بخش چهل و چهارم: برگردان و زند فصل چهل و چهارم
گفتار دوم: برگردان فصل چهل و چهارم
名與身孰親?
身與貨孰多?
得與亡孰病?
是故甚愛必大費;多藏必厚亡。
知足不辱,知止不殆,可以長久。
۴۴.۱: (خوش)نامی را انتخاب میکنی یا تن(درستی) را؟ کدامیک عزیزتر است؟
تن(درستی) را انتخاب میکنی یا اموال را؟ کدامیک (دارای ارزشی) بیشترند؟
به دست آوردن را انتخاب میکنی یا از دست دادن را؟ کدامیک شر است؟
۴۴.۲: بنابراین اینجوری است اگر مهر مفرط داشته باشی، بسیار اسراف خواهی کرد
اگر زیادی ذخیره کنی، به شدت مسکین میشوی
۴۴.۳: بدان کِی بس است، حرمت (خود را) نشکن
بدان کِی باز ایستی، (خود را) خسته نکن
پس شاید که دیر زمانی بپایی.
این فصل در اصل از سه بند تشکیل یافته، هرچند به طور سنتی اینها در دو بند گنجانده میشوند. اما آشکار است که بند نخست دو بخش مجزا دارد. بخش اول متن که در اینجا همچون بند نخست آن را جدا میکنم، شعری است در سه مصراع که هرکدامش جملهای پرسشی است با پنج کلمه:
名 (مینگ: نام) 與 (یو: دادن، کمک، پیروی، جنگیدن، برگزیدن) 身 (شِن: بدن، شأن، خویشتن) 孰 (شو: کسی، کی؟، چی؟) 親 (چین: صمیمی، وادین، خویشاوند، ازدواج، بوسیدن، درست)
身 (شِن: بدن، شأن، خویشتن) 與 (یو: دادن، کمک، پیروی، جنگیدن، برگزیدن) 貨 (هوئُو: کالا، چیز) 孰 (شو: کسی، کی؟، چی؟) 多 (دووُ: خیلی، بیشتر)؟
得 (دِه: به دست آوردن، قرارداد، نتیجه، مناسب) 與 (یو: دادن، کمک، پیروی، جنگیدن، برگزیدن) 亡(وانگ: نداشتن، نکردن، مردن، تباه شدن) 孰 (شو: کسی، کی؟، چی؟) 病 (بینگ: بیماری، شر، اشتباه، دلهره)؟
یعنی: «(خوش)نامی را انتخاب میکنی یا تن(درستی) را؟ کدامیک عزیزتر است؟/ تن(درستی) را انتخاب میکنی یا اموال را؟ کدامیک (دارای ارزشی) بیشترند؟/ به دست آوردن را انتخاب میکنی یا از دست دادن را؟ کدامیک شر است؟»
بند دوم از دو جمله تشکیل شده که هفت و پنج کلمه دارند:
是 (شی: بودن، باشه) 故 (گو: پیر، قدیمی، بنابراین) 甚 (شِن: جدی، وخیم، افراطی) 愛 (آی: دوست داشتن، عشق، گنج) 必 (بی: قطعا، همیشه، اجبار) 大 (دا: بزرگ، عظیم، بالغ، پدر) 費 (فِی: قیمت، مصرف کردن، اسراف)
多 (دووُ: خیلی، بیشتر) 藏 (تْسآنگ: پنهان کردن، ذخیره) 必 (بی: قطعا، همیشه، اجبار) 厚 (هُو: ضخیم، بزرگ، سخاوتمند، غنی، زیاد) 亡 (وانگ: نداشتن، نکردن، مردن، تباه شدن)
یعنی: « بنابراین اینجوری است اگر مهر مفرط داشته باشی، بسیار اسراف خواهی کرد/ اگر زیادی ذخیره کنی، به شدت مسکین میشوی ».
بیشتر مترجمان این جملهها را به صورت دوم شخص خواندهاند. باید توجه داشت که فاعل جمله را در زبان چینی میتوان به اول شخص یا سوم شخص هم برگرداند و اینها همه احتمالهایی همزور دارند. در اینجا آغازگاه جمله (شی گو: 是故) شاید غیاب فاعل در جمله و مبهم بودنش را نشان دهد. اما چون خواندن بند آخر به صورت دوم شخص خوشبیانتر است، از هنجار رایج پیروی کردهام و این بند را هم دوم شخص خواندهام. این را هم باید در نظر داشت که «تسآنگ» (藏) به تعبیر امروزین «پسانداز» معنا میدهد. اما در آن دوران به معنای ذخیره کردن غله در فصلهای باروری زمین بوده، تا در فصلهای سرد و نامساعد از آن استفاده شود.
بند سوم این فصل شعری از دو بیتی که با مصراعی همریخت دنبال شده است:
知足不辱,
知止不殆,
可以長久。
کلمات برسازندهی این بند چنیناند:
知 (تْسی: دانش، آموزاندن) 足 (زو: پا، رفتن، راضی کردن، فراوان، توقف، کاملا) 不 (بو: نه) 辱 (رو: توهین، شرم، بیآبرو کردن)
知 (تْسی: دانش، آموزاندن) 止 (ژی: پا، توقف، ختم کردن) 不 (بو: نه) 殆 (دای: تهدید، خسته، شاید)
可: (کْئو: قید امکان: شاید که…، ممکن است که…) 以 (ای: پس) 長 (چآنگ: طولانی، مستمر، راست، پایدار) 久 (جیُو: درازمدت، زمان طولانی)
یعنی: «بدان کِی بس است، حرمت (خود را) نشکن/ بدان کِی باز ایستی، (خود را) خسته نکن/ پس شاید که دیر زمانی بپایی».
گفتار دوم: زند فصل چهل و چهارم
فصل ۴۴ معمولا همچون رسالهای دربارهی جادوی عمر طولانی، و در ضمن در مقام مخالفتی با آرای کنفوسیوس خوانده و تفسیر شده است. این نکته البته درست است که کیش دائویی در سیر تاریخی خود با جادوگری پیوند خورده و با شیوههای شمنیِ درمان درآمیخته است، و به احتمال زیاد اصولا خاستگاه اولیهاش هم چنین بوده است. این هم به جای خود راست است که در آیین کنفوسیوس برخی از عناصر مورد اشارهی این متن مورد تاکید و توجه هستند. با این حال کلیت این فصل را بر این اساس نمیتوان تحلیل کرد.
آنچه که به خوانش ضدکنفوسیوسی از متن دامن زده، بند نخست است:
«۴۴.۱: (خوش)نامی را انتخاب میکنی یا تن(درستی) را؟ کدامیک عزیزتر است؟
تن(درستی) را انتخاب میکنی یا اموال را؟ کدامیک (دارای ارزشی) بیشترند؟
به دست آوردن را انتخاب میکنی یا از دست دادن را؟ کدامیک شر است؟»
چِن در ترجمه و تفسیرش نوشته که این جملات در تقابل با جملهای از «مکالمات» کنفوسیوس ابراز شده که میگوید: «عالیجناب این را ناپسند میشمارد، اگر روزی بگذرد و در طلب خوشنامی نکوشیده باشد».[1] این جملهی کنفوسیوس ولی به سختی محتوای بند نخست را توجیه میکند. در بند نخست طلبِ سه چیزِ خواستنی مردود دانسته شده است: شهرت، ثروت و اصولا کامیابی در به دست آوردن هرچیز. بسیار غیربدیهی است که متنی این سه چیز را طرد کند. در متون کنفوسیوسی هم کوشش برای دستاوردهای بزرگ شخصی طرد شده و مالاندوزی خوار شمرده شده است. یعنی از میان سه محور بند نخست، دوتایش با منابع کنفوسیوسی تضادی ندارد. اینها گذشته از نقدی تاریخگرایانه بر تفسیر رایج است، و آن هم این که اصولا تا اواخر عصر هان مکتب کنفوسیوسی و دین دائویی همچون دو جبههی مقابل تصویر نمیشدهاند و در زمان نگارش متن احتمالا اینها سنتهای نزدیک به هم و آمیخته قلمداد میشدهاند.
برای این که ببینیم این فصل با چه گفتمانی مخالفت میکند، کافی است که ادامهاش را بخوانیم:
«۴۴.۲: بنابراین اینجوری است اگر مهر مفرط داشته باشی، بسیار اسراف خواهی کرد
اگر زیادی ذخیره کنی، به شدت مسکین میشوی»
در این بند موضوعی شگفتانگیزتر مورد حمله قرار گرفته، و آن مهر است. کلیدواژهی مهم این بند مهر (آی: 愛) است که در ضمن گنج هم معنی میدهد. خوانش مرسوم معنای این بند را در پرهیز از افراط و تفریط و میانهروی در مخارج فرو میکاهد، و «آی» را گنجینه ترجمه میکند. در این حالت معنای بند دوم چنین میشود: «اگر گنج بزرگی داشته باشی، زیاد اسراف خواهی کرد/ اگر زیاد ذخیره کنی به شدت مسکین میشوی». این ترجمه اما درست نمینماید و تنها یکی از دلالتهای متن را به دست میدهد. احتمالا استعارهی مهر در مقام گنج چنین مفهومی را هم در گوش مخاطبان اصلی متن نتیجه میداده است. اما این معنایی ثانوی و حاشیهایست، نه اصلی. چون مفهوم اصلی «آی» دوست داشتن و صمیمی بودن و مهر ورزیدن است، و تعبیر «گنجینه» در نتیجهی تعمیمی معنایی از این مفهوم اصلی مشتق شده است. یعنی مخاطبان اصلی متن با شنیدن «آی» نخست مهر ورزیدن را در ذهن میآوردهاند و بعد در مقام استعارهای گنجینه را.
پس منظور از نخستین جمله احتمالا آن است که دلباختگان برای به دست آوردن دل معشوقهشان به گشادهدستی و بذل مال و اموالشان روی میآورند و این نوعی اسراف دانسته شده است. اما این گزاره با جملهی دوم در تضاد است که ذخیره کردن اموال را هم نکوهش میکند. بنابراین باید به دنبال چارچوبی مفهومی بگردیم که در آن مهر به شکلی افراطی ستوده شده باشد، و در ضمن با انبار کردن چیزهای دلخواه نیز همراه بوده باشد. چنین دستگاه مفهومیای به واقع در آن هنگام وجود داشته، و بستر آن فرهنگ آریایی سکاها و تخاریها بوده است. این مردم ایرانیتبار در زمان نگارش این متن ایزدی بزرگ به نام مهر را میپرستیدند، که در ضمن پشتیبان جنگاوران هم بود. مهر در ضمن با اخلاق جوانمردانه و داد و دهش مربوط میشد و میتوان پذیرفت که دهش سخاوتمندانهی منسوب به مهر در این بند همچون اسراف قلمداد شده باشد. در ضمن کنش جنگاوران غارتگری که کوچگردانی مهرپرست بودند و اموال روستاییان هان را به یغما میبردند، میتواند موضوع جملهی دوم بوده باشد.
در این بافت، متن دارد با بستر مفهومی جاری در فرهنگ آریاییها مخالفت میورزد و به دو سویهی ایزد باستانی مهر اشاره میکند. سویهای از او که با عشق پیوند دارد و دهش سخاوتمندانه را در پی دارد، و سویهای دیگر که جنگاورانه و پهلوانانه است و غلبه بر دشمن و تاراج اموال او را رقم میزند. متن میگوید هردو سویهی این آیین زیانکارانه است. دهش سخاوتمندانه اسرافکارانه است و انباشتن ثروت در نهایت (معلوم نیست چرا) به فقیر شدن منتهی میشود، شاید در این تعبیر که وقتی کسی چیزی را داشته باشد، میتواند آن را از دست هم بدهد.
اگر بند اول و دوم را به هم پیوند بزنیم، محور اصلی جدل متن روشن میشود. تفاوت اصلی متون کهن دینی در سپهر تمدن ایرانی و چینی آن است که در چین (هم در منابع کنفوسیوسی و هم دائویی) نوعی خوار شمردن ثروت و به ویژه ستیز با جاهطلبی و کوشش برای سود شخصی دیده میشود. در حالی که در منابع اوستایی و ودایی کهن دستیابی به لذتهای گیتیانه و اموال همواره ستوده شده و توانمندی منها و تعقیب جاهطلبانهی اهداف بزرگ نیکو شمرده شده است. چندان که فهرست خواستههایی که در وداها و یشتهای قدیمی از ایزدان طلب شده، دقیقا همین مواردی را در بر میگیرد که در این جملات طرد شدهاند: شهرت و نیکنامی، اموال و خواسته، کامیابی و پیروزمندی، و در نهایت، در متون ایرانی و سنت مهرآیینی-زرتشتی، مهر و عشق.
چنین ترکیبی در هیچ یک از سنتهای معاصر چینی دیده نمیشود و از این رو فرو کاستن این فصل به مخالفت با کنفوسیوس خاماندیشانه است. به همین ترتیب نشانهی چندانی از جادوی تندرستی و آداب شمنی بقای تن در متن نمیبینیم و منظومهی این مفاهیم منظمتر و انتزاعیتر از آن است که بخواهد در چنین ظرفی بگنجد. آخرین بند بر همین مبنا بیش از آن که سفارشی برای عمر طولانی باشد، تجویزِ فروتنی و تبلیغ فرودستی و منع جاهطلبی و بلندپروازی است. به در بافتی دائویی که شاید همتای آن در تمدن اروپایی خاکساری مسیحی باشد، یا به بیانی فلسفیتر، همان اخلاق بندگان نیچهای:
۴۴.۳: بدان کِی بس است، حرمت (خود را) نشکن
بدان کِی باز ایستی، (خود را) خسته نکن
پس شاید که دیر زمانی بپایی.
- Confucius, Analects, 15:19. ↑
ادامه مطلب: بخش چهل و پنجم: برگردان و زند فصل چهل و پنجم
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب