بهار در زمینه و زمانهاش
ملکالشعرای بهار را برخی آخرین شاعر بزرگ کلاسیک و برخی دیگر نمایندهی شعر سنتی و محافظهکار در زمانهای مدرن دانستهاند. یعنی دو دیدگاه دربارهاش وجود دارد که از دو سو، او را واپسین حلقه از زنجیرهای باشکوه و دیرپا و فاخر به شمار میآورد، یا او را وصلهای ناچسب در زمانهای نو و شرایطی دگرگون شده قلمداد میکند. ادیبان سنتگرا و نویسندگان نوگرا که این دو دیدگاه را نمایندگی میکنند، در این زمینه توافق نظر دارند که ورود تجدد به ایران به گسستی همه جانبه و فراگیر در ساخت و محتوای شعر پارسی انجامیده و شکافی عمیق میان شعر نو و کهن، و سبک قدیم و جدید را پدید آورده است. تفاوت تنها در آنجاست که سنتگرایان بزرگداشت میراث ادب پارسی را از دست فرو نمیگذارند و نوگرایان اغلب به خوارداشت آن اشتغال دارند. طبیعی است که در این میان شخصیتی مانند بهار که بر لبهی این شکاف ایستاده، به این شکل با برداشتهایی یکسره ناهمساز و ناهمگون رویارو گردد.
بهار آخرین ملکالشعرای ایران است. یعنی نقطهی فرجامین بر خطی درخشان است که در شعر پارسی دری با رودکی آغاز میشود و بزرگانی مانند عنصری و فرخی و نظامی و منوچهری و حافظ و سعدی را در خود جای میدهد. بهار در ضمن در تاریخ معاصر ایران نیز جایگاهی یکتا و برجسته دارد و در فرآیند رسوخ تجدد در نهادهای ایرانی نیز نقشی به سزا ایفا کرده است. از این رو دو دیدگاه متعارض یاد شده اگر به خودِ بهار بنگریم، هردو درست مینماید.
در این نوشتار سرِ آن داریم تا با نگاهی جامعهشناختی و از چشمانداز نظریهی سیستمهای پیچیده به ملکالشعرای بهار و یادگار ادبی و اجتماعیاش بنگریم و تصویری که از او در منابع و متون شکل گرفته را محک بزنیم. هر شخصیت تاریخی زندگینامهای دارد که میتوان همچون متنی بدان نگریست و الگوهای چفت و بست شدناش با زندگینامههای دیگران، و چارچوبِ اتصالش با رخدادهای تاریخی و جریانهای اجتماعی را وارسی کرد. دربارهی ادیبان این بخت وجود دارد که گفتمانِ پدید آمده از ایشان نیز به موازات این روند بررسی و تحلیل شود. یعنی در کنار بافتاری که از کردارها و فراز و نشیبهای زندگی یک فرد بر میآید، ادیبان و شاعران شبکهای نمادین نیز از خویش به یادگار میگذارند که آن را نیز میتوان در پیوند با گفتمانهای دیگر وارسی کرد و ساختار و چارچوب و محتوا و سوگیریهای درونیاش را به شکلی عینی تجزیه و تحلیل کرد. بهار از سویی یک شخصیت تاریخی تاثیرگذار و مهم بوده، و از سوی دیگر ادیبی بلندمرتبه محسوب میشود. در مقام شخصیتی تاریخی با زندگینامهی مردی روبرو هستیم که فعال سیاسی، سازماندهندهی انقلابی، رهبر حزب، روزنامهنگار، استاد دانشگاه، و نظریهپرداز ادبی بوده است. از سوی دیگر اگر به متنهای بازمانده از بهار بنگریم، با انبوهی از اشعار، ترجمهها، یادداشتها، مقالههای روزنامهای، نامهها و کتابهای تحلیلی روبرو میشویم که در میانشان گذشته از دیوان حجیم و مهم اشعار، نخستین و مهمترین اثر سبکشناسی ادبی مدرن زبان پارسی و یکی از معتبرترین تاریخهای جنبش مشروطه را هم میبینیم.
برای بررسی شخصیتی با این حد از پیچیدگی، به نظریهای منظم و دستگاه نظری استواری نیاز داریم که شاخصها و متغیرهای تعیین کننده را در بافت جامعهشناختیِ زندگینامهی فرد مشخص سازد، و همزمان گرانیگاههای معنایی و گرهگاههای نمادینِ نهفته در متنهای به جا مانده از وی را نیز نشان دهد. شاید به خاطر غیاب همین دستگاه نظری و مبهم بودنِ چارچوب تحلیلیِ نویسندگان ارجمند پیشین بوده که پژوهشهای موجود دربارهی بهار در نهایت به یکی از دوقطبیِ سنتی-مدرن گراییده و آن تصویر ناسازگاری که در ابتدای سخن گفتیم را تداوم بخشیده است.
اگر از منظری سیستمی زندگینامهی تاریخی و متنِ زبانی بازمانده از بهار را تحلیل کنیم، به شبکهای از شاخصها دست مییابیم که از سویی درجهی نوگرایی و پویایی در سبک و بیان و محتوای سخن بهار را نشان میدهد و از سوی دیگر جایگیری بهار در متن تاریخ عصر مشروطه و پس از آن را مشخص میسازد. دعوی این نوشتار آن است که بسیاری از پیشداشتهای رایج دربارهی ورود تجدد به ایران اگر با محک نقد آشنا شوند و از مقام دوقطبیهای بدیهی پنداشته شده خلع شوند، چندان نمیپایند. در این معنا چه بسا تمایز مرسوم و مشهور میان ادیبان نوگرا و ادیبان سنتگرا اصولا ربطی به سنت و نوگرایی نداشته باشد، و به شاخصی برونزبانی مثل موضعگیری سیاسیشان مربوط باشد. یا شاید شکاف سهمگینی که میان شعر کهن و شعر نو مفروض گرفته شده، لبههایی چندان تیز و تمیز نداشته باشد و در اینجا با گذاری نرم و تدریجی روبرو باشیم و پیوستگی را بیش از گسست ببینیم.
در این نوشتار زندگینامه و اشعار بهار در این چارچوب مورد نقد و تحلیل قرار خواهد گرفت. همهی پیشداشتها و کلیشههایی که چهرههای تاریخ و ادبی را به امری آشنا و بدیهی و ساده بدل میکنند، در این روند مورد نقد و واسازی قرار خواهند گرفت، و متغیرهایی روشن و شفاف مانند الگوها و ارتباطهای غالب در شبکهی نمادهای متنی یا کنشهای اجتماعی محورِ داوری قلمداد خواهند شد. بر این مبنا آنچه که همچون امری بسیط و یکپارچه مدرنیته یا تجدد خوانده شده، یکپارچگی و همگنی خویش را از دست میدهد و به امری پیچیده، چند رگه، واگرا و شاخه شاخه بدل میشود که از جریان یافتنِ تاریخ ایران زمین (در سراسر قدمت و قامت تنومندش) در رگهایی نوزاد و کاریزهایی نوپدید ناشی شدهاند. یعنی دوقطبی سادهانگارانهی دوران سنتی/ دوران مدرن که به آدمِ سنتی/ آدم متجدد و در نهایت شعر کهن/ شعر نو تعمیم یافته، میتواند در خاستگاه و ریشه و همچنین در فرجام و شاخ و برگ مورد نقد و واسازی واقع شود. در این نوشتار چون محور بحثمان بهار است، به ریشه و آغازگاهها نمینگریم و همین پیشدرآمد کوتاه را برای بیان نقدی که به قالب مرسومِ فهم ورود تجدد به ایران داریم، بسنده میبینیم.
در چرخش تاریخی ساختهای نهادین جامعه در عصر مشروطه و در دگردیسی بافت نمادین و معنایی ادب پارسی در دوران معاصر بهار شخصیتی کلیدی و اشعارش متونی تعیین کننده محسوب میشوند. از این رو با نگریستن به آنچه از او به یادگار مانده و تحلیل آن در زمینه و زمانهاش، بختِ واسازی خوشهای از پیشداشتها و باورهای مرسوم و بدیهی انگاشته شده فراهم میآید، که چه بسا زیر تازیانهی نقد و در نور پژوهشی عینی به واژگونهی خویش بدل شوند.
ادامه مطلب: بخش نخست: کیستیِ بهار – گفتار نخست: تبارنامهی بهار
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب