پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: شاملوی شاعر -‍ گفتار نخست: شاعر شدن شاملو

بخش پنجم: شاملوی شاعر

گفتار نخست:شاعر شدن شاملو

در میان القابی که شاملو به خود نسبت داد و چارچوبی که برای شهرت خویش طراحی کرد، «شاعر بودن» جایگاهی مرکزی و موقعیتی کلیدی دارد. خوشبختانه از دوران جوانی شاملو کتاب «آهنگ‌‌های فراموش شده»ی او را در اختیار داریم و بر مبنای آن می‌‌دانیم که شاملو در بیست و دو سالگی که این کتاب را منتشر کرده، سواد ادبی اندکی داشته و استعدادش در سرودن شعر هم ناچیز بوده است. خودِ شاملو هم در این ارزیابی با اهل فن هم‌‌داستان است و به همین خاطر بسیار تلاش کرد تا از انتشار مجدد این اثر جلوگیری کند.

نصرت رحمانی که از سال ۱۳۲۷ با شاملو دوستی نزدیکی داشت و در این سال‌‌ها یار غار هم بودند، نوشته که: «ما هردو با هم بدبختی کشیدیم، …کتاب‌‌های قطور زیر بغل‌‌مان بود و از هیچ چیز هیچی نمی‌‌دانستیم…گرفتاری شاملو از من هم بیشتر بود، چرا که او در به در دنبال چیزهایی که چاپ کرده بود و نمی‌‌پسندید می‌‌گشت تا خودش بخرد».[1] این اشاره‌‌ی او به احتمال زیاد به همین کتاب اشاره می‌‌کند و  کوشش شاملو برای معدوم کردن آن.

توضیحات عکس در دسترس نیست.قرارداد شاملو و ناشرش که آیدا منتشر کرده است و در آن «آهنگ‌‌های فراموش شده» از فهرست کارهایش بیرون کشیده شده و بازنشر آن را ممنوع شده است.

شاملو تا چند سال بعد از انتشار این کتاب از سرودن شعر و مطرح کردن خویش به عنوان شاعر دست برداشت و در مطبوعات حزبی به کارهای جزئی پرداخت. حتا پیوند خوردنش با نیما هم برای این که دوباره در مقیاسی عام خود را شاعر بنامد بسنده نبود و آنچه به تقلید از نیما و شاهرودی در سال‌‌های پایانی دهه‌‌ی ۱۳۲۰ می‌‌نوشت، تنها در محفل‌‌هایی کوچک و سیاسی مخاطب داشت.

ادعای دوباره‌‌ی لقبِ شاعر، زمانی برای شاملو ممکن شد که با فریدون رهنما آشنایی یافت و نوشته‌‌های او را دید و بر مبنای آرای وی شکلی از نثر را شعر نامید. در واقع کسی که شاملو را به شاعر تبدیل کرد، رهنما بود. چون دستگاه نظری‌‌ای که شاملو تا پایان عمر از آن دفاع می‌‌کرد، آفریده‌‌ی او بود و به پخته‌‌ترین شکل در آثار وی صورتبندی شده است. شاملو جز تکرار بخش‌‌هایی از سخن او کاری نکرد. اما چون از بضاعت علمی رهنما برخوردار نبود، وقتی درباره‌‌ی تعریف شعر و زیربنای نظری نوشته‌‌هایش مورد پرسش واقع می‌‌شد، به نعل و میخ می‌‌کوفت و پاسخ‌‌هایی مبهم می‌‌داد.

شاملو بعد از مسلح شدن به برداشت خاص فریدون رهنما از شعر، نوشتارهای خود را با پشتیبانی مالی او منتشر کرد. با این حال «قطعنامه»ی او با بی‌‌اعتنایی روبرو شد و تا اواخر دهه‌‌ی ۱۳۴۰ نه آرای رهنما توجهی برانگیخته و نه نوشتارهای شاملو اهمیتی کسب کرده بود. حتا در درون محفل نویسندگان چپ‌‌گرایی که به حکم روابط حزبی موظف به حمایت از هم بودند، نوشتارهای شاملو و شهرتش به عنوان شاعر با کندی و زحمت جا افتاد و با مخالفت صداهایی مثل نیمایوشیج و به‌‌آذین روبرو شد که مراجع حزب برای شعر و نثر محسوب می‌‌شدند.

شاعران جدی و نیرومندی که در این هنگام در صحنه‌‌ی ادب ایران می‌‌درخشیدند، از حمیدی شیرازی گرفته تا فریدون توللی و سیمین بهبهانی و شهریار و دیگران نوشتارهای شاملو را شایسته‌‌ی نام شعر نمی‌‌دانستند و تنها هم‌‌مسلکانی حزبی و دوستانی نزدیک مثل سیاوش کسرائی و اخوان ثالث بودند که در این مورد همراهی نشان می‌‌دادند، یا مثل سایه بنا به مصلحت سکوت می‌‌کردند.

شهرت یافتن شاملو به عنوان شاعر از زمانی آغاز شد که مدیریت مجله‌‌هایی پرخواننده و پر سر و صدا را بر عهده گرفت و در آن نوشتارهایی منثور از جنس گفتار خودش را زیر عنوان شعر به چاپ رساند. کافی است به بخش شعر در مجلات «خوشه» و «کتاب جمعه» در دوران سردبیری شاملو بنگریم و نوشته‌‌های انتشار یافته را مرور کنیم، تا دریابیم که شاملو یک دستگاه تبلیغاتی بزرگ و رسانه‌‌هایی پرطرفدار را برای تبلیغ برداشت فریدون رهنما از شعر، اغلب بدون ارجاع به نام وی، به خدمت ‌‌گرفته است. دلیلش هم آن بود که این تنها تعریفی بود که طبق آن شاملو شاعر پنداشته می‌‌شد.

چنان که گفتیم اولین مجله‌‌ای که شاملو با کامیابی مدیریت کرد، «کتاب جمعه» بود. در باقی نشریه‌‌ها یا آن نقش مهمی که ادعا می‌‌کرد را نداشت، و یا داشت و ناکارآمدی‌‌اش کار را به تعطیلی مجله می‌‌کشاند. اما «کتاب جمعه» به خاطر انتشار در هنگامه‌‌ی انقلاب موفق از آب درآمد و میدانگاهی است که می‌‌توان کردار مطبوعاتی و ادبی شاملو را در آن دقیقتر مشاهده کرد. مرور نوشتارهای شاملو در این نشریه دو چیز را به روشنی نشان می‌‌دهد. نخست آن که او بخشِ پرزحمت و وقت‌‌گیرِ خواندن نامه‌‌های مخاطبان و پاسخگویی به آنها را همواره خود انجام می‌‌داده و به این ترتیب اشتیاق‌‌اش را برای ارتباط با دیگران نشان می‌‌داده است.

دوم آن که در میان شعرهای رسیده به دفتر مجله، انگار فقط آنهایی را می‌‌خوانده و پاسخ می‌‌داده که در رده‌‌ی نثرهای عمودیِ پرسوز و گداز می‌‌گنجیده‌‌اند. او این نامه‌‌ها را خود می‌‌خوانده و از بین‌‌شان برخی را برای چاپ انتخاب می‌‌کرده است. برخی از اینها در مقام قطعه‌‌ی منثور ارزشی ادبی متوسطی دارند. اما بیشترشان حتا در این حد هم ارزشی ندارند، چه رسد به آن که شعری قابل‌‌انتشار باشند. با یک نگاه ساده به صفحه‌‌ی شعر این مجله روشن می‌‌شود که این جمله‌‌ی پرتکرار که «شاملو سختگیرانه شعر انتخاب می‌‌کرده» نادرست است.

آن الگویی از گزینش شعر که در «کتاب هفته» می‌‌بینیم، در سراسر دوران فعالیت مطبوعاتی شاملو برقرار بوده است. در زمان کار در مجله‌‌ی «خوشه» هم همین معیارها برقرار بود و شاملو به خصوص نویسندگان مستعد و گمنامی را برمی‌‌کشید و مطرح می‌‌کرد که سلیقه‌‌شان با قالب مورد نظرش جور در می‌‌آمد. یکی از ایشان که جواد شجاعی فرد نام دارد، نوشته که در سن هجده نوزده سالگی (سال ۱۳۳۹-۱۳۴۰) معلم یکی از روستاهای طارم سفلا بوده و شاملو از نخستین شاعرانی بوده که اسمش را شنیده و حتا او را پیش از نیما شناخته است. این که نوجوانی در جایی دور افتاده، شاملو را در این تاریخ به عنوان شاعر می‌‌شناخته و حتا با او پیش از نیما آشنا نبوده، کارآمد بودنِ شبکه‌‌ی رسانه‌‌ایِ او را نشان می‌‌دهد. شبکه‌‌ای که در این تاریخ از نظام سنتی انتقال فرهنگ پیشی گرفته بود. به شکلی که معلمی نوجوان در طارم سفلی پیش از آن که با آثار ادیبان و شاعران بزرگ معاصرش مانند بهار و حمیدی آشنا شود، و احتمالا قبل از آن که سعدی و حافظ و فردوسی بخواند، با شاملو مربوط می‌‌شود و او را نماد شعر پارسی قلمداد می‌‌کند.

این معلمِ نوجوان شعرهایش را برای شاملو می‌‌فرستاد، و او آنها را به چاپ می‌‌رساند. این مرد بعدتر در شناخت شعر پارسی پیشرفت کرد و به سرودن شعرهای سبک کهن روی آورد و حتا در نوبتی که به دیدار شاملو رفته بود، غزلی از سروده‌‌هایش را هم برایش خواند، هرچند همان اعتراض همیشگی او را شنید که شعر نباید قاعده و قالبی دست و پاگیر داشته باشد. به هر صورت تاثیرگذاری او بر این شخص، که به درستی توسط وی زیر عنوان هویت‌‌دهی و اعتبار بخشی صورتبندی شده، باعث شد این فرد سال‌‌ها بعد که درباره‌‌ی شاملو می‌‌نوشت، همچنان از او به بزرگی یاد کند، هرچند انگار برخوردشان به یکی دو بار منحصر می‌‌شده است، و از محتوای سخنش بر می‌‌آید که سلیقه‌‌ی شعری‌‌اش پخته‌‌تر و متفاوت با شاملو بوده و از سبک زندگی وی نیز دل خوشی نداشته است.[2]

این الگو، یعنی تشویق نوجوانان کم‌‌سواد یا اشخاص بی‌‌سواد به این که متن‌‌هایی با قالب ساده یا محتوای سیاسی تولید کنند، و بعد پراکندن و منتشر کردن‌‌اش در رسانه‌‌هایی عمومی که از ایدئولوژی خاصی پیروی می‌‌کنند، کاری بوده که در دوران پهلوی دوم رواجی چشمگیر داشته است. شاملو، صمد بهرنگی، آل‌‌احمد، و مرتضی کیوان به این دلیل شهرتی اندوخته‌‌اند که نسلی از نویسندگان نوپا و کم‌‌سواد را پروردند و ایشان را یک شبه به میانه‌‌ی میدان رسانه‌‌های عمومی پرتاب کردند. این راه میان‌‌بر بسیار ساده‌‌تر از مسیر دشوار و طولانی‌‌ای بود که ادیبان و اندیشمندان حقیقی مثل بهار و فروزانفر به نسل جوان پیشنهاد می‌‌کردند. راهی که شرط پیمودن‌‌اش مطالعه و تحصیل منظم بود و سختگیری در معیارهای زیبایی‌‌شناسانه و اخلاقی، و در ضمن به استعداد هم نیاز داشت.

حزب توده به خصوص بعد از ماجرای آذربایجان به تولید انبوهِ نویسنده و هوادار نیازمند بود. چون طبقه‌‌ی روشنفکر و ادیبان جدی را از خویش رویگردان یافت، پس این کار را بنا به سرمشق ژدانفی با کاستن از کیفیت نویسندگان و تولید کارخانه‌‌ای‌‌شان به انجام رساند. غافل از این که چنین روشی را اشخاص هم می‌‌توانند به کار بگیرند. اشخاصی مثل شاملو که اولویت اول‌‌شان مطرح کردن نام و شهرت خودشان بود، و تنها در مرتبه‌‌ی دوم به حزب یا جریان چپ توجه می‌‌کردند. پس ترفندی از میانه برآمد که عبارت بود از نفوذ به مجله‌‌هایی پرمخاطب، نمایش ظاهری انقلابی و مخالف‌‌خوان، و نشر متن‌‌هایی از این جنس به اسم شعر. متن‌‌هایی چندان سست و بی‌‌مایه که نوشتارهای خود شاملو در مقابل‌‌شان خواندنی جلوه می‌‌کرد.

اولین نشریه‌‌ای که شاملو این ترفند را در آن به کار بست و در میان ادیبان هم مخاطب داشت، «خوشه» بود. این که در این مجله شعرهای سست و تقلیدهای بی‌‌مایه از آثار شاملو چاپ می‌‌شده را علی باباچاهی هم تصریح کرده است. او خود یکی از پیروان شاملوست و با این حال نوشته که جوانان شهرستانی هر از چندی به زیارت شاملو می‌‌رفتند و نوشته‌‌هایشان را برای وی می‌‌بردند و او هم آنها را در «خوشه» به چاپ می‌‌رساند.[3] برای آن که تصویری از کیفیت این «شعر»های برگزیده‌‌ی شاملو به دست آوریم، لازم است برخی از این نشریه‌‌ها را مرور کنیم.

در شماره‌‌ی دوم «کتاب جمعه» ‌‌دو شعر از خانمی به نام راضیه پشت سر هم منتشر شده که تقریبا یک مضمون و یک محتوا دارند و حتا اسمشان هم شبیه است: «ستاره‌‌ی صورتی» و «ستاره‌‌ی آبی». یکی‌‌شان که کوتاهتر است، چنین است:[4]

«۱. دختر توی باغ قدم می‌‌زند و به‌‌آسمان نگاه می‌‌کند/ باغ پر از گل‌‌های وحشی بنفش است. / دختر می‌‌داند که تو آسمان، پشت آن تکه ابر سفید،/ ستاره‌‌ی صورتی رنگی هست.

۲. دختر رو تخت چوبیش خوابیده. ستاره‌‌ی صورتی،/ سوار بر ابر، در آغوش باد به‌‌باغ نزدیک می‌‌شود.

۳. ستاره‌‌ی صورتی رو زمین باغ افتاده و ابر، آرام آرام/ بر ستاره می‌‌بارد. بوی نم می‌‌آید

۴. صبح زود است. دختر کنار کرتی که پر از گلِ/ ستاره شده نشسته است و سبد می‌‌بافد/ گل‌‌های ستاره، هر کدام پنج گلبرگ صورتی دارند. / پرچم‌‌هایشان آبی است و روی همه‌‌شان شبنم/ نشسته».

این متن را تنها به خاطر کوتاهتر بودن نسبت به جفتش نقل کردم، وگرنه هردو از کیفیتی همسان برخوردارند. هردو متونی کودکانه هستند که هیچ ارزش ادبی‌‌ای ندارند. چه رسد به آن که بخواهند در مقام شعر در مجله‌‌ای نامدار مثل «خوشه» منتشر شوند. با خواندن این متن در آن مجله روشن می‌‌شود که چرا مجله‌‌ها پس از افتادن به دست شاملو، تعطیل می‌‌شده‌‌اند. قابل‌‌درک است که مخاطب نشریه‌‌ای پس از یکی دو بار خواندن چنین متن‌‌هایی در صفحه‌‌ی شعر، دیگر از خرید مجدد آن چشم‌‌پوشی کند.

برخی از آثاری که زیر نظر شاملو در این نشریه‌‌ها انتشار یافته‌‌اند، اشعار میرزا حسین مشرف اصفهانی را به یاد می‌‌آورند که از دیوانیان دربار صفوی بود و ذوقی ادبی داشت و طبعی شوخ. او زمانی ادعا کرد که می‌‌تواند پنج مثنوی به وزن خمسه‌‌ی نظامی بنویسد که هیچ معنی نداشته باشد. شاه صفوی با او قرار گذاشت که به ازای هر بیت معنی‌‌داری که در این منظومه یافتند، دندانی از او را بکشند و بر سرش بکوبند، و به ازای هر بیت بی‌‌معنا یک مثقال نقره بدهند. او پذیرفت و کار سرودن منظومه‌‌اش را به انجام رساند. در نهایت هم به سه بیت‌‌اش معنی بستند و سه دندانش را کندند و بر سرش کوفتند، اما باقی را پذیرفتند و مشرف اصفهانی با این شیوه ثروتی افسانه‌‌ای به دست آورد.

مرور برخی از آثار شاعران نوپرداز این احساس را به فرد القا می‌‌کند که گویا مشرف اصفهانی بنیانگذار جریانی ماندگار در ادب پارسی بوده که پس از عصر مشروطه به شعر نیمایی و سپید انجامیده است. با این تفاوت که علاوه بر معنا، وزن و قافیه و هر عنصر سنجیده‌‌ی دیگری در سخن منتفی شده است. اگر شعرهای مشرف را بخوانیم، در می‌‌یابیم که صرفِ حضور وزن و قافیه در سخن لذت‌‌بخش است و برای کسی که ذهنی منظم و قافیه‌‌پرداز دارد و به شعر کهن پارسی خو گرفته، تصویرها -هرچند بی‌‌معنا- طوری کنار هم چیده می‌‌شود که در عین مهمل بودن (که شرط ثروتمند شدن این رده از ادیبان است) همچنان دلپذیر و خنده‌‌دار است:

«عاشق سگ یرغه بود میمون       آوازه بلند شد ز مجنون

تاریخ وفات گرگ جیم است       آش شب چله‌‌اش حلیم است

چون مکتب عشق جوش می‌‌زد        دلاله مگس خروش می‌‌زد

لیلی ز دریچه‌‌ی تبسم        می‌‌کرد به پارسی تکلم

ما و تو برادران موشیم        همسایه‌‌ی اردک خموشیم!»

این شعر مهمل را می‌‌توان با آغازگاه این «شعر» شاملو مقایسه کرد از کتاب «مدایح بی‌‌صله»:

«غمم مدد نکرد/ چندان که از مرزهای تکاثف درگذشت/ که کس به انده‌‌ناکی‌‌ی جان پردریغ‌‌ام/ ره نبُرد/ نگاه‌‌ام به خلأ خیره ماند / گفتند به ملال گذشته می‌‌نگرد/ از سخن بازماندم/ گفتند/ مانا کف‌‌گیر روغن‌‌زبانی‌‌اش / به ته دیگ آمده/ …».[5]

شاملو به این ترتیب از نشریه‌‌هایی که در اختیار می‌‌گرفت و به باد فنا می‌‌داد، همچون تریبون‌‌هایی موقت برای انتشار نثر‌‌های پلکانی از این جنس بهره می‌‌جست و با پیگیری چشمگیری طی حدود پنج دهه مدام این متن‌‌ها را شعر می‌‌نامید. او تریبونی می‌‌جست تا از آنجا حرف و سخن کسانی را تکثیر کند که سلیقه‌‌ی ادبی‌‌اش را تایید کنند، و این کار را به بهای ریزش شدید مخاطب و تعطیلی پیاپی نشریات انجام می‌‌داده است.

«کتاب جمعه» در این میان وضعیتی استثنایی داشت. چون به خاطر جای گرفتن در میانه‌‌ی انقلاب مخاطبانی پیدا کرد و به اثرگذارترینِ این تریبون‌‌ها بدل شد. شاملو در این مجله علاوه بر گزینش متن‌‌های همسو با نوشته‌‌های خودش، سخت به نوشته‌‌های دیگر می‌‌تاخت و سلیقه‌‌های دیگر را با زبانی بسیار تند و گزنده تحقیر می‌‌کرد. او هوادارانش را در میان مخاطبان مجله می‌‌یافت، افراد میانه‌‌حال را به سوی هواداری از خویش هل می‌‌داد، و با بقیه تسویه حساب می‌‌کرد.

رفتار او در این حوزه شباهتی چشمگیر به جلال آل احمد دارد که دقیقا به همین شکل در مطبوعات نفوذ داشت و حلقه‌‌ای از مریدان و نمک‌‌پروردگان را دور خود جمع کرده بود و آثارشان را منتشر می‌‌کرد، بی‌‌آن که کیفیت یا محتوایی خاص فراتر از تبلیغات سیاسی از آنها انتظار داشته باشد. این نکته البته به جای خود باقی است که هم شاملو و هم جلال در نوشتن به زبان پارسی برای خود سبکی ویژه و جذاب -ولی عوامانه و چاله‌‌میدانی- داشته‌‌اند. نقد اصلی من در اینجا به سواد ادبی شاملو و ارزیابی ادعاهایش درباره‌‌ی شعر و شاعری محدود است. وگرنه به هر صورت تجربه‌‌ی یک عمر کار مطبوعاتی زبان نوشتاری شاملو را تراش داده بود و شکلی از عامیانه‌‌نویسیِ پرهیجان و تاثیرگذار را برایش ممکن ساخته بود.

زبان شاملو و سبکی که برای خود دارد، از سویی مردسالار و خشن و حماسی است و از سوی دیگر فردگرا و خودمدار؛ و جسته و گریخته با تحقیر مردم و ابراز تنفر از عوام نیز همراه می‌‌شود. نثر او از این نظر با نثر دوستانش به ویژه جلال آل‌‌احمد شباهتی چشمگیر دارد. نثری ستیهنده و خشمگین و انقلابی، و در عین حال هتاک و عوامانه که به هر صورت برای دامنه‌‌ای از مخاطبان جذابیت‌‌های خود را دارد.

وجه شباهت دیگری که شاملو را از طرفی با جلال و از سوی دیگر با نیما نزدیک می‌‌سازد، تاکید او بر فرهنگ شفاهی است، که در بافت سیاسی آن دوران دلالتی بلشویکی داشته و ستایش فرهنگ فرودستان و گفتمان توده را می‌‌رسانده است. اما از سوی دیگر احتمالا عامیانه‌‌ بودن و نانوشتاری بودن سنت گفتمانی این افراد را کتمان می‌‌کرده است. یک نمود برجسته‌‌ی این روحیه را در اصرار نیمایوشیج بر «دکلاماسیون» یعنی اپرایی خواندن نوشته‌‌هایش می‌‌بینیم و این ادعا که آثارش را باید به شکلی خاص خواند تا شعر بودن‌‌اش معلوم شود. جلال هم در نخستین مقاله‌‌ی دفاعیه‌‌‌‌واری که برای شعرهای نیمایی منتشر شده از همین نظر جانبداری کرده است.

نمود عیان‌‌تر این گرایش را در استفاده‌‌ی به موقع و فرصت‌‌شناسانه‌‌ی شاملو از رسانه‌‌ی نوار کاست می‌‌بینیم، که یکی از نخستین تجربه‌‌ی ایرانیان در تولید صنعتی ادبیات به شکلی شفاهی بود، و به شکل جالب توجهی با انتقال پیام‌‌های امام خمینی همزمان بود. یعنی ورود رسانه‌‌ای نو (کاست) در ایران به تکثیر دو رده از منش‌‌ها دامن زد. یکی موعظه و خطابه‌‌ی اهل منبر و دیگری تبلیغ «شعر» سپید، که با صدای سوخته و گیرای شاملو در کنار دوبیتی‌‌هایی ساده از خیام و دیگران خوانده می‌‌شد و در گوش عوام با آن همسان جلوه می‌‌کرد.

این نکته البته در تاریخ تحول ارتباطات بسیار مهم و کلیدی است که پیدایش فناوری نوار کاست باعث شد تا برای اولین بار کسی که دعوی شعر گفتن داشت یا به موعظه‌‌ی دینی و منبر رفتن اشتغال داشت، به جای آن که سخن خود را رودررو برای مخاطب بگوید (شیوه‌‌ی سنتی شفاهی) یا آن را بنویسد (شیوه‌‌ی سنتی کتبی) یا آن را به چاپ برساند (شیوه‌‌ی مدرن کتبی)، آن را می‌‌خواند و روی نوار کاست ضبط می‌‌کرد و بعد نوارها را به دست مخاطبان می‌‌رساند.

این شیوه‌‌ی نوآورانه از دستیابی به مخاطبان در به کرسی نشستنِ شاملو در مقام شاعر تاثیر چشمگیری داشت و ابداع کننده‌‌اش انقلابیون مذهبی بودند که با این شیوه سخنرانی‌‌های امام خمینی را به گوش مخاطبان می‌‌رساندند. شاملو از سال ۱۳۵۹ با همکاری نشر ابتکار ضبط کردن کلامش بر نوار کاست را آغاز کرد و این چهار سال پس از انتشار سخنرانی‌‌های امام خمینی بر نوار بود. روشن است که در این زمینه او مقلد جریان سیاسی روز بوده است.

دور از اغراق است اگر بگوییم شاملو چنین نمی‌‌کرد، هرگز به عنوان شاعر اعتباری به دست نمی‌‌آورد. چون در روی کاغذ نثر بودنِ نوشته‌‌هایش نمایان است و کسانی که تنها با خواندن شعرهای چاپ شده‌‌ی شاملو ستایشی زیبایی‌‌شناسانه نسبت به آنها احساس کرده‌‌ باشند، بسیار کمتر از کسانی هستند که صدای او را از روی کاست شنیده و پسندیده‌‌اند. عناصر جذابی که در صدا و لحن و آهنگ کلام وجود دارد و بیانی را شاعرانه و رمانتیک و در نتیجه دلنشین می‌‌سازد، البته ارتباطی به خودِ دستاورد ادبی یا شعر بودن و نبودنِ اثر ندارد. یعنی هر متنی را می‌‌توان با صدایی خش‌‌دار و خسته و رمانتیک خواند و با صدا -و نه لزوما با متن ادبی- از شنونده دل ربود.

شاملو هم درست چنین کاری کرد. اما از ابزار تبلیغاتی نیرومند دیگری هم بهره برد، و آن هم این بود که همزمان با خواندنِ اشعار خودش، شعرهای کلاسیک پارسی را هم به همین ترتیب می‌‌خواند و از مجرای همین رسانه پخش می‌‌کرد. بنابراین مخاطبان کاست‌‌هایی را دریافت می‌‌کردند که ادعا می‌‌شد محتوای همه‌‌شان شعر است، و در آنها متن‌‌های شاملو در کنار شعرهای جاویدان حافظ و مولانا خوانده می‌‌شد، با همان زبان و با همان صدا و با همان لحن، و این خود به خود به این تلقی دامن می‌‌زد که متن شاملو نیز لابد کیفیت و اعتباری همسان با شعرهای پارسیِ کلاسیک دارد. ناگفته نماند که شاملو در خواندن شعرهای مولانا و تا حدودی حافظ خطاهای جالب توجهی هم مرتکب می‌‌شود و خودِ این نکته که درجه‌‌ی آشنایی او را با شعر کلاسیک نشان می‌‌دهد، موضوعی است برای پژوهشی مستقل.

تاثیر نوار کاست در فراگیر شدنِ نقش شاملو در مقام شاعر چندان چشمگیر و مهم بود که همین چند وقت پیش، وقتی مجله‌‌ی «اندیشه‌‌ی پویا» مجموعه‌‌ نوشتارهایی یکسره مدح و ثنا درباره‌‌ی شاملو منتشر کرد،[6] چهار نفر از پنج نویسنده‌‌‌‌ای که اولین برخوردشان با شعر شاملو را شرح داده بودند، به تاثیر نوارهای کاست اشاره کردند و گفتند که شعر شاملو با صدای او و خواندنِ شفاهی‌‌اش در ذهنشان تداعی می‌‌شود. جالب آن یکی از ایشان (بهروز غریب‌‌پور) که جسورتر و رک‌‌تر از باقی به نظر می‌‌رسد، شعر شاملو را با دستخط ملا نصرالدین شبیه دانسته است، که چندان بد بود که می‌‌بایست خودش هم همراه نامه‌‌هایش برود و آن را از رو بخواند تا مفهوم گردد.[7]

کوتاه سخن آن که شاعر شدن شاملو امری طبیعی، سرراست و بدیهی نبوده است. او بر خلاف شاعران دیگر پارسی‌‌گو شعرهایی نگفته که نزد مخاطبان ارجمند شمرده شود و به تدریج دست به دست و سینه به سینه بچرخد و شهرتی برای آفریننده‌‌اش فراهم کند. شاملو برای شاعر شدن از اعتبار افراد و جریان‌‌ها بهره می‌‌برده، در بافتی سازمانی و از پایگاه نشریه‌‌هایی جوانمرگ برایش تبلیغ می‌‌کرده، با دعوا و توهین نقادان و منکران را از میدان به در می‌‌کرده، و از فناوری‌‌های ارتباطی روز بهره می‌‌جسته، و از برکت این کوشش جانکاه و پیوسته بوده که «شاعر» شده است.

 

 

  1. اورند، ۱۳۸۸: ۶۰-۶۱.
  2. شجاعی‌فرد، ۱۳۸۷: ۶۰-۶۴.
  3. باباچاهی، ۱۳۸۴: ۱۳۸-۱۳۹.
  4. راضیه، کتاب جمعه، شماره‌ی دوم، ص: ۵۲.
  5. شاملو، ۱۳۷۸: ۸۱-۸۲.
  6. اندیشه‌ی پویا، سال سوم، شماره‌ی ۱۸.
  7. غریب‌پور، ۱۳۹۳: ۹۱.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: تعریفِ شاملو از شعر

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب