بخش نخست: زمینهی ساختاری
گفتار سوم: اقوام و تیرهها
چهارم: در شمال شرقی
ایران شرقی در عصر ساسانی همان اقوام باستانی عصر هخامنشی را در خود جای داده بود. با این تفاوت که ورود قبایل سکایی و تخاری در ابتدای دوران اشکانی بافت جمعیتی منطقه را دگرگون ساخته و عنصر ایرانی شمالی را بر رگههای هندی جنوبی چیره ساخته بود. اگر از جنوب به شمال برویم، با این واحدهای جغرافیایی و جمعیتی روبهرو میشویم:
مردم استانهای باستانی رخج و هفترود و تتهگوشه که در محل پاکستان و بلوچستان امروز قرار میگیرد و دو قومیت بلوچ و بنگالی و اردو را در خود جای میدادند. این قومیتها تازه در دوران ساسانی تمایز یافتند. در شمال این منطقه استانهای باستانی هرات و کابل قرار داشت که مردمش بازماندهی هراتیهای باستانی بودند که با سکاها و مقدونیان آمیخته بودند و کم کم به قوم پشتون دگردیسی مییافتند. قبایل باستانی کورو و کمبوجه که در این منطقه میزیستند هم احتمالاً در این قومیت و بلخیها جذب شده بودند.
در شرق این قلمرو، استان باستانی زرنگه، که در ابتدای عصر اشکانی به صورت اردوگاه سکاهای مهاجر در آمده بود، حالا سیستان نامیده میشد و مردمش قومیتِ متمایز سیستانی داشتند. این مردم نوادهي مستقیم سکاهای باستانی بودند که با مردم زرنگه ترکیب شده بودند. زرنگیهای باستانی به پارسها شبیه بودند و قومیت سیستانی هم از نظر زبانی و فرهنگی چنین وضعیتی داشت.
در شمال، بلخیها قرار داشتند که قومیتی باستانی بودند و با جذب اقوام همسایه از جمله تیرههای هپتالی گسترش بیشتری هم یافته بودند. در همسایگی آنها سغدیها و خوارزمیها و مرویها قرار داشتند که کمابیش در همان مرزهای قدیمی هخامنشیشان باقی مانده بودند و هویت قومیشان ادامهی مستقیم همان روند بسیار دیرینهای بود که تا هزارهای پیش از ظهور هخامنشیان نیز عقب میرفت و در این هنگام نزدیک به دو هزار سال قدمت داشت.
قدری شمالتر، اقوام سکا حضور داشتند که در آمیختگی با قبایل زردپوست ترکستان چین به تدریج هویت قومیشان دگرگون میشد و به ترکها تبدیل میشدند. ظهور ترکها پیامد افزایش جمعیت مردم مغولستان و تاتارستان و درآمیختن این مردم با سکاها بود. عنصر زردپوست به تدریج در این آمیزه غلبه کرد و هم شکل ظاهری و هم زبان بیشتر به سوی زردپوستان آلتایی گرایش یافت. این گذار از نژاد آریایی به مغول که از ابتدا تا انتها با حضور نیرومند نژاد مقابل همراه بود، در دوران ساسانی دو قومیتِ هپتالی و هون را پدید آورد که اولی بیشتر سکا و دومی بیشتر ترک بود.
بلخیها همچنان هویت متمایز خود را داشتند، اما بیش از پیش با قبایل نوآمدهی ترکستان ترکیب شدند و هم هپتالیها را تا حدودی بلخی ساختند و هم خود تا حدودی عناصر هپتالی و سکا را از ایشان وام گرفتند. هپتالیها از شمال شرقی وارد قلمرو ایرانزمین شدند و تا بلخ پیشروی کردند و در آنجا خط و زبان بلخی را برای نوشتن متنهای خویش اختیار کردند.[1] در همسایگی بلخیان، خوارزمیها و مرویها نیز همچنان هویتهای مستقل خود را داشتند، اما به همین ترتیب بیش از پیش با قبایل کوچگرد سکا یا ترک درمیآمیختند. این مردم، در پیوند با اقوام گرگانی و پارتی قدیم، به تدریج هویت قومی بزرگ و فراگیری را پدید آوردند که خراسانی نام داشت و به تدریج بلخیها را هم در خود جذب کرد.
روند جذب و ادغام اقوام کوچک و برآمدن اقوام بزرگتر در حاشیهی جنوبی دریای مازندران با این گستردگی انجام نگرفت. بافت جغرافیایی خاص این منطقه و پراکندگی جمعیت و کمزور بودن قدرت مرکزی باعث شد هویتهای قومی دیرتر و در گسترههای جغرافیایی محدودتری شکل بگیرند. با این همه، تا پایان دوران ساسانی در نوار جنگلی میان کوهستان البرز و دریای مازندران چهار هویت قومی متمایز شکل گرفته بود که از شرق به غرب عبارت بود از طبری، دیلمی، گیل و تاتی. این هویتها در گرداگرد دریای مازندران دیده میشدند و در شمال با قومهایی ایرانی، مانند آلانها و سکاها، گره میخوردند.
در شمال شرقی رشتهکوه البرز قلمرو گرگان و مازندران را داریم که نامش در متنهای تازی به صورت فرشوادجر یا فدشوارکر ثبت شده است. این کلمه در اصل پدشخوارگر بوده و آن به گزارش استرابو نام دیگر رشتهکوه البرز است. این رشتهکوه در منابع اوستایی بخشی از زنجیرهی کوهستانیِ بزرگتری است که اوپَیریسَئِنَه (بلندتر از پروازگاه سیمرغ) خوانده شده و بعدتر در منابع پهلوی به اپارسن تبدیل شده است. داریوش بزرگ در کتیبهی بیستون به جایی به نام پَتیشوارش اشاره میکند که یعنی «جایی پیشتر از شوار/ خوار». از قدیم شهربان طبرستان را پدشخوارشاه مینامیدند و این لقبی است که پروکوپیوس برای کایوس/ کاووس برادر مهتر خسرو انوشیروان به کار برده و بعدتر هم ابن خردادبه در «المسالک و الممالک» آن را در میان فهرست درباریان اردشیر بابکان ذکر میکند.
تردیدی نیست که بخش مهمی از شهرهای امروزینِ مستقر در این سرزمین خاستگاه ساسانی دارند یا دستکم در دوران ساسانی بازسازی شدهاند. خاطرهی این ریشهی ساسانی در منابع دوران اسلامی باقی مانده است. نمونهاش آن که ظهیرالدین مرعشی مینویسد: «پیروز، پادشاه بلخ، در رویایی دلباختهی دختر یزدان، برادر مهترِ اشتاد، شد و پهلوانی به نام مهرپیروز را برای یافتن و خواستگاری از او فرستاد و چون پیوند این دو دست داد، به خواست دختر در زادگاهش شهری بنا کردند که آمل باشد. نام این شهر را هم از اسم دختر برگرفتند که آمله نام داشت و یعنی، تو را مبارک باشد»[2].
در شمال و شرق این منطقه، سرزمین باستانی سغد قرار داشت. سغدیان بنیانگذاران و مدیران راستین راه ابریشم محسوب میشدند و از این راه به نفوذ و اقتدار چشمگیری در سراسر قلمروِ میان ایران و چین دست یافته بودند. شبکهی شهرها و مراکز جمعیتی سغدیان از میانهی قرن چهارم میلادی در ترکستان چین و فراسوی آن گسترش یافت. طوری که در قرن پنجم و ششم میلادی سِمیرچی، ترکستان شرقی و گانسو به ستون فقرات زندگی شهرنشینانه و کشاورزانه در منطقه تبدیل شده بود. سازمانیابیِ جمعیت ترکان و مغولان در این سرزمینها و پایداریشان در برابر توسعهطلبیِ چینیها به یاری سغدیانی ممکن شد که از نظر اقتصادی و فرهنگی ــ و در ابتدای کار از نظر سیاسی هم ــ طبقهی حاکم و راهبر محسوب میشدند. موقعیت ممتاز سغدیان در این زمینهی جغرافیایی را نویسندگان بسیاری مورد تأکید قرار دادهاند که در میانشان میتوان از جهانگرد و جاسوسی چینی به نام پییو یاد کرد که در 607 م. در گزارشی که برای دربار چین نوشت به نقش مهم سغدیان در رهبری مردم بومی منطقه تأکید کرد.[3] به همین خاطر بود که وقتی چینیها در 630 م. بر خاقان ترکستان غلبه کردند، چند هزار تن از سغدیان را، که صنعتگر و کشاورز هم بودند، به اسارت گرفتند و ایشان را به جنوب و آن سوی دیوار چین منتقل ساختند. وقتی بعد از حدود یک قرن خاقانهای ترک دوباره در 691 م. قدرت را به دست گرفتند و ارتش تانگ را پس زدند، نخستین درخواستشان از چینیها بازگرداندن سغدیان بود، که چنین هم شد.[4]
ادامه مطلب: بخش نخست: زمینهی ساختاری – گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین – نخست: مرو و کوشان