع بسته‌‌‌اند و نتیجه‌‌‌ گرفته‌‌‌اند که نیاکان کوروش نیز پارسی بوده‌‌‌اند. بر این مبنا، نلدکه از چیرگی اولین هخامنشیان بر انشان سخن گفته،[12] ویسهوفر از ظهور یک سلسله‌‌‌ی پارسی در انشان سخن رانده[13] و هنسمن از شاهان هخامنشی انشان یاد کرده است.[14] دِ میروشجی نوشته که پارسیان بر انشان غلبه کردند و سلسله‌‌‌ی پادشاهی خویش را در آن‌‌‌جا تأسیس نمودند.[15] واترز با وجود تأکید بر کودتای داریوش بزرگ و نامربوط دانستن او و خاندان کوروش، می‌‌‌پذیرد که هر دو ایشان بخشی از فرمانروایان پارسی بوده‌‌‌اند.[16] بریان نوشته که اولین پادشاهی پارسیان در انشان شکل گرفت[17] و استروناخ سیاهه‌‌‌ی کوروش از نیاکانش را به عنوان سلسله‌‌‌ی شاهان پارسی انشان پذیرفته و نوشته که این دودمان بعد از سقوط شوش در 646 پ.م. تأسیس شده است.[18] آنان که پارس‌‌‌ها را قومی بدوی و کوچگرد می‌‌‌دانسته‌‌‌اند هم به همین ترتیب پیوندِ میان این قبیله و کوروش بزرگ را استوار فرض کرده‌‌‌اند. مثلاً پراشک نوشته که نیاکان کوروش رهبرانی قبیله‌‌‌ای بوده‌‌‌اند که مرکز استقرارشان پاسارگاد بوده،[19] و داندامایف نیز اجداد کوروش را فرمانروایان قبیله‌‌‌ی پارس می‌‌‌داند.[20]

پاتس، در مقابل این توافق عمومی برای پارسی پنداشتن کوروش، می‌‌‌گوید که تعمیم دادنِ مفهوم پارسی به دورانِ پیش از داریوش ناشی از جعلی سیاسی است و درست نیست. محور استدلال او هم ایلامی پنداشتن کوروش و پارسی دانستن داریوش و متمایز و رقیب دانستن این دو است. به همراهِ این فرض که کوروش و داریوش نماینده‌‌‌ی دو خاندان مستقل و رقیب هستند. به نظرم هر سه رکن استدلال او جای بحث فراوان دارد.

نخست آن که ایلامی بودنِ کوروش به هیچ عنوان از شواهد و اسناد برنمی‌‌‌آید. چنان که دیدیم نام او و نام پدرانش تا سه نسل تباری آریایی دارد و استدلال کردیم که بسیار بعید است تبارنامه‌‌‌ی داریوشِ پارسی که بر خویشاوندی این دو تأکید می‌‌‌کند، دروغ بوده باشد. گذشته از این، پارسی بودن کوروش در تمام اسنادی که کمی بعد از دوران او در فرهنگ‌‌‌های دیگر پدید آمده‌‌‌اند، مورد تأکید است و قدری بعید است که تمام این گزارش‌‌‌ها را متأثر از تبلیغات دربار داریوش بدانیم. کسنوفون نوشته که پدر کوروش «کمبوجیه پادشاه پارس» (Καμβύσου Περσῶν βασιλέως) بود،[21] و هرودوت به روشنی میان داریوش و خاندان کوروش تمایزی قایل نبوده و هر دو دودمان را پارسی ‌‌‌دانسته است. البته هرودوت از کلمه‌‌‌ی پارسی مفهومی قومیتی را مراد می‌‌‌کرده و این امری طبیعی بوده است. چون در بافت اجتماعی یونان آن دوران هنوز مفهوم هویت‌‌‌های اجتماعی دیوان‌‌‌سالارانه به شکلی که در شاهنشاهی هخامنشی تازه تکوین یافته بود، به کلی بیگانه می‌‌‌نمود. هرودوت می‌‌‌نویسد که کمبوجیه در بستر مرگ وصیت کرد که قلمرو بزرگش پاس داشته شود و جانشینانش از فرو افتادن این دولت به دست مادها جلوگیری کنند. چنین تأکیدی بر پارسی بودن کوروش و کمبوجیه را در سایر منابع یونانی هم می‌‌‌بینیم.[22] بنابراین در این‌‌‌جا او کمبوجیه پدر کوروش را به معنای خاص و قومیِ کلمه، پارسی دانسته است.

تقابل کمبوجیه‌‌‌ی پارسی در برابر مادها را شاید بتوان به تبلیغات سیاسی داریوش بزرگ مربوط دانست. چون در جنگ‌‌‌های آغازگاه سلطنت او بخش بزرگی از مخالفانش از اهالی ماد بوده‌‌‌اند. بعید نیست که داریوش غلبه‌‌‌اش بر فرورتیش مادی و بازسازی دودمان هخامنشی را به تحقق وصیت یا خواست کمبوجیه‌‌‌ی پارسی منسوب کرده باشد، یا دست‌‌‌کم در آن دوران روایتی از این دست پرداخته شده باشد. اما این که تمام گزارش‌‌‌های یونانیِ مربوط به پارسی بودن کوروش بازتاب تبلیغات داریوش دانسته شود، نامحتمل می‌‌‌نماید. بنابراین نکته‌‌‌ی نخست آن که ارجاع‌‌‌ها به هویت پارسیِ کوروش فراتر از تبلیغات درباری بوده و نویسندگانی که از بیرون به ماجرا می‌‌‌نگریسته‌‌‌اند کوروش و داریوش را هم‌‌‌خون و پارسی می‌‌‌دانسته‌‌‌اند.

دومین نکته آن که تقابل میان خاندان کوروش و داریوش و استقلال‌‌‌شان از هم نادرست می‌‌‌نماید. تعلق این دو به شاخه‌‌‌هایی مستقل از یک دودمان پذیرفتنی است و توسط داریوش صورت‌‌‌بندی شده است. اما این که چنین درخت خویشاوندی‌‌‌ای به کلی جعلی باشد و از انعکاس گفتمانی سیاسی به گذشته ناشی شده باشد، با شواهدِ بیرونی تأیید نمی‌‌‌شود. از یک سو، پایگاه اجتماعی والا و موقعیت سیاسی مرکزیِ داریوش و پدرش را در عصرِ زمامداری کمبوجیه (و احتمالاً کوروش) می‌‌‌بینیم. تردیدی نیست که داریوش پیش از بر تخت نشستن یکی از بزرگترین و مقتدرترین سرداران شاهنشاهی بوده است.[23] مقام او که در منابع یونانی به صورت «نیزه‌‌‌دار» () کمبوجیه ثبت شده، نشان می‌‌‌دهد که از نزدیکان کمبوجیه محسوب می‌‌‌شده و مرتبه‌‌‌ای همتای سپه‌‌‌سالار داشته است.[24] در ضمن می‌‌‌دانیم که پدرش هم در دوران کمبوجیه و گوماتا ـ بردیا شهربان پارت بوده است. این‌‌‌ها با تقابل دو خاندانِ مستقلِ رقیب سازگار نیست.

قضیه تنها به عزیز بودنِ خاندان داریوش در دوران زمامداری «کوروشی‌‌‌ها» محدود نمی‌‌‌شود، که واژگونه‌‌‌اش را هم می‌‌‌بینیم. یعنی خویشاوندان و وابستگان کوروش بزرگ نیز در دوران سیطره‌‌‌ی «داریوشی‌‌‌ها» موقعیتی مرکزی و مهم در سیاست روز داشته‌‌‌اند. هرچند داریوش بعد از کتیبه‌‌‌ی بیستون دیگر به کمبوجیه و پدرانش در متون رسمی اشاره‌‌‌ای نمی‌‌‌کند، اما خطاست اگر این را نشانه‌‌‌ی بی‌‌‌توجهی او نسبت به خاطره‌‌‌ی ایشان بدانیم. در الواح تخت‌‌‌جمشید می‌‌‌بینیم که مراسم قربانی منظمی به افتخار کمبوجیه و اوپَندوش (احتمالاً همان فایدیمه، زن کمبوجیه) برگزار می‌‌‌شده است. مخارج این مراسم را دربار داریوش می‌‌‌پرداخته و یک شخصیت دیوانی وابسته به دربار (لیپتِه کوتیپ) مسؤول اجرای آن بوده است.

شاهد دیگری هم هست که نفوذ خاندان انشانی‌‌‌ها در عصر داریوش را نشان می‌‌‌دهد. بر مبنای کتیبه‌‌‌ی بابلی YOS 7,187 از کاخی (اِکالو) خبر داریم که کمبوجیه در سال ششم یا هفتم سلطنتش در منطقه‌‌‌ای به نام مَتانان[25] (در اکدی: مَتنانو) ساخته بود. این کاخ در دوران داریوش به دولتی محلی تبدیل شد که ریاستش بر عهده‌‌‌ی زنی به نام ایرتَشتونَه (ارتَه‌‌‌ستونَه[26]، يعني ستون پرهيزگاري)، خواهر ناتنی کمبوجیه و زنِ داریوش، بود. به طور خاص دو کتیبه‌‌‌ی NN 0761 و NN 0958 به اداره‌‌‌ی امور این کاخ مربوط می‌‌‌شوند و از جانب این زن نوشته شده‌‌‌اند. بر مبنای الواح تخت‌‌‌جمشید روشن می‌‌‌شود که ارته‌‌‌ستونه بعد از خودِ داریوش و ایردَه‌‌‌بامَه، سومین شخصیت ثروتمندی بوده که در این اسناد به نامش اشاره شده است.[27]

ارته‌‌‌ستونه علاوه بر شمار زیادی از کارگزاران، پسری داشت به نام ارشام که تا دیرزمانی به دربار مادرش وابسته بود و سهمیه‌‌‌ و اموالی را «برای میز (دربار) ایرتَشتونَه و ایرشامَه» دریافت می‌‌‌کرد.[28] او بعدتر به رهبری خاندان چیش‌‌‌پش رسید، چون می‌‌‌بینیم که توزیع اموال مربوط به این خاندان بر عهده‌‌‌ی وی بوده است. چنان که مثلاً ارسال سهمیه‌‌‌ی جو برای دختر بردیا (اوپَرمیا/ پارمیس) به واسطه‌‌‌ی او انجام می‌‌‌شده است. بنابراین خاندان چیش‌‌‌پش و کوروش نه تنها در زمان داریوش وجود داشته و رسمیت و اعتبار و قدرتی چشمگیر داشته، که از نظر اقتصادی نیز به منابع فراوانی دسترسی داشته و هم‌‌‌چون یک واحد دودمانیِ منسجم عمل می‌‌‌کرده است.

این نکته که یکی از درباریان بلندپایه‌‌‌ی داریوش هم‌‌‌چنان از مهرِ کوروش انشانی پسر چیش‌‌‌پش برای مهر کردن اسناد استفاده می‌‌‌کرده، نشانه‌‌‌ی دیگری است که پیوستگی سنت دیوانی و دست نخورده ماندن اقتدار خاندان‌‌‌ها را در گذار از دوران کوروش به داریوش نشان می‌‌‌دهد. تحلیل مهرهای به کار گرفته شده بر اسناد تخت‌‌‌جمشید نشان می‌‌‌دهد که در دوران داریوش دو رده‌‌‌ی متفاوت از مهرها در میان دیوان‌‌‌سالاران هخامنشی رواج داشته است. سبکِ هنری نو یا هخامنشی برای مهرهایی به کار می‌‌‌رفته که دارندگان‌‌‌شان دیوان‌‌‌سالارانی بلندپایه بوده‌‌‌اند، اما به تازگی به این مقام بلند دست یافته و از تبار و خاندانی اشرافی و شاهانه بر نمی‌‌‌خاسته‌‌‌اند. در مقابل، سبکی از مهرهای باستان‌‌‌گرا را داریم که با تصویرها و خطوط کهنِ ایلامی یا آشوری آراسته می‌‌‌شده و وابستگان به خاندان‌‌‌های شاهانه‌‌‌ی قدیمی را مشخص می‌‌‌ساخته است. بخش مهمی از این مهرها سبک و سیاقی آشوری دارند و برخی دیگر ساختاری نوایلامی دارند. مشهورترین مهر در این رده، همان مهر کوروش انشانی است و انگار که برای دیرزمانی توسط اعضای این خاندان به کار گرفته می‌‌‌شده است.

در نهایت، باید به این نکته هم توجه داشت که داریوش در ابتدای دوران زمامداری‌‌‌اش با دختران کوروش ازدواج کرده و فرزندش خشایارشا در ضمن نوه‌‌‌ی کوروش هم هست. بنابراین درآمیختگی این دو دودمان تنها در گفتمانی سیاسی رخ نداده و تحققی عینی و بیرونی داشته است و چنان که استروناخ از شاپورشهبازی نقل کرده، این ازدواج «تاج و تخت را یک جورهایی به خط دودمانی کوروش بازگردانده است».[29] بنابراین، دومین رکن تفسیر پاتس که تقابل و واگرایی خاندان داریوش و کوروش باشد نادرست می‌‌‌نماید.

در نهایت، تقابلِ داریوش پارسی و کوروش ایلامی نیز نادرست می‌‌‌نماید. پیش‌‌‌تر دیدیم که اصولاً چنین تقابلی به این شکل در زمان کوروش وجود نداشته است و ما در زمینه‌‌‌ای شلوغ و چندقومی، با یک پیوستار هویتیِ ایلامی ـ پارسی روبه‌‌‌رو هستیم که تا حدودی بر دوقطبیِ پیشاآریایی ـ آریایی و قدیمی ـ نو منطبق هستند، اما مرزبندی صریح و روشنی را میان این دوقطبی‌‌‌ها به دست نمی‌‌‌دهند. انبوهی از شواهد در دست است که نشان می‌‌‌دهد داریوش بر خلاف دیدگاه پاتس آن‌‌‌قدرها هم «غیرایلامی» نبوده و هویت پارسی خویش را با هویت ایلامی در تضاد نمی‌‌‌دیده است.

داریوش اتفاقاً همان کسی است که خط ایلامی را رسمی ساخت و دیوان‌‌‌سالاری ایلامیان را در کل شاهنشاهی‌‌‌اش مستقر ساخت و این سنتی بود که تا دو نسل بعد هم دوام یافت، تا آن‌‌‌که در دوران اردشیر با خط و زبان آرامی سلطنتی جایگزین شد. هم‌‌‌چنین می‌‌‌دانیم که داریوشِ یکتاپرست، هزینه‌‌‌های چشمگیری برای رونق کار پرستشگاه‌‌‌های ایلامی خرج می‌‌‌کرده است. پس، ماجرا نمی‌‌‌توانسته دشمنی و مخالفت او با هویت ایلامی و نفوذ ایلامیان انشان بوده باشد. جالب آن‌‌‌که درست بعد از زمان به قدرت رسیدن اوست که کلمه‌‌‌ی پارسی از دلالت قومی و قبیله‌‌‌ای‌‌‌اش خالی می‌‌‌شود و به صورت کلیدواژه‌‌‌ای سیاسی برای همه‌‌‌ی وفاداران به نظم سیاسی نو و طبقه‌‌‌ی بلندپایگانِ نو به کار گرفته می‌‌‌شود، بی آن که دلالتی دینی یا قومی داشته باشد. پس، او نمی‌‌‌توانسته هوادار قومیت پارسی یا آریایی و پاسبان اصالت و دست‌‌‌نخوردگی آن بوده باشد. چرا که مفهوم پارسی در معنایی قومی در عمل در زمان او منقرض شد و این کلمه بعد از آن در تعبیری دیوان‌‌‌سالارانه و سیاسی به کار گرفته شد. به طوری که پوشیدن لباس پارسی، یادگیری زبان پارسی و وفاداری به نظام شاهنشاهی دلیلی کافی بود تا سرداران یونانی هوادار ایران در این رده بگنجند. در کتاب داریوش دادگر این را نشان داده‌‌‌ام که درست از زمان داریوش به بعد است که به کسانی با تبار سوری و ایلامی و یونانی برمی‌‌‌خوریم که با لقب پارسی خوانده می‌‌‌شوند و بنابراین این کلمه معنای قومی‌‌‌اش را از دست داده است.

گذشته از این، شواهد دیگری هم در دست داریم که ارتباط و شاید هم‌‌‌خونی داریوش با ایلامی‌‌‌ها را نشان می‌‌‌دهد. درباره‌‌‌ی پیوندهای داریوش با ایلامیان همین بس که مقتدرترین زنِ دربار او، تا جایی که از سهمیه‌‌‌ی وابستگان در الواح تخت‌‌‌جمشید برمی‌‌‌آید، زنی بوده به نام ایرداباما[30] که مادر یا همسرِ داریوش بوده است.[31] او قلمرویی ثروتمند را در منطقه‌‌‌ی شولاگّی در جنوب شرقی خوزستان و کوهپایه‌‌‌های زاگرس در اختیار داشته و بر آن‌‌‌جا حکم می‌‌‌رانده است. جالب آن‌‌‌که نماینده‌‌‌ی این زن مهری را بر الواحِ مالیِ او نقش می‌‌‌کرده که بر آن نامِ «هوبان آهپی» حک شده است. این نام بی‌‌‌شک ایلامی است و به احتمال زیاد همان «هوبان آهپی اهلِ شولاگی» است که در اسناد بایگانی آکروپولیس شوش نامش را می‌‌‌بینیم و چند نسل پیش از ایردابامه می‌‌‌زیسته است. از این‌‌‌جا برمی‌‌‌آید که در دوران نوایلامی حکومت محلی کوچکی به رهبری هوبان آهپی در منطقه‌‌‌ی شولگی وجود داشته است. نه تنها این خاندان تا دوران داریوش دوام آورده، که نواده‌‌‌ی دختری همین مرد که وارث و دارنده‌‌‌ی مهر او هم بوده، هم‌‌‌چنان بر این منطقه فرمان می‌‌‌رانده و در ضمن همسر یا مادرِ داریوش بزرگ هم بوده است. این که او موقعیت سیاسی پدرانش را به ارث برده، از دید تاریخ جنسیت در ایران‌‌‌زمین بسیار اهمیت دارد و جایگاه والای زنان از نظر حقوقی را نشان می‌‌‌دهد. چنین شکلی از برابری زن و مرد را درباره‌‌‌ی ارته‌‌‌ستونه نیز می‌‌‌بینیم که قلمرو برادرش کمبوجیه را به ارث برده بود و بر آن فرمان می‌‌‌راند. اما نکته‌‌‌ی عمده در این میان، درآمیختگی داریوش با دودمان‌‌‌های محلی ایلامی و خویشاوندی‌‌‌ نزدیکش با ایشان است.

از این رو، برداشت پاتس نادرست می‌‌‌نماید. برگه‌‌‌ای برای تردید کردن در تبارنامه‌‌‌ی داریوش نداریم و در مقابل شواهد زیادی هست که خویشاوندی او را با کوروش نشان می‌‌‌دهد. کوروش و داریوش از نظر پیوند با اقوامِ دیگر (پارسی و ایلامی) موقعیتی کمابیش همسان دارند و سیاست و چارچوب ارتباط‌‌‌شان با ایلامیان نیز همانند است. تنها تفاوت به شیوه‌‌‌ی رمزگذاری اقتدار شاهانه در دربار این دو مربوط می‌‌‌شود. یکی خود را در سنتی ایلامی، انشانی معرفی می‌‌‌کند و دیگری با نوآوری مهمی هویت پارسی و لقب هخامنشی را ترجیح می‌‌‌دهد.

اما اگر فرضیه‌‌‌ی تعصب قومی و گرایش ضد ایلامی داریوش را مردود بدانیم، چگونه می‌‌‌توان عقبگرد او تا هخامنشی را توضیح داد؟ چرا او چیش‌‌‌پش که پدرِ پدربزرگش بوده و مشروعیتی هم در دوران کوروش و کمبوجیه داشته را کافی ندانسته و پدرِ وی را بنیانگذارِ دودمان خود دانسته است؟ و چرا فرزندانش هم همین قالب را پذیرفتند؟ حدس من آن است که دلیل این انتخاب را بتوان در حوادث سال نخست زمامداری داریوش یافت.

نام هخامنشی برای نخستین بار بر کتیبه‌‌‌ی بیستون پدیدار می‌‌‌شود و این بلافاصله بعد از پیروزی داریوش بر مدعیان سلطنت است. نیرومندترینِ این مدعیان از ماد و پارس برخاسته بودند و به احتمال زیاد هواداران بردیا پسر کوروش بوده‌‌‌اند. یک احتمال آن است که ایشان بر پیشینه‌‌‌ی انشانی کوروش تأکید داشته‌‌‌اند و داریوش که در دامنه‌‌‌ای گسترده‌‌‌تر لشگرکشی می‌‌‌کرده و کل پهنه‌‌‌ی ایران‌‌‌زمین را میدان بازی خویش می‌‌‌دیده، از نسلِ پیش از چیش‌‌‌پش بهره جسته تا هویت خویش را با امیرانِ آریاییِ پراکنده در سراسر ایران‌‌‌زمین گره بزند و آن را در برابر هویت محلی‌‌‌ترِ شاه انشان قرار دهد.

این احتمال هم وجود دارد که شخصِ هخامنش یک رهبر قبیله‌‌‌ایِ نیرومند و با نفوذ و فرهمند بوده که نام و خاطره‌‌‌اش در میان قبایل آریایی اعتبار و شهرتی داشته است. داریوش در کتیبه‌‌‌ی بیستون از ابداع خطی برای زبان آریایی یاد می‌‌‌کند و خود را آریایی پسر آریایی می‌‌‌خواند. پس شاید به این ترتیب می‌‌‌خواسته به هویتِ گسترده‌‌‌تر و پردامنه‌‌‌ترِ قبایل هند و ایرانی‌‌‌ای تأکید کند که تنها بخشی از ایشان در انشان درخششی داشته‌‌‌اند و تبارنامه‌‌‌ی کوروش را تشکیل می‌‌‌داده‌‌‌اند.

به هر صورت، آنچه تا این‌‌‌جای کار به عنوان جمع‌‌‌بندی می‌‌‌توان پیشنهاد کرد آن است که کوروش و داریوش اعضای دودمانی دوشاخه بوده‌‌‌اند، و هردو در کنار توجه به آمیختگی‌‌‌ آریایی‌‌‌های نوآمده با ایلامیان، پارسی محسوب می‌‌‌شده‌‌‌اند. این دو در دو سنت سیاسی متفاوت اقتدار شاهانه‌‌‌ی خود را صورت‌‌‌بندی می‌‌‌کرده‌‌‌اند. کوروش و فرزندانش در امتداد بافت سیاسی ایلام پیش می‌‌‌رفته‌‌‌اند. اما داریوش احتمالاً به خاطر جنگ داخلی سال 522 پ.م، ناگزیر شده چارچوب اقتدار سیاسی را به کلی بازبینی کند و به این ترتیب، بر هویت فراگیر پارسی (هم‌‌‌چون برچسبی دیوان‌‌‌سالارانه و هویتی عام)، نژاد آریایی (همچون شاخصی قومی ـ زبانی) و دودمان هخامنشی (برای تأکید بر تداوم نظم کوروشی) تأکید کرده است، بی آن‌‌‌که پیوندهای خویش را با سنت سیاسی انشان، فرهنگ ایلامی و خاندان کوروش خدشه‌‌‌دار سازد.

5. شرحِ ما درباره‌‌‌ی خاندان و تبار کوروش کامل نخواهد بود اگر به خودش و خویشاوندان نزدیک وی و خانواده‌‌‌اش اشاره‌‌‌ای نکنیم. درباره‌‌‌ی خود کوروش داده‌‌‌های موجود بیشتر به منابع یونانی و عبری مربوط می‌‌‌شود. کوروش در نوشته‌‌‌هایش خویشتن را زیاد توصیف نکرده است. کوروش در سال 559 يا 560 پ.م. تاج‌‌‌گذاري کرد و شاه انشان شد. به روايت يوستينوس و سيسرو در آن هنگام چهل سال داشت. اگر این گزارش درست باشد و عدد چهل هم‌‌‌چون نمادی برای بلوغ و خرد مردانه به کار گرفته نشده باشد، معنایش آن است که کوروش در حدود 600 پ.م. زاده شده است. یعنی دوران کودکی و جوانی او با توسعه‌‌‌ی قدرت مادها در غرب، جنگ ایشان با لودیه، و صلح ‌‌‌نهایی‌‌‌شان در 585 پ.م، و هم‌‌‌چنین حکمرانیِ نبونید بر بابل هم‌‌‌زمان می‌‌‌شود.

در مورد شکل ظاهري کوروش، روايت‌‌‌هايي يک‌‌‌دست و هم‌‌‌خوان در دست است. بر مبناي متن‌‌‌هاي يوناني، کوروش مردي بوده با اندام متناسب، قد متوسط و صورتي بسيار زيبارو، با رفتاري شاهانه که خود به خود در ديگران جلب احترام و شيفتگي مي‌‌‌کرده است. تمام منابع بر این نکته تأکید دارند که کوروش مردی بسیار محبوب بوده و به خصوص بر اخلاق نیکو و سلوک پسندیده‌‌‌اش با مردمان توافقی فراگیر وجود دارد.

نکته‌‌‌ی عجیب این‌‌‌که تقریباً همه‌‌‌ی شواهدِ موجود درباره‌‌‌ی شکل ظاهری کوروش به نفع یک گزارش منحصر به فرد از پلوتارک نادیده انگاشته شده است. این نویسنده پانصد سال بعد از کوروش جایی نوشته که دماغ کوروش کمي بزرگ بوده است، اما او به قدري در ميان پارس‌‌‌ها محبوب بود که مردم ايران به همين دليل داشتن دماغ بزرگ را زيبا مي‌‌‌دانسته‌‌‌اند.[32] این سخن پلوتارک احتمالاً از آن‌‌‌جا ناشی شده که در هنر هخامنشی و پارتی (که هم‌‌‌دوره‌‌‌ی پلوتارک بوده) بینی مردان بزرگ‌‌‌تر از حد معمول بازنموده می‌‌‌شود.

اما این از سنتی هنری ناشی می‌‌‌شود که هزار سال پیش از ظهور هخامنشیان در ميان‌‌‌رودان و ایلام وجود داشته است. دیوارنگاره‌‌‌های بازمانده در خوزستان و نقش‌‌‌هایی مانند ستون کرکس‌‌‌ها نشان می‌‌‌دهند که سنتی هنری از هزاره‌‌‌ی سوم پ.م. در ایلام و ميان‌‌‌رودان وجود داشته که بر مبنای آن مردان جنگاور در وضعیتی نیم‌‌‌رخ و با بینی‌‌‌ای خمیده و بزرگ بازنموده می‌‌‌شده‌‌‌اند. این سنت احتمالاً شکلی از رمزگذاری قدرت مردانه بوده، که به همین دلیل بر بینی درشتِ مردانه تأكيد می‌‌‌کرده است.

هخامنشیان وارث همین سنت هنری بودند که در دوران ایشان از زمینه‌‌‌ي‌‌‌ هنر پالوده‌‌‌ی آشوری و هنر استوار و دقیق مصری نیز گذشته بود و به کمالی زیبایی‌‌‌شناسانه دست یافته بود. سربازان پارسی تخت‌‌‌جمشيد هم در همین سنت برساخته شده‌‌‌اند. بنابراین به احتمال زیاد پلوتارک که سده‌‌‌‌‌‌ها پس از کوروش می‌‌‌زیسته، با دیدن آثاری هنری گمان کرده مردم ایران بینی بزرگ را ــ مستقل از دلالت‌‌‌های هنری و رمزشناختی‌‌‌اش ــ می‌‌‌پسندند و به همین دلیل هم چنین برداشتی را در آثار خود وارد کرده است. در بازسازی‌‌‌های امروزین از چهره‌‌‌ی کوروش، این جمله‌‌‌ی پلوتارک بدون دلیلی خاص مهم قلم‌‌‌داد شده و بنابراین معمولاً او را با بینی عقابی بزرگی بازنمایی می‌‌‌کنند.

حقیقت آن است که از زمانِ خودِ کوروش، اثری بسیار ارزش‌‌‌مند باقی مانده که تصویر نیم‌‌‌رخ او را نشان می‌‌‌دهد. در این نقش‌‌‌برجسته‌‌‌، که در دشت مرغاب يافت شده است، او را به صورت مردي با چهره‌‌‌ي زیبا و موي بلند و ريش کوتاه مجسم کرده‌‌‌اند که لباس گشاد ایلامی بر تن و چهار بال بر دوش دارد. این نقش را در زمان خود او یا دوران پسرش کمبوجیه ساخته‌‌‌اند و بنابراین کسانی آن را کشیده‌‌‌اند که کوروش را دیده بودند. تا جایی که این نگاره گواهی می‌‌‌دهد، دماغ او چندان بزرگ نبوده است! شگفت این که نقاشان معاصر که از روی این نقش‌‌‌برجسته نقاشی‌‌‌ای مشهور از چهره‌‌‌ی کوروش پدید آورده‌‌‌اند، گزارش عجیب و غریب پلوتارک را بر تصویری که کوروش از خود کشیده و مقابل چشم‌‌‌شان قرار داشته برتری داده‌‌‌اند و دماغ او را به شکلی اغراق‌‌‌آمیز بزرگ مجسم کرده‌‌‌اند.

cyrtitled-1

ccytitled-1

بازنمایی تاریخی او در دشت مرغاب

cyrus_portrait

بازسازی مشهور اما نادقیقِ چهره‌‌‌ی کوروش

اما درباره‌‌‌ی خانواده‌‌‌ی کوروش اطلاعات بیشتری داریم. ترديدي نيست که کوروش از ازدواج‌‌‌هاي سياسي براي دست‌‌‌يابي صلح‌‌‌آميز و دوستانه بر تاج‌‌‌وتخت سرزمين‌‌‌هاي همسايه استفاده مي‌‌‌کرده است. هرچند داستان خواستگاري او از دختر فرعون مصر و پيشنهاد ازدواجي که به ملکه‌‌‌ي ماساگت‌‌‌ها داد را بايد افسانه‌‌‌هایی دید که در اين راستا ابداع شده‌‌‌اند. با اين همه، کوروش يک همسرِ قانوني و اصلي داشت که هم‌‌‌چون ملکه‌‌‌ي پارس در سراسر کشور مورد احترام بود. این زن کاساندانه دختر فرناسپ نام داشت. برادر این زن همان هوتن (اوتانِس در یونانی) مشهور بود که بعدها در زمان به قدرت رسیدن داریوش نقشی اثرگذار ایفا کرد و با وی متحد شد. با وجود داستان‌‌‌های زیادی که در مورد ازدواج‌‌‌های سیاسی کوروش با شاه‌‌‌دختان هم‌‌‌روزگارش در دست است، آشکار است که کاساندانه را از همه بیشتر دوست داشته است. کاساندانه زن اول او بود و فرزندان نام‌‌‌دار او را زایید. کوروش از کاساندانه صاحب چهار فرزند شد. کمبوجیه و بردیا پسرانش بودند که بعد از او به نوبت بر تخت نشستند، و آتوسا و دختر گمنام دیگری خواهران تنی این دو محسوب می‌‌‌شدند.[33]

سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد شرح مي‌‌‌دهد که در 538 پ.م.، يک سال پس از فتح بابل، همسر کوروش درگذشت و مردم بابل در مراسم سوگواري همگاني شرکت کردند. این مراسم به مدت شش روز، از 27 ماه آدار تا سوم ماه نیسان (تقریباً برابر با هفته‌‌‌ي‌‌‌ اول فروردین)، به طول انجامید. هرودوت معتقد است که اين همسرِ برگزيده‌‌‌ي کوروش کاساندانَه بوده است، اما برخي از منابع ديگر او را آموتيس ( یونانی و Amytis لاتین) دختر ارشتی‌‌‌ویگه مي‌‌‌دانند.[34] این زن دختر ارشتی‌‌‌ویگه و شاهزاده‌‌‌ي ماد بود، و احتمالاً ارته‌‌‌ستونه از او زاده شده است.[35] اما نام آمیتیس که این روزها ایرانیان فرزندان‌‌‌شان را به همین شکل تحریف شده بدان می‌‌‌نامند، شکل یونانی‌‌‌شده‌‌‌ی اسمی ایرانی است که در اوستایی به شکل هومَیتی[36] دیده می‌‌‌شود و شکل پارسی باستان‌‌‌اش احتمالاً اومَتی (*Umati-) بوده است.[37] اسم دلالتی زرتشتی دارد و از دو بخشِ «هو» به معنای نیک و «مَیتی/ مَتی» به معنای اندیشه ساخته شده و روی هم رفته «اندیشه‌‌‌ی نیک» معنی می‌‌‌دهد که از کلیدواژه‌‌‌های مهم دینی در اوستاست. این همان نامی است که با تحریف «ه» به «س» به شکل سمیرا در پارسی باقی مانده و شکل یونانیِ سمیرامیس هم از آن برساخته شده است. در میان شاهان هخامنشی بیشتر کسانی این نام را بر فرزندان‌‌‌شان می‌‌‌گذاشتند که گرایشی به دین زرتشتی داشته‌‌‌اند. چنان‌‌‌که خشایارشا، که کتیبه‌‌‌ی ضد دیوش شهرت دارد، دختر خود (خواهر اردشیر نخست) را اومتی نامید که مانند اردشیر (ارتَه‌‌‌خشثیَه/ شهریاریِ پرهیزگارانه) نامی زرتشتی است. بنابراین، چه هومیتی با کاساندانه یکی بوده باشد و چه نباشد، به احتمال زیاد در خاندانی زرتشتی زاده شده است. مری بویس در مقاله‌‌‌ای گور وی را همان زندان سلیمان در نزدیکی پاسارگاد دانسته است.[38] داندامایف نیز جای آرام‌‌‌گاه او را پاسارگاد دانسته است.[39]

بزرگ‌‌‌ترين پسر کوروش، که در نبشته‌‌‌ي حقوق بشر سلامتش را از مردوک مي‌‌‌خواهد و با افتخار او را «پسري از پشت خودم» مي‌‌‌خواند، کمبوجيه نام داشت. او شاهي لايق از آب درآمد که مدت ده سال با پدرش در حکومت شريک بود و پس از آموختن چم و خم سلطنت بر قلمرويي چنين عظيم به قدرت رسيد و در مدت چهار سال توانست مصر و قبرس را فتح کند و کار تسخير تمام سرزمين‌‌‌هاي نويساي قلمرو مياني را، که پدرش آغاز کرده بود، به انجام رساند.

پسر كوچك‌‌‌تر کوروش بيشتر با لقب بابلي‌‌‌اش ــ برديا ــ شهرت دارد که «ارجمند و سرافراز» معنا مي‌‌‌دهد و احتمالاً اکدی‌‌‌شده‌‌‌ی همان بَرزَیَة در پارسی باستان است به همین معنی. هرودوت نام او را اسمِرديس ثبت کرده و آيسخولوس او را مردوس ناميده است. به نظر مي‌‌‌رسد تمام اين افراد از ذکر اين نام لقبي پارسي مانند «مَرد» را در نظر داشته‌‌‌اند. تنها کتسياس به نام شکسته‌‌‌‌‌‌بسته‌‌‌ي «تَنيائوکسارکِس» يا «تنياخارکس» اشاره کرده که ممکن است به نام پارسي او مربوط باشد. بر مبناي اين گزارش، به نظر مي‌‌‌رسد نام اصلی پسر كوچك‌‌‌تر کوروش، «تَنوووَزَرکَه» (تن‌‌‌بزرگ) به معناي تنومند و نيرومند بوده باشد. از توصيف‌‌‌هايي که از برديا در دست است، مي‌‌‌دانيم که به راستي پهلواني درشت‌‌‌اندام بوده است. چون به گواهی هرودوت تنها کسي که توانست در يک زورآزمايي کمان سختِ حبشيان را بکشد او بود.

کوروش دست‌‌‌کم دو دختر هم داشته است. مشهورترين دخترش، هوتَئوسَه (آتوسا) نام داشت که زني نيرومند و بانفوذ بود. بنا بر روايت يوناني، او به عقد برادرش برديا درآمده، اما اصولاً به متن‌‌‌هاي يوناني به ويژه در زمينه‌‌‌ي روابط خانوادگي نبايد زياد اعتماد کرد. رسم خويدودَه (ازدواج با محارم)، که در منابع زرتشتیِ مربوط به سده‌‌‌هاي نخست هجری اشاره‌‌‌هايي به آن وجود دارد، به احتمال زیاد در ایران باستان وجود نداشته است. اشاره‌‌‌های مربوط به این قضیه در ایرانِ‌‌‌ عصر هخامنشی تنها به منابع یونانی محدود است و ایشان نیز انگار در زمینه‌‌‌ی سنن و مراسم درباری مصری ــ که دارای این رسم بوده‌‌‌اند ــ به جهان پیرامون خود نگریسته باشند. گذشته از هرودوت، که سخنش چندان معتبر نیست، منابع بابلي، عبری، ايلامي و پارسي اشاره‌‌‌اي به ازدواج آتوسا و برديا نکرده‌‌‌اند.

آتوسا به احتمال زياد يکي از هم‌‌‌دستان داريوش براي دست‌‌‌يابي به تاج‌‌‌وتخت بوده است و چه بسا که از ابتدا همسرِ او بوده باشد. چيرگي داريوش بر برديا و ادعاي اين که او شاهزاده‌‌‌اي دروغين است و بردياي واقعي سال‌‌‌ها پيش به دست برادرش کشته شده، بدون پشتيباني آتوسا مشروعيتي نمي‌‌‌يافت. از اين رو، این زن در جریان به قدرت رسیدن داريوش نقشی مهم ایفا کرد و بعدتر هم بر مبنای اسناد تخت‌‌‌جمشید می‌‌‌دانیم که به عنوان همسرِ داریوش بزرگ و مادرِ خشایارشا بانویی نامدار و مقتدر بوده است. در اين کتيبه‌‌‌ها، به او لقب «بانوک» داده‌‌‌اند که همان بانوي فارسي امروز است. این حدس که آتوسا از ابتدا و پیش از شاه شدنِ داریوش همسرِ او بوده، از این‌‌‌جا تأیید می‌‌‌شود که داریوش با خواهر او ــ اَرتَه‌‌‌ستونه ــ نيز ازدواج کرده بود، اما او را به مرتبه‌‌‌ي ملکه برنکشيد و فرزندانش هرگز ارج و قرب فرزندان آتوسا را پيدا نکردند. ناگفته نماند که هم نام ارته‌‌‌ستونه و هم هوتئوسَه طنینی زرتشتی دارند. آتوسا یا هوتئوسه نام زنِ گشتاسپ شاه و اولین ملکه‌‌‌ی زرتشتی است، و بخش نخست ارته‌‌‌ستونه هم مترادفِ پارسی باستان برای اَشَه در اوستایی است که کلیدواژه‌‌‌ی مرکزی اخلاق زرتشتی است. بنابراین، کوروش با وجود آن‌‌‌که در رفتار خود نشانه‌‌‌ای از یکتاپرستی یا ترجیح دینی خاص به ادیان دیگر را ظاهر نمی‌‌‌کرده، اما زنی و دو دختری داشته که نام‌‌‌شان زرتشتی بوده است.

از ميان ديگر نوادگان کوروش، بايد به نوه‌‌‌اش آپامَه هم اشاره کرد که تنها دختر برديا بود و به روايتي بعدها با داريوش بزرگ ازدواج کرد. بنا بر اسناد رسمي، کمبوجيه فرزندي نداشته که با توجه به سن و سالش بعيد می‌‌‌نماید. اين احتمال وجود دارد که کمبوجيه فرزنداني داشته که در جريان طغيان‌‌‌هاي سال 522 پ.م. و زمان تاج‌‌‌گذاري داريوش بزرگ، مدعي قدرت شده و در کشمکش ميان درباريانِ هوادار داريوش و مخالفان‌‌‌شان کشته شده باشند. شايد از اين روست که نامي از ايشان در تاريخ وجود ندارد.

به اين ترتيب، از پشت کوروش دو پسر و دست‌‌‌کم دو دختر باقي ماند. دو پسرش به نوبت بر تخت نشستند و دو دخترش با داریوش ازدواج کردند. از پشت يکي از همين دختران (آتوسا) بود که شاهان بعدي هخامنشي زاده شدند و پيوند ميان شاخه‌‌‌ي داریوشی و کوروشي تحقق يافت. پس ارتباط ميان کوروش با شاهان هخامنشي بعدي، از پشت دخترش، برقرار شد و اين نيز به سنت ايلامي‌‌‌ها شبيه بود که در آن حق سلطنت علاوه بر برادران، از پشت زنان و خواهران نيز منتقل مي‌‌‌شد.

 

 

  1. . XPf
  2. . Stronach, 1997b.
  3. . Waters, 1996.
  4. . Rollinger, 1998.
  5. . Frye, 2003: 112.
  6. . Frye, 2003: 113.
  7. . Potts, 2005.
  8. . Vallat, 1997, 2010.
  9. . Vallat, 2011: 277.
  10. . Vallat, 1997, 2010.
  11. . matû
  12. . Noldke, 1887: 15.
  13. . Wieshofer, 1999.
  14. . Hansman, 1975: 294.
  15. . De Miroschedji, 1985: 298-299.
  16. . Waters, 1996: 18.
  17. . Briant, 1996: 27.
  18. . Stronach, 2000: 684.
  19. . Prasek, 1912: 6.
  20. . Dandamaev, 1993: 516.
  21. . Xenophon, Cyropaedia, 1.2.1.
  22. . هرودوت، کتاب نخست، بندهای 130ـ129؛ کتاب سوم، بندهای 65 و 79؛ افلاطون، قوانین، بند 695b.
  23. . Briant, 2002: 112, Henkelman, 2003 (c): 119-22.
  24. . هرودوت، کتاب سوم، بند 139.
  25. . Matannan
  26. . Irtaštuna/ Artystone
  27. . Henkelman, 2008(a): 580.
  28. . Henkelman, 2010: 689-703.
  29. . Stronach, 2000: 692.
  30. . شکل ایلامی‌شدهِ ارته‌بامَه‌ي پارسی، یعنی «روشنایی پارسایی».
  31. . Henkelman 2010: 393-297.
  32. . Plutarch, Moralia, Cyri, 1.
  33. . هرودوت، کتاب دوم، بند 1 و کتاب سوم بندهای 2 و 3.
  34. . Ctesias, F 9.
  35. . Schmitt, 1985.
  36. . humaiti
  37. . Eilers, 1971: 17-57.
  38. . Boyce, 1984: 67-71.
  39. . Dandamaev, 1992.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار نخست: فتح ماد

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب