بخش سوم: نتیجهگیری
گفتار نخست: جمعبندى دادهها
از مرور سریعى که بر متون مربوط به نوروپپتیدها کردیم، مىتوان چندین نتیجه گرفت.
مهمتر از همه آن که سیستم نوروپپتیدى، یکى از کهنسالترین و قدیمىترین نظامهاى مولکولىِ تنظیم رفتار در جانوران است. به بیان دیگر، چنین مىنماید که ما در هنگام بررسى نوروپپتیدها، خود را با سنگوارهاى از سازوکارهاى کنترلىِ اولیهى سیستمهاى زیستی انتخابگر روبرو مىبینیم. براى این قدیمى پنداشتنِ نوروپپتیدها چندین دلیل مىتوان آورد.
نخست، پایدارى و شباهت این سیستم در شاخههاى گوناگون حیات جانورى است. سادهترین توجیه، وقتى در شاخههایى متفاوت -مانند مهرهداران، حشرات و مژکداران- گیرندهها و لیگاندهایى با ساخت شیمیایى کمابیش یکسان را مىبینیم، این است که آنها را از تبارِ مشترکى بدانیم. با توجه به همریختىِ خیره کنندهى ساخت ژنتیکىِ بیان کنندهى نوروپپتیدها، و شباهت چشمگیر گیرندههایشان، مىتوان فرض کرد که این مواد شکلى ابتدایى از سیستم مولکولىِ کنترل ساختههاى یوکاریوت اولیه را بر مىساختهاند.
سیستم نوروپپتیدها در همهی جانوران وجود دارد. برخى از آغازیان -که همگى متحرک هستند- به ساختارى ساده بر این مبنا مجهزند، و بسیارى از یاختههاى گیاهى و قارچى هم مولکولهایى از ردهى نوروپپتیدها را در ساز و کارهاى متابولیکشان به کار مىگیرند. در باکتریها ACTH، گونادوتروپین، بتا-آندورفین و انسولین یافت شده و قارچها هم انسولین دارند و مادهی اخیر در قارچها هم نقش ایفا میکند. حتا در گیاهان هم کارکرد TRH و بتا-آندورفین نشان داده شده است. با این همه شبکهى نوروپپتیدى -یعنى سیستمى تخصصى براى پردازش اطلاعات و تصمیمگیرى در مورد انتخابها- تنها در موجودات متحرک (به طور مشخص در جانوران) پدید آمده است.
در جانوران چند الگوی عمومی دربارهی توزیع و تنوع نوروپپتیدها نمایان است. مهمتر از همه این که نوروپپتیدهای مهرهداران با ده تا صد اسید آمینه آشکارا از همتاهای خود در بیمهرگان درازتر و سنگینتر هستند. این قاعده البته استثناهایی هم دارد، چنان که نرمتنِ Aplysia نوروپپتیدی با 36 اسید آمینه را در دستگاه عصبیاش تولید میکند. این نکته هم شایان توجه است که کوچکترین نوروپپتید فعال و مهم که TRH (با سه اسید آمینه) است، به مهرهداران مربوط میشود.[1]
بر اساس پراکندگی چشمگیر این مواد در دودمان جانورانی است که میتوان ساعتی مولکولی ترتیب داد و تاریخ شاخهزایی تکاملی انواع نوروپپتیدها را تخمین زد. شواهد بر آمده از این زمینه حاکی از آن است که تکامل این مواد در زمانی دوردست انجام پذیرفته و شاخهزاییهای اصلی در پگاه شکلگیری جانوران پرسلولی و پیچیده به شکل نهاییاش دست یافته است. مثلا بر همین مبنا تاریخ جدایی GH و PRL را سیصد و پنجاه میلیون سال پیش دانستهاند.[2]
دومین دلیل بر قدمت شیوهى عملِ این مواد، آن است که به لحاظ تخصص یافتگىِ عملیاتى به وضوح از عملکرد ناقلهاى عصبى آمینى و اسید آمینهاى کهنسالتر مىنمایند. ارتباط این مواد با کدهاى ژنتیکى و تنظیم شدنشان به کمک بیانِ مستقیم ژنها، یکى از دلایلى است که مىتوان براى این قدمت اقامه کرد. از سوى دیگر شیوهى عمل نوروپپتیدها، که ترکیبى از اثر سیناپسى و اثر خونى است، شکلى ابتدایى و اولیه از اندرکنش یاختههاى عصبى را نشان مىدهد. ساز و کارِ مولکولىِ حاکم بر ارتباط سیناپسى شکلى تخصص یافته از ارتباطات شیمیایى بیناسلولى است، که از سویى تا حدودى از هستهى سلول و کدهاى ژنتیکى استقلال یافته، و از سوى دیگر به شکل خاصى از ارتباط -یعنى ارسال و دریافت کیسههاى سیناپسى- منحصر شده باشد. تنها ناقل عصبىاى که شکل ابتدایىِ آغازین خود را حفظ کرده است، سیستم نوروپپتیدى است. چنان که گفتیم، این مواد چه در داخل دستگاه عصبى (مثل محور هیپوفیزى- هیپوتالاموسى) و چه در سایر بخشهاى بدن (. ی و ر نخست سانههى عصبى به} {مثل لولهى گوارش) از راه پراکنده شدن در خون و اثر بر بافتهاى هدف عمل مىکنند و به این ترتیب عملى شبههورمونى دارند. جالب آنجاست که نزدیکترین ارتباط بین دستگاه عصبى و هورمونى هم به همین سیستم نوروپپتیدى مربوط مىشود. به بیان دیگر، نوروپپتیدها همچنان شکلى اولیه از عملِ توأمِ عصبى (در سیناپسها) و هورمونى (در سراسر غشاى سلول) را از خود نشان مىدهند.
ناقلهاى نوروپپتیدى علاوه بر کهنسال بودنشان، مهم هم هستند و کارکردی حیاتی را برآورده میسازند. براى این ادعا سه دلیل مىتوان آورد.
نخست آن که در مسیر تکامل تقریبا تغییرى نکردهاند. همریخت بودن این مواد و گیرندههایشان در شاخههاى گوناگونِ زندگىِ جانورى، دلیلى بر اهمیتشان است. به عنوان یک قاعدهى کلى مىدانیم که اگر در مسیر گسترش یکى از زیرسیستمهاى یک نظام تکاملى در فضاى حالتش، چروکیدگى و ثباتى مشاهده شود، دلیل آن -گذشته از بدشانسى- تنها مىتواند اهمیت و ارزش حیاتى کارکرد آن زیرسیستم باشد. نوروپپتیدها هم در مسیر تکامل بسیار پایدار ماندهاند، و با وجود مربوط شدن با سیستمهاى جدیدتر و نوپایى مانند نظامهاى آمینى و اسید آمینهاى، همچنان ساختار اولیهشان را حفظ کردهاند. بر این مبنا مىتوان انتظار داشت کارکرد این مواد ارتباطى مستقیم و کلیدى با کارکردهاى نگهدارندهى سیستم و روندهاى نگهبان بقا داشته باشد. در عمل هم دیدیم که چنین است و نوروپپتیدها عنصر اصلى در تنظیم رفتارهاى پایهى زیستى هستند.
دومین دلیل بر اهمیت این مواد، ارتباطشان با سیستم ژنومى است. تنظیم ژنومىِ عمل یک سیستم ارتباط بیناسلولىِ پیچیده در جانوران پرسلولى، هرچند امرى منحصر به فرد نیست، اما کمیاب است. باقى ماندن رگ و ریشهى کنترل کنندهى این سیستم در ساز و کارهاى بیان ژنتیکى، نشانگر این است که اهمیت ارتباط از مجراى نوروپپتیدها، به اندازهى اهمیت پروتئینهایى که فرآیندهاى حیاتى سلول را تنظیم مىکنند، زیاد بوده است.
سومین دلیلى که مىتوان براى اهمیت این سیستم ارائه کرد، اتصال پیچیده و همه جانبهى نظامهاى کنترلىِ دیگر با سیستم نوروپپتیدهاست. چنان که دیدیم، راههاى عصبى و ناقلهاى عصبى آمینى و اسید آمینهاى (گلوتامات و آسپارتات)- و هورمونى -به ویژه هورمونهاى هیپوفیزى- روابطى بغرنج و تنگاتنگ با سیستم نوروپپتیدى دارند. چنین ارتباطاتى، در سیستمهایى که به لحاظ تکاملى آشکارا جوانتر از نوروپپتیدها هستند، تنها یک معنا دارد، و آن هم مرکزیت و اهمیت کارکردهاى این مواد است.
بد نیست در اینجا به قانون دیگرى از نظریهى سیستمهاى پیچیده اشاره کنیم که شاید به کارمان بیاید. آن هم این که سیستمهاى تکاملىِ پیچیده شونده گاه طورى بسط پیدا مىکنند که خطراهههاى موازىِ واگرایى را -که قاعدتا به یک نقطهى تقارنى متصلاند- به طور همزمان تجربه مىکنند. این بدان معناست که یک زیرسیستمِ سازواره کارکردهاى درونى خود را تخصصى مىکند و به زیرسیستمهایى تجزیه مىشود که هریک عملى تخصصى را بر عهده مىگیرند و عملکردشان با یکى از خطراهههاى یاد شده قابلبازنمایى است.
در چنین شرایطى، نظریهى سیستمهاى پیچیده به ما مىگوید که هریک از زیرسیستمهاى استقلال یافته مسیر تکاملى مستقلى را براى خود بر مىگزینند، و بنابراین خطراههاى ویژه و متفاوت با بقیه را در پیش مىگیرند حال اگر یکى از خطراهههاى یاد شده به عنوان محورى براى تنظیم سایر مسیرها عمل کند و حد و مرزِ تحولات بقیه را تعیین نماید، آن خطراهه لزوما از نظر کارکردى اهمیتى بیشتر در بقاى سیستم دارد.
با نگاهى گذرا به کارکردهاى برشمرده شده براى این سیستم، مىتوان درستى این حکم را نشان داد. سیستم نوروپپتیدى کل فعالیتهاى ضامن بقاى سیستم را مدیریت مىکند. از درک گرسنگى و تشنگى و تنظیم خوردن غذا گرفته تا فعالیت بدنى و جفتگیرى کردن. به بیان دیگر، چنین مىنماید که سیستم نوروپپتیدى از دیرباز وظیفهى تنظیم کردنِ عملکردهاى ضامن بقاى ژنوم فرد را بر عهده داشته است، و به همین دلیل هم در مسیر تکامل این چنین در برابر تغییر مقاومت کرده است.
موجودى که در سیستم نوروپپتیدىاش دچار جهش شود، به دلیل ارتباط مستقیمِ ساخت ژنومى با کار این سیستم، به طور مستقیم و بىواسطه اثر خود را در مدیریت رفتارهاى مربوط به نوروپپتیدها آشکار خواهد کرد. گسترش محدود شدهى فضاى حالتِ زیرسیستمها، به همراه تکامل مستقل زیرسیستمها، در شرایطى که اتصالهاى بینابینى انبوه، نشانگر وجود خطراههاى محورى ارزش و اهمیت همه کمابیش یکسان باشد، با اهمیت بیشتر -به عنوان گرانیگاه تکامل سیستم- است. به خطراهههایى واگرا و بسطیابنده مىانجامد.
این بدان معناست که دیگر شبکهى واسط پروتئینى که امکان بروز رخدادهاى همافزا و جرح و تعدیلهاى اپیستاتیک را فراهم کند، در این سیستم وجود ندارد. هر جهشى در این سیستم مىتواند به انقراض ژنوم موتان منتهى شود. جانورى که در خوردن غذا، احساس درد و میل به آمیزش دچار اشکال باشد، در مسیر تکامل آنقدر باقى نمىماند که بتواند مشکلات پدید آمده در اثر این جهشها را بعدها به شکلى جبران کند. به عبارت دیگر، سیستم نوروپپتیدى به طور مستقیم مرگ و بقاى سیستم را تعیین مىکند، و به این ترتیب بخت چندانى براى دگرگون شدن ندارد.
ناقلهاى عصبى از یک نظر دیگر هم اهمیت دارند، و آن ارتباطشان با درک روانىِ درد و لذت است. چنان که دیدیم، رفتارهاى ضامن بقا مانند خوردن، جفتگیرى کردن، فعالیت بدنى، و حتى کارکردهاى پیچیدهى پردازش اطلاعاتى توسط سیستم نوروپپتیدى تنظیم مىشوند. ادراک ذهنى ما از تمام این رفتارها، با نام لذت برچسب مىخورد. از سوى دیگر درک محرکهاى آسیب رسان و زیانمند نیز در همین سیستم انجام مىگیرد، و این همان است که ما به صورت درد و رنج تجربه مىکنیم. به این ترتیب سیستم نوروپپتیدى، همانطور که عصبشناسان مىنامندش، سیستم لذت و رنج را در چنگ گرفته، و وضعیت سیستم زنده را در هر لحظه نسبت به معیارى غایى به نام بقا گوشزد مىکند.
شواهد آزمایشگاهى فراوانى براى همارز پنداشتنِ درک لذت با فعالیت سیستم آندورفینى وجود دارد. گذشته از شواهد چشمگیرِ مربوط به رفتارهایى ناهنجار مانند اعتیاد به الکل و مواد مخدر، امکان تحریک مستقیم سیستم نوروپپتیدى توسط الکترود هم وجود دارد. چنین کارى در انسان انجام شده است و آزمودنىها هر بار تحریک را به صورت احساس لذت و شادى گزارش کردهاند. تحریک ناگهانى و غافلگیرانهى این مرکز باعث مىشود آزمودنىهاى انسانى به خنده بیفتند، احساس شادمانى کنند، و یا علایم تحریک جنسى را از خود آشکار نمایند. با توجه به شباهت الگوى رفتارى سایر جانوران با انسان، مىتوان در مورد مورد ایشان هم عبارتِ ذهنىگرایانهى لذت بردن را به کار برد. این احتمالِ دکارتى که تمام جانوران -به جز انسان- از ادراکات روانى محروم باشند و فقط انسان در این میان چیزى بیش از یک ماشین زیستشناختى باشد، هرچند به لحاظ منطقى احتمال دارد، اما در میان انبوه شواهدى که یکنواختى ساختار روانى آدمیان و سایر پستانداران را تأیید مىکنند، ارزش طرح شدن ندارد.
ادامه مطلب: گفتار دوم: جمع بندی و نتیجه گیری
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب