پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش چهارم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی یونان – گفتار دوم: داستان تاریخ سیاسی یونان – نكاتي درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي دموكراسي يوناني (1)

بخش چهارم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی یونان

گفتار دوم: داستان تاریخ سیاسی یونان

نكاتي درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي دموكراسي يوناني

دموکراسی یونانی، به معنای مردم‌‌‌‌‌‌‌‌سالاری جدید نبوده است، مگر آن که مفهوم مردم را به مردان بالغ و ثروتمندِ عضو قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای خاص منحصر کنیم. دموکراسی از دو بخشِ دمو () و کراسی () تشکیل یافته است. پسوند «کراسی» و «کراتی» در یونانی – مانند زبان‌‌‌‌‌‌‌‌های اروپایی امروز – «رهبری کردن» و «حکومت کردن» معنی می داده است. بخش اول این واژه، یعنی «دمو»، را امروز به «مردم» ترجمه می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند که نادرست است. این واژه در یونانی از دِمِه () مشتق شده که «طایفه» یا «عشیره» معنا می دهد. این عبارت، نامی بوده که کالیستِنِس پس از بازسازماندهی قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آتنی بر هر یک از شاخه های این قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌ها نوساخته داد، و به اعضای‌‌‌‌‌‌‌‌شان حق مشارکت سیاسی را اعطا کرد. این مفهوم در یونان باستان، در بسط‌‌‌‌‌‌‌‌یافته‌‌‌‌‌‌‌‌ترین حالتش، تنها مردان بالغی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت که عضو دمه‌‌‌‌‌‌‌‌ها باشند. به این ترتیب زنان، بردگان و بیگانگان از دایره‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرکت در قدرت سیاسی بیرون می‌‌‌‌‌‌‌‌ماندند. دمه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در اوج دموکراسی آتن، 45-35 هزار نفر از جمعیت 300-250 هزار نفری شهر آتن را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند. یعنی به لحاظ سهم مشارکت عمومی، شهری مانند آتن در مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نزدیک به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تک‌‌‌‌‌‌‌‌حزبی چین و شوروی قرار داشت[1]. با این تفاوت که در چین و شوروی هر کسی می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست به حزب کمونیسم بپیوندد، اما در آتن باستان حق عضویت در دمه‌‌‌‌‌‌‌‌ها به شکلی وراثتی منتقل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و فرد در این زمینه حق انتخابی نداشت.

دموکراسی آتنی، از چند نظر برای متخصصان جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی سیاسی معاصر جذاب است. نخست آن که در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم مفاهیمی مانند رای دادن، سخن گفتن در مجلس، و خطابه ایراد کردن وجود داشته است، که ویژگی برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظام‌‌‌‌‌‌‌‌های سیاسی مدرن است. دیگری آن که بسیاری از مفاهیم رایج در خطابه‌‌‌‌‌‌‌‌های دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان آن روزگار با مفاهیمی که امروزه در زبان سياست‌‌‌‌‌‌‌‌مداران و تحلیل‌‌‌‌‌‌‌‌گران اجتماعی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم یکسان است. در این مورد هم باید به این نکته توجه داشت که درک امروزین ما از دموکراسی آتنی به شدت تحریف‌‌‌‌‌‌‌‌شده و یک‌‌‌‌‌‌‌‌سونگرانه است. در واقع، کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های درسی تاریخ و سیاست امروز، برای به دست آوردن تصویری تراشیده و سازگار از سیاست آتن باستان، ناچار شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي به جا مانده از آن روزگار را تحریف و بازنویسی کنند. بخش مهمی از این متن‌‌‌‌‌‌‌‌ها نادیده انگاشته شده، و بخش مهم دیگری تحریف شده است تا آتن سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي پنجم پ.م. با تصویری که ما از دموکراسی داریم، سازش پیدا کند. این که سروش‌‌‌‌‌‌‌‌ها و غیبگویان چه نقش مهمی در دموکراسی‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی بازی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، یا این که رای‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها با فریاد کشیدن و هلهله کردن همراه بوده، معمولاً نادیده انگاشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. به همین ترتیب، معمولاً از یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌بریم که دسیسه‌‌‌‌‌‌‌‌چینی و توطئه در دموکراسی یونانی تا چه حد رایج، و جایگاه دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان فعال در آن تا چه میزان لرزان بوده است.

نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری که معمولاً از یاد برده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، آن است که دموکراسی هرگز در کل دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی رواج نیافت. دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی که نظام دموکراتیک داشتند، هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر تاریخی، در یونان باستان موقعیتی استثنایی داشتند. بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتیکا و بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌شان در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی وجود داشتند. بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهرهای یونان ترکیبی متنوع از پادشاهی و جباری را در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایونیه و شمال یونان، و آریستوکراسی را در جنوب تجربه می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. در واقع، دموکراسی در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی، محصول امپریالیسم بود. ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بعد از آن آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، برای آن که سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خویش را بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای این ناحیه حفظ کنند، احزابی به نام دموکرات را در این شهرها تأسيس می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و هواداران خود را در قالب این دسته‌‌‌‌‌‌‌‌ها سازمان می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند. در عصر کلاسیک، نظام دموکراسی در بیشتر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی با دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشاندگی آتن مترادف بود.

چنان که دیدیم، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در این مورد ابتکاری به خرج نداده بودند و در راهی که پیشاپیش توسط پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها کوبیده و هموار شده بود پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند. نخستین کسانی که دسته‌‌‌‌‌‌‌‌های دموکرات را سازماندهی کردند و پس از فتح دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی دموکراسی را به ایشان تحمیل کردند، ایرانیان بودند که در زمان کوروش بزرگ و پس از سرکوب شورش ایونیه گروه‌‌‌‌‌‌‌‌های دموکرات را در ایونیه روی کار آوردند[2]. اما به زودی ناپایداری نظام دموکراتیک باعث شد تا نظام جباری را به آن ترجیح دهند. تازه در آن هنگام بود که آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌ی يادشده بهره بردند و دموکراسی را به عنوان ابزار توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی مورد استفاده قرار دادند. از این حرف‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌توان این نتیجه را گرفت که نظام دموکراتیک، حتی در همان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای معدود ایونی و آتیکایی هم که پا گرفت، امری خودجوش و درون‌‌‌‌‌‌‌‌زاد نبود و محصول توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی سیاسی ایرانیان، یا آتنیان بود. دلیلی محکم بر این ادعا، آن است که به محض سست شدن لگام سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن، همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این شهرها به نظام‌‌‌‌‌‌‌‌های آریستوکراسی یا جباری سابق خویش بازگشتند و دموکراسی‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌مدت بود.

ایرانیان که به دستگاه نظری و سیاسی نیرومند و غول‌‌‌‌‌‌‌‌آسایی مجهز بودند، این توانایی را داشتند که با مشاهده‌‌‌‌‌‌‌‌ی شکننده بودن ساخت سیاسی جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دموکرات باستانی سیاست خود را عوض کنند و به حمایت از جبارها روی آورند. اما آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها که مشروعیت خود را با هواداری از دموکراسی در برابر جبارهای هوادار ایران و اسپارت گره زده بودند، چنین بختی را نداشتند و ناچار شدند تا پایان در چارچوب نظری محتوم خویش بمانند و همراه با آن در جریان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس شکست و ناکامی را تجربه کنند.

به این ترتیب، دموکراسی یونانی امری به لحاظ جغرافیایی محدود بود که برای نخستین بار به عنوان نظامی تحمیل‌‌‌‌‌‌‌‌شده در شمال یونان از سوی پارسیان پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌سازی شد و بعدتر در محدوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی با پشتیبانی آتن احیا گشت.

گذشته از این، حتی در خود آتن هم دموکراسی امری پایدار نبود. نخستین دموکراسی را کالیستنس در سال 525 پ.م. برقرار کرد و آخرین نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌های آن با تسلط اسکندر بر یونان در 340 پ.م. از میان رفت. بنابراین آتنیان در کل دو سده با مفهوم دموکراسی ارتباط داشتند و در این دو سده، ‌‌‌‌‌‌‌‌چنان که نشان خواهیم داد، همواره دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی جبار یا آریستوکرات وجود داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که با وقفه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی چند ده ساله از قدرت‌‌‌‌‌‌‌‌یابی دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

ظهور نظام‌‌‌‌‌‌‌‌های دموکرات، که مشهورترین‌‌‌‌‌‌‌‌شان توسط کالیستنس در آتن پا گرفت، نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی واکنش نسبت به جبارها بود. در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م. که پیسیستراتوس و هیپیاس در آتن حکمرانی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، شهرهای دیگری هم بودند که با نظام جباری اداره می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. خیلی پیش از ماجراهایی که شرحش گذشت، در اوایل این قرن، مگاکلس پسر آلکمئون به موتیلنه رفت و خاندان پِنتیلیدای را که در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هفتم پ.م. بر آن شهر حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند برانداخت. اعضای این خاندان عادت ناخوشایندی داشتند و آن هم این بود که با چماق در کوچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها راه می‌‌‌‌‌‌‌‌افتادند و مردم را کتک می‌‌‌‌‌‌‌‌زدند!

مگاکلس، پس از مدتی حکومت بر این شهر، در 612 پ.م. جای خود را به مِلانخروس داد که تا سه سال بر سر کار بود، اما توسط پیتاکوس از قدرت کنار زده شد و جای خود را به مورسیلوس، از یاران پیتاکوس، داد. این پیتاکوس از طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای پست برخاسته بود، اما محبوبیت زیادی داشت و به روایتی با آرای مردم در 590 پ.م. به منصب جباری برکشیده شد و خود پس از ده سال از این جایگاه کناره گرفت. او یکی از هفت خردمند یونان باستان است. پیتاکوس هنگام توطئه بر ضد ملانخروس با چند برادر از تباری اشرافی هم‌‌‌‌‌‌‌‌دست شد، که برادر نوجوان دیگری به نام آلکایوس داشتند. این آلکایوس یکی از مشهورترین شاعران یونان باستان است. او که هوادار اشراف بود، شعرهایی در هجو پیتاکوس سرود و بعد به لسبوس گریخت. شواهدی در دست است که سياست‌‌‌‌‌‌‌‌مداران لودیا او را پشتیبانی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چون می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند هنگامی که در تبعید بود دو هزار استاتر از شاه لودیا دریافت کرد[3].

در ساموس خاندان اشرافی‌‌‌‌‌‌‌‌ای که قدرت را در دست داشت گِمورای نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. این خاندان در 600 پ.م. در جریان شورش سرداران و نظامیان برافتاد. رهبران این شورش سه برادر بودند که از میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان پانتاگِنوتوس پسر آیاکِس به عنوان جبار قدرت را در دست گرفت[4]. این سه برادر در جریان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها به شهرشان با دلاوری جنگیدند و گویا در میان مردم شهرشان محبوبیت زیادی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به روایت اوزبیوس، در 532 پ.م.، پُلوکراتس در جریان توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بر این سه برادر غلبه کرد و پانتاگنوتوس را به قتل رساند. دو برادر دیگر گریختند و به لودیا رفتند که تازه به قلمرو شاهنشاهی هخامنشی پیوسته بود. پُلوکراتس با آماسیس مصری متحد شد و نفوذ زیادی در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایونیه به دست آورد. او نخستین کسی بود که در یونان کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگی ساخت و قدرت خود را در دریاها توسعه داد. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد کاربردی که پُلوکراتس برای نیروی دریایی قایل بود بیشتر در رده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دزدی دریایی بگنجد، چون مشهور است که کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های تجاری را توقیف می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و گاه و بی‌‌‌‌‌‌‌‌گاه به سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همسایه حمله می‌‌‌‌‌‌‌‌برد و شهرها را غارت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. قوای نظامی او در دنیای یونانی اهمیت زیادی داشت و هزار کمان‌‌‌‌‌‌‌‌دار و صد کشتی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت[5].

هنگامی که چند سال بعد کمبوجیه به مصر لشگر کشید پُلوکراتس تابعیت شاهنشاهی هخامنشی را پذیرفت و بخشی از نیروهای خود را با چهل ناو سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی در اختیار وی قرار داد. قوایی که پُلوکراتس برای کمبوجیه فرستاده بود، بیشتر از گروهی یاغی و سربازان متمرد تشکیل شده بود. چون پُلوکراتس از ایرانیان خواسته بود وقتی جنگ تمام شد، آنها را به ساموس پس نفرستد و ایشان را نزد خود نگه دارد! جالب آن که این ناوگان اصولاً به مصر نرفت و در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی راه به ساموس بازگشت و شهر را محاصره کرد. پُلوکراتس با ایشان جنگید، و آنها را در دریا شکست داد، اما در خشکی از آنها شکست خورد. در نتیجه به عنوان تلافی زن و بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یاغیان را، که هنوز در شهر مانده بودند، بر کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سوار کرد و آنها را دست و پا بسته در آب انداخت، یا با آتش سوزاندشان![6]

پُلوکراتس بعدها – احتمالاً به دلیل این که دست از غارت شهرهای همسایه بر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌داشت – از سوی شهربان سارد به ماگنسیا فرا خوانده و دستگیر شد. او بعد به سارد منتقل و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به صلیب کشیده شد. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد این قضیه با نوعی محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عادلانه همراه بوده باشد، چون می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند هوتن پارسی همراهان ساموسی پُلوکراتس را آزاد کرد و به ایشان سفارش کرد که شهروندان خوبی برای مردم‌‌‌‌‌‌‌‌شان باشند[7]! بعد از مرگ او، سولوسون برادر جبار پیشین که به دربار شهربان سارد پناهنده شده بود، به عنوان حاکم جدید به ساموس فرستاده شد.

در اواخر سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م. نظام جباری در سیسیل هم برقرار شد. در این تاریخ تِرون از مردم سِلینوس، پس از جنگی که با کارتاژی‌‌‌‌‌‌‌‌ها درگرفته بود، از هم‌‌‌‌‌‌‌‌شهريانش سیصد برده خواست تا کار دفن کشتگان را سر و سامان دهد. اما چون برده‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به او دادند، شب‌‌‌‌‌‌‌‌هنگام که همه خواب بودند با هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی برده‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر هم‌‌‌‌‌‌‌‌شهريانش یورش برد و عده‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیادی را قتل‌‌‌‌‌‌‌‌عام کرد و به این ترتیب جبار شهری شد که از بردگان آزادشده تشکیل یافته بود[8].

در بهار 492 پ.م.، به دنبال شورش ایونیه، چرخشی در سیاست خارجی پارسیان روی داد. آنان، که تا این هنگام از جباران دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشانده حمایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، وقتی ناپایداری سیاسی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها را دیدند و امکان شورش مردم بر ایشان و در نتیجه مخالفت با حاکمیت ایران را دریافتند، رویه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خود را تغییر دادند و به همان شکلی که پیش از آن در آتن عمل کرده بودند، به هواداری از دسته‌‌‌‌‌‌‌‌های دموکرات روی آوردند. به این شکل بود که پارسیان، به دنبال فرو نشاندن شورش ایونی، در هر شهری که می‌‌‌‌‌‌‌‌گشودند دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به قدرت می‌‌‌‌‌‌‌‌رساندند![9] به این ترتیب، ادعای تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان جدیدی که می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند مردونیه هنگام حمله به تراکیه و مقدونیه «هدف بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر تسخیر یونان را دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، زیرا حضور یونانِ نیرومند و دموکراتیک برای شاهنشاهی پارس خطری بزرگ بود»[10]، صرفاً تخیلاتی را بیان می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند که حتی در متن جانب‌‌‌‌‌‌‌‌دارانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هرودوت نیز عکس آن وجود دارد.

هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با این تغییر رویه، سیاست اسپارت هم دگرگون شد. بدین معنا که اسپارتیان هم برای از میان برداشتن جبارها و استقرار مجدد اشراف قدیمی وارد میدان شدند. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظام جباری و فروپاشی سریع سازمان سیاسی مبتنی بر اشرافیت، نخبگان اسپارتی را که در چنین نظامی می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند نگران کرده باشد. پس از آن اسپارتیان با نیروی نظامی قدرتمندشان، که در یونان بی‌‌‌‌‌‌‌‌رقیب بود، وارد عمل شدند و این جبارها را از کار برکنار کردند: خاندان کوپسلیدها در کورینت و آمبراسیا، لوگدامیس در ناکسوس، هیپیاس در آتن، آیسخینوس در سیکون، آریستوگنس در میلتوس، خاندان لئوتوخیداس در تسالی، سوماخوس در تاسوس، و آولیس در فوکیس[11].

در 491، میلیتیادس آتنی از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیلایدای، که قبلاً جبار کاردیا در خرسونسوس بود و پیش از سر رسیدن پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها شهر را غارت نموده و خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهر را بار کشتی کرده و به آتن گریخته بود، قدرت را در این شهر به دست گرفت و با اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها متحد شد[12]. این امر را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان مترادف با شکست سیاسی کالیستنس و دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌های هوادارش دانست، که از سویی با ایران نیز پیوند داشتند. میلیتیادس، به این بهانه که مخالف نفوذ پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در منطقه است، با یاری کلئومن به شهر اِگینا که رقیب تجاری آتن بود حمله برد و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را غارت کرد. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد این بهانه، و مخاطراتی که حمله به یک متحد ایران در پی داشت، حتی در میان اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها عده‌‌‌‌‌‌‌‌اي را به فکر انداخته باشد. دماراتوس، شاه اسپارت که رقیب کلئومن بود و پیش از این نقشش را در مهار حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی او به آتن دیدیم، مخالف این ایلغار بود و در اسپارت بر ضد کلئومن و نقشه‌‌‌‌‌‌‌‌هایش تبلیغ می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. کلئومن، در مقام تلافی، طبق معمول به سروش دلفی متوسل شد. او با یکی از اشراف شهر دلفی به نام کوبون پسر آریستوفانتوس تبانی کرد و پوتیا (سروش دلفی) که در آن هنگام زنی به نام پِِریالا بود، با گرفتن رشوه قبول کرد پیامی غیرعادی را از سوی آپولون به گوش یونانیان برساند. این پیام آن بود که دماراتوس پسر مشروع آریستون، شاه قبلی اسپارت، نیست و حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده است. به این ترتیب، دماراتوس که از سویی به هواداری از ایرانیان و ساکنان اگینا متهم بود و از سوی دیگر مشروعیت سلطنتش توسط نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای آسمانی زیر سوال رفته بود، ناگزیر به جلای وطن شد و به سوی ایران گریخت. طبق معمول در روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی چنین آمده که دماراتوس به شوش و نزد داریوش رفت و از سوی او نواخته شد و تیول‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به وی بخشیدند. این ماجرا هم به نظر اغراق‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، چون اگر قرار بود شاه ایران هر تبعیدی و فراری‌‌‌‌‌‌‌‌ای از هر شهری در پیرامون شاهنشاهی پهناور خود را به این ترتیب شخصاً به حضور بپذیرد، برای هیچ کار دیگری وقت پیدا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. حدس معقول‌‌‌‌‌‌‌‌تر آن است که دماراتوس به سارد و شهربان پارسی آن پناه برده باشد و تیول‌‌‌‌‌‌‌‌ها و پشتیبانی يادشده را از وی دریافت کرده باشد. زیرا مناطقی هم که به عنوان بخشش دریافت کرده – سه شهر یا روستا به نام‌‌‌‌‌‌‌‌های پرگامون، توترانیا، و هالیسارنا – همه در ایونیه قرار دارند.

البته حق این شاه فراری برای مدت زیادی ضایع نماند، چون راز این غیبگویی جالب توجه خیلی زود از پرده بیرون افتاد. به این ترتیب، مردم دلفی کوبون را از شهر خود بیرون راندند و پریالا را از مقام خویش خلع کردند. کلئون هم، که می‌‌‌‌‌‌‌‌ترسید توسط اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها کشته شود، به آرکادیا گریخت، اما اسیر اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها شد و برای پرهیز از سرنوشت دردناکی که انتظارش را می‌‌‌‌‌‌‌‌کشید با خنجر خودکشی کرد[13]. با وجود اين، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که شاه فراری اسپارت، دماراتوس، مهمان‌‌‌‌‌‌‌‌نوازی میزبانان پارسی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را بر سلطنت بر شهرش ترجیح داده باشد، چون دیگر اسمی از او نمی‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم تا وقتی به عنوان یکی از همراهان سپاه ایران در لشگركشي به یونان شرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند[14]!

در مورد این دماراتوس روایت سرگرم‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری هم در تواریخ هرودوت وجود دارد که نشانگر میل یونانیان برای مهم جلوه دادن خویش است. هرودوت می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که کمی پیش از آن که داریوش درگذرد با تمایل دو پسرش برای تصاحب تاج و تخت روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد. آتوسا، که دختر کوروش بود و مایل بود خشایارشا به قدرت برسد، هنگام رایزنی با دماراتوس از او شنید که می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند خشایارشا را به عنوان بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين پسر شاه که هنگام سلطنتش زاده شده صاحب حق تقدم بداند، و به این ترتیب بود که خشایارشا شاه شد[15]! روایت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این دست البته نیاز به رد کردن ندارند. فقط به عنوان یک گوشزد کوچک، باید اشاره کرد که حق تقدم پسر بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر برای سلطنت در میان ایرانیان چندان رایج نبوده و شاه، آن پسری را که از همه لایق‌‌‌‌‌‌‌‌تر بوده به جانشینی برمی‌‌‌‌‌‌‌‌گزیده است. چنان که در مورد خشایارشا – که از طرف مادر نوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوروش بزرگ هم بود – چنین اتفاقی رخ داد. در زمانی هم که خشایارشا ولیعهد شد (یعنی حدود 498 پ.م.)، دماراتوس هنوز در یونان به سر می‌‌‌‌‌‌‌‌برد و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانست در این مورد اظهار نظر کند. اصولاً اظهار نظر یک تبعیدی اسپارتی، که احتمالاً هرگز از سارد به دربار شاهنشاه نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌تر نشده، درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی امپراتور بعدی هخامنشی چنین نافذ به نظر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌رسد.

رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ي ايران و سروش‌‌‌‌‌‌‌‌های خدایان یونانی – حالا که سخن به سروش دلفی رسید، و نقش برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی سروش‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سیاست یونان باستان تا حدودی شناخته شد، باید به این نکته هم اشاره کرد که سروش‌‌‌‌‌‌‌‌های خدایان یونانی – چنان که در مثال دماراتوس دیدیم – خدمتگزارانی مقدس بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که رشوه را به سادگی می‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد ایرانیان از زمان کوروش به این نکته پی برده بودند. کوروش، که یکی از نخستین و هوشمندترین کسانی است که به اهمیت سیاسی دین و ارزش رهبران دینی در جهان باستان پی برده بود، هنگام حمله به ایونیه و سارد نخستین ارتباط‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را با سروش‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی برقرار کرد، چنان که حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کرسوس به ماد و نابودی سریعش را به پیشگویی مشهور معبد دلفی نسبت می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند. با توجه به اهمیتی که بعدها معابد دلفی و برانخیدی در سیاست خارجی ایران در ایونیه پیدا کردند، بعید نیست که تحریک کرسوس به نبردی شتابزده با کوروش، نخستین خدمتی بوده باشد که اینان به هخامنشیان کردند.

زمانی که درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های میان پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها و یونانیان وسعت یافت، همین سروش‌‌‌‌‌‌‌‌ها به مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين متحدان ایران در درون شهرهای یونانی تبدیل شدند. مثلاً هنگامی که خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌دار ساردی کوروش، پاکتواس، با اموال خزانه گریخت و به یونان رفت، سروش برانخیدی شهرهایی را که به او پناه می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند از لعنت خدایان می‌‌‌‌‌‌‌‌ترساند و همه رابه تحویل دادن وی به پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها تشویق می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. او نخست به کومه رفت، اما مردم کومه در مورد پذیرفتنش با سروش خود مشورت کردند و سخنگوی خدا مردم را از پناه دادن به او بر حذر داشت. پس پاکتواس به خیوس گریخت. در خیوس، مردم او را به زور از معبد آتنا پولیوخوس که در آن بست نشسته بود، بیرون کشیدند و به مازر مادی تسلیمش کردند. مازر هم او را به سارد فرستاد و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به فرمان هارپاگ اعدام شد. به همین ترتیب، هنگامی که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها شورش میلتوس را سرکوب می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، سروش دلفی به پرسش‌‌‌‌‌‌‌‌گرانی که از آرگوس آمده بودند در مورد سقوط شهر به خاطر گناهانش پیشگویی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی کرد که آشکارا به نفع ایران بود[16]. هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با نزدیک شدن پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها به آتن نیز، پیشگویی سروش دلفی به هراس‌‌‌‌‌‌‌‌ها دامن زد و آتنیان را متقاعد کرد که در کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های چوبی خود بنشینند و بگریزند.

پیشگویی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که در همین زمان خطاب به اسپارت بیان شد هم همین قدر ترسناک بود و ایشان را از ویران شدن شهرشان به دست اعقاب پرسه (پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها)، که نیروی زئوس را دارند، می‌‌‌‌‌‌‌‌ترساند[17]. در همین مقطع، نمایندگان آرگوس هم نزد سروش رفتند تا درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیامدهای پیوستن‌‌‌‌‌‌‌‌شان به اتحاد آتن و اسپارت بر ضد ایران بپرسند، اما آنها هم با پاسخ تندی، که ایشان را از عواقب این کار بر حذر می‌‌‌‌‌‌‌‌داشت، روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند و با ایمان و اعتقاد کامل به تقدس پوتیا، به سفیران آتن و اسپارت اخطار کردند که تا پیش از غروب آفتاب از سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌شان خارج شوند[18]. با نمایندگان کرت هم که پرسش مشابهی داشتند به همین ترتیب معامله شد و آنها هم به همین خاطر از شرکت در نبرد بر ضد ایرانیان خودداری کردند.

گلون، جبار سیسیلی، هنگامی که در زمان خشایارشا از حضور پارسیان در یونان خبردار شد، نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ای را با هدایای بسیار و آب و خاک به نزد پارسیان فرستاد تا تابعیتش از دولت هخامنشی را ابراز کند. جالب آن که این نماینده به سارد یا شوش نرفت، بلکه به نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌ترین سفارت‌‌‌‌‌‌‌‌خانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در یونان سفر کرد، یعنی به دلفی[19]!

بنابراین به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد ارتباط معبد آپولون در دلفی و دربار شاه ایران برای دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان یونانی امری شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده و آشکار بوده باشد. این رابطه، اما، بعد از نبردهای ایران و یونان برای عوام هم روشن شد، چون پارسیان همواره با این معبد با احترام رفتار کرده بودند و برایش پیشکش و هدیه برده بودند.

به این ترتیب، هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با تبدیل شدن آتن به یک قدرت دریایی مسلط بر منطقه، ابداع پوششی معنایی برای رفع اتهام از معبد دلفی ضرورت یافت. بقایای این پوشش معنایی را در داستان هرودوت می‌‌‌‌‌‌‌‌توان باز یافت. بر مبنای این داستان، ایرانیان هنگام حمله به یونان به دلفی هم حمله کرده بودند، اما به خاطر مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی خدایان نتوانسته بودند آسیبی به معبد آپولون برسانند. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين معجزاتی که در این میان رخ داده بود، به شرح زیر است[20]:

– فرو افتادن صاعقه بر سربازان ایرانی و کشته شدن برخی؛

– کنده شدن دو قله از کوه پارناس و افتادنش بر ارتش ایران (!) و کشته شدن بسیاری؛

– شنیده شدن فریادهایی جنگی از درون معبد پرونائیا که باعث هراس و گریز ایرانیان شد، و باعث شد شصت نفری که در شهر باقی مانده بودند انبوهی از ایرانیان را بکشند؛

– ظهور دو غول مسلح که پارسیان را دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و می‌‌‌‌‌‌‌‌کشتند. اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها روح قهرمانان محلی، فولاکوس و اوتونوس، بودند.

دیودور هم این داستان را در تاریخش نقل کرده[21]، اما کمی از جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي علمی- تخیلی قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هرودوت کاسته است و کل ماجرا را به صورت توفانی مهیب تقلیل داده، که می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در کنار سایر روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های توفان‌‌‌‌‌‌‌‌مدارِِ یونانی در مورد نابودی ایرانیان رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی شود.

با گریز دماراتوس به ایران و چیره شدن میلیتیادس بر آتن و غارت اگینا، پارسیان که تا این هنگام بیشتر از شهربانی سارد و از مجرای سروش‌‌‌‌‌‌‌‌های خدایان در سیاست داخلی یونان اعمال نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، دست به عملیات نظامی تنبیهی زدند و به این ترتیب دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی با نیروی نظامی و سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌ای رویارو شدند که به شکلی مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر از خودشان بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر بود و کل جهان شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن روزگار را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت.

این مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی در زمان داریوش، پس از سرکوب شورش ایونیه، آغاز شد و در زمان خشایارشا به اوج خود رسید. پس از آن شکل نظامی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را از دست داد و به مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سیاسی تبدیل شد که در تاریخ یونانی در دو سده بعد اثری تعیین‌‌‌‌‌‌‌‌کننده داشت. از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا که تاریخ کشمکش‌‌‌‌‌‌‌‌های نظامی ایران و یونان در فصول پیشین بررسی شد، در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا تنها به تأثير این دخالت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در تاریخ یونان و روابط میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها می‌‌‌‌‌‌‌‌پردازم.

يونان و توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبي‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سياسي آتن و اسپارت – ورود ارتش ایران به یونان و پیشروی آن تا آتن، به واکنشی در میان یونانیان منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتیکا انجامید که آتن را به عنوان مرجعی سیاسی در شمال یونان مطرح کرد. نبردهای میان قوای ایرانی و سپاهیان متحد یونانی، چنان که دیدیم، جز درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی موضعی میان یک شاهنشاهی بزرگ و قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سرکش همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌اش نبودند. اما همین درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای آتنیان هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون موهبتی تاریخی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که امکانِ پرداختن اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی مقاومت در برابر ایرانیان و کسب مشروعیت برای سلطه بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای همسایه را با دستاویزِ مقابله با ایرانیان برای‌‌‌‌‌‌‌‌شان فراهم کرد.

استیلای آتن بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای همسایه، در ابتدای کار، از چنین پشتوانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظری استقلال‌‌‌‌‌‌‌‌طلبانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای محروم بود. در آغاز، آنچه وجود داشت، ایلغار ناوگان یونانیان متحد بود که به روش مرسوم و قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌شان، بدون بهانه و دلیلی محکمه‌‌‌‌‌‌‌‌پسند، به سادگی برای دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی به اموال دیگران بسیج می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. با وجود این، روایت ضد ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در آتن پدید آمده بود، خیلی زود با این غارتگری‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوند خورد و به امکانی برای تداوم استیلای آتن بر کل آتیکا و بخشی از ایونیه تبدیل شد. این امکان، البته چندان مورد پسند اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها نبود که در نبردهای يادشده نقش اصلی را بر عهده داشتند و حالا با رقیبی طمع‌‌‌‌‌‌‌‌کار در همسایگی خود روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند.

یونانیان پس از نبرد پلاته، که نخستین شکست نیروهای ایرانی در یونان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، با تحولی مهم در روابط میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای خود روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند. آتن و اسپارت که تا پیش از این به عنوان نیروهایی محدود به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای خود مطرح بودند، بعد از رهبری نیروهای یونانی و کامیابی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی اغراق‌‌‌‌‌‌‌‌شده در رویارویی با ایرانیان، به نیروهایی توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلب تبدیل شدند. به این ترتیب، هر یک از آنها شروع کردند به دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی به شهرهای همسایه و تلاش برای بسط سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌شان به این مناطق. در نتیجه، این شهرها نخست با دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای نیرومند همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خود – اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها با آرگوس و آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها با کورینت و تبس – درگیری پیدا کردند و پس از غلبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نسبی بر این مقاومت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر وارد رقابت شدند.

بر خلاف تصویر کلاسیک امروزین، دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای مهمی مانند کورینت، آرگوس، تبس، و اگینا در این درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها تابع آتن و اسپارت نشدند و جز مقاطعی کوتاه زیر استیلای این دو شهر توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلب قرار نگرفتند. با وجود اين، از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا که رقیبان اصلی بر عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرت آتن و اسپارت بودند، روایت تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان باستانی هم – که هوادار یکی از این دو بودند – به شرح رخدادهای این دو شهر اختصاص یافته است، و جز در مواردی که شهرهایی مانند تبس شکست بزرگی بر این دو را وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌آوردند، اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به ایشان وجود ندارد. در واقع، شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که شهرهای بزرگی مانند تبس و آرگوس هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان تابع ایران باقی مانده بودند و شاید به همین دلیل هم در کشمکش میان آتن و اسپارت و شهرهای کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌تر پیرامون‌‌‌‌‌‌‌‌شان درگیر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و مورد تعرض قرار نمی‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند.

پس از نبرد پلاته درگیری میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها تنها به ایغار و غارت اموال شهر همسایه محدود نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شد. تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نبرد با ایرانیان به آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها نشان داد که می‌‌‌‌‌‌‌‌توانند به بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نبرد با دشمنی مشترک و نیرومند، رهبری قوای شهرهای همسایه را به دست بگیرند و از مواهب آن بهره‌‌‌‌‌‌‌‌مند شوند. بنابراین در شهرهای همسایه دسته‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از متحدان برای خود درست کردند و به یاری ایشان توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی قدیمی خود را که از نوع محدود، گه‌‌‌‌‌‌‌‌گاهی، و نظامی بود به سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیوسته‌‌‌‌‌‌‌‌تر و پنهان‌‌‌‌‌‌‌‌ترِ سیاسی تبدیل کردند.

نخستین نمود این دگردیسی قدرت در یونان، شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بود که با اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌های قدیمی یونانی تفاوتی عمده داشت. اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌های قدیمی بین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی همتا و هم‌‌‌‌‌‌‌‌ارز ایجاد می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و کارکردشان بیشتر برگزاری جشن‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مسابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مراسم دینی مشترک بود. اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌هايی مانند اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پان‌‌‌‌‌‌‌‌ایونیای یا پان‌‌‌‌‌‌‌‌آتنای، بیش از آن که خصلتی سیاسی یا نظامی داشته باشند، بر محتوایی دینی و مذهبی استوار بودند. اما تشکیل اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پلوپونسی و بعد از آن اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی تاریخی را نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کرد که در آن شبکه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از شهرهای متحد پدید آمدند که ماهیتی سیاسی و نظامی داشتند. به همین دلیل هم موقعیت همه در آن برابر نبود و بعضی شهرها در آن نیروی نظامی وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و در مقابل از منابع اقتصادی بقیه استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. این عملا بدان معنا بود که برخی از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها به خرج اعضای اتحادیه قدرت نظامی خود را افزایش دهند، و این همتای باج گرفتن از شهرهای همسایه و تقویت نیروی نظامی برای سرکوب مقاومت‌‌‌‌‌‌‌‌شان بود. چنان که انتظارش می‌‌‌‌‌‌‌‌رفت، انتخاب طبیعی در درون این اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ها عمل کرد و در هر یک تنها یک دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر به مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرت برتر رسمیت یافت. در جنوب این اتفاق برای اسپارت رخ داد و در شمال آتن بود که از رقابت‌‌‌‌‌‌‌‌های میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها پیروز بیرون آمد.

کلیدواژه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا باید مورد نقد قرار گیرد، عبارت «امپراتوری آتن» است که معمولاً در برابر شاهنشاهی ایران مطرح می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و این تصویر را به ذهن متبادر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که به راستی دو شاهنشاهی هم‌‌‌‌‌‌‌‌ارز و هم قد و قواره در جهان باستان وجود داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. البته الگوی يادشده در مورد تبدیل اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با ماهیت فرهنگی و دینی به مراکز انباشت قدرت سیاسی و نظامی، به بذر پیدایش شاهنشاهی‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌ماند، اما بذر با درخت تفاوت دارد. اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی، در لحظات اوج توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌اش چند دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر[22] حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرقی آتیکا و برخی ازجزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي و شهرهای ایونیه را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت و کلیتش در قالب نهادی پایدار تنها نه سال، از 478 پ.م. تا 469 که ناکسوس از آن جدا شد، دوام آورد. پس از آن اتحادیه بار دیگر به همان نظام سابق جهانی یونانی رجعت کرد؛ یعنی، آتنی که این بار با قدرت بیشتر شهرهای همسایه را غارت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و از پشتیبانی هراس‌‌‌‌‌‌‌‌زده‌‌‌‌‌‌‌‌ی برخی از همسایگانش برخوردار بود. بنابراین امپراتوری دانستن‌‌‌‌‌‌‌‌اش نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی لطف بیش از حدی است که تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان به آتنیان داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در واقع، امپراتوری آتنی چیزی بیش از زنجیره‌‌‌‌‌‌‌‌ای ساحلی از شهرها نبود که به دلیل نزدیکی به دریا و نیروی دریایی آتن، قدرت دفاع از خود را نداشتند و به ناچار به آتن باج می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداختند. قلمرو جغرافیایی این واحد سیاسی و مدت زمانی که وجود داشت به قدری محدود و کم بود که حتی نام اتحادیه را تنها با اغماض می‌‌‌‌‌‌‌‌توان برایش به کار برد، چه رسد به امپراتوری. علاوه بر این، یکی از ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌های جا افتاده برای تعریف امپراتوری – یعنی تنوع قوم‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کشورهای متحدشده در قالب یک واحد سیاسی – نیز در مورد این اتحادیه غایب بود، چون تمام اعضای اتحادیه از قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی بودند و نژاد و زبانی مشابه داشتند. در واقع، اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی و امپراتوری آتن، به قدری ناتوان بود که از مطیع کردن دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای مهم همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌اش – تبس، کورینت، اگینا، و لوکریس – که تنها چند کیلومتر با قلمروش فاصله داشتند، ناتوان بود. هنگامی که از قالب نقشه‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخی کلاسیک با درشت‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادشان بیرون بیاییم و دو «شاهنشاهی» ایران و آتن را در کنار هم بنگریم، به تصویری می‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم که به شکل عجیبی با «امپراتوری کوبا» در کنار کشورهای سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌دار آمریکای شمالی، و «قدرت جهانی کره‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمالی» در قیاس با چین شباهت دارد!

با این تفاصیل، سیر تمرکز قدرت سیاسی در یونان زیر فشار نظامی ایرانیان آغاز شد و در نهایت به پیدایش دو نیروی معارض انجامید: آتنیان با نیروی دریایی‌‌‌‌‌‌‌‌شان در شمال، و اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نیروی زمینی‌‌‌‌‌‌‌‌شان در جنوب. به این دو باید نیروی نوظهور سوراکوزای (سیراکوز) در سیسیل را هم افزود که در همین سال‌‌‌‌‌‌‌‌ها در عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاست یونانی جای پایی برای خود باز می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

در 480 پ.م. گلون، جبار سیسیلی، در هیمرا بر قوای کارتاژی چیره شد. یک سال بعد، برادرش هیرون به جایش بر تخت نشست و در سال 474 پ.م. اتروسک‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در کومای شکست داد و ماگنا گرایکیا و کل سیسیل را فتح کرد. پس از او برادرش، تراسوبولوس، پس از کشمکش‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیار داخلی به قدرت رسید و با چرخشی سیاست خویش را از وضعیت جباری به دموکراسی تغییر داد. او در سال 459 پ.م. بومیان سیسیل (سیکولوس‌‌‌‌‌‌‌‌ها) را در نزدیکی کوه آتنا شکست داد و پادشاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان، دوکِتیوس، را مغلوب کرد.

سوراکوزای با وجود ثروت‌‌‌‌‌‌‌‌های سرشارش، هنوز از دید یونانیان سرزمینی دوردست محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. بازیگران اصلی در این مقطع هنوز آتن و اسپارت بودند. کشمکش میان این دو از همان فردای نبرد پلاته آغاز شد[23]، اما در ابتدا خصلتی پنهانی و دیپلوماتیک داشت. نخست بازار دسیسه‌‌‌‌‌‌‌‌های سیاسی بین سياست‌‌‌‌‌‌‌‌مداران گرم شد. پاوسانیاس را در سال 478 پ.م. – کمتر از یک سال پس از پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌اش در پلاته – به اسپارت فرا خواندند و معزولش کردند. این کار احتمالاً با دخالت و مقدمه‌‌‌‌‌‌‌‌چینی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها انجام شده بود چون این سردار شهرتی فراگیر در یونان پیدا کرده بود و سنگی بر سر راه توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود.

در 479 پ.م. پاوسانیاس با ناوگان متحد یونانیان به قلمرو پارس حمله کرد و بیزانس و بخشی از قبرس را غارت کرد. اما پس از متهم شدن به هواداری از ایران، عزل شد و جای خود را به دورکیس داد که برای مدتی طولانی پادگان پارسیان در اِئیون را محاصره کرد، ولی در نهایت از حاکم پارسی دوریسکوس، مَسکامِس (مهکام؟)، شکست خورد و گریخت. به دنبال این شکست، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها موفق شدند پاوسانیاس را از چشم اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بیندازند و بار دیگر فرمان عزل او را به دست آورند. سردار اسپارتی که برای نزدیکی به ایران دنبال فرصت می‌‌‌‌‌‌‌‌گشت، از این بهانه استفاده‌‌‌‌‌‌‌‌ای نافرجام کرد.

به روایت هرودوت، پاوسانیاس اشراف پارسی اسیر در بیزانس را با نامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای خطاب به شاه ایران فراری داد و در آن نامه از دختر شاه خواستگاری کرد و اعلام آمادگی کرد که اگر داماد شاه ایران شود، کل شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره را برای شاه بزرگ فتح کند. ما به درستی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم این قصه تا چه حدی واقعیت دارد. چند نکته در آن راست به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، نخست فراری دادن ایرانیان و تلاش پاوسانیاس برای نزدیک شدن به اشراف پارسی، و دوم سرنوشت شوم وی که به دلیل هواداری از ایرانیان به مرگ محکوم شد. اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها را باید در کنار این نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی روان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی دید که ظاهراً بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين مقام دنیا در نزد یونانیان دامادی شاهنشاهان هخامنشی بوده است. به همین دلیل است که تمام سرداران پارسی که گذرشان به یونان می‌‌‌‌‌‌‌‌افتد، داماد شاه تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و پاوسانیاس نیز بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين آرزویش را ازدواج با دختر شاهنشاه عنوان می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. به هر حال، بعید به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که یک سردار اسپارتی جرأت کرده باشد و به این شکل از دختر امپراتور هخامنشی خواستگاری کرده باشد. آنچه احتمالاً رخ داده، پیام او برای متحد شدن با ایرانیان بوده و مخاطبش هم می‌‌‌‌‌‌‌‌بایست شهربان سارد یا هلسپونت بوده باشد. احتمالاً این امر، چیزی بوده که تخیّل هرودوت را برانگیخته و او را به جعل نامه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی خصوصی وادار کرده، که حتی اگر هم نوشته شده باشند هرودوت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته از آنها آگاه شده باشد.

محتوای نامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پاوسانیاس، هر چه بوده باشد، ورود وی به آسیا با تغییر رفتاری چنان آشکار همراه بود که همراهان یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را به دشمنی با وی برانگیخت. او به محض ورود به آسیا لباس یونانی خود را، که در واقع یک تکه پارچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بلند بود، دور انداخت و لباس ایرانی پوشید و گروهی از مردم ماد و مصر را به حلقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی محافظان خود وارد کرد و غذاهای ایرانی خورد و شروع کرد به تحقیر آداب و سنن یونانی. به این ترتیب تنها سردار یونانی که توانسته بود ‌‌‌‌‌‌‌‌شکست نظامی مهمی به ایرانیان وارد کند، در نهایت هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون کسانی که پس از وی چنین کردند، در عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی «معنا» شکست خورد و مقهور فرهنگ ایرانی شد. این که سردار اسپارتی شیفته‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران چگونه فریب خورد و بار دیگر به اسپارت برگشت، برای‌‌‌‌‌‌‌‌مان روشن نیست. شاید فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده با فداکاری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که کرده و فتحی که برای سرزمینش به انجام رسانده، اعتباری فراوان به دست آورده و شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی حق‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی هم‌‌‌‌‌‌‌‌شهريانش باشد. اگر چنین فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، در اشتباه بود. چون می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که پس از ورود به اسپارت به جرم دوستی با ایرانیان محاکمه و محکوم شد، و برای گریز از مرگ به معبد مینروا گریخت و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا بست نشست. می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند یونانیان خرافاتی در اطراف در معبد گرد آمده بودند و کسی جرأت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرد وارد حریم معبد شود. تا این که مادر پاوسانیاس سر رسید و تکه‌‌‌‌‌‌‌‌ای سنگ را جلوی در معبد گذاشت. این کار الهام‌‌‌‌‌‌‌‌بخشِ مردم شد و به زودی در را به همین ترتیب با سنگ مسدود کردند و پاوسانیاس، فاتح نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار پلاته، را در آن زنده به گور کردند.

به این ترتیب تا بهار سال 479 پ.م.، یعنی تنها چند ماه پس از پایان نبرد موکاله، کل سرداران یونانی که به نوعی در برابر ایران به پیروزی دست یافته بودند توسط هم‌‌‌‌‌‌‌‌شهريان خود تبعید شدند یا به قتل رسیدند. پس از آن، دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی درازی آغاز شد که تا پایان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس دوام یافت و در آن یونانیان به جای نبرد با مهاجمی خارجی مانند ایران، به جنگ با یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر پرداختند.

در 476 پ.م. کشمکش میان آتن و اسپارت وضعیتی علنی به خود گرفت. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دو بار تسخیر شهرشان را از سر گذرانده و تلخی منت کشیدن از سرداران شهرهای همسایه را چشیده بودند، شروع به ساختن دیواری کردند که بندر پیرایوس را به آتن متصل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست به عنوان استحکاماتی در برابر حمله‌‌‌‌‌‌‌‌های بعدی عمل کند. جالب آن که آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها این دیوار را در محل يادشده، و بنابراین مشرف به دریا، ساختند. یعنی بیشتر می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشیدند خود را در برابر نیروهای دریایی مهاجم – که قاعدتاً یونانی بودند – حفظ کنند تا نیروهای زمینی که نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌شان ایران بود. این امر البته از چشم اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سایر هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمانان آتن پنهان نماند و جرقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود که آتش نخستین اختلاف‌‌‌‌‌‌‌‌ها را شعله‌‌‌‌‌‌‌‌ور ساخت.

اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی در گرماگرم همین اختلاف‌‌‌‌‌‌‌‌ها تشکیل شد. آتن و شهرهای هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمانش در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوس گرد آمدند تا جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی واحدی در برابر حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانیان تشکیل دهند. درجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی محتمل بودن این حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی مجدد به درستی دانسته نیست. اما این که ایرانیان دیگر پس از نبرد پلاته سپاه زمینی به یونان نفرستادند و به مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی مؤثرتر سیاسی در امور داخلی یونان بسنده کردند، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که نبردهای قبلی هم حرکتی پر دامنه با هدف فتح شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان نبوده است. چون ایرانیان در مورد سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بسیار بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر و بسیار نیرومندتر از یونان، مثل مصر، نشان داده بودند که اگر بخواهند با پی‌‌‌‌‌‌‌‌گیری زیادشان به هدف خویش خواهند رسید. لشگركشي به یونان بیشتر عملیاتی تنبیهی بر ضد دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی بود که در مرزهای غربی ایونیه ناامنی ایجاد می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. این عملیات در 479 پ.م.، با وجود کشته شدن مردونیه و عقب‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی سپاه زمینی ایران از یونان، به نتیجه رسید. چون در این تاریخ شهرهای مهمی با ایران متحد شده بودند، تسالی و شمال یونان به ایران پیوسته بود، و نفوذ سیاسی ایران در یونان به قدری افزایش پیدا کرده بود که عملا دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به قلمرو شاهنشاهی کنترل‌‌‌‌‌‌‌‌شده تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. کافی است به نقش مهم ایران در تحول سیاسی شهرهای آتن، بعد از این دوران، بنگریم تا ببینیم که کلیت عملیات خشایارشا در یونان – اگر با معیار سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی و دسترسی به منابع سنجیده شود – فتحی آشکار بوده است. از این پس، پارسیان به عنوان داور و حکم در حل اختلافات میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها نقشی تعیین‌‌‌‌‌‌‌‌کننده بر عهده گرفتند. به عبارت دیگر، با توجه به پیامدهای نبرد ایران و یونان، و تحولی که در دسترسی ایرانیان و قدرت کنترل‌‌‌‌‌‌‌‌شان بر منابع یونانی رخ داد، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به طور قاطع حاصل کار را به نفع ایران دانست و خشایارشا را در برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش پیروز ارزیابی کرد.

با وجود این، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمی‌‌‌‌‌‌‌‌بایست زیر بار این حقیقت بروند. ایران متحد نزدیک و نیرومند دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای فنیقی بود که رقیب زورمندتر شهرهای یونانی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و در جریان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های يادشده نیز آسیب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به یونانیان وارد آورده بودند. از این رو، بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای دایمی برای دشمنی با مرزهای شرقی – که نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمالی‌‌‌‌‌‌‌‌اش لودیا و ایونیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ثروتمند و طمع‌‌‌‌‌‌‌‌برانگیز، و نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنوبی‌‌‌‌‌‌‌‌اش فنیقیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نیرومند و خطرناک بود‌‌‌‌‌‌‌‌ – وجود داشت.

چارچوب کلان دشمنی شهرهای غرب دریای اژه با سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شرق این منطقه، توهمی بود که توسط آتنیان خلق شد؛ توهمی که با برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌های ایرانیان برای توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بازرگانی و امنیت مسیرهای دریایی هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوان نبود، و بیشتر بر گرد منافع دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی که به دزدی دریایی روی آورده بودند تمرکز یافته بود. آتنیان پس از نبرد پلاته، و جان به در بردن از حملات ایرانیان، مایل بودند این چارچوب ذهنی را زنده نگه دارند. در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این دشمنی بود که آتن می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست جایگاه موقت خود به عنوان یکی از رهبران دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای متحد در برابر ایران را حفظ کند. چون دوام و بقای آتنیان به عنوان رهبران اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای ضد ایرانی به تبلیغاتی وابسته بود که نبرد پلاته را بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و پیروزی موضعی آن را به سالامیس مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. و کم کم این مفهوم را تعمیم می‌‌‌‌‌‌‌‌داد، طوری که قتل‌‌‌‌‌‌‌‌عام اسپارتیان و تسالیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در ترموپولای و درگیری محلی در ماراتون هم در تاریخ فتوحات آتن گنجانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. در عین حال این حقیقت هم وجود داشت که استان سارد هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان قطب تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌گیرنده در مورد بسیاری از مسائل داخلی یونان بود و تمام دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان آتنی به محض به قدرت رسیدن می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشیدند با این مرجع قدرت روابطی مناسب برقرار کنند.

نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شروع سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌یافتگی سیاسی یونان در این دوران، چنان که گفتیم، تشکیل اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بود که توسط تیموستِنِس، قاضی آتنی، در سال 477 پ.م. تأسيس شد. پیش از این تاریخ، دست کم چهار اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر هم در یونان داشته‌‌‌‌‌‌‌‌ایم (پان‌‌‌‌‌‌‌‌ایونای، پان‌‌‌‌‌‌‌‌هلنی، پلوپونسوس و پان‌‌‌‌‌‌‌‌آتنای) که همگی خصلتی فرهنگی و دینی داشتند. نخستین انجمن اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن در شهر مقدس دلوس تشکیل شد و در آن قرار شد همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای عضو نیروی نظامی یا پول به خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتحادیه پرداخت کنند. آتن، با ناوگان نیرومندش، البته مایل بود تأمين نیروی نظامی را بر عهده بگیرد، و دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌تر که چنین توانایی‌‌‌‌‌‌‌‌ای را نداشتند ناچار شدند به پرداخت پول راضی شوند. این تغییر الگو، یعنی گرفتن خراج از متحدان به جای غارت کردن گاه و بی‌‌‌‌‌‌‌‌گاه همسایگان، از نظر الگوی اقتصاد جنگی با دگردیسی‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتش غارتگر و مهاجم آشوری به ارتش یاریگر و مالیات‌‌‌‌‌‌‌‌محورِ پارسی هم‌‌‌‌‌‌‌‌ارز بود و احتمالاً از روی آن اقتباس ‌‌‌‌‌‌‌‌شده بود.

در ابتدای کار، خراج‌‌‌‌‌‌‌‌های هر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر و سهمیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پول پرداختی عادلانه تعیین شده بود. کسی که این سهمیه‌‌‌‌‌‌‌‌بندی را انجام داد آریستید بود که بعد از آن به خاطر راضی کردن همگان به لقب درستکار مفتخر شد. جمع کل مبالغی که دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها به اتحادیه می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداختند به 700 تالان بالغ می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که نسبت به خراجی که شهربان‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند بسیار زیاد بود. به عنوان مقایسه کافی است بدانیم که خراج سالانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کل منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنیقیه – که از نظر انباشت ثروت هم‌‌‌‌‌‌‌‌پایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کل شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان، یعنی تقريباً شش برابر اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بود – به 300 تالان بالغ می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و مجموع خراج ایونیه، پامفیلیه و نواحی مجاورش 400 تالان می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. یعنی یونانیانی که تابع هخامنشیان بودند بسیار کمتر از یونانیانِ تابع اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوس خراج می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند، و با توجه به اقدامات عمرانی هخامنشیان بسیار بیشتر سود می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند. خراجی که آتنیان از متحدان‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند، معادل است با مجموع خراج استان مصر، به همراه لیبی، برکه، و کورنه، یعنی سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که مساحت و ثروتی بسیار بیشتر از کل یونان داشتند. سهمیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اعضای اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی تا پنجاه سال ثابت باقی ماند، و بعد توسط کلئون به سه برابر این مقدار افزایش یافت که تقريباً معادل بود با غارت منظم تمام اموال اعضای اتحادیه توسط آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها. توجیه‌‌‌‌‌‌‌‌های تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان جدید برای ارزشمند دانستن مشارکت در پرداخت این خراج برای تحقق آرمان هلنی و اروپایی[24] هم ظاهراً توجیهی امروزی است و برای دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای آن دوران چندان جذاب نبوده است، چون در هر فرصتی برای جدا شدن از اتحادیه اقدام می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید آرمانی یونانی را دنبال نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. چون از ابتدا نیروهای خود را برای حمله به شهرهای همسایه بسیج کرد، که همه یونانی بودند. در بهار 475 پ.م. نیروهایش به شهر ائیون در کنار رود استرومون حمله کردند. این شهر تابع هخامنشیان بود و در مقابل ایشان به سختی مقاومت کرد، اما در نهایت تسخیر شد و تمام مردانش به قتل رسیدند و زنان و کودکانش برده شدند[25]. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه نوبت به اسکوروس در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولوپس رسید و ساکنان این شهر هم به همین سرنوشت دچار شدند. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد تلاش آتنیان برای هویت‌‌‌‌‌‌‌‌سازی و تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌تراشی‌‌‌‌‌‌‌‌شان از همین دوره آغاز شده باشد، چون ناگهان استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌های تسئوس، بنیاد‌‌‌‌‌‌‌‌گذار افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای شهرشان، را در این محل پیدا کردند و آن را با مراسمی به آتن حمل کردند و معبدی برایش برافراشتند.

در این بین تمیستوکلس را در 471 پ.م. به جرم هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی با ایرانیان محاکمه کردند، اما در نهایت او را به جرم دزدی از شهر تبعید کردند. او که می‌‌‌‌‌‌‌‌دید اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به جستجویش برآمده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به مقدونیه و افسوس گریخت و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به دربار ایران پناهنده شد. استقبال گرمی که ایرانیان از او کردند، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که از سویی از جنایت‌‌‌‌‌‌‌‌هایش هنگام قربانی کردن اسیران پارسی و به قتل رساندن مترجمان یونانی سفیران‌‌‌‌‌‌‌‌شان خبر نداشتند، و از سوی دیگر در میدان جنگ تمیستوکلس لطمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهمی از او ندیده بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. گذشته از این، تیولی که بعدها به او بخشیدند نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که شایعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی‌‌‌‌‌‌‌‌اش با ایرانیان از زمان نبرد سالامیس چندان هم بی‌‌‌‌‌‌‌‌پایه نبوده است. مشهور است که او در این مدت زبان فارسی را آموخته بود تا میزبانانش را از خود خوشنود سازد. ایرانیان ماگنسیا را به عنوان تیول به او دادند و مقرر کردند که سهمیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ماهی‌‌‌‌‌‌‌‌اش از میلتوس و شرابش را از لامپساکوس فراهم سازند. تمیستوکلس در شهر ماگنسیا سکه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دو دراخمایی ضرب کرد، اما در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم حقه‌‌‌‌‌‌‌‌بازی و نادرستی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را رها نکرد. حجم زیادی از سکه‌‌‌‌‌‌‌‌های او امروزه در موزه‌‌‌‌‌‌‌‌های یونان و غرب وجود دارد که نامش () به یونانی بر آن نقش بسته است. نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی جالب این که دو سوم این سکه‌‌‌‌‌‌‌‌ها تقلبی هستند! یعنی از مسِ آبکاری‌‌‌‌‌‌‌‌شده با نقره ساخته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند!

Ac

تمیستوکلس

در این میان، آتنیان که به عنوان رهبران اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی از منابع انسانی و مالی زیادی برخوردار شده بودند، شروع به دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی به شهرهای تابع شاهنشاهی ایران کردند. به این ترتیب، ایلغارهایی که به دنبال حملات تنبیهی ایرانیان متوقف شده بود، بار دیگر به شکلی سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌یافته‌‌‌‌‌‌‌‌تر از سر گرفته شد. با این تفاوت که این بار ایرانیان متحدانی نیرومند در یونان برای خود یافته بودند و غارتگران را به قدر کافی از حضور نظامی خویش ترسانده بودند.

در 469 پ.م. کیمون آتنی به شهر فاسِلیس حمله برد و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را گرفت و به عنوان پایگاه عملیات آینده‌‌‌‌‌‌‌‌اش از آن استفاده کرد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه به اوریمِدون در پامفیلیه حمله برد و با وجود مقاومت شدید پادگان‌‌‌‌‌‌‌‌های پارسی آن را گرفت و غارت کرد. هر چند پلوتارک دستاوردهای این نبرد را از سالامیس و پلاته بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر دانسته – و احتمالاً درست هم می‌‌‌‌‌‌‌‌گفته – اما تلفات آتنیان در این میان به قدری زیاد بود که برای مدتی از دست‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی مجددشان به قلمرو ایران جلوگیری کرد.

در همین سال یعنی در 469 پ.م. نخستین نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌های نارضایتی از اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی در میان اعضایش بروز کرد. در این سال، ناکسوس کوشید از اتحادیه جدا شود. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در 465 پ.م. نوبت به تاسوس رسید؛ شهری ثروتمند و قوی که مانند آتن نیروی نظامی به اتحادیه می‌‌‌‌‌‌‌‌داد و در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها نقشی مهم بر عهده داشت.

سرخوردگی شهرهای عضو از اتحادیه بیشتر به رفتار آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها باز می‌‌‌‌‌‌‌‌گشت. تاسوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از مشاهده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این که آتن کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشينی ده هزار نفره‌‌‌‌‌‌‌‌ای را در نزدیکی شهرشان تأسيس کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به اندیشه افتادند و از تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌های ایشان برای غصب معادن طلای‌‌‌‌‌‌‌‌شان در تراکیه برآشفتند. آتنیان نخست کوشیدند تا با تصرف معادن طلای این ناحیه تاسوس را از منابع مالی‌‌‌‌‌‌‌‌اش محروم کنند، اما در نبرد درابسکوس از تراکی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شکست خوردند و سپاه‌‌‌‌‌‌‌‌شان قتل‌‌‌‌‌‌‌‌عام شد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه تاسوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها اعلام کردند که از اتحادیه خارج می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و برای ایمن ماندن از تهدید آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از اسپارت یاری خواستند. اما این زمان بدی برای یاری خواستن از آنها بود. در 464 پ.م. زمین‌‌‌‌‌‌‌‌لرزه‌‌‌‌‌‌‌‌ای سهمگین اسپارت را ویران کرد. به دنبال آشوب ناشی از این زمین‌‌‌‌‌‌‌‌لرزه بردگان شورش کردند و این حوادث به شعله‌‌‌‌‌‌‌‌ور شدن آتش سومین جنگ مسنی منتهی شد.

به این ترتیب، وقتی کیمون آتنی به تاسوس لشگر کشید، با مردمی که دست تنها مانده بودند گلاویز شد. تاسوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تا سه سال در برابرش مقاومت کردند، اما در نهایت تسلیم شدند و به شهری خراج‌‌‌‌‌‌‌‌گزار فرو کاسته شدند. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها دیوارها و باروهای شهرشان را ویران کردند، ناوگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان را توقیف نمودند و اموال‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به غارت بردند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه خراج زیادی را برای عضویت
اجباری‌‌‌‌‌‌‌‌ این شهر در اتحادیه تعیین کردند. رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن با سایر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها هم به همین ترتیب زورمدارانه بود. با توجه به کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که از همین سال‌‌‌‌‌‌‌‌ها در شهر اریتره یافت شده، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به ماهیت این رابطه دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر پی برد. اریتره شهری ایونی بود که در برابر جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کیوس قرار داشت. آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها نه تنها نمایندگان و سربازانی در این شهر داشتند، بلکه در انتخابات مجلس این شهر هم دخالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. به این معنا که اعضای بوله‌‌‌‌‌‌‌‌ی اریتره می‌‌‌‌‌‌‌‌بایست پس از برگزیده شدن توسط آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تأييد شوند[26]. به این ترتیب، این داستان که آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها حافظ استقلال و خودمداری دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی بودند افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نادرست بیش نیست.

آتنیان، با وجود اقتداری که بر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌شان اعمال می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، در درون خود با چند پارگی مواجه بودند. در زمانی که کیمون تاسوس را محاصره کرده بود، دو نفر از رقیبان سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌اش، پریکلس و افیالتِس، از او به دادگاه شکایت کردند. کیمون وقتی از جنگ بازگشت ناچار شد در برابر محکمه حاضر شود، اما چون هنوز مردی ثروتمند و با نفوذ محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، تبرئه‌‌‌‌‌‌‌‌اش کردند. بعد نوبت به اسپارت رسید که از آتن کمک بخواهد. شورش مسنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در این فاصله پیشرفت کرده بود و اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند بر برده‌‌‌‌‌‌‌‌های از جان گذشته‌‌‌‌‌‌‌‌شان چیره شوند. پریکلس و افیالتس مخالف مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن در این جریان بودند، اما کیمون مجلس (بوله) را متقاعد کرد که نیرویی برای کمک به ایشان بفرستند. پس خودش رهبری چهار هزار هوپلیت را بر عهده گرفت و در 462 پ.م. به پلوپونسوس رفت. غیبتش از آتن به افیالتس مجال داد تا در قوانین آتن دستکاری کند و با کاستن از قدرت شورای آرئوپاگوس، میدان را برای حزب دموکرات بازتر کند[27]. در همین میان اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که خودشان هم دچار تفرقه بودند، کیمون را بدون این که نبردی رخ دهد بازگرداندند و به این ترتیب به آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها توهین کردند. کیمون وقتی برگشت آبروی خود را باخته و عرصه را در دست رقیبان دید. او را در 461 پ.م. از آتن تبعید کردند[28]!

در همان سالِ تبعید کیمون، افیالتس به قتل رسید و پریکلس یکه‌‌‌‌‌‌‌‌تاز میدان سیاست شد. او دومین عصر طلایی فرهنگ آتن را پس از عصر پیسیستراتی آغاز کرد. دورانی که تا 429 پ.م. دوام آورد و تصویر آشنای بیشتر ما از یونان باستان کاریکاتوری اغراق‌‌‌‌‌‌‌‌شده از آن محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

پریکلس فرزند کسانتیپوس بود که در جریان نبردهای ایران و یونان نقشی برجسته بر عهده داشت. مادرش، آگاریسته، برادرزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی کالیستنس بود و به این ترتیب وابسته به خاندان آلکمنوئید محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. تاریخ تولدش را 495 پ.م. دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. او از شاگردان آناکساگوراس و از هواداران جنبش سوفیست‌‌‌‌‌‌‌‌ها در آتن بود. سیاست پریکلس، کلاً در راستای کاستن از قدرت شورای آرئوپاگوس و توسعه دادن دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اختیارات آرخون بود. او هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين سیستم کلروخی را هم سامان داد. بر مبنای این نظام، شهروندان آتنی که به عنوان مهاجر به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای دیگر می‌‌‌‌‌‌‌‌کوچیدند، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان عنوان شهروندی آتن را حفظ می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و به همین دلیل به مثابه ستون پنجمی در شهرهای رقیب عمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. دستاورد دیگر او، آن بود که آتن را به مرکز حقوقی اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی تبدیل کرد و دادگاهی مرکزی را برای تمام دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای اتحادیه تأسيس کرد که «هلیائیا» نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و در آتن قرار داشت. پریکلس کار خلع ید از آرئوپاگوس را که افیالتس آغاز کرده بود به سرانجام رساند و منتخبان طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشاورزان (زئوگیتای) را به جرگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قانونگذاران راه داد. او هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در وضعیت دادگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم تغییراتی داد و شش هزار تن از شهروندان را بر مبنای رای‌‌‌‌‌‌‌‌گیری به عنوان اعضای هیأت منصفه برگزید. این بدان معنا بود که نفوذ آرئوپاگوس بر دادگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها از بین برود و روند دموکرات شدن آتن تکمیل شود[29].

در دوران او آتن، با پولی که از غارت دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای همسایه به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌آورد، آباد شد. فهرستی که ارسطو از کارگزاران دولت او به دست داده بیست هزار نفر را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که با خرج دولت – یعنی خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتحادیه – زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند[30]. پریکلس قوانینی برای جلوگیری از تعمیم حق شهروندی به تمام اعضای شهرش تدوین کرد و مرز بین بیگانه‌‌‌‌‌‌‌‌ها (متیک‌‌‌‌‌‌‌‌ها) و اعضای قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌های آتنی را پررنگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر کرد. بر مبنای این قانون جدید تمام کسانی که از مادری غیرآتنی زاده شده باشند بیگانه محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و حق شهروندی ندارند. البته پریکلس خود همسری غیرآتنی داشت و پسران خودش را از این قانون مستثنا کرد!

آتنیان در همین دوره با تقاضای کمک اهالی آرگوس روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند که در حال جنگ با اسپارت بودند. توجه داشته باشید که آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها متحدان قدیمی ایران هم محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان این وضعیت را حفظ کرده بودند. آتنیان نیروهایی را برای کمک به آرگوس فرستادند که در اوئنو بر لاکدمونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها چیره شد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه نوبت تسویه‌‌‌‌‌‌‌‌حساب‌‌‌‌‌‌‌‌های قدیمی فرا رسید. آتن اگینا – رقیب دیرینه‌‌‌‌‌‌‌‌اش که عضو اتحادیه نشده بود – را محاصره کرد و کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را که برای یاری به ایشان بسیج شده بودند به سختی شکست داد.

200px-Pericles

سردیس مرمرین پریکلس با کلاهخود هوپلیتی بر سر

 

 

  1. در این کشورها مشارکت سیاسی تنها از مجرای فعالیت در حزبی واحد ممکن است. سهم جذب مشارکت عمومی این دولت‌ها با همین کمیت در آتن باستان (حدود 10 درصد) قابل مقایسه است.
  2. هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 116-123.
  3. ارسطو، سیاست، بند 1285.
  4. هرودوت، کتاب سوم، بند 39.
  5. توکودیدس، کتاب اول، بند 13.6.
  6. هرودوت، کتاب سوم، بندهای 54-56.
  7. هرودوت، کتاب سوم، بندهای 120-125.
  8. Polyaenus, Strategemata, I.28.2.
  9. هرودوت، کتاب ششم، بند 43.
  10. Hatzfeld, 1963: 125-126.
  11. پلوتارک، در خباثت هرودوت، بند 859.
  12. هرودوت، کتاب ششم، بند 103.
  13. هرودوت، کتاب ششم، بند 66.
  14. هرودوت، کتاب هفتم، بند 234.
  15. هرودوت، کتاب هفتم، بندهای 2-5.
  16. هرودوت، کتاب ششم، بند 18.
  17. هرودوت، کتاب هفتم، بند 230.
  18. هرودوت، کتاب هفتم، بندهای 148 و 149.
  19. هرودوت، کتاب هفتم، بند 163.
  20. هرودوت، کتاب هشتم، بندهای 35-40.
  21. دیودور، کتاب یازدهم، بند 14.
  22. اتحادیه‌ای که در شورای آمفوکتئون تشکیل شد و همه‌ی شهرهای متحد را در بر می‌گرفت 31 عضو داشت.
  23. توکودیدس، کتاب یکم، بند 18.
  24. بنگستون، 1376: 90 و91.
  25. پلوتارک، کیمون.
  26. بنگستون، 1376: 98.
  27. ارسطو، سیاست آتنی، فصل 25.
  28. پلوتارک، کیمون، 16.
  29. Fornara & Samsons, 1991: 67-73.
  30. ارسطو، سیاست آتنی، فصل 24.

 

 

ادامه مطلب: بخش چهارم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی یونان – گفتار دوم: داستان تاریخ سیاسی یونان – نكاتي درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي دموكراسي يوناني (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب