بخش سوم: سازمان دودمانی
گفتار دوم: اشراف
چهارم: خاندان مهران
خاندان دیگری که از نظر قدرت و اعتبار همپای کارن بود، مهران نام داشت. خاندان مهران نیز تباری پارتی داشت و در دوران اشکانی صاحب اقتدار و نفوذ بود و گویا پیوندهایی هم با خاندان اشکانی برقرار کرده بود. چون بعدتر که بهرام چوبین از این خاندان به قدرت رسید، پادشاهیاش را دنبالهی سلطنت اشکانیان قلمداد میکرد. قلمرو اقتدار خاندان مهران در نواحی شمالی مرکز ایرانزمین قرار داشت و ری مرکز حکومتیشان محسوب میشد. یعنی چنین مینماید که به همان ترتیبی که سورنها و اسپهبدان جنوب و شمال شرقی ایران را در دست داشتند، در همسایگیشان و در دو سوی کویر مرکزی خاندان کارن و مهران چنین موقعیتی داشته باشند. با این تفاوت که روابط این دو خاندان با کینه و دشمنی همراه بود. این را هم باید در نظر داشت که، به نظر پتکانیان، از نوشتههای تاریخنویسان ارمنی چنین برمیآید که خاندان مهران در واقع شاخهای از خاندان اسپهبدان بودهاند.[1]
خاندان مهران نیز در میان جنگاوران و ارتشیان دوران ساسانی جای مهمی به خود اختصاص میداده و سپهسالاران ایران برای دورانهایی به این خاندان تعلق داشتهاند. نام و نشان رهبران خاندان مهران به ویژه در سالهای میانی دوران ساسانی بر صحنه پدیدار میشوند. مثلاً پس از مرگ یزدگرد دوم جنگ قدرتی روی داد که طی آن پیروز، که پسر کهتر بود، با پشتیبانی رهام، که به خاندان مهران تعلق داشت، بر برادرش هرمز سوم غلبه کرد و او را به قتل رساند.[2]
به قدرت رسیدن پیروز تا حدودی نشانهی چیرگی خاندان مهران بر خاندان سورن هم بود. یعنی به نیمقرن اقتدار کامل خانوادهی مهرنرسه، که از خاندان سورن بود، پایان داد. پیوند پیروز با خاندان مهران به رهام، که سپهسالارش بود، محدود نمیشد. او پرورندهای داشت که نامش در منابع ارمنی به صورت یِزَتوشنَسپ ثبت شده و قاعدتاً شکل اصلیاش ایزدگشسپ بوده و بر مبنای منابع ارمنی نام این شخص به صورت آذر ایزدگشسپ پسر اشتات از خاندان مهران بازسازی میشود. لقب او را دایه آوردهاند که قاعدتاً پرورنده معنی میدهد و به پهلوانی ارجاع میدهد که شاهزادهای بلندپایه را نزدش میفرستادند تا فنون رزمی را بیاموزد و با اخلاق و آداب پهلوانی پرورده شود، به همان ترتیبی که رستم در شاهنامه سیاوش را پرورد یا بهرام گور نزد نعمان بن منذر پرورده شد.
پس این ایزدگشسپ، که در واقع استاد هنرهای رزمی و پرورندهی پیروز بوده، نقشی مهم و تعیینکننده در زندگی او بازی میکرده و پارپتسی هم نوشته که شاهزاده به او دلبستگی فراوان داشت، در حدی که با او پیمان برادرخواندگی بسته بود.[3] هم ایزدگشسپ و هم پدرش اشتات در حل بحران ارمنستان نقش مهمی ایفا کردند و همان کسانی بودند که میانجیگری کردند تا اشراف ارمنی را، که در نزدیکی روستای روان در نیشابور زندانی بودند، رها سازد.[4] این بلندپایگان ارمنی در جریان شورش سال 451 م. اسیر شده بودند و همچون گروگانی به نیشابور منتقل شده بودند. وقتی ارمنیان باز سر به شورش برداشتند و مهرنرسه را شکست دادند، سپهسالار خشمگین سورنی یزدگرد را برانگیخت تا ایشان را اعدام کند، و حتا الیشه گزارش کرده که چنین هم کرد.[5] اما احتمالاً گزارش پارپتسی درستتر است، چون عمر یزدگرد دیری نپایید و با به قدرت رسیدن پیروز این گروگانها رهایی یافتند.
ایزدگشسپ در رهاندن ایشان نقش داشت و پیروز دستور داد تا به هرات منتقل شوند و همچون سوارهنظام به سپاهی بپیوندند که زیر نظر اشتات پدر ایزدگشسپ انجام وظیفه میکرد.[6] ناگفته نماند که ابناسفندیار هم در «تاریخ طبرستان» از این خاندان یاد کرده، اما نوشته که یزدان (ایزدگشسپ) و اشتاد (اشتات) برادر بودهاند، و نه پدر و پسر. او همچنین به این نکتهی مهم اشاره کرده که این دو در اصل ساکت دیلم بودهاند، اما به خاطر درگیریشان با یکی دیگر از بزرگان دیلمی ناگزیر شدند آن منطقه را ترک کنند و به طبرستان نقل مکان نمایند و در آنجا بود که شهر آمل را بنیاد کردند. او میگوید که یزدان برادر بزرگتر بود و همچنین این گزارش مهم را به دست میدهد که پیروز عاشق دختر اشتات شد و با او ازدواج کرد.[7]
نرمخوییِ ایزدگشسپ با اشراف ارمنی احتمالاً از آن رو بود که مهرانها از دیرباز در ارمنستان حضور داشتند و پیوندهایی با ایشان برقرار کرده بودند. آذر ایزدگشسپ فرماندهی دژی به نام بولبِرد یا بولوم در شمال شهر کارن در ارمنستان بود که به خاطر معدن طلایش شهرتی داشت. رومیان تا دیر زمانی به بهرهبرداری از این معدن چشم طمع دوخته بودند،[8] اما ساسانیان به استواری ادارهی آنجا را در دست داشتند و کسی که در دوران یزدگرد از طرفشان بر این دژ حکم میراند، آذر ایزد گشسپ بود.[9]
این معدن طلا در ساماندهی به معادلات قدرت ارمنستان نقشی تعیینکننده ایفا میکرد. چون یکی از دلایل اختلاف دربار ساسانی با واهان مامیکونیان این بود که گویا این بلندپایهی ارمنی قصد داشته پشتیبانی هونها و بیزانسیها را با این طلاها خریداری کند. مامیکونیان گویا سهم طلایی را که باید به دربار ساسانی پرداخت میشده به طور منظم ارسال میکرده است[10]، اما روابطی با رومیان و هونها داشته که حکومت مرکزی را نسبت به نیت و برنامههایش بدبین و خردهگیر میساخته است. در نهایت، کار اختلاف میان این دو نیرو بالا گرفت و واهان مامیکونیان در 484 م. سر به شورش برداشت. بعد از سرکوب او پیروز فرماندهی این دژ را به آذر ایزدگشسپ از خاندان مهران واگذار کرد.[11]
به این ترتیب، در زمان پیروز پهلوانانی از خاندان مهران مقامهای بالای نظامی را در شمال غربی ایرانزمین و به ویژه قفقاز بر عهده داشتهاند. زمانی که پیروز برای نبرد با هپتالیها به مرزهای شمال شرقی کشور میرفت، زرمهر رهبر خاندان کارن را از قفقاز فرا خواند تا همراهیاش کند و به جای او کسی به نام شاپور مهرانی را گماشت. پورشریعتی با مرور منابع ارمنی به این نتیجه رسیده که این شاپور که به شهربانی گرجستان رسید، پسر همان سرداری از خاندان مهران بوده که پیشتر در 481 ـ 482 م. برای نبرد با واهان مامیکونیان گسیل شده بود. یعنی شاپور و مهران را همسان با آذرگشسپ و اشتات دو پدر ـ پسر پهلوان از خاندان مهران میداند که به پیروز نزدیکی و نزد او نفوذی داشتهاند.[12] شاپور هم همسران و فرزندان گروگانهای اشرافی ارمنی را به ارمنستان بازفرستاد و ایشان را در دژ بولبرد نزد ایزدگشسپ جای داد.[13] او در ارمنستان زیر نظر سپهسالار ایرانی که از خاندان کارن بود انجام وظیفه میکرد و همانجا بود که خبرِ مرگ پیروز در نبرد با هپتالیها را شنید.[14]
بنابراین چنین مینماید که تا دوران یزدگرد دوم خاندان مهران نسبت به خاندانهایی مانند کارن ــ و بیشک نسبت به اسپهبدان و سورنها نیز ــ فروپایهتر بوده است. با این همه، به ویژه پس از اغتشاشی که به دنبال مرگ پیروز برخاست، مهرانیها به تدریج نیرومندتر شدند و خود را به خاندان ساسانی نزدیک ساختند. شاهان بعدی ساسانی هم سیاست نزدیکی با مهرانیها را ادامه دادند، چنانکه قباد برای کاستن از اقتدار سوخرا و خاندان کارن به این خاندان روی آورد و شاپور رازی را، که سپهداری نیرومند بود و مرکز قدرتش شهر ری بود، برکشید.
ری در این هنگام مرکز طبرستان بود که به نوبهی خود مرکز استقرار خاندان مهران محسوب میشد. دینوری میگوید که شاپور رازی کارگزار شاه در خُطَرنیَه و بابل بوده[15] و فردوسی تأکید دارد که او از قدیم دشمنیای با سوخرا داشته است:
که بر سوفرا دشمن اندر جهان نبودی جز او آشکار و نهان
شاپور رازی با پشتیبانی قباد و همدستی با خاندانهای نیرومند دیگر سپاهی بسیج کرد و سوخرا را در شیراز شکست داد و اسیرش کرد. فردوسی میگوید که چون همچنان از نفوذ و قدرت فراوان سوخرا بیم داشتند، او را به قتل رساندند:
چنین گفت پس شاه را رهنمون که یارند با او همه تیسفون
همان لشکر و زیردستان ما ز دهقان و از دور پرستان ما
گر او اندر ایران بماند درست ز شاهی بباید ترا دست شست
با این همه، چنان که استدلال کردم، احتمالاً این گزارش نادرست است و تحریفی است که از روایتهای خاندان مهران باقی مانده که در همان بوم و بر زندگیِ فردوسی مستقر بودهاند و بعید نیست ماجرای پیروزی شاپور رازی را قدری با اغراق در خاطر نگه داشته باشند. چون پایگاه قدرت سوخرا چندان زیاد بود که حتا پس از عزلش هم باقی ماند و بعدها قباد وقتی از سلطنت عزل شد با یاری زرمهر پسر سوخرا به قدرت بازگشت.[16]
مهرانیها، به ویژه در دوران قباد و فرزندش انوشیروان، زمام امور نظامی کشور را در دست گرفتند و اعتبار و قدرتی بیسابقه یافتند. از میان کل سیزده مُهری که گیزلن تصویرشان را منتشر کرده، پنج یا ششتای آنها پارتی هستند که بیشترشان به خاندانهای کارن و مهران و اسپهبد تعلق دارند.[17] از هشت سپاهبدی که در این فهرست میبینیم، سه تن (گرگین یا گورگون، سدهوش و پیراگ شهروراز) به خاندان مهران تعلق دارند.
پورشریعتی استدلال کرده که این پیراگ شهروراز، که در دوران خسرو سپاهبد جنوب بوده، به دوران خسروِ دوم تعلق دارد و همان شهروراز نیرومند و مشهوری است که بر بیزانسیها غلبه کرد و بعدتر با شورش خویش تاجوتخت ساسانی را به لرزه درافکند.[18] دو سپاهبد دیگر مهرانی در کوست شمال قدرت را در دست داشتند و این ناحیهای بود که از دیرباز مرکز قدرت خاندان مهران محسوب میشد. بنابراین نظر پورشریعتی در این باره که اقتدار خاندانهای کهن پارتی بعد از شورش مزدکیان و روی کار آمدن انوشیروان همچنان پا برجا بوده و رو به افول نرفته، پذیرفتنی مینماید. با این همه چنین مینماید که پس از آشوب مزدکیان خاندان مهران نیرو گرفته و در دربار ساسانی نقشی برجستهتر از پیش بر عهده گرفته باشد.
اقتدار خاندان مهران را از اینجا میتوان دریافت که یکی از وزیران مقتدر انوشیروان به گزارش فردوسی ایزدگشنسپ مهرانی نام داشت و برادرش فریبرز نیز در دربار ساسانی موقعیتی والا داشت. این دو همانهایی هستند که پروکوپیوس با نام ایزدیگوسناس[19] و فبریزوس[20] به نامشان اشاره کرده و گفته که به خاطر تیزهوشی و در عین حال روشهای پلیدی که به کار میبستند، شهرتی در میان ایرانیان داشتهاند.[21] اشارهی او به روشهای پلیدِ این دو احتمالاً به اینجا مربوط میشود که نامشان را در حین شرح دسیسهی خسرو انوشیروان برای چیرگی بر رومیان و شکستنِ عهدنامهی صلح میآورد.
به روایت او، انوشیروان نقشهی دقیقی برای تسخیر سرزمینهای شرقی بیزانس فراهم چید و بعد ایزدگشنسپ را به عنوان سفیر نزد رومیان فرستاد. رومیان از برنامهی نظامی خسرو خبردار شدند، اما یارای مقابلهی رویارو با وی را نداشتند. پس ایزدگشنسپ را با احترام فراوان پذیرا شدند و بیش از ده قنطار زر به او هدیه دادند که او آن را به انوشیروان پیشکش کرد.[22] از سوی دیگر، برادر وی فریبرز نیز پهلوانی نامدار بود و انوشیروان در 549 ـ 555 م. او را برای آرام ساختن گرجستان گسیل کرده بود. او در تسخیر لازیکا کاری از پیش نبرد، پس جانشینی به نام مهران (میرانِس) را، که او نیز به خاندان مهران تعلق داشت، به جای خود گمارد و بازگشت. انوشیروان بعد از آن بار دیگر شاپور رازی را به نبرد با گرجیان فرستاد.[23]
پهلوان مهرانیِ دیگری که در دوران انوشیروان فعال بود، شخصی بود که نامش به صورت گولون مهران یا مهروَندَک ثبت شده است. او سردار ایرانیان در نبرد با شورشیان ارمنی در سالهای 573 ـ 575 م. بود و سبئوس میگوید که تا ایبریا در گرجستان پیشروی کرد، اما بعد شکست خورد و به ارمنستان جنوبی بازگشت و شهر آنگْل در بَگروند را، که سر به شورش برداشته بود، تسخیر کرد.[24] پورشریعتی میگوید این شخص شاید همان سپاهبد گولونای باشد که در جریان فتح آمِد به سال 502 م. نامش در میان سرداران قباد آمده،[25] و همچنین میتواند با سپاهبد گورگون مهرانی هم، که مُهرش را گیزلن یافته، یکی باشد.[26] گیزلن حدس زده که اسم اصلی این شخص باید گرگین بوده باشد که روی مُهر نامش با تحریف نوشته شده است.[27] از آنجا که این گورگون یا گرگین لقب مهروندک دارد و این لقب به بهرام چوبین هم منسوب است، پورشریعتی این حدس جالب را مطرح کرده که این مرد در اصل پدربزرگ بهرام چوبین بوده است. به خصوص که در میان نیاکان بهرام نیز نام گرگین را میشنویم و او در شاهنامه خود را نوادهی گرگین میلاد میداند که بنیانگذار اساطیری خاندان مهران بوده است.
زمانی که خاقان ترک برای آشتی و صلح با انوشیروان ازدواج با دخترش را به انوشیروان پیشنهاد کرد، شاهنشاه پذیرفت و شخصی از خاندان مهران را برای آوردن نوعروس فرستاد. این شخص مهرانستاد نام داشت و گویا از سردارانی بود که پیشتر با ترکان جنگیده بود، چرا که نام پسرش نستوه نیز در میان پهلوانانی که در خراسان جنگیده بودند، آمده است. نقش مهرانستاد در جوش دادن پیوند میان خاندان ساسانی و تبارنامهی خاقان ترک تعیینکننده و مهم بود، چون دختر خاقان بعد از ورود به دربار ساسانی از خسرو انوشیروان باردار شد و شاه بعدی که هرمز چهارم باشد از این پیوند زاده شد.
اقتدار خاندان مهران در دوران هرمز چهارم و شاهان بعدی ساسانی همچنان پا بر جا بود، تا آنکه کمی بعد کار به رویارویی مهرانیها و ساسانیها کشید و برای نخستین بار خاندان ساسانی با یک مدعیِ شاهنشاهی رویارو گشت. این ماجرا به داستان شورش بهرام چوبین مربوط میشود که در تاریخ و ادبیات ایرانی در قالبهای گوناگون بارها و بارها بازگو شده است.
بهرام چوبین گویا نخست شهربان ری بود و در 571 م. یکی از سردارانی بود که به همراه انوشیروان در قفقاز به جنگ با رومیها رفت و فرماندهی سوارانی بود که شهر دارا را تسخیر کرد.[28] پورشریعتی حدس زده که شهربانیِ ری ویژهی اسپهبد کوست شمال بوده و با این فرض که بهرام چوبین نوهی گولون مهرانی است، فرماندهی ارتش جبههی شمال را ویژهی خاندان مهران دانسته است.[29] با این همه، دینوری اشاره میکند که بهرام شهربان آذربایجان و ارمنستان بوده و در این حالت باید او را سپاهبد باختر (کوست آدوربادگان) دانست.[30]
در سال یازدهم پادشاهیِ هرمز چهارم خزرها و ترکان از دو سو به ایران حمله بردند و رومیان و اعراب هم وضعیتی تهاجمی پیدا کردند. همین تهدید باعث شد هرمز بهرام چوبین رهبر خاندان مهران را به سپهسالاری برگزیند. طبری نوشته که شابه، شاه ترکان، با سیصد هزار سپاهی و شاه روم با هشتصد هزار سرباز و شاه خزران از شمال و اعراب به رهبری عباس احول و عمرو بن ازرق از جنوب به هرمز حمله بردند.[31] اعدادی که طبری برای سپاهیان دشمن ذکر کرده پذیرفتنی نیست، اما آشکار است که شمار مهاجمان زیاد بوده است.
هرمز چهارم در 588 م. بهرام چوبین را به فرماندهی ارتشی بزرگ منصوب کرد و به روایتی دوازده هزار سوار در اختیارش گذاشت.[32] پورشریعتی به درستی تشخیص داده که این تکرار مداوم عدد دوازده در داستان بهرام چوبین دلالتی آخرالزمانی دارد و به روایتهای دینیای باز میگردد که با قیام بهرام چوبین پیوند داشته است.[33] بهرام در نبرد با هپتالیها پیروز میدان شد و با انداختن تیری شابه را کشت و طبری این ضرب شست را همتای تیر آرش و تیری که سوخرا به ترکان انداخت، دانسته است. بهرام بلخ و هرات را پس گرفت و سرزمین هپتالیان را در ایران شرقی تسخیر کرد و پس از کشتن خاقان ترک تا جایی به نام روییندژ، که نزدیک بخارا بود، پیشروی کرد.[34]
بهرام پس از این پیروزیها اقتداری بیمانند یافت. نشانهی این نفوذ آن بود که به مقام دریگبدی آتشگاه شاهانه نائل شد که مقام درباریِ بلندپایهای بود.[35] با این همه، به خاطر پیشینهی کشمکشهای هرمز با خاندانهای اشرافی، بهرام از موقعیت خویش ایمن نبود و به همین خاطر خیلی زود در 590 م. شورشی پردامنه را آغاز کرد و نیروهای نظامی ری، که پایگاه خاندان مهران بود، نیز به وی پیوستند.[36] چنین مینماید که با سرکشی بهرام کل ایران شمالی به او پیوسته باشد و سیاستمداران کار هرمز را یکسره دانسته باشند.
به همین خاطر بود که خاندان اسپهبدان که از طرفی رقیب خاندان مهران بود و از سوی دیگر با هرمز پدرکشتگی داشت، دسیسهای درباری را سازمان داد. ویستهم و ویندویه، که دو برادر از رهبران اسپهبدان بودند، پیش از آن که بهرام بتواند به سوی جنوب پیشروی کند، به انتقام کشته شدن پدرشان اسپهبد کودتا کردند و هرمز را کور و زندانی کردند و پسرش خسرو دوم را به پادشاهی برگزیدند.
وقتی پیشروی بهرام به سوی جنوب آغاز شد، این دو هرمز را در زندان کشتند و خسرو را که نوجوان و ناتوان بود به بیزانس فرستادند تا از خطر مصون باشد. خاندان اسپهبد در این هنگام به خاطر پیوندهای خویشاوندی نزدیکش با ساسانیان از سلطنت این دودمان دفاع میکرد و دعوی بهرام چوبین بر تاجوتخت را برنمیتابید.[37] نیروی دو برادر برای حفظ ایران جنوبی کافی نبود و این گزارش جالب سبئوس را هم داریم که ایشان در اندیشهی یاری جستن از اعراب بودند.[38]
بهرام با قدرت تمام در همان سال 590 م. به تیسفون آمد و حکومت را به دست گرفت و به این ترتیب پس از سیصد و پنجاه سال سلطنت بار دیگر به یکی از پارتیان بازگشت. با این همه همچنان وفاداریهای قدیمی نسبت به خاندان ساسانی پابرجا بود. وقتی خسرو دوم با همراهی سپاهی کوچک که موریس امپراتور بیزانس در اختیارش گذاشته بود به ایران بازگشت، شهربانان ایران باختری و جنوبی به هواداری از وی برخاستند. خسرو دوم در آذربایجان با استقبال سپاهی پانزده هزار نفره از ارمنیان روبهرو شد که زیر فرمان موشیل مامیکونیان سلاح به دست گرفته بودند[39] و هشت هزار جنگاور که زیر فرمان ویستهم و ویندویه بودند نیز انتظارش را میکشیدند.
این نکته جای توجه دارد که همچنان هواداران اصلی خاندان ساسانی از همان خون پارتی قدیمی برخوردار بودند. خاندان اسپهبدان از اشراف مشهور پارتی بودند و خاندان مامیکونیان، که مقام سپهبدی (به ارمنی: سپرپت) را به شکلی موروثی در ارمنستان داشتند، نسب خویش را به اشکانیان میرساندند و همه آنها را اشکانی میدانستند.[40] در حدی که بهرام چوبین وقتی با واکنش نظامیشان روبهرو شد نامهای به موشیل مامیکونیان نوشت و به او گوشزد کرد که همین ساسانیان بودند که سلطنت را از خاندان اشکانی گرفتند و بابت هواداریاش از خسرو او را سرزنش کرد[41] و پیشنهاد کرد بار دیگر سلطنت را به خاندان اشکانی برگردانند و به این ترتیب خاندان مامیکونیان هم در قدرت سهیم شوند.[42]
اما بهرام چوبین نتوانست وفاداری خاندانهای بزرگ را به خود جلب کند. متحدانش یکایک از او جدا شدند و چون دید توانایی رویارویی با سپاهیان ارمنی و آذری را ندارد، به ایران شرقی گریخت. اما چنان که گفتیم کارنها راه را بر او بستند. بهرام با دشواری بر ایشان غلبه کرد و از چنگشان گریخت و به نزد دشمنان دیرینهاش هپتالیها گریخت و به ایشان پناه برد و در آنجا طی رخدادهایی مبهم به قتل رسید. برخی یک مزدور اجیرشده به دست ساسانیان را قاتل او میدانند و برخی دیگر میگویند خود هپتالیها او را کشتند.
- Patkanian, 1866 : 101 – 238. ↑
- Elishe, 1982: 242. ↑
- Parpeci, 1991: 159. ↑
- Parpeci, 1991: 133. ↑
- Elishe, 1982: 193 – 194. ↑
- Parpeci, 1991: 133. ↑
- ابناسفندیار، 1345: 1 ـ 2. ↑
- Procopius,Wars, 15: 18 – 22: 18. ↑
- Parpeci, 1991: 205. ↑
- Parpeci, 1991: 170. ↑
- Parpeci, 1991: 166. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.3.2. ↑
- Parpeci, 1991: 205. ↑
- Parpeci, 1991: 214. ↑
- دینوری، 1346: 69. ↑
- دینوری، 1346: 69؛ طبری، 1362، ج.2: 640. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.5.3. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.5.4. ↑
- Isdigousnas ↑
- Phabrizus ↑
- Procopius, Wars, II, 28. ↑
- Procopius, Wars, II, 28. ↑
- Procopius, Wars, II, 29. ↑
- Sebeos, 7.10.163. ↑
- Jashua the Stylite, 2000: 62, 68. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.5.4. ↑
- Gyselen, 2001: 32. ↑
- Simocatta, 1986, III: 101 – 102; Shahbazi, 2007: 519. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.6.3. ↑
- دینوری، 1346: 84. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 726. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 726. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.6.3. ↑
- Shahbazi, 2007: 520. ↑
- Khurshudian, 1998: 109 – 113. ↑
- Shahbazi, 2007: 521. ↑
- دینوری، 1346: 111. ↑
- Sebeos, 1999: 18. ↑
- Sebeos, 1999: 19 – 20. ↑
- Buzandaran, 1989: 560 – 561. ↑
- Sebeos, 1999: 20. ↑
- Sebeos, 1999: 173. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – پنجم: خاندان کنارنگ