پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین – گفتار نخست:‌‌ چین (2)

بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین

گفتار نخست:‌‌ چین

امپراتور وِن در 589 م. باز حمله به جنوب را از سر گرفت و پسرش را به رهبری ارتشی بزرگ گماشت که از رود یانگ‌‌تسه، که مرز طبیعی شمال و جنوب چین بود، گذر کرد و تومار دودمان چن را درنوردید. به این ترتیب، بار دیگر قلمرو مرکزی چین در قالب یک دولت زودگذر متحد گشت. پس سه فرمانروایی که در این 37 سال بر قلمرو سوئی حکومت کردند، در 605 م. لویانگ را گرفتند و پایتخت را به آنجا منتقل کردند. آن‌‌گاه مجموعه‌‌ای از برنامه‌‌های عمرانی بلندپروازانه (از جمله کانال بزرگ چین) را به انجام رساندند و کشاورزی و اقتصاد را رونق دادند. به این ترتیب، برای ده سال پایانی عمرِ این دودمان، که در ضمن عصر انحطاط و فروپاشی‌‌شان هم بود، قلمرو سوئی چهار میلیون کیلومتر مربع را در بر می‌‌گرفت و چهل و شش میلیون تن را در خود جای می‌‌داد و به این ترتیب بار دیگر دولتی چینی را به مرتبه‌‌ی قدرت‌‌های بزرگ جهانی برکشید. دولت سوئی در واقع میان‌‌پرده‌‌ای زودگذر اما تأثیرگذار بود که وحدت سیاسی چین را پس از سه قرن آشوب و پراکندگی ممکن ساخت و بستری ساخت تا دولت شکوفای تانگ به صحنه وارد شود.

در 618 م. کمابیش هم‌‌زمان با فروپاشی دولت ساسانی، دودمان سوئی هم بر باد رفت و طایفه‌‌ی لی، که پیش‌‌تر هم در میدان نبرد درخششی به دست آورده بود، قدرت را به دست گرفت و دودمان تانگ () ‌‌را تأسیس کرد. دولت تانگ پس از دولت زودگذرِ چین (معاصر ابتدای عصر اشکانی) و دولت هان (معاصر عصر اشکانی) سومین دولتی بود که بخش عمده‌‌ی قلمرو خاوری را زیر فرمان داشت و می‌‌توانست دولت «چین» نامیده شود. این عصر شکوفا، که از دایره‌‌ی دوران ساسانی خارج می‌‌شود، نزدیک به سیصد سال دوام آورد و هر چند گسستی سیاسی و وقفه‌‌ای پانزده ساله در میانه‌‌اش (690 ـ 705 م.) رخ نمود، به همراه دولت هان پایدارترین سیستم سیاسی‌‌ای بود که چین تا آن هنگام به خود دیده بود.

File:Eastern Jin Dynasty 376 CE.png File:Western Jeun Dynasty 280 CE.png

File:Southern and Northern Dynasties 440 CE.png File:China400ce.png

File:China, 610.svg File:Northern and Southern Dynasties 560 CE.png

چنان که گفتیم، هویت چینی و آنچه امروز به نام فرهنگ چین و قومیت هان مشهور شده، در اصل در نیمه‌‌ی آغازین عصر ساسانی در شمال چین شکل گرفت و حاصلِ درآمیختن اقوام ایرانی‌‌تبار کوچگرد با جمعیت بزرگ‌‌تر هان بود. گذشته از داده‌‌هایی که حضور نیرومند قبایل ایرانی در نیمه‌‌ی غربی قلمرو خاوری را اثبات می‌‌کنند و ردپای ماندگارشان را بر تعریف هویت چینی نشان می‌‌دهند، داده‌‌هایی فراوان داریم که به تأثیر فرهنگ ایران‌‌زمین بر چینیان دلالت می‌‌کند. یعنی علاوه بر قبایل ایرانی‌‌تباری که ساکن ترکستان و سرزمین‌‌های قلمرو خاوری بودند، خودِ شهروندان دولت اشکانی و ساسانی هم در قلمرو چین نفوذی گسترده و اثربخش داشته‌‌اند.

برای ارزیابی این نفوذ، تنها به چند شاخه‌‌ی اصلی و چند داده‌‌ی مشهور اشاره می‌‌کنم و می‌‌گذرم، چون استخراج جزئیات این تأثیر از منابع چینی و ایرانی به مثنوی هفتاد من نیاز دارد. نفوذ ایران بر چین را در عصر ساسانی می‌‌توان در چهار شاخه‌‌ی اصلی دینی، اقتصادی، نظامی و سیاسی خلاصه کرد.

نفوذ دینی ایران بر چین در این دوران آشکار و نمایان است. همه‌‌ی ادیان مهم چینی به جز آیین تائو و کیش کنفوسیوس از ایران به این قلمرو وارد شده‌‌اند. در دوران ساسانی کیش آریایی کهن پیشازرتشتی هم‌‌چنان در میان قبایل سکا و تخاری رواج داشت، اما سازمان‌‌یافته‌‌ترین تأثیر به گسترش تدریجی دین بودایی و مانوی در قلب چین مربوط می‌‌شد. باید توجه داشت که در کنار این دو دین، که به خاطر پیوند خوردن با کیش تائویی و کنفوسیوسی رونق بیشتری داشتند، ادیان زرتشتی و مسیحی نیز که خالص‌‌تر مانده بودند و از ترکیب با عناصر چینی پرهیز داشتند هم‌‌چنان در نیمه‌‌ی غربی قلمرو خاوری توسعه می‌‌یافتند. سخن درباره‌‌ی پویایی ادیان ایرانی در چین به بحثی جداگانه و مفصل نیاز دارد که در کتاب‌‌هایی دیگر بدان خواهم پرداخت.

تأثیر اقتصادی ایران بر چین بر محور راه ابریشم استوار بود. ایرانیان خریداران ابریشم خام و فروشنده‌‌ی سنگ و گوهر و ادویه بودند. چینی‌‌ها بخش بزرگی از خزانه‌‌ی مواد معدنی خویش را از ایران‌‌زمین وام‌‌گیری کردند. سنگ یشم، که احتمالاً با برنامه‌‌ی زیرکانه‌‌ی بازرگانان تخاری و سکا در چین تقدسی پیدا کرده بود، از یارکند و پامیر به چین صادر می‌‌شد و مرجان را هم چینی‌‌ها برای نخستین بار در پارس و سریلانکا دیدند و این ماده‌‌ی تزیینی گرانبها را از غرب به کشورشان وارد می‌‌کردند.[1] علاوه بر این‌‌ها زاج، زاج زرد، گوگرد و زنگار معدنی و کهربا از پارس به چین وارد می‌‌شده است.[2]

صادرات مهم دیگر ایران به چین، ادویه و میوه بود. فلفل، یاسمن، نیل، بادام، پسته، کندر، مُر، زیره، هلیله، انجیر، خرما، زیتون، انگور و هلو انجیری از ایران به چین منتقل شدند.[3] چینی‌‌ها کشت یونجه و تاک و احتمالاً پنبه را نیز از سغدی‌‌ها آموختند.[4] در مقابل، بازرگانان سغدی هلو و زردآلو را در ابتدای دوران اشکانی به ایران وارد کردند و این میوه‌‌ها تا ابتدای قرن اول میلادی تا روم نیز رفت.[5]

یک نمونه‌‌ی مهم دیگر از روند تبادل تنوع زیستی بین ایران و قلمرو خاوری به یونجه و مو مربوط می‌‌شود که در قرن دوم میلادی پس از ورود نخستین سفیر چین به دربار اشکانی، با همت او از ایران به چین منتقل شد. یونجه از همین راه در عصر شیلا به کره نیز وارد شد. این گیاه را در زبان مردم کره موک‌‌سوس می‌‌نامند که وام‌‌واژه‌‌ای از «موسو» در پارسی است.

برخی از وام‌‌گیری‌‌های کشاورزانه بازتابی از یک تحول سیاسی بود و یا به چنین تحولی دامن می‌‌زد. نمونه‌‌اش آن که به قدرت رسیدن دودمان شیلا (57 پ.م. ـ 660 م.) زیر تأثیر ورود جمعیتی از آریایی‌‌ها به این منطقه بوده که اسب و یونجه را همراه خود به آن سامان آوردند، در حدی که نیم‌‌تاج فیروزه‌‌ای شاه شیلا، که در گورش پیدا شده، ساخت ایران اشکانی بوده است. شاخه‌‌ی دیگری از همین مهاجران در منچوری مستقر شدند و دودمان گوگوریو (37 پ.م. ـ 668 م.) در شمال کره با یاری ایشان تأسیس شد. بنیادگذارِ این دودمان مردی بود به نام چو مونگ، که در بافتی از فرهنگ شمنی قرار داشت.

بخش مهمی از تبادل‌‌های یادشده ماهیتی جمعیتی داشته و پیرو حرکت قبایل ایرانی کوچگرد به سمت شرق بوده است. نمونه‌‌اش کره است که دو دوره‌‌ی فلزکاری دارد، که یکی‌‌شان (قرن هفتم و هشتم پ.م.) به هجوم قبایل ایرانی شیونگ‌‌نو به جنوب مربوط می‌‌شود و دیگری (قرن چهارم پ.م.) به ورود سکاهای سیبری وابسته است. سکاهای سیبری فناوری مفرغ و بعدتر آهن را به رود تای دونگ در کره وارد کردند و از آنجا آن را به ژاپن بردند که فرهنگ یائویی را پدید آورد.

در این فرهنگ که از 375 م. آغاز می‌‌شود، نخستین نشانه‌‌های سوارکاری را در ژاپن می‌‌بینیم. سوارکاران مهاجری، که قاعدتاً همین سکاهای سیبری بوده‌‌اند، کیوشو را فتح کردند و دودمان یاماتو را بنیان نهادند که به تدریج غرب ژاپن را فتح کرد و نخستین دولت متمرکز در این جزایر محسوب می‌‌شد. در منابع چینی به مهاجرت این مردم در قرون سوم تا پنجم میلادی اشاره‌‌هایی دیده می‌‌شود و در این منابع ایشان را «هو» نامیده‌‌اند که بیگانه‌‌ی سپیدپوست معنی می‌‌دهد و به ویژه برای اشاره به ایرانی‌‌ها به کار برده می‌‌شود.

جمعیت این مهاجران به نسبت اندک بود و پس از یکی دو نسل در جمعیت بومی حل شدند. با این همه، بقایاشان هم‌‌چنان در آینوهای ژاپن باقی مانده است. آینوها سپیدپوست هستند و در زبان‌‌شان نشانه‌‌هایی از زبان تخاری باقی مانده است. فرهنگ‌‌شان هم شباهت‌‌هایی را با فرهنگ اوخوتسک در غرب سیبری نمایان می‌‌سازد. بنا به داده‌‌های باستان‌‌شناختی، اسکلت‌‌های نوع آینو برای نخستین بار از دوران جومون در ژاپن پدیدار می‌‌شوند. خالکوبی بدن زنان، مراسم قربانی خروس و خوردن خون آن، مناسک خوردن گوشت خام و حتا نامی که آینوها برای این مراسم دارند ــ‌‌ «یِزو» ــ‌‌ به یسن/ یشت ایرانی شباهت دارد.

به همین ترتیب، فرهنگ ژاپنیِ آغازین از بسیاری جنبه‌‌ها زیر تأثیر هنر و تمدن ساسانی قرار داشته است. طوری که نقاب موسوم به شی‌‌شی‌‌مای و ساجامو که توسط رقصندگانی به نام گیگاکو و می‌‌ماشی مورد استفاده قرار می‌‌گیرد، انگار تبار ایرانی دارد. هم‌‌چنین رقص شیر در کره نیز احتمالاً از ایران به چین و کره وارد شده است، چون شیر در این سرزمین‌‌ها وجود ندارد و بومیِ این اقلیم نیست. این را درباره‌‌ی سازهای ژاپنی نیز می‌‌توان ردیابی کرد. مثلاً بی‌‌وا در ژاپن وام‌‌گیری‌‌ای از ساز رسمی دربار شیلا است که پی‌‌با نام داشته و دقیقاً همان بربط ساسانی است. جالب آن که نام موسیقی‌‌های کهن این منطقه نیز به قدر کافی بیانگر است: «هو ـ یوئِه» یعنی نغمه‌‌ی ایرانی و «هو ـ جِن» یعنی نغمه‌‌ي سغدی.

قبایل کوچگردی که در حاشیه‌‌ی جنوبی سیبری می‌‌زیستند اقتصاد تجاری‌‌شان را بر مبنای صدور پوست سمور و خز سازمان داده بودند و این وضعیت تا قرن هجدهم و ورود نخستین نشانه‌‌های تجدد به این منطقه دست‌‌نخورده باقی بود. ابن خردادبه نوشته که روس‌‌ها به بیزانس پوست بیدستر و روباه سیاه و به یهودیان پوست بیدستر و راسو می‌‌فروختند. چنین می‌‌نماید که حتا پیش از ورود روس‌‌ها به این منطقه هم ساخت اقتصادی قبایل سکا و هون به همین ترتیب بوده باشد. بازتابی از این نکته را در گزارش مارکلینوس می‌‌خوانیم، آنجا که می‌‌گوید جامه‌‌ی هون‌‌ها از پوست‌‌های به‌‌هم دوخته‌‌شده‌‌ی موش‌‌های جنگلی درست شده است.[6] به این ترتیب، باید این نکته را در نظر داشت که شکل‌‌گیری راه‌‌های تجاری و پراکنده شدنِ کالاها و منش‌‌های فرهنگی ایرانی در سرزمین‌‌های دوردست گاه با کوچ قبایل رمه‌‌دار ایرانی همراه بوده و پدیداری جمعیت‌‌شناسانه محسوب می‌‌شده است.

در این میان، مهم‌‌ترین چیزی که ایرانیان از چینیان وام گرفتند ابریشم بود. در اواخر عصر اشکانی کرم ابریشم چینی با ترفند دو مغ، که پیله‌‌های ابریشم را در عصاهای توخالی‌‌شان پنهان کرده بودند، به ایران وارد شد و همراه با آن کاشت درخت توت چینی نیز در ایران باب شد. سیوان جوان نوشته که در 419 م. شاهدختی چینی به ختن رفت و با یکی از امیران آن قلمرو ازدواج کرد. او بود که پرورش ابریشم را در ختن باب کرد و چون ختن در این تاریخ به سپهر فرهنگی ایران متصل بود بی‌‌درنگ ساسانیان نیز این فن را توسعه بخشیدند.[7]

شاخه‌‌ی دیگری از اندرکنش دو تمدن ایرانی و چینی به سیاست مربوط می‌‌شود و تراز آن یک‌‌سره به سود ایران است که دولت‌‌هایی استوار و پایدار داشت و نظم خویش را به قلمرویی آشفته و تکه تکه صادر می‌‌کرد. نفوذ سیاسی ایران بر چین را از آنجا می‌‌توان دریافت که در منابع درباری چینیِ این دوران اشاره‌‌های پیاپی و فراوانی به ساسانیان می‌‌بینیم، در حالی که در منابع ایرانِ ساسانی اشاره به دولت چین بسیار کمیاب است. با این همه، بر مبنای منابع چینی می‌‌توان تاریخ ارتباط سیاسی میان دو دربار را بازسازی کرد و دریافت که ایرانیان در این میان ابتکار عمل را در دست داشته‌‌اند.

در تاریخ دودمان وی می‌‌خوانیم که در سال «شن گوئی» (518 ـ 519 م.) شاهنشاه پارس سفیری به سرزمین چین فرستاد و برای امپراتور چین آرزوی دوام عمر کرد و هدایایی برایش فرستاد. امپراتور هم این کار را ستود و از آن به بعد به طور مرتب سفیرانی با هدایایی برای شاه ایران گسیل می‌‌کرد.[8] بر اساس همین منبع سفیران شاه پارس به طور منظم به چین گسیل می‌‌شده‌‌اند. فهرستی از امپراتوران چینی که سفیران و هدایای دوستانه شاه ایران را پذیرفتند عبارتند از: امپراتور وین‌‌چن‌‌دی (در 455 م.)، گائو زون (در 462 م.)، وی‌‌وین‌‌دی (در 466 م.)، سیان وین (در 468 م.)، سیائو وین (در 476 م.)، شی‌‌زون (در 507 م.)، سو زون (در 518 م.) و سیائو مین (در 518 م. و 521 م. و 522 م.). در این سیاهه از سفیران سرزمین‌‌های دیگری که همراه با پارسیان به چین وارد شده‌‌اند هم نام برده شده است که عبارتند از: کره، کاشغر، آسی، ختن، کوموسی، هپتالی‌‌ها، کوپان‌‌تو، گوئی‌‌زو (کوچا) و بوهان.[9] در «تاریخ دودمان سوئی» گزارشی از یک تبادل سفیر دیگر می‌‌بینیم که در دوران زمام‌‌داری امپراتور یان دی (605 ـ 617 م.) رخ داده است.[10] آخرین سفیر چنان که از «تاریخ قدیم دودمان تانگ» برمی‌‌آید، به سال 648 م. از طرف یزدگرد سوم به چین اعزام شده است.[11]

در میان این نام‌‌ها، گذشته از کره، همگی به سپهر تمدن ایرانی تعلق دارند. ختن و هپتال و کاشغر دولت‌‌های باخترِ ساسانیان بودند که به سپهر تمدن ایرانی تعلق داشتند. منظور از کوموسی، کومس (قومس، دامغان) و بوهان احتمالاً بخارا بوده است. آسی‌‌ هم احتمالاً به قلمرو آلان‌‌ها در شمال خوارزم اشاره دارد. گوئی‌‌زی و کوپان‌‌تو هم دولت‌‌هایی کوچک در ترکستان چین هستند که در آن هنگام سرکردگانشان سکا یا هون سپید بودند. از این سیاهه برمی‌‌آید که گذشته از شاهنشاه ساسانی، شهربانان زیردست‌‌شان در مناطق نزدیک به چین ــ‌‌ که گره‌‌گاه‌‌های اصلی راه ابریشم را در دست داشتند ــ‌‌ نیز به طور مستقل به دربار چین سفیر و هدیه می‌‌فرستاده‌‌اند.

کومس در سال 476 م. که سفیر فرستاده بی‌‌شک بخشی از قلمرو ساسانی بوده و هپتالی‌‌ها در سال‌‌هایی سفیر فرستاده‌‌اند (507 م. و 518 م.) که در آن هنگام تابع ساسانیان قلمداد می‌‌شدند. از این رو نام‌‌های یادشده در این فهرست لزوماً به کشورهای مستقل اشاره نمی‌‌کند و چه بسا به دربارها و شخصیت‌‌هایی ارجاع دهد که خواهان ارتباط دوستانه با امپراتور چین بوده‌‌اند و هر یک بخشی از شاهرگ راه ابریشم را در دست داشته‌‌اند. با این همه، نمایندگان خودِ شاهنشاه در این میان برجستگی بیشتری دارند. بر اساس اسناد چینی ساسانی‌‌ها در این سال‌‌ها نمایندگانی را به دربار چین گسیل کردند: 461، 466، 468، 476، 507، 517، 518، 521 و 522.[12]

ارتباط نزدیک بین دربارهای چینی و سفیران ساسانی عاملی بود که باعث شد در زمان حمله‌‌ی اعراب ساسانیان به چین و نه روم پناه ببرند و از ایشان کمک دریافت کنند. در سال 662 م. امپراتور گائو زون، که نگران دست‌‌اندازی اعراب به چین بود، از حاکم شهرستان نان یوه از استان لون جو (مردی به نام وانگ مین یوان) خواست تا به غرب برود و در تثبیت اقتدار ساسانیان در قلمرو جی لین بکوشد. پیش‌‌تر پیروز ساسانی، که چینی‌‌ها او را پی‌‌لوسی می‌‌نامیدند، با همراهانش به این شهر گریخته و در آنجا پناه گرفته بود. به امر امپراتور چین این شهر را با دیوان‌‌سالاری‌‌اش در اختیار او گذاشتند و آنجا را به عنوان مرکز اداری کشور پارس (پوسی) به رسمیت شناختند. پس از آن پیروز بارها در مقام قدردانی هدایایی برای امپراتور فرستاد و در نیمه‌‌ی نخست دهه‌‌ی 670 م. به پایتخت چین سفر کرد و با امپراتور دیدار کرد. معلوم است که محاسبه‌‌ی امپراتور چین درست بوده و حضور پیروز در مرزهای غربی راه پیشروی اعراب به درون سرزمین چین را سد کرده است. چون در همین دیدار به پیروز لقب فرمانده‌‌ی جناح راست محافظ امپراتوری را داد و از او به گرمی استقبال کرد.[13]

به گزارش «تاریخ جدید دودمان تانگ» شاه خوارزم (به چینی: هوزی‌‌می) در 645 م. و شاه قندهار (به چینی: جیان‌‌دا) در 648 م. و شاه طبرستان (به چینی: توباسی‌‌دان) در 744 و 747 م. سفیران خود را به دربار چین گسیل کرده‌‌اند و منظور از این‌‌ها بازماندگان سرداران و شهربان‌‌های ساسانی است که تا این تاریخ هنوز بر ایران شرقی حاکم بودند و پس از چیرگی اعراب، مستقل از دولتی مرکزی، بر قلمرو خویش فرمان می‌‌راندند.

در کتاب «زه فو یوان گوئی» می‌‌خوانیم که در 744 م. امپراتور چین به شاه طبرستان، که در منابع چینی «آلوشیدو» نامیده شده، عنوانی رسمی داد و او را «سردار گون هوا» نامید. در همین منبع آمده که شاه طبرستان که سه سال بعد به دربار چین سفیر فرستاد، در چینی «هولو خان» نام داشت. او نیز در این سال از دربار چین مقام «سردار گوئی‌‌سین» را دریافت کرد. پیش‌‌تر در 718 م. هم شاه دیگری از طبرستان به همین ترتیب با دربار چین وارد ارتباط شده بود. در سال 756 م. شاه طبرستان پسرش را که در منابع چینی «زی هوی لو» خوانده شده به دربار چین فرستاد و او در این قلمرو به مقام سپهبدی جناح راست امپراتوری رسید.[14] در تاریخ‌‌های چینی می‌‌خوانیم که سفیرانی از بازمانده‌‌ی دربار ساسانی تا سال 767 م. به دربار چین گسیل می‌‌شده‌‌اند![15] یعنی تا بیش از یک قرن پس از نابودی دولت متحد ساسانی هنوز شاهزادگانی از این دودمان در گوشه‌‌ و کنار حضور داشته و مدعی تداوم سلسله‌‌شان بوده‌‌اند و تا جایی دوردست مثل چین هم سفیر می‌‌فرستاده‌‌اند.

جالب‌‌تر از تأثیر سیاسی، نقش‌‌آفرینی سرداران و رزم‌‌آرایان ایرانی در قلمرو چین است. یعنی چنین می‌‌نماید که پس از افول دولت اشکانی بسیاری از سرداران و جنگاوران ایرانی به چین کوچیده و در آنجا نقش نظامی مهمی بر عهده گرفته باشند. شبیه این الگو را پس از انقراض ساسانیان با حضور سرداران و شاهزادگان ساسانی نیز باز می‌‌بینیم، که به خاطر خارج بودن از دوره‌‌ی تاریخی مورد نظرمان در این کتاب ناگزیر از آن چشم می‌‌پوشیم و تنها به یاد کردن از چند نام برجسته بسنده می‌‌کنیم.

در تاریخ چین به چند نام برمی‌‌خوریم که درباره‌‌ی تبار اشکانی‌‌شان صراحت وجود دارد و در دوران خود از نامداران و مردمان برجسته‌‌ی قلمرو چین محسوب می‌‌شده‌‌اند. یکی از ایشان آن‌‌تون (درگذشته‌‌ی 431 م.) است که در کتاب «تاریخ دودمان وی» فصلی مستقل به شرح حال او اختصاص یافته است. او نواده‌‌ی شاهزاده‌‌ای اشکانی (آن‌‌شی‌‌گائو) دانسته شده که در دوران دودمان وی (386 ـ 544 م.) و دودمان جین (365 ـ 420 م.) در شرق استان لیائو نین زندگی می‌‌کردند. جالب آن که پدر این مرد در چین سرداری بزرگ بوده و در چین با اسم آن‌‌جو شهرت داشته و سپه‌‌سالار دربار مو ژون وی بوده و بعدتر که فو جیان حکومت سرورش را واژگون ساخت، به خدمت وی درآمد و هم‌‌چنان فرمانده‌‌ی ارتش باقی ماند. آن‌‌تون نیز در دربار همین فو جیان به مقام وزارت و سپهبدی رسید. از مهارت‌‌های نظامی آن‌‌تون و هنر رزم‌‌آرایی‌‌اش و هم‌‌چنین از دادگری و درستکاری‌‌اش روایت‌‌های زیادی در منابع چینی نقل شده و گفته‌‌اند که در دربار چین به بالاترین مقام‌‌های لشکری و کشوری رسیده بود.[16]

دیگری آن‌‌توگین است که «از فرزندان قلمرو اشکانیان (هو)» دانسته شده و یک دیپلمات ورزیده و ماهر بوده است. او در 534 م. سفیر چین در دربار آوارها (ژو ژو) بود و وقتی خبردار شد خان آوار قصد حمله به چین را دارد، به موقع به امپراتور هشدار داد و به این خاطر ارج و اعتبار فراوانی پیدا کرد. او هم‌‌چنین میانجی‌‌گری میان دو دربار را نیز بر عهده گرفت و ترتیبی داد تا پسر و دختری از دربار وی و خاندان خان آوار با هم زناشویی کنند. چنین می‌‌نماید که او مدتی پس از این ماجرا در دربار آوارها مقیم بوده و بعد به خاطر اختلافی به چین بازگشته و در دربار چین مقیم شده است. او در این هنگام در چین سازماندهی امور نظامی را نیز بر عهده داشت و به سال 577 م. درگذشت.[17]

شخصیت نامدار دیگر آلو هان است که سنگ‌‌نبشته‌‌ی گور او در اوایل قرن بیستم در چین کشف شد. بر این کتیبه می‌‌خوانیم که آلوهان اسم چینیِ سرداری پارسی بوده که به خاندان اشراف (احتمالاً ساسانیان) تعلق داشته و در دوران سلطنت گائو زون بین سال‌‌های 656 تا 661 م. شهرت فراوان داشته است. او سرزمین بای را آباد ساخت، به دربار امپراتور چین فراخوانده شد و منصب سپهبدی یافت، و بعد به عنوان سفیر چین به بالکان و روم شرقی (فو لین) سفر کرد و در نقش دیپلماتی ورزیده ظاهر شد، طوری که در سال‌‌های 664 تا 705 م، زمانی که قاعدتاً بسیار سالخورده بوده، «فرمانروایان کشورهای خارجی» را به نام شهبانوی چین (اوو زه تیان، که در 690 م. خود امپراتور شد) به دربار تانگ دعوت کرد و «به آنها پند و اندرز داد تا دودمان تانگ را به عنوان قدرت مرکزی قبول کنند». او به خاطر خدماتش به دولت تانگ اعتبار و شهرتی چشمگیر یافت، طوری که وقتی در 710 م. درگذشت روایت کردند که «باد شدیدی برخاست و خورشید پشت ابرها پنهان گردید، پرندگان به طور غم‌‌زده آواز سر دادند»[18].

دیگری لی یوان لیان بود که به خاندان اشکانی تعلق داشت و آورده‌‌اند که بسیار زیبارو و خردمند بود و هنرهای رزمی را نیک می‌‌دانست. او نیز به مقام سپهبدی رسید و بعد از آن که شورشی را سرکوب کرد، به وزارت دربار و جنگ رسید. او بعد از آن شورش‌‌های فراوان دیگری را سرکوب کرد. جالب آن که این شورشیان همه از سپهبدهای پیشینِ امپراتور فرمان می‌‌بردند و او هنگام غلبه بر شورشیان مردم محلی را برای غلبه بر ایشان بسیج می‌‌کرده و همواره پیروز می‌‌شده است. یعنی این احتمال وجود دارد که این مرد به نوعی کودتا در دربار چین دست زده و با پشتیبانی مردمی فرماندهان نظامی رقیب و دشمن را به اسم شورشی نابود کرده باشد. چنین می‌‌نماید که کشمکش و رقابت او با سایر سپه‌‌سالاران چینی بعد از غلبه‌‌اش بر شورشیان نیز هم‌‌چنان باقی مانده باشد، اما این امر خدشه‌‌ای بر نفوذ و قدرتش وارد نیاورد چون امپراتور در نهایت مقامش را ارتقا داد و نام خانوادگی خویش را به او بخشید. لی یوان لیان هم‌‌چنین به خاطر ساختن راه، بنیاد نهادن شهرها و رواج کشاورزی در سرزمین‌‌های برهوت شهرت دارد. او به سال 785 م. در سن 62 سالگی درگذشت و امپراتور به خاطر مرگش سه روز اعلام عزای عمومی کرد.[19]

آن فوگو، که سنگ‌‌نبشته‌‌ای در شرح حالش باقی مانده، با توجه به عنصر «آن» در نامش احتمالاً از خاندان اشکانی بوده است. او جنگاوری ایرانی بود که نخست در دربار ترکان اقامت داشت و آورده‌‌اند که پدربزرگش (که در چینی نامش اوو هوان ثبت شده) دومین مقام در سلسله‌‌مراتب فرماندهی ترکان بود، اما پدرش (فی هان) و خودش انگار با خان ترک اختلافی پیدا کرده و به چینی‌‌ها و به خصوص دربار سوئی گرایشی داشته‌‌اند. پدرش با پنج هزار سربازی که زیر فرمان داشت در سال 630 م. به دربار تانگ پیوست و از سوی این دولت حکومت شهر وی جو را به دست آورد و مقام درباریِ سپهبد چپ و راست را یافت.

در این هنگام آن فوگو هجده سال داشت و در همان هنگام چون جنگاور بزرگی بود سپهبد چپ لقب گرفت. کمی بعد امپراتور تائی زون او را به عنوان سفیر به سرزمین ترهون فرستاد. او در این مأموریت خطرناک طوری کمیاب شد که ارتقای مقام و پاداش فراوان پیدا کرد. در 645 م. که ارتش چین به همراه امپراتور تائی زون به کره حمله کرد، سپه‌‌سالارش آن فوگو بود و از سوی او به لقب «سپه‌‌سالار ستون فقرات مملکت» سرفراز شد. در 750 م. که امپراتور گائو زون بر تخت نشست، او رئیس نگهبانان امپراتور و رئیس پادگان پایتخت شد و حکومت سرزمین‌‌هایی را به دست آورد و نزد مردم آن قلمرو محبوبیت زیادی داشت. او در 680 م. در سن 83 سالگی درگذشت.[20]

شی چووین مردی پارسی بود که در شهر وان‌‌جو در سی‌‌چوان زاده شد و در میانه‌‌ی دهه‌‌ی 920 م. از سوی امپراتور شوی اول به حکومت لی جو رسید. او با شورشیان جنگید و سرزمین پهناوری مشتمل بر چهار استان را از ایشان بازستاند و به مقام حکومت نین‌‌جا رسید و بعدتر در واقع استاندار سی‌‌چوان شد. کارهای او در تشویق کشاورزی شهرت بسیار دارد.[21]

از مرور این داده‌‌ها برمی‌‌آید که پیوند میان ایران و چین از آنچه اغلب پنداشته می‌‌شود محکم‌‌تر بوده و به ویژه روابط سیاسی دربار ساسانی با چینیان بیشتر از ارتباط مشابه‌‌شان با روم در تعریف روابط بین‌‌الملل می‌‌گنجیده است. به زودی خواهیم دید که روم در دید بیشتر شاهان ساسانی دولتی فرودست و خراج‌‌گزار محسوب می‌‌شده و برای دورانی طولانی به واقع چنین هم بوده است، اما انگار چینی‌‌ها را به عنوان یک دولت مستقل و همتا به رسمیت می‌‌شمرده‌‌اند. یک نشانه بر این دعوی آن که رهبران سیاسی و نظامی ایران جنگ‌‌های اصلی‌‌شان با اعراب را در مرزهای روم شرقی انجام می‌‌دادند و در همان‌‌جا هم شکست می‌‌خوردند، اما در نهایت به ایران شرقی گریختند و نه روم، و از چینی‌‌ها برای دریافت کمک نظامی یاری طلبیدند و نه از هندیان یا رومیان. هم‌‌چنین اگر داده‌‌های بازمانده درباره‌‌ی مسیر گریز خاندان‌‌های اشرافی و بزرگ عصر ساسانی را از چنگ اعراب دنبال کنیم، می‌‌بینیم تقریباً همه‌‌شان به قلمرو چین گریخته‌‌اند و نه شبه قاره‌‌ی هند و روم. این بدان معناست که نیمه‌‌ی غربی چین که بدنه‌‌اش از ترکستان و کاشغر تشکیل شده، اقلیمی ایرانی‌‌نشین بوده و برای شاهان و اشراف ساسانی آشناتر و اعتمادبرانگیزتر از روم و هند بوده است. تا امروز هم فرهنگ مردم این منطقه پیوندهای دیرینه‌‌شان را با ایران حفظ کرده و دین مردمش اسلام و خط‌‌شان پارسی است. نکته‌‌ی مهم دیگر آن که خودِ چینی‌‌های اصیل هم به درخواست یاری ساسانیان پاسخ مثبت دادند. چنان که سردار نامداری به نام کائو هسین چیه را به یاری ایشان فرستادند، اما آنها در نزدیکی رود تالاس از تازیان شکست خوردند.

رخنه‌‌ی طبقه‌‌ی نظامی ساسانی در قلمرو خاوری به چین محدود نشد و چنین می‌‌نماید که جنگاوران ساسانی که وطن خود را از دست داده بودند تا نسل‌‌ها بعد در مقام نخبگانی نظامی به خدمت دولت‌‌های محلی خاور دور درآمده و جمعیت‌‌شان هم‌‌چون بادبزنی در سراسر خاور دور پخش شده و به تدریج در جمعیت بومیان حل شده باشد. نشانه‌‌های زیادی بر حضور جنگاوران ساسانی در کشورهای دوردستی مانند کره و ژاپن در دست است که با حضور متأخرتر بازرگانان ایرانی تفاوت دارد و به موج مهاجرت از ایران به دنبال ظهور اسلام مربوط می‌‌شود.

باید به این نکته توجه کرد که حضور جنگاوران ایرانی در قلمرو خاوری امری نوظهور نبوده که تازه پس از فروپاشی ساسانیان آزموده شده باشد. شواهدی هست که نشان می‌‌دهد دامنه‌‌ی نفوذ فرهنگ ایرانی ــ‌‌ و به ویژه فرهنگ رزمی ایرانیان ــ‌‌ از دیرباز در قلمرو خاوری تا دوردست‌‌ها کشیده می‌‌شده است. نمونه‌‌اش آن که برخی از سکاهای سوارکار یوئه‌‌چی،‌‌ که در کره پائِکچِه نامیده می‌‌شدند، در حدود 400 م. به ژاپن وارد شدند و تا قرن ششم میلادی در کیوتو حضوری بانفوذ داشتند. برخی از عقاید شمنی ایشان در همین شهر به آیین شینتو وارد شده است.

ارتباط ژاپنی‌‌ها با ایرانیان در دوران ساسانی تنها به حضور قوای نظامی کوچگرد حاشیه‌‌ای محدود نمی‌‌شود و از جنس رونق هنری و خرید کالاهای درباری هم بوده است. در قرن چهارم میلادی آرامگاه امپراتور نین‌‌توکو با کاسه‌‌ای ایرانی آراسته شده بود و در قرن ششم میلادی نیز در گور امپراتور انکان نقاشی‌‌ای ساسانی با شمشیری ایرانی نهاده‌‌اند. اشیای ایرانی در ژاپن باستان نفایسی محسوب می‌‌شدند که سزاوار نهاده شدن در معابد بودند. بخش عمده‌‌ی این آثار در سال 752 م. به دست امپراتور شومو گردآوری شد و آنها را در معبد تودایی‌‌جی در شهر مقدس نارا نهادند. در قرن ششم و هفتم میلادی هم آوندهای آبگینه‌‌ی ساسانی را در جزیره‌‌ی مقدس اوکینوشیما گردآوری کردند و در معبدها جای دادند. به این ترتیب، روشن است که نفوذ فرهنگ ایرانی در ژاپن کهنسال‌‌تر از ورود دین بودایی به این منطقه بوده است.

گواه دیگری که حضور قدیمیِ ایرانیان در قلمرو خاوری را نشان می‌‌دهد، به پادگانی نظامی مربوط می‌‌شود که در قرن اول پ.م. تا چهارم میلادی به دست شاهان دودمان هان در لولانگ (نزدیکی پیونگ‌‌یانگ امروزین) تأسیس شد و شکوفایی این شهر را به دنبال داشت. این مرکز احتمالاً سرداران و سربازانی ایرانی را در خود جای می‌‌داده است. تندیس‌‌های بازمانده از این شهر، که بزرگان شهر را در اواخر قرن هشتم میلادی نمایش می‌‌دهد، سیمایی آریایی دارد و با چشمان درشت و سبیل و موهای فرفری چهره‌‌هایی ساسانی را در ذهن تداعی می‌‌کند. این نمایش سیمای ایرانی به ویژه در چهار تندیس پهلوانی که نگهبان گور شاه وُن سونگ (درگذشته‌‌ی 778 م.) هستند به خوبی نمود دارد. این شاه یکی از سیاست‌‌مداران مهمی است که رهبری اتحادیه‌‌ی شیلا (تأسیس‌‌شده در 668 م.) را بر عهده داشته است.

نشانه‌‌های مشابهی را در ژاپن هم می‌‌بینیم که به ارتباط مهاجران ایرانی و قوم یاماتو مربوط می‌‌شود. مردم یاماتو، که بنا به داده‌‌های استخوان‌‌شناسانه زردپوست و بومی ژاپن بوده‌‌اند، هجوم آینوها را پس زدند و ایشان به هوکایدو که پایگاه اصلی‌‌شان بود عقب‌‌نشینی کردند. به این ترتیب، شمال ژاپن که در اختیار آینوها بود از جنوب که زیر فرمان مردم یاماتو قرار داشت تفکیک شد. قوم یاماتو در اصل در پلینزی ریشه داشتند. نامیو اوگامی در دهه‌‌ی 1960 م. به این نکته اشاره کرد که فرهنگ یاموتو زیر تأثیر سوارکارانی شکل گرفته که با شمشیرهایی سکایی مسلح بودند و در تندیس‌‌ها و نگاره‌‌ها سیمای خالص آریایی را نمایش می‌‌دهند.

مونرو[22]، که در ادامه‌‌ی همین فکر «فرضیه‌‌ی سوارکاران» را پیشنهاد کرده، می‌‌گوید فرهنگ جومون در ژاپن را قبایل کوچگرد سکا تأسیس کرده‌‌اند. هر چند تاریخ‌‌گذاری داده‌‌هایش با خطاهایی درآمیخته و آنچه بدان اشاره می‌‌کند بیشتر به دوران یاماتو مربوط می‌‌شود. گذشته از ریزه‌‌کاری‌‌های مربوط به زمان‌‌بندی، در کل این فرضیه درست است و آیینه‌‌ها و چاقوهای سنگی و طلسم ببر که در گورهای ماگاتاما (در شرق ژاپن) یافت شده بی‌‌شک ساخت و سبک هنری سکاها را از خود نشان می‌‌دهد. هم‌‌چنین یوشیکو کوگانی به این نکته توجه کرده که سبک سفال جومون با آنچه در فرهنگ اوخوتسک در جنوب شرقی سیبری می‌‌بینیم شباهت‌‌های چشمگیری دارد. مردم آینو، که بلند قامت و سپید پوست هستند و موهایی مجعد دارند، احتمالاً از همان‌‌جا در قرن پنجم پ.م. به ژاپن وارد شده و در هونشو و هوکایدو پراکنده شده‌‌اند. همه‌‌ی این‌‌ها بدان معناست که وقتی نخبگان نظامی ساسانی پس از حمله‌‌ی اعراب به قلمرو خاوری کوچیدند و تا مرزهای دوردست کره و ژاپن پیش رفتند، به ماجراجویی در قلمروی ناشناخته و مبهم سرگرم نبودند و راهی را می‌‌پیموده‌‌اند که پیش‌‌تر به ویژه به دست جنگاوران کوچگرد سکا شناخته و ساخته و کوبیده شده بود.

 

 

  1. لیان، 1386: 134.
  2. لیان، 1386: 134 ـ 135.
  3. لیان، 1386: 135 ـ 139.
  4. ارانسکی، 1358: 149.
  5. لیان، 1386: 148.
  6. Ammianus Marcellinus, 31.2.5.
  7. لیان، 1386: 148.
  8. لیان، 1386: 58.
  9. لیان، 1386: 58 ـ 59.
  10. لیان، 1386: 70.
  11. لیان، 1386: 72.
  12. یه‌ئی ـ لیانگ، 1366: 848.
  13. لیان، 1386: 73.
  14. لیان، 1386: 81 ـ 82.
  15. لیان، 1386: 74.
  16. لیان، 1386: 59 ـ 63.
  17. لیان، 1386: 63 ـ 64.
  18. لیان، 1386: 90 ـ 91.
  19. لیان، 1386: 90 ـ 94.
  20. لیان، 1386: 94 ـ 96.
  21. لیان، 1386: 97.
  22. Munro

 

 

ادامه مطلب: بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین – گفتار دوم: روم (1)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب