پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن چهارم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسي یونانی – نخست: ماجرای تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان پیشاهرودوتی

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان

گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی

سخن چهارم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسي یونانی

نخست: ماجرای تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان پیشاهرودوتی

تاریخ در یونان بسیار دیر ظهور کرد. نوشتن تاریخ، نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از خودآگاهی ملی و درک عمومی جامعه از انسجام درونی پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌ی خویش است. در تمام جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی بدان معناست که اندیشمندانی در جامعه پدیدار شوند که در مورد سرگذشت و کلیت پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌ی جامعه بیندیشند و بنویسند و این موضوع برای توده‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم به قدری مهم باشد که از فراموش شدن این متن‌‌‌‌‌‌‌‌ها جلوگیری کند. در یونان، تاریخ آخرین شاخه از ادبیات بود که ظهور کرد. نخستین متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی، یعنی اشعار همری، حدود چهارصد سال با نخستین تاریخ یونانی فاصله دارند، و این در تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های نویسا بی‌‌‌‌‌‌‌‌نظیر است. یکی از برداشت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌توان از این مشاهده کرد، آن است که خودآگاهی عمومی هویت ملی یونانی پدیده‌‌‌‌‌‌‌‌ای دیررس و دشواریاب بوده و در جریان دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ای دراز از نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌پردازی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و گمانه‌‌‌‌‌‌‌‌زنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و زیر فشار شاهنشاهی ایران و پادشاهی مقدونی به شکلی مصنوعی شکل گرفته است.

اساطیر همری نخستین شکل از روایت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هستند که اساطیر تغذیه‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ را برمی‌‌‌‌‌‌‌‌سازند. این اساطیر تا سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م. به عنوان رخدادهایی واقعی و ملموس فهم می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و تازه در آن هنگام، هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با چیرگی پارسیان بر قلمرو لودیا و «ایرانی شدن» نیمی از مردم یونان، بود که تردید در مورد صحت این داستان‌‌‌‌‌‌‌‌ها ممکن شد.

در این هنگام، متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همری با مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی متنوعی از روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي حماسی، که تمرکزشان بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر تبس بود، پشتیبانی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و بستری از قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و رخدادهای اساطیری و گاه تاریخی را در هم می‌‌‌‌‌‌‌‌آمیخت تا تصویری از گذشته را در ذهن یونانیان زنده کند. در این شرایط بود که نخستین تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان یونانی پا به عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی گیتی نهادند.

واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ در یونانی «هیستوریا» () است که از «هیستوریهِ»‌‌‌‌‌‌‌‌ی () ایونی باستان به معنای «تحقیق از راه شنیدن و دیدن، و حضور داشتن در محل» گرفته شده است. در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همری، «ایستور» نامی است که به داور مسابقات و قاضی‌‌‌‌‌‌‌‌ها داده می شود. اطلاق این واژه به متن، برای نخستین بار در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم پ.م. باب شد[1].

ظهور تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی در یونان، زیر سیطره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سه نیروی متفاوت ممکن گشت:

– نخستین نیرو، سنت حماسه‌‌‌‌‌‌‌‌های همری بود که دو سرمشق متفاوت از روایت کردن رخدادها را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌داد. نخست الگوی ایلیادی بود که روایت کردن نبردی مهم را هدف می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت و سایر رخدادها را در ارتباط با آن معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این سرمشقی بود که توسط بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی دنبال شد. چنان که هرودوت بعدها تواریخ خود را در شرح نبردهای ایران و یونان نوشت و توکودیدس نبردهای پلوپونسوس را به عنوان موضوع کار خود انتخاب کرد. همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان به وجود این سرمشق آگاه بودند و علاوه بر نقل بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همری، هر از چندگاهی خود را با وی مقایسه می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند.

دومین سرمشق همری، ادیسه بود. متنی که بر سفرهای دور و دراز و پرماجرای گروهی کوچک متمرکز شده بود و بعدها در قالب داستان هراکلس و آرگونات‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا ماجراجویی‌‌‌‌‌‌‌‌های پرسئوس و تسئوس و هراکلس غنی‌‌‌‌‌‌‌‌تر شده بود. مضمون اصلی این تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌ها، توصیف سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بیگانه و غرایب موجود در آن بود. سنتی که اثرش در تواریخ هرودوت هم به روشنی دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و بعدها به کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های جغرافیای مشهوری مانند آثار استرابو منتهی شد.

به این ترتیب، یونانیان در ارتباط با ایلیاد و ادیسه توانستند راهی برای صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي کردن رخدادها در چارچوبی زمانی و مکانی بیابند. سرمشق ایلیادی زمان را با توجه به رخدادها صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، و الگوی ادیسه‌‌‌‌‌‌‌‌ای مکان را با توجه به شهرها و مردمان منظم می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. به این شکل، یونانیان توانستند هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون اعضای تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر خود را در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده، آشنا و دغدغه‌‌‌‌‌‌‌‌زدوده از هستی جای دهند. سبک نوشتاری همری نیز بر آثار تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان بسیار تأثير گذاشت. چنان که حتی تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويس سخت‌‌‌‌‌‌‌‌گیری مانند توکودیدس هم هنگام نقل ماجراها گفتگوهای طولانی قهرمانان داستانش را بازگو می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و به این ترتیب وفاداری‌‌‌‌‌‌‌‌اش به سنت همری را نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌داد.

– دومین عامل مؤثر بر شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری تاریخ یونانی، نفوذ فلاسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیشاسقراطی و به ویژه سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود. در واقع تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان اولیه، همه به جنبش سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها وابسته بودند و متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي‌‌‌‌‌‌‌‌شان را باید در رده‌‌‌‌‌‌‌‌ی آثار ایشان جای داد. تأثير ایشان بر تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌ها آن بود که عینیت و تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی در روایت‌‌‌‌‌‌‌‌ها وارد شود و تلاش برای تحلیل عقلانی و غیراساطیری رخدادها باب گردد.

– سومین عامل، رواج سبکی ادبی به نام لوگوگرافی یا «لوگوپوئیا» ( یا ) بود که روایت هایی کوتاه درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی گذشته را با نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌های اخلاقی مربوط بدان در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. این متن‌‌‌‌‌‌‌‌ها از دل روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های حماسی برخاسته از ایلیاد و ادیسه زاده شده بودند و هدف‌‌‌‌‌‌‌‌شان پر کردن خلأ و رفع کردن ابهام‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بود که در این روایت‌‌‌‌‌‌‌‌ها وجود داشت.

به این ترتیب در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م. نویسندگانی در یونان پدید آمدند که نوشتن تاریخ را هدف خود قرار داده بودند. این نویسندگان به زبان ایونی می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشتند و بیشترشان از شهرهای آسیای صغیر برخاسته بودند.

مشهورترین نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی لوگوگرافی هکاتایئوس میلتی نام داشت. او همان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردی بود که به هواداری از ایرانیان شهرت داشت و هنگام آغاز شورش ایونی با توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌گران مخالفت کرده بود. دیگری فرکودس سوروسی بود که بیشتر در باب اساطیر و شرح روايت‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشت. آکوسیلائوس آرگوسی نیز به ثبت دودمان‌‌‌‌‌‌‌‌ها و شجره‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌ها علاقه داشت و اسکولاکس کاریاندیایی اطلاعاتی در باب جغرافیا را گردآوری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. در همین دوره خارون لامپساکوسی دو جلد کتاب به نام‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها و هلن‌‌‌‌‌‌‌‌ها نوشت و در کتاب دوم بیشتر بحث خود را بر ساکنان شهر خود و نواحی شمال یونان متمرکز کرد که در آن زمان بخشی از شاهنشاهی ایران را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند.

آنچه تمام این نویسندگان در اشتراک با سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها و در تمایز با حماسه‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان پیش از خود داشتند، نگاه انتقادی‌‌‌‌‌‌‌‌شان به اساطیر همری و تلاش برای به دست دادن تحلیلی تجربی و عقلانی از رخدادها و امور بود. ایشان آشکارا گرایش فکری خویش را غیریونانی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند و بر وارداتی بودن آن تأكيد می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. چنان که هکاتایئوس نخستین بند متن تبارشناسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را با این جمله آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌کند: «من آنچه را که درست می‌‌‌‌‌‌‌‌دانم در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا می‌‌‌‌‌‌‌‌نویسم، چون داستان‌‌‌‌‌‌‌‌های (لوگوی: ) یونانی به نظرم خنده‌‌‌‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد». او هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در رساله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پریگِسیس نام گِریون – مار سه سری که به دست هراکلس کشته شد – را می‌‌‌‌‌‌‌‌آورد و او را شاهی می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که بر بخشی از بالکان حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

این شیوه از خوارشماری سنن و اساطیر کهن یونانی و تلاش برای بازتعریف کردن‌‌‌‌‌‌‌‌شان، در سبک تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان کلاسیک بعدی نیز به یادگار باقی ماند. چنان که توکودیدس هنگام اشاره به حماسه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تروا نوشت که ناوگان پریام نه به خاطر سوگند توندارئوس، که از ترس قدرت نظامی آگاممنون به اتحاد با وی رضایت دادند[2]. هرودوت هم اعتقاد داشت که ماجرای نبرد تروا درست نمی‌‌‌‌‌‌‌‌نماید چون بعید بوده پریام به خاطر ماجراجویی‌‌‌‌‌‌‌‌های عشقی یکی از پسرانش ده پسر دیگرش را به کشتن دهد[3].

امروز از آثار این تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان اولیه چیز زیادی برای ما بقای نمانده است. شاید یکی از دلایل این امر، زاده شدن بیشتر این افراد در شهرهای تابع ایران باشد. چنان که حتی آکوسیلائوس هم در آرگوس می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته که هوادار سرسخت سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران در یونان بود. از تکه‌‌‌‌‌‌‌‌پاره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي به جا مانده از آثار این تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید که محتوای تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان با شعارهای پان‌‌‌‌‌‌‌‌هلنی و یونان‌‌‌‌‌‌‌‌مدارانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بعدی آتنیان و اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌تراشان رومی بعدی هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی نداشته و به همین دلیل هم به تدریج به دست فراموشی یا نابودی سپرده شده است. تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان امروزین، تاریخِ تاریخ نویسی را از عصر هرودوت آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند.

 

 

  1. Luce, 1997.
  2. توکودیدس، کتاب یکم، بند 9.
  3. هرودوت، کتاب دوم، بند 120.

 

 

ادامه مطلب: بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن چهارم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسي یونانی – دوم: ماجرای تاریخ هرودوت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب