بخش سوم: سازمان دودمانی
گفتار دوم: اشراف
هفتم: خاندان اشکانی
اردشیر بابکان در 252 م. بلافاصله پس از کشته شدن آناک به ارمنستان رفت و هواداران خسرو را دستگیر و اعدام کرد. این بار نوبت خانوادهی خسرو بود که متواری شوند و به سرنوشت خاندان آناک دچار آیند. به این ترتیب، تیرداد سوم و خسروویدخت که فرزندان شاه مقتول بودند نیز به سزاریهی کاپادوکیه برده شدند و در آنجا زیر نظر رومیان پرورش یافتند. خسروویدخت گویا تا سالها بعد زرتشتی مانده باشد، اما تیرداد که بعدها به حکومت ارمنستان هم رسید احتمالاً از ابتدای کار گرایشی به دین مسیحی داشته است. هر چند میگویند، بعدتر، از فرمان دیوکلتیان برای تعقیب و آزار مسیحیان در قلمرو خویش پیروی کرد و به همین خاطر گریگوری روشنگر را دوازده یا چهارده سال در سیاهچالی در خور ویرات (جایی کوهستانی در آرارات) زندانی کرد. با این همه، او نخستین شاه مسیحیِ زمین است و درگیریاش با گریگوری بیشتر از کشمکشی خانوادگی ناشی میشود، چرا که این دو شاهزادهی اشکانی با هم پدرکشتگی داشتهاند.
وقتی دیوکلتیان در 287 م. با سپاهیان رومیاش به ایران حمله کرد و به خاک ارمنستان وارد شد، تیرداد سوم را در اردوی خویش به همراه داشت. او تیرداد را همچون شاهی دستنشانده بر تخت ارمنستان نشاند. در این میان، رقیبش گریگوری روشنگر به ارمنستان بازگشته و کلیسای مسیحی را در این قلمرو تأسیس کرده بود. تیرداد به سرعت او را دستگیر و زندانی کرد. چنین مینماید که در این هنگام مسیحیان ارمنستان هوادار ایران بوده و به سود ساسانیان تبلیغ میکردهاند، چون پیوندهای گریگوری و خانوادهاش با ایرانیان روشن است و واکنش تیرداد که در این هنگام آشکارا نمایندهی رومیان بوده، حکایت از چنین وضعیتی دارد. این را هم باید به یاد داشت که امپراتور دیوکلتیان در این هنگام بزرگترین دشمن مسیحیان رومی محسوب میشد.
تیرداد سوم بر ارمنستان دیر زمانی فرمان راند و چنین مینماید که بلافاصله پس از تثبیت اقتدارش به سوی ساسانیان چرخشی کرده باشد و همچون پدربزرگ همنامِ خویش به مقام شهربانی استان ارمنستان بسنده کرده باشد، چون در درگیریهای مرزی بعدی با رومیان سر جنگ داشت و در جبههی ساسانیان با مهاجمان رومی میجنگید و دیگر رفتارش به شاهی دستنشانده شبیه نبود. او همان کسی است که نزد ارمنیان با نام تیرداد بزرگ (Տրդատ Մեծ) شهرت دارد، و نخستین شاهی است که دین مسیحیت را پذیرفت و آن را به عنوان مذهب رسمی دربار خویش برگزید.
چرخش تیرداد سوم به سمت ساسانیان طی چند سال نخست پس از استقرارش در ارمنستان به انجام رسیده است، چون در جریان لشکرکشی گالریوس به ایران به سال 298 م. میبینیم که تابع شاهنشاه است و در جبههی ساسانیان میجنگد. رومیان که او را وامدار خود میدانستند، به همین خاطر خشمگینانه قلمرویش را به باد غارت دادند. جالب آن که تقریباً در همین زمان تیرداد گرایشی به مسیحیت نشان میدهد و از سیاست پیشین خود در تعقیب مسیحیان دست برمیدارد.
روایتهای مسیحی چرخش دینی او را همچون امری معجزهآمیز و آمیخته با داستانهای فراطبیعی بازگو کردهاند. مثلاً گفتهاند خسروویدخت که زنی پارسا و خوشنام بوده پنج بار پیاپی رویایی تأثیرگذار میبیند و بعد از برادرش میخواهد تا گریگوری روشنگر را از زندان آزاد کند و این قدیس مسیحی بیماریِ سخت تیرداد را درمان میکند.[1] همچنین از همسر تیرداد که اَشکین (اشکان) نام داشته نیز همچون یکی از گروندگان اولیه و زنی قدیس یاد میشود. پدر اشکین شاه آلانها بود و اَشخادار نام داشت و مادرش دختر یکی از سرکردههای سارمات بوده است.[2]
به احتمال زیاد آنچه به واقع رخ داده بسیار سادهتر است. تیرداد سوم، به هر روی، در مقام شهربانی ایرانی بر ارمنستان فرمان میرانده و این که با اعمال نفوذ رومیان به تاجوتخت دست یافته بود، این حقیقت را که ارمنستان یکی از استانهای ایران ساسانی بوده مخدوش نمیکرده است. او حدود یک دهه بر ارمنستان حاکم بود و بنابراین بیشک به توافقی با ساسانیان دست یافته و با رضایت ایشان حکومت میکرده است.
احتمالاً همزمان با نزدیک شدن خطر حملهی رومیان تیرداد کوشیده تا با رها کردن گریگوری روشنگر حمایت مسیحیان ارمنی را جلب کند و ایشان را در برابر مهاجمان رومی بسیج کند. در زمانهی ما تقریباً همهی تاریخنویسان با برداشتی به نسبت سادهلوحانه گرایش ارمنیان به مسیحیت را همچون گرایش به روم تعبیر کردهاند. اما باید این نکته را گوشزد کرد که در زمان یادشده رومیان مشرک بودند و سرسختانه در برابر نفوذ مسیحیت مقاومت میورزیدند. در مقابل، ساسانیان با همان نگاه روادارانهی دیرین ایرانی در برابر گسترش مسیحیت بیطرفی پیشه کرده بودند و جمعیت بزرگی از مسیحیان در قلمروشان زندگی میکردند. در فهم چرخش دینیِ تیرداد باید بهویژه به این دادهی تاریخی دقت داشت که هم گالریوس و هم دیوکلتیان دشمنان قسمخوردهی مسیحیت بودند و به ویژه گالریوس که فرماندهی ارتش مهاجم روم بوده، در این زمینه خشن و خونریز بود.
بنابراین برای تیردادی که قصد نزدیک ساختن خود به ساسانیان را داشته و در ضمن خواهان جلب پشتیبانی مردم قفقاز هم بوده، این سیاستی معقول مینموده که به حمایت از مسیحیان بگراید و درگیریاش با رومیان را به صورت نوعی کشمکش دینی جلوهگر سازد. به هر صورت، پیامد حملهی رومیان این بود که تیرداد یکسره با مسیحیت شناخته شود. احتمالاً تدبیر او برای استفاده از شور مذهبی مسیحیانِ ارمنی برای دفع حملهی رومیان موفقیتآمیز بوده است، چون میبینیم که پس از هجوم بزرگ سال 298 م. همچنان بر سریر قدرت باقی میماند و در مخالفت آشکار با سیاست رومیان، در سال 301 م. مسیحیت را دین رسمی ارمنستان اعلام میکند.
نویسندگان معاصری که ماجرای گرویدن تیرداد و خسروویدخت به مسیحیت و اعلام این فرمان را همچون گسست از فضای سیاسیِ ایران ساسانی تعبیر کردهاند، نادانی خویش دربارهی تاریخ این دوران ارمنستان و روم را به نمایش گذاردهاند. چون در سال 301 م. که تیرداد دین رسمی ارمنستان را به مسیحیت چرخاند، دو امپراتور نیرومند و سرکوبگر (گالریوس و دیوکلتیان) بر استانهای شرقی روم حکومت میکردند که به شدت دشمن مسیحیت بودند و سیاست رسمیشان نابودی این دین بود. در واقع، اعلام چرخش دینی تیرداد سوم در بافت تاریخی آن دوران دقیقاً به معنای مخالفت با سیاست روم و جبههبندی در برابر امپراتور دیوکلتیان بوده است. باز باید به این نکته اشاره کرد که در این هنگام تنها کشوری که به طور رسمی آزادی دینی مسیحیان را به رسمیت میشناخت و پناهگاه مسیحیان محسوب میشد و مسیحیانِ سیاستمدار هوادارش بودند، دولت ایران ساسانی بود.
تیرداد وقتی تصمیم گرفت به مسیحیت بگرود، مراسمی پر سر و صدا و تبلیغی وسیع را ترتیب داد و با کل خانوادهاش به کرانهی فرات رفتند و به دست گریگوری روشنگر غسل تعمید یافت. این حرکت در آن دوران به معنای گسستن رسمی تیرداد از اربابان پیشیناش و پیوستن کاملش به دربار ساسانی بوده است. این را هم باید در نظر داشت که مسیحیت در این هنگام یکی از ادیان شکوفا و پررونق غرب ایرانزمین بود.
با این چرخش سیاسی و مذهبی، تیرداد اولین شاهِ مسیحی تاریخ شد و ارمنستان نخستین کشوری شد که دین مسیحیت در آن رسمیت درباری داشت. گریگوری روشنگر هم نخستین کاتولیکوسِ (رئیس کلیسای) رسمیای بود که مقامش با سیاست رسمی کشورش گره خورده بود. به این ترتیب، آنچه پس از سی سال در رم رخ داد و تثبیت کلیسای کاتولیک را ممکن ساخت، یک نسل جلوتر در ارمنستان با تمام ساختار سیاسی و مذهبیاش تکامل یافته بود، و در بستری سیاسی و همچون بیانیهای ضدرومی فهم میشد.
پس از تیرداد سوم پسرش خسرو سوم مشهور به «کودک» به قدرت رسید که از بطن اشکین زاده شده بود. او از 330 تا 339 م. حکومت کرد. یک نشانه که پیوند نزدیک تیرداد با ساسانیان را نشان میدهد آن است که این پسرش، که سیاست او را ادامه میداد و از پشتیبانی مسیحیان نیز برخوردار بود، رهبر جناح هوادار ساسانیان در ارمنستان به شمار میرفت. در دوران او دو سردار بزرگ، که عبارتند از واچه مامیکونیان و واهان آماتونی، رهبریِ نیروهای نظامی ارمنی را بر عهده داشتند. واچه مامیکونیان، که برای مقطعی از پشتیبانی کاتولیکوس ارمنستان ــ آریستارکِس[3] پسر گریگوری روشنگر (Սբ. Արիստակես Ա. Պարթև) ــ برخوردار بود، کوشید با گسترش نفوذ ساسانیان در ارمنستان مقابله کند. اما جناح هوادار ساسانیان که در ارمنستان دست بالا را داشت، او را فرو کشید و آریستارکس که در فاصلهی 325 تا 333 م. رهبر مسیحیان بود، در این درگیریها به قتل رسید. واچه مامیکونیان به سرکوب هواداران ساسانیان پرداخت، اما شاپور دوم با سپاهی به ارمنستان رفت و او را دستگیر و اعدام کرد. خسرو سوم همچنان با شاپور متحد باقی ماند و پس از مرگش پسرش تیگران هفتم به شهربانی ارمنستان رسید و همان سیاست را ادامه داد.
در این هنگام سیاست ارمنستان به کلی دو پاره شده بود. جبههای که قدرت را در دست داشت و استوارتر هم مینمود، شاهزادگان اشکانی حاکم بر ارمنستان و خاندانهای اشرافی قدیمی قفقاز را در بر میگرفت که در ادامهی سیاست دیرینهشان دشمن روم بودند و سروریِ ساسانیان را پذیرفته بودند. در سوی دیگر، بخشی بانفوذ و مسیحی از خاندان مامیکونیان قرار داشت که پس از گرویدن کنستانتین به مسیحیت هوادار اتحاد با روم بود. این جناح پس از کشته شدن همزمان واچه مامیکونیان و آریستارکس با خاندان کاتولیکوس ارمنستان متحد شده بود، طوری که پس از آریستارکس برادر مهترش وردان به ریاست مسیحیان رسید و در 341 م. جای خود را به پسرش هوسیک اول داد که داماد تیرداد دوم و شوهرزن خسرو سوم هم بود.
هوسیک به جناح مامیکونیان تعلق خاطر داشت و با تیگران هفتم دشمنی شدیدی داشت و کوشید او و هوادارانش را تکفیر کرده و از قدرت عزل کند. اما هواداران تیگران او را در 347 م. به قتل رساندند.[4] با این همه، چنین مینماید که کشمکش این دو جبهه در این زمان هنوز به گرایش سیاسی به روم منتهی نشده بود و هنوز درگیری داخلی میان دو جناح از اشراف ارمنی بوده باشد. چرا که سروری شاپور بر ارمنستان استوار و محکم بود، در حدی که وقتی در سال 350 م. به جنگ رومیان رفت، این خبر به دستش رسید که تیگران قصد خیانت و یاری رساندن به رومیان را دارد. پس به دستورش تیگران از قدرت برکنار شد و چشمانش را نابینا کردند و پسرش ارشک را به جای او بر تخت نشاندند. این هم گواه دیگری است که حاکم ارمنستان بر خلاف برداشت سادهانگارانهی مورخان رومی «شاه» قلمروی مستقل نبوده و «شهربان» استانی ایرانی بوده است. چون میبینیم که فرمان شاهنشاه برای عزل و عقوبتاش بسنده است. وگرنه اگر ارمنستان دولتی مستقل میبود، معنی نداشت با فرمان شاه کشوری دیگر فرمانروایش نابینا و عزل شود.
ارشک پسر تیگران، که به دستور شاپور به شهربانی ارمنستان رسید، خود یکی از نشانههای نزدیکی تیگران به رومیان بود! چون در زمان زمامداری پدرش با دختر یک مقام رومی به نام فلاویوس آبلابیوس[5] ازدواج کرده بود که در اصل تباری یونانی داشت و از جزیرهی کرت برخاسته بود. زندگی و سرنوشت آبلابیوس میتواند تا حدودی پیچیدگیهای سیاست این دوران در ارمنستان را نشان دهد. این مرد مدتی در کرت از سوی رومیان به مقام فرمانداری برکشیده شد و بعد به کنستانتینوپل رفت و مشاور صمیمی کنستانتین شد و نفوذی چشمگیر در این شهر به دست آورد.[6] او که خود در ابتدای کار به دین باستانی یونانیان باور داشت، به مسیحی متعصبی تبدیل شد و یکی از عواملی بود که گرویدن کنستانتین به مسیحیت را ممکن ساخت. آبیلابیوس از 329 تا 338م. حاکم استانهای شرقی روم بود و در 331 م. به مقام کنسولی رسید.[7] او مردی سخنچین و فتنهگر بود و رقیبی در کنستانتینوپل داشت به نام سوپاتِر آپامیایی که از فیلسوفان مخالف مسیحیت بود. آبلابیوس در 337 م. کنستانتین را متقاعد کرد که این مرد با نیروهای جادوییاش باعث شده غلهی برداشتشده از مصر کمتر از میزان انتظار باشد، و به جرم جادوگری فیلسوف بخت برگشته را به قتل رساندند.[8] آبلابیوس، که از پیروان سرسخت آتاناسیوس بود، خود نیز سرنوشتی مشابه سوپاتر پیدا کرد. چون وقتی کنستانتیوس دوم به قدرت رسید، چون تعصبی در مذهب مسیحی آریانی داشت، به سال 338 م. دستور داد او را اعدام کنند.
با این اوصاف هر چند تاریخ ازدواج ارشک دوم و المپیاس دختر آبلابیوس را 358 م. ذکر کردهاند،[9] این قضیه باید پیش از سال 337 م. که این دولتمرد به حکم کنستانتیوس خلع شد، انجام شده باشد. این حدس از آنجا تقویت میشود که فائوستوس بیزانسی هم میگوید ارشک بعد از المپیاس با ملکهی اصلیاش فرنتزم ازدواج کرد و این زن پسر مهتر وی را زاد،[10] پس باید ازدواجش به پیش از 358 م. مربوط باشد. اگر حدس ما دربارهی تاریخ این وصلت درست باشد، در این دوران پایگاه آبیلابیوس انتاکیه بوده است.[11] به تعبیری وصلت پسر تیگران با دختر او نوعی اتحاد میان ارمنستان و انتاکیه محسوب میشده که مقر رومیان به حساب میآمده و چه بسا که شاپور تا حدودی به خاطر همین ماجرا تیگران را کور و خلع کرده باشد.
اما این را میدانیم که تیگران تا سیزده سال پس از این تاریخ همچنان بر ارمنستان فرمان میرانده است. یعنی گویا روابط دوستانهی دربار ارمنستان و حاکم انتاکیه تا 350 م. تهدیدی برای سیاستهای ایران در منطقه قلمداد نمیشده است. جالب آن است که پیوند این دو مرکز سیاسی بر محور دین مسیحیت شکل گرفته که در همین سالها در روم به دین رسمی تبدیل شده و کارگزاران تثبیت آن در روم نیز همین افراد بودهاند. یعنی میدانیم که آبلابیوس نیروی پشت پردهی گرویدنِ کنستانتین به کیش تازه بوده و دربار ارمنستان هم در آن هنگام تنها نیروی سیاسی مسیحی جهان به شمار میرفته است. یعنی، به تعبیری، در این دوران ارمنستان مشغول صدور دین خود به دربار روم بوده و احتمالاً این ماجرا نه تنها از دید ساسانیان تهدیدکننده نمینموده، که به خاطر ویرانی دین حاکم بر دربار روم تغییری سودمند هم جلوه میکرده است.
نباید از یاد برد که همهی امپراتوران مهمی که طی نسلهای پیش به ایران حمله کرده بودند کافرکیشهایی متعصب یا مهرپرستانی پرشور بودند و همگی هم با مسیحیت مخالفت میکردند. در سراسر این دوران سیاست ساسانیان دربارهی مسیحیان مهماننوازی و حمایت بود. یعنی مسیحی شدن کنستانتین به واسطهی نزدیکیاش به آبلابیوس کرتی و دربار ارمنستان نوعی پاتک فرهنگی و دینی به رم محسوب میشده است.
با این همه، وقتی کنستانتین به دین مسیحیت گروید، سیاستی زیرکانه را به کار گرفت. بر خلاف تصور ساسانیان، امپراتور جنگاور پس از گرویدن به مسیحیت اسلحه را از دست فرو نگذاشت. بلکه از دین تازه همچون ابزاری سیاسی برای جلب هوادار و بسیج تودهی مردم بهره جست. در این هنگام بود که از سویی کنستانتین سودای حمله به ایران را در سر پخت و از سوی دیگر ساسانیان سیاست آشتیجویانهی پیشینشان را رها کردند و به پیشروی در قلمرو روم پرداختند. تیگران هفتم یکی از کارگزارانی بوده که در این لبهی تیز و خطرناکِ سیاسی و مذهبی به بندبازی مشغول بود و چشم و سلطنت خود را در این راه از دست داد.
جالب آن که ارشک دوم هم درست موقعیتی شبیه به پدرش را داشت. او که در ابتدای کار به همراه خانوادهاش اسیر شاپور دوم بود، با موافقت شاهنشاه به حکومت ارمنستان دست یافت، اما به گواهی تاریخنویسان روم دوستی نزدیکی با رومیان داشته[12] و مهمتر از همه این که به مذهب آریانی گرویده بود[13] که ضد دین دلخواه پدرزنش محسوب میشد. با این همه، نزدیکیِ ارشک دوم با سیاست رومیان باعث شد در سرزمین خودش مشروعیت نداشته باشد.
وقتی جنگ شاپور و رومیان آغاز شد، سرداران و اشراف ارمنی از جمله واهان مامیکونیان و مروژان آردزرونی نیروهایشان را در خدمت ارتش ایران گذاشتند، اما ارشک دوم دل با رومیان داشت و واساک مامیکونیان، که مدعی رهبری این خاندان و رقیب واهان بود، سپهسالارش محسوب میشد. ارشک شهری به نام ارشکاوان ساخت و برای این که جمعیتی جنگاور را زیر فرمان بیاورد، اعلام کرد که هر جنایتکاری به این شهر بیاید گناهانش بخشیده خواهد شد. منابع ارمنی نوشتهاند که بر این مبنا صد و پنجاه هزار تن به ارشکاوان کوچ کردند که بیشترشان دزد و راهزن و آدمکش بودند. البته این روایتی است که در تاریخهای رسمی بازمانده و آشکارا دیدگاه جبههی هواداران ایران را باز مینماید که هواداران ارشک را دزد و جانی میدانستند.
به هر رو، شهرسازی ارشک در آن دوران شورشی بر ضد ساسانیان محسوب میشده است. شاید بدان خاطر که درست همزمان با لشکرکشی یولیانوس مرتد به ایران رخ داد و معلوم است که ارشک به پشتگرمیِ رومیان چنین کرده است. اما پیش از آن که این جمعیت بدنام بتوانند در قالب سپاهی منظم سازمان یابند، اشراف ارمنی احساس خطر کردند و بر او تاخت آوردند و شهر تازهاش را ویران کردند و پیروان ماجراجویش را تار و مار نمودند. شاپور در 369 م. پس از غلبه بر رومیان ارشک و واساک را احضار و محاکمه کرد و دستور داد ارشک را زندانی و واساک مامیکونیان را اعدام کنند. ارشک هم یک سال بعد در زندان خودکشی کرد.
پس از ارشک دوم پسرش بابا (پاپاس) به قدرت رسید که از شکم زنی اشرافزاده به نام فَرَنْتْزِم زاده شده بود. نکتهی جالب دربارهی این فرد آن است که نامش را به یاد پسر هوسیک اول گذاشتهاند که برای مدت کوتاهی در 348 م. جانشین پدر شد و ریاست مسیحیان را در مقام کاتولیکوس بر عهده گرفت و اندکی بعد درگذشت. نام یا لقب او پاپا یا بابا بوده و این یکی از اولین اشارههایی است که به نام پاپ به مثابه رهبر کلیسای کاتولیک در تاریخ میبینیم.
فرنتزم مادر بابا از خاندان سیونیا برخاسته بود و زنِ مقتدری بود که در 361 م. کوشید با زهر دادن به المپیاس هووی خود را از میان بردارد. وقتی شاپور ارشک دوم را از سلطنت ارمنستان عزل کرد، فرنتزم با پسرش به دژ آرتوگراسا رفت و از تسلیم آنجا به اشراف هوادار ساسانیان سر باز زد. سپاهیان ارمنی هوادار شاپور، که با دو سردار به نامهای زیک و سورن حمایت میشدند، به آنجا تاختند و دژ را در 370 م. گرفتند و فرنتزم در این میان به قتل رسید. بابا با یاری اطرافیانش به روم پناه برد و تا 370 م. در آنجا بود. در این فاصله شاپور واگذار کردن حکومت ارمنستان به سران دو خاندان مامیکونیان و آردزونی را آزمود. اما بعد از این تاریخ وقتی امپراتور روم والنس به همراه بابا برای تسخیر ارمنستان به حرکت درآمد، راهی گشود تا بابا بار دیگر به جبههی ایران بازگردد. بابا هم از این پیشنهاد استقبال کرد و دو تن از سرداران هوادار روم به نام اردوان و کولاک[14] را کشت و سرشان را برای شاهنشاه فرستاد. به این ترتیب، الگوی تکرار شونده این بوده که روم در این دوران پناهگاه فراریان اشکانیای بوده که به جرم هواداری از روم از تاجوتخت ارمنستان رانده میشدند، و پس از آن که با همراهی رومیان به قلمرو خود باز میگشتند، باز تابعیت ساسانیان را میپذیرفتند و پناهدهندگانشان را مورد حمله قرار میدادند تا بخشیده شوند!
باز برای آن که پیچیدگی نیروهای نظامی این دوران بهتر نمایان شود. خوب است به این نکته اشاره کنیم که چرخش بابا به سوی ساسانیان هم پیامدهایی پیشبینیناشده به دنبال داشت، چون بخشی از نیروهای ارمنی، که زیر فرمان موشق مامیکونیان میجنگیدند، با حمایت رومیان بر نیروهای وفادار به شاپور غلبه کردند و شاهنشاه که در این هنگام درگیر کشمکش با شاهان کوشانی بود، نتوانست به آن سو بشتابد. در نتیجه، تعادل ناپایداری برقرار شد که طی آن بابا همچون دستنشاندهی رومیان به حکومت ارمنستان رسید، در حالی که در ضمن نسبت به ساسانیان هم ابراز وفاداری کرده بود. اما با تمام این تدبیرها در میان مردم ارمنستان مشروعیت چندانی نداشت. او به آیین آریانی پایبند بود و از این رو با رهبر کلیسای ارمنستان که نرسه نام داشت و فرزند پاپا پسر هوسیک بود هم اختلاف داشت. این کاتولیکوس در واقع گماشتهی رومیان بود و چشم و گوش ایشان در قفقاز محسوب میشد.
بابا در 373 م. کاتولیکوس نرسه را با زهر به قتل رساند. بعد هم پیوند سنتی میان کلیسای ارمنستان و اسقفنشین انتاکیه را گسست و با گماشتن کاتولیکوسی که مخالف بازیل اسقف انتاکیه بود، اعتبار و حق ریشسپیدی او را نادیده انگاشت. بعد هم به بیرون راندن رومیان از آناتولی و شمال میانرودان همت گماشت و گوشزد کرد که شهرهایی مانند ادسا در اصل بخشی از قلمرو اشکانیان بودهاند. امپراتور والنس تصمیم به کشتن او گرفت، اما بابا از دسیسهای که برای کشتناش در یک مهمانی طراحی شده بود جان به در برد و حملهي بعدی رومیان به قلمرویش را هم دفع کرد. رومیان مسیحی در گزارشهای خود آوردهاند که بابا در این هنگام از حمایت دیوها برخوردار بود و با جادو هوا را تیره میساخت تا رومیان نتوانند به او دست یابند. از اینجا روشن میشود که انگار شورش او بر ضد رومیان با حمایت ارمنیان غیرمسیحی همراه بوده است. والنس که از دستیابی به شاه جوان ارمنستان عاجز بود، به مکر روی آورد و سرداری را که مورد اعتماد وی بود به نزدش فرستاد و این مرد که ترایانوس نام داشت، در یک مهمانی به شکلی ناجوانمردانه بابا را به قتل رساند. رومیان پس از آن با خاندان مامیکونیان ساختند و پسرعموی بابا به نام ورازداد را به پادشاهی ارمنستان برگزیدند.
سیاست قفقاز تقریباً از همین زمان دستخوش نوعی دوپارگی شد و شاهان گرجستان از ارمنستان جدا شدند. میریان سوم در گرجستان دودمانی به نام خسرویان را بنیان نهاد که شاهانش از تبار خاندان پارتی مهران بودند.[15] این خاندان در گرجستان مسیحی شدند اما پیوندهای فرهنگی و سیاسی خویش را با ایران حفظ کردند.
در 363 م. شاپور دوم شاه گرجستان را که ساروماک[16] نام داشت و از سران خاندان خسرویان قفقاز بود برکنار کرد و برادرزادهاش وراز پاکور (ვარაზ ـ ბაკურ) را به پادشاهی گرجستان گماشت و این همان کسی است که آمیانوس مارکلینوس اسمش را به صورت آسپاکور[17] (اسپَهپاکور) ثبت کرده است.[18] از اینجا برمیآید که گرجستان هم استان دیگری در دولت ساسانی محسوب میشده و عزل و نسب شهربانش به دست شاهنشاه بوده است. از سوی دیگر، گرجستان در لبهی تماس دولت ایران و روم قرار داشت. رومیان که از ساروماک حمایت میکردند، به فرمان امپراتور والنس همراه با او به گرجستان لشکرکشی کردند، اما کاری از پیش نبردند و در نتیجه دو خویشاوند با هم آشتی کردند و قرار شد قلمرویی در جنوب غربی گرجستان در اختیار ساروماک قرار بگیرد.[19] چنین مینماید که وراز پاکور در میان گرجیان محبوبیت و موقعیتی استوار داشته باشد، چون پس از مرگ او در حدود سال 365 م. پسرش مهرداد به قدرت رسید و همان سیاست فرمانبرداری از ساسانیان و مقاومت در برابر رومیان را ادامه داد و تا سال 380 م. هم بر سریر قدرت باقی بود.
با مرور این دادهها روشن میشود که سراسر قفقاز از همان ابتدای دوران اشکانی به طور استوار بخشی از دولت ایران محسوب میشده و با وجود آن که خاندان اشکانی در آن رهبری دستگاه سیاسی را بر عهده داشتهاند، یکسره تابع شاهنشاه ساسانی قلمداد میشدند و سرکشیهایی که اغلب با تحریک رومیان در این میان رخ میداده به افرادی خاص مربوط میشده و بلافاصله با دستگیری یا تبعید وی فرو نشانده میشده است. جالب آن که افراد سرکش به ویژه آنها که به خاندان اشکانی تعلق داشتهاند از هر فرصتی برای بازگشت به نظم سیاسی ساسانیان بهره میجستهاند و چرخش مداومِ فراریان به روم به سمت نظام سیاسی ساسانی را شاهد هستیم.
نخستین شورش جدی در ارمنستان که حالت نهادی داشت و به لشکرکشی گستردهی شاهنشاه ساسانی برای سرکوب سرکشان انجامید، به سال 482 م. در زمان حکومت پیروز رخ داد و احتمالاً انعکاسی بود از ناآرامی مرزهای شرقی و ناتوانی ساسانیها در غلبه بر دستاندازیهای پیاپی هپتالیها. این زمانی بود که خاندان اشکانی قدرت سیاسی را به ساسانیها واگذار کرده و به رتبهای همپایهی سایر خاندانهای بزرگ فرو کاسته شده بود. شاید به دنبال همین دگردیسی و در مقام پیامد قدرت گرفتن خاندان مامیکونیان بود که این گروه سر به شورش برداشتند و جنبششان سراسر قفقاز را در بر گرفت و سرکشی در ارمنستان با بروز ناآرامیهایی در گرجستان همراه شد.
پیروز سپاهی بزرگ را برای سرکوب یاغیان به قفقاز فرستاد. این سپاه از دو شاخه تشکیل شده بود. رهبری شاخهای که به ارمنستان رفت، بر عهدهی زرمهر از خاندان کارن بود و شاخهی دیگری که به گرجستان عزیمت کرد به خاندان مهران تعلق داشت و به همین خاطر فرماندهاش در متنهای ارمنی مهران نامیده شده است.[20] زرمهر پیش از این هم به عنوان فرماندار سپاهیان ساسانی در قفقاز خدمت کرده بود و در آلبانی بر شورش واختانگ اول شاه گرجستان چیره شده بود. با این همه، از پسِ قوای مامیکونیان برنیامد و به ناگزیر مهران نیز به یاریاش آمد.[21]
مهران کوشید تا با رایزنی و از راهی سیاسی مشکل را رفع کند و به واهان مامیکونیان قول داد اگر از شورش دست بردارد نزد شاهنشاه برایش میانجیگری خواهد کرد. اما مامیکونیان نپذیرفت و تأکید کرد که به ساسانیان وفادار بوده و به خاطر قدرناشناسی ایشان سر به شورش برداشته است. چنین مینماید گرایشهای دینی نیز در این شورش نقشی ایفا کرده باشد، چون مهران در میانهی این رایزنیها به مامیکونیان اندرز میدهد که به تقدیس آتش و خورشید بپردازد تا آشتی برقرار شود[22] و گویا در این مورد به بازگشت به دین زرتشتی و مهرپرستی ایرانی تأکید دارد، و در مقابل، مسیحیت بیزانسی قرار میگیرد که انگار شورشیان گرایشی بدان نشان میدادهاند.
شورش سال 482 م. با همین رایزنیها به تدریج فرو خفت، اما کمی بعد باز دوباره زبانه کشید و این بار پیروز دستور به قلع و قمع شورشیان داد و سرکشی خاندان مامیکونی با نیروی نظامی سرکوب شد. چنانکه گفتیم پس از آن بود که ایزدگشسپ و شاپور رازی برای آرام نگه داشتن قفقاز به این منطقه گسیل شدند و سیطرهی خاندان کارن و مهران در این منطقه بالا گرفت. چنین مینماید که ساسانیان با شورشیان چندان خشن برخورد نکرده باشند و دیدیم که گروگانهایشان را در نهایت به ارمنستان بازگرداندند و سربازان شورشی خاندان مامیکونی را هم در آخر کار آزاد کردند و اجازه دادند به رستههای نظامیای بپیوندند که به جنگ هپتالیها میرفتند. این در حالی بود که سرکشیهای گاه و بیگاه سران این خاندان همچنان رخ مینمود و الیشه میگوید مهرنرسه، که از ارمنیان شکستی سهمگین خورده بود، برای این که خشم شاه را از خود برگرداند به بدگویی دربارهی اخلاق جنگی ارمنیان پرداخت و او را برانگیخت تا اسیران ارمنی را که در نیشابور گرفتار بودند، اعدام کند.[23] اما چنانکه گفتیم انگار با پا در میانی پهلوانانی مانند ایزدگشسپ این خطرها از سر زندانیان و گروگانها گذشته باشد.
پس از سرکوب شورش مامیکونی باز تا حدود یک قرن اوضاع در قفقاز آرام بود. تا آن که در 594 ـ 595 م. اشراف ارمنی وقتی دیدند کارگزاران مالی دولت ساسانی به قلمروشان وارد شدهاند سر به شورش برداشتند و برای مقطعی همزمان در برابر قوای ساسانی و بیزانسی میجنگیدند. اما در نهایت شکست خوردند و خسروپرویز رستهی جنگاوران ارمنی را که شکست خورده بودند در حدود 596 م. در اصفهان مستقر ساخت.[24] این رسته در زمان شورش ویستهم طغیان کردند و کوشیدند به او بپیوندند. اما راهشان از قلمرو سرداری به نام پیروز میگذشت که راه را بر ایشان بست و کشتارشان کرد.[25] پورشریعتی این پیروز را همان نوهی جاماسپ دانسته که در گیلان حکومتی برای خود داشت.[26]
سیاست منطقهی قفقاز از این رو مهم است که، از سویی، پیچیدگیهای ارتباط دربار ساسانی و فرمانروایان رومی را نشان میدهد و از سوی دیگر، پایداری خاندان اشکانی و نوع اندرکنشاش با خاندانهای نیرومند دیگر ارمنی را روشن میسازد. با مرور تاریخ قفقاز و تحلیل پویایی قدرت در ارمنستان و روند تشکیل استان تازهی گرجستان میبینیم که این منطقه در دوران ساسانی بخشی استوار در درون قلمرو سیاسی ایرانزمین بوده و یکی از خاندانهای نیرومند و تعیینکننده در آن که هم رهبری دینی و هم سیاسی را بر عهده داشتهاند، اشکانیان بودهاند. از این رو برداشتهای نادرستی مانند این که ارمنستان کشور مستقلی بوده، یا این که خاندان اشکانیان با ظهور ساسانیان منقرض شد با مرور تاریخ این منطقه ابطال میگردد.
- Thomson, 1976: 219. ↑
- Dodgeon, 2002: 319 – 320. ↑
- St. Aristaces I ↑
- Kurkjian, 2008: 102 – 103. ↑
- Flavius Ablabius ↑
- Eunapius, VI.3. 1 – 7. ↑
- Jones, A.H.M.; Martindale, J.R. and Morris, 1971, Vol.1: 3 – 4. ↑
- Zosimus, ii. 40. ↑
- Hovannisian, 2004 :89. ↑
- Faustus of Byzantium, IV, 15. ↑
- Millar, 1993: 210. ↑
- Ammianus Marcellinus, XXV. vii, 9 – 13. ↑
- Terian, 2005: 18. ↑
- Cylaces ↑
- Lang, 1983: 527 – 528. ↑
- Sauromaces ↑
- Aspacures ↑
- Ammianus Marcellinus, XXVII, 12. 16. ↑
- Toumanoff, 1963: 460 – 461. ↑
- Parpeci, 1991: 172 – 189. ↑
- Parpeci, 1991: 192 – 193. ↑
- Parpeci, 1991: 193 – 196. ↑
- Elishe, 1982: 193 – 194. ↑
- Sebeos, 1999: 31 – 43, 175 – 181. ↑
- Sebeos, 1999: 43. ↑
- Pourshariati, 2008: 4.3.2. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: دستگاه سیاسی – گفتار نخست: پایداری سامان دولت