پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار دوم: داستان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان

گفتار دوم: داستان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان

سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه

کمبوجیه، دومین شاهنشاه دودمان هخامنشی، یکی از شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌های مرکزی در روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های یونان باستان است. رنگارنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترین تصویر از او را هرودوت ترسیم کرده، و اکثر تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کنونی همان را بی‌‌‌‌‌‌‌‌دستکاری پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هرودوت کتاب دوم خود را با ذکر این نکته آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که کمبوجیه پس از کوروش بر تخت نشست و ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و آیولی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون بردگانی می‌‌‌‌‌‌‌‌نگریست که از پدرش به ارث برده است، و از این رو با هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی یونانیانی که مطیعش شده بودند به یونان لشگر کشید[1]. چنان که گذشت، رده‌‌‌‌‌‌‌‌ای از داده‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخی موجود در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی باستان، به اظهار نظرهای شخصی و لعن و نفرین‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا ستایش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند که تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کهن، بسته به موقعیت خویش، نسبت به شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخی ابراز کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا برای نشان دادن ماهیت این رده از داده‌‌‌‌‌‌‌‌ها، به تصویر کمبوجیه در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی کمی دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌نگریم.

یکی از برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ترین عناصر برسازنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تصویر کمبوجیه در نزد یونانیان، ماجرای حمله‌‌‌‌‌‌‌‌اش به مصر و فتح این سرزمین بوده است. کاری که، در واقع، ادامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های کوروش بزرگ بوده و با مهارت و کاردانی توسط پسرش به انجام رسیده است. با مرور متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کهن درمی‌‌‌‌‌‌‌‌یابیم که احتمالاً دلیل حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه به مصر بر اساس شایعات بانوان یونانی به متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تاریخی راه یافته است. چون بر مبنای این تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌ها کمبوجیه ندیده از دختر آماسیس، فرعون مصر، خواستگاری کرده – کاری که در سنن شاهنشاهی هخامنشی مرسوم نیست – و آماسیس هم که از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌ترسیده و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌خواسته دختر دلبندش را به پارس بفرستد، دختر فرعون قبلی (آپریس) را روانه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و آگاهی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر این نیرنگ باعث جنگ بین دو ملت می‌‌‌‌‌‌‌‌شود[2]!

دلیل دیگری که برای این حمله ذکر شده، کینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه نسبت به مصر را با این رخداد مهم توجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که کاساندانَه، مادر کمبوجیه، در زمان کودکی‌‌‌‌‌‌‌‌اش به یکی از زنان مصری کوروش به دلیل احترامی که از سوی شوهرش دریافت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده حسد می‌‌‌‌‌‌‌‌برده، و به همین دلیل کمبوجیه که در ده سالگی شاهد این ماجراها بوده بعدها به مصر حمله می‌‌‌‌‌‌‌‌کند[3]!

دلیل دیگری که هرودوت در مورد حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه به مصر ارائه کرده، البته جالب‌‌‌‌‌‌‌‌تر است. بر این مبنا مزدوری یونانی، به نام فانِس از اهالی هالیکارناسوس (زادگاه هرودوت)، به این دلیل که با فرعون دعوایش می‌‌‌‌‌‌‌‌شود با کشتی به سمت ایران می‌‌‌‌‌‌‌‌گریزد و پس از ماجراهای هیجان‌‌‌‌‌‌‌‌انگیزی نزد کمبوجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌رود و او را برای حمله به مصر ترغیب می‌‌‌‌‌‌‌‌کند[4]. بر مبنای این روایت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين دستاورد تاریخی کمبوجیه، یعنی تکمیل فتح تمام سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نویسای قلمرو میانی، حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بوده که به ماجراجویی‌‌‌‌‌‌‌‌های مزدوری یونانی، نوعی عشق سوزان از راه دور، یا انتقامی دیرهنگام از هووی مادر شاه مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.

از نظر رفتار اجتماعی هم چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که کمبوجیه شاه شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای نبوده باشد. چنان که پس از ورود به کاخ آماسیس دستور می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد پیکر مومیایی‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اش را از قبر بیرون بیاورند و آن را با گرز بکوبند و موهایش را بکنند و به آن بی‌‌‌‌‌‌‌‌احترامی کنند و بعد هم آن را بسوزانند[5]! هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين ماجرای مشهور حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه به گاو مقدس آپیس و کشتن آن نیز به قدر کافی شهرت دارد؛[6] جنایتی که پس از آن کمبوجیه «بلافاصله دیوانه شد». پس از آن کمبوجیه با خواهرش رخشانه (رُکسانا) ازدواج کرد، و بعد او را به قتل رساند[7]. بر مبنای روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی، کمبوجیه با اطرافیانش هم بدرفتاری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، به طوری که دستور داد کرسوس – شاه لودیا – را به قتل برسانند، اما بعد پشیمان شد. ولی وقتی متوجه می‌‌‌‌‌‌‌‌شود سربازانش با علم بر این‌‌‌‌‌‌‌‌که او پشیمان خواهد شد كرسوس را نکشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، ایشان را اعدام کرد[8]. در نهایت هم، بحث به ماجرای کشته شدن بردیا به دست کمبوجیه ختم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود[9]. هرودوت البته فراموش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند که به طور متوسط در هر بند از کتاب سوم تواریخ‌‌‌‌‌‌‌‌اش یک بار تأكيد کند که کمبوجیه به خاطر کشتن گاو آپیس خشم خدایان را برانگیخته و دیوانه شده بود.

تقریباً تمام آنچه را در بندهای بالا مورد اشاره واقع شد، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به عنوان حقایق تاریخی در کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های رسمی و مرجع بازیافت. تمام روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های يادشده، از هرودوت وام گرفته شده است و توکودیدس و پلوتارک، با وجود ارجاع‌‌‌‌‌‌‌‌هايي که به کمبوجیه دارند، به هیچ یک از نکته‌‌‌‌‌‌‌‌هاي يادشده اشاره نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در مورد روایت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي يادشده، باید به چند نکته اشاره کرد:

– نخست آن که ماجرای حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران به مصر و تسخیر آن، بخشی از سیاست عمومی هخامنشیان برای چیرگی بر کل قلمرو نویسای میانی بوده است و از زمان کوروش با تحکیم جای پاهایی در سوریه شروع شده و ربطی به توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌های حرم‌‌‌‌‌‌‌‌سرایی و جعلی بودن نوعروسِ مصری شاه نداشته است. این که یک مزدور یونانی – که دست بر قضا هم‌‌‌‌‌‌‌‌شهري تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويس هم بوده – با فرعون مصر دعوا کند، و بعد پیش شاه ایران برود و او را برای حمله به مصر ترغیب کند هم امری دور از ذهن است. نه فرعون و نه شاهنشاه کسانی نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که بتوان به این سادگی به ایشان دسترسی یافت، و بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید راه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سودمندتر از دعوا با مزدوران یونانی یا گوش سپردن به ترغیب‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان برای اتلاف وقت می‌‌‌‌‌‌‌‌شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

داستان هتک حرمت به جنازه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آمازیس و سوزاندنش به چند دلیل مردود است. نخست آن که این رفتار در میان ایرانیان – نه تنها شاهان، بلکه پارسیان عادی – سابقه ندارد و اصولاً بی‌‌‌‌‌‌‌‌احترامی به مرده در ایران امری بسیار ناشایست تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است که سر زدنش از شاه ایران بعید است. از سوی دیگر، همان‌‌‌‌‌‌‌‌طور که خود هرودوت در همین بندِ قصه‌‌‌‌‌‌‌‌اش بدان اشاره کرده، آتش برای ایرانیان مقدس بوده و به شدت از آلوده کردنش پرهیز می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به همین دلیل هم سوزاندن جسد یک مومیایی مصری کاری بوده که به دلایل سیاسی در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشراف پارسی نامعقول و گناه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. اگر چنین رفتاری از شاهنشاه سر می‌‌‌‌‌‌‌‌زد، بعید بود که بتواند وفاداری اشراف پارسی و سردارانش را برای مدتی چنین طولانی حفظ کند. داستان کشته شدن گاو آپیس هم بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید دروغ است، چرا که جسد مومیایی وی پیدا شده که در سال 524 پ.م. (همان زمان مورد نظر هرودوت) بنا بر سنن مرسوم مصری با احترامات تمام تدفین شده و بر تابوتش هم مُهر کمبوجیه دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود!

شواهد تاریخی، اما، تصویری متفاوت از کمبوجیه را در برابرمان ترسیم می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. از فتح آسان و سریع مصر آشکار می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که کمبوجیه فرمانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی لایق و توانمندی بوده و با مهارت توانسته سیاست تبلیغ و جلب قلوب مردم سرزمین مصر را اجرا کند. بخش مهمی از سپاهیان مصری، با ورود او به دلتای نیل، به او پیوستند و اوجارهورسنت، یکی از بانفوذترین اشراف مصری که از تبار کاهنان سائیس بود و دریاسالار مصر هم محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، با تمام نیروهای زیر فرمانش به وی پیوست. این دولتمرد مشهور، در عصر کمبوجیه، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان جایگاه خود را به عنوان یکی از بانفوذترین سرداران مصری حفظ کرد. در پایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تندیس او، که در شهر سائیس کشف شده، از کمبوجیه نام برده شده و او را با القاب مرسوم برای فراعنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رسمی و مشروع مصری خطاب کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در همین نبشته، کمبوجیه را به عنوان کسی که پس از دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ای از آشوب، نظم و قانون و وحدت را به کشور مصر بازگردانده، ستوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بر مبنای این شواهد، آشکار است که کمبوجیه در مقام فرعون مصر مورد پذیرش مصریان قرار گرفته بوده و مناسک مذهبی معمول برای فرعون را نیز انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. یکی از این کارها، مومیایی کردن و خاک‌‌‌‌‌‌‌‌سپاری گاو آپیس پس از مردنش بوده که، بنا بر مستندات انکارناپذیر موجود، درست بنا بر سنن انجام شده است[10].

در مورد رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه با خواهرش، و چرندهای دیگری که کتاب سوم هرودوت را انباشته است، اظهار نظری قطعی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان کرد. تنها می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به این حقیقت اشاره کرد که کتسیاس، که به قول خودش مقیم دربار پارس بوده، از رخشانه تنها به عنوان همسر کمبوجیه – و نه خواهرش – نام می‌‌‌‌‌‌‌‌برد و اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به کشته شدن وی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند. در سایر منابع هم چنین چیزهایی روایت نشده است. به عبارت دیگر، رخشانه همسر – و نه خواهر – کمبوجیه بوده که گویا در دوران هرودوت به عنوان موضوع شایعه‌‌‌‌‌‌‌‌های بانوان یونانی شهرتی یافته بود. شاید این روایت زیر تأثير رسم «خویدوده» یا ازدواج با محارم باشد که رسمی در اصل مصری است و به روایت یونانیان از دوران اردشیر هخامنشی به بعد در میان خاندان شاهی رواج می‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. درستی این روایت، و رواج این رسم در ایران پیش از اسلام، چنان که دکتر شاهپور شهبازی در مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌اش درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی خویدوده به خوبی نشان داده، محل تردیدِ بسیار است.

محتوای سخنان هرودوت نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند ما را در قضاوت درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی صحت نوشتارهایش یاری کند. او در کتاب سوم تواریخ شرح دقیقی به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد از: نخستین سخنان رد و بدل شده‌‌‌‌‌‌‌‌ میان شاهنشاه و نوعروسش، سخنانی که کمبوجیه در کودکی با مادرش می‌‌‌‌‌‌‌‌گفته، محتوای خواب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌دیده، سخنانی که بین او و زنانش در حرم‌‌‌‌‌‌‌‌سرا رد و بدل‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌شده، و محتوای دقیق نامه‌‌‌‌‌‌‌‌نگاری‌‌‌‌‌‌‌‌های میان شاهان بزرگ آن روزگار. در نظر گرفتن این حرف‌‌‌‌‌‌‌‌ها به عنوان رخدادی مستند، با توجه به ساختار و محتوای معنایی غیرایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌شان، بسیار غیرمنطقی است و حتی اگر هم رخ داده باشند معلوم نیست هرودوت چگونه بر آنها آگاهی یافته است. در واقع، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که هرودوت از سنتی روایی و بلاغی برای تعریف داستان خویش به شکلی دلنشین و جذاب استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کلاسیک امروزین شاخ و برگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این دست را با حقایقی تاریخی و قطعی هم‌‌‌‌‌‌‌‌ارز گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، خطایی که توجیه عقلانی چندانی برایش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان یافت.

در مورد تلاش کمبوجیه برای کشتن کرسوس، چند دلیل برای رد موضوع می‌‌‌‌‌‌‌‌توان آورد. نخست این که بعید می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید مکالمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مورد نظر هرودوت میان شاه و یکی از شاهان معزول و شکست‌‌‌‌‌‌‌‌خورده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوران پدرش رخ داده باشد. روایت موجود، می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که کمبوجیه به دلیل آن که کرسوس چاپلوسی نکرد و کوروش را از پسرش بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر دانست کمانی خواست تا او را بکشد، اما کرسوس فرار کرد و تیرهای شاه به هدف نخورد و کمبوجیه به سربازانش دستور داد تا او را بکشند. با توجه به این که کرسوس در 547 پ.م. از کوروش شکست خورده و در آن هنگام دست کم چهل سال داشته، و با توجه به این که صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشمکش کمبوجیه و کرسوس حتماً پس از 524 پ.م. و دیوانه شدن وی رخ داده، بنابراین کرسوس فراری که از برابر تیرهای شاه با چالاکی جا خالی‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌داده، در آن زمان دست کم شصت سال سن داشته است.

دومین دلیلی که می‌‌‌‌‌‌‌‌توان برای رد حرف هرودوت در مورد این صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هیجان‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز آورد، آن است که شاه بخت‌‌‌‌‌‌‌‌برگشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی لودیا در همان سال 547 پ.م.، که پایتختش زیر فشار پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها فرو می‌‌‌‌‌‌‌‌ریخت، خودکشی کرد و به روش شاهان لودیا خود را سوزاند. صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خودکشی کرسوس بر بسیاری از کوزه‌‌‌‌‌‌‌‌های کهن‌‌‌‌‌‌‌‌سال مربوط به همان دوران ترسیم شده است و اشعار زیادی در این زمینه سروده شده است. هرودوت، و ديگر نقالان عصر باستان، بعدها برای تبرئه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آپولون – که گویا سروشش مزدور ایرانیان بوده و کرسوس را به نبرد با ایران تحریک کرده – و برای تأكيد بر جوانمردی و بزرگواری کوروش، قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اعدام کرسوس و یادآوری اندرز سولون و بخشوده شدنش توسط کوروش را جعل کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. داستانی که البته برای ایرانیان دل‌‌‌‌‌‌‌‌پذیر است، اما صحت ندارد.

و اما درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیوانگی کمبوجیه، و نقشش در قتل بردیا، و خودکشی‌‌‌‌‌‌‌‌اش.

نخست آن که کمبوجیه بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید دیوانه نبوده است. او از 530 تا 522 پ.م. (یعنی هشت سال) پادشاهي کرد و در این مدت دستاوردهای درخشانی را برای ایران به یادگار گذارد. نخست آن که مصر و مناطق تخت نفوذ آن (فنیقیه و قبرس)، یعنی تنها سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مهم باقی مانده در قلمرو نویسای میانی، را فتح کرد و به ایران منضم ساخت. اگر از هیکسوس‌‌‌‌‌‌‌‌ها – که قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هايی کوچگرد و غارتگر بودند -‌‌‌‌‌‌‌‌ و دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی‌‌‌‌‌‌‌‌های مقطعی آشوریان به مصر بگذریم، درمی‌‌‌‌‌‌‌‌یابیم که کمبوجیه نخستین شاهی بود که توانست از سرزمین خود مصر را فتح کند و آن را به عنوان بخشی از قلمرو خویش نگه دارد.

به این ترتیب او با موفقیت سیاست کوروش را دنبال کرد و کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دولت جهان باستان را به سرزمین هخامنشیان پیوند داد. دوم آن که، با دستیاری دریانوردان فنیقی و یونانی ناوگانی بزرگ تشکیل داد و نخستین نیروی دریایی ایران را سازماندهی کرد، و این پیش از ظهور نیروی دریایی یونان بود. دیگر آن که، دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفوذ هخامنشیان را به دورترین مرزهایش رساند و از جنوب تا اتیوپی و از غرب تا یونان و لیبی پیش رفت. شاید با کمی زحمت بتوان فرض کرد کسی كه در هشت سال تمامِ این کارها را به انجام رسانده نابغه نبوده باشد، ولی بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید دیوانه هم نبوده است.

دیوانگی او، و قتل برادرش بردیا، چنان‌‌‌‌‌‌‌‌که می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم، بخشی از تبلیغات سیاسی پردامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش برای مشروع جلوه دادن تاج و تختِ خودش بوده است. در واقع، شواهد تاریخی نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که مرد بخت‌‌‌‌‌‌‌‌برگشته‌‌‌‌‌‌‌‌ای که بر کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون در زیر پاهای داریوش تصویر شده و نام گوماتَه را بر خود دارد، کسی جز خودِ بردیا پسر کوروش نبوده است[11]. روایت داریوش، که او را مغی شبیه به بردیا معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، چند ایراد اساسی دارد:

الف. در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون، بر خلاف ديگر شورشیان، اصل و نسب بردیا ذکر نشده و تنها به نامش اشاره شده است. علاوه بر این، پس از کشته شدن وی، جسدش را در محل‌‌‌‌‌‌‌‌های عمومی به تماشای مردم نگذاشتند، و این تنها مورد استثنایی در میان شورشیان است.

ب. داستان قتل بردیا به دست پرخاسپ[12]، و کشته شدن خودش پیش از آن که بتواند راز ماجرا را با کسی در میان گذارد، در عمل طرح ادعایی است که قابل رسیدگی نیست و بیشتر به توجیه‌‌‌‌‌‌‌‌های حقوقی جعلی می‌‌‌‌‌‌‌‌ماند تا حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌ای تاریخی.

پ. بردیا به عنوان شاهی رسمی بر تخت نشست و هیچ شورشی در زمان او رخ نداد و حتی می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند به این دلیل که خراج سه سال مردم را بخشیده بود محبوبیت زیادی هم داشت. در نتیجه اطرافیانش و اشراف ایرانی، که بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید پیش از آن بردیا را دیده بودند، برای او مشروعیت قائل بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و این با جعلی بودن بردیا جور درنمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید.

ت. به محض انجام گرفتن توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش و هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمانانش، همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشراف ماد و پارس طغیان کردند و این بدان معناست که مشروعیت او از گوتامه کمتر بوده است.

ث. نویسندگان قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌تری که نزدیک به عصر بردیا می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند، اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به دروغین بودن او نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. آیسخولوس که قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌ترین اشاره به او را دارد، از او به عنوان پسر کوروش نام می‌‌‌‌‌‌‌‌برد که به دست نجیب زاده‌‌‌‌‌‌‌‌اي به نام آرتافرن – از یاران داریوش – به قتل رسیده است.

در نتیجه، احتمالاً واقعیت تاریخی به قدرت رسیدن داریوش آن بوده که به عنوان رهبر و نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشرافی و جنگاور پارسی از شعارهای انقلابی بردیا دچار نگرانی شده، و او را از سر راه برداشته است. او مشروعیت خود را با صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي مجدد ترتیب شاهان باستانی پارسی و ابداع مفهوم هخامنشی (جد مشترک خودش با کوروش، که ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانست نماد یگانگی‌‌‌‌‌‌‌‌اش با وی باشد) تقویت کرد. داریوش البته، مردی بزرگ بوده است. او معمار اصلی شاهنشاهی هخامنشی، و کسی بود که برای نخستین بار نظم پارسی يادشده در بندهای قبل را به شکلی آگاهانه و برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌مند در قلمرو بزرگش استوار کرد. به هر رو، او برای دستیابی به قدرت با دو مشکل عمده روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو بود. نخست، حضور کمبوجیه که شاهی لایق و نیرومند از آب درآمده بود و گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سرزمینی شاهنشاهی را به مرزهای نهایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش رسانده بود، و دیگری برادرش بردیا که شعارهایی انقلابی داشت و چنان که از بخشش مالیاتی‌‌‌‌‌‌‌‌اش برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید گویا از اقتصاد سررشته‌‌‌‌‌‌‌‌ای نداشته است. کمبوجیه و بردیا تنها شاهان هخامنشی هستند که گورهایی شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده و آراسته نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. داریوش، در عمل، با کم‌‌‌‌‌‌‌‌رنگ جلوه دادن نقش این دو و غصب کردن جای‌‌‌‌‌‌‌‌شان، می‌‌‌‌‌‌‌‌خواسته بر اهمیت شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دودمانی خویش (شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریارَمنه) تأكيد کند.

داریوش، گویا، مبتکر شایعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیوانگی کمبوجیه هم بوده باشد. چرا که در بیستون هنگام اشاره به مرگ وی، با اصطلاح «مَر» این موضوع را ذکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که در پارسی باستان چندان رسمی نیست و بیشتر برای اشاره به مرگ افراد پلید و دیوها کاربرد دارد. در واقع، شایعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیوانه شدن کمبوجیه و خودکشی کردنش می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند بخشی از تبلیغات سیاسی داریوش برای انتقال حق تاج ‌‌‌‌‌‌‌‌و تخت از شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوروشی به شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریارمنه‌‌‌‌‌‌‌‌ای باشد. تردیدی در این امر نیست که کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون و ادعاهای داریوش در مورد بردیای دروغین در سطحی وسیع در جهان باستان منتشر شده و مورد پذیرش واقع شده بود. هرودوت، هنگام سخن گفتن از روزهای آخر عمر کمبوجیه و بردیا، در واقع، همان روایت سیاسی داریوش را تکرار می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

به این ترتیب، تصویری که هرودوت از یکی از شاهان باستانی ایران به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد واسازی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. تصویری که تنها چند گزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی راست (نام پدر و مادرش، فتح مصر و پیشروی‌‌‌‌‌‌‌‌اش تا اتیوپی و لیبی و نفوذش در یونان) را با انبوهی از شایعه‌‌‌‌‌‌‌‌های مبتذل و استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌بندی‌‌‌‌‌‌‌‌ای از تبلیغات سیاسی داریوش در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد.

شاید آوردن این همه دلیل و اشاره براي این همه نكته‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بی‌‌‌‌‌‌‌‌اهمیت و آشکارا دروغ، به نظر غیرلازم بنماید. اما باید همین جا بر این نکته تأكيد کرد که شرح و بسط‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این دست را برای آن آورده‌‌‌‌‌‌‌‌ام تا دلیلِ کنار گذاشتن بخشی از داده‌‌‌‌‌‌‌‌های کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند تواریخ هرودوت را روشن کرده باشم. در ضمن، باید بر این نکته هم پافشاری کرد که این موارد جزئی و آشکارا نادرست، همان چیزهایی هستند که تصویر رسمی از کمبوجیه را در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تاریخ کلاسیک برمی‌‌‌‌‌‌‌‌سازند. تقريباً تمام کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تاریخی سنتی به کشته شدن گاو آپیس به دست کمبوجیه، دیوانگی‌‌‌‌‌‌‌‌اش، و نقش فانس هالیکارناسوسی یا عروسِ جعلی اشاره کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها همان گزاره‌‌‌‌‌‌‌‌های افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیزی است که تاریخ و پیشینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی معتبر پنداشته‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ما را برمی‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. اگر به ارتباط کمبوجیه و یونانیان دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر بنگریم برخی از دلایل این برداشت‌‌‌‌‌‌‌‌های افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز را بهتر درک خواهیم کرد.

اوضاع سارد و ایونیه در دوران سلطنت کمبوجیه به نسبت آرام بود. با وجود اين، پای یونانیان در عصر این پادشاه، به دليل درگیری با مصر، به میان کشیده شد. آماسیس، فرعون مصر، هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با بسط نفوذ ایران در قبرس و فنیقیه، و متزلزل شدن موقعیت مصر در میان متحدان آسیایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش، چرخشی در سیاست خویش انجام داد و کوشید تا از مزدوران یونانی برای مقابله با خطر ایران استفاده کند. آماسیس از سویی برای معابد یونانی قربانی فرستاد و کوشید نظر کاهنانش را به خود جلب کند. در این هنگام، معابد يادشده كاملاً زیر نفوذ ایران قرار داشتند و سروش‌‌‌‌‌‌‌‌ها تنها پیشگویی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که با منافع توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی امپراتور هخامنشی سازگاری داشته باشد. این برداشت که دلیل این حمایت، دین‌‌‌‌‌‌‌‌داری و دادگری شاهان هخامنشی بوده از دید من دلپذیر ولی نادرست است. آشکار است که هخامنشیان برای جلب نظر کاهنان معابد مهم یونانی به ایشان رشوه می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و رد پای این کار در قالب پیشکش‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نذرهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان به معابد یونانی در تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌ها دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

آماسیس از سوی دیگر با پُلوکراتس پسر آیکاس، جبار ساموس، متحد شد[13] و برای تجهیز نیروی دریایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کرد. این سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌ها تا سال 525 پ.م. به بار نشست و به تشکیل ناوگانی قدرتمند با 500 کشتی و 40 ناو سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی منتهی شد[14] (توجه داشته باشید که ارقام ذکر شده در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کهن یونانی، به ویژه آنچه هرودوت نوشته، چندان قابل اعتماد نیستند). پلوکراتس در این فاصله جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کوکلاد در دریای اژه را فتح کرده و تا نزدیک دلوس پیش آمده بود. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در نبردی دریایی بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر موتیلنه در لسبوس پیروز شد، که متحد میلتوس محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. پلوکراتس درباری به سبک دربار پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها آراسته بود و به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان پردیس و باغ می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت و در امور کشورداری و مناسک اجتماعی از ایشان تقلید می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این امر، آماسیس را بدگمان کرد و به این ترتیب اتحاد پلوکراتس و آماسیس گسسته شد. پلوکراتس، چنان که انتظار می‌‌‌‌‌‌‌‌رفت، به کمبوجیه پیوست و نیروی دریایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را که با پول مصر ساخته شده بود در اختیار شاه ایران قرار داد تا از آن برای فتح مصر استفاده کند.

در 525 پ.م. کمبوجیه با حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ای سریع قبرس و فنیقیه را گرفت و به مصر حمله برد. چنان که در مورد فتوحات کوروش هم سابقه داشت، بخشی از مردم مصر از ایرانیان هواداری کردند. مزدوران یونانی كاملاً به سپاه پارس پیوستند و کمبوجیه بعدها به همین دلیل با مهاجرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی در کورنه بسیار خوش‌‌‌‌‌‌‌‌رفتاری کرد. حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها، به محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیلوس منتهی شد. پیوستن دریاسالار مصری، اوجاهورسنت، به کمبوجیه نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اوج جنگ بود. به این ترتیب آماسیس اسیر شد. اما پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها با او به احترام رفتار کردند و اجازه دادند زندگی اشرافی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را ادامه دهد. تا این که فرعون مخلوع به فکر شورش افتاد و چون یکی از نزدیکانش برای کمبوجیه خبر برد، مسمومش کردند.

پلوکراتس، که به ایرانیان یاری رسانده بود، ظاهراً، در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اژه منافع خود را دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. میل او برای توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی با شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که به دزدی دریایی بیشتر شباهت داشت درآمیخته بود و به همین دلیل هم منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اژه را برای دریانوردان و بازرگانان نا‌‌‌‌‌‌‌‌امن کرده بود. پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها چند بار به او اخطار دادند تا دست از غارت کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های تجاری بردارد. اما در نهایت چون ایلغارهای جبار ساموس هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان ادامه یافت، شهربان سارد – هورباد (اورواتِس) – او را به سارد فرا خواند و اعدامش کرد. قصه‌‌‌‌‌‌‌‌های هرودوت در مورد توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دروغینی بر ضد شاه که هورباد از خود جعل کرده بود تا وفاداری پلوکراتس را بسنجد و او را به دربارش بکشاند[15]، بیشتر به داستانی سرگرم‌‌‌‌‌‌‌‌کننده می‌‌‌‌‌‌‌‌ماند. حتی اگر هورباد برای کشاندن پلوکراتس به سارد چنین توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ای هم به کار برده باشد، هرودوت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته از آن خبردار شود. چون ادعای این که شهربان در فکر توطئه بر ضد شاه است، حتی اگر با هدف محک زدن وفاداری یک یونانی باشد، در سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب سیاسی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها اشتباهی خطرناک تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. علاوه بر این پلوکراتس، یکی از حاکمان محلی مقیم استان سارد بوده و هورباد که او را هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون یکی از رعایای خود می‌‌‌‌‌‌‌‌دیده، دلیلی نداشته هنگام احضار کردنش چنین قصه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را از خود جعل کند. پلوکراتس برای یونانیان و هرودوت شخصی مهم و برجسته بوده، اما احتمالاً از دید هورباد و پارسیان دیگر، او هم یکی از حاکمان جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي متعدد یونانی بوده که از هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمانان کوچک ایران محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به هر صورت، گناه او هر چه بوده باشد، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که در سارد اعدام شده و مورسوس پسر گوگِس به جایش از سوی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها به عنوان شاه ساموس منصوب شد.

گذشته از این درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های محلی، در عصر کمبوجیه اوضاع در یونیه و سارد و ديگر بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های یونان آرام بود و تنها روندی که دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، اقبال مشتاقانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای شمال یونان و جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اژه برای پیوستن به قلمرو شاهنشاهی پارس بود. به این شکل، اگر بخواهیم کارنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتباط نظامی ایران و یونان را در عصر کمبوجیه جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندی کنیم، به این نتیجه می‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم: در این دوره هیچ کشمکش نظامی میان جمعیت یونانی و ایرانی بروز نکرده، تنها پیوستن یونانیان به ایرانیان هنگام فتح مصر را می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، و تنبیه یک حاکم محلی که آن را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان در میان کشمکش‌‌‌‌‌‌‌‌های نظامی گنجاند.

 

 

  1. هرودوت، کتاب دوم، بند1.
  2. هرودوت، کتاب سوم، بند1.
  3. هرودوت، کتاب سوم، بند 3.
  4. هرودوت، کتاب سوم، بند 4.
  5. هرودوت، کتاب سوم، بند 16.
  6. هرودوت، کتاب سوم، بندهای 27-29.
  7. هرودوت، کتاب سوم، بندهای 30-33.
  8. هرودوت، کتاب سوم، بند 36.
  9. هرودوت، کتاب سوم، بند 61.
  10. بریان، 1377، جلد نخست.
  11. داندامایف، 1373.
  12. هرودوت، کتاب سوم، بند 61 و 62.
  13. هرودوت، کتاب یکم، بند 186.
  14. هرودوت، کتاب دوم، بند 44.
  15. هرودوت، کتاب سوم، بند 130.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار دوم: داستان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان – سخن چهارم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش بزرگ (1)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب