1. اگر جوامع انسانی از ديدگاهی سيستمی نگريسته شوند، نظامهايی پيچيدهاند که همچون جانداران برای بقای خود تلاش میکنند، رشد میکنند، پير میشوند و در نهايت میميرند. جوامع انسانی نيز مانند بدنهای زنده، دورههايی از سرزندگی و شادابی يا خمودگی و ضعف را تجربه میکنند و همچون جانداران، بيمار و رنجور میشوند.
جامعهشناسان، شاخصهايی مانند توان توليد اقتصادی، توانمندی در عرصهی توليد فرهنگ و امکان آفرينش فن و هنر و علم را به عنوان نمايندگانِ سلامت و قدرت يک جامعه در نظر میگيرند. بر مبنای اين متغيرها میتوان عوامل سودمند و زيانمند به حال جامعه را نيز شناسايی و بر رخدادهای جامعهشناختی از اين زاويه ارزشگذاری کرد.
جامعهشناسان در مورد ارزش و سود و زيان برآمده از برخی از رخدادهای کلان اجتماعی اتفاق نظر ندارند. امروزه هستند کسانی که وقوع يک انقلاب سياسی يا اجتماعی را علامت شادابی و تندرستی جامعه بدانند و ديگرانی هم هستند که اين را از نشانههای آشکارِ بيماری و ضعف محسوب کنند.
با وجود اين اختلاف نظرها در برخی از زمينهها، توافقی عام وجود دارد. مثلا همه قبول دارند که فراگيرشدن طاعونی که در انتهای قرون وسطا يک سوم مردم اروپا را از بين برد، برای آن جامعه نوعی بيماری خطرناک تلقی میشد و همگان میپذيرند که پيدايش انقلاب صنعتی يا تحول در رسانههای عمومی به شادابی و قدرتمندتر شدن جوامع مدرن کمک کرده است. فقر و خشونت در تمام مدلهای جامعهشناسانه نشانهی ضعف یک جامعه محسوب میشود و همگان افزایش سطح دانش عمومی و بهرهوری اقتصادی بالا را نشانهی قدرت و نیرومندی یک جامعه میدانند.
يکی از پديدههايی که در مورد ارتباطش با ضعف اجتماعی توافق وجود دارد، اعتياد است. اتفاق آرای چشمگيری در مورد اين حقيقت وجود دارد که جامعهی درگير با اعتياد، جامعهای ناتوان و ضعيف است و در زمينهی شاخصهای وابسته به قدرت، افتی آشکار را تجربه میکند. اعتياد، نوعی بيماری است که در سطح جوامع بروز میکند و بخشی از نيروی انسانی آنان را فلج میسازد.
اگر با ديدی عينی و بیطرفانه از بيرون به پديدهی اعتياد بنگريم، شگفتیهای بسياری را تشخيص خواهيم داد. آنچه که از بيرون ديده میشود آنست که برخی از اعضای يک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستيابی به مادهای شيميايی میکنند که نه تنها هيچ کمکی به بهبود زندگیشان نمیکند که در نهایت مایهی نابودیشان هم میشود. اگر معتادان از فاصلهی کافی بدانها نگاه کنيم انسانهايی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجيده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دستيافتن به مادهای مخدر/محرک هزينه میکنند و پس از واردکردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگير از دست میدهند.
اگر با ديدی عينی و بیطرفانه از بيرون به پديدهی اعتياد بنگريم، شگفتیهای بسياری را تشخيص خواهيم داد. آنچه که از بيرون ديده میشود آنست که برخی از اعضای يک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستيابی به مادهای شيميايی میکنند که نه تنها هيچ کمکی به بهبود زندگیشان نمیکند که در نهایت مایهی نابودیشان هم میشود. اگر معتادان از فاصلهی کافی بدانها نگاه کنيم انسانهايی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجيده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دستيافتن به مادهای مخدر/محرک هزينه میکنند و پس از واردکردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگير از دست میدهند. به تعبیری عامیانه -ولی کاملا درست و دقیق- اعتیاد، شکلی فراگیر از خودکشی تدریجی است. اين رفتار غريب در نگاه اول، توجيهناپذير مینمايد. چرا يک آدم بايد خطر قانونشکنی را بپذيرد، شماتت اطرافيانش را به جان بخرد و منابع مالیاش را از دست بدهد و در مقابل، تنها ناتوانی، ضعف بدنی، نارسايیهای فيزيولوژيک و عمر کوتاه را به دست آورد؟
2. اگر اعتياد تنها در سطح جامعهشناختی نگريسته شود پديداری نامفهوم و معمای ناگشودنی مینمايد. برای درک دقيقتر اين پديده، لازم است به سطوح زيستشناختی و روانشناختی اعتياد هم بنگريم و ببينيم در اين لايهها چه توضيحی برای رفتار معتادان وجود دارد.
شواهد زيستشناختی نشان میدهند که ماده مخدر در واقع نوعی مادهی سمی است که در حالت پايه توسط گياهان ساخته میشود و بر روی دستگاه عصبی اثر میگذارد. اين مواد هم مانند تمام سمهای ديگر باعث اختلال در عملکرد فيزيولوژيک بدن، نارسايیهای زيستی و در نهايت کوتاهشدن عمر يا مرگ ناگهانی میشود.
با وجود این بر خلاف مواد سمی معمولی، افرادی که در معرض اين سمها قرار میگيرند، تلاش نمیکنند تا خود را از اين علايم رها کنند. برعکس در عمل میبينيم که افراد معتاد نه تنها از اين مواد پرهيز نمیکنند، که فعالانه میکوشند تا پيامدهای ناخوشايند يادشده را تشديد نمايند. همين جاست که پرسش اصلی مطرح میشود؛ چرا مواد مخدر -که از نظر شيميايی نوعی مادهی سمی هستند- رفتاری چنين ويژه را در مبتلايان به اعتياد باعث میشوند؟
چنين مینمايد که معمای جامعهشناختی اعتياد، آنگاه که در سطح زيستشناختی هم نگريسته شود به معمای ديگری با همان پيچيدگی و ابهام منتهی میشود. در سطح جامعهشناختی با کنشگرانی اجتماعی رويارو هستيم که فعالانه کارکردهای خود را مختل میکنند و در سطح زيستی با جانورانی برخورد میکنيم که مشتاقانه به استقبال پيامدهای وحشتناک مصرف مادهای سمی میروند.
چنين مینمايد که معمای جامعهشناختی اعتياد، آنگاه که در سطح زيستشناختی هم نگريسته شود به معمای ديگری با همان پيچيدگی و ابهام منتهی میشود. در سطح جامعهشناختی با کنشگرانی اجتماعی رويارو هستيم که فعالانه کارکردهای خود را مختل میکنند و در سطح زيستی با جانورانی برخورد میکنيم که مشتاقانه به استقبال پيامدهای وحشتناک مصرف مادهای سمی میروند.
اين معما تنها زمانی گشوده میشود که به رابطهی فرد معتاد و ماده مخدر در سطحی روانشناختی هم نگاه کنيم.
وقتی که با نگرشی تحليلی به رفتارهای سيستمهای پيچيدهی تکاملی -مانند جانداران و جوامع- نگاه کرده و چگونگی سازمانيافتن انتخابهايشان را بررسی کنيم به اين نتيجه میرسيم که در هر يک از سطوح توصيفی اين سيستمها عاملی محوری وجود دارد که هدف و چارچوب خواستهای آن سیستم را در آن سطح تعيين میکند. در سطح زيستشناسی، تمام سيستمهای جاندار، هدفی يگانه را دنبال میکنند و آن هم بقاست. اگر کليهی رفتارهای کليهی جانداران را بررسی کنيم و به دنبال قاعدهای برای آن بگرديم، میبينيم که بخش عمدهی آنها با هدفِ تداوم بقا و زندهماندن انجام شدهاند.
اين مفهوم زندهماندن و تداوميافتن را بايد به مفهوم تکاملی فهميد؛ يعنی جانداران برای تداومبخشيدن به بقای کدهای ژنتيکیشان تلاش میکنند و اين کار را با افزايش عمر خويش يا بيشترکردن احتمال انتقال کدهای ژنتيکيشان به نسلهای بعدی انجام میدهند. در سطح روانشناختی، محور اصلی سازماندهندهی رفتار پيچيدهترينِ سيستمهای زنده -يعنی جانوران – لذت است؛ يعنی چنين مینمايد که تمام جانوران پيچيدهای که میتوانند صاحب ادراک روانی تلقی شوند برای دستيابی به لذت تلاش میکنند و در اين راستا رفتار خود را تنظيم مینمایند. در سطح جامعهشناختی، دستيابی به قدرت اجتماعی و پايداری جوامع، هدف اصلی است و گويا تمام روندهای تنظيمشدهی اجتماعی در اين راستا سوگيری کنند.
با اين توضيح، معمای اعتياد، شگفتتر مینمايد؛ چراکه اعتياد درسطح جامعهشناختی و زيستی به طور مشخص با اين هدف اعلام شده و محور بنيادينِ تنظيم رفتار ناهمخوانی دارد. جامعهای که با اعتياد دست به گريبان است قدرت خود را در حوزههای سياسی، فرهنگی، اقتصادی و… از دست میدهد و فردی که معتاد است با کاهش عمر، کمشدن بختِ باروری و پرورش کودک و … رويارو میشود. به اين ترتيب، بار ديگر پرسش اصلی ما مطرح میشود. پديدهای که به اين شدت قواعد حاکم بر رفتار سيستمهای پيچيده را نقض میکند، چگونه قابلتوجيه است؟
3. کليد پاسخگويی به معمای اعتياد در سطح روانشناختی نهفته است. فرد معتاد به اين دليل از مواد مخدر استفاده میکند که مصرف اين ماده در سطح روانشناختی با نوعی اختلال در درک و فهم لذت همراه است.
چنانکه میدانيم مرکز اصلی تعريف تمام معانی و مفاهيم و ادراکات و حسها و دريافتها، مغز است. مغز است که جهان خارج را میشناسد و رخدادهايش را رمزگذاری و صورتبندی میکند و معنايی را به آنها نسبت میدهد. مغز است که تصويری خوشايند يا نازيبا از خويشتن را ترسيم میکند و در راستای بيشينهکردن لذتِ اين منِ درونی و مقدس برنامهريزی و انديشه میکند. مغز است که لذت میبرد و رنج میکشد.
مغز از ديدگاه علمی، ماشينی زيستشناختی است. پردازشگر عظيم و بسيار بسيار پيچيدهايست که از تجمع 60ميليارد سلول عصبی حاصل شده و در جريان تبادل پيام بين اين جمهوری عظيم از ياختههاست که میفهمد و میانديشد. تبادل پيام در مغز از راه ردوبدل شدن پيغامهایی شيميايی ممکن میشود که ناقل عصبی نام گرفتهاند. برخی از اين ناقلهای عصبی برای تبادل اطلاعات مربوط به لذت و رنج تخصص يافتهاند. اين بدان معناست که ما هنگام لذتبردن، در واقع ترشح مادهای در مغزمان را در سطح روانی «میفهميم». مغزِ بسيار بسيار هوشمند ما با وجود نبوغی که در زمينهی شناخت و سطح روانشناختی از خود نشان میدهد در سطح بيوشيميايی، احمقی بيش نيست. مغز، تنها زبان ناقلهای عصبی را میشناسد و رمزهای شيميايی اين لايه را برای کارکردهای خويش مورد استفاده قرار میدهد.
مغز از ديدگاه علمی، ماشينی زيستشناختی است. پردازشگر عظيم و بسيار بسيار پيچيدهايست که از تجمع 60ميليارد سلول عصبی حاصل شده و در جريان تبادل پيام بين اين جمهوری عظيم از ياختههاست که میفهمد و میانديشد. تبادل پيام در مغز از راه ردوبدل شدن پيغامهایی شيميايی ممکن میشود که ناقل عصبی نام گرفتهاند. برخی از اين ناقلهای عصبی برای تبادل اطلاعات مربوط به لذت و رنج تخصص يافتهاند. اين بدان معناست که ما هنگام لذتبردن، در واقع ترشح مادهای در مغزمان را در سطح روانی «میفهميم». مغزِ بسيار بسيار هوشمند ما با وجود نبوغی که در زمينهی شناخت و سطح روانشناختی از خود نشان میدهد در سطح بيوشيميايی، احمقی بيش نيست. مغز، تنها زبان ناقلهای عصبی را میشناسد و رمزهای شيميايی اين لايه را برای کارکردهای خويش مورد استفاده قرار میدهد.
بنابراين، مغزِ بسيار هوشمند ما معمار کاخی عظيم و شکوهمند است که بر پايههايی لق برافراشته شده است. پايههايی که بر مبنای شواهد تکاملی، گويا همواره برای نگهداری بناهايی به اين عظمت ناپايدار و لق هستند و خواهند بود. اين پايههای لق، تبادلات شيميايی بين نورونهاست. تبادلاتی که انديشيدنی چنين پيچيده و فريبهايی به همين پيچيدگی را برای مغز ممکن میسازند. مغز با وجود ساختار بغرنج و شگفتآورش گاه به شکلی بسيار ساده و پيشپاافتاده فريب میخورد.
اعتياد، اشتباهی است که مغز در سطح شيميايی مرتکب میشود. مغز، تنها مولکولهای تحريکشدهی مربوط به دستگاه شناسندهی لذت را میشناسد و هر مادهای که اين دستگاه را تحريک کند، نوعی از لذت را برايش به ارمغان میآورد، حتی اگر اين ماده سمی باشد.
مواد مخدر، چنانکه گفتيم مولکولهايی سمی هستند که در حالت پايه توسط گياهان توليد میشوند و بر اين دستگاه ظريف و بغرنج تاثير میگذارند. مرکز اثر اين مواد همان بخشی از مغز است که لذت را درک میکند. مواد مخدر به اين دليل مصرف میشوند که احساسی شبيه به لذت را در مغز توليد میکنند. اين مواد در واقع اثر ناقلهای عصبی مربوط به لذت را در مغز شبيهسازی کرده و به همين دليل هم حس شادمانی و لذت را در معتادان القا میکنند. به اين ترتيب، پديدهی شگفتآور اعتياد ظهور میکند.
مواد مخدر، چنانکه گفتيم مولکولهايی سمی هستند که در حالت پايه توسط گياهان توليد میشوند و بر اين دستگاه ظريف و بغرنج تاثير میگذارند. مرکز اثر اين مواد همان بخشی از مغز است که لذت را درک میکند. مواد مخدر به اين دليل مصرف میشوند که احساسی شبيه به لذت را در مغز توليد میکنند. اين مواد در واقع اثر ناقلهای عصبی مربوط به لذت را در مغز شبيهسازی کرده و به همين دليل هم حس شادمانی و لذت را در معتادان القا میکنند. به اين ترتيب، پديدهی شگفتآور اعتياد ظهور میکند. گياهانی که در جريان سير تکامل خود برای مقابله با پستاندارانی گياهخوار -عمدتا چارپايان- موادی سمی توليد میکردند ناگهان با پستاندار ديگری روبرو شدند که اين مواد سمی را به دليل اثر مخدرش مشتاقانه مصرف میکرد. به اين ترتيب، طنزی تلخ شکل میگيرد. آدميان همراه با گياهانی مانند گندم و درختان ميوه که برايشان لذتهای زيستی توليد میکنند، گياهانی سمی مانند خشخاش و تنباکو را هم میکارند تا از آنها شکلی مسخشده و مصنوعی از لذت را برداشت کنند.
لذت ناشی از مواد مخدر از چند نظر با لذتهای عادی تفاوت دارد. نخست آنکه به دليل اثر مستقيم مادهی مخدر بر مغز از روند پردازش عصبی پيچيدهای که پشتوانه ساير لذتهاست محروم است، از اين رو لذت ناشی از مواد مخدر فاقد معناست. معتاد، لذت خود را به صورت نوعی منگی -غياب معنا- يا هذيان و توهم -آشفتگی و هرج و مرجِ معنايی- تجربه میکند.
دومين تفاوت آن است که مواد مخدر به دليل خصلت سميشان، سلولها و دستگاههای زيستی -و به ویژه سیستم رمزگذار لذت- را تخريب میکنند، از اين رو معتادان از سويی به تدريج امکان لذتبردنِ طبيعی از تجربههای خوشايند عادی را از دست میدهند و از سوی ديگر ناچار میشوند هر بار مقدار بيشتری از مواد مخدر را برای درک همان مقدار لذت اوليه مصرف کنند. دليل اصلی اين امر، تخريب تدريجی دستگاه عصبی و بخشهای مربوط به درک لذت است.
سومين تفاوت آن است که لذت ناشی از مواد مخدر بر خلاف ساير لذتها امری انتخابی نيست. فرد معتاد، تنها راهی که برای لذتبردن میشناسد، استفاده از مواد مخدر است. لذت اعتياد، ريشه در ويرانی ساير اشکال لذت دارد و ساير لذتها را به تدريج ناممکن میسازد. به اين ترتيب، فرد معتاد حق انتخاب چندانی ندارد. اعتياد نوعی از غذا يا شکلی از شناخت نيست که لذتش با لذتِ ساير غذاها و شناختهای ديگر رقابت کند. شکلی يگانه، مستبد، فراگير و خودکامه از لذت است که پوکی معنايیاش را با ناممکنکردن ساير لذتها جبران میکند.
لذت ناشی از اثر مواد شيميايی بيرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زيستی -ناشی از ارضای نيازهای فيزيولوژيک مانند گرسنگی و ميل جنسی- و لذات راستين -ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با ديگران و…- تفاوت دارد. اين شکلی سبک، خالی از معنا و تکرارشونده از لذتی شيميايی است که بر خلاف دو نوع لذت يادشده با اهداف سطوح زيستی و اجتماعی -بقا و قدرت- تداخل میکند و در عمل، فرد را از ميدان کنش اجتماعی و زيستی پس میزند. به همين دليل هم نام لذتهای دروغين را میتوان برای اشاره به آن برگزيد.
لذت ناشی از اثر مواد شيميايی بيرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زيستی -ناشی از ارضای نيازهای فيزيولوژيک مانند گرسنگی و ميل جنسی- و لذات راستين -ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با ديگران و…- تفاوت دارد. اين شکلی سبک، خالی از معنا و تکرارشونده از لذتی شيميايی است که بر خلاف دو نوع لذت يادشده با اهداف سطوح زيستی و اجتماعی -بقا و قدرت- تداخل میکند و در عمل، فرد را از ميدان کنش اجتماعی و زيستی پس میزند. به همين دليل هم نام لذتهای دروغين را میتوان برای اشاره به آن برگزيد.
به اين ترتيب، معمای رفتار معتادان و جوامع معتاد گشوده میشود. رفتار معتادان، رفتار اعضای انتخابگر و انديشمند جامعه نيست، بلکه الگويی اجباری، مکانيکی و ماشينگونه است. معتاد، صاحب مغزی پويا و انتخابگر نيست که گزينههای متنوعی را برای لذتبردن در پيش رو داشته باشد و فعالانه از ميان آنها دست به انتخاب بزند، بلکه تنها، ماشينی است که فقط با سوخت خاصی کاری واحد را انجام میدهد که چيزی نيست جز سوختگيری مجدد!
رفتار توضيحناپذير فرد معتاد به عنوان جانداری علاقمند به بقا يا عضوی نيازمند به قدرت در جامعه، هنگامی مفهوم میشوند که حلقهی معيوبِ سطح روانشناختی نيز نگريسته شود. اختلال در اين لايه است که فلجشدن کارکردهای جامعهشناختی و زوال زيستشناختی بدن را چنين آسان، پذيرفتنی میسازد.
4. اما اگر اعتياد، امری چنين زيستشناختی و شيميايی است، چرا توزيع آن در ميان جانداران اينقدر کم است؟ قاعدتا بخش مهمی از جانوران که دستگاه عصبی پيچيدهای دارند بايد بتوانند معتاد شوند، اما به ظاهر اعتياد را در ساير جانوران نمیبينيم. چگونه است که از ميان اين همه جانوری که مانند ما به دستگاه عصبی توليد لذت مجهزند، تنها مغز ماست که گول میخورد و معتاد میشود؟
در واقع پاسخ به اين پرسش از دو راه ممکن است. راه نخست آن است که به چگونگی عملکرد مواد مخدر در يک فرد بينديشيم و به اين نکته دقت کنيم که در نهايت، استفاده از مواد مخدر و محرومشدن از تمام الگوهای ديگرِ لذتبردن، امری است بيمارگونه که بر اختلالی در عملکرد دستگاه عصبی دلالت دارد. شواهد نشان میدهد که نقايص وراثتی و اختلالهای فيزيولوژيک به شکلی روشن زمينهی ابتلا به اعتياد را فراهم میکنند. اين امر چنان اهميتی دارد که امروزه بسياری از زيستشناسان، اعتياد را نوعی اختلال وراثتی و اشکال در سيمکشی اعصاب مربوط به لذت میدانند، نه عارضهای اخلاقی و انتخابی.
در حالت عادی انتخاب طبيعی سخت و بیرحمانهای در جهان زنده حاکم است و جانورانِ دارای اختلالهايی از اين دست خيلی زود در مسابقهی شديد برای زندهماندن از دور خارج میشوند. به دليل همین زمينهی زيستی سخنگیرانه، در ميان جانورانی که ما میشناسيم، معتادان بخت چندانی برای بقا ندارد، اما اگر چنين است، چگونه است که آدميان چنين آسان معتاد میشوند؟ چرا امکان ابتلا به اين عارضه و آن زمينهی زيستی و وراثتی در ميان انسانها چنين شايع است؟
پاسخ اين مسئله به اجتماعیبودنِ انسان بازمیگردد. انسان، جانوری اجتماعی است؛ يعنی موجودی است که در شبکهای درهمبافته از همنوعان خود زندگی میکند و بدون پشتيبانی ايشان بخت چندانی برای بقا در محيطهای طبيعی ندارد. فکر میکنيد هر ساله چند نفر در سراسر جهان به دليل گمشدن در محيطهای طبيعی، يعنی از دست دادن پشتيبانی اجتماعی کشته میشوند؟
اجتماعیبودن به آدميان اين امکان را میدهد که کامل نباشند. انسانی که اختلالهای خفيفی در سيستم پاداش و لذت خود داشته باشد توسط عوامل طبيعی حذف نمیشود چون از ياری آدميان ديگری برخوردار است که آنها هم به نوبهی خود ممکن است درگير با چنين مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقصالخلقه و دارای نقصهای شديد وراثتی را هم حمايت میکند و آنها را به سن بلوغ میرساند؛ از اين رو انتقال ژنهايی که اخلالات ريز و ظريفی مانند اعتياد را منتقل کنند در موجودی اجتماعی مانند انسان، عادی مینمايد، اما اگر دليل شيوع اعتياد در آدميان، اجتماعیشدنشان باشد بايد انتظار داشته باشيم که اعتياد را در ساير حانوران اجتماعی هم ببينيم.
اجتماعیبودن به آدميان اين امکان را میدهد که کامل نباشند. انسانی که اختلالهای خفيفی در سيستم پاداش و لذت خود داشته باشد توسط عوامل طبيعی حذف نمیشود چون از ياری آدميان ديگری برخوردار است که آنها هم به نوبهی خود ممکن است درگير با چنين مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقصالخلقه و دارای نقصهای شديد وراثتی را هم حمايت میکند و آنها را به سن بلوغ میرساند؛ از اين رو انتقال ژنهايی که اخلالات ريز و ظريفی مانند اعتياد را منتقل کنند در موجودی اجتماعی مانند انسان، عادی مینمايد، اما اگر دليل شيوع اعتياد در آدميان، اجتماعیشدنشان باشد بايد انتظار داشته باشيم که اعتياد را در ساير حانوران اجتماعی هم ببينيم.
دومين پاسخی که میتوان به پرسش يادشده داد همين است. انسان، تنها جانوری نيست که معتاد میشود. اعتياد پديدهايست که در تمام جانوران اجتماعی ديده میشود. زنبورها با خوردن شهد گل گياهانی مانند شاهدانه و خشخاش شکلی از اعتياد به اين مواد را تجربه میکنند و جالب آن است که زنبوران معتاد به دليل بوی خاص بدنشان از سوی نگهبانان کندو شناسايی شده و از ورود به جامعهشان منع میشوند.
اعتياد در ميان مورچگان شکل شگفتانگيزی به خود میگيرد، چراکه توليدکنندهی مواد مخدر در اين رده از حشرات، گياهان نيستند بلکه حشرات ديگری هستند که به صورت انگل در لانهی مورچگان زندگی میکنند و از منابع غذايی يا حتی نوزادان آنها تغذيه میکنند. اين سوسکهای انگل از غددی بر شکمشان مواد مخدر ترشح میکنند. مورچگانی که در حالت عادی مهاجمان و بيگانگان را از لانهشان میرانند با ليسيدن ترشحات اين غدد، منگ و گيج میشوند و حضور اين قاچاقچیهای 6 پا را در لانه ناديده میگيرند. علايمی مانند بیتحرکی، منگی، واکنش نشانندادن نسبت به محرکها، اختلال در انجام فعاليتهای اجتماعی، آسيب به دستگاه عصبی و در نهايت مرگ از مواردی هستند که در اعتياد انسان و حشرات اجتماعی به شکل مشترک ديده میشوند.
5. اما بحث ما در اينجا، اعتياد در آدميان است. بگذاريد ببينيم چگونه يک جامعه با اعتياد درگير میشود؟
چنانکه گفتيم، جهان آشنای پيرامون ما میتواند دست کم در سه سطحِ زيستی، روانی و اجتماعی نگريسته شود. هر يک از اين سطوح درجهای از دقت و شکلی از مشاهده را در بر میگيرد، نه ماهيتی مجزا و پديداری مستقل. به عبارت ديگر، هر سه لايهی توصيفی يادشده به موضوع يکسانی ارجاع میکنند.جامعه چيزی جز هويتهای روانی نيست که هر يک به بدنی زنده مجهز هستند.
جامعه، تنها هنگامی میتواند وجود داشته باشد که بدنهايی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهايی معناهای مربوط بدان را بازتوليد کنند. جامعه، تنها با تکيه به سطوح توصيفی زيرين میتواند وجود داشته باشد. پس يک جامعه را میتوان از زاويهای خاص به عنوان دستگاهی برای تکثير بدنها و تضمين بقا يا نظامی برای توليد و توزيع لذت و تامين حداقلی از آن دانست.
بدنهای زنده آنگاه که از حدی پيچيدهتر شوند مغزهايی چنان بغرنج را پديد میآورند که به هويتی روانی میانجامد و همين هويتها وقتی با يکديگر وارد کنش متقابل شدند و روابطشان با هم از حدی بغرنجتر شد، جوامع را تشکيل میدهند. جامعه، روان و بدن، سه شکلِ نگاهکردن به يک چيز هستند، نه سه چيز متمايز.
اين بدان معناست که جامعه، تنها هنگامی میتواند وجود داشته باشد که بدنهايی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهايی معناهای مربوط بدان را بازتوليد کنند. جامعه، تنها با تکيه به سطوح توصيفی زيرين میتواند وجود داشته باشد. پس يک جامعه را میتوان از زاويهای خاص به عنوان دستگاهی برای تکثير بدنها و تضمين بقا يا نظامی برای توليد و توزيع لذت و تامين حداقلی از آن دانست.
جامعه از اين ديد، بستری است که امکان لذتبردن ذهنهای مقيم آن را فراهم میکند.
يکی از شاخصهايی که برای سنجش سلامت و قدرت جامعه میتوان تعريف کرد، قابليت جامعه برای توليد لذت است. اينکه جامعه برای چه نسبتی از جمعيتش دستيابی به چه مقداری از لذت را ممکن میکند، همان است که محور جامعهشناسی طبقات اجتماعی و بحث قشربندی اجتماعی قرار میگيرد. در حالت عادی، اين شانس لذتبردن از مجرای جامعه با معيارهايی قراردادی و کمی -مانند مقدار پولی که فرد خرج میکند، حجم غذايی که مصرف مینماید، مساحت و کيفيت زيستگاه/خانهای که اشغال میکند و…- سنجيده میشود، اما اين تنها روش برای تخمين کارايی و سلامت جامعه نيست. يک معيار بسيار مهم -و معمولا ناديده انگاشتهشده- نسبت ميان سه نوع لذتی است که برشمرديم. جامعهای مانند روم باستان که طبقهی حاکمهاش از نظر مصرف مواد غذايی و توليد مثل جنسی، درخشان مینمود، اما توسعهی فرهنگی و لذات راستين چندانی را ايجاد نکرد، چندان سالم نمینمايد و جامعهی افغانستانِ عصر طالبان که احتمالا مردمانش لذت دروغين زيادی را از برکت کشت خشخاش دريافت میکردند نيز قدرتمند و سزاوار تحسين نمینمايد.
يکی از شاخصهايی که میتوان برای سلامت جامعه تعريف کرد، مقدار سه نوع لذت يادشده نسبت به هم است. جامعهای که از حداقلی از لذتهای زيستی و حجمی بسطيابنده و بالنده از لذتهای راستين برخوردار باشد، جامعهای شاداب، سالم و نيرومند است. جامعهای که در مرتبهی کشمکش برای دستيابی به لذتهای زيستی پايه فرو مانده باشد -مانند جوامع قحطیزدهی آفريقايی- و جوامعی که فقر لذت خود را از راه مصرف مواد شيميايی جبران کنند -مثالهای آشنای زيادی در اين مورد وجود دارد- آشکارا ضعيف و بيمار تلقی میشوند.
جامعه، نظامی خودسازمانده است؛ يعنی کارکردهای آن بر روی يکديگر تاثير میگذارند و شبکهای متداخل از رفتارهای مرتبط با هم را ايجاد میکنند. نارسايی در يک کارکرد، معمولا به تنشی میانجامد که با ظهور کارکردهای جديد در سطوح ديگر جبران میشود. قحطی به پيدايش سياستهای رياضتکشی اقتصادی منتهی میشود و جنگ به توسعهی صنايع نظامی ختم میگردد. اين قاعدهی جبرانی از تلاش جامعه برای نيل به پايداری در شرايطی که بحرانی برای اين پايداری روی داده، ناشی میشود. چنين قاعدهای برای پويايی لذت در جوامع نيز راست مینمايد. با توجه به اينکه بقا ابتدايیترين شرطِ پايداری جامعه است و رفع تنشهای مربوط به بقا -مثل گرسنگی و ميل جنسی- به توليد لذتهای زيستی منتهی میشود، خطرناکترين عارضهای که برای سيستم لذتِ يک جامعه میتواند رخ دهد، نارسايی و قحطی لذتهای طبيعی است.
يک جامعه ممکن است از دو راه برای دستيابی به لذتهای طبيعی دچار مشکل شود.
رايجترين و مشهورترين مشکل، مسئلهی اقتصادی است. جامعهای که اضافه جمعيت زيادی دارد، منابع طبيعی کمی برای توليد غذا دارد يا از نظر ثروت سرانه -در سطح بينالمللی- فقير تلقی میشود، امکان دستيابی اعضايش به حداقلی از لذتهای پايه را فراهم نخواهد کرد. به اين ترتيب، قديمیترين و رايجترين مشکلی که میتواند توليد و توزيع لذت طبيعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانهی منابعِ تولیدکنندهی آن است.
رايجترين و مشهورترين مشکل، مسئلهی اقتصادی است. جامعهای که اضافه جمعيت زيادی دارد، منابع طبيعی کمی برای توليد غذا دارد يا از نظر ثروت سرانه -در سطح بينالمللی- فقير تلقی میشود، امکان دستيابی اعضايش به حداقلی از لذتهای پايه را فراهم نخواهد کرد. به اين ترتيب، قديمیترين و رايجترين مشکلی که میتواند توليد و توزيع لذت طبيعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانهی منابعِ تولیدکنندهی آن است.
گذشته از اين شکلِ رايج، يک شکل غريبِ ديگر هم از نارسايی لذتهای طبيعی هم در جوامع ديده میشود که میتواند آن را با فقر منابع فرهنگی نامگذاری کرد. توليد و توزيع عادی و بسامانِ لذت در يک جامعه، تنها به منابع توليدکنندهاش بستگی ندارد، بلکه به الگوی مصرف هم مربوط میشود. ممکن است جامعهای در توليد لذت کافی شکست بخور، يا در سازماندهی مصرفکنندگانش ناکام شود و در هر دو حالت، آنچه که ظاهر میشود، فقر سرانهی لذت طبيعی در سطح اجتماعی است.
مشکل اقتصادي، بيانگر اختلالي است که در نظام توليد لذتِ جامعه وجود دارد. توسعه نيافته بودنِ عقلانيت ابزاري و نقص در ساز و کارهاي توليد اقتصادي، مشهورترين عواملي هستند که اين مشکل را پديد ميآورند. جوامعي که با مشکل اقتصادي روبرو هستند، راه چارهاي آشکار و روشن در برابر خود دارند ؛ بايد توليد لذت خود را افزايش دهند. اين کار ميتواند با بهينهسازی نظام اقتصادي، بهبود شيوهي توليد، صنعتي کردنِ خط توليد، تربيت نيروهاي متخصص، يا بهرهبرداري از منابع دست نخوردهي مواد خام تحقق يابد. جوامعي که با مشکل توليد لذت روبرو ميشوند، مسيري کوبيده و هموار را در پيش روي خود دارند، که البته ممکن است در عبور از آن کامياب شوند يا شکست بخورند. اما امکان گم شدنشان در اين شاهراه وجود ندارد. جوامع انساني در طول پنج هزارهي گذشته آنقدر با مشکل توليد اقتصادي دست و پنجه نرم کردهاند و صورت اين مسئله آنقدر براي همهشان مشابه بوده است که راهکارهايي مشخص و جا افتاده براي رفع آن پديد آمدهاند.
مشکل اقتصادی بيانگر اختلالی است که در نظام توليد لذتِ جامعه وجود دارد. توسعهنيافته بودنِ عقلانيت ابزاری و نقص در سازوکارهای توليد اقتصادی، مشهورترين عواملی هستند که اين مشکل را پديد میآورند. جوامعی که با مشکل اقتصادی روبهرو هستند راه چارهای آشکار و روشن در برابر خود دارند؛ بايد توليد لذت خود را افزايش دهند. اين کار میتواند با بهينهسازی نظام اقتصادی، بهبود شيوهی توليد، صنعتیکردنِ خط توليد، تربيت نيروهای متخصص يا بهرهبرداری از منابع دستنخوردهی مواد خام تحقق يابد. جوامعی که با مشکل توليد لذت روبهرو میشوند، مسيری کوبيده و هموار را در پيش روی خود دارند که البته ممکن است در عبور از آن کامياب شوند يا شکست بخورند، اما امکان گمشدنشان در اين شاهراه وجود ندارد. جوامع انسانی در طول پنج هزارهی گذشته آنقدر با مشکل توليد اقتصادی دستوپنجه نرم کردهاند و صورت اين مسئله آنقدر برای همهشان مشابه بوده است که راهکارهايی مشخص و جاافتاده برای رفع آن پديد آمدهاند.
اما جوامعی که با مشکل مصرف لذت روبهرو هستند چنين وضعيتی ندارند. جامعهای که در سازماندهی مصرفکنندگان لذتش مشکل دار، از بسياری از زوايا بحرانزده و ناپايدار مینمايد. چنين جامعهای از منابع طبيعی و مواد خام لازم برای توليد اقتصادی بهرهمند است و سازوکارهای اقتصادی به نسبت موفقی برای توليد لذت در اختيار دارد، اما امکان توزيع متعادلِ آن را در ميان جمعيت ندارد و از اعضايی که بتوانند اين منابع توليدشده را درست مصرف کنند، محروم است.
از آن رو اين مشکل را فرهنگی ناميديم که به ظاهر نوعی اختلال نرمافزاری و معنايی علت اصلی نارسايی لذت در اين جوامع است. جامعهای که به دليل وجود تابوهايی اخلاقی، بهرهمندی از اشکالی زيربنايی از لذتهای طبيعی را ناشايست میداند، نظامی فرهنگی که دستيابی اعضايش به حوزههايی طبيعی و ضروری از لذت طبيعی را منع میکند و ساختی اجتماعی که نوع برخورداری اعضای جامعه را به شکلی نابرابر و تبعيضآميز تنظيم میکند از زمرهی اين مشکلات فرهنگی هستند.
بخش مهمی از مسيحيان اروپايی در طی هزار سالی که قرون وسطا طول کشيد از شکلی از نارسايی غذايی و سوءتغذيه رنج میبردند که دليل اصلیاش، پرهيز از خوردن گوشت بدون جايگزينکردن مادهی پروتئيندار ديگری بود. مسيحيان اروپايی به دليل دسترسی به منابع دريايی گوشت سفيد امکان رفع اين نقيصه را داشتند، اما با توجه به اينکه کليسای کاتوليک در آن دوره خوردن ماهی را در حدود يکسوم از روزهای سال ممنوع و حرام میدانست، امکانِ عملی رفع اين نقص را از دست دادند. اهالی اسپارت باستان به دو طبقهی اصلی بردگان و اربابان تقسيم میشدند. بر اساس قاعدهای عمومی، بخش عمدهی جمعيت در گروه بردگان جای میگرفتند و از دستيابی به ابتدايیترين لذتهای زيستی -غذای کافی و امنيت جانی- محروم بودند. مثلا اربابان نوجوان اسپارتی برای اثبات بلوغشان و يافتنِ حق پيوستن به جرگهی مردان، میبايست يک شب را در بيرون از خانه بگذرانند و در اين شب به خانهی يکی از بردگان، شبيخون بزنند و شجاعترين و قویترينِ ایشان را از ميان بردارند. با توجه به اينکه بردگان فاقد سلاح بودند، طبيعی بوده که بخش عمدهی نوجوانان اسپارتی به سادگی در اثبات مردانگی خود موفق میشدند. اربابان، خود میبایست برای حفظ تسلط خود بر طبقهی محروم و تداوم توزیع ویژهی لذت در جامعهشان، همواره گوش به زنگ و آماده برای سرکوب شورش بردگان باشند.
به این ترتیب اسپارت جامعهای بود که از انبوهی از بردگان محروم و فاقد امنیت و آسایش و گروه کوچکی از نخبگان و اربابان جنگاور تشکیل میشد که ناچار بودند برای حفاظت از خود از بخش عمدهی نیازهای طبیعی خویش -مانند تشکیل خانواده و برخورداری از غذا و زیستگاه مطلوب- چشمپوشی کنند. جامعهی اسپارتی از زمينهای کشاورزی فراوان و نيروی کار کافی برای توليد اقتصادی بهرهمند بود و چنين توليدی را هم داشت، اما رسوم و سننی که طبقهبندی مردمان و نابرابریهايی از اين دست را در آن نهادينه میکرد امکان توزيع و مصرفِ متعادل لذت را در آن از ميان میبرد.
به اين ترتيب، شيوههای گوناگونی برای مصرفِ معيوبِ لذت طبيعی در يک جامعه قابل تصور است؛ جامعهای که با چنين مشکلی روياروست، بر خلاف جوامع نوع پيشين، راهی شناختهشده و مرسوم برای پيمودن در پيش رو ندارد. هيچ قاعدهی تجربهشده و مطمئنی برای مسيحيان اروپايی وجود نداشت که بهترين شکلِ مصرف غذاهای پروتئينی را در آنجا نشان دهد. منحصربهفرد بودن جوامع در کليت خويش، مانع گرتهبرداری از تجربهی ساير جوامع است، ولی اين وامگيری در مورد نهادهای اقتصادی کوچکتر و سادهتر امکان دارد. به همين دليل هم جوامع دارای مشکل اقتصادی برای توليد لذت با دشواریهای کمتری دست به گريبانند تا جوامع درگير با مشکلات فرهنگی مربوط به مصرف لذت طبيعی.
جوامعی که با توليد لذت طبيعی مشکل دارند، راهی برای جبران اين نقيصه ندارند مگر توليدکردن لذات طبيعی. اکثر مردم در يک جامعهی گرسنه، میکوشند تا گرسنگیشان را برطرف کنند، نه اينکه با پناهبردن به عالم معنويات و انديشه، لذتهايی از نوع ديگر را به دست آورند. غرقهشدن در مواد مخدر هم راه خوبی برای جبران فقر لذت در اين جوامع نيست، چون برآوردهشدن حداقلی از لذات طبيعی، شرط بقای مردمان آن جامعه است و اين است که مورد تهديد واقع شده است. از اين رو، در جوامع خیلی فقير، اعتياد خيلی فراگير نيست، همچنانکه انديشه و لذات راستين معنايی هم در آنجاها زياد رشد نمیکند. جامعهای فقير مانند افغانستان و هندوچین، حتی وقتی هم که به مواد مخدری مانند حشيش دسترسی داشته باشد، معمولا از راه بيشترکردنِ توليد لذتهای طبيعی و صدور این مواد است که دست به جبران میزند نه رویآوردن به لذتهای دروغين.
جوامعی که با توليد لذت طبيعی مشکل دارند، راهی برای جبران اين نقيصه ندارند مگر توليدکردن لذات طبيعی. اکثر مردم در يک جامعهی گرسنه، میکوشند تا گرسنگیشان را برطرف کنند، نه اينکه با پناهبردن به عالم معنويات و انديشه، لذتهايی از نوع ديگر را به دست آورند. غرقهشدن در مواد مخدر هم راه خوبی برای جبران فقر لذت در اين جوامع نيست، چون برآوردهشدن حداقلی از لذات طبيعی، شرط بقای مردمان آن جامعه است و اين است که مورد تهديد واقع شده است. از اين رو، در جوامع خیلی فقير، اعتياد خيلی فراگير نيست، همچنانکه انديشه و لذات راستين معنايی هم در آنجاها زياد رشد نمیکند. جامعهای فقير مانند افغانستان و هندوچین، حتی وقتی هم که به مواد مخدری مانند حشيش دسترسی داشته باشد، معمولا از راه بيشترکردنِ توليد لذتهای طبيعی و صدور این مواد است که دست به جبران میزند نه رویآوردن به لذتهای دروغين.
اما جوامعی که با مشکل فرهنگی برای مصرف لذت طبيعی روبهرو هستند در شرايط خطرناکی به سر میبرند. حضور منابع لذت طبيعی در اين جوامع در کنار دسترسیناپذيری آن برای بخش عمدهی جمعيت، نوعی اختلال پيچيده و متناقض را در سطح رفتارشناختی پديد میآورد. مردمان چنين جامعهای نمیتوانند با افزودن بر توليد اقتصادی خويش و بهينهکردن خط توليد لذات طبيعی فقر پاداش خود را جبران کنند. در نتيجه رویآوردن به اشکال ديگری از لذت به عنوان تنها چاره تجلی میکند.
جالب آن است که دقيقا در چنين جوامعی است که آفرينشهای فرهنگی و معنايی درخشان پديد آمده است. کافی است به تاريخ انديشه نگاهی بيندازيم تا ببينيم که جوامع بحرانزدهای از اين دست کانونهای آفرينش دانش و هنر و فنآوری در زمانهی خويش بودهاند. ايرانيانِ عصر سامانی در قرن چهارم هجری در جامعهای کشاورز و ثروتمند، اما بحرانزده زندگی میکردند که از سويی زير فشار خلافت عباسی قرار داشت و از سوی ديگر با هجوم اقوام ترکزبان خاوری روبهرو بود. ساخت طبقاتی جامعه و آشفتگی در جايگاههای اجتماعی، آنگاه که با ترکتازی اقوام بيابانگرد و منحصرشدن برخورداری مادی به ايشان همراه شد، آشوبی را پديد آورد که در دل آن ابن سينا و رازی و فردوسی میزيستند.
در غرب نيز اين تجربه تکرار شد. چنانکه فوکو اشاره کرده در دورهی خاصی از تاريخ غرب -انتهای قرن هجدهم و ابتدای قرن نوزدهم- طيفی وسيع از علوم و فنون -از جامعهشناسی و فيزيولوژی گرفته تا شاخههای مهندسی و پزشکی- بنيانگذاری شد و همهی اينها در جامعهای به تازگی صنعتیشده رخ داده بود که توليد اقتصادی بسيار زياد و اختلاف طبقاتی فاجعهباری را تجربه میکرد. مارکس، اسپنسر، داروين و ديکنز هم در جامعهای ثروتمند زندگی میکردند که بخش عمدهای از جمعيت آن از دستيابی به سادهترين لذتهای طبيعی محروم بودند.
اما جبران کمبود لذتهای طبيعی با توسعهدادن لذتهای راستين برای همهی جوامع ممکن نيست. پيشروی در قلمرو لذتهای راستين و جبرانکردن کمبود ماده با افزايش معنا، کاری است که به پيششرطها و زمينهسازی خاصی نياز دارد. انگلستان قرن هجدهم و ايران قرن چهارم، جوامعی شهرنشين، تاجرپيشه و به نسبت باسواد بودند که توسط قدرتهای سياسی فرهيخته و اصلاحطلبی هدايت میشدند. مجموع اين شرايط برای تمام جوامعِ درگير با قحطی فرهنگی لذت ممکن نيست.
به همين دليل هم بيشترِ جوامع اين چنينی، راه سادهتر را برمیگزينند و کمبود لذتهای طبيعی را با پرداختن به لذتهای دروغين -و نه راستين- جبران میکنند. مواد مخدر به سادگی قابل توليد و توزيع است و منافع سرشار تجارتشان چنان کلان است که همواره گروهی سودجو برای برعهدهگرفتن اين کار وجود خواهند داشت. دستيابی به لذت آن هم ساده است و نياز به پيچيدگیهای روانشناختی، استعداد و قريحهی خاص و حتی سواد و درک درست و حسابی هم ندارد.
لذتهای دروغين از مجرايی جز پردازش اطلاعات و توليد معنا عمل میکنند و بنابراين از ابتدا نيازی به پيششرطهای معنایی و شناختی ندارند، به همين دليل هم معتادشدنِ جامعهای که از لذتهای طبيعی محروم شده است، سادهترين و مرسومترين پاسخی است که معمولا بروز میکند. به اين ترتيب، میبينيم که ميليونها چينی در جريان فروپاشی نظام کهن اين کشور در ابتدای قرن بيستم معتاد میشوند و در دههی 67 ميلادی اعتياد در کشورهای اروپايیای که درگير با بحرانهای اقتصادی هستند، رواج میيابد.
6. با توجه به آنچه که گذشت برخی از الگوهای مشهورِ اعتياد در جوامع، قابل درک میشود. اينکه چرا اعتياد در جوامع بحرانزده شايع میشود؛ اينکه چرا خانوادهها و مردم فقير -اما نه قحطیزده- بيشتر با اين مشکل درگير میشوند؛ اينکه به لحاظ آماری چرا شيوع اعتياد با سطح تحصيلات و قدرت زايندگی فرهنگی جامعه نسبت عکس دارد و اينکه چرا با رواج اعتياد، قدرت جامعه و افراد ساکن در آن کاهش میيابد، همگی با تحليل پويايی لذت در جامعه، پاسخی درخور میيابند.
اثر آشکار و مستقيم اعتياد بر قدرت اجتماعی، امری است که خواهناخواه بعد سياسی هم پيدا میکند؛ چنانکه بسيار شنيدهايم و در فيلمها ديدهايم، قاچاق مواد مخدر با جرم و جنايت و زدوبندهای سياسی رابطه دارد. اين رابطه از دو سو قابل توجيه است. اعتياد با دو دسته از منافع، پيوند میخورد. نخست منافع شخصی افرادی که میخواهند به منبعی خطرناک ولی سودآور از ثروت دست يابند و دوم منافعی بينالمللی که ناتوانی برخی از کشورها را سودمند تلقی میکند. دستهی نخست از اين منافع، اقتصاد سياهِ مواد مخدر را ايجاد میکند و دستهی دوم به سياست بينالمللی حاکم بر کشت و توزيع مواد مخدر مربوط میشود.
به لحاظ تاريخی، کشف و توزيع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط میشود. بسياری از مواد مخدر نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آنها فعال بوده، گرفتهاند. مشهورترينِ اين تاجران، نيکوتِ انگليسی است که تجارت تنباکو از آمريکا به اروپا و آسيا را آغاز کرد و نام خود را بر مادهی محرک توتون -نيکوتين- به يادگار گذاشته است. حتی توزيع مادهای با اثرات کم، مانند کافئين و تئين نيز با استعمار پيوند خوردهاند. بازشدن قهوهخانهها در ايرانِ عصر قاجار و جايگزينی تدريجیاش به چایخانهها، بازتابی بود از روند بلعيدهشدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگليس. همچنين ورود تنباکو به ايران و بابشدن مصرف آن از دوران جنبش تنباکو تا تاسيس کارخانهی دخانيات، بخشی کوچک از يک طرح فراگير و جهانی است که شاخهدواندن شبکهای از اعتياد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.
به لحاظ تاريخی، کشف و توزيع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط میشود. بسياری از مواد مخدر نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آنها فعال بوده، گرفتهاند. مشهورترينِ اين تاجران، نيکوتِ انگليسی است که تجارت تنباکو از آمريکا به اروپا و آسيا را آغاز کرد و نام خود را بر مادهی محرک توتون -نيکوتين- به يادگار گذاشته است. حتی توزيع مادهای با اثرات کم، مانند کافئين و تئين نيز با استعمار پيوند خوردهاند. بازشدن قهوهخانهها در ايرانِ عصر قاجار و جايگزينی تدريجیاش به چایخانهها، بازتابی بود از روند بلعيدهشدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگليس. همچنين ورود تنباکو به ايران و بابشدن مصرف آن از دوران جنبش تنباکو تا تاسيس کارخانهی دخانيات، بخشی کوچک از يک طرح فراگير و جهانی است که شاخهدواندن شبکهای از اعتياد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.
مهم است که هنگام مطالعهی اين طرح، دچار عقدهی دايی جان ناپلئون نشويم و کل رخدادها را به عنوان نوعی توطئهی بينالمللی تلقی نکنيم؛ چراکه چنين برداشت سادهانگارانهای به اندازهی نادرستبودنش رايج است. جوامع انسانی، پديدارهايی بسيار پيچيدهتر از آن هستند که بتوانند توسط فرد يا گروهی هدفمند و برنامهدار برای مدتی به اين درازی مدیریت و هدايت شوند. الگوهايی پيشرونده و منسجم از اين دست، همواره در شبکهای بغرنج و متداخل -و گاه متناقض- از عوامل گوناگون و بازيگران بیشمار ريشه دارند که معمولا به شکلی ناآگاهانه و موضعی عمل میکنند و از بر هم افتادن اثرات رفتارهايشان الگوهايی مانند رشد روزافزون اعتياد در جهان نتيجه میشود.
رواج پديدهی اعتياد در جهان، نتيجهی هزارانهزار حسابگری شخصی، برنامهريزی سودانگارانه، مقاومتهای آرمانجويانه، زدوبندهای سياسی، سوگيریهای عقيدتی و برنامهريزی بر مبنای منافع گروهی بوده است. مغز متفکر منفردی پشت اين روند وجود ندارد. تنها يک مغزِ فريبخوردهی نه چندان متفکر در پيش روی اين روند باقی است که به دليل معتادشدن، بازاری سودآور را برای چنين محصولی پديد آورده است.
بازرگانان اروپايی مواد مخدر را در سراسر گيتی -از جمله کشورهای خودشان- پراکندهاند، چون مثل بقيهی آدميان به منافع لحظهای و کوتاهمدت خود میانديشیدند. بسياری از انديشمندان -مانند فرويد درمورد کوکائين و تيموتی ليری در مورد LSD- به اين دليل از مصرف مواد مخدر پشتيبانی کردند و آن را رواج دادند که به اثرات پزشکی يا سودمند آن باور داشتند و کمی دير به حقيقت ماجرا پیبردند. (فرويد تا آخر عمر به کوکائين معتاد ماند و ليری به پيدايش موجی از اعتياد به LSD در آمريکا دامن زد، هر چند هر دو کمی دیرتر به طور عمومی اشتباه اوليهشان را گوشزد کردند.)
سازمانها و گروههايی به اين دليل به توليد و توزيع مواد مخدر روی آوردند که غير قانونی بودن آن را دستمايهی سودجويی خويش میدانستند و بسياری از اين گروهها به اين دليل به قانونشکنیهای بيشتر -مانند تجارت فحشا و اسلحه- روی آوردند که اعتياد خود زمينهساز شيوع اين الگوهای رفتاری بود. برخی از اين گروهها -مانند مافيای سيسيل، ياکوزای ژاپن و ترياد چين- از اين رو در زمينهی جرايم خشن و قتل و خونريزی خبره شدند که ناچار بودند رقیبانی به قدرِ خود سرسخت را از صحنهی اين بازار پرسود حذف کنند.
بازار مواد مخدر چنان بارور است که حوزههايی بسيار گوناگون و متنوع از بازارهای زيانمند ديگر را در کنار خود میآفريند. اعتياد دستيابی به پول برای مصرف بيشتر مواد را ايجاب میکند و تلاش برای دستيابی به اين پول از ضرورتی شيميايی -نه تصميمی عقلانی يا اخلاقی- ناشی میشود؛ از اين روست که جرم و جنايت چنين ساده به دنبال اعتياد در جوامع رواج میيابند. آن معتادی که برای دستيابی به پول دست به جنايت میزند و آن ديگری که برای تامين پول موادش اثاث خانهاش را میفروشد يا درآمد خانوادهاش را خرج میکند با معيارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزيابی نيستند، چون به قول کانت، زمينهی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از ميان میرود.
بازار مواد مخدر چنان بارور است که حوزههايی بسيار گوناگون و متنوع از بازارهای زيانمند ديگر را در کنار خود میآفريند. اعتياد دستيابی به پول برای مصرف بيشتر مواد را ايجاب میکند و تلاش برای دستيابی به اين پول از ضرورتی شيميايی -نه تصميمی عقلانی يا اخلاقی- ناشی میشود؛ از اين روست که جرم و جنايت چنين ساده به دنبال اعتياد در جوامع رواج میيابند. آن معتادی که برای دستيابی به پول دست به جنايت میزند و آن ديگری که برای تامين پول موادش اثاث خانهاش را میفروشد يا درآمد خانوادهاش را خرج میکند با معيارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزيابی نيستند، چون به قول کانت، زمينهی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از ميان میرود.
راز سودآور بودنِ اين بازار هم دقيقا در همين جا نهفته است. توزيعکنندگان مواد مخدر به منبعی پايانناپذير از ثروت دسترسی دارند، چون با وجود تلاشهای بیشائبهی مديران تبليغات، هنوز هيچ محصول ديگری نيست که حق انتخاب را از خريدار خود بگيرد و او را به يک ماشين خريداری صرف تبديل کند. معتاد، هر چه دارد را برای مواد میدهد و هر چه را هم که بتواند در اين راه به دست میآورد. پس از سويی به جرم و جنايت آلوده میشود و به صورت بازاری برای ساير بخشهای اقتصاد سياه درمیآيد و از سوی ديگر بازار بزرگ مواد را تا آخرين نفس پشتيبانی میکند.
از اين روست که پيوندهای ميان قاچاقچيان و سياستمداران، طبيعی مینمايد. اين پيوند، گاه چنان پررنگ میشود که پشتيبانی از قاچاقچيان به سياستی ملی تبديل میشود. کافی است به ياد بياوريم که رابطهی کشورهای آمريکای لاتين -توليدکنندگان اصلی کوکائين- با آمريکا چگونه است و شيوهی سرمايهگذاری آمريکاييان بر مثلث طلايی پس از جنگ کره را بررسی کنيم تا به پيچيدگی اين پيوند پیببريم. تا يک قرن پيش که هنوز آداب معاشرت و رعايت ادب ظاهری در روابط بينالملل رواج نيافته بود همين مسائل با زبانی تلختر بيان میشد. چنانکه انگلستان در يکی از ننگينترين جنگهای تاريخ که بعدها جنگ ترياک نام گرفت با کمک همپيمانان اروپايیاش با چين -که ورود ترياک را ممنوع کرده بود- وارد جنگ شد و پس از شکستدادن اين کشور تنها يک بند اصلی را در پيمان آتشبس گنجاند؛ آزادشدنِ دست تجار انگليسی برای صادرات ترياک به چين.
7. در يک نگاه کلی، اعتياد نوعی بيماری است. بيماریای که در سطح زيستی بقای آدميان در سطح روانشناختی معنای ذهنها و در سطح جامعهشناختی قدرت اجتماعی را مختل میکند. چنانکه گفتيم اعتياد را نبايد امری متافيزيکی، ويژه و خاص آدمی دانست. اعتياد، تنها نوعی بيماری است مانند هزاران بيماری ديگر. ويژگی آن در اين است که مهمترين جنبهی هويت آدمی، يعنی انتخاب را مختل میکند و به اين ترتيب، رفتارهايی تکراری و يکسان را در افرادی که تا پيش از اعتياد، منحصربهفرد و خاص بودهاند را ايجاب میکند. اعتياد، مرض انتخاب است. گذشته از اين، هيچ امر ويژه يا چشمگيری در موردش وجود ندارد.
جوامع در جريان هزاران سال مبارزه برای بقا و به دنبال هزاران سال تجربهی فقر لذت و بيماری، آموختهاند تا بيماریهای خويش را به شکلی توجيه کنند. اروپاييانِ قرن چهاردهم، طاعون را ناشی از خشم خدا میدانستند و انديشمندانشان در نيمهی نخست قرن بيستم در زمانی که مردم کشورهايشان به قتلعام يکديگر مشغول بودند، جنگ را امری محتوم، ناشی از تقدير تاريخی يا حتی سازنده برای سرزندگی جامعه میدانستند. امروز نيز جوامع انسانی بيانها و تفسيرهای خاص خود را برای توجيهکردن و کنارآمدن با پديدهی اعتياد ابداع کردهاند. زمانی «تيموتی ليری» ادعا میکرد که مواد توهمزايی مانند LSD به دليل اثرشان بر دستگاه حسی، قدرت مکاشفه و شهود را در افراد گسترش میدهند. فرويد زمانی کوکائين را دارويی معجزهآميز برای درمان تمام دردها و افزايش قدرت تحرک ليبيدو در سراسر بدن میدانست.
در اواخر قرن نوزدهم هنگامی که سرخپوستان در نبرد با سپيدپوستان شکست خوردند و گلههای بوفالو و زمينهايشان را از دست دادند به آيين پرستش پيوتل -مادهای توهمزا- رویآوردند و يک قرن بعد، ايرانيانی که از فشار جنگ و ناکامی اقتصادی به جان آمده بودند آرامش خود را در نسخهای مدرن از اين آيين -کتابهای کاستاندا- جستجو کردند. هنوز هم هستند عارفنمايانی که مستی و شناوری در منگی ناشی از مخدرها را مقدمهی رستگاری و رهايی از جهان مادی بدانند، اما شايد تمام اينها توجيهی برای تحملپذير کردنِ امری توجيهناپذير باشد. شايد زشتی بيماری را نتوان با منسوبکردنش به معناهايی که ارزش خود را مستقل از بيماری به دست آوردهاند، کاهش داد.
و اعتياد همچنان هست. بيماریای در سطح اجتماعی، اختلالی در کارکرد دستگاه لذت، شيوهای برای جبران قحطی لذت، بازاری سودآور برای قاچاقچيان، ابزاری سياسی در دست دولتمردان و شکلی از مرگ تدريجی که «من»ها را در قالب ماشينهای مصرفِ بيشتر مسخ میکند. اين اعتياد است و شايد چيزی بيشتر نباشد.
با سلام و درود خدمت دکتر شروین عزیز
گاه و بیگاه از وب سایت شما بازدید میکنم و مطالب جالب و عمیقی می اموزم تحرک و تکاپوی فکر شما ستودنی است . از این مقاله تحلیلی شما نکات سودمندی را اموختم ، چند نکته کوتاه را به عنوان تکمله اشاره میکنم
جالب است بدانید که بر اساس گزراشهای رسمی سازمان های متولی ، اعتیاد و مواد مخدر پس از نفت ، دومین اقتصاد کشور است . یعنی حجم سرمایه در گردش و ارزش اضافی که در تولید و توزیع مواد مخدر و مبازره نهادهای انتظامی و امنیتی و مراکز نگه داری و باز پروری معتادان و مسایل اموزشی و تبلیغی و ………. جریان دارد . پس از نفت و فراورده های نفتی دومین ترنو ور مالی کشور ماست و این موضوع از نظر اقتصادی فوق العاده حایز اهمیت است که البته در نگاه تیزبینانه شما به آن اشاره شده بود
در بخش ایتدایی مقاله این حس در خواننده بر انیگخته می شود که همه ابعاد وجود ادمی را به کارکردهای مغز و بیو شیمی و فیزیولوزی عصبی تقلیل داداه اید . شاید برداشت ناقص من باشد اما بوی مغالطه تقلیل گرایی استشمام میشود
نکته دیگر اینکه مساله اعتیاد در بعد فردی و روانشاختی ، چنانکه بسیاری تحقیقات میدانی نشان میدهد بیش از انکه به لذت طلبی مرتبط باشد به رنج و سائقه رهایی از رنج مرتبط است . درست مثل موقعی که ما ناچار میشویم برای رهایی از سردرد میگرنی به طور فوری فوتی استامینوفن کدئینه مصرف میکنیم و بعد به این روش عادت میکینم
نکته پایانی اینکه شاید با روشنی و وضوح بیشتر میتوان مساله تعارض لذت ها را با مدلی که در فلسفه مشاء در طبقه بندی و مرتبه بندی لذت و الم طرح شده است است توضیح داد . گاهی انچه که موجب الم حسی است در مرتبه های عالی تر موجب لذت خیالی و یا لذت وهمی می شود
ضمنا مساله اعتیاد به الکل که اساس انگیزشی دیگر میتواند داشته باشد در تحقیق شما مورد توجه نبوده است و معلوم نیست که بتوان الکلسیم را با همین مدل توضیح داد .