بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان
سخن نخست: قصهی ارتش یونانی
به طور سنتی، بازسازی تاریخ نبرد در یونان را از ایلیاد آغاز میکنند. البته میتوان برای فنون جنگی یونانیان ریشههایی کهنتر را در تمدنهای موکنای و کرت باز جست. اما به نظر میرسد آن کسانی که در تاریخ مورد نظرمان با نام یونانی مورد اشاره واقع میشدند خویشاوندانِ همان کسانی بوده باشند که به ایلیون حمله کردند و آن را غارت نمودند.
در ایلیاد قواعد خاصی بر نبردها حاکم است:
– نخست آن که، جنگ در میدانی دور از شهر انجام میپذیرد و زنان و کودکان در آن حضور ندارند. بر مبنای تراژدیها و نوشتارهای دیگری که دیرتر از ایلیاد نوشته شدهاند معلوم میشود که زنان و کودکان تنها به عنوان بردگان و اسیرانی اهمیت داشتهاند که پس از پایان نبرد توسط لشگريان پیروز تصاحب میشدهاند. بنابراین، شیوهی نبرد با روش تهاجمی و شکارگرانهی آشوریهایی که به شهرها میتاختند و در کنار باروها و درون کوچهها میجنگیدند تفاوت داشته است.
– دوم آن که، جنگها همواره در قالبی تن به تن و یک به یک تصویر شدهاند. تنها یاریهایی که در میدان نبرد دیده میشود به کسانی مربوط است که در کنار يكديگر میجنگند، یا بر یک گردونه سوارند. بنابراین رزمآرایی[1] گروهی و آرایش هماهنگ میان سربازان هنوز وجود نداشته است و جنگ عبارت بوده از درگیری تن به تن افرادی منفرد با هم.
– سوم آن که، نبرد همواره میان دو قهرماني در میگیرد که موقعیتهای اجتماعی همسانی دارند. شاهان با شاهان میجنگند وشاهزادگان با شاهزادگان، و پهلوانانی که به خدایان تیراندازی میکنند (مثل دیومد که آفرودیته را مجروح میکند) همواره از حمایت خدایی دیگر برخوردارند و معمولاً به خاطر گستاخیشان مورد شماتت قرار میگیرند.
– چهارم آن که، پهلوانان و قهرمانان، چنان که اشاره شد، آدم عادی نیستند؛ یعنی، یا خدا و خدازاده هستند و یا شاه و شاهزاده. معمولاً این مرزها هم چندان شفاف نیست. چنان که آخیلس، شاه مورمدونها، خدازاده است و برخی از خدایان گاه در قالب پهلوانانی میرا به میدان نبرد قدم میگذارند[2].
– پنجم آن که نظمی خاص بر آداب جنگ حاکم است. چنان که دو جنگاور نخست از دو سوی میدان به سمت هم پیش میآیند و با خواندن رجز جنگ را در حوزهی معنا آغاز میکنند، بعد از دور به هم نیزه میپرانند، و اگر هیچ کدامشان کشته نشود به سمت هم میدوند و معمولاً در راه به هم سنگ پرتاب میکنند. آنگاه از فاصلهای نزدیکتر دومین زوبین خود را پرت میکنند و اگر تا این هنگام هنوز کسی کشته نشده بود با شمشیر به جان هم میافتند.
– ششم آن که، مرکز توجه جنگاوران، بیش از آن که کسب افتخار یا دستیابی به پیروزی عمومی برای لشکرشان باشد، غارت کردن سلاحهای يكديگر است. تقريباً در تمام موارد، شرح و توصیفهایی پر آب و تاب در مورد سلاحها و زرههای جنگاوران وجود دارد و هُمر به صراحت از زبان قهرمانانش این مطلب را افشا میکند که هدف اصلی از کشتن حریف، آن است که سلاحهایش تصاحب شود. برخی از درگیریها هم در اطراف بدن بیجان پهلوانانی رخ میدهد که سلاحهایی گرانبها را بر تن دارند و دوستان و دشمنان در اطرافشان میجنگند تا صاحب این غنیمت معلوم شود. اهمیت سلاح در ایلیاد به قدری است که همر در انتهای کتاب چهاردهمش 140 سطر را به توصیف زره آخیلس اختصاص داده است!
– هفتم آن که، به ویژه در اردوی آخائیها، نشانهای از نظم و سلسلهمراتب جنگی دیده نمیشود. آگاممنون، که ظاهراً عالیرتبهترین فرماندهی یونانی است، مرتباً با مخالفت و توهین سرداران و شاهان متحدش روبهرو میشود و در ابتدای کتاب نزدیک است به دست آخیلس کشته شود.
– هشتم آن که، ملاحظات اخلاقی در میان پهلوانان یونانی وجود ندارد. مردم تروا گهگاه از این که برای دفاع از زن و فرزندانشان یا میهنشان به میدان آمدهاند سخن میگویند، اما محتوای سخن یونانیان به آرزو برای غارت کردن شهر و برده کردن مردمش و دعوا بر سر غنایم منحصر میشود. معنادار است که منظومهی ایلیاد با شرح درگیری آخیلس و آگاممنون بر سر دختری که اسیر شده آغاز میشود، و با شرح این که چگونه پریام برای بازستاندن پیکر پسرش و دفن کردنش ناچار میشود باج بدهد پایان مییابد.
با توجه به این هشت نکته، میتوان درکی از ماهیت نبرد در یونانِ سدهي هشتم پ.م. به دست آورد. از مرور ایلیاد معلوم میشود که فنون نبرد هنوز در مرتبهای بسیار ابتدایی قرار داشته است. سپاه یونان شهر تروا را برای نه سال محاصره میکنند و با این وجود نشانهای از قحطی یا کمبود غذا در میان اهالی شهر دیده نمیشود، و هیچ اشارهای به فنون قلعهگیری در متن وجود ندارد. از این رو، آشکار است که یونانیان دراین دوران با جنگ در شهرها آشنا نبودهاند. صفتهایی هم که به قهرمانان منسوب میشود، تنها، به زورمندی بدنی و وزن زیاد و قد بلند و سرعت دویدن و بلندای صدا هنگام نعره کشیدن اشاره میکند. در واقع، بین تمام پهلوانان همری تنها بارقههای زیرکی در اولیس دیده میشود که او هم این هنر را تنها برای دزدی و فریبکاری به کار میگیرد، نه سازماندهی سپاه.
سلاحها و زره پهلوانان آخائی و تروایی در ایلیاد همسان است، و تنها تفاوت به بیارزش بودنِ کمان نزد آخائیها مربوط میشود، و اشارههای زیادی که به اسب ترواییها وجود دارد. از این رو، به نظر میرسد تمدن تروا، که تمدنی شرقی و آسیایی بوده، با هنر کمانگیری و سوارکاری آشنا بوده باشند. با وجود این، هیچ کدام از پهلوانان از تیراندازی دشمن آسیب مهمی نمیبینند[3] و مشهورترین کمانگیر ایلیاد پاریس است که به بیعرضگی و زناکاری شهره است. پس میتوان نتیجه گرفت که، از دید همر، آخائیها اهمیت چندانی برای کمان قائل نبودهاند. این بیتوجهی به کمان ارثیهای بود که بعدها به یونانیان و رومیان عصر کلاسیک رسید و ایشان را در برابر کمانداران ایرانی آسیبپذیر ساخت. با وجود اين، در ایلیاد اشارههای زیادی به پیادهنظام یونانی وجود دارد؛ همان چیزی که بعدها هوپلیتها را به وجود آورد.
تاریخ جنگ در یونانِ عصر کلاسیک با نام هوپلیتها گره خورده است. نام هوپلیت احتمالاً از واژهی «هوپلون» () یونانی مشتق شده است که «سپرِ گِرد» معنی میدهد و از گویش آرگوسی گرفته شده است. هوپلیتهای یونانی سربازان پیادهای بودند که در بیشتر اوقات سال به کار کشاورزی میپرداختند، اما با آغاز جنگ به میدان میرفتند. هوپلیتها سلاحها و آرایش نظامی خاص خود را داشتند و در صفهایی به هم پیوسته به میدان گام میگذاشتند و با سلاحهایی سنتی با حریفانشان درمیآویختند. شواهد تاریخی نشان میدهد که الگوی رزمی هوپلیتها منحصر به فرد یا تازه نبوده و در تمام جامعههاي کشاورز سادهای که هنوز به قدر کافی تمایز نیافتهاند و نقش اجتماعی کشاورزان و سربازان از هم تفکیک نشده، ارتشی با شکل و ساختِ شبیه به هوپلیتها وجود داشته است. قدیمیترین نشانه از ارتشهای این چنینی، به نقش جنگجویان سومری بر ستون کرکسها مربوط میشود که قدمتش به هزارهی سوم پ.م. بر میگردد و پیروزیهای نََرامسین را بر همسایگانش روایت میکند. بر این ستون، ردیفهایی منظم از سربازان پیاده دیده میشوند که به کلاهخود و سپر و نیزه مجهزند و توسط سردارانی که شمشیر در دست دارند راهنمایی میشوند[4]. این شکل و شمایلی است که عیناً در هوپلیتهای یونانی هم دیده میشود. پیادهنظام هوپلیت، برای نخستین بار، در دولتشهر آرگوس زاده شد. چنان که گفتیم، نام هوپلیت از گویش این مردم گرفته شده و نخستین زره هوپلیت را هم در همین شهر کشف کردهاند. این زره، کلاهخودی تیغهدار و زره سینهای مفرغین است که در سدهي هشتم پ.م ساخته شده است. تیغهی روی کلاهخود آشکارا از کلاهخود سربازان هراسانگیز آشوری وامگیری شده است که در آن دوران هنوز در فنیقیه و آسیای صغیر حضور نظامی داشتند. تصویر هوپلیتها برای نخستین بار در سدهي هفتم پ.م. بر گلدانها پدیدار شد و کورینت، پیش از سایر شهرها، این شیوه را وامگیری کرد. چون این گلدان را در آن شهر یافتهاند و برخی از گامهای بعدی تکاملِ هوپلیتها نیز در این شهر برداشته شد.
کلاهخود کورینتی يك هوپلیت
از اواسط سدهي پنجم پ.م. به بعد، شکل کلاهخود هوپلیتها تغییر کرد و بر مبنای سرمشقی ساخته شد که در کورینت ابداع شده بود. کلاهخودهای کورینتی با چکشکاری یک ورقهی مفرغین ساخته میشد و فاقد تیغهی روی سر بود. در مقابل نقابی داشت که چهره را میپوشاند و تنها جای چشمها و مقابل بینی و دهان را باز میگذاشت. تصویر بالا نمونهای از این کلاهخودها را نشان میدهد. هر پیادهنظام هوپلیت کشاورزی از اعضای قبيلههاي یونانی بود که قطعهای زمین به وسعت حدود چهار هکتار و دستکم یک برده داشت. بین یک سوم تا نیمی از جمعیت مردان بالغ هر روستای یونانی را هوپلیتها تشکیل میدادهاند. استعداد بسیج سرباز در یونان اصولاً پایین بوده است چنان که، به روایت آریستید، اتحادیهی دولتشهرهای یونانی پس از پیروزی پلاته (یعنی بهترین زمان از نظر آمادگی روانی یونانیان) دست به گردآوری سرباز زد و تنها توانست ده هزار پیاده و هزار سواره و صد کشتی را بسیج کند[5]. بزرگترين ارتش بسیجشده توسط یونانیان، احتمالاً، همان بوده که در نبرد پلاته جنگید.
هوپلیتها برای راندن دشمن از هنگامهی نبرد و تصاحب میدان تخصص یافته بودند، نه كشتار دشمنان. از این رو، ساختار و کارکردشان وضعیتی ابتدایی را در تاریخ جنگ نشان میدهد. آن سپاهی که به عقب رانده میشد و میدان را از دست میداد، مغلوب پنداشته میشد و هوپلیتها برای تعقیب و کشتار ایشان کارآیی نداشتند.
در عمل، هوپلیتها در قالب صفهایی با طول صد متر تا چند کیلومتر منظم میشدند. این صفها هشت تا دوازده ردیف از سربازان را در بر میگرفتند که پشت سر هم میایستادند و صف يادشده را تا چند متر عمق میبخشیدند. یونانیان هر یک از این سپاهها را فالانکس () مینامیدند، و این همان واژهاي است که امروزه در قالب خوانش فرانسویاش (فالانژ) در فارسی رواج دارد.
به این ترتیب بزرگترين سپاههای یونانی میتوانستهاند ده تا سی هزار نفر را در بر بگیرند. تلفات نبردهایی که بین هوپلیتها در میگرفت، به نسبت، زیاد بوده است و تا ده درصد کل سربازان میرسید. یعنی حدود 5 درصد پیروزمندان و 15 درصد شکستخوردگان در هر نبرد کشته میشدند[6]. در کل، شیوهی نبرد یونانیان چندان سنجیده و حسابشده نبوده است. چنان که در روایت مشکوک هرودوت، مردونیه به خشایارشا میگوید که یونانیان جنگاوران ترسناکی هستند چون عملیاتشان هنگام جنگ منطقی و معقول نیست، و حتی هنگامی که پیروز میشوند تلفات زیادی را تحمل میکنند[7]. هم او در بخش دیگری از داستانش تعریف میکند که چگونه سیصد نفر اسپارتی با سیصد نفر از مردم آرگوس بر سر تصاحب تورِئا جنگیدند و از آنها تنها یک نفر اسپارتی زنده ماند که تورئا را تصاحب کرد[8].
ساز و برگ یک هوپلیت در دیوارنگارهای از شهر آئگینا – سدهي پنجم پ.م.
هوپلیتها معمولاً برهنه بودهاند و حتی لباس عادی هم بر تن نمیکردهاند. تصاویری از هوپلیتها، که بر گلدانهای یونانی یا مهرهای ایرانی ترسیم شده، نشان میدهد که هوپلیتها در بیشتر مواقع حتی پوششی برای پنهان کردن عورت خود نیز نداشتهاند. با وجود این، سربازان دولتمندتر در جنگهای مهم زره بر تن میکردهاند. زره تنها به پوششی مفرغی محدود میشد که روی سینه را میپوشاند، و زره محافظِ کل بدن در میان هوپلیتها رایج نبوده است. فنآوری ساخت سپر و زره در میان ایشان چندان پیشرفته نبود. از این رو، سپرها و زرهها بسیار سنگین بودهاند. وزن یک زره سینه بین 20-15 کیلوگرم بوده که اگر با وزن کلاهخود (10-5 کیلوگرم) و سپر (10 کیلوگرم) جمع بسته شود وزنی 40-30 کیلوگرمی را به بدن سرباز میافزاید[9]. حمل چنین وزنی دشوار بوده و هوپلیتها را به سادگی خسته میکرده است. تازه باید به این عدد وزن نیزه، خنجر، و شمشیر را هم افزود.
هوپلیتهای یونانی بر گلدانی به سبک «نقشِ سیاه»
مهمترین بخش تسلیحات یک هوپلیت، سپرش بوده است. سپر، نماد فردیت و شرف در نزد سربازان یونان باستان بوده است. هر سپر هوپلیت، چنان که از نامش پیداست، به شکل دایرهای به قطر یک متر ساخته میشده و 3/0 تا 5/0 سانتیمتر ضخامت داشته است. جنس آن از مفرغ[10]، و استحکامش به قدری بوده که عملاً حریف پیاده قادر به سوراخ كردنش نبود. در مورد سپر هوپلیتها چند نکتهی جالب وجود دارد:
نخست آنکه جنس آن از مفرغ بوده، و این در حالی است که سپر و زره آهنین – که هم محکمتر و هم با دوامتر است – را از حدود سه سده پیش از هوپلیتها در منطقهی مدیترانه و آناتولی میشناختهاند. در ایلیاد به شمشیرهای آهنین اشارههایی شده و میدانیم که تمدن سفال خاکستری، که توسط قومهاي دوری به یونان وارد شده و عصر تاریکی آنجا را به دنبال داشته، با شیوهی کار با آهن آشنا بوده است. بنابراین، تداوم استفاده از مفرغ در ساخت سپرها باید دلیلی داشته باشد.
برخی از نویسندگان ارزان بودن، سبک بودن، یا ضد زنگ بودن مفرغ را دلیل استفادهی بیشتر از آن دانستهاند. اما این موارد برای جنگافزار پذیرفتنی نیست. چون مفرغ از آهن نرمتر است و پیکانها و شمشیرهای آهنین زره و سپر مفرغین را در هم میشکنند. علاوه بر این، آهن عنصری است که در پوستهی زمین به فراوانی وجود دارد و معادن آهن در دسترستر هستند. اگر فنآوری کورههای ذوب آهن وجود داشته باشد، مقدار زیادی از آهن میتواند با هزینهای اندک تولید شود. از آنجا که زره هوپلیتها هم از جنس مفرغ بوده، تنها، یک دلیل میتوان برای این موضوع قید کرد، و آن هم این که در این دوران فنآوری استفاده از آهن در میان یونانیان هنوز آنقدر پیشرفته نبوده که اشیایی کاربردی و غیرتجملی مانند سپر و زره را از آن بسازند.
به هر صورت، خودِ مفرغ هم فلزی گرانقیمت بوده و به همین دلیل هم از دست دادن سپر یا زره برای یک روستایی یونانی باستان خسارتی هنگفت محسوب میشده است. به همین ترتیب، به غنیمت گرفتن سپر و زره برای یونانیان چنان وسوسهکننده بوده که بخش مهمی از نبردهای ایلیاد بر سر همین زرهها و سپرها درمیگیرند. بنابراین، نخستین جنبهی اهمیت سپر اقتصادی بوده است.
دومین نکتهی جالب در مورد سپرهای هوپلیت، آن است که ارزشی نمادین داشته و به عنوان علامتی برای شرافت و شجاعت ارزش به کار میرفتهاند. همان طور که از شعار مشهورِ اسپارتیان «یا بر سپر، یا با سپر» برمیآید، انتظار یونانیان از دلاورانشان آن بوده که برای به دست آوردن غنیمتی ارزشمند – همچون سپر – بجنگند، و اگر کشته شدند خفته بر سپرشان به روستایشان بازگردند. ارزش نمادین سپر در میان یونانیان امری عجیب است، چون در سایر تمدنها معمولاً سلاحهای تهاجمی است که اهمیت دارد. شمشیر بلند پارتی، نیزهی پارسی، کمان سکایی، گلادیا یا قمهی رومی، و شمشیر سامورایی که نماد هویتی قومی بودهاند و علامت شرف و جسارت دانسته میشدهاند همه سلاحهایی تهاجمی هستند. تا جایی که من میدانم، هوپلیتهای یونانی و وارثان فرهنگیشان – یعنی شوالیههای قرون وسطایی – تنها جنگاورانی هستند که نمادشان سلاحی تدافعی است. این را در کنار این نکته بنگرید که استفاده از سپر و زره نزد برخی از تمدنها نشانهی ضعف و ترس تلقی میشده است. چنان که سپر در میان ژاپنیها به نسبت ناشناخته بوده و پارتهای سوارکار هم رستهای کماندار و چابکسوار داشتند که از زره استفاده نمیکردند. در کنار این موارد، باید به این نکته هم توجه کرد که یونانیان علاقهی زیادی برای گریز از میدان نبرد، دیر رسیدن به میدان نبرد، و ترک کردن همپیمانانشان داشتهاند. به طوری که هیچکدام از نبردهای بزرگی، که شرحش در آثار نویسندگان باستانی آمده، خالی از نمونههای این گریزها و عهدشکنیها نیست. اگر تمام این شواهد را کنار هم بگذاریم، به یک نتیجهی روشن در مورد روانشناسی جنگ در جهان کهن میرسیم، که احتمالاً برای تاريخنويسان یونانگرا برخورنده است: هوپلیتهای یونانی از جنگ میترسیدهاند!
این ترس میتوانسته نتیجهی تلفات بالای نبردها، نامعقول بودن تصمیمهای سردارانشان، یا برخورد وحشیانهی پیروزمندان با شکستخوردگان باشد.
زره و سپر هوپلیتها، با وجود زمختی و سنگینیشان، در برابر ضربات شمشیر و نیزهی پیادهها مقاوم بوده است و از این رو، سربازان پیادهی یونانی تا وقتی سر پا بودهاند میتوانستهاند به خوبی بجنگند. اما خطر موقعی رخ مینمود که سربازی به زمین بیفتد. وزن تسلیحات متصل به هوپلیتها به قدری زیاد و فشردگی پیادهها در اطرافشان به قدری زیاد بود که بر زمین افتادن برایشان مترادف بود با لگدمال و کشته شدن در زیر دستوپای جنگجویان خودی و دشمن. علاوه بر این، پرتاب نیزه و شمشیری که از روبهرو به هوپلیتها وارد میشد توسط زره و سپرشان دفع میشد، اما نیزه یا شمشیری که از بالا به سوی سربازی بر زمین افتاده نشانه میرفت از زرهش رد میشد و او را از میان میبرد. تحلیل اسکلتهای باقیمانده از آن روزگار نشان میدهد که بیشتر هوپلیتها به دلیل آسیب به سر و صورت، دستها، و نواحی اطراف کمر و پشت کشته شدهاند[11].
جنگ هوپلیتها از گلدانی یونانی مربوط به سال 560-550 پ.م. (لوور- شمارهیE735 )
هوپلیتها، روستاییانی بودند که سربازی را به عنوان شغلی رسمی در پیش نگرفته بودند و بنابراین انضباط فردی و گروهی چندانی بر ایشان حاکم نبود. یک شاخص مهم برای سنجش درجهی انضباط فردی و جمعی در یک ارتش، بررسی ورزشهایی است که بین مردان جامعهی پشتیبانش رواج دارد. ورزشهایی که در میان یونانیان رواج داشت، با توجه به آثار زیادی که از بازیهای المپیک باقی مانده، به خوبی قابل بازسازی است.
یونانیان باستان پنج رشته ی ورزشی اصلی (پنتاتلون: ) را می شناخته اند[12] که هنوز هم در قالب پنج حلقه ی نماد مسابقات المپیک به عنوان یک نماد به حیات خود ادامه می دهد. این پنج رشته عبارت بوده اند از:
– آلما ()، یا پرش طول و ارتفاع؛
– دیسکوس ()، یا پرتاب وزنه؛
– دروموس ()، یا دویدن؛
– پالِه ()، یا کشتی؛
– پنجمین ورزش، در ابتدا پوگمِه () نام داشت و شکلی از مشت زنی وحشیانه بود، که بعدها به خاطر تلفات زیادی که داشت با ورزش آکونتیسیس () یا پرتاب نیزه جایگزین شد.
مشتزنی، که ذکرش گذشت، احتمالاً همان پانکراتیون () بوده که نوعی مبارزه ی تن به تن با دست خالی بوده و هیچ قاعدهاي بر آن حاکم نبوده. به طوری که مسابقهدهندگان میتوانستهاند چشم یک دیگر را بیرون بیاورند و يكديگر را گاز بگیرند. گزارشی از یکی از مسابقهدهندگان در دست است که با ناخنهای بلندش شکم حریفش را پاره کرد، و شاید به این دلیل بوده که کسنوفانس این مسابقه را «دهشتناک» نامیده است[13].
از وارسی این ورزشها چند نتیجه میتوان گرفت.
نخست آن که، طبق روش مرسوم تمام ورزشهای جهان باستان، همهی آنها در ارتباط با جنگ تعریف شدهاند. ارتباط پرتاب نیزه و کشتی با جنگیدن به قدر کافی روشن است. پرتاب وزنه هم احتمالاً به پرت کردن سنگ مربوط میشده که بین سربازان یونانی رواج داشته و در متنهاي کهن یونانی مرتب به سربازانی که سنگ پرت میکنند برمیخوریم. این امر که پرتاب سنگ برای یونانیان این قدر مهم بوده، نشانگر ابتدایی بودن فنآوری جنگیدن در میانشان است. چون سنگ اولین سلاح پرتابی ابداعشده در میان نخستیهاست، که حتی اجداد غیرانسان ما نیز از آن استفاده میکردهاند و هنوز هم شامپانزهها و بابونها چنین میکنند!
نکتهی جالب دوم آن است که دویدن و پریدن هم ورزش محسوب میشدهاند. ما میدانیم که در زمانهای دور نیاكان هوپلیتها هنگام حمله به دشمن میدویدهاند اما در عصر کلاسیک، که ورزشهای المپیک در آن بیش از همیشه رواج داشته، هوپلیتهایی كه چهل پنجاه كیلو وزنه به خود آویخته بودند هنگام حمله نمیدویدهاند، بلکه در صفوفی به هم فشرده و گروهی دست به پیشرویِ قدم به قدم میزدهاند. به همین دلیل هم، دویدن سربازان آتنی در جنگ ماراتون را به جنگی نامنظم و تعقیب سپاهی در حال عقبنشینی تعبیر کردهاند[14].
به این ترتیب، یک حدس جسورانه آن است که دویدن و پریدن ورزشهایی مربوط به فرار و نه حمله بوده باشند! این به معنای رسمیت یافتن و نهادینه شدن فرار در میان یونانیان است. امری که با اشعار سرخوشانهی یونانیانی مانند آرخیلوخوس که دربارهی فرار کردنش از چنگ دشمن و رها کردن سپرش در میدان ترانه میساخت هم جور درمیآید. ناگفته نماند که این رسمیت یافتن فرار احتمالاً در اسپارت وجود نداشته است. چون میبینیم در میان هفت هزار نفری که به نبرد ترموپولای میروند، همه جز اسپارتیها و متحدانشان میگریزند. همین اسپارتیها هم بعد از شنیدن شعر آرخیلائوس او را از شهروندی اسپارت محروم میکنند!
سومین نکتهای که از مرور این ورزشها بر میآید آن است که هیچ کدام از آنها شکلی گروهی ندارد. تمام این ورزشها انفرادی هستند و رقابت افراد هم در آنها به صورت تک به تک صورت میگیرد؛ یعنی، درست مشابه با الگوی کهن همری جنگ. این بدان معناست که احتمالاً مشق نظامی، به تعریفی که ما برای ارتشهای جدید میشناسیم، در میان یونانیان پدیدهاي ریشهدار نبوده است. بد نیست، اكنون که این بحثها را کردیم، به مقایسهای کوچک هم بپردازیم.
ما در مورد ورزشهای رایج در ایران باستان چیزهای زیادی نمیدانیم، اما تردیدی وجود ندارد که شکلی از هنرهای رزمی – احتمالاً در پیوند با آیین میترایی- در ایران رواج داشته است. همچنين نقل قول هرودوت را هم داریم که ورزشهای اصلی ایرانیان را شنا و سوارکاری و کمانگیری قید میکند. از ديگر متنهاي یونانی هم بر میآید که شکار از ورزشهای محبوب ایرانیان بوده، و شکار ورزشی كاملاً گروهی است.
شکار کردن، که در تمام کشورهای شرقی به عنوان نوعی تمرین نظامی اهمیت داشته، در یونان فاقد ارزش تلقی میشده است. بیشتر نشانههایی که از شکار در یونان باقی مانده است به کشتن جانورانی مانند گراز و روباه و گرگ مربوط میشود که برای کشاورزی و دامپروری خطرناکاند. شیوهی این کنترل جمعیت جانوران زیانمند هم، بر خلاف کشورهای شرقیتر، ارتباطی با دلاوری و اثبات شجاعت نداشته است، چنان که معمولاً برای کشتن پلنگ گوشتهایی سمی را در جنگل میگذاشتهاند. به این حقیقت هم باید توجه کرد که در یونان زنان شکار نمیکردهاند[15].
در ایران، شکار سنتی کهن بوده که سابقهاش به رسوم سومری و ایلامی باز میگشته است. در این سرزمین، جنگ و شکار همارز تلقی میشدند و جوانان از سنین پایین برای ورزیده شدن در فنون نظامی به شکار میپرداختند. هدف از این کار تهیهی غذا نبوده، چون در میان اشراف و خانوادهی شاهی بیش از بقیه رواج داشته است. تصاویری که از شاهِ در حال شکار شیر و سایر جانوران وحشی وجود دارد، نشانگر آن است که دست و پنجه نرم کردن رویارو با جانورانی که به قدرت شناخته میشدند یکی از شیوههای تثبیت مشروعیت شاه به عنوان اَبَرانسان/ اَبَرجنگجو بوده است. در ایران، حتی در خانوادهی سلطنتی، زنان همراه مردان به شکار میرفتهاند و این امر، گذشته از تعارضی که با افسانهی حرمسراهای شرقی دارد، نشانگر مشارکت نمادین زنان در اموری وابسته به جنگ است. مشارکتی که در همان زمان در قبيلههاي سکا و سارمات همچنان به شدت ادامه داشت و در ایران نیز در قالب همراهی زنان شاه با اردوهای جنگی، به شکلی نمادین، دنبال میشده است.
در سدهي چهارم پ.م. یونانیان به شیوهی تربیت پارسی و الگوهای ورزش رایج در میان ایرانیان توجه کردند و رسالههای زیادی در ستایش آن نگاشتند. یکی از متنهاي جالبی که در این هنگام دربارهی شکار نوشته شد کونِگِتیکوس () اثر کسنوفانس است. در این رساله، کسنوفانس تمایز میان شکار در میان ایرانیان و یونانیان را شرح میدهد و سرمشق ایرانی را به عنوان روش درست تربیت مردان دلاور میستاید. او، که دلباختهی اسب و تربیت اسب بود، تربیت سگ و اسب را از عناصر اصلی پشتیبان شکار در ایران میداند و به این ترتیب چنین مینماید که الگوی آشنای شکار دستهجمعی سوارکاران به همراه گلهای سگ، که هنوز در انگلستان به عنوان ورزشی اشرافی رواج دارد، قدمتی بسیار زیاد داشته باشد. افلاطون نیز مانند او به ستایش از شکار به شیوهی ایرانی میپردازد و حضور سگ و اسب در شکار را لازم میداند و روشهایی مانند ماهیگیری و دامگستری برای پرندگان – یعنی شیوههای سنتی شکار جانوران در یونان – را از ردهی آموزشهای ارزشمند بیرون میبیند و آنان را نشانهی طمع و دونپایگی میداند[16].
کسنوفانس در رسالهاش میکوشد تا اصل و نسبی یونانی برای شکار پیدا کند و به این ترتیب آن را همچون شیوهای یونانی از تربیت تشویق کند. صرفِ تلاش او برای انجام این کار نشان میدهد شکار به عنوان شیوهای از تربیت در یونان تازگی داشته است و امرِِِی وارداتی و نیازمند مشروعیت محسوب میشده است. کسنوفانس شکار را ابداع آپولون و خواهرش آرتمیس میداند و افسانهای را روایت میکند که بر مبنای آن این دو خدا مهارت شکار کردن را به خیرونِ اهدا کردند که انسان- اسبی خردمند بود. خیرون استاد آخیلس بود و به این ترتیب نخستین آموزگار فنون شکار به پهلوانان یونانی محسوب میشد.
کنتورهایی که به ارابهی ایزدان بسته شدهاند. نقاشیای از سدهي چهارم پ.م.
حتی در این افسانه هم رد پای منشأ شرقی شکار به چشم میخورد. چون یونانیان فنون سوارکاری و تربیت اسب را از ایرانیان وامگیری کردند و در ابتدای کار با این جانور ناآشنا بودند. انسان- اسب (کِنتوروس: ) هایی مانند خیرون نمونهای از این ناآشنایی با اسب بودند. این موجودات تنهای شبیه به اسب داشتند و از کمر به بالا بدنشان به انسان شبیه بود. شواهد تاریخی نشان میدهد که کنتورها بازتاب مشاهدهی سوارکاران آریایی در چشم بومیانی بودهاند که تا آن هنگام کسی را سوار بر اسب ندیده بودند و ترکیب سوارکار و مرکبش را به عنوان موجودی واحد و ترسناک در نظر میگرفتهاند. انعکاس فرهنگی مشابهی در زمان فتح قارهی آمریکا هم رخ داد. یعنی سرخپوستانی که تا آن هنگام اسب ندیده بودند، هنگام پیاده شدن سوارکاران اسپانیایی از اسبشان گمان میکردند با موجودی واحد سر و کار دارند که بدنش دو تکه میشود. به این ترتیب، کنتورها، که نظیری در اساطیر ایرانی و شرقیتر ندارند، نمودی از سوارکارانی بودهاند که احتمالاً همزمان با مهاجرت قبيلههاي یونانی با ایشان برخورد داشتند. از شواهد تاریخی چنین بر میآید که برخی از قبيلههاي آریایی مانند کیمریها و موج اول مهاجران یونانی نیز فنون سواری گرفتن از اسب را نمیشناختهاند.
ناآشنایی با اسب به قدری در تاریخ یونان رواج داشته که سوارهنظام تا هنگام حملهی مقدونیان در ارتشهای یونانی اهمیتی نداشت و فنون تربیت اسب تا زمانی دراز هنری تجملی بود که در انحصار طبقه ی اشراف قرار داشت. از این رو، نام های دارای واژه ی هیپیس (: به معنای اسب) بر اشرافی بودن تبارِ دارنده شان دلالت می کنند. در عصر کلاسیک یونانی چنین نامهایی در میان اشراف یونانی بسیار رواج داشت که مشهورترینهایشان عبارت بود از: هیپوکراتس (بقراط)، هیپیاس، فیلیپِِس (فیلیپ)، و هیپولوتوس (هیپولیت).
کنتورها در اساطیر یونانی نقشی جالب بر عهده داشتند. آنان همواره موجوداتی غیریونانی با فرهنگ غنی و خِردی بسیار دانسته میشدند. در این میان، به ویژه خیرون جایگاهی ممتاز داشت. او همان کسی بود که آخیلس را پرورد و در آخر به دست هراکلس کشته شد. او پیش از مرگ موفق شد همسر هراکلس را فریب دهد و طوری مقدمهچینی کند که در نهایت قاتلش مسموم شود و از پای درآید. بنابراین خیرون رابطهای نزدیک با بزرگترين دو قهرمان یونانی داشت، به طوری که استاد و پرورندهی یکی و قاتل دیگری تلقی میشد.
به این ترتیب، با واسازی تلاش کسنوفانس برای اثبات اصلونسب یونانی شکار با اسب، میتوان تفسیری واژگونه به دست داد و خارجی بودن این ورزش را نتیجه گرفت. به عنوان یک دلیل دیگر، میتوان به نقشهای روی کوزههای یونانی اشاره کرد. این نقشها بسیار به ندرت سوارکاران را نشان میدهند. بسياري از این نقشها تصاویري از شکارچیان را باز مینمایند اما در تمام این موارد شکارچیان پیاده هستند و جز کمانی کوچک در دست ندارند. کمانی که احتمالاً برای شکار خرگوش یا پرندگان کاربرد داشته است. جالب آن که کسنوفانس هم در رسالهاش به این نکته اشاره میکند و بخش عمدهی بحث خود را به شکار خرگوش اختصاص میدهد. او بر شکار آهو و گراز هم تأكيد میکند و پیداست که آن را به عنوان رسمی تازه و ارزشمند به یونانیان معرفی میکند. با وجود اين، همچنان از اشکال باستانی شکارِ جانوران وحشی که در ایران رواج داشته دوری میگزیند و شکار شیر و ببر و پلنگ و خرس – یعنی جانوران درندهی نیرومند – را ویژهی ساکنان آسیا، آناتولی، و مقدونیه میداند[17]؛ یعنی، همان جایی که قلمرو ایران هخامنشی را تشکیل میداده است.
با توجه به این دادهها، به نظر میرسد ماهیت ورزشهای ایرانیان و یونانیان با هم متفاوت بوده باشد. برجستگی شکار در نزد ایرانیان و گروهی بودن این ورزش، اگر با وضعیت امروزین ورزش در کشورمان مقایسه شود، معنادارتر جلوه میکند. گویی امروزه جای ایرانیان و غربیان عوض شده باشد. چون مقامهای قهرمانی ایرانیان به رشتههای انفرادی مانند کشتی و وزنهبرداری محدود میشود؛ امری که نشانهی کاسته شدن از انضباط گروهی و هماهنگی قراردادهای حاکم بر تولید قدرت جمعی است.
گذشته از شواهدی که از بررسی ورزشهای یونانی به دست میآید، از منابع دیگر نیز میدانیم که یونانیان از انضباط سپاهی بیبهره بودهاند. هرودوت در شرح ماجرای شورش ایونیه ماجرای سرداری فوکایایی به نام دیونوسوس را شرح میدهد که نیروهای یونانی را گرد آورد و به آنها هشدار داد که اگر «همچنان بیانضباط باقی بمانند» بیتردید از شاه بزرگ شکست خواهند خورد. آن گاه از ایشان خواست تا از دستوراتش پیروی کنند و از فردای آن روز همه را بر کشتیها نشاند و وادارشان کرد با هم تمرینات نظامی انجام دهند. یونانیان تا هفت روز از او پیروی کردند اما بعد چون دیدند تمرینها دشوار است، شورش کردند و او را از فرماندهی خلع نمودند و دیگر تمرین نظامی نکردند![18]
- به پیروی از احمد بیرشک عبارت «رزمآرا» را به عنوان برابرنهادی برای استراتگوس () برگزیدهام. ↑
- مثلاً وقتی که آرس به سیمای آکاماس تغییر قیافه میدهد و به هواداری از مردم تروا گام در میدان میگذارد (ایلیاد، سرود پنجم). ↑
- قضیهی تیر خوردن به پای آخیلس و کشته شدنش به دست پاریس در خود ایلیاد وجود ندارد و متعلق به نویسندگان بعدی است. ↑
- O’Connel, 1989: 32-37. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 30 و 32. ↑
- Parker, 1995: 1-25. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 9. ↑
- هرودوت، کتاب یکم، بندهای 83-81. ↑
- Hanson, 1998. ↑
- Parker, 1995: 15-46. ↑
- Sage, 1996. ↑
- یگر، 1376، جلد1. ↑
- Xenophanes, Fragment 19. ↑
- بدیع، 1383؛ جلد چهارم. ↑
- Fox, 1996. ↑
- یگر، 1376؛ جلد سوم. ↑
- Xenophanes, Kunegetikus. ↑
-
2 هرودوت، کتاب ششم، بندهای 11 و 12. ↑