شما با متون ایران باستان آشنا هستید، به نظر شما جنس زن از کی به مثابه ناموس شناخته شد؟
لازم است قدری این تعبیر را دقیقتر کنیم. منظورتان از ناموس احتمالا به یکی از این سه مضمون باز میگردد: نخست احساس مالکیت مرد بر زن، که به ویژه در بافت روابط خانوادگی تنظیم میشود؛ دوم، این تصور که شأن و احترام اجتماعی مرد به پاکدامنی و پرهیزگاری جنسی زنان خویشاوندش وابسته است، و سوم: تعبیری برخاسته از اخلاق جوانمردی که زنان را همچون طبقهی آسیبپذیر در نظر میگیرد و دفاع از ایشان را در شرایط خطر ضروری فرض میکند. هر سه تای این تعبیرها در کاربرد عمومی کلمهی ناموس نهفته است: مالکیت، پرهیزگاری و پشتیبانی. هرکدام از اینها خاستگاهها و تاریخهای متفاوتی دارند.
پس یعنی ما یک مفهوم نداریم که در قالب کلمهی ناموس جمع شود؟
نه، به نظرم نداریم. این که شوهری ارتباطهای اجتماعی همسرش را محدود و کنترل کند تعبیر اول است. این که مردی نگران است مبادا پوشش و آوازهی همسرش یا دخترش «آبرویش» را بر باد دهد، تعبیر دوم است. وقتی هم کسی مزاحم دختری شود و جوانان محله به دفاع از او برخیزند، تعبیر جوانمردانهی سوم را داریم. اینها سه بیان متفاوت از رمزگذاری و فهم ارتباط زن و مرد محسوب میشوند. در اولی ارتباط جنسی پنهانی زن، در دومی انگارهی علنی و جمعی زن، و در سومی مظلوم واقع شدن او موضوع بحث است.
آیا این سه مفهوم ویژهی فرهنگ ایرانی هستند؟ آیا میشود اینها را نشانگر روحیهی مردسالاری ایرانیها دانست؟ چون این روزها بیشتر مردم چنین تصوری دارند.
بله، اغلب مردم در شرایطی بحرانی مانند این تعبیرهای مختلف را در یک چیز خلاصه میکنند و آن را به خودشان یا افراد دور و بر خودشان نسبت میدهند، که خب، کار سادهایست ولی عقلانی و علمی نیست. باید این سه مفهوم متمایز که زیر یک برچسب جمع شده را از هم تفکیک کرد و دو نکته را دربارهشان به یاد داشت. یکی این که هرچند اینها جنبهای مردسالارانه دارند. اما به این معنی نیستند که روابط مشابهشان در سویهی زنانه وجود ندارد. حسد زنانه و قید و بندهای عرفی و حقوقیای که همین نوع محدودیتها را به مردان تحمیل کند هم کم نیست و اغلب بین دو جنس توازنی از این نظر برقرار است. دوم، به ویژه دوتای اولی اموری جهانی هستند و در همهی جوامع انسانی به صورتهای گوناگون دیده میشوند و ویژهی ایران نیستند. به طور خاص، در گذر تاریخ حس مالکیت مردان بر زنان مثلا در سنت اروپای جنوبی و آمریکای لاتین شدیدتر و نیرومندتر از ایران بوده است.
یعنی شما میگویید جامعهی ایران مردسالار نیست؟
بیشک نیست. مردسالاری با تعبیر مبهمی که امروز رواج پیدا کرده شعاری سیاسی است و از ایدئولوژیهای حزبی بیرون آمده است. اگر بخواهیم علمی به موضوع بنگریم، قواعد مذهبی و حقوقی جامعه و شکل برخوردشان با زنان و مردان است که تعیین کننده است. این که در اساطیر و روایتهای دینی زنان تا چه پایه محترم شمرده میشوند، این که زنان در نظام اجتماعی به چه مقامهای سیاسی و اجتماعی دسترسی دارند و این که حقوق و به ویژه حق مالکیتشان با مردان تفاوت دارد یا نه. اینها تعیین کننده است. اگر به جای تاکید کردن بر نمونههای تک و داستانهای منفرد، این شاخصها را در زمانی طولانی و در تمدنها با هم مقایسه کنیم، فرهنگ ایرانی بیشک متعادلترین توازن میان دو سویهی زنانه و مردانه را داشته است. در فرهنگ اروپایی تا همین دو قرن پیش اصولا امر زنانه پلید و شیطانی قلمداد میشده و حق مالکیت زنان بر اموالشان تازه طی صد و پنجاه سال گذشته در اروپا و آمریکا به رسمیت شمرده شده است. در ایران از ابتدای کار حق مالکیت زنان –که مهمترین حقوق است- محترم شمرده میشده و همیشه بخشی بزرگ از استعارهها و روایتها و نیروهای مقدس زنانه بودهاند. اگر به چارچوبهای اصلی و متغیرهای دقیق و علمی بنگریم، در مییابیم که این کلیشهی «مردسالاری ایرونیها» عوامانه و نادرست است.
اما دست کم دربارهی ناموسپرستی ایرانیها با دیگران فرق دارند. ندارند؟
حقیقتاش این است که ندارند. باز اینجا باید به شاخصهای آماری و دادههای مستند بنگریم و نه فقط تک موردهای جذاب و داستانگونه. بند بودن شأن مردان به آوازهی زنان و حسد جنسی که دو رکن محدود کننده و خشونتزای مفهوم ناموس هستند، در همهی جوامع وجود داشتهاند و تا حدودی هنوز هم دارند. این جدا شدن هویت شخصی از بافت خانوادگی که امروز میبینیم پدیدهای کاملا مدرن است که در اروپا هم پس از جنگ جهانی دوم استقرار پیدا کرده و اصولا پیامدی از اغتشاشهای اجتماعی ناشی از جنگ بزرگ سیساله (جهانی اول و دوم: ۱۹۱۴-۱۹۴۵) بوده است.
شما در بحثتان بیشتر روی دو تعبیر اول از ناموس تاکید دارید. دربارهی سومی نظرتان چیست؟
دلیلش آن است که سومی به نظرم بحثی اخلاقی است و پذیرفتنی. دو تای اولی یعنی حس مالکیت جنسی بر کسی و بند بودن هویت شخصی به آوازهی دیگری به نظرم عرفهایی اجتماعی هستند و نظمهایی برآمده از مدارهای قدرت. هردو هم به نظرم غیرعقلانی و توجیهناپذیر هستند. یعنی هیچ دلیل عقلانی و اخلاقیای نمیتوان آورد که چرا بر فرضِ بدنام بودن فلانی، خویشاوندش باید سرشکسته باشد، یا میل و خواست یک نفر چرا باید محدود کنندهی میل و خواست دیگری باشد. دو تعبیر نخست از ناموس که بسیار هم در سطح جهانی فراگیر و رایج هستند، به نظرم از قواعد قبیلهای-عشیرهای قدیمی برخاستهاند و توجیه اخلاقی ندارند، و برعکس منشأ رفتارهایی غیراخلاقی هم هستند. اما سومی که اتفاقا در قدیم معنای غالب ناموس هم بوده، از اخلاق جوانمردی ناشی شده و پذیرفتنی است. این همان تعبیری است که کنشگری فعال بر ضد ستم و تهاجم را سفارش میکرده و باعث میشده مردم از دیگران مثل اعضای خانوادهی خود در برابر متعرضان دفاع کنند. تعبیر ناموس برای وطن هم از همین جا آمده است. خلاصه آن که دو تعبیر نخست از وطن به نظرم سیاسی است و تهاجمی و غیراخلاقی و سومی تدافعی است و اخلاقی و پذیرفتنی.
به نظرتان آن دو رکن ناپذیرفتنی مفهوم ناموس به مردسالاری جامعهی ایرانی مربوط میشود یا نه؟
اجازه بدهید یک چیز را اول کار روشن کنم. ما پدیدهای جهانی، فراگیر و عام داریم که عبارت است از کنترل سپهر سیاست و نظامیگری به دست مردان. یعنی در همهی جوامع انسانی در همهي دورانهای تاریخی طبقهي جنگاوران و رهبران سیاسی به طور عمده از مردان تشکیل میشده است. به همین خاطر اصولا در همهی جوامع اقتدار سیاسی و نظامی در اختیار مردان است. این هم ربطی به ایران یا غیر ایران ندارد و الگویی عمومی است که در تکامل گونهی انسان ریشه دارد و به تفاوتهای عصبی-هورمونی دو جنس بر میگردد. بنابراین جدای از این که این نابرابری چقدر بد و نکوهیدنی باشد، ما یک نوع مردسالاری عام داریم که ریشههای زیستشناسانه دارد و به افق سیاست و نظامیگری هم مربوط میشود. در برخی حوزههای دیگر –مثلا سازماندهی خانواده و پرورش نسل بعد و تا حدود زیادی انباشت منابع اقتصادی- زنان دست بالا را دارند و باز این هم الگویی جهانی است. میتوانید بگویید در این افق دوم زنسالاری داریم و در افق اول مردسالاری. هرچند اینها تعبیرهایی سیاستزده و نادقیق هستند. چیزی که معمولا مورد نقد است، استیلای سیاسی مردان بر جامعه است، که به نظر من نقد درست و به جایی هم هست. اما این را نباید به حوزههای دیگر تعمیم داد، و این را هم باید در نظر داشت که در حوزهای که مردان استیلا دارند، رقیبان و طبقهی سرکوب شده هم دوباره مرد هستند. یعنی بر خلاف تصور ایدئولوژیک مرسوم، زنان فرودست با مردان فرادست درگیر نیستند. در همهی جوامع زنان فرودست و فرادست با هم و مردان فرودست و فرادست با هم بیشترین درگیری را دارند.
بسیاری معتقدند که زن پیش از ورود اسلام هم عنصری فعال در سیاست و جامعه ایران نبوده است. آنها میگویند که مثلا در نقشنگارههای تخت جمشید هیچ نشانی از زنان نیست، و این یکی از دلایلی که زن در دوران هخامنشی تنها در حوزه خصوصی بوده است. نظر شما در این باره چیست؟
اینها همان کسانی هستند که معمولا گمان میکنند بعد از اسلام هم چنین وضعیتی بوده است. نکتهی دومی که باید تصریح شود این است که میزان نابرابری بر اساس شاخصهای روشن و علمی در ایران همیشه کمتر از تمدنهای دیگر بوده است. شما حقوق زنان، جایگاه سیاسی و اقتصادیشان، حق مالکیتشان، نقششان در اساطیر، دامنهی دسترسی و مدیریتشان بر منابع جمعی و مشابه اینها را گذر تاریخ در تمدنهای مختلف با هم مقایسه کنید، و به روشنی خواهید دید که در ایران برابری میان دو جنس بسیار بیش از تمدنهای مهم دیگر (چین و اروپا) بوده است. نابرابریها حوزهی سیاست و اقتدار نظامی طبعا همیشه وجود داشته، اما حتا میزان آن هم در ایران به شکل چشمگیری کمتر از تمدنهای همسایهاش بوده است. متاسفانه نقل قولی که کردید و نظر غالب مردم را هم تشکیل میدهد، از کلیشههایی ساختگی ناشی شده است. اگر با گواهان تاریخی و اسناد عینی و دادههای آماری محکشان بزنیم، نادرستیشان به سادگی روشن میشود.
بهنظر شما اگر از متدولوژی اسطورهشناسی بخواهیم وارد شویم آرکهتایپی در ایران باستان یافت میشود که ایده ناموس را تقویت کرده باشد؟
در ساحت اساطیر اتفاقا ایران یکی از متوازنترین نظامهای معنایی دنیا را دارد. در دوران پیش از اسلام برابریای که در شمار و وزن نیروهای مقدس زنانه و مردانه میبینیم به راستی شگفتانگیز است. طوری که مثلا از میان شش فرشتهی مقرب زرتشتی (امشاسپندان) سه تا مرد و سه تا زن هستند. یا در برابر ایزدی نیرومند و جنگاور مثل مهر، ایزدی به همان اندازه نیرومند و سیاسی مثل آناهیتا را داریم. در دوران پس از اسلام قدری این تعادل به نفع مردان به هم میخورد، اما باز هم وضعیت هیچ با چین و اروپا قابل مقایسه نیست. شما به حماسهها یا روایتهای غنایی ما در دوران اسلامی بنگرید، در شاهنامه و آثار نظامی و جامی و هرجای دیگر زنان پا به پای مردان حضور دارند و اغلب بیشتر هم ستوده میشوند. درجهی فعال بودن شخصیتهای زن در روایتهای ایرانی حتا در حوزهی ارتباط جنسی به کلی با سایر تمدنها تفاوت دارند. کافی است به سیمای زنانی مثل رودابه و تهمینه و سودابه و زلیخا و منیژه و شیرین در منظومههای بزرگ پارسی بنگرید.
اگر بتوانیم ریشههای ناخودآگاه جمعی اینکه زن را به مثابه ابزار حفظ آبرو و تقویت شأن مردانگی میبینیم پیدا کنیم، چگونه میتوانیم آن را دگرگون سازیم؟
به نظرم این ماجرا خود به خود در حال تغییر است و باز هم ایران نسبت به کشورهای دیگر در زمانهی ما موقعیتی ممتاز و ویژه دارد. آنچه که دارد رخ میدهد، متمرکز شدن معانی حقوقی و هویتی بر افراد تک است، و این بدان معناست که مفاهیمی مثل شأن و آبرو و احترام اجتماعی به تک تک افراد بر میگردد و نه به شیوهی چفت و بست شدنشان با دیگران. یعنی طی پنجاه سال گذشته تحول جوامع با شکلی از فردگرایی همراه بوده که دیگر نشت کردن آبرو از اعضای خانواده به فرد را مشروع نمیدانسته است. این البته لزوما با مدرنیته مربوط نیست. چون چنین بافت ناموسمداری طی صد سال اولی تحول مدرنیته کاملا رواج داشته است. امروز ولی اوضاع دگرگون شده و خود به خود اعتبار تصوراتی که کسی را مایهی آبرو یا ننگ کسی دیگر میداند، منسوخ خواهد شد.
بهنظر شما شبکههای اجتماعی و فضای شیشهای سایبری چه نسبتی با این خشونتها دارد؟ از یک طرف نسل جدید با سرک کشیدن در موبایل و زندگی مجازی در زیست جهانهای متفاوت فرهنگی متفاوت و حتی متناقض با پدر یا مرد خانواده پیدا میکند که این خود باعث تشدید تعارضات و احتمالا بسترساز خشونت میشود. از طرفی دیگر همین بستر میتواند ابزاری برای تغییر و البته اطلاعرسانی باشد؟
شبکههای اجتماعی یکی از عواملی هستند که این جریان مورد بحث را تشدید کردهاند. طی بیست سال گذشته در سطحی جهانی ظهور رسانههای نو با فردیتی تشدید شده و هویتیابیهایی نوظهور و خودمدار همراه بوده است. وقتی کسی گوشی همراه در دست دارد، میتواند با هرکس که خواست حرف بزند، و وقتی شناسهای در اینستاگرام و پوشهای در رخنامه (فیسبوک) داشت، میتواند خود را به هر شکلی مستقل از خانوادهاش معرفی کند و به همین ترتیب اعتبار اجتماعیاش به رسمیت شمرده شود. این ماجرا هم باز ربطی به ایران و غیر ایران ندارد و از الگویی جهانی پیروی میکند. قاعدهاش هم ساده است: گسترش ارتباطات پیچیدگی سیستمها را افزایش میدهد و پیامد آن خودمختاری بالاتر منها نسبت به نهادهاست و رمزگذاری هویتشان بر مبنای خودشان و نه خاندان و محله و قبیلهشان.
دربارهی این الگو چه موضعی باید گرفت؟ این روزها برخی از سخنگویان فضای مجازی را نکوهش میکنند و آن را مایهی دامن زدن به این خشونتها میدانند.
بله این حرفها را شنیدهام. این جور اظهار نظرها آشکارا به کسانی تعلق دارد که اصولا درکی از موضوع ندارند. نخست این که خشونت از طرف پسماندههای نظامهای قدیمیتر دارد اعمال میشود. یعنی آن تعبیرهای قدیمی از ناموس به مثابه مالکیت و مقید شدن شأن است که خشونتهای اخیر را پدید آورده، و اینها هیچ ربطی به فضاهای مجازی ندارند. در واقع واکنشی هستند که آن سیستم قدیمی در برخورد با نظمهای تازه دارد از خود نشان میدهد. پدری که فرزندش را با دست خود به قتل میرسند، جدای آن که جنایتکار و قاتل است، نادان و کمهوش هم هست. چون با دیدن عکس دخترش در گوشی همراه، درک نمیکند که با نظمی نو و بازتعریفی در هویت شخصی روبرو شده است. این نوع واکنشها به نظرم زودگذر باشد و چیزی که در بدنهی جامعهی ایرانی میبینیم، اقبال گسترده و هوشمندی درخشان در برخورد با این رسانههای نو است.
در پایان بهنظر شما شیوه تعامل با فرد متعصب افراطی در جامعه چگونه باید باشد؟ چه باید کرد که چنین فردی به یقین برسد وقتی دست به همچین کاری بزند مورد قبح همگان قرار خواهد گرفت؟
روزگار ما خوشبختانه به خاطر همان انقلاب رسانهای که گفتیم، یکسره دیگرگون شده است و کسانی که سودای بستن این فضا و بازگشت به دوران پیشااینترنت را در سر میپزند، خیالی خام دارند. در شرایط کنونی اخباری از این دست با سرعت منتشر میشود و مردم در ابعاد چند ده میلیون نفری دربارهاش به بحث و هماندیشی میپردازند و در نهایت جبههگیریای میکنند. تا جایی که من دیدهام داوریهای جمعی مردم ایران به شدت خردمندانه و تیزبینانه است. یعنی اگر مسائلی که جامعه را به خود مشغول کرده را طی پنج سال گذشته فهرست کنید و پنجاهتای اصلی را تحلیل کنید، میبینید که مردم به شکلی عقلانی و اخلاقی دربارهی امور میاندیشند و با صدایی بلند و بیلکنت دربارهی رخدادها موضع میگیرند. همین هماندیشی بزرگ و جمعی است که در نهایت به نظرم تا زمانی بسیار نزدیک الگوهای رفتاری غیراخلاقی و خشونتآمیز را از نو سازماندهی خواهند کرد. شاید آن وقت این قشر کوچکی از واپسماندگان هم که دربارهی عزیزان خود دست به خشونت میزنند، دریابند که با این کارها آبرویشان به بار نمینشیند، که بر باد میرود.