پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش نخست: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار سوم: اقوام و تیره‌‌ها – سوم: در جنوب شرقی

بخش نخست: زمینه‌‌ی ساختاری

گفتار سوم: اقوام و تیره‌‌ها

سوم: در جنوب شرقی

در جنوب شرقی ایران‌‌زمین هراتی‌‌ها کمابیش با همان هویت دیرینه‌‌شان باقی ماندند. هویت تازه‌‌ی تخاری ـ کوشانی، که در عصر اشکانی در این منطقه زاده شده بود، در کنار قومیت هراتی قرار گرفت و این دو بخش بزرگی از اقوام قدیمی منطقه را در خود جذب کردند. زرنگی‌‌های عصر هخامنشی، که در دوران اشکانی با سکاهای نوآمده ترکیب شده بودند، هویت قومی سیستانی را پدید آوردند و مردم رخج و مکران و تثه‌‌گوشه‌‌ی هخامنشی، در ترکیب با قبایل شمال هند، هویت بلوچی را ایجاد کردند. هندی‌‌ها که برای بخش عمده‌‌ی دوران ساسانی استانی از ایران محسوب می‌‌شدند، با تأسیس دولت گوپتا به تدریج از مرتبه‌‌ی قومی در درون سپهر تمدن ایرانی بیرون آمدند و به دولتی مستقل بدل شدند که هویت ملی مستقلی را ادعا می‌‌کرد. در کنار دولت گوپتا، بخش دیگری از هند در راجستان و گجرات و تاکسیلا به ایران پیوسته باقی ماند و این همان منطقه‌‌ای بود که مانند سابق هند نامیده می‌‌شد، اما نه مانند شهروندان دولت گوپتا هویت سیاسی مستقل داشت و نه دین هندو را مبنای دیانت می‌‌شمرد.

در کتیبه‌‌ی شاپور اول که نام و نشان استان‌‌های تابع وی را به دست می‌‌دهد، به صراحت به قلمرو قدیم کوشانیان اشاره شده است. از این رو، نگاه مرسومی که تاریخ زمام‌‌داری کانیشکای بزرگ را هم‌‌زمان با شاپور نخست می‌‌داند نادرست است و ناممکن است در زمان وی شاپور بر کوشانی‌‌ها غالب بوده باشد. این ادعای لوکونین[1] هم که شاپور در کتیبه‌‌اش به دروغ قلمروی چنین بزرگ را تابع خویش دانسته، ‌‌به نظرم نامربوط است. در شرایطی که جمعیتی بزرگ از مردم کوشان و فارس و سیستان با هم در تماس بوده‌‌اند و راه ابریشم از میان‌‌شان می‌‌گذشته مگر می‌‌شده در این زمینه دروغ گفت؟

در میان پژوهشگرانی که کوشیده‌‌اند ماجرای همزمانی کانیشکا و شاپور را حل کنند، دیدگاه هارماتا جای تأمل دارد. او معتقد است که شاپور در 233 م. به قلمرو کوشان لشکر کشید. این دقیقا همان سالی است که تمرکز سیاسی در دولت کوشانی از دست رفته بود و دو رقیب به نام‌‌های واسودوَه و کانیشکا بر آن فرمان می‌‌راندند. درباره‌‌ی هویت این دو تن بحث و جدل بسیار هست، اما اغلب نویسندگان ایشان را واسودوَه‌‌ی دوم و کانیشکای سوم می‌‌دانند. هارماتا معتقد است که شاپور از اختلاف درونی در دولت کوشانی سود جسته و هم‌‌زمان با درگیری این دو رقیب پیشروی‌‌اش را به آن سو آغاز کرده است. در نتیجه، بخش غربی این قلمرو که زیر سیطره‌‌ی واسودوَه قرار داشت تابع ساسانیان شد و حاکمش کوشان‌‌شاه لقب گرفت. در حالی که کانیشکا هم‌‌چنان بر سریر قدرت بخش شرقی باقی مانده بود و پنجاب و قندهار را در اختیار داشت. این نظریه با برخی از شواهد همخوانی دارد، هر چند ابهام‌‌های فراوانی هم‌‌چنان درباره‌‌ی هویت این شاهان کوشانی و زمان سلطنت‌‌شان باقی است.[2]

چنین می‌‌نماید که تا زمان بهرام گور روند سیطره‌‌ی دولت ساسانی بر شمال هند تکمیل شده باشد. در شاهنامه داستان تخیلی رفتن بهرام گور به هند در جامه‌‌ی فرستادگان نقل شده است. بر اساس این داستان بهرام گور ــ در کسوت پیکی که از طرف بهرام برای شنگل، شاه هند، نامه آورده ــ به این سرزمین وارد می‌‌شود و با کشتن کرگدن و اژدها ارج و مقامی می‌‌یابد و با سپینود، دختر شنگل، ازدواج می‌‌کند. خلاصه‌‌ی این داستان را در «مروج‌‌الذهب» هم می‌‌خوانیم.[3] بعدتر که شاه هند از هویت بهرام گور آگاه شد با او عهد و پیمان بست و به این ترتیب کشمکش دو شاه با آشتی ختم شد. فردوسی می‌‌گوید چندی بعد شنگل قصد دیدار بهرام گور کرد و با هفت شاه هندی به ایران آمد. این شاهان به سرزمین‌‌های کابل، سند، سَندل، مَندل، جَندل، کشمیر و مولتان تعلق داشتند.[4] طبری هم همین داستان را نقل کرده و گفته که سرزمین سند و مکران و دیبل جهیزیه‌‌ی دختر شاه هند بود که به بهرام بخشیده شد و به خاک ایران منضم گشت.[5] بنابراین تردیدی نیست که هویت هندیِ آریایی که به نوار بالایی شبه‌‌قاره‌‌ی هند محدود می‌‌شود، در عصر ساسانی استانی ایرانی بوده و هندیان را هم‌‌چون تیره‌‌ای از اقوام ایرانی در خود جای می‌‌داده است، هر چند هویت مستقل هندویی هم در خارج و جنوب این قلمرو به تدریج در قالب دولت گوپتا تکامل می‌‌یافت.

 

 

  1. لوکونین، ۱۳۶۵.
  2. لیتوینسکی، 1376، ج.2، بخش 2: 353 ـ 354.
  3. مسعودی، 2536، ج.1: 256.
  4. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 599 ـ 600.
  5. طبری، 1362، ج.2: 625.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست: زمینه‌‌ی ساختاری – گفتار سوم: اقوام و تیره‌‌ها – چهارم: در شمال شرقی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب