پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار پنجم: انگاره و خودانگاره‌‌‌‌ی پارسیان (2)

بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی

گفتار پنجم: انگاره و خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسیان

ب) آنچه در تراژدی پارسیان سخت چشمگیر است، صفت زیباروست که همواره با نام سرداران پارسی همراه است. آشکار است که یونانیان پارسیانی را مردمی بسیار زیبارو می‌‌‌‌‌‌‌‌دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. با مرور سایر متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي این دوران معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که این زیبایی امری مردانه و آمیخته به هنر جنگاوری بوده است، زیرا معمولاً سربازان و سرداران پارسی هستند که در میدان نبرد زیبا توصیف می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. باذ، مرزبان دلاور سوریه که به دست اسکندر اسیر شد و به شکل فجیعی به قتل رسید، در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی به زیبایی و تنومندی ستوده شده است و اصولاً از آن رو با این سرنوشت غم‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد که اسکندر او را همتای هکتورِ اساطیری گرفت و طبق سرمشقی همری آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر با ارابه تن زخمی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را بر زمین کشید تا کشته شد.[1] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در تواریخ هرودوت چنین مي‌‌‌‌‌‌‌‌خوانیم که پس از نبرد سالامیس سه جوان پارسی اسیرشده را برای تمیستوکلس آوردند. او هنگامی با این اسیران روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد که در حال قربانی کردن برای خدایان بود، و وقتی آنها را دید از زیبایی و نژادگی‌‌شان ابراز شگفتی کرد. بعد هم هر سه را به اصرار غیبگویی به نام ائوفرانتید برای باکوس (خدای شراب) قربانی کرد.[2]

در جای دیگری از تواریخ می‌‌‌‌‌‌‌‌خوانیم که در جریان نبرد پلاته در میان پارسیان سرداری بلندقامت و رشید رهبر بخشی از سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام بود. نام واقعی او معلوم نیست، چون یونانیان او را ماسیست مي‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند که کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌ی نمایش لباس و جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌افزار پارسیان در مقابل یونانیان نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌برهنه بر کوزه‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی. این نکته قابل توجه است که در بیشتر نقش‌‌‌‌‌‌‌‌ها جنگاور پارسی پیروز است و حالتی دلیرتر از حریف یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش دارد.

hoplites_vs_persians.jpg

06biv_war_greek.jpg

1992_08.jpg

Greek-Persian_duel.jpg

ماگیستراتوس () یا تحریف‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ي مَهیست پارسی است که «بزرگ و پرعظمت» معنی می‌‌دهد. از همین لقبی که یونانیان به این سردار پارسی داده‌‌اند، قدر و اهمیتش در چشم ایشان آشکار می‌‌شود. همه‌‌ی نویسندگان باستانی دلاوری و شکوه این سردار را ستوده‌‌اند و پلوتارک او را مردی قدبلند و بسیار زیبا توصیف کرده است.[3] ماسیست چنان در صفوف یونانیان شهرت یافته بود که با کشته شدنش یونانیان صفوف خود را ترک کردند تا او را از نزدیک ببینند و پاوسانیاس که می‌‌‌‌‌‌‌‌دید نظم ارتش در حال به هم خوردن است، دستور داد جسد او را بر ارابه‌‌ای بنشانند و در میان لشگر بگردانند و به همه‌‌ی سربازان نشانش دهند.[4]

بخشی از زیبایی پارسیان در چشم یونانیان به پوشاک و فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری بدن متمدنانه‌‌‌‌‌‌‌‌تر ایشان مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. کافی است به نگاره‌‌‌‌‌‌‌‌های تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد بنگریم[5] و پوشاک اقوام ایرانی عصر هخامنشی را با نقش‌‌‌‌‌‌‌‌های بازمانده بر کوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تندیس‌‌‌‌‌‌‌‌های آتنِ هم‌‌‌‌‌‌‌‌دورانش مقایسه کنیم تا دریابیم که اصولاً یونانیان در قرن ششم تا چهارم پ.م. فاقد چیزی به نام لباس بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. تنها چیزِ شبیه به لباس برای ایشان پارچه‌‌ی بلند و مستطیل‌‌‌‌‌‌‌‌شکلی از جنس پشم یا کتان بود، که سوراخی برای عبور سر داشت یا با سنجاق‌‌هایی به هم متصل می‌‌شد. لباس عمومی مردم یونان پارچه‌‌ای ‌‌‌‌‌‌‌‌مانند ملحفه بود به نام «خیتون» () که بلندایش تا پای فرد می‌‌رسید و عرضش گاه به سه متر بالغ می‌‌شد و ابعاد متفاوتِ‌‌‌‌‌‌‌‌ آن برای مردان و زنان نام‌‌‌‌‌‌‌‌هایی متفاوت به خود می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. در کل، لباس یونانیان همین بود؛ تکه‌‌ای پارچه‌‌ی فاقد دوخت که هنگام خواب به عنوان زیرانداز، پتو و روپوش مورد استفاده قرار می‌‌گرفت، و روزها دور بدن پیچیده می‌‌شد و نقش لباس را بازی می‌‌کرد. از این رو، طبیعی بود که شکل ظاهری آراسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانیان در چشم ایشان زیبا بنماید. عامل دیگر، احتمالاً پاکیزگی و بهداشت پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بوده است. این را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان با بازخوانی وندیداد و مرور قواعد سخت‌‌‌‌‌‌‌‌گیرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بهداشتی نزد زرتشتیان، و مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌اش با متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پزشکی یونانی متأخرتر – مثلاً بقراط – دریافت.

g_persian_archer.jpg

Spara.jpg

achaemenid-5.jpg

نمایش لباس و جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌افزار پارسیان به عنوان سوارکار، کمانگیر و سپردار

پ) آنچه در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی غریب می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید، ‌‌‌‌‌‌‌‌تصویر اساطیری و افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیزِ ایشان از بدن پارسیان است. هرودوت می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که مردم شهر پلاته بعد از نبرد پلاته اسکلت پارسیان کشته‌‌‌‌‌‌‌‌شده در نبرد را در یک‌‌‌‌‌‌‌‌جا توده کرده‌‌‌‌‌‌‌‌ بودند. او گزارش می‌‌کند که چنین اسکلت‌‌هایی در میان بقایای تلفات ایرانیان وجود داشته است: جمجمه‌‌ای که هیچ مفصلی نداشته و كاملاً یکپارچه بوده (یعنی کاسه‌‌ی سرش به آرواره جوش خورده بوده!)، جمجمه‌‌ای که دندان‌‌های فک بالایش یکپارچه بوده، طوری که دندان‌‌های نیش و پیش و آسیا در هم پیوسته بوده‌‌اند، اسکلت مردی که قدش 1/3 متر بوده[6] و…!

همو در جایی دیگر به این باور اشاره می‌‌کند که دیدن سربازان ایرانی می‌‌تواند باعث کوری شود. او از سربازی به نام اپیزِلوس نام می‌‌برد که در میانه‌‌ی نبرد ماراتون، بدون این که ضربه‌‌ای دریافت کند، با دیدن یک سرباز بلندقامت ایرانی

که ریشش بر سپر سنگینش افراشته بود، ناگهان کور شد و تا آخر عمرش هم کور باقی ماند.[7] این سخنان را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان در کنار باور عمومی‌‌‌‌‌‌‌‌ای نهاد که مثلاً کوروش بزرگ را صاحب شاخ (ذوالقرنین) می‌‌‌‌‌‌‌‌دانست، و در دوران اسکندر رواج داشت. اسکندر خود برای تقلید از کوروش شاخ گوسفندی را به سر می‌‌‌‌‌‌‌‌بست و بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌هایش خود را در چنین هیبتی تصویر کرده است.[8]

darius4655.jpg

canos_vase.jpg

چشمگیرترین نمودِ هنر یونانی- رومی که این تجمل را بازنمایی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، به ظرف زیبایی از جنوب ایتالیا مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این ظرف را در سال 1851 م. در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کانوسا دی پوگلیا[9] یافتند و امروز با شماره‌‌‌‌‌‌‌‌ی (H3253) در موزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ناپل به نمایش گذاشته شده است. این ظرف را گلدانِ داریوش می‌‌‌‌‌‌‌‌نامند، چون مضمون اصلی آن دربار داریوش است که با شکلی آرمانی و همچون منظره‌‌‌‌‌‌‌‌ای بهشتی و آسمانی تصویر شده است. سال ساخت آن میان 340 و 320 پ.م. است. یعنی در واپسین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دوران هخامنشی در جنوب ایتالیا ساخته شده است[10] و این شهرت و نفوذ فرهنگی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در جهان آن روزگار را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

The_war_council_of_Darius_from_the_Darius_vase_(published_1899).jpg

نقش گلدان داریوش با شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌های درباری پارسی و نام‌‌‌‌‌‌‌‌شان که با خط یونانی در کنارشان نوشته شده است

4. چهار ویژگی یادشده این ارزش را دارند که می‌‌‌‌‌‌‌‌توان آنها را با متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پارسی باستان و خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسیان از خویش مقایسه کرد. از دیوارنبشته‌‌‌‌‌‌‌‌های تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد و به ویژه از کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم، که داریوش در آن خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی خویش را به عنوان سرنمونی از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها شرح داده است، به روشنی معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که دو عنصرِ جنگاوری و جوانمردی به صراحت و دقت در متن خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسیان از خویش گنجانده شده بود. پارسیان خویش را جنگاور می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند و خویش را با نیزه، کمان و شمشیر خویش باز می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و به ویژه بر دادگری و منش اخلاقی خویش تأكيد داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛ صفتی که بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید در چارچوبی دینی و متأثر از زرتشتی‌‌‌‌‌‌‌‌گری صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.[11]

در مورد زیبایی و آراستگی پارسیان، متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بومی اندکی در دست هستند که بر این جنبه تأكيد داشته باشند. اما کافی است به الگوی انتزاعی اما سنجیده‌‌‌‌‌‌‌‌ی بازنمایی بدن انسان در دوران هخامنشی بنگریم، و به ویژه ظرافت و زیبایی آرایه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و پوشاک این دوران را تحلیل کنیم تا دریابیم که توجهی زیبایی‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه در این دوران رواج داشته است و در قالب آثار هنری و فن‌‌‌‌‌‌‌‌آورانه نمود می‌‌‌‌‌‌‌‌یافته است. ناگفته نماند که این توجه، ادامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مستقیم سنت مشابهی است که در آشور و ایلام وجود داشته و نسبت به آنچه در عصر زرین تمدن آتنی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، حدود دو قرن پیش‌‌‌‌‌‌‌‌تر است. یعنی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان ساده‌‌‌‌‌‌‌‌لوحانه آن را وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌ای از یونان دانست.

در مورد شکل ظاهری هیولاگونه و عجیب‌‌‌‌‌‌‌‌الخلقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، هیچ اثر بومی‌‌‌‌‌‌‌‌ای وجود ندارد و در مواردی هم که شاهی مانند کوروش در دشت مرغاب با شاخ بازنموده شده است، آشکار است که شاخ‌‌‌‌‌‌‌‌ها به تاجش مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و نه سرش. از این رو، برداشت مهیب و اغراق‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز از بدن پارسیان را باید بیشتر نوعی افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عامیانه دانست که در سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای در مورد سربازان شکست‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیرِ شاهنشاه بر سر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌ها بوده است.

جالب آن است که چهارمین ویژگی مورد نظرمان، یعنی لذت‌‌‌‌‌‌‌‌جویی و کامروایی، كاملاً در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پارسی باستان و اوستایی صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي شده است و به مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی امری اخلاقی و دینی برکشیده شده است. پارسیان نه تنها لذت‌‌‌‌‌‌‌‌جو و متمایل به تجمل بودند، که به آن نیز تفاخر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. در حدی که شاهنشاه‌‌‌‌‌‌‌‌شان شادی را پس از آسمان و زمین و مردم، سومین آفریده‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهم ایزدی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانست و قانون خویش (داته) را بر مبنای خشنودی و کامروایی مردمان تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اوستایی نیز گرایشی مشابه و تأكيدی همانند بر بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌داشت شادمانی و خوش‌‌‌‌‌‌‌‌باشی دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

از این رو، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که انگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانیان از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها، به لحاظ محتوا و ساختار با خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها از خودشان هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی داشته باشد. با وجود اين، چند رگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسش‌‌‌‌‌‌‌‌برانگیز از ناهمسازی و تمایز در این میان دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که باید بدان پرداخت.

از تمام این حرف‌‌‌‌‌‌‌‌ها این نتیجه حاصل می‌‌‌‌‌‌‌‌آید که تصویری که یونانیان از ایرانیان به دست آورده بودند، به مردمی بیگانه و دوردست تعلق نداشته که از ورای آب‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اساطیر به پارسیان بنگرند. برعکس،‌‌‌‌‌‌‌‌ یونانیان از همان ابتدا بخشی از شبکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی چندقومیتی و فراگیرِ دولت هخامنشی بودند و در ارتباطی نزدیک و پیچیده با ایشان قرار داشتند. این البته راست است که متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌شده در آتن – مانند آثار افلاطون یا هرودوت – به لایه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیرونی‌‌‌‌‌‌‌‌تر و مستقل‌‌‌‌‌‌‌‌تر از این حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تمدنی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، اما به هر حال آن نیز بخشی از این پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یکپارچه بوده است و مضمون و گرانیگاه معنایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش تاریخ یا اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی بوده است.

انگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانیان باستان از پارسیان، به دو دلیل برای ما ایرانیانِ امروزین اهمیت دارد. از یک سو، بدان دلیل که مفصل‌‌‌‌‌‌‌‌ترین داده‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخی به جا مانده از آن روزگار، که وارسی و سنجیده و تحلیل شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در اختیار پژوهشگران قرار دارند، یونانی هستند. از این رو، منبعی غیرقابل چشم‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. دوم بدان دلیل که امروز ایرانیان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان با پرسش از هویت خویش روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستند و نیرومندترین پاسخی که برای‌‌‌‌‌‌‌‌شان طرح شده، روایتی مدرن است که بر پایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی همین متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی پرداخته شده است. از این رو، اگر به راستی خواهانِ عبور از این تفسیر و دستیابی به روایتی خودمدارانه از هویت خودمان باشیم، نخست باید زیر و بمِ این روایت اروپایی و مدرن را بشناسیم و عناصر درست و نادرست و سودمند یا زیان‌‌‌‌‌‌‌‌بارش را تفکیک کنیم.

یونانیان باستان، تصویری به نسبت – و نه كاملاً – بیرونی را از پارسیان در پگاهِ صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي هویت‌‌‌‌‌‌‌‌شان به دست داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. پارسیانی که در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی توصیف شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، از آن رو نامفهوم و شگفت و غریب می‌‌‌‌‌‌‌‌نمودند که نمایندگانِ نظمی نو و شکلی تازه از ساختاربندی نظام اجتماعی و سیاسی، و تجلی شکلی نوین از پیکربندی سوژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی انسانی بودند. پارسیانی که مورد اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانیان هستند، لزوماً به قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی تعلق نداشتند، که شهروندان برگزیده و مؤثر کشور ایران بودند. کشوری که برای نخستین بار به شکلی متمرکز و یکپارچه از نظر سیاسی سامان می‌‌‌‌‌‌‌‌یافت و گذشته از قلمرو ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین تمام بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های متمدن دیگرِ دنیای آن روزگار را نیز در زیر یک پرچم متحد کرده بود. در چشم اقوامی پیرامونی مانند یونانیان مفهوم پارسی بودن در آن روزگار، از موقعیت امری قومی و قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای کنده شده و به مفهوم عضوی از این نظم جدید برکشیده شده بود؛ نظمی چندقومی و چندمرکزی که همگان را و همه‌‌‌‌‌‌‌‌جا را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. از این رو بود که یونانیان در نامیدن ایشان به پارس و ماد و ایلامی و مصری و آسیایی (در آن هنگام، آسیا نام آسیای صغیر امروز بود) دستخوش تردید و ابهام بودند.

انگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانیان از پارسیان، هم شکاف عمیق میان جوامع مرکزی و پیرامونی را آشکار می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد و هم به داوری‌‌‌‌‌‌‌‌های متعارض و ناهمسوی ساکنان این دو قلمرو در مورد مفهومی مرکزی مانند لذت و کامروایی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. شادی که در صدر کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی جای دارد و ستوده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، ‌‌‌‌‌‌‌‌در متن جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فقیر یونانی به امری ایزدی و دست‌‌‌‌‌‌‌‌نیافتنی و بنابراین ناسزاوار برای مردمان تبدیل شده بود. به همین ترتیب، آراستگی ایرانیان به تجلی زنانه و منحط تعبیر شد و این افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای است که هنوز هم در مورد انقراض هخامنشیان شهرت دارد.

پرسئوس از این رو شخصیتی چنین رنگین، با خاستگاهی چندان مبهم، است که شکلی اساطیری‌‌‌‌‌‌‌‌شده از مردمی متکثر و متنوع را با ساختار تمدنی متفاوت نمایندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. پارسیان از آن رو چنین ستوده‌‌‌‌‌‌‌‌شده و برگزیده می‌‌‌‌‌‌‌‌نمایند که تمدنی پیشروتر و پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌تر را با قدرت نظامی خردکننده‌‌‌‌‌‌‌‌اش نمایندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و دستگاه اخلاقی نوظهور و ناشناخته‌‌‌‌‌‌‌‌اش، که در چشم یونانیان تنها به نیکوکاریِ بی‌‌‌‌‌‌‌‌دلیلی می‌‌‌‌‌‌‌‌انجامد؛ هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون آنچه خدایان بدان خو کرده بودند. و در آن سو، در بقایای پراکنده و اندکِ بازمانده از خودِ پارسیان، خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان بازجست. تصویری که نقاط تمایزش را با انگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی بررسی کردیم، و شالوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی درونزادش پیش از این در نوشتارهایی دیگر بررسی شده، و سزاوار است که بیشتر نیز بررسی شود.[12]

5. مرور داده‌‌‌‌‌‌‌‌های بازمانده از ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشیان نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها نه تنها خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای منسجم و پرداخته از خویش را در ذهن داشته و آن را در قالب نمادها و آثار هنری منتشر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، که برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای مدوّن و پایدار برای تولید و بهسازی این طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نخبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی را نیز ابداع کرده بودند. اسناد تاریخی نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که شاهنشاهان هخامنشی به پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیزیکی جمعیت پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم توجه داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و دستگاه دولتی برای پرورش نسل بعدی پارسی برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ریزی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. با وجود اين، این نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرزبندی نژادی و دودمانی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با دیگران نبوده است. به بیان دیگر، نه تنها لقب پارسی در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهان هخامنشی دلالتی نژادی و قومی ندارد که در کاربرد روزانه و خُرد آن هم چنین مضمونی دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دلیل بر این دعوی آن است که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها آزادانه با مردم سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دیگر درمی‌‌‌‌‌‌‌‌آمیختند و با ایشان وصلت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و این در جوامع قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌مدار باستانی چندان رایج نبوده است. بر مبنای متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی از ازدواج‌‌‌‌‌‌‌‌های فراوانی خبر داریم که میان پارسیان و دختران مقام‌‌‌‌‌‌‌‌های بلندپایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بابلی، فریگی یا مقدونی انجام پذیرفته است. مثلاً می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که یک پارسی به نام اَسپَه‌‌‌‌‌‌‌‌تری‌‌‌‌‌‌‌‌داتَه (به یونان: اسپیتریداتِس) با دختر کوتیس – شاه پافلاگونیه – ازدواج کرده است.[13] بر خواهرزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی توئیس – شاه دیگرِ این سرزمین – اسم پارسیِ داتامَه را نهاده بودند و او با دختر میتروبرزن پارسی ازدواج کرد.[14] نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی غریب در مورد این داتامه این که انگار پدرش – مردی به نام کامیسار – کاریایی بوده است.[15] بنابراین خودش یک دورگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کاریایی-پافلاگونی بوده که با نامی پارسی شناخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و با زنی پارسی هم ازدواج کرده است. دربار هخامنشی با این ازدواج‌‌‌‌‌‌‌‌های بیناقومی مخالفتی نداشته است، چون خودِ شاهنشاهان نیز به ویژه از دختران اشرافی بابلی زن می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند و حتا فرزندان‌‌‌‌‌‌‌‌شان از این ازدواج‌‌‌‌‌‌‌‌ها به تاج‌‌‌‌‌‌‌‌وتخت دست می‌‌‌‌‌‌‌‌یافتند، چنان که دست کم سه زن بابلی (آلوگونه، کوسمارتیدن و آندریا) را می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسیم که ملکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از همین زنان بابلی بود که داریوش دوم و زنش، ملکه پریزاد، زاده شدند.[16]

با وجود اين، شاهنشاهان به تولید جمعیت پارسی و آموزش درست و نیرومند بودن‌‌‌‌‌‌‌‌شان بسیار توجه داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. پیر بریان به خوبی رئوس این سیاست و چگونگی اثرگذاری‌‌‌‌‌‌‌‌اش بر معادلات قدرت در عصر هخامنشیان را جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندی کرده است.[17] شاه هر سال به پدران و مادران پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌ای که فرزندان برومند و پرشماری تولید کرده بودند پاداش می‌‌‌‌‌‌‌‌داد.[18] خنده‌‌‌‌‌‌‌‌دار آن‌‌‌‌‌‌‌‌جاست که اسکندر مقدونی نیز در تلاش مذبوحانه‌‌‌‌‌‌‌‌اش برای «پارسی شدن» چنین کرد؛ یعنی، به جای آن که به زنان و مردان مقدونی پاداش دهد، به پاسارگاد رفت و به رسم هخامنشیان به زنان پرفرزند پارسی جایزه داد![19] در اثر این سیاست بوده که خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی فرزندان زیادی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[20] هر چند در مورد خاندان‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهیِ اولیه به شکل غریبی با فرزندانی کم‌‌‌‌‌‌‌‌شمار روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. نام فرزندان کمبوجیه به شکل عجیبی در بایگانی تاریخ خالی است و از بردیا نیز تنها یک دختر به جا مانده است. ناگفته نماند که بعید نیست این کم بودن شمار فرزندان کمبوجیه و بردیا ناشی از درگیری ایشان در نبردهای جانشینی و جان باختن یا متواری شدن‌‌‌‌‌‌‌‌شان در این میان بوده باشد که به حذف شدن نام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان از تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌های رسمی منتهی شده است.

با پی‌‌‌‌‌‌‌‌گیری این سیاست مشخص و فراگیر جمعیتی بود که هخامنشیان توانستند مفهوم سیاسی و عام پارسی را برای بیش از دو قرن با سرمشقی جمعیتی و نژادی بازتولید کنند. پارسیان طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از نخبگان را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند که به خاطر ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌های اخلاقی و توانمندی رزمی‌‌‌‌‌‌‌‌شان از سایر مردم متمایز بودند. یونانیان ایشان را هم‌‌‌‌‌‌‌‌آزرم یا هم‌‌‌‌‌‌‌‌تراز (هوموتیمای/ ) می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند. ایشان از عوام و مردم عادی (دِموتای/ ) که فروپایه‌‌‌‌‌‌‌‌تر از ایشان هستند متمایزند. اما کوروش در جایی می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که باید همگان بکوشند تا عوام نیز به تدریج به جرگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسیان راه یابند، چون ایشان نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌توانند « به پاکیِ هم‌‌‌‌‌‌‌‌ترازان آراسته گردند» ()[21].

کسنوفانس شمار این پارسیان را – احتمالاً به پیروی از صناعتی ادبی و استعاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای اساطیری[22]– 120 هزار تن دانسته و گفته که تنها کسانی به این پایگاه دست می‌‌‌‌‌‌‌‌یابند که دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی آموزش و پرورش پارسیان را به پایان برده باشند.[23] این دوره با آموزش اصولی اخلاقی (راستگویی و آزادگی) و مهارت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی رزمی (سوارکاری، نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌وری و تیراندازی) مشخص می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است و کسی که آن را به پایان می‌‌‌‌‌‌‌‌برد، هم‌‌‌‌‌‌‌‌پایه و هم‌‌‌‌‌‌‌‌ترازِ سایر پارسیان دانسته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و به این طبقه وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. این نظام، همان شکلِ آغازین نظام شهسواری است که در دوران اشکانی و ساسانی تکامل یافت و در دوران اسلامی با محروم شدنِ این طبقه از قدرت سیاسی، در قالب انجمن‌‌‌‌‌‌‌‌های فتوت و عیاری و بعدتر تصوف بازتولید شد.

تنها با پیروی از این سیاست و رعایت این قواعد بوده که طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از نخبگان سیاسی و فرهنگی توانستند برای بیش از دو قرن در سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بسیار پهناور و در میان مردمی بسیار متنوع زندگی کنند و با وجود اين، هویت خویش را حفظ نمایند. سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی برچسب پارسی برای نامیدن جهان‌‌‌‌‌‌‌‌گشایانِ آریایی، به دوران کوروش بزرگ می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد. گذشته از منابع آشوری، که به وجود پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قرن نهم پ.م. دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در کتاب مقدس داریم که نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد خودِ آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌های زیر فرمان کوروش نیز خویشتن را به این نام می‌‌‌‌‌‌‌‌خوانده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. اما چنان که شرحش گذشت، از دوران داریوش به بعد، لقب پارسی برای اشاره به مفهومی عام‌‌‌‌‌‌‌‌تر از قومیت پارسی به کار گرفته شد و به تدریج کاربرد قومی خود را از دست داد.

این که مفهوم پارسی در دوران هخامنشی به قومی خاص دلالت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و تعبیری عمومی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نوعی ابرانسان را به دست آورده می‌‌‌‌‌‌‌‌توان با چند شاهد تقویت کرد.

– از قلمرو مصر، این شاهد را در دست داریم که وجاهورسنه در نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌اش خود را هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون یکی از پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها وانموده و ارتباطی را با دو شاهنشاه ترسیم کرده که، طبق گزارش بیستون و هرودوت، در بافت رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها با هم می‌‌‌‌‌‌‌‌گنجد. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين از تندیس او آشکار است که لباسی پارسی هم بر تن می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است.

– از سوی دیگر، اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای از قبرس را در دست داریم که طبق آن خاندانی که رهبری بازرگانان محلی را بر عهده داشتند، خود را پارسی می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند. این سند کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای فنیقی است که در شهر کیتیون در قبرس کشف شده است. در این کتیبه به شغلی و موقعیتی به نام «رَب سَرسوریم» اشاره شده که آن را تقريباً «رئیس بازرگانان» ترجمه کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این لقب موروثی است و طی شش نسل به نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی کتیبه به ارث رسیده است. بنابراین، روشن است که نویسنده یکی از بومیان فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌تبارِ کیتیون بوده و اجدادش از حدود یک و نیم قرن پیش این جایگاه را در اختیار داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این کتیبه از دو تا از نیاکانش با لقبِ «پارسای» یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و اولینِ ایشان همان کسی است که در سال 475 پ.م. این دودمان را تأسيس کرده و برای نخستین بار این موقعیت شغلی را به دست آورده است. هم او و هم پسر و جانشینش پارسی خوانده شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. جالب آن است که سال 475 پ.م. همان زمانی است که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در قبرس مداخله کردند و شاه قبلی را عزل کردند و بعل میلکِ نخست را بر تخت نشاندند. روشن است که در این میان گروهی از هواداران محلی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها به اقتدار و موقعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های شغلی مناسب دست یافته بودند و یکی از آنها مؤسس این خاندان بوده است که تقريباً ریاست بر بازرگانان شهرش را به دست آورده است. تقريباً همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پژوهشگران در این مورد توافق دارند که این شخص تباری ایرانی نداشته و در اصل بومی و فنیقی بوده است.[24] چرا که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در قبرس پادگان یا حضوری ملموس نداشتند و حتا کار گردآوری خراج را نیز به حاکمان محلی واگذار کرده بودند.[25] از این رو، پارسی خوانده شدن‌‌‌‌‌‌‌‌اش نشانگر آن است که این لقب عام بوده و به نخبگان سایر اقوام نیز اطلاق می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. این لقب پارسی را در شهرهای فنیقیِ بیبلوس و آبیدوس و صیدا هم در ارتباط با اهالی غیرآریاییِ محلی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که ارتباطی هم به شغل یا موقعیت اجتماعی خاصی ندارد.[26] بنابراین آن را تعبیری خاص برای این شغلِ ویژه در کیتیون نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان دانست.

– شاهد دیگر در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای با شماره‌‌‌‌‌‌‌‌ی RES1203 یافت می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این متن در شهر صیدا کشف شده و از آن برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید که کسانی احتمالاً فنیقی با نام «پارسی» (PRSy) شناخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این که لقب پارسی در اطراف مدیترانه هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نامی شخصی کاربرد داشته را از اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دریافت که فیلسوفی رواقی در فنیقیه می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته که یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها او را با نام پرسایوس (پارسی) کیتیونی می‌‌‌‌‌‌‌‌شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که سلوکی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به این نام علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیادی داشتند و چند تن از ایشان پِرسِس و پرسئوس نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند که واپسین شاه این سلسله نیز در همین میان به شمار است.

– یک سند دیگر، سنگ قبر مردی سامی‌‌‌‌‌‌‌‌نژاد به نام عَدّا است که در سلطانیه‌‌‌‌‌‌‌‌کوی در ترکیه یافت شده است. این مرد مهتر یا هم‌‌‌‌‌‌‌‌رزمِ فروپایه‌‌‌‌‌‌‌‌ترِِ شهسواری پارسی به نام آریابام (آریابامَه) بوده و نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی گورش هم به عنوان بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌داشتی توسط همین شهسوار نوشته شده است.[27] اسکوندا با توجه به محتوای این گورنبشته معتقد است که این عدا نیز از نظر رتبه و موقعیت اجتماعی همتای دوست و شهسوارِ پیش‌‌‌‌‌‌‌‌کسوتش آریابام محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و در رده‌‌‌‌‌‌‌‌ی «پارسی»ها می‌‌‌‌‌‌‌‌گنجیده است.[28]

یکی از نمودهای ستایش پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تلاش برای همرنگی با ایشان، باب شدنِ نام‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی در میان مردمی بوده که تبار و قومیتی غیرآریایی یا غیرپارسی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. مثلاً می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که نام‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند آرتِس و آرتایوس که در یونان رواج داشته، اگر از ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ناشناخته‌‌‌‌‌‌‌‌ی بومی‌‌‌‌‌‌‌‌ای مشتق نشده باشد، تباری پارسی دارد و عنصر آغازینش همان اَرتَه است که در اردشیر و اردوان و اردبیل باقی مانده است. شاهدِ استوارتر و برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌تر، به رواج چشمگیر نام مهرداد و مهر (میتریداتس و میترس) در میان مردم بومی آناتولی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود[29] که از سویی محبوبیت نام‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و از سوی دیگر به رواج پرستش مهر در این قلمرو دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. اشمیت در مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارزشمندی 271 نام با عنصر مهر را از این منطقه فهرست کرده است[30] که شماری خیره‌‌‌‌‌‌‌‌کننده محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

در مواردی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که نام‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی و بومی در خاندانی یک نسل در میان انتخاب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. مثلاً خاندانی در هالیکارناسوس – زادگاه هرودوت – وجود داشته که به توالی از سه نامِ آفوآسیسِ کاریایی، بغ‌‌‌‌‌‌‌‌باد (مگاباتس)ِ پارسی و لتودوروسِ یونانی استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[31] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای در لوکیه پیدا شده که در آن شاهزادگان بومی به این دلیل که سوارکاری و تیراندازی به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها را آموخته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به خود بالیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[32] ناگفته نماند که در لوکیه نیز مانند کاپادوکیه جمعیت بزرگی از قبایل آریایی ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان ساکن بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند به شکلی که قرن‌‌‌‌‌‌‌‌ها بعد، در مصرِ دوران بطلمیوسی خاندانی بسیار بلندمرتبه و بانفوذ وجود داشته که مقام‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند ریاست معبدها و سفارت را بر عهده داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و با وجود آن که با لقبِ لوکیایی شهرت داشتند، نام پارسی آرتاباد (آرتاپاتس) بارها در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان تکرار می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. اسکوندا به خوبی نشان داده که این نام در میان ایرانیان مهاجر در لوکیه رواج داشته و محبوب بوده است.[33]

اسکوندا با تحلیل لقب پارسی در منابع برآمده از استان‌‌‌‌‌‌‌‌های غربی شاهنشاهی هخامنشی، به این نتیجه رسیده که اصولاً لقب پارسی به معنای شهسوار و جنگاورِ تیول‌‌‌‌‌‌‌‌دارِ وابسته به نظام حکومتی هخامنشیان بوده است. او بر این مبنا معتقد است که مثلاً دادارشیِ ارمنی، که در بیستون نامش آمده، همان دادارشی پارسی است که در جای دیگری از همین کتیبه به وی اشاره شده است، با این تفاوت که در حالت دوم موقعیت و جایگاه او در مقام یک شهسوار نخبه مورد نظر بوده است. شاهدی که او برای تأييد این سخن ذکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، یکی نام گوبارو پسر مردونیه است که در بیستون[34] پارسی و در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم[35] از تبار پاتیشخوری دانسته شده است.[36] اما این دیدگاه به نظرم نادرست است. چون تعمیم یافتنِ نام پارسی به کل طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتشتاران وفادار به هخامنشیان در زمان داریوش رخ داده و اتفاقاً در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون که مورد استناد اسکوندا است، هنوز لقب پارسی دلالتی قومی و نژادی دارد.

در میان یونانیانی که به جرگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوستند در کمال تعجب نام‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که در تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌های مرسوم، سردارانِ نبردهای آزادی‌‌‌‌‌‌‌‌بخش یونانیان در برابر ایرانیان دانسته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. مثلاً نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که داریوش یکم به متیوخوس پسر میلتیادس (فاتح نبرد ماراتون) ملکی داد و اجازه داد که با زنی پارسی ازدواج کند و فرزندان او «پارسی» شناخته شوند.[37] تمیستوکلس آتنی (فاتح نبرد سالامیس) و دماراتوس شاه اسپارت هم از خشایارشا تیولی با درآمد مناسب دریافت کردند و اجازه یافتند جامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی بر تن کنند.[38] بنابراین در کمال شگفتی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که همان کسانی که سرداران بزرگ یونانی و دفع‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌ی حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران به اروپا دانسته می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند به گواهی صریح منابع یونانی باستان نه تنها هم‌‌‌‌‌‌‌‌دست و تابع شاه هخامنشی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، که عضوی از طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی هم محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و بنابراین به جرگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگاورانِ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ی بومیان یونان تعلق داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. شگفت آن‌‌‌‌‌‌‌‌که آخرین کسی که این رسمِ به عضویت پذیرفتن بومیان در جرگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را رعایت کرد، اسکندر مقدونی بود! او برای سپاس‌‌‌‌‌‌‌‌گزاری از پیله‌‌‌‌‌‌‌‌وری که با سپاهش همراه شده بود، تیولِ دوازده روستا را به او داد و اجازه داد که جامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی بر تن کند![39]

6. مرجع دیگری که برای فهم خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسیان در اختیار داریم، آثاری هنری ا‌‌‌‌‌‌‌‌ست که در درون ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین تولید شده و پارسیان را مجسم کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در عصر هخامنشی برای نخستین بار با هنری سر و کار داریم که انسان را مستقل از عناصر دینی در مرکز توجه خود قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. این هنری است که دایره‌‌‌‌‌‌‌‌ی توجه و تأكيد خود را بر ستایش ایزدان و شاهانی که نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند محدود نکرده، بلکه انسان را در کلیت انتزاعی خود و در نمودهای مادیِ عینی‌‌‌‌‌‌‌‌اش آماج توجه ساخته است.

برخی از نویسندگان معاصر این سلیقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هنری و چرخش مفهومی مهم را دستاورد عصر هلنیستی دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌ و اسکندر را مؤسس آن دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. چنان که گفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند پیدایش اشراف مقدونی و خان‌‌‌‌‌‌‌‌های محلیِ برخاسته از میان فاتحانِ یونانی- مقدونی عاملی بود که سنت ستایش انسان‌‌‌‌‌‌‌‌مدارانه از اشرافِ پولدار و نوکیسه را ممکن ساخت و حتا او را به ابداع هنری خودِ اسکندر منسوب دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند،[40] بی‌‌‌‌‌‌‌‌توجه به این که این جوان مقدونی تمام عمرِ کوتاهِ سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را به تاخت‌‌‌‌‌‌‌‌وتاز و گشودن شهرها و کشتار ساکنان‌‌‌‌‌‌‌‌شان گذراند و به گواهی استادانش نه اندوخته‌‌‌‌‌‌‌‌ای فرهنگی برای استفاده و سفارش دادنِ کار به هنرمندان داشت، و نه در دوران چند سالِ لشگركشي‌‌‌‌‌‌‌‌هایش برای چنین کارهایی وقتی یافت. این برداشت با غفلتی عمدی و شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز از دستاوردهای هنری هخامنشیان همراه است. در دوران هخامنشی با سنت ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌دارتر و استوارتری از ستایش انسانِ روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم که معمولاً همان شهربان و حاکم و پهلوان پارسی در گرانیگاهِ توجهش قرار دارد. تفاوت در این‌‌‌‌‌‌‌‌جاست که این بار حاکمانی خونریز و تازه به دوران رسیده کارفرما نیستند و دوران‌‌‌‌‌‌‌‌های زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري‌‌‌‌‌‌‌‌شان نیز کوتاه و آغشته به جنگ با رقیبان و خویشاوندان نیست.

از دوران هخامنشی انبوهی از آثار هنری را در اختیار داریم که با مضمون نمایش ابرانسانِ پارسی پرداخته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. نگریستن به آنها تصویری از خودانگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ي پارسیان را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. بخش مهمی از این داده‌‌‌‌‌‌‌‌ها به مُهرهای یافت‌‌‌‌‌‌‌‌شده در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و جنگاوری پارسی را در وضعیتی پیروزمند نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند. مضمون این آثار غلبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي پارسی بر دشمنان یا جانوران اساطیری است. در تمام این نقش‌‌‌‌‌‌‌‌ها پارسی را در وضعی جنگی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم؛ همواره لباس پارسی بر تن دارد، کلاهی تاج‌‌‌‌‌‌‌‌مانند بر سر گذاشته، و معمولاً به نیزه مسلح است.

2677312777_f16317156d.jpg

spear1.gif

arshama-seal.jpg

761027.jpg

seal15.jpg

an_achaemenid_banded_agate_cylinder_seal_circa_5th-4th_century_bc_d5425505h.jpg

Seals_img_2.jpg seal_0833_t.jpg

persian_kills_hoplite_ny2.jpg

نقش مهرها و لول‌‌‌‌‌‌‌‌های عصر هخامنشی با مضمون پارسی جنگاور

رده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری از داده‌‌‌‌‌‌‌‌ها، به سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های شهربانان پارسی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها نقش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی واقع‌‌‌‌‌‌‌‌گرا از شهربانان را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند. باید توجه داشت که نقش روی سکه بازتابی از فرهنگ رسمی و برداشت سلطنتیِ غالب از نقش و جایگاه انسان قلمداد می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی رخسار شهربانان بازنموده شده است و این نخستین بار است که نقش یک انسان عادی – نه نقشی دینی و نه شاه – بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها نقش می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. بر پشت این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها معمولاً پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌ای نشسته بر اورنگ دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند شاهنشاه باشد.[41]

این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها به گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ی وسیعی تعلق دارند که بیشتر مناطق باختریِ دولت هخامنشی را شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، با وجود اين به هیچ عنوان یونانی یا غربی نیستند. این که حال‌‌‌‌‌‌‌‌وهوا و سبک هنری و مضمون بازنموده‌‌‌‌‌‌‌‌شده در سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های بابلی، فنیقی، یهودیه، سامری، کیلیکی، کاریایی، فریگی، ایونی و مقدونی کمابیش یکسان است و سبک هنری و فن ضرب سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ي مشابهی در همه رعایت شده، نشانگر آن است که در دوران هخامنشی قالبی عمومی و فرهنگی یکپارچه در این مورد وجود داشته و در سراسر استان‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهنشاهی جاری بوده است. جالب آن که این سلیقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي هنری و دستاورد فنی دقيقاً همان است که تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان به «هنر یونانی» منسوبش می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و گمان می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند زیر تأثير چند دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر مستقر در شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان آفریده شده است. تنها، نگریستن به سبک، قدمت، گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی و نام اشخاص بازنموده‌‌‌‌‌‌‌‌شده بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها کافی است تا این برداشت را مردود سازد.

Maussolos, Satrap of Caria 377-353.jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ماوسولوس شهربان کاریه (353-377 پ.م.)

CILICIA, Uncertain. Circa 400-350 BC.jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از کیلیکیه (400-350 پ.م.) از شهربانی ناشناس

Persian Empire, Samaria,c. 375 - 333.jpg

Persian Empire, Samaria, c. 375 - 333 B.jpg

دو سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ از سامریه (333-375 پ.م)

. KINGS of MACEDON. Philip II. 359-336 BC.jpg

بازسازی سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیلیپ دوم مقدونی (336-359 پ.م.)

Judea, Under Persian Rule, Yehud, c. 350 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یهودیه از شهربان ناشناس (350 پ.م.)

Egypt or Philistia, Imitative of Athenian Old Style Tetradrachm, c. 420 - 380 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تترادراخمای فلسطینی (380-420 پ.م.)

Persian Empire, Mazaeus, satrap of Cilicia, as commander-in-chief in Phoenicia, c. 343 - 333 B..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مازر شهربان کیلیکیه (333-343 پ.م.)

Arados, Phoenicia, c. 350 - 332 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنیقی از آرادوس (332-352 پ.م)

Persian Empire, Issos, Cilicia, Satrap of Cilicia, Tiribazos, 388 - 380 B.C..jpg

تیری باز شهربان کیلیکیه (380-388 پ.م.)

Persian Empire, Tyre, Phoenicia, c. 360 - 332 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنیقی از صیدا (500-510 پ.م.)

Persian Empire, Tarsus, Cilicia, Datames, Satrap Revolt, 369 - 362 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داتامَه شهربان کیلیکیه (362-369 پ.م.)

G:\pix\projects\iranzamin\achaemedian\darius\Persian Empire, Mazakes, Satrap of Babylon and Egypt, c. 335 - 332 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مَزَک یا مزدک شهربان بابل (333-335 پ.م.)

G:\pix\projects\iranzamin\achaemedian\darius\Persian Empire, Byblos (Gabel), Phoenicia, King Azbaal, c. 365 - 350 B.C..jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عزبعل شهربان فنیقیه (۳۶۵-۳۵۰ پ.م.)

G:\pix\projects\iranzamin\achaemedian\darius\Persian Empire, Lydia, Anatolia, Xerxes I - Artaxerxes I, c. 485 - 420 B.C..jpg

 و سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهربان لودیه با نقش پارسی (485-420 پ.م.)

Pharnabazus 435 after 373 B 413 and 387 Hellespontine Phrygia.jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرناباز شهربان فریگیه (387-435 پ.م.)

609px-Pharnabazus_silver_stater_as_Satrap_of_Cilicia_379_374_BCy.jpg

سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرناباز شهربان کیلیکیه (374-379 پ.م.)

با مرور نقش حک‌‌‌‌‌‌‌‌شده بر این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها چند نکته روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود:

نخست آن که انسان و شکوه و بزرگی وی در مرکز توجه کسانی قرار داشته که در استان‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی مصدر امور بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هم هنرمندانی که سفارش انجام این کار را دریافت کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند به خوبی و با ظرافت تصویری واقع‌‌‌‌‌‌‌‌گرا از شهربانان یا شاه را به دست داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و هم خودِ حاکمان محلی که سفارش‌‌‌‌‌‌‌‌دهندگان این نقش‌‌‌‌‌‌‌‌ها بودند ترجیح زیبایی‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه و رمزگان مشابهی را دارا بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. مضمون مرکزی در تمام این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها انسان است و این انسان معمولاً با بیشینه‌‌‌‌‌‌‌‌ي ظرافت و واقع‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی تصویر شده‌‌‌‌‌‌‌‌ است. چیزی که در هنر پیشاهخامنشی به هیچ عنوان با این دوام و گستردگی نظیرش را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم.

دومین نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهم، آن است که این نقش انسان لزوماً به شاهنشاه تعلق ندارد. در بیشتر موارد خودِ شهربان بر سکه بازنموده شده است و همواره این مقام هویتی پارسی دارد یا از بومیان پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. نقش شاهنشاه اگر وجود داشته باشد حالتی انتزاعی دارد و بیشتر به ابرانسانِ پارسی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، چنان که در سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های سامری و فنیقی و کلیکی همان پارسی کماندار به عنوان نماد آن برگزیده شده و گاه پارسیِ شیراوژن را در این جایگاه می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم.

نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم، اهمیت هویت محلی و راه و رسم قومیِ غالب در هر استان است. حاکمان و شهربان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که بیشترشان تباری ایرانی دارند، همواره با لباس و ظاهر اهالی بومیِ زیر فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌شان بازنموده شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و این شکل از احترام گذاشتن به هویت قومی مردمِ تابع، پیش از هخامنشیان و پس از ایشان، نظیر ندارد. شاید به همین دلیل، نقش‌‌‌‌‌‌‌‌های روی این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها محبوبیت و ارج فراوانی در میان مردم یافته بودند و تا قرن‌‌‌‌‌‌‌‌ها پس از انقراض هخامنشیان مضمونی که بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها حک می‌‌‌‌‌‌‌‌شد هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان از همین قالب و گاه دقيقاً از همین نمادپردازی پیروی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. تأثير سکه‌‌‌‌‌‌‌‌زنی هخامنشی بر این ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌ها چندان پایدار بود که پس از انقراض این دولت نیز هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان تداوم یافت. چنان که روش‌‌‌‌‌‌‌‌ها و معیارهای پارسی در ضرب سکه و یکاها و استانده‌‌‌‌‌‌‌‌های وزنی مربوط بدان تا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در شمال هند باقی بود[42] تا جایی که سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های تاکسیلا در پایان قرن سوم پ.م. (یک و نیم قرن پس از انقراض هخامنشیان) هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان در پشت خود تصویر «پارسی» را نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌داد.[43]

بنابراین با نگریستن به نقش سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی می‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم به تصویری دست یابیم که با آنچه در مهرهای تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد دیدیم كاملاً سازگار است. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا با انگاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای از پارسی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌شویم که جنگاور، نیرومند، آراسته و ایزدگونه است. با وجود اين، خصلتی شخصی و محلی نیز دارد. یعنی بر این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها نقش شهربانانی پارسی را می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که بیشترشان بر قلمرویی بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر از پادشاهی‌‌‌‌‌‌‌‌های مهم پیشاهخامنشی حکم می‌‌‌‌‌‌‌‌راندند و با وجود اين، لباس مردم تابع‌‌‌‌‌‌‌‌شان را بر تن دارند و نقش چهره‌‌‌‌‌‌‌‌شان تصویری واقع‌‌‌‌‌‌‌‌گرا از آنچه بودند به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، نه نمادی از یک مقام سیاسی در دولتی جهانی را.

 

 

  1. . ویلکن، 1376.
  2. . پلوتارک، تمیستوکلس، بند 25 به بعد.
  3. . پلوتارک، آریستید، بندهای 33 و 34.
  4. . هرودوت، کتاب نهم، بندهای 25-21.
  5. . ضیاء‌پور، ‌1343.
  6. . هرودوت، کتاب نهم، بند 83.
  7. . هرودوت، کتاب ششم، بند 117.
  8. . Burn, 1962.
  9. . Canosa di Puglia
  10. . Massa-Pairault, 1996.
  11. .بویس، 1375.
  12. . وکیلی، 1386 و 1387.
  13. . Xenophanes, Hellenica, IV, 1, 4-5.
  14. . Nepos, Datames, 2,3.
  15. . Nepos, Datames, 1,1.
  16. . کورت و شروین وایت، 1388، ج. 8: 468.
  17. . بریان، 1388، ج.1: 73-25.
  18. . هرودوت، کتاب نخست، بند 136 و استرابون، کتاب 15، 3،17.
  19. . پلوتارک، اسکندر، 69، 2-1.
  20. . بریان، 1388، ج.1: 60.
  21. . کسنوفون، کوروپدیا، کتاب دوم، 1، 13.
  22. . تولپین، 1388، ج.5: 45-44.
  23. . کسنوفون، کوروپدیا، کتاب نخست، 2، 13، 15 و کتاب دوم، 9، 15.
  24. . Yon, 1987:357-374.
  25. . Petit, 1991: 161-178.
  26. . سال- لیون، 1388، ج. 8: 314-313.
  27. . Altheim-Stiehl et al, 1983: 1-23.
  28. . سکوندا، 1388، ج. 6: 134.
  29. . سکوندا، 1388، ج. 6: 140-136.
  30. . اشمیت، 1385.
  31. . Hornblower, 1982: 26.
  32. . Herrenschmidt, 1985: 125-136.
  33. . سکوندا، 1388، ج. 6: 159-155.
  34. . DB, IV, 84.
  35. . DNc, 1.
  36. . سکوندا، 1388، ج.6: 143-141.
  37. . هرودوت، کتاب ششم، بند 41.
  38. . وکیلی، 1389 (ب): 424-423.
  39. . پلوتارک، اسکندر، 31، 5.
  40. . Boardman, 1985: 179.
  41. . برای مرور بایگانی داده‌های باستان‌شناختی درباره‌ی سکه‌های هخامنشی چندین تارنمای معتبر و مرجع وجود دارند که یکی از معتبرترین‌های‌شان forumancientcoins.com نام دارد. داده‌های مربوط به سکه‌های شهربانان هخامنشی را از این تارنما برگرفته‌ام و نشانی دقیق آن را در میان مراجع آورده‌ام.
  42. . Cribb, 1983: 80-101.
  43. . Bernard, 1987: 188-189.

 

 

ادامه مطلب:  بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار پنجم: انگاره و خودانگاره‌‌‌‌ی پارسیان (3)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب