بخش سوم: سازمان دودمانی
گفتار دوم: اشراف
پنجم: خاندان کنارنگ
در میان خاندانهای مهم عصر ساسانی که تبار خود را به اشراف عصر اشکانی میرساندند، باید از کنارنگیان نیز یاد کرد. فردوسی حدود قدرت خاندان کنارنگ را از کلات تا شمیران و از روییندژ تا رادهکوه میداند. شمیران در این فهرست قاعدتاً به شَمیلان در توس اشاره میکند و نه جاهای دیگری که در بلخ و هرات با همین نام وجود داشته است.[1] بنابراین مرکز قدرت این خاندان در توس و سرزمینهای اطراف آن قرار داشته است. کنارنگیان نام و نفوذ خود را از آنجا به دست آورده بودند که بر دژ استوار ایران در برابر هجوم هپتالیان فرمان میراندند و از این رو، درست مانند شهربانان غربی که با روم دست و پنجه نرم میکردند، نگهدارندهی ایران از گزند دشمنی نیرومند و مهاجم قلمداد میشدند. نام کنارنگیان در تاریخ ساسانی بارها هنگام عزل و نصبهای شاهان تکرار میشود.
خاندان کنارنگ نیروی اصلی براندازندهی یزدگرد نخست بودند و او در توس، که مرکز قدرت این خاندان بود، به روایتی به دست اسبی کشته شد. همچنین به قدرت رسیدن بلاش در 484 م. نیز مدیون اعمال نفوذ گشنسپداد کنارنگی بود که در ضمن اشراف را به قتل قباد اندرز میداد. دامنهی نفوذ و قدرت این خاندان چندان بود که وقتی قباد با همدستی هپتالیها بار دیگر تاجوتخت را به دست آورد و گشنسپداد را به قتل رساند، ناگزیر شد بار دیگر سمت کنارنگ و حکومت توس را به یکی دیگر از اعضای این خاندان بدهد که جوانی به نام آذرگلباد بود.
پروکوپیوس میگوید قباد پس از غلبه بر دشمنان و بازگشت به تخت سلطنت سوگند خورد نخستین کسی را که آن روز به نزدش برود به سمت کنارنگ توس منصوب کند، اما به سرعت پشیمان شد، چون این منصبی موروثی بود و نمیشایست که منصب خاندانیِ یک پارسی به دیگری واگذار شود. از این رو، چشم به راه بود تا کسی از خاندان کنارنگیان پیش برود تا این مقام را به او بدهد. چنین هم شد و کسی که پروکوپیوس نامش را آدرگودونبادس ثبت کرده نزدش رفت و کنارنگ توس شد.[2] خورشیدیان نام این شخص را به صورت آذرگلباد بازسازی کرده است.[3] آذرگلباد به قباد وفادارانه خدمت کرد و سالها بعد وقتی غوغای جنگ روم و ایران در آسورستان و میانرودان برخاست، او به همراه شاپور رازی و کسی به نام مِرمِروئس سه شاخهی سپاهیان ایرانی را در میانرودان رهبری میکرد.[4]
رهبران خاندان کنارنگ چندان نیرومند بودند که گاه از اجرای فرمان شاه سرپیچی میکردند و در امور داخلی خاندان ساسانی مداخله میکردند. نمونهای از این ماجرا زمانی رخ داد که اشراف پارتی با رهبری اسپهبد (اسپبدس) از نوآوریهای انوشیروان ابراز ناخشنودی کردند و دسیسهای چیدند تا قباد پسر جاماسپ پسر قباد را به جای انوشیروان بر تخت بنشانند. انوشیروان به موقع از دسیسه خبردار شد و اسپهبد را به قتل رساند، اما نتوانست قباد کهتر را از میان بردارد، چون او نزد خاندان کنارنگیان پرورده میشود و آذرگلبادِ نیرومند پدرخواندهاش بود. پس، شاه به وی نامه نوشت و دستور داد تا برادرزادهاش را بکشند. آذرگلباد با همسرش رایزنی کرد و از انجام این فرمان سرپیچی کرد و کودک را در جایی امن پنهان ساخت و پاسخ داد که دستور شاهنشاه را اجرا کرده است. این کودک به این ترتیب زنده ماند و بالید و بزرگ شد و چون به سن بلوغ رسید، به اندرز آذرگلباد گریزان شد و پنهانی میزیست. در این میان بهرام پسر آذرگلباد، که از درباریانِ طرف اعتماد انوشیروان بود و تنها کسی بود که از ماجرا خبر داشت، در جریان لشکرکشی به کولخیس این راز را فاش کرد و باعث شد که انوشیروان با دسیسهای آذرگلباد را به اردوی خود بکشاند و او را به قتل برساند.[5] بعد از آن، بهرام به پاداش خیانت خویش رسید و به جای پدر رئیس خاندان کنارنگیان شد.
- حمزه اصفهانی، 67: 43. ↑
- Procopius, Wars, V.1 – 7. ↑
- Khurshudian, 1998: 74. ↑
- Procopius, wars, XX. 12. 11. ↑
- Procopius, Wars, XXIII. 4 – 21. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – ششم: خاندان گشنسپ و باوند