بخش پنجم: دولتهای همسایهی ایرانزمین
گفتار دوم: روم
در این میان قبایل گُت به رهبری مردی به نام کینوا[1] از دانوب گذشتند و به تراکیه حمله بردند و شهرها را غارت کردند. دکیوس با ارتشی به نسبت بزرگ آنها را تعقیب کرد، اما در نبرد آبریتوس[2] که در اواخر بهار 251 م. رخ داد، در بلغارستان شکست خورد و کشته شد. پس از او ترِبونیانوس گالوس[3]، که سپهسالارش بود و در نبرد آبریتوس هم حضور داشت، خود را امپراتور خواند. به احتمال زیاد او نیز مانند دکیوس تباری اتروسکی داشته است. او با خانوادهی دکیوس روابطی صمیمانه داشت و پس از مرگ امپراتور و ولیعهدش در نبرد، پسر کهترش هوستیلیانوس را به عنوان شریک سلطنت خویش به مقام امپراتوری رساند، اما در حدود پنج ماه بعد پسر بیست و یک سالهی دکیوس احتمالاً در اثر طاعون سیپریان از پا درآمد و درگذشت.
گالوس در دوران کوتاه دو سالی که بر اورنگ روم نشسته بود دستاورد چشمگیری از خود بهجا نگذاشت. او، در ادامهی روشی که دکیوس پیش گرفته بود، در گرماگرم بیداد طاعون سیپریان بر مسیحیان سخت گرفت و پاپ کورنلیوس و جانشینش پاپ لوسیوس را تبعید کرد. با این همه، بزرگترین تهدید برای رومیان در دوران او همچنان خطر ساسانیان بود. در 251 م. یکی از اشراف انتاکیه که همان مار یادعهی آرامیتبار باشد، سر به شورش برداشت و از حمایت مردم برخوردار شد. او رومیان را از انتاکیه راند و با قوایی که در شهر سازمان داده بود به کاپادوکیه هم دستاندازی کرد.
گالوس با ارتش بزرگی برای سرکوب وی به حرکت درآمد. مار یادعه که توان رویارویی با رومیان را نداشت، از انتاکیه گریخت و نزد شاپور نخست رفت. رومیان که ردپای سیاست ساسانیان را در شورش مردم انتاکیه تشخیص داده بودند، به ارمنستان حمله کردند. از همینجا میتوان به درهم تنیدگی سیاست خاندان ساسانی با بازماندگان خاندان اشکانی پی برد. چون گالوس برای انتقامگیری از مداخلهی ساسانیان در انتاکیه، به استانی حمله کرد که در دست اشکانیان بود، و جالب آنکه شاپور بود که از این استان دفاع کرد. او در نبرد خونینی بر رومیان غلبه کرد و ارمنستان را نجات داد.
چنانکه پیش از این هم سابقه داشت، شکست در جبههی ایران به شورش لژیونرهای رومی و کشته شدن امپراتور انجامید. رهبر شورشیان سرداری چهل و چند ساله به نام آمیلیانوس[4] که در کارتاژ زاده شده بود و تباری لیبیایی یا کارتاژی داشت. در 253 م. گتها که قرار بود در مقابل دریافت باج از حمله به قلمرو روم خودداری کنند، شانه خالی کردن رم از دادن پول را بهانه کردند و به اروپای مرکزی حمله بردند. آمیلیانوس در این هنگام غافلگیرانه راه را بر ایشان بست و کشتارشان کرد. بعد هم به قلمرو گتها تاخت و دست به کشتار و غارت ایشان گشود. سپاهیان او در راه بازگشت کشتار و غارتی مشابه را دربارهی شهرهای قلمرو روم تکرار کردند و این دیگر زمانی بود که سربازان وی را به مقام امپراتوری برگزیده بودند. آمیلیانوس به سرعت با لژیونهایش به سوی رم تاخت و در نبردی گالوس را شکست داد. در نتیجه سربازان گالوس او را به قتل رساندند و تابع وی شدند.[5] در این میان گالوس از سرداری به نام والریانوس درخواست کمک کرده بود که لژیونهای اسپانیا را زیر فرمان داشت. والریانوس در راه رم با حمایت سپاهیانش خود را امپراتور خواند، در نتیجه آمیلیانوس پس از دو ماه سلطنت کشته شد و والریانوس بر تخت نشست.
والریانوس بر خلاف بقیهی امپراتوران این دوران از یک خاندان اشرافی قدیمی رم برخاسته بود و همان کسی بود که گوردیان اول دعوی سلطنت خویش را با واسطهی او با سنای رم در میان گذاشت. او در دوران تربونیانوس گالوس برای بسیج سرباز به استانهای غربی رفت و انگار که از ابتدا قرار بوده این ارتش بزرگ برای حمله به ایران به کار گرفته شود. اما نخستین مأموریت آن غلبه بر آمیلیانوس و به تاجوتخت رساندن خودِ والریانوس از آب درآمد. والریانوس در 253 م. بیدرنگ پس از دستیابی به قدرت پسرش گالینوس[6] را به مقام سزار رساند و امور استانهای غربی را که در حال فروپاشی بودند به او سپرد.
والریانوس در 257 م. به سوی شرق لشکر کشید و انتاکیه را دوباره فتح کرد. در 258 م. گتها و سکاها از شمال به آناتولی هجوم بردند. اما رومیان به جای مقابله بر ایشان بیشتر مشتاق حمله به میانرودان و غارت شهرهای ثروتمند ایرانی بودند. در 259 م. ارتش والریانوس که شمار سربازانش به هفتاد هزار تن میرسید، در سوریه پیشروی کرد و حمص را گرفت، در حالی که بخشی از نیروهایش در اثر طاعون از پای درآمده بود. شاپور نخست در اوایل بهار 260 م. از راه رسید[7] و در راه حران به حمص در برابر ارتش بزرگ روم صف آراست. ایرانیان در این نبرد شکست سهمگینی به رومیان وارد آوردند و کل قوای رومی کشته یا اسیر شد. والریانوس و شمار زیادی از نخبگان دولتی همراهش از جمله گارد پرتوری و گروهی از سناتورها همگی به اسارت درآمدند.
با شکست خردکنندهای که رومیان تحمل کردند و اسارت امپراتورشان، که امری بیسابقه در تاریخ این دولت بود، پسرِ والریانوس که در سلطنتش شریک بود به قدرت رسید. این پسر گالینوس نام داشت و در 260 م. که به قدرت رسید بیش از چهل سال سن داشت. به قدرت رسیدن او با آشوبهایی همراه بود که پیشتر هم گرداگرد امپراتوری روم را فرا گرفته بود. گذشته از حملهی آلمانها و فرانکها به جبهههای غربی، یکی از سرداران رومی به نام رگالیانوس[8]، که فرماندهی لژیونهای ایلیریوم بود، دعوی سلطنت کرد و سکه زد[9] و تا شش ماه موازی با گالینوس حکومت کرد تا این که حملهی قبایل ایرانی سارمات و روکسولان از شمال استانهای زیر فرمان او را تهدید کرد و خودش در جنگ با این مردم کشته شد.[10]
از سوی دیگر، بازماندهی ارتش والریانوس در انتاکیه زیر فرمان سیاستمداری به نام فولویوس ماکریانوس[11] قرار داشت که او نیز پس از اتحاد با اذینه شاه تدمر ادعای سلطنت کرد و دو پسرش ــ کوئیِتوس[12] و ماکریانوس ــ را امپراتور نامید.[13] این خانوادهی سیاستباز پس از زد و بند با امیران محلی و به کرسی نشاندن ادعای خود در استانهای شرقی روم سکه ضرب کردند و سپاهی سی هزار نفره بسیج کردند و با این نیرو به سوی رم پیشروی کردند، بیآنکه در ابتدای کار با مقاومتی روبهرو شوند.[14] اما در نزدیکی دانوب این قوا با ارتشی که گالینوس سراغشان فرستاده بود روبهرو شدند و در جنگ شکست خوردند و ماکریانوس پدر و پسر دستگیر و اعدام شدند.[15]
در این میان، کوئیتوس و یکی از همدستانش به نام بالینوس در حمص باقی ماندند، تا آنکه اذینه این شهر را گرفت و هر دو را به قتل رساند. در همین گیر و دار، سردار رومی نامدار دیگری که پوستوموس[16] نام داشت در غرب ادعای استقلال کرد و استانهای بریتانیا، گرمانیا، گل و اسپانیا را تسخیر کرد و دولتی ناپایدار تأسیس کرد که تاریخنویسان امروزین آن را پادشاهی گالیک نامیدهاند. پس در 260 م. همزمان با اسیر شدن والریانوس روم به سه قلمرو شرقی و مرکزی و غربی تجزیه شد که هر یک در دست یک مدعی عنوان امپراتوری بود. امپراتوران شرق که خاندان ماکریانوس بودند زودتر از همه از میان رفتند. اروپای شرقی و ایتالیا در دست گالینوس بود که محکمترین موقعیت را داشت، و غرب زیر فرمان پوستوموس قرار داشت که پس از غلبه بر قبایل مهاجم بومی موقعیتی به نسبت استوار پیدا کرده بود.
گالینوس در 262 م. ارتشی نیرومند را به مصر فرستاد و سرکشی استاندار این ناحیه را که آیمیلیانوس نام داشت سرکوب کرد. پس از جنگ بزرگی که در نزدیکی تب در گرفت، گالینوس موفق شد بار دیگر مصر را بگیرد و در اسکندریه سکه ضرب کند. او تا 265 م. در قلمرو خود باقی ماند و نیروهای خود را سازمان داد. آنگاه در این سال دو بار بر ضد پوستوموس لشکرکشی کرد و در نبردها هم اغلب پیروز بود، اما بیانضباطی سربازانش و زخمی شدن خودش در نهایت باعث شد نتواند کاری از پیش ببرد و ناگزیر به رم بازگشت و به زودی با حملهی ناوگان گتها روبهرو شد که از دریای سیاه به جنوب میتاختند و تا جنوب یونان را به باد غارت میدادند.
قوای گالینوس به سال 268 م. در نبرد مهم نایسوس[17] (نیش امروزین در صربستان) پیروزی بزرگی بر ایشان به دست آورد و به روایت زوسیموس پنجاه هزار گت را کشت یا اسیر کرد.[18] اما در همین هنگام سردار مقتدری به نام اورئولوس[19] در مِدیولانوم[20] (میلان امروزین) سر به شورش برداشت و خود را امپراتور دانست. گالینوس به سوی او تاخت و شهر را در محاصره گرفت، اما در اواخر سال 268 م. به دست سرداران خود کشته شد.
سرنوشت رقیب او در استانهای غربی هم چندان بهتر نبود. در ابتدای سال 269 م. یکی از سرداران پوستوموس که لایلیانوس[21] نام داشت در آلمان ادعای امپراتوری کرد. پوستوموس به جنگ او رفت و شکستش داد و پس از چند ماه در موگونتیاکوم[22] (ماینتز امروزین)، که پایتخت لالیانوس بود، او را درهم شکست و به قتل رساند. اما وقتی با غارت شهر به دست سربازانش مخالفت کرد، با دسیسهای روبهرو شد و به دست سربازان خودش به قتل رسید. پس از او یک سرباز عادی که سردستهی شورشیان بود و ماریوس[23] نام داشت امپراتور شد، اما پس از دو یا سه ماه به دست سردار وفادار پوستوموس و رئیس گارد پرتوری او که ویکتورینوس[24] نام داشت به قتل رسید، و این بار این سردار بود که مدعیِ لقب امپراتور شد. ویکتورینوس نیز دیری نپایید و یک سال و نیم بعد (در 271 م.) وقتی میکوشید زنی را اغفال کند به دست شوهر خشمگین زن به قتل رسید.
پس از این آشوبها، همچنان قدرت بین سردارانی فروپایهتر دست به دست میگشت. پس از قتل گالینوس آن سردارش که جنگ نایسوس را برده بود و کلودیوس گوتیکوس[25] نام داشت به مقام امپراتوری رسید، اما پس از یک سال و چهار ماه به خاطر ابتلا به طاعون سیپریان درگذشت. پس از او برادرش کوینتیلیوس[26] به قدرت رسید، اما چند ماه بعد در شرایطی مبهم به قتل رسید. قاتل او سرداری بود به نام اورلیان[27] که وی را غاصب میدانست. اورلیان که در میان سربازان محبوبیتی داشت و فرماندهای با تجربه بود، به سرعت به ساماندهی امپراتوری فروپاشیدهی روم پرداخت. او در 271 م. به جنگ آلمانهایی رفت که وارد ایتالیا شده بودند و از راه درهی پو به سوی رم پیش میتاختند. پیروزی پر هزینهی او بر آلمانها در جنگ فانو محبوبیت زیادی برایش به بار آورد. سپس به بالکان تاخت و گتها را که در اطراف رود دانوب به غارت و کشتار مشغول بودند شکست داد و نابودشان کرد.
پس از آن بود که اورلیان به مرزهای شرقیاش پرداخت. او در 272 م. وارد آناتولی شد و با مقاومتی اندک شهرها را یکی پس از دیگری گرفت. اما در آسورستان با دولت خودمختار تدمر روبهرو شد. او تدمر را گرفت و زینب را که ملکهی این شهر بود همچون اسیری به رم آورد. در این هنگام تدمر پادشاهی مستقلی محسوب میشد و اورلیان دقت کرد که ارتش خود را به حریم ساسانیان نزدیک نکند. با این همه، چنین مینماید که تدمر به نوعی دستنشاندهی ساسانیان بوده باشد، چون زینب را در شرایطی دستگیر کردند که در راه پیوستن به ساسانیان بود، و بعد از آن که اورلیان به رم برگشت، مردم شهر با حمایت ساسانیان شورش کردند و رومیان را از میان بردند.
اورلیان بار دیگر در 273 م. به تدمر تاخت و نیروهای بومی شهر را، که با رستهای از سواران ساسانی حمایت میشد، در هم شکست. او شهر را گشود و سربازانش سراسر شهر را ویران کردند و ساکنانش را کشتار کردند. پس از این فاجعه، دیگر تدمر سر بلند نکرد و به شهری ویرانه تبدیل شد. اورلیان از تدمر به مصر لشکر کشید و یک مدعی سلطنت به نام فیرموس[28] را که اسکندریه را در دست داشت از میان برد و شهر اسکندریه را در آتش سوزاند. نکتهی جالب آنجاست که این فیرموس مردی ایرانی و از بازرگانان سلوکیه بود و با دربار تدمر نیز روابطی دوستانه داشت. «تاریخ امپراتوری» که متنی با اعتبار مخدوش است، تنها منبعی است که نام او را آورده و وی را فیرموس نامیده، که در لاتین به معنای «محکم و استوار» است و چه بسا ترجمهی اسم اصلیاش بوده باشد.
بر اساس این کتاب فیرموس مردی غولپیکر و ورزشکار و زورمند بود که ثروتی هنگفت داشت و این پول را صرف دشمنی با رومیان میکرد. وقتی اورلیان تدمر را گرفت و زینب را دستگیر کرد، او در مصر قدرت را به دست گرفت و از انتقال غلهی مصر به روم جلوگیری کرد. او هوادار پرشور قیام مردم تدمر بود.[29] به این ترتیب، روشن است که این مرد مرموز و زینب تدمری و شاهنشاه ساسانی هم از سویی منافع مشترک و دشمن مشترک داشتهاند، و هم در هماهنگی با یکدیگر و بر اساس برنامهای منسجم رفتار میکردهاند. یعنی اگر این حدس درست باشد که تدمر یکی از پادشاهیهای تابع ساسانیان بوده، تاریخ دستاندازی ساسانیان به مصر و کوشش برای بازپسگیری این استان کهن هخامنشی را باید تا دوران شاپور عقب برد. هر چند در این مقطع نیروهای تدمر کارگزار این حرکت بودهاند و ارتش ساسانی گویا فقط وقتی رومیان به تدمر حمله بردند به شکلی محدود وارد میدان شده باشد.
اورلیان پس از فتح مصر در 274 م. به مرزهای غربی امپراتوری روم روی آورد. در این هنگام همچنان استانهای بریتانی و گل و اسپانی زیر فرمان امپراتوری مستقل قرار داشتند که گایوس پیوس اِسوویوس تِتریکوس[30] نام داشت و در 271 م. جانشین ویکتوریوس شده بود. این مرد به صلح و آشتی گرایش داشت، اما از سردارانش بیم داشت. از این رو، با اورلیان دست به یکی کرد و وقتی ارتش ایتالیا و گل برابر هم صفآرایی کردند، به سادگی از اردوی خویش به اردوی اورلیان رفت. طبیعی بود که سربازانش در این حالت شکست بخورند و استانهای غربی بار دیگر زیر فرمان رم قرار بگیرد. اورلیان مقامی بلند در ایتالیا به تتریکوس داد و او را بزرگ داشت.
اورلیان به این ترتیب در 274 م. موفق شد پس از پنجاه سال بار دیگر دولت روم را متحد کند. او ساختار دیوانسالاری را بازسازی کرد، و چون خودش مهرپرستی متعصب بود، کوشید دین میترای ایرانی را به کیش رسمی امپراتوری روم تبدیل کند. او در 274 م. برای مهر در کامپوس آگریپای رم معبد باشکوهی ساخت. او در واقع نخستین امپراتور رم بود که شعار «یک دین، یک دولت» را ابداع کرد و به این ترتیب دیباچهای شد برای رسمیت یافتن مسیحیت در دوران کنستانتین.
در 272 م. شاپور نخست درگذشت و جانشینش هرمزد اول تنها یک سال سلطنت کرد. شاه بعدی که بهرام اول بود هم ناتوان مینمود و نشانی از جنگاوری شاپور و اردشیر بابکان ظاهر نمیکرد. از این رو، اورلیان وسوسه شد تا به جنگ ایران برود. او در 275 م. ارتش بزرگی بسیج کرد و به تراکیه و آناتولی رفت. در آنجا درست در آستانهی ورود به قلمرو ایران طی دسیسهی غریبی به دست سربازان خودش به قتل رسید. شرح ماجرا چنان که تاریخنویسان رومی نوشتهاند، آن بود که یکی از دبیرانش دروغی جزئی گفته بود و از مجازات سختگیرانهی امپراتور بیم داشت، پس نامهای به مهر امپراتور تهیه کرد که در آن دستگیر و اعدام شمار زیادی از سرداران و بلندپایگان حکومتی ذکر شده بود. این نامه به خودِ این سرداران بازنموده شد و به این ترتیب در شهریور 275 م. گارد پرتوری و فرماندهان دست به یکی کردند و امپراتور را به قتل رساندند. ارتش او در این هنگام در نزدیکی استانبول در منطقهای به نام کاینوفروریوم[31] اردو زده بود.
پس از مرگ اورلیان همسرش اولپیا سِوِرینا[32] برای مدت کوتاهی سلطنت کرد و بعد نوبت به مارکوس کلودیوس تاکیتوس[33] رسید که امپراتور منتخب سنای رم بود. تاکیتوس در 275 م. که به قدرت رسید نزدیک به هفتاد و پنج سال سن داشت. او تنها نُه ماه سلطنت کرد و وقتی پس از جنگ با گتها در کاپادوکیه اردو زده بود، احتمالاً به دست سربازان خودش به قتل رسید. پس از او برادر ناتنیاش فلوریان امپراتور شد، اما او هم سه ماه بعد در شهریور 276 م. به دست سربازانش کشته شد.[34]
امپراتور بعدی مارکوس اورلیوس پروبوس[35] نام داشت که سرداری چهل و چهار ساله بود و تاکیتوس او را به مقام استانداری شرق رسانده بود. پس از مرگ تاکیتوس سربازانش او را به مقام امپراتور برگزیدند و توانست شش سال بر سریر قدرت باقی بماند. او قوای رومی را از آلمان تا رود راین عقب کشید، آنگاه در مهرماه 282 م. در حالی که برنامهی حمله به ایران را در سر داشت، به دست سربازانش کشته شد. همزمان با این ماجرا رئیس گارد پرتوری که مارکوس اورلیوس کاروس[36] نام داشت و در اصل سناتوری شصت ساله از گل بود، با نظر سربازانش به مقام امپراتوری رسید. او بیدرنگ دو پسرش را به مقام سزاری رساند، یکیشان (کارینوس) را به حکومت استانهای غربی گماشت و دیگری (نومِریانوس[37]) را با خود همراه کرد و در رأس سپاهی که پروبوس برای نبرد با ساسانیان گرد آورده بود به ایران حمله کرد.[38] اما در نزدیکی دجله کشته شد و پسرش نومریانوس رهبری ارتش روم را بر عهده گرفت.
بر خلاف تبلیغات وسیعی که دربارهی موفقیتهای جنگی کاروس شده، به احتمال زیاد رومیان پس از پیشروی اولیه در ایران شکست خورده و امپراتورشان را از دست داده باشند، چون رفتار ارتش روم از آن به بعد به ارتشی شکستخورده میماند. رومیان با سرعتی زیاد راهِ رفته را باز میگردند. در راه بازگشت نومریانوس هم که بیمار یا زخمی بود در آبان 284 م. درگذشت. آوردهاند که سرداری به نام آپر بدن او را در هودجی دربسته جای داد و مرگش را پنهان کرد. تا این که سربازان حامل آن از بوی تعفن جسدش به مرگ او پی بردند.[39] وقتی مرگ نومریانوس برملا شد، ارتش روم از قلمرو ایران خارج شده بود و در بیتینیا در آناتولی اردو زده بود.[40] در جریان غوغایی که پس از آن برخاست سرداری به نام والریوس دیوکلِس[41] که فرماندهی سوارهنظام بود، آپر را به قتل نومریانوس متهم کرد و او را با شمشیر کشت، در نتیجه سربازان او را به مقام امپراتوری برگزیدند![42] او هم نام خود را به امپراتور دیوکلتیان تغییر داد و با ارتش خود به غرب تاخت و در 285 م. کارینوس را در نبرد رود مارگوس شکست داد و به قتل رساند.
به این ترتیب، در فاصلهی پنجاهسالهی میان 235 تا 285 م. بیست و دو امپراتور بر روم فرمان راندند که فقط دوران زمامداری هفت نفرشان (ماکسیمینوس، گوردیان سوم، فیلیپ عرب، والریانوس، گالینوس، اورلیانوس، و پروبوس) از سه سال افزونتر بود. در این میان تنها یک امپراتور، یعنی گالینوس، بود که بیش از ده سال سلطنت کرد. در این فاصله سلسلهای تشکیل نشد و امپراتورانی که پیاپی به قدرت میرسیدند سردارانی بودند که با پشتیبانی سربازانشان به مقام امپراتوری میرسیدند و اغلب به دست ایشان هم کشته میشدند. یعنی نهاد سیاسی در دولت روم غایب بوده و ارتش کارکرد نهادهای سیاسی را بر عهده داشته است.
تقریباً همهی امپراتوران در این دوران در اردوی ارتش سلطنت خود را اعلام کردند و تقریباً همهشان هم به دست سربازان رومی به قتل رسیدند. در این میان، بزرگترین دشمن خارجی رومیان دولت ایران و قبایل آلمان بودند. اما بر خلاف آلمانیها که دولت نداشتند و در قالب قبایلی مهاجم به استانهای رومی تاخت میآوردند، ایرانیان دولتی پایدار داشتند و در برابر روم رفتار تهاجمی نشان نمیدادند و پس از تسخیر میانرودان و آسورستان و بخشی از آناتولی در ابتدای عصر ساسانی تنها از قلمرو خود دفاع میکردند. از میان این بیست و دو امپراتور، هفت نفرشان (گوردیان سوم، گالوس، والریانوس، اورلیان، پروبوس، کاروس، نومریانوس) به سوی ایران لشکرکشی کردند. همهی این حملهها نافرجام بود و به شکست نهایی رومیان منتهی شد. گالوس در میدان نبرد شکست خورد و از همه خوشبختتر بود چون جان سالم به در برد. گوردیان و کاروس و نومریانوس در جریان حمله کشته شدند و والریانوس اسیر شد. اورلیان و پروبوس هم در آستانهی ورود به مرزهای ایران به دست سربازان خودشان کشته شدند. در واقع، در این دوران یک سوم امپراتوران روم به خاطر دشمنی با ساسانیان جان باختند و همهشان هم به دنبال جنگی تهاجمی چنین سرنوشتی پیدا کردند.
پس از به قدرت رسیدن دیوکلتیان دوران آشوب سیاسی در روم پایان یافت و ثبات و نظمی بر این دولت حاکم شد. او به سال 284 م. در سن چهل سالگی به قدرت رسید و تا بیست سال بعد بر روم فرمان راند. او در 286 م. سرداری به نام ماکسیمیان[43] را به مقام امپراتوری رساند و در قدرت با خویش شریکش کرد. در 293 م. همین کار را دربارهی دو نفر دیگر به نامهای گالِریوس[44] و کنستانتیوس[45] تکرار کرد و به ایشان لقب سزار داد. به این ترتیب، ادارهی روم به دست چهار سردار افتاد که هر یک بر یک ربع آن حکم میراندند. کنستانتیوس در ابتدای کار رئیس گارد پرتوری ماکسیمیان بود و بعدتر با دختر او ازدواج کرد. ماکسیمیان پسری هم به نام ماکسنتیوس داشت که با دختر گالریوس وصلت کرد و به این ترتیب چهار امپراتور با هم خویشاوند شدند.
دیوکلتیان، که معمار این نظم سیاسی تازه بود، کمابیش دعوی خدایی داشت. او در 287 م. خود را در تبلیغات دولتی روم به ژوپیتر تشبیه میکرد که با دستیاری هراکلس (ماکسیمیان) نظم را بر گیتی مستقر میسازد. چنین مینماید این تغییر رفتار دینی و تبلیغات همراه با آن ارتباطی با روابط سیاسی روم و ایران داشته باشد. چون میدانیم که در همین زمان بهرام دوم سفیری با هدایایی نزد دیوکلتیان فرستاد و مقام سیاسی وی را به رسمیت شمرد و ارتباطی دوستانه بین دو دربار برقرار کرد. به دنبال این روابط دوستانه بود که تیرداد سوم اشکانی که شاه پیشین ارمنستان بود و به دست ساسانیان از قدرت خلع شده و به روم پناه برده بود، به سرزمین خود بازگشت و باز حکومت ارمنستان را بر عهده گرفت.[46] دیوکلتیان پس از این صلح مأمورانی به شهر قرقِسین (به سریانی: ܩܪܩܣܝܢ ، بصیرهی امروزین در دیرالزورِ سوریه) فرستاد که رومیان آن را Circesium مینامیدند.[47] به این ترتیب، معلوم میشود مرز بین دو کشور در میانرودان در این منطقه قرار داشته است.
دیوکلتیان سیاستمداری جاهطلب و مدبر بود. او مراکز دیوانی مستقلی در انتاکیه، مِدیولانوم، تریِر و نیکومدیا تأسیس کرد و از 291 م. مالیاتها را افزایش داد تا هزینهی گزاف برنامههای عمرانیاش را تأمین کند. بخش عمدهی این برنامهها بر ساختن تندیس و یادمانهایی برای بزرگداشت خودش متمرکز بود و وقف ستودناش در مقام ابرانسانی والا شده بود.
در 294 م. نرسه پسر شاپور بر تخت ساسانیان تکیه زد و بهرام سوم را که پس از مرگ بهرام دوم کمتر از یک سال حکومت کرده بود از قدرت کنار زد. او نخست هدایایی با پیام دوستی برای دیوکلتیان فرستاد. اما کمی بعد سیاست آشتی با روم را که بهرام دوم تدوین کرده بود واژگونه کرد. او در 295 م. به ارمنستان رفت و تیرداد سوم اشکانی را، که بر اساس آشتی با روم به تاجوتخت اجدادیاش بازگشته بود، خلع کرد.
این چرخش سیاست خارجی نرسه پیامد دستاندازی رومیان به میانرودان بوده است. چون میدانیم در این هنگام ارتش بزرگی با رهبری گالریوس در مرزهای ایران حضور داشته و خودِ دیوکلتیان هم یا همراه این ارتش بوده و یا کمی دورتر در انتاکیه مستقر بوده و نیروهای پشتیبانی آن را مدیریت میکرده است.[48] یعنی حرکت نرسه در زمانی رخ داد که از چهار امپراتور روم دو نفرشان به همراه ارتش بزرگی در قلمرو ایران حضور داشتند. نرسه پس از خلع تیرداد به جنوب روی آورد و نیروهای رومی را که با رهبری یکی از چهار امپراتور روم در شمال میانرودان بین الرقه و حران اردو زده بودند به سختی شکست داد و رومیان را از آن منطقه راند. این نکته را باید به یاد داشت که نرسه از مرزهای تعریفشدهی قدیمی بین دو کشور عبور نکرد. بنابراین به احتمال زیاد رومیان همزمان با گذار سلطنت در ایران با خیال این که نیروی نظامی ساسانیان آشفته است، به میانرودان هجومی بردهاند و شکست سنگینی را تحمل کرده و ناگزیر به عقبنشینی شدهاند.
شکست رومیان به شورش مصریان انجامید و باز در اینجا میبینیم که اعمال اقتدار ساسانیان در منطقهی آسورستان و شکست رومیان به سرکشی مصریان دامن زده است. یعنی خطاست اگر تاریخ مصر این دوران را مستقل از پویایی سیاست ساسانیان تفسیر کنیم و کشمکشهای ایران و روم را در آن نادیده انگاریم. دیوکلتیان در 297 و 298 م. با شورشیان مصری جنگید و این قلمرو را باز تسخیر کرد.
گالریوس پس از بازگشت به روم دیگربار به بسیج سپاه دست گشود و از منطقهی دانوب و اروپا سربازان زیادی به خدمت گرفت. آنگاه در 298 م. بار دیگر به ایران لشکر کشید. این بار به ارمنستان حمله برد و در آنجا منتظر فراز آمدن نرسه ماند. چنانکه گفتیم، نرسه با سپاهی کمشمارتر به جنگ رومیان رفت و در دو رویارویی شکست خورد. هر چند دربارهی این دو نبرد در تاریخهای امروزین بسیار اغراق شده است، اما چون رومیان پس از بازگشت از لشکرکشیشان هیچ قلمرو تازهای در شرق به دست نیاورده بودند، بیشتر چنین مینماید که چرخی در مرزهای شرقی ایران زده و غارتی کرده و بازگشته باشند.
در جریان آشوبهای سیاسی و موجهای پیاپی بیماریهای کشنده، خدایان باستانی به تدریج بیاعتبار شده و آرای آخرالزمانی مسیحیان جمعیتی چشمگیر را به خود جذب کرده بود. به همین خاطر در 303 م. دیوکلتیان با دستیاری گالریوس با تعقیب و کشتار مسیحیان پیروان این دین را، که در ابتدای کار اعتبار و ارجی نداشتند، به مرتبهی جماعتی شهیدپرور و مقدس برکشید و به شکلی نامنتظره زمینه را برای مسیحی شدن اشراف رومی هموار ساخت. او در اردیبهشت 305 م. به خاطر بیماری از مقام خود کنارهگیری کرد و نخستین امپراتوری شد که در روم به طور رسمی از قدرت چشمپوشی میکرد. دیوکلتیان تا 311 م. زیست و در این تاریخ درگذشت.
گالریوس به همان شیوهای که دیوکلتیان عمل کرده بود، مجموعهای از نمکپروردگان و دستنشاندگان خویش را به مقامهای بالا برکشید و کوشید قدرت را در امپراتوری روم در دست بگیرد و بر دو امپراتور باقیمانده برتری یابد. مهمترین این افراد خواهرزادهاش ماکسیمینوس دایا[49] و همسنگر قدیمیاش فلاویوس والریوس سِوِروس[50] بودند که اولی به مقام سزاری رسید و به حکومت مصر برکشیده شد و دومی هم در مقامِ نمایندهی گالریوس به میلان رفت و کوشید نفوذ وی را در ایتالیا و کارتاژ گسترش دهد.
رقیب و حریف اصلی گالریوس در این هنگام کنستانتیوس[51] بود که در جبههی شمال و غرب با آلمانها، پیکتها و فرانکها جنگیده و همه را تار و مار کرده بود. کنستانتیوس در 305 م. به خود لقب آگوستوس داد و در بریتانیا به تاختوتاز پرداخت، اما در 306 م. در یورک درگذشت. سربازانش در همانجا پسرش کنستانتین را به عنوان امپراتور برگزیدند و قرار و مدارهای میان چهار امپراتور قدیمی را به هیچ گرفتند. کنستانتین به گالریوس نامهای نوشت و مرگ پدرش را همزمان با جانشینی خودش به او خبر داد، و چندان مایهی خشم امپراتور لافزن شد که نزدیک بود نامه و پیک کنستانتین را با هم به امر او در آتش بسوزانند.[52] در نتیجه نظم سیاسی مستقر بر چهار امپراتوری که دیوکلتیان بنیان نهاده بود در زمان زندگی خودش فرو پاشید و بر باد رفت.
در این میان از چهار امپراتور اولیه تنها ماکسیمیان به همراه گالریوس بر سر کار باقی مانده بود که با لقب آگوستوس بر استانهای غربی روم فرمان میراند. او پیشتر در 286 م. با شورش سرداری به نام کاراوسیوس[53] روبهرو شده بود که به جدا شدن شمال گل و بریتانیا از روم منتهی شد. او همچنان تا 306 م. جایگاه و نقش خویش را در امپراتوری روم حفظ کرد. در اواخر این سال وقتی خبر مرگ کنستانتیوس رسید، پسرش ماکسِنتیوس[54]، که در ضمن داماد گالریوس هم بود، در ایتالیا سر به شورش برداشت و ماکسیمیان هم از او حمایت کرد. او در این میان با کنستانتین هم وارد مذاکره شد و در نتیجه در 307 م. دخترش را به عقد وی درآورد و او را نیز به جبههی خود وارد کرد.
علت اصلی شورش آن بود که گالریوس قصد داشت از مردم ایتالیا مالیات بگیرد و برای دستیابی به پول به مأمورانش اختیار داده بود شهروندان رم را شکنجه کنند و سیاههی اموالشان را به دست آورند. دلیل این رفتار خشن گالریوس با مردم ایتالیا را بدان دلیل دانستهاند که این مرد تباری داسی داشت و دو قرن پیش رومیان سرزمین داسیا (رومانی امروزین) را ویران و مردمش را کشتار کرده بودند. از این رو، گالریوس که در مجامع رسمی خود را داسی میدانست و حتا خواهان تغییر نام امپراتوری از روم به داسیا بود، کینهی مردم ایتالیا را در دل داشت. به هر رو، پشتیبانی ماکسیمیان از پسرش باعث شد تا سربازانی که همراه با سوروس برای مسلط کردن اقتدار گالریوس آمده بودند، سرکشی کنند. در نتیجه، سوروس دستگیر و اعدام شد و کار شورشیان بالا گرفت. گالریوس بعد از یک لشکرکشی ناموفق و ویرانگر به ایتالیا کوشید بار دیگر نظم قدیم را در امپراتوری احیا کند، اما رقیبانش از آشتی با او سر باز زدند و به سال 311 م. در اثر بیماری هولناکی درگذشت.
از سوی دیگر، ماکسیمیان که در جریان شورش ایتالیا از پسرش حمایت کرده بود، با او اختلاف پیدا کرد و در 308 م. کوشید او را از قدرت کنار بزند، ولی شکست خورد. در نتیجه بین پدر و پسر جنگی در گرفت و ماکسیمیان به کنستانتین پناه برد که هم دامادش بود و هم نوهاش. چندی بعد که کنستانتین به راین لشکرکشی کرده بود، ماکسیمیان کوشید قدرت را در قلمرو وی غصب کند، اما رسوا شد و به سال 310 م. به امر کنستانتین در زندان خودکشی کرد. کنستانتین پس از آن به ایتالیا لشکر کشید و پسر او ماکسنتیوس را نیز شکست داد و کشت. در 312 م. کنستانتین به رم وارد شد و جسد ماکسنتیوس را که به تیبر افکنده بودند شکار کرد و سرش را برید و بر نیزه در خیابانها گرداند و بعد هم سرِ رو به تجزیه را به کارتاژ فرستاد تا فرجام نافرمانی را به ایشان گوشزد کند. کارتاژیها هم ترسیدند و او را به عنوان امپراتور به رسمیت شناختند.[55]
سال بعد کنستانتیوس و سردار نیرومندش لیکینیوس در میلان دیدار کردند و با هم متحد شدند. لیکینیوس برای اثبات پیوندشان با خواهر ناتنی کنستانتین ازدواج کرد. به این ترتیب، کنستانتین به قدرت کامل دست یافت و همهی امپراتورهای دیگر را از میدان به در کرد. با این همه، دوستی این دو دیری نپایید و سال بعد به سوءقصدهایی از دو سو انجامید که به جنگی بزرگ در کیبالای[56] منتهی شد. کنستانتین در این نبرد پیروز شد و از سی و پنج هزار سرباز ارتش لیکینیوس بیست هزار تنشان را کشتار کرد.[57] پس از نبرد دیگری در ماردیا که اوایل سال 317 م. رخ داد و نتیجهاش برای هر دو سو پرهزینه بود، دو امپراتور با هم صلح کردند و قلمرو روم را میان خود تقسیم کردند.
کنستانتین در همان سال 313 م. که در میلان بود «فرمان میلان» را صادر کرد و دین مسیحیت را به رسمیت شناخت و آزادی مناسک و تبلیغ را برایشان تضمین کرد. چنین مینماید که گرایش کنستانتین به مسیحیت بخشی از سیاست او برای جلب حمایت مردمی و از مشروعیت انداختن رقیبش لیکینیوس بوده باشد که علاقهای به این دین نشان نمیداد. یک دلیل این آرایش قوا آن بود که کنستانتین در جلب نظر رهبران کلیسا موفق شده بود و کلیسای متحد مسیحی همچون یک دستگاه تبلیغاتی گسترده و کارآمد برای شخص او عمل میکرد، بی آن که وفاداری خاصی به دولت روم نشان دهد.[58]
نتیجهی بهرهگیری از قدرت معنوی نوپای کلیسا آن بود که در 324 م. وقتی بار دیگر دو امپراتور به نبرد با یکدیگر برخاستند، لیکینیوس که با گتهای کافر پشتیبانی میشد، همچون دجال وانموده شد و فرانکهای نومسیحی به کنستانتین پیوستند و پیروزیاش را در نبرد آدریانوپل تضمین کردند. این جنگ یکی از خونینترین و بزرگترین نبردهای روم باستان بود. شمار سربازان کنستانتین را 130 هزار و قوای لیکینیوس را 165 هزار تن تخمین شدهاند و شمار کشتگان جبههی لیکینیوس را 34 هزار نفر برآورد کردهاند. لیکینیوس گریخت و در دو نبرد پیاپی دیگر در هلسپونت و کریزوپولیس از حریف شکست خورد. لیکینیوس با این قرار که جانش بخشیده شود تسلیم کنستانتین شد، اما چند ماه بعد او را به توطئه متهم کردند و به همراه پسرش که در ضمن خواهرزادهی کنستانتین هم بود، اعدام کردند.
کنستانتین که در نبردی با قوای مسیحی و لاتینزبان بر نیروهای یونانیزبان و غیرمسیحی پیروز شده بود، کوشید با قرار دادن پایتخت خود در میان جمعیت دوم برای خود مشروعیتی به دست بیاورد. به همین خاطر در 330 م. شهر باستانی بیزانتیوم را، که پیشتر هم توسط سپتیموس سوروس و کاراکالا بازسازی شده بود، آراست و آن را کنستانتینوپل نامید و آن را همچون پایتختی در کنار رم برکشید. او تبلیغات چشمگیری را در همین شهر به سود مسیحیت آغاز کرد و در حدود چهل سالگی گرویدن خود به مسیحیت را اعلام کرد.[59] او تا این هنگام به سنت امپراتوران رومی دیگر خدایان گوناگون باستانی را میستود، چنان که پس از نبرد پل ویلیویان (312 م.) در 315 م. تاق نصرتی برای بزرگداشت پیروزیاش ساخت که در آن ایزدانی مانند آپولون و هرکول و دیانا بازنموده شده بودند و در آن هیچ اشارهای به چهرههای مسیحی به چشم نمیخورد. او تا 321 م. همچنان اصرار داشت مسیحیان به همراه رومیان کافرکیش در آیین رسمی و دولتی پرستش مهر، که از دوران اورلیانوس باب شده بود، شرکت کنند.
احتمالاً باورهای مادرش هلنا که مسیحی بوده و تلقینهای او در دوران کودکی در این ایمان دینی تأثیر داشته است،[60] اما شواهد فراوانی هست که نشان میدهد سوگیری دینی کنستانتین بیشتر ماهیتی سیاسی داشته است. او اموال زیادی در اختیار مسیحیان گذاشت و سران کلیسا را به مقامهای دولتی بالا برکشید. در این هنگام دست بالا ده درصد جمعیت امپراتوری از مسیحیان تشکیل میشد و این فرقه در میان مردم به نسبت منفور و مطرود بودند. حمایت امپراتور از ایشان باعث شد تا از سویی به پشتیبانی او وابسته شوند و از سوی دیگر از مواهب همراهی با قدرت سیاسی برخوردار شوند و از این رو در شرایطی که اتحادهای سیاسی بسیار شکننده و زودگسل بود و بر محور ارتباط سرداران تعریف میشد، متغیری دینی به مسأله افزوده شد و جماعتی از هواداران پرشور و متعصب را به جرگهی پشتیبانان امپراتور نوآمده افزود.
- Cniva ↑
- Abritus ↑
- Trebonianus Gallus ↑
- Aemilianus ↑
- Potter, 2004: 252. ↑
- Gallienus ↑
- Potter, 2004: 255. ↑
- Regalianus ↑
- Historia Augusta, Tyranni Triginta, 10: 6. ↑
- Bray, 1997: 83. ↑
- Fulvius Macrianus ↑
- Quietus ↑
- Potter, 2004: 255 – 256. ↑
- Bray, 1997: 142. ↑
- Bray, 1997: 142 – 143. ↑
- Postumus ↑
- Naissus ↑
- Zosimus, 1.43. ↑
- Aureolus ↑
- Mediolanum ↑
- Laelianus ↑
- Mogontiacum ↑
- Marius ↑
- Victorinus ↑
- Claudius Gothicus ↑
- Quintillus ↑
- Aurelian ↑
- Firmus ↑
- Historia Augusta, xxxii.2 – 3. ↑
- Gaius Pius Esuvius Tetricus ↑
- Caenophrurium ↑
- Ulpia Severina ↑
- Marcus Claudius Tacitus ↑
- Canduci, 2010: 101. ↑
- Marcus Aurelius Probus ↑
- Marcus Aurelius Carus ↑
- Numerian ↑
- Historia Augusta, Vita Cari, 7:1. ↑
- Victor, Liber de Caesaribus, 38.6; Zonaras, 12. 30 – 31. ↑
- Barnes, 1981: 4. ↑
- Valerius Diocles ↑
- Barnes, 1981: 4 – 5; Odahl, 2004: 39 – 40; Williams, 1985: 37. ↑
- Maximian ↑
- Galerius ↑
- Constantius ↑
- Potter, 2004: 292; Southern, 2010: 143; Williams, 1985: 52. ↑
- Bowman, Garnsey and Cameron, 2005: 73; Millar, 1993: 180 – 81; Southern, 2010: 143; Williams, 1985: 52. ↑
- Potter, 2004: 652. ↑
- Maximinus Daia ↑
- Flavius Valerius Severus ↑
- Constantius Chlorus ↑
- Rees, 2004: 160. ↑
- Carausius ↑
- Maxentius ↑
- Barnes, 1981: 44 – 45. ↑
- Cibalae ↑
- Odahl, 2004: 164. ↑
- Gregory, 2010: 54. ↑
- Brown, 2003: 60. ↑
- Gerberding and Moran Cruz, 2004: 55. ↑
ادامه مطلب: بخش پنجم: دولتهای همسایهی ایرانزمین – گفتار دوم: روم (3)