بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی
گفتار نخست: پارسیان
1. کوروش بزرگ دولتی را تأسیس کرد و نظمی را بنیان نهاد که بعد از آن تا بیست و پنج قرن بعد با نام پارسی شناخته میشد. پارسی نامی است که طی دو و نیم هزارهی گذشته، با بیشترین بسامد برای اشاره به کوروش و دستاوردهایش مورد استفاده قرار گرفته است. در این مدت دولتی، سرزمینی، اندیشهای، دینی و نظامی اخلاقی وجود داشته که در پیوند با نام پارسها شناخته میشده است. از این رو، نخست باید به این پرسش بپردازیم که پارسها چه کسانی بودند و از کجا میآمدند؟
موجی از مهاجرت آریاییان که در سدهي دوازدهم و سیزدهم پ.م. آغاز شده بود، قبایلی خویشاوند و پرجمعیت را به ایرانزمین سرازیر کرد که به سبک كوچگردی روزگار میگذراندند. این قبایل سوارکار، گلهدار و متحرک بودند و نظم اجتماعی مبتنی بر كوچگردی سواره را به تازگی پدید آورده بودند. قبایل ماد و پارس، ساکنان آریاییتبار ایران شرقی، و کوچگردانِ مستقر در حاشیهی شمالی و شرقی ایرانزمین که سکاها مشهورترین نمودهایش هستند، خیزابههايي نمایان در این موج انسانی بودند.
میتوان بر اساس متنهايی که از این دوران بازماندهاند، سلسلهمراتب سازمانیافتگی اجتماعی این قبایل را بازسازی کرد. فراي بر اساس دادههای برآمده از اوستا، نبشتههای هخامنشی و متنهاي یونانی نشان داده که ساختاری لایه لایه و مبتنی بر خویشاوندی در این قبایل رواج داشته است.[1] این نظم چهار لايهي نْمانَه (خانوار، خانمان)، ويس (عشيره، روستا)، دَنتو (قبيله، سكونتگاه) و دَهيوم (نژاد و قوم، سرزمين) را در بر میگرفته است. اين نظمي است كه در متنهاي اوستايي و هخامنشي بعدي به شكلي يكسان ديده ميشود و بنابراين شواهدي از ايران شرقي و غربي در دست است كه جمعيت آرياييِ ساكن در ايرانزمين خويشتن را به اين ترتيب سازماندهي ميكردهاند.
از ديد هرودوت پارسها ده قبيلهي اصلي داشتند که برخی از آنها هنگام شورش کوروش بر مادها با او همراه شدند. از ديد کسنوفون شمار اين قبيلهها دوازدهتا بوده است.[2] این مفهوم قبيلهی مورد نظر متنهاي یونانی، كه در يوناني گِنوس () خوانده ميشود، احتمالاً با دَنتوي پارسي باستان و زَنتومِ اوستايي همتاست. اين قبيلهها بنا بر فهرست هرودوت عبارت بودند از پانتاليائيوي، دِروسيائيوي و گِرمانيوي، که کشاورز بودند، دائيوي، ماردائيوي، دروپيکانها و ساگارتيانها، که كوچگرد بودند، و مارفيانها، ماسپيانها و پاسارگادها که از همه بزرگتر و نيرومندتر بودند و پاسارگادها در ميانشان اشرافي محسوب ميشدند.[3]
نامهايي که هرودوت به دست داده است، احتمالاً نگارش يونانيشدهي اين نامهاست: پنتاليها، دِروزيها، کرمانيها، داهَهها، مَردها، دروپيکيها، اسکَرتيَهها، مارفيها، ماسپيها و پاسارگادها. اين نامها را بايد با قبايلي پارسي مانند يائوتيَهها و ماچيَهها جمع بست که داريوش بزرگ در کتيبهي بيستون به آنها اشاره کرده و ممکن است جزئي از اين قبيلهها محسوب شوند، يا قبيلههاي پارسي متمايزي بوده باشند.
در ميان اين نامها، برخي براي ما شناختهشدهتر از بقيه هستند. ساگارتيها، که در کتيبهي بيستون با نام اسکرتيه به آنها اشاره شده، قبيلهي بزرگ و كوچگردي بودهاند و بر اسب سوار ميشدهاند اما زينافزار چنداني نداشتهاند و به روايت هرودوت جنگاوران کمنداندازشان شهرت زيادي داشتهاند. اين مردم در عصر سلطهي آشور در زاگرس ميزيستند و احتمالاً نام استان آشوري زيکرتو (زاگرسِ امروزین) به محل زندگي ايشان مربوط بوده باشد. اين منطقه ميانِ اردلان و قزوين امروزين قرار داشته است. رمهدار بودن اين مردم باعث ميشده تا بتوانند در مسافتهايي طولاني کوچ کنند. به همين دليل هم به تدريج زير فشار آشوريها به جنوب و شرق رانده شدند. در زمان آغاز زمامداري داريوش، اين مردم در برابرش سرکشي کردند و به استان کرمان تبعيد شدند. از سوی دیگر اين استان نام خود را از قبيلهي کرمانيها گرفته است که هرودوت با شکل يونانيشدهي گرمانيوئي از آنها نام برده و ادعا کرده که از دورترين زمانها به سبک زندگي کشاورزانه روي آورده بودند.
در مورد مَردها در اين حد ميدانيم که ساکن پارس بودهاند و به راهزني و غارتگري شهرت داشتهاند. با وجود اين، مردمي شجاع و جنگجو بودند. يکي از نامهايي که در عصر هخامنشي زياد تکرار ميشود مردونيه است که به ريشهي نام اين قبيله اشاره دارد. در زمان سلطنت خشایارشا یکی از سرداران مشهور ایرانی در یونان مردونيه نام داشت که نزد مردم این منطقه به شجاعت و دلیری مشهور بود.
داههها هم قبيلهاي كوچگرد و نيرومند بودند که در ايران شرقي ميزيستند و به روايت کتسياس کوروش در نبرد با ايشان جان خود را از دست داد. اين مردم احتمالاً با سکاها پيوند داشتهاند، چون نامشان در ميان طوايفي که اشکانيان را به قدرت رساندند هم ديده ميشود. قلمرو این قبیله در دوران اشکانی بسط یافت و گرداگرد دریای مازندران را فرا گرفت. احتمالاً نام سرزمین داغستان از اسم این قبیله به یادگار مانده است. قبيلهي دیگر، يائوتيه نام داشت که احتمالاً يکجانشين و بيترديد نيرومند بوده است، چون وقتي داريوش برديا را از تخت سلطنت به زير کشيد با رهبري سرداري لايق به نام وَهيزداتَه قيام کردند و به خطرناکترين رقيب داريوش تبديل شدند. در نبشتهي بيستون محل استقرار اين قبيله را تارَوا آوردهاند که بايد تارم امروزين در لارستان باشد.
پاسارگادها که نيرومندترين قبيلهي پارسي بودند نام خود را به کل اتحاديهي اين قبيلهها دادند. در مورد مفهوم پاسارگاد چند نظريه وجود دارد. يک رده از اين نظريهها اين نام را بازماندهي اسمي غيرپارسي و پيشآريايي ميدانند. برخي از اين نظريهها همانهايي هستند که کوک به درستي تخيليشان ناميده است. مثلاً برابر گرفتن آن با «پيشاسورگاديا» يعني «جايي که پيش از سورگاديا (شهر شروکين/ سارگون) قرار دارد» يا مربوط دانستنش با قبيلهي ناشناختهي «پاتئيسکورس»، که استرابو به آن اشاره کرده، يا ترجمه کردنش به «پشت قلهي آرکادريش» (جايي در ايلام) بر اسناد و مدارک کافي مبتني نیست. تنها نظر قابل تأمل در اين رده، بر يکي از الواح تختجمشيد مبتني است که از نقطهاي با نام ايلامي «بادراکاتاش» در استان فارس امروزين سخن ميگويد و برخي از تاريخنويسان آن را نياي واژهي پاسارگاد دانستهاند.
گذشته از اين تفسيرها، آنچه بيشتر معقول مينمايد و با اسناد موجود هم بيشترين همخواني را دارد، آن است که واژهي پاسارگاد ريشهاي پارسي داشته باشد. در اين حالت، مسلم است که بخش نخست اين واژه همان پارس است که به کل اتحاديهي قبيلههاي پارسي اطلاق ميشده است. بخش دوم آن، بسته به نظر کارشناسان، ميتواند «کَرد» (به معناي ساختهشده)، «گِرد» (به معناي دژ و قلعه)، يا «کَند» (به معناي شهر) باشد. به اين ترتيب سه معنا براي پاسارگاد قابل تصور است: «جايي که پارسها آن را ساختهاند»، «اردوگاه يا دژ پارسيان»[4] و «شهر پارسيان»[5]. در ميان اين سه، گمان ميکنم آخري از همه درستتر باشد. يعني شکل اوليهي اين واژه «پارسَهکَند» بوده، که شهر پارسها معني ميداده است. پسوندهايي مانند اين را در نامهاي کهن ديگري هم در ايران شرقي ميبينيم که تاشکند و سمرقند نمونههايي بازمانده از آن هستند. به اين ترتيب نام پاسارگاد در ابتدا به جايي، و نه مردمي، اشاره ميکرده است.
حدسي که در اينجا ميتوان زد آن است که قبيلهي پاسارگاد هرودوت، در اصل و در ايران، پارسي خوانده ميشده و پاسارگاد مرکز اقامتشان بوده است. احتمالاً اين مردم بعدها نزد بيگانگان با نام مرکز تمدنشان شهرت يافتهاند. يعني گمان ميکنم قبيلهاي که در متنهاي یونانی با نام پاسارگاد مورد اشاره واقع شده در اصل پارس نام داشته و مفهوم مورد اشارهي کوروش و داريوش، از اين که مردي پارسي هستند، آن بوده که به اين قبيله تعلق داشتهاند. نام پارسي، با توجه به موقعيت ممتاز اين قبيله در ميان اتحاديهي قبيلههاي آريايي جنوب غربي ايران، کم کم به کل مردم عضو اين اتحاديه اطلاق شده است و شهر اصلي اين مردم ــ پاسارگاد يا پارسکند (؟) ــ در چشم يونانيان و ناظران دورتر با نام قبيلهي پارس مخلوط شده است. به اين ترتيب، پارسها در نیمهی نخست هزارهی اول پ.م. آميختهاي از ده تا دوازده قبيله بودند که احتمالاً نیرومندترین و مهمترینشان پارس نام داشته و مرکز استقرارشان هم حوالی شیراز امروزین بوده است و پاسارگاد خوانده میشده است. پس پارسیان یکی از شاخههای کوچندگان آریایی بودند که در اواخر هزارهی دوم پ.م. به ایران زمین کوچیدند و در قرون اولیهی هزارهی اول پ.م. در ایران غربی تثبیت شدند.
2. نخستين اشارهي تاريخي به پارسها را در کتيبهي شَلمَناصر سوم، شاه نیرومند آشور، ميتوان يافت. شلمناصر در کتيبهاي به شرح رخدادهاي سال 844 پ.م. ميپردازد و در آن به اين موضوع اشاره ميکند که هنگام حمله به غرب ايران، با قبيلهاي به نام پارسوماش برخورد کرد و آن را مطيع خود ساخت. قبيلهي يادشده در آن زمان در منطقهي زاگرس مرکزي، در کردستان و حوالي کرمانشاه امروزين، ميزيستند. هشت سال پس از اشاره به اين نام، براي نخستين بار نام مادها هم در متنهاي آشوري ديده ميشود. بنابراين پارسها نخستين قبيله از ميان آرياييهاي نوآمده بودند که با مردم ميانرودان تماس پيدا کردند.
نام پارسوماش، پارسواس و پارسوآ در منابع میانرودانی بارها آمده و معمولاً به جایی در کوههای زاگرس اشاره میکند. از سالنامههای آشوری دوران سناخریب برمیآید که یک پادشاهی کوچک به این نام در آن هنگام وجود داشته و دادههای موجود کافی است تا زمان حضور این واحد سیاسی را تا دوران شروکین دوم عقب ببریم. نامهای از دوران نوآشوری در دست داریم که کسی با نام بازسازیشدهی نَبو دورو اوسور[6] آن را نوشته و در آن میگوید که شاه ایلامی پیکی به نزد شاه پارسوماش فرستاده بود تا ببیند او سپاهیانش را به جایی گسیل کرده است یا نه. بستر تاریخی این نامه، کشمکشهای ایلام و آشور بر سر منطقهی اِلیپی در 798 پ.م. است. در این هنگام امیرنشین پارسوآ در زاگرس به مرتبهی استانی آشوری فروکاسته شده بود، و واترز بر این مبنا استدلال کرده که لابد شوتروک ناخونتهی دوم که شاه ایلام بوده، پیک خود را به جایی دیگر به نام پارسوماش فرستاده که قاعدتاً باید همان انشان در فارسِ امروزین باشد. از متنِ بسیار آسیبدیدهی «حماسهی شروکین» که داستان لشگرکشی او به ایلام را شرح میدهد، برمیآید که هومبان نومِنا که در آن هنگام شاه ایلام بود دستههایی از سربازان اهل انشان و پارسوماس را در سپاه خود داشته است.[7]
آخرین و جالبترین موردی که در منابع آشوری به پارسها اشاره میشود، حدود زمانی است که آشوربانيپال به شوش تاخت و اين شهر را ويران کرد، یعنی 646 پ.م. در این هنگام سندي آشوري از مطيع شدن کورَش، شاه پارسوماش، سخن میگوید و گزارش میدهد که کورَش پسر بزرگش «آروکو» يا «آريکو» را به عنوان گروگان به دربار شاه آشور در نينوا فرستاد. ناگفته نماند که کورش در نوشتارهای اکدی همان کوروش پارسی باستان است و این اولین بار است که از پیوند یک کوروش و سرزمین پارس سخنی به میان میآید، هر چند زمانش به یک قرن قبل از کوروش بزرگ مربوط میشود.
بنابراین قبیلهای و قلمرویی سرزمینی به نام پارس وجود داشته که برای خود شاهی داشته و در فاصلهی قرون نهم تا هفتم پ.م. با آشوریها در تماس بوده است. در مورد مسير مهاجرت این قبیله و حد و مرز قلمروی استقرارش بحثهای زيادي وجود دارد. از ديد توينبي، پارسها اتحاديهاي از قبيلههاي آريايي بودند که زير فشار مادها حرکت ميکردند و پيش از ايشان به ايرانزمين وارد شدند. آنها در اثر فشار قبيلههاي ماد به دو شاخه تقسيم شدند و به شمال غربي (پارسوماش در زاگرس) و جنوب شرقي (منطقهي انشان در ايلام) رفتند و در اين منطقهها ساکن شدند. توينبي با تحليل نامهاي موجود در متنهاي باستاني، به اين نتيجه رسيده که پيشتاز قبيلههاي پارسي، يائوتيهها و ماچيهها بودند و قبيلههاي اسکرتيه پشت سر همه حرکت ميکردهاند.[8] اسکرتيهها زير فشار مادها بر خلاف ساير قبيلهها به شرق حرکت کردند و در کرمان، فارس و لرستان ساکن شدند. آنان در واقع در سرزمين مردمي نفوذ کرده بودند که کاسپي ناميده ميشدند و بقاياي مردمی احتمالاً آريايي بودند که در سدهي هفدهم پ.م. به ايرانزمين کوچيده و با مردم قفقازي منطقه در آميخته بودند.
مادها به ظاهر همچون پيکاني در ميان اين جمعيت پارسي فرو رفتند به طوري که پس از سلطهي مادها بر منطقهي آذربايجان و ربع شمال غربي فلات ايران، مجموعهاي از قبيلههاي پارسي در بالا و پاييندستشان زندگي ميکردند. ماچيهها در شمال مادها قرار گرفته بودند و دشت مغان را در اختيار داشتند. يائوتيهها به دو قسمت تقسيم شدند. گروهي از آنها در شمال غربي ماچيهها، در جنوب رود کوروش و نزديک قرهباغ، ميزيستند. از ديد توينبي، نام ارمني «اوتي» و «اوتيني» که در منطقهي قفقاز و حوالي قرهباغ زياد بر مکانها ديده ميشود، از نام اين قبيله گرفته شده است. شاخهي جنوبي يائوتيهها، به قلمرو ايلام کوچيدند و در آنجا ساکن شدند. آنها در پاييندست قبيلهي پارس ميزيستند که براي مدتي همسايهي جنوبي مادها بودند، اما بعدها به سمت شرق و انشان در استان فارس کوچيدند.[9]
یک تفسیر از شواهد یادشده آن است که مسير کوچ قبيلهي پارس را از شمال به جنوب بدانیم، يعني مسيري که از آذربايجان جنوبي تا شرق استان فارس کشيده ميشود. این برداشت کلاسیکی است که بیشتر در مورد مسیر کوچ ایشان رواج دارد. البته در این مورد نظرهاي ديگري هم وجود دارد. گيرشمن، در غيابِ شواهد مستند، مسيرشان را از راه قفقاز ميداند و معتقد است که مانند هيتيها از شمال وارد ايرانزمين شدند.[10] اين نظر، با توجه به شواهد قديميترِ زيادي که در مورد حضور اين قبيلهها در شرق وجود دارد، چندان پذيرفتني نيست. از سوي ديگر کايلر يانگ معتقد است که مسير پارسها با مسير باستاني کاسيها همسان بوده است[11]؛ يعني ايشان از منطقهي ترکستان و خوارزم به جنوب کوير مرکزي ايران کوچيدهاند و از راه کرمان به فارس و کردستان رفتهاند. دليل او براي اين فرض، شباهت نزديک ميان زبان پارسي باستان و زبانهاي سغدي و خوارزمي است، به علاوهی گزارش تاريخنويسانِ باستانی که به خاستگاه شمالی این قبایل اشارهای نکردهاند.
دیاکونوف و بارتولد نیز همین مسیر را پذیرفتهاند و راه اصلی این مهاجرت را گذرگاه خراسان و کرمان دانستهاند.[12] به تازگی، نیولی نیز در کتاب آرمان ایران از این تفسیر پشتیبانی کرده[13] و مسیر حرکت هر دو موج قبایل ماد و پارس را از ایران شرقی به ایران غربی دانسته است. تأكيد او، در ادامهی برداشت یانگ، بر پیوندهای زبانی و دینی و فرهنگی میان هخامنشیان و خویشاوندان اوستاییشان استوار است. گذشته از این، از یاد نبریم که کهنترین بقایای سفال بازمانده از پارسها احتمالاً سفالهای تپه شغا و تل تیموری است که در هشتاد کیلومتری جنوب شرقی تل ملیان ــ یعنی در مرز ایران غربی و شرقی ــ قرار دارند، و نه در ایران غربی یا شمالی.[14]
با اين تفاصيل، تفسير اخیر را با چند اصلاح به حقيقت نزديکتر ميدانم. يعني فرض را بر اين ميگذارم که مسیر اصلی کوچ اقوام ایرانی از شرق به غرب بوده است. بر این مبنا، ابتدا قبایل هند و ایرانیِ هنوز تمایزنایافته مسیری شمالی به جنوبی را از آسیای میانه تا شمال هند طی کردهاند (نیمهی دوم هزارهی دوم پ.م.) و بعد قبایل ایرانی از آنجا مسیری رو به غرب را در پیش گرفتهاند (قرون آغازین هزارهی اول پ.م.)، که در اسناد میانرودانی و بعدتر یونانی انعکاس یافته و در قالب دو خوشهی ماد و پارس ردهبندی شده است. به احتمال زیاد، پارسها هم مسيري شبيه به مادها را طي کردهاند و از جنوب درياي مازندران و پیرامون کوير مرکزي ايران به سمت غرب و منطقهي آذربايجان و لرستان کنوني کوچيدهاند، با این تمایز که انگار مادها مسیری شمالی و پارسها مسیری جنوبی را پیموده باشند. یعنی راگا (ری)، که در پیوند با بلخ و مرو مهمترین شهر ایرانی شمالی است، در تمام اسناد ماد دانسته شده، در حالی که انشان که مهمترین شهر ایرانینشین جنوبی است، در تمام منابع با پارسها پیوند دارد و دستکم آنکه تمایزی میان آنجا و ماد قایل شدهاند.
بنابراین حدس من آن است که اصولاً پارسها و مادها به دو موج شمالی و جنوبی مربوط باشند که مسیری مشابه را از شرق به غرب در ایرانزمین پیمودهاند. این مردم از نظر زبان و نژاد و فنآوری همسان بودهاند و با مردم ایران شرقی پیوندی استوار داشتهاند. در نوشتارهایی دیگر[15] نشان دادهام که تمایز میان سپهر هندی و ایرانی، بر خلاف تصور عموم، دیرتر رخ نموده و تاریخ آن نیمهی دوم هزارهی اول پ.م. است، و نه نیمهی اول آن. یعنی در دوران ظهور قدرت هخامنشیان، هنوز مرزهای شرقی ایرانزمین و نوار شمالی شبهقارهی هند (آریاوَرتَه) جمعیتی آمیخته از قبایل هندی و ایرانی را در خود جای میداده است. به این ترتیب، یکی از رانههایی که جدایی دو جمعیت هندی و ایرانی از هم را رقم زد، همین ورود شاخهای از هندوایرانیان به فلات ایران و درآمیختنشان با تمدنهای مستقر در این قلمرو (به خصوص ترکیب با ایلامیها) بوده است. یعنی به نظرم الگویی که از اسناد تاریخی برمیآید آن است که کوچ تدریجی قبایل هند و ایرانی به درون فلات ایران و تأسیس امیرنشینهای کوچک پیشاهخامنشی و پادشاهی ماد و شاهنشاهی هخامنشی بوده که شکاف میان جمعیتهای هندی و ایرانی را رمزگذاری و تثبیت کرده است، و نه برعکس. یعنی تمایز یافتن هندیان از ایرانیان امری قدیمیتر از ظهور نظمهای سیاسی ایرانی در فلات ایران نیست.
با مرور شواهدی که دربارهی پارسها و مادها در دست داریم، روشن میشود که مادها زودتر و نیرومندتر از پارسها در مرزهای غربی ایرانزمین مستقر شدند. چنین مینماید که قبيلههاي پارسي زير فشار الگوی استقرار مادها به چند شاخه تقسيم شده باشند. شاخهي كوچكی در همسايگي مادها در قفقاز ساکن شد، و شاخهي دیگری در امتداد زاگرس به سمت جنوب کوچيد و زير فشار آشوريها قرار گرفت. اما بدنهی اصلی پارسها، احتمالاً مستقل از مادها، مسیری را از جنوب شرقی به جنوب غربی ایرانزمین طی کرده است. ایشان از نظر نام و نشان شاهان و روایتهای اساطیری کهن به قبایل هند و ایرانی بازمانده در شمال غربی هند نزدیک بودهاند، و دین (زرتشتی) و سلاح و لباسشان به مردم سیستان (استان هخامنشی زَرَنگ) شباهت داشته و در ضمن بیشترین تراکم جمعیتشان در استان فارس امروزین دیده میشود که نامش را از ایشان برگرفته است. بنابراین پذیرفتنی است که فرض کنیم ایشان از حدود پاکستان کنونی تا قلمرو ایلام گسترش یافته بودهاند.
در این میان، وجود شاخهاي از پارسهاي درآميخته با مادها در قفقاز شاید غریب بنماید، اما این برای قبایل کوچگرد چندان هم عجیب نیست و محتمل مینماید که برخی از قبایلی که به شاخهی پارسی تعلق داشتهاند، تا آنجا هم رفته باشند. این را از حضور قبیلهی یئوتیه در قفقاز میتوان دریافت و جاینامهایی مانند رود کوروش و کمبوجه که در این منطقه هست. یکی از روایتهای مشهوری که به ساخته شدن سدِ ذوالقرنین اشاره میکند نیز قفقاز را مکان این بنا میداند. پروکوپیوس نوشته که در سال 528 م. سربازان رومی در زمانی که سردارشان بلیزاریوس به ارمنستان حمله کرده بود، بند قفقاز را با چشم دیدهاند.[16] این نکته هم جالب توجه است که رودی که در همان نزدیکی از کوههای قفقاز سرچشمه گرفته و جاری میشود، کور یا کوروش نام دارد.[17] دیوار دفاعیای که پروکوپیوس دیده، احتمالاً برای کنترل آمد و شد از گذرگاه داریال ساخته شده است. این گذرگاه از دیرباز محل گذر اقوام کوچگرد و دروازهی رخنهشان به سرزمینهای ثروتمند جنوبی بوده است. در دورانهای قدیم بر این گذرگاه سدی بسته شده بود که آن را در سنت ارمنی «بهاک کورائی» یا «کابان کورائی» مینامند که یعنی گذرگاه یا درهی کوروش.[18]
اگر مسیر کوچ قبایل ماد و پارس با این دامنه تا قفقاز ادامه یافته باشد، يک معماي تاريخي ديگر هم گشوده میشود و آن هم اين که نام پارسها و مادها، در قالبهايي اسطورهاي، در غرب زودتر از شرق پديدار ميشود. نامهاي پرسئوس و مدئا در اسطورههاي يوناني بيترديد زير تأثير قبيلههاي پارس و ماد شکل گرفتهاند، اما تاريخ ظهورشان به سدهي دهم و نهم پ.م. باز ميگردد که کمي قديميتر از زمان ظاهر شدنشان در اسناد آشوري (نيمهي دوم سدهي نهم پ.م.) است.
پارسها، به اين ترتيب، تا سدهي هشتم پ.م. مجموعهاي از قبيلههاي پراکنده و معمولاً متحرک بودند که در نيمهي غربي ايرانزمين ميزيستند. شواهدي وجود دارد که پارسها از همان ميانهي سدهي نهم پ.م. در برخي از نقاط به زندگي کشاورزانه روي آورده بودند. شلمناصر در کتيبهاي به سال835 پ.م. ادعا ميکند که بيست و هفت شاه پارسوماش را مطيع خود ساخته است. اين بدان معناست که دستکم بخشي از قبيلهي يادشده در منطقهي کردستان و زاگرس مرکزي ساکن شده و در قالب شهرهايي کوچک به زندگي کشاورزانه روي آورده بودند. امیرنشينهاي کوچک مورد نظر شلمناصر ميبايست چنين مراکزي بوده باشند، وگرنه قبيلهاي متحرک نميتوانسته اين تعداد شاه داشته باشد. بنابراين گويا در ميانهي سدهي نهم پ.م. بخشهايي از جمعيت قبيلهي پارس به سبک زندگي يکجانشيني متمايل شده باشند.
قبيلههاي آريايي، که از پارسها و مادها تشکيل مييافتند، از همان سدهي نهم پ.م. تأثيري شگرف بر ايران غربي گذاشتند و ترکيب جمعيتي نيمهي غربي ايرانزمين را دگرگون کردند. در ميان اين دو، مادها بيترديد نيرومندتر بودند. توانايي آنها در پرورش اسب ــ که مرکزش چراگاههاي دشت نسا بود ــ در اسناد آشوري چندين بار تکرار شده و لحن شاهان آشوري هنگام مشورت با کاهنان و غيبگويانشان نشان ميدهد که به اندازهي قبيلههاي آريايي مهاجمی مانند سکاها و کيمريها، از مادها هم هراس داشتهاند. نام مادها در منابع آشوري از زمان شلمناصر سوم تا پايان عمر حکومت آشور مرتب تکرار ميشود.
در این نکته که در ابتدای کار مادها در ميان اين جمعیت آريايي نيرومندتر از بقيه بودهاند، تردیدی وجود ندارد. آنها در حدود 735 پ.م. پادشاهي نيمبندي پديد آوردند که در واقع شکلي بازآراييشده از اتحاديهي باستاني قبيلههاي ماد بود. اين نيرو تا پنجاه سال بعد به قدري نيرومند شد که توانست از قدرتهاي همسايهاش ــ دولتهاي مانا، آشور و اورارتو ــ مستقل شود و به دستاندازي در آن مناطق بپردازد. در واپسين سالهاي دههي 610 پ.م. مادها با همراهي بابليان به آشور لشگر کشيدند و اين دولت خونخوار را نابود کردند. آنگاه ماد قلمرو مانا و اورارتو و شمال ميانرودان را زير سلطهي خود گرفت و نخستين پادشاهي بزرگ آريايي را در اين ناحيه پديد آورد؛ پادشاهي بزرگي که به دولتهاي کهنِ مربوط به موج نخست مهاجرت آرياييان ــ مانند هیتيها و ميتانيها ــ شباهت داشت.
گذشته از گزارش آشوریان و یونانیان، در خودِ اسناد بازماندهی ایرانی هم شواهد زیادی هست که سیطرهی سیاسی مادها بر پارسیان اولیه را نشان میدهد. نکتهی شگفتانگیز آن است که نامِ خودِ پارسها نیز در اصل تباری مادی دارد. زبان مادی از نظر واجبندی بیشتر از پارسی باستان به زبان اوستایی شبیه است. چنین مینماید که زبانهای مادی و اوستایی و سکایی شاخهای شمالی از زبانهای ایرانی بوده باشند که با زبان پارسی باستان در جنوب تفاوت داشتهاند. این نکته نیز حدس مرا دربارهی مسیرهای شمالی و جنوبی کوچ مادها و پارسها تأیید میکند. اما جالب آن که نام قومیت «پارس» که در مادی و اوستایی و با کمی تفاوت گویشی در سانسکریت وجود داشته، با «پَرْسو» در سانسکریت، «پَرَسو» در اوستایی، «پالْسو» در ختنی، و «فَرْس» در آسی همتبار و هممعناست. تمام این واژگان «مرز، پهلو و کنار» معنی میدهند و بنابراین نام قوم پارسی تقریباً مرزنشین یا مرزبان معنی میداده است. قاعدتاً این نام را مادها بر روی پارسها گذاشته بودهاند، وگرنه بعید است قومی خود را مرجع مکانی در نظر نگیرد و نام خود را بر اساس قرار گرفتن در پهلو یا حاشیهی قومی دیگر انتخاب کند.
در هر صورت کلمهی پارسی در زبانهای آریایی ریشهای عمیق دارد. همین کلمهی «پَرس» است که به «پَرْهو» و «پَهلو» دگردیسی یافته است[19] و به شکل دیرینهاش در ترکیبِ «فارسیبُر» ــ یعنی بریدن حاشیهی چیزی ــ باقی مانده است. این مشتق از سویی کلمهی پهلو (یعنی کنارهی تن یا حاشیهی چیزی) را در فارسی دری امروزین به دست داده و هم به عنوان نامی برای زبان (پهلوی) باقی مانده است. به این ترتیب، چنین مینماید که هستهی مرکزی سرزمینهای آریایی که در سیاهههای هخامنشی هم به صورت یکجا ذکر میشدهاند قلمرو قدیمی ماد بوده باشند، و با همان نام مادیشان هم شناخته میشدهاند و این حتی در مورد نام خودِ پارسها هم مصداق دارد.
متغیر دیگری که اهمیت و اقتدار مادها را نشان میدهد، کلیدواژگان سیاسی بازمانده از ایشان است. مشهورتر از همه، عبارتِ مشهورِ «خْشَیَثیَه وَزْرْکَه» (شهریارِ بزرگ) است که بارها و بارها به عنوان لقب شاهنشاهان هخامنشی در منابع پارسی باستان تکرار میشود. هم «وَزرکَه» که در پهلوی به «وُزُرگ» و در فارسی امروزین به «بزرگ» تبدیل شده، مادی است و هم بخش نخست این عبارت یعنی «خشیثیه» چنین است. این واژهی اخیر شکلی مادی ـ اوستایی را نشان میدهد و اگر قرار بود به شکل پارسی باستاناش نوشته شود، به «خشَیَشیَه» تبدیل میشد[20]، چنان که مثلاً در نام خشایارشا باقی مانده است. شکل مادی را از آنجا درمییابیم که در نام شاهان ماد ــ خشَتریتَه و اووَهخشَترَه (هووخشتره) ــ باقی مانده است.
به این ترتیب، شاهنشاهان هخامنشی در واقع از لقبی دیرینه استفاده میکردند که به شاهان ماد تعلق داشته است. نفوذ فرهنگی زبان مادی در عصر هخامنشی تنها به این لقب درباری محدود نمیشود. کلماتی مانند ویسپَهزَنَه (همهی مردمان)، پَرووْزَنَه (مردمانِ بسیار)، زورَه (زورگویی، شرارت)، زورَهکارَه (زورگو، شریر)، اَسپَه (اسب)، آسَن (سنگ)، اووَهاَسپَه (دارندهی اسبان خوب) مادی هستند. حتا نام ویشتاسپ (دارندهی اسبان گشوده از گردونه)، پدر داریوش، به خاطر عنصر «اسپه» مادی محسوب میشود.[21]
با این شواهد معلوم میشود که مادها وارث نفوذ و اقتدار ایلامیان در بخشهای شرقی ایرانزمین بودهاند. با وجود این، احتمالاً دولتهای آریایی این ناحیه، مانند بخشهای آریاییشدهی ایلام، یعنی پادشاهی انشان در استان فارس، موقعیتی همچون دولتهایی تابع و متحد داشتند و بخشی اداری از دولت ماد محسوب نمیشدند. با این تفاصیل، میتوان دایرهی نفوذ و اقتدار سیاسی دولت ماد را پیش از ظهور کوروش محاسبه کرد. چنانکه گذشت، دایرهی اقتدار پادشاهی ماد در سرزمینهایی با وسعت دو و نیم میلیون كیلومتر مربع گسترش یافته بود و حدود چهار میلیون نفر را در بر میگرفت.[22]
3. پارسیان در سرزمینی مستقر شدند و قلمرویی را شکوفا ساختند که از دیرزمانی پیش از ورود ایشان به صحنهی تاریخ، مسکن قومی سرافراز و بلندآوازه بوده است. ایشان در سرزمین ایلام و در همسایگی و گاه همخانگی ایلامیان میزیستند و بنابراین باید دریابیم که این پارسیان با ایلامیان چه نوع ارتباطی داشتهاند، و هویتهای این دو تا چه پایه به هم شبیه یا از هم متمایز بوده است؟
در اوايل سدهي هفتم پ.م. وزنهی جمعیتی مادها و پارسها در غرب ايرانزمين به قدري سنگین شد که بخش عمدهي جمعيتهاي بومي در اين مردم حل شدند. بر پايهي شواهد به جا مانده، حضور و چیرگی قبيلههاي آريايي در اين منطقه صلحجويانه و مسالمتآميز بوده است. هيچ گسست و ويرانياي همزمان با حضور مادها و پارسها در اين منطقه ديده نميشود. قبيلههاي آريايیاي که در اين زمان به منطقه وارد شدند در جنگهاي ميان ايلاميان و بوميان زاگرس با آشوريها به ياري همسايگان خود برخاستند و همراه ايشان به دفاع از قلمروشان پرداختند.
از ديد مردم ميانرودان، پيوند ميان اين قبيلههاي آريايي نوآمده و بوميان قفقازي ايران غربي به قدري استوار بود که معمولاً براي ناميدن آنها از همان نامهاي کهن پیشاآریایی استفاده ميکردهاند. مثلاً مادها به قدري با مردمِ گوتي پيوند خورده بودند که آشوريها اين دو را يکي ميانگاشتند. مهمترین شاخصی که همگرایی و اتحاد دو قوم را نشان میدهد، اتحاد نظامی ایشان است و با این متغیر میتوان نشان داد که آریاییهای نوآمده و بومیان مستقر در منطقه سیاست و رفتاری همگرا و هماهنگ داشتهاند. بنابر بر گزارش سناخريب، شاه آشور، در نبرد حلوله (692 پ.م.) مردم ايلام و انشان و اليپي ــ که قفقازينژاد و بومي منطقه بودند ــ از ياري پارسها بر خوردار بودهاند.[23] پارسها در اين هنگام در همسايگي ايلام و در شمال شرقي اين قلمرو ميزيستند. همچنین است درهمتنیدگی رفتار مادها با مردم بومی و مقاومت سرسختانهشان در برابر هجوم آشوریها که دوشادوش مردم باستانی مستقر در آذربایجان و کردستان (گوتیها و مانناها) انجام میگرفت.
شاخص دیگری که برای داوری دربارهی همگرایی و اتحاد دو قوم داریم، به پیوندهای خویشاوندی میانشان مربوط میشود و دگردیسی تدریجی ترکیب جمعیتها، که میتوان با تحلیل نامهای خاص دربارهاش تصویری به دست آورد. مدارکي که از نام مردم محلي در دست است، نشان ميدهد که عنصر آريايي به تدريج در شهرهاي باستاني اين ناحيه وارد شده و رواج يافته است. در زمان سلطنت اسرحدون بر آشور، يعني در سال 670 پ.م، دولتهاي به جا مانده از بوميان قديمي منطقهي زاگرس ــ مانند اليپي و خارخار در کرمانشاه ــ زير فشار آشوريها نابود شدند و جاي خود را به امیرنشینهایی آريايي دادند که با ايلاميها در برابر خطر آشور متحد ميشدند. در همين زمان، نامهايي پارسي و مادي مانند شيدير پَرنَه (چهرفر/ تيسافرن) در همين منطقه ديده ميشود که بر حاکمان و اعضاي طبقهي اشرافي نهاده شده است. از سوی دیگر، نفوذ و سیطرهی جمعیت آریایی در ایلام را نیز میتوان به روشنی از نامهای بازمانده از دوران نوایلامی دریافت. در مقبرهی ارجان (600 ـ 575 پ.م.) به نام و نشان کسانی بر میخوریم که تباری ایرانی دارند[24] و در بایگانی آکروپولیس شوش نیز آمیختهای از نامهای ایرانی را در کنار اسامی ایلامی باز مییابیم.[25]
بنابراین در نیمهی نخست هزارهی اول پ.م. با ترکیب تدریجی جمعیت نوآمدهی آریایی و بومیان گوتی و ایلامی و کاسی روبهرو هستیم. به این ترتیب، در زمانی که کوروش بزرگ دولت عظیم خود را تأسیس میکرد، آمیختگی و همگراییای میان جمعیتهای نوآمده و بومی وجود داشته است. این تصویر از آمیختگی قومی، با آنچه معمولاً در متون کلاسیک پیشفرض گرفته میشود، تعارض دارد. نمونهای از این پیشداشتهای بانفوذ را میتوان در آرای والتر هینتس یافت که عقایدش به خصوص از مجرای نوشتارهای شاگردش شادروان دکتر پرویز رجبی در ایران رواجی یافته است. هینتس بر این باور بود که پارسها قبیلهای منسجم و متحد بودهاند که جمعیتشان بین ده تا بیست هزار نفر بوده و با رهبری مردی به نام هخامنش به منطقهی فارس کوچ کردند و به تدریج شهر انشان را زیر سیطرهی خویش گرفتند.[26] به این ترتیب، او به تمایزی روشن و واضح میان پارسهای آریایی و بومیان ایلامی معتقد بود و یکی را جایگزین و مسلط بر دیگری میدانست. این برداشت در چارچوب سنت تاریخنگاری کلاسیکی قرار میگرفت که جابهجایی جمعیتها را با آنچه در قرون وسطا و به خصوص بین اقوام متحرک ژرمن سابقه داشت، همسان میگرفت. چنانکه خودِ هینتس نیز استقرار پارسها در انشان را به جایگیر شدن ژرمنها در منطقهی پروس تشبیه میکرد.[27]
اما در سالهای گذشته پژوهشگران بیش از پیش در این قالب جاافتاده تردید روا داشتهاند و به واسازی آن پرداختهاند. یکی از شواهدی که معمولاً در پشتیبانی از دیدگاه هینتس مورد استناد قرار میگیرد، غیاب نشانههای استقرار در انشان در ابتدای هزارهی اول پ.م. است. این دادهی باستانشناسانه باعث شده تا برخی از مورخان ــ از جمله هینتس ــ منطقهی انشان را خالی از سکنه فرض کنند و بنابراین پارسها را جمعیتی در نظر بگیرند که در سرزمینی بیصاحب مستقر شده و از آنجا اقتدار خود را به سرزمینهای همسایه و بومیان گسترش دادهاند.
البته این نکته راست است که مدارک باستانشناسی نشانههای اندکی از شهرنشینی و استقرار پیوسته را در فاصلهی 1000 پ.م. تا قرن هفتم پ.م. که زمان تثبیت قدرت پارسهاست، در منطقهی انشان نشان میدهد. برخی از نویسندگان این را نشانهی دگردیسی الگوی زندگی مردم از شهرنشینی به کوچگردی قلمداد کردهاند و آن را با گواهی هرودوت دربارهی قبایل متحرک پارسی همخوان دانستهاند. با وجود این، باید هشدار پاتس را جدی گرفت و در نظر داشت که بخش عمدهی منطقهی انشان هنوز به درستی کاوش نشده و چنین نتیجهگیریهایی با توجه به کم بودن دادههای باستانشناسانهی موجود، شتابزده مینماید.[28]
در عین حال، به تازگی شواهد دیگری پیدا شده که مسکونی بودنِ منطقه در این دوران را نشان میدهد. دادههای گردهشناسی اخیر که طی پژوهشهای جمالی از دریاچهی مهارلو در نزدیکی شیراز به دست آمده، نشان میدهد که در حدود ابتدای هزارهی اول پ.م. یک دورهی خشکسالی در منطقه رخ نموده که با توسعهی بعدیِ چراگاهها و چمنزارها دنبال شد. از بازماندهی گردهی علفهایی مانند Pistacia amygdalus برمیآید که این خشک شدن اقلیم با چرای افراطی در چراگاهها و فعالیت رمهدارانهی شدید همراه بوده است.[29]
این بدان معناست که متروک ماندن تل ملیان در حدود 1100ـ1000 پ.م. را نباید به معنای خالی از سکنه شدنِ منطقه تفسیر کرد و آن را به کل قلمرو انشان تعمیم داد. آنچه احتمالاً به واقع رخ داده، به هم خوردن توازن بومشناختی و توسعهی چراگاهها به زیان کشتزارها بوده که باعث شده جمعیت از وضعیت کشاورزانه دست بکشند و به زندگی کوچگردانه روی آورند و رمهداری را به عنوان شیوهی اصلی تولید اقتصادی ترجیح دهند. این الگو کم بودنِ آثار مادی شهرنشینی در این دوران را نیز توجیه میکند، بی آن که نمایشنامهی نامحتملِ خالی از سکنه شدنِ قلمروی باستانی انشان را به پژوهشگران تحمیل کند.
این نکته را هم از یاد نبریم که کاوشهای اخیر نشان میدهد که فرضِ انحطاط مراکز یکجانشینانه هم تنها تا حدودی درست است و به همهی استقرارگاههای شوش و انشان قابل تعمیم نیست. چنان که مثلاً در تل دروازه از 1800 تا 800 پ.م،[30] و به روایتی تا 650 پ.م.[31] به طور پیوسته زندگی کشاورزانه وجود داشته است.[32] تل نورآباد هم از دوران نوایلامی تا پایان عصر هخامنشی و حتا پس از آن یکجانشینی پیوسته و مستمر داشته است.[33] در تل سپید نشانههایی از تداوم میان دوران ایلامی میانه و نوایلامی و دورانهای بعدی وجود دارد که گسسته و بحثبرانگیز است،[34] اما دربارهی منطقهی ممسنی شواهد سفالشناسانه به روشنی پیوستگی استقرار از دوران نوایلامی تا عصر هخامنشی را نشان میدهد.[35]
- . Frye, 1962. ↑
- . کسنوفون، کتاب نخست، فصل 2. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بندهاي 124 و 125. ↑
- . اين تعبيري است که اومستد، سر گور اوزلي و راولينسون پذيرفتهاند. ↑
- . اين معنا را آپيان و کورتيوس روفوس پذيرفتهاند. چرا که اين واژه را به صورت پارساگاداي ثبت کردهاند و آن را با پرسپوليس (شهر پارسها) اشتباه گرفتهاند. با توجه به اين که بر مبناي اسکندرنامهها اين دو نقطه از نظر جغرافيايي متمايز بوده دليل اشتباه ايشان ميبايست شباهت معنايي اين دو واژه باشد. ↑
- . Nabu-duru-usur ↑
- . Waters, 2003: 286. ↑
- . توینبی، 1379. ↑
- . همان. ↑
- . Ghirshman, 1977. ↑
- . Young, 1992. ↑
- . D’jakonov, 1985: 44. ↑
- . Gnoli, 1989: 72-80. ↑
- . Sumner, 1994. ↑
- . بنگرید به تاریخ شاهنشاهی اشکانی (زیر چاپ) و جلد چهارم از مجموعهی تاریخ خرد: خرد و اندیشهی بودایی (زیر چاپ). ↑
- . آزاد، 1330: 72. ↑
- . آزاد، 1330: 73. ↑
- . بدرهای، 1384: 65ـ64. ↑
- . لوکوک، 1386: 149ـ 148. ↑
- . لوکوک، 1386: 45. ↑
- . لوکوک، 1386: 46ـ45. ↑
- . برگرفته از تحلیل دادههای مكایودی و جونز، 1372. ↑
- . Luckenbill, 1924. ↑
- . Álvarez-Mon, 2010. ↑
- . Tavernier, 2011. ↑
- . Hinz, 1976: 49. ↑
- . Hinz, 1976: 51. ↑
- . Potts, 2005: 21. ↑
- . Djamali et al, 2009: 130-131. ↑
- . Jacobs, 1996. ↑
- . Nicol, 1971. ↑
- . McCall, 2009: 165. ↑
- . Weeks et al., 2006: 38-78. ↑
- . Petrie et al., 2006a: 96-128; Zeidi et al., 2006: 167. ↑
- . McCall, 2009: 188-189. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار نخست: پارسیان (2)