جامعه‌‌شناسی اعتیاد

 1. اگر جوامع انسانی از ديدگاهی سيستمی نگريسته شوند، نظام‌هايی پيچيده­اند که همچون جانداران برای بقای خود تلاش می­کنند، رشد می­کنند، پير می­شوند و در نهايت می‌ميرند. جوامع انسانی نيز مانند بدن­های زنده، دوره­هايی از سرزندگی و شادابی يا خمودگی و ضعف را تجربه می­کنند و همچون جانداران، بيمار و رنجور می­شوند.

جامعه­شناسان، شاخص­هايی مانند توان توليد اقتصادی، توانمندی در عرصه­ی توليد فرهنگ و امکان آفرينش فن و هنر و علم را به عنوان نمايندگانِ سلامت و قدرت يک جامعه در نظر می‌گيرند. بر مبنای اين متغيرها می­توان عوامل سودمند و زيانمند به حال جامعه را نيز شناسايی و بر رخدادهای جامعه­شناختی از اين زاويه ارزش‌گذاری کرد.

جامعه­شناسان در مورد ارزش و سود و زيان برآمده از برخی از رخدادهای کلان اجتماعی اتفاق نظر ندارند. امروزه هستند کسانی که وقوع يک انقلاب سياسی يا اجتماعی را علامت شادابی و تندرستی جامعه بدانند و ديگرانی هم هستند که اين را از نشانه­های آشکارِ بيماری و ضعف محسوب کنند.

با وجود اين اختلاف نظرها در برخی از زمينه­ها، توافقی عام وجود دارد. مثلا همه قبول دارند که فراگيرشدن طاعونی که در انتهای قرون وسطا يک سوم مردم اروپا را از بين برد، برای آن جامعه  نوعی بيماری خطرناک تلقی می­شد و همگان می‌پذيرند که پيدايش انقلاب صنعتی يا تحول در رسانه­های عمومی به شادابی و قدرتمندتر شدن جوامع مدرن کمک کرده است. فقر و خشونت در تمام مدل­های جامعه­شناسانه نشانه­ی ضعف یک جامعه محسوب می‌شود و همگان افزایش سطح دانش عمومی و بهره­وری اقتصادی بالا را نشانه­ی قدرت و نیرومندی یک جامعه می­دانند.

يکی از پديده­هايی که در مورد ارتباطش با ضعف اجتماعی توافق وجود دارد، اعتياد است. اتفاق آرای چشمگيری در مورد اين حقيقت وجود دارد که جامعه­ی درگير با اعتياد، جامعه­ای ناتوان و ضعيف است و در زمينه­ی شاخص­های وابسته به قدرت، افتی آشکار را تجربه می‌کند. اعتياد، نوعی بيماری است که در سطح جوامع بروز می­کند و بخشی از نيروی انسانی آنان را فلج می­سازد.

اگر با ديدی عينی و بی­طرفانه از بيرون به پديده­ی اعتياد بنگريم، شگفتی‌های بسياری را تشخيص خواهيم داد. آنچه که از بيرون ديده می­شود آنست که برخی از اعضای يک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستيابی به ماده­ای شيميايی می­کنند که نه تنها هيچ کمکی به بهبود زندگیشان نمی­کند که در نهایت مایه­ی نابودیشان هم می­شود. اگر معتادان از فاصله­ی کافی بدان­ها نگاه کنيم انسان­هايی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجيده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دست‌يافتن به ماده‌ای مخدر/محرک هزينه می‌کنند و پس از واردکردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگير از دست می‌دهند.

اگر با ديدی عينی و بی­طرفانه از بيرون به پديده­ی اعتياد بنگريم، شگفتی‌های بسياری را تشخيص خواهيم داد. آنچه که از بيرون ديده می­شود آنست که برخی از اعضای يک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستيابی به ماده­ای شيميايی می­کنند که نه تنها هيچ کمکی به بهبود زندگیشان نمی­کند که در نهایت مایه­ی نابودیشان هم می­شود. اگر معتادان از فاصله­ی کافی بدان­ها نگاه کنيم انسان­هايی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجيده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دست‌يافتن به ماده‌ای مخدر/محرک هزينه می‌کنند و پس از واردکردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگير از دست می‌دهند. به تعبیری عامیانه -ولی کاملا درست و دقیق- اعتیاد، شکلی فراگیر از خودکشی تدریجی است. اين رفتار غريب در نگاه اول، توجيه­ناپذير می­نمايد. چرا يک آدم بايد خطر قانون‌شکنی را بپذيرد، شماتت اطرافيانش را به جان بخرد و منابع مالی­اش را از دست بدهد و در مقابل، تنها ناتوانی، ضعف بدنی، نارسايی‌های فيزيولوژيک و عمر کوتاه را به دست آورد؟

 2. اگر اعتياد تنها در سطح جامعه­شناختی نگريسته شود پديداری نامفهوم و معمای ناگشودنی می­نمايد. برای درک دقيق‌تر اين پديده، لازم است به سطوح زيست­شناختی و روان­شناختی اعتياد هم بنگريم و ببينيم در اين لايه­ها چه توضيحی برای رفتار معتادان وجود دارد.

شواهد زيست‌شناختی نشان می‌دهند که ماده مخدر در واقع نوعی ماده­ی سمی است که در حالت پايه توسط گياهان ساخته می­شود و بر روی دستگاه عصبی اثر می­گذارد. اين مواد هم مانند تمام سم­های ديگر باعث اختلال در عملکرد فيزيولوژيک بدن، نارسايی­های زيستی و در نهايت کوتاه‌شدن عمر يا مرگ ناگهانی می­شود.

با وجود این بر خلاف مواد سمی معمولی، افرادی که در معرض اين سم­ها قرار می­گيرند، تلاش نمی‌کنند تا خود را از اين علايم رها کنند. برعکس در عمل می‌بينيم که افراد معتاد نه تنها از اين مواد پرهيز نمی‌کنند، که فعالانه می­کوشند تا پيامدهای ناخوشايند يادشده را تشديد نمايند. همين جاست که پرسش اصلی مطرح می‌شود؛ چرا مواد مخدر -که از نظر شيميايی نوعی ماده‌ی سمی هستند-  رفتاری چنين ويژه را در مبتلايان به اعتياد باعث می‌شوند؟

چنين می‌نمايد که معمای جامعه­شناختی اعتياد، آنگاه که در سطح زيست­شناختی هم نگريسته شود به معمای ديگری با همان پيچيدگی و ابهام منتهی می­شود. در سطح جامعه­شناختی با کنشگرانی اجتماعی رويارو هستيم که فعالانه کارکردهای خود را مختل می­کنند و در سطح زيستی با جانورانی برخورد می‌کنيم که مشتاقانه به استقبال پيامدهای وحشتناک مصرف ماده­ای سمی‌ می­روند.

چنين می‌نمايد که معمای جامعه­شناختی اعتياد، آنگاه که در سطح زيست­شناختی هم نگريسته شود به معمای ديگری با همان پيچيدگی و ابهام منتهی می­شود. در سطح  جامعه­شناختی با کنشگرانی اجتماعی رويارو هستيم که فعالانه کارکردهای خود را مختل می­کنند و در سطح زيستی با جانورانی برخورد می‌کنيم که مشتاقانه به استقبال پيامدهای وحشتناک مصرف ماده­ای سمی‌ می­روند.

اين معما تنها زمانی گشوده می­شود که به رابطه­ی فرد معتاد و ماده‌ مخدر در سطحی روانشناختی هم نگاه کنيم.

وقتی که با نگرشی تحليلی به رفتارهای سيستم­های پيچيده­ی تکاملی -مانند جانداران و جوامع- نگاه کرده و چگونگی سازمان‌يافتن انتخاب­هايشان را بررسی کنيم به اين نتيجه می­رسيم که در هر يک از سطوح توصيفی اين سيستم­ها عاملی محوری وجود دارد که هدف و چارچوب خواست­های آن سیستم را در آن سطح تعيين می­کند. در سطح زيست‌شناسی، تمام سيستم­های جاندار، هدفی يگانه را دنبال می­کنند و آن هم بقاست. اگر کليه­ی رفتارهای کليه­ی جانداران را بررسی کنيم و به دنبال قاعده­ای برای آن بگرديم، می­بينيم که بخش عمده­ی آن‌ها با هدفِ تداوم بقا و زنده‌ماندن انجام شده­اند.

اين مفهوم زنده‌ماندن و تداوم‌يافتن را بايد به مفهوم تکاملی فهميد؛ يعنی جانداران برای تداوم‌بخشيدن به بقای کدهای ژنتيکیشان تلاش می‌کنند و اين کار را با افزايش عمر خويش يا بيشترکردن احتمال انتقال کدهای ژنتيکيشان به نسل­های بعدی انجام  می­دهند. در سطح روان­شناختی، محور اصلی سازمان‌دهنده­ی رفتار پيچيده­ترينِ سيستم­های زنده -يعنی جانوران – لذت است؛ يعنی چنين می­نمايد که تمام جانوران پيچيده­ای که می‌توانند صاحب ادراک روانی تلقی شوند برای دستيابی به لذت تلاش می­کنند و در اين راستا رفتار خود را تنظيم می‌نمایند. در سطح جامعه­شناختی، دستيابی به قدرت اجتماعی و پايداری جوامع، هدف اصلی است و گويا تمام روندهای تنظيم‌شده­ی اجتماعی در اين راستا سوگيری کنند.

با اين توضيح، معمای اعتياد، شگفت­تر می‌نمايد؛ چراکه اعتياد درسطح جامعه­شناختی و زيستی به طور مشخص با اين هدف اعلام شده و محور بنيادينِ تنظيم رفتار ناهمخوانی دارد. جامعه­ای که  با اعتياد دست به گريبان است قدرت خود را در حوزه­های سياسی، فرهنگی، اقتصادی و… از دست می‌دهد و فردی که معتاد است با کاهش عمر، کم‌شدن بختِ باروری و پرورش کودک و … رويارو می­شود. به اين ترتيب، بار ديگر پرسش اصلی ما مطرح می­شود. پديده­ای که به اين شدت قواعد حاکم بر رفتار سيستم­های پيچيده را نقض می­کند، چگونه قابل­توجيه است؟

3. کليد پاسخگويی به معمای اعتياد در سطح روان­شناختی نهفته است. فرد معتاد به اين دليل از مواد مخدر استفاده می­کند که مصرف اين ماده در سطح روان­شناختی با نوعی اختلال در درک و فهم لذت همراه است.

چنانکه می­دانيم مرکز اصلی تعريف تمام معانی و مفاهيم و ادراکات و حس­ها و دريافت­ها، مغز است. مغز است که جهان خارج را می­شناسد و رخدادهايش را رمزگذاری و صورتبندی می­کند و معنايی را به آن‌ها نسبت می‌دهد. مغز است که تصويری خوشايند يا نازيبا از خويشتن را ترسيم می­کند و در راستای بيشينه‌کردن لذتِ اين منِ درونی و مقدس برنامه‌ريزی و انديشه می­کند. مغز است که لذت می‌برد و رنج می‌کشد.

مغز از ديدگاه علمی، ماشينی زيست­شناختی است. پردازشگر عظيم و بسيار بسيار پيچيده‌ايست که از تجمع 60ميليارد سلول عصبی حاصل شده و در جريان تبادل پيام بين اين جمهوری عظيم از ياخته­هاست که می­فهمد و می­انديشد. تبادل پيام در مغز از راه ردوبدل شدن پيغام­هایی شيميايی ممکن می­شود که ناقل عصبی نام گرفته­اند. برخی از اين ناقل‌های عصبی برای تبادل اطلاعات مربوط به لذت و رنج تخصص يافته­اند. اين بدان معناست که ما هنگام لذت‌بردن، در واقع ترشح ماده­ای در مغزمان را در سطح روانی «می­فهميم». مغزِ بسيار بسيار هوشمند ما با وجود نبوغی که در زمينه­ی شناخت و سطح روانشناختی از خود نشان می­دهد در سطح بيوشيميايی، احمقی بيش نيست. مغز، تنها زبان ناقل­های عصبی را می­شناسد و رمزهای شيميايی اين لايه را برای کارکردهای خويش مورد استفاده قرار می‌دهد.

مغز از ديدگاه علمی، ماشينی زيست­شناختی است. پردازشگر عظيم و بسيار بسيار پيچيده‌ايست که از تجمع 60ميليارد سلول عصبی حاصل شده و در جريان تبادل پيام بين اين جمهوری عظيم از ياخته­هاست که می­فهمد و می­انديشد. تبادل پيام در مغز از راه ردوبدل شدن پيغام­هایی شيميايی ممکن می­شود که ناقل عصبی نام گرفته­اند. برخی از اين ناقل‌های عصبی برای تبادل اطلاعات مربوط به لذت و رنج تخصص يافته­اند. اين بدان معناست که ما هنگام لذت‌بردن، در واقع ترشح ماده­ای در مغزمان را در سطح روانی «می­فهميم». مغزِ بسيار بسيار هوشمند ما با وجود نبوغی که در زمينه­ی شناخت و سطح روانشناختی از خود نشان می­دهد در سطح بيوشيميايی، احمقی بيش نيست. مغز، تنها زبان ناقل­های عصبی را می­شناسد و رمزهای شيميايی اين لايه را برای کارکردهای خويش مورد استفاده قرار می‌دهد.

بنابراين، مغزِ بسيار هوشمند ما معمار کاخی عظيم و شکوهمند است که بر پايه­هايی لق برافراشته شده است. پايه­هايی که بر مبنای شواهد تکاملی، گويا همواره برای نگهداری بناهايی به اين عظمت ناپايدار و لق هستند و خواهند بود. اين پايه‌های لق، تبادلات شيميايی بين نورون­هاست. تبادلاتی که انديشيدنی چنين پيچيده و فريب­هايی به همين پيچيدگی را برای مغز ممکن می‌سازند. مغز با وجود ساختار بغرنج و شگفت­آورش گاه به شکلی بسيار ساده و پيش‌پاافتاده فريب می­خورد.

اعتياد، اشتباهی است که مغز در سطح شيميايی مرتکب می­شود. مغز، تنها مولکول­های تحريک‌شده­ی مربوط به دستگاه شناسنده­ی لذت را می­شناسد و هر ماده­ای که اين دستگاه را تحريک کند، نوعی از لذت را برايش به ارمغان می­آورد، حتی اگر اين ماده سمی باشد.

مواد مخدر، چنانکه گفتيم مولکول­هايی سمی هستند که در حالت پايه توسط گياهان توليد می­شوند و بر اين دستگاه ظريف و بغرنج تاثير می­گذارند. مرکز اثر اين مواد همان بخشی از مغز است که لذت را درک می­کند. مواد مخدر به اين دليل مصرف می­شوند که احساسی شبيه به لذت را در مغز توليد می­کنند. اين مواد در واقع اثر ناقل­های عصبی مربوط به لذت را در مغز شبيه­سازی کرده و به همين دليل هم حس شادمانی و لذت را در معتادان القا می‌کنند. به اين ترتيب، پديده‌ی شگفت­آور اعتياد ظهور می‌کند.

مواد مخدر، چنانکه گفتيم مولکول­هايی سمی هستند که در حالت پايه توسط گياهان توليد می­شوند و بر اين دستگاه ظريف و بغرنج تاثير می­گذارند. مرکز اثر اين مواد همان بخشی از مغز است که لذت را درک می­کند. مواد مخدر به اين دليل مصرف می­شوند که احساسی شبيه به لذت را در مغز توليد می­کنند. اين مواد در واقع اثر ناقل­های عصبی مربوط به لذت را در مغز شبيه­سازی کرده و به همين دليل هم حس شادمانی و لذت را در معتادان القا می‌کنند. به اين ترتيب، پديده‌ی شگفت­آور اعتياد ظهور می‌کند. گياهانی که در جريان سير تکامل خود برای مقابله با پستاندارانی گياهخوار -عمدتا چارپايان- موادی سمی توليد می‌کردند ناگهان با پستاندار ديگری روبرو شدند که اين مواد سمی را به دليل اثر مخدرش مشتاقانه مصرف می­کرد. به اين ترتيب، طنزی تلخ شکل می‌گيرد. آدميان همراه با گياهانی مانند گندم و درختان ميوه که برايشان لذت­های زيستی توليد می­کنند، گياهانی سمی مانند خشخاش و تنباکو را هم می­کارند تا از آن‌ها شکلی مسخ‌شده و مصنوعی از لذت را برداشت کنند.

لذت ناشی از مواد مخدر از چند نظر با لذت­های عادی تفاوت دارد. نخست آنکه به دليل اثر مستقيم ماده‌ی مخدر بر مغز از روند پردازش عصبی پيچيده­ای که پشتوانه ساير لذت‌هاست محروم است، از اين رو لذت ناشی از مواد مخدر فاقد معناست. معتاد، لذت خود را به صورت نوعی منگی -غياب معنا- يا هذيان و توهم -آشفتگی و هرج و مرجِ معنايی- تجربه می­کند.

دومين تفاوت آن است که مواد مخدر به دليل خصلت سميشان، سلول­ها و دستگاه­های زيستی -و به ویژه سیستم رمزگذار لذت- را تخريب می­کنند، از اين رو معتادان از سويی به تدريج امکان لذت‌بردنِ طبيعی از تجربه­های خوشايند عادی را از دست می­دهند و از سوی ديگر ناچار می­شوند هر بار مقدار بيشتری از مواد مخدر را برای درک همان مقدار لذت اوليه مصرف کنند. دليل اصلی اين امر، تخريب تدريجی دستگاه عصبی و بخش­های مربوط به درک لذت است.

سومين تفاوت آن است که لذت ناشی از مواد مخدر بر خلاف ساير لذت­ها امری انتخابی نيست. فرد معتاد، تنها راهی که برای لذت‌بردن می­شناسد، استفاده از مواد مخدر است. لذت اعتياد، ريشه در ويرانی ساير اشکال لذت دارد و ساير لذت­ها را به تدريج ناممکن می‌سازد. به اين ترتيب، فرد معتاد حق انتخاب چندانی ندارد. اعتياد نوعی از غذا يا شکلی از شناخت نيست که لذتش با لذتِ ساير غذاها و شناخت­های ديگر رقابت کند. شکلی يگانه، مستبد، فراگير و خودکامه از لذت است که پوکی معنايی­اش را با ناممکن‌کردن ساير لذت­ها جبران می­کند.

لذت ناشی از اثر مواد شيميايی بيرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زيستی -ناشی از ارضای نيازهای فيزيولوژيک مانند گرسنگی و ميل جنسی- و لذات راستين -ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با ديگران و…- تفاوت دارد. اين شکلی سبک، خالی از معنا و تکرارشونده از لذتی شيميايی است که بر خلاف دو نوع لذت يادشده با اهداف سطوح زيستی و اجتماعی -بقا و قدرت- تداخل می‌کند و در عمل، فرد را از ميدان کنش اجتماعی و زيستی پس می‌زند. به همين دليل هم نام لذت­های دروغين را می‌توان برای اشاره به آن برگزيد.

لذت ناشی از اثر مواد شيميايی بيرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زيستی -ناشی از ارضای نيازهای فيزيولوژيک مانند گرسنگی و ميل جنسی- و لذات راستين -ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با ديگران و…- تفاوت دارد. اين شکلی سبک، خالی از معنا و تکرارشونده از لذتی شيميايی است که بر خلاف دو نوع لذت يادشده با اهداف سطوح زيستی و اجتماعی -بقا و قدرت- تداخل می‌کند و در عمل، فرد را از ميدان کنش اجتماعی و زيستی پس می‌زند. به همين دليل هم نام لذت­های دروغين را می‌توان برای اشاره به آن برگزيد.

به اين ترتيب، معمای رفتار معتادان و جوامع معتاد گشوده می­شود. رفتار معتادان، رفتار اعضای انتخابگر و انديشمند جامعه نيست، بلکه الگويی اجباری، مکانيکی و ماشين­گونه است. معتاد، صاحب مغزی پويا و انتخابگر نيست که گزينه­های متنوعی را برای لذت‌بردن در پيش رو داشته باشد و فعالانه از ميان آن‌ها دست به انتخاب بزند، بلکه تنها، ماشينی است که فقط با سوخت خاصی کاری واحد را انجام می­دهد که چيزی نيست  جز سوختگيری مجدد!

رفتار توضيح‌ناپذير فرد معتاد به عنوان جانداری علاقمند به بقا يا عضوی نيازمند به قدرت در جامعه، هنگامی مفهوم می‌شوند که حلقه­ی معيوبِ سطح روانشناختی نيز نگريسته شود. اختلال در اين لايه است که فلج‌شدن کارکردهای جامعه‌شناختی و زوال زيست­شناختی بدن را چنين آسان، پذيرفتنی می­سازد.

4. اما اگر اعتياد، امری چنين زيست­شناختی و شيميايی است، چرا توزيع آن در ميان جانداران اينقدر کم است؟  قاعدتا بخش مهمی از جانوران که دستگاه عصبی پيچيده­ای دارند بايد بتوانند معتاد شوند، اما به ظاهر اعتياد را در ساير جانوران نمی­بينيم. چگونه است که از ميان اين همه جانوری که مانند ما به دستگاه عصبی توليد لذت مجهزند، تنها مغز ماست که گول می‌خورد و معتاد می­شود؟

در واقع پاسخ به اين پرسش از دو راه ممکن است. راه نخست آن است که به چگونگی عملکرد مواد مخدر در يک فرد بينديشيم و به اين نکته دقت کنيم که در نهايت، استفاده از مواد مخدر و محروم‌شدن از تمام الگوهای ديگرِ لذت‌بردن، امری است بيمارگونه که بر اختلالی در عملکرد دستگاه عصبی دلالت دارد. شواهد نشان می­دهد که نقايص وراثتی و اختلال‌های فيزيولوژيک به شکلی روشن زمينه‌ی ابتلا به اعتياد را فراهم می­کنند. اين امر چنان اهميتی دارد که امروزه بسياری از زيست­شناسان، اعتياد را نوعی اختلال وراثتی و اشکال در سيم­کشی اعصاب مربوط به لذت می­دانند، نه عارضه­ای اخلاقی و انتخابی.

در حالت عادی انتخاب طبيعی سخت و بی‌رحمانه­ای در جهان زنده حاکم است و جانورانِ دارای اختلال­هايی از اين دست خيلی زود در مسابقه‌ی شديد برای زنده‌ماندن از دور خارج می­شوند. به دليل همین زمينه­ی زيستی سخن­گیرانه، در ميان جانورانی که ما می‌شناسيم، معتادان بخت چندانی برای بقا ندارد، اما اگر چنين است، چگونه است که آدميان چنين آسان معتاد می­شوند؟ چرا امکان ابتلا به اين عارضه و آن زمينه­ی زيستی و وراثتی در ميان انسان­ها چنين شايع است؟

پاسخ اين مسئله به اجتماعی‌بودنِ انسان بازمی­گردد. انسان، جانوری اجتماعی است؛ يعنی موجودی است که در شبکه­ای درهم‌بافته از همنوعان خود زندگی می­کند و بدون پشتيبانی ايشان بخت چندانی برای بقا در محيط‌های طبيعی ندارد. فکر می­کنيد هر ساله چند نفر در سراسر جهان به دليل گم‌شدن در محيط‌های طبيعی، يعنی از دست دادن پشتيبانی اجتماعی کشته می‌شوند؟

اجتماعی‌بودن به آدميان اين امکان را می­دهد که کامل نباشند. انسانی که اختلال­های خفيفی در سيستم پاداش و لذت خود داشته باشد توسط عوامل طبيعی حذف نمی­شود چون از ياری آدميان ديگری برخوردار است که آن‌ها هم به نوبه‌ی خود ممکن است درگير با چنين مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقص­الخلقه و دارای نقص­های شديد وراثتی را هم حمايت می­کند و آن‌ها را به سن بلوغ می‌رساند؛ از اين رو انتقال ژن­هايی که اخلالات ريز و ظريفی مانند اعتياد را منتقل کنند در موجودی اجتماعی مانند انسان، عادی می­نمايد، اما اگر دليل شيوع اعتياد در آدميان، اجتماعی‌شدنشان باشد بايد انتظار داشته باشيم که اعتياد را در ساير حانوران اجتماعی هم ببينيم.

اجتماعی‌بودن به آدميان اين امکان را می­دهد که کامل نباشند. انسانی که اختلال­های خفيفی در سيستم پاداش و لذت خود داشته باشد توسط عوامل طبيعی حذف نمی­شود چون از ياری آدميان ديگری برخوردار است که آن‌ها هم به نوبه‌ی خود ممکن است درگير با چنين مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقص­الخلقه و دارای نقص­های شديد وراثتی را هم حمايت می­کند و آن‌ها را به سن بلوغ می‌رساند؛ از اين رو انتقال ژن­هايی که اخلالات ريز و ظريفی مانند اعتياد را منتقل کنند در موجودی اجتماعی مانند انسان، عادی می­نمايد، اما اگر دليل شيوع اعتياد در آدميان، اجتماعی‌شدنشان باشد بايد انتظار داشته باشيم که اعتياد را در ساير حانوران اجتماعی هم ببينيم.

دومين پاسخی که می­توان به پرسش يادشده داد همين است. انسان، تنها جانوری نيست که معتاد می­شود. اعتياد پديده­ايست که در تمام جانوران اجتماعی ديده می­شود. زنبورها با خوردن شهد گل گياهانی مانند شاهدانه و خشخاش شکلی از اعتياد به اين مواد را تجربه می‌کنند و جالب آن است که زنبوران معتاد به دليل بوی خاص بدنشان از سوی نگهبانان کندو شناسايی شده و از ورود به جامعه­شان منع می‌شوند.

اعتياد در ميان مورچگان شکل شگفت­انگيزی به خود می­گيرد، چراکه توليدکننده‌ی مواد مخدر در اين رده از حشرات، گياهان نيستند بلکه حشرات ديگری هستند که به صورت انگل در لانه­ی مورچگان زندگی می­کنند و از منابع غذايی يا حتی نوزادان آن‌ها تغذيه می­کنند. اين سوسک­های انگل از غددی بر شکمشان مواد مخدر ترشح می­کنند. مورچگانی که در حالت عادی مهاجمان و بيگانگان را از لانه­شان می‌رانند با ليسيدن ترشحات اين غدد، منگ و گيج می­شوند و حضور اين قاچاقچی­های 6 پا را در لانه ناديده می­گيرند. علايمی مانند بی­تحرکی، منگی، واکنش نشان‌ندادن نسبت به محرک­ها، اختلال در انجام فعاليت­های اجتماعی، آسيب به دستگاه عصبی و در نهايت مرگ از مواردی هستند که در اعتياد انسان و حشرات اجتماعی به شکل مشترک ديده می­شوند.

5. اما بحث ما در اينجا، اعتياد در آدميان است. بگذاريد ببينيم چگونه يک جامعه با اعتياد درگير می­شود؟

چنانکه گفتيم، جهان آشنای پيرامون ما می­تواند دست کم در سه سطحِ زيستی، روانی و اجتماعی نگريسته شود. هر يک از اين سطوح درجه­ای از دقت و شکلی از مشاهده را در بر می­گيرد، نه ماهيتی مجزا و پديداری مستقل. به عبارت ديگر، هر سه لايه­ی توصيفی يادشده به موضوع يکسانی ارجاع می­کنند.جامعه چيزی جز هويت­های روانی نيست که هر يک به بدنی زنده مجهز هستند.

جامعه، تنها هنگامی می­تواند وجود داشته باشد که بدن­هايی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهايی معناهای مربوط بدان را بازتوليد کنند. جامعه، تنها با تکيه به سطوح توصيفی زيرين می­تواند وجود داشته باشد. پس يک جامعه را می‌توان از زاويه­ای خاص به عنوان دستگاهی برای تکثير بدن­ها و تضمين بقا يا نظامی برای توليد و توزيع لذت و تامين حداقلی از آن دانست.

بدن­های زنده آنگاه که از حدی پيچيده­تر شوند مغزهايی چنان بغرنج را پديد می­آورند که به هويتی روانی می­انجامد و همين هويت­ها وقتی با يکديگر وارد کنش متقابل شدند و روابطشان با هم از حدی بغرنج­تر شد، جوامع را تشکيل می­دهند. جامعه، روان و بدن، سه شکلِ نگاه‌کردن به يک چيز هستند، نه سه چيز متمايز.

اين بدان معناست که جامعه، تنها هنگامی می­تواند وجود داشته باشد که بدن­هايی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهايی معناهای مربوط بدان را بازتوليد کنند. جامعه، تنها با تکيه به سطوح توصيفی زيرين می­تواند وجود داشته باشد. پس يک جامعه را می‌توان از زاويه­ای خاص به عنوان دستگاهی برای تکثير بدن­ها و تضمين بقا يا نظامی برای توليد و توزيع لذت و تامين حداقلی از آن دانست.

جامعه از اين ديد، بستری است که امکان لذت‌بردن ذهن­های مقيم آن را فراهم می­کند.

يکی از شاخص­هايی که برای سنجش سلامت و قدرت جامعه می­توان تعريف کرد، قابليت جامعه برای توليد لذت است. اينکه جامعه برای چه نسبتی از جمعيتش دستيابی به چه مقداری از لذت را ممکن می‌کند، همان است که محور جامعه‌شناسی طبقات اجتماعی و بحث قشربندی اجتماعی قرار می­گيرد. در حالت عادی، اين شانس لذت‌بردن از مجرای جامعه با معيارهايی قراردادی و کمی -مانند مقدار پولی که فرد خرج می­کند، حجم غذايی که مصرف می­نماید، مساحت و کيفيت زيستگاه/خانه­ای که اشغال می­کند و…-  سنجيده می­شود، اما اين تنها روش برای تخمين کارايی و سلامت جامعه نيست. يک معيار بسيار مهم -و معمولا ناديده انگاشته‌شده- نسبت ميان سه نوع لذتی است که برشمرديم. جامعه‌ای مانند روم باستان که طبقه‌ی حاکمه­اش از نظر مصرف مواد غذايی و توليد مثل جنسی، درخشان می­نمود، اما توسعه­ی فرهنگی و لذات راستين چندانی را ايجاد نکرد، چندان سالم نمی‌نمايد و جامعه­ی افغانستانِ عصر طالبان که احتمالا مردمانش لذت دروغين زيادی را از برکت کشت خشخاش دريافت می­کردند نيز قدرتمند و سزاوار تحسين نمی­نمايد.

يکی از شاخص­هايی که می­توان برای سلامت جامعه تعريف کرد، مقدار سه نوع لذت يادشده نسبت به هم است. جامعه­ای که از حداقلی از لذت­های زيستی و حجمی بسط‌يابنده و بالنده از لذت­های راستين برخوردار باشد، جامعه­ای شاداب، سالم و نيرومند است. جامعه‌ای که در مرتبه­ی کشمکش برای دستيابی به لذت­های زيستی پايه فرو مانده باشد  -مانند جوامع قحطی‌زده­ی آفريقايی- و جوامعی که فقر لذت خود را از راه مصرف مواد شيميايی جبران کنند -مثال­های آشنای زيادی در اين مورد وجود دارد- آشکارا ضعيف و بيمار تلقی می‌شوند.

جامعه، نظامی خودسازمانده است؛ يعنی کارکردهای آن بر روی يکديگر تاثير می­گذارند و شبکه­ای متداخل از رفتارهای مرتبط با هم را ايجاد می­کنند. نارسايی در يک کارکرد، معمولا به تنشی می­انجامد که با ظهور کارکردهای جديد در سطوح ديگر جبران می­شود. قحطی به پيدايش سياست­های رياضت­کشی اقتصادی منتهی می­شود و جنگ به توسعه­ی صنايع نظامی ختم می­گردد. اين قاعده‌ی جبرانی از  تلاش جامعه برای نيل به پايداری در شرايطی که بحرانی برای اين پايداری روی داده، ناشی می­شود.  چنين قاعده­ای برای پويايی لذت در جوامع نيز راست می­نمايد. با توجه به اينکه بقا ابتدايی­ترين شرطِ پايداری جامعه است و رفع تنش­های مربوط به بقا -مثل گرسنگی و ميل جنسی- به توليد لذت­های زيستی منتهی می­شود، خطرناک­ترين عارضه­ای که برای سيستم لذتِ يک جامعه می­تواند رخ دهد، نارسايی و قحطی لذت­های طبيعی است.

يک جامعه ممکن است از دو راه برای دستيابی به لذت­های طبيعی دچار مشکل شود.

رايج­ترين و مشهورترين مشکل، مسئله­ی اقتصادی است. جامعه­ای که اضافه جمعيت زيادی دارد، منابع طبيعی کمی برای توليد غذا دارد يا از نظر ثروت سرانه -در سطح بين­المللی- فقير تلقی می‌شود، امکان دستيابی اعضايش به حداقلی از لذت­های پايه را فراهم نخواهد کرد. به اين ترتيب، قديمی­ترين و رايج‌ترين مشکلی که می­تواند توليد و توزيع لذت طبيعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانه­ی منابعِ تولیدکننده­ی آن است.

رايج­ترين و مشهورترين مشکل، مسئله­ی اقتصادی است. جامعه­ای که اضافه جمعيت زيادی دارد، منابع طبيعی کمی برای توليد غذا دارد يا از نظر ثروت سرانه -در سطح بين­المللی- فقير تلقی می‌شود، امکان دستيابی اعضايش به حداقلی از لذت­های پايه را فراهم نخواهد کرد. به اين ترتيب، قديمی­ترين و رايج‌ترين مشکلی که می­تواند توليد و توزيع لذت طبيعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانه­ی منابعِ تولیدکننده­ی آن است.

گذشته از اين شکلِ رايج، يک شکل غريبِ ديگر هم از نارسايی لذت­های طبيعی هم در جوامع ديده می­شود که می­تواند آن را با فقر منابع فرهنگی نامگذاری کرد. توليد و توزيع عادی و بسامانِ لذت در يک جامعه، تنها به منابع توليدکننده­اش بستگی ندارد، بلکه به الگوی مصرف هم مربوط می‌شود. ممکن است جامعه­ای در توليد لذت کافی شکست بخور، يا در سازماندهی مصرف‌کنندگانش ناکام شود و در هر دو حالت، آنچه که ظاهر می­شود، فقر سرانه‌ی لذت طبيعی در سطح اجتماعی است.

مشکل اقتصادي، بيانگر اختلالي است که در نظام توليد لذتِ جامعه وجود دارد. توسعه نيافته بودنِ عقلانيت ابزاري و نقص در ساز و کارهاي توليد اقتصادي، مشهورترين عواملي هستند که اين مشکل را پديد مي­آورند. جوامعي که با مشکل اقتصادي روبرو هستند، راه چاره­اي آشکار و روشن در برابر خود دارند ؛ بايد توليد لذت خود را افزايش دهند. اين کار مي­تواند با بهينه­سازی نظام اقتصادي، بهبود شيوه­ي توليد، صنعتي کردنِ خط توليد، تربيت نيروهاي متخصص، يا بهره­برداري از منابع دست نخورده­ي مواد خام تحقق يابد. جوامعي که با مشکل توليد لذت روبرو  مي­شوند، مسيري کوبيده و هموار را در پيش روي خود دارند، که البته ممکن است در عبور از آن کامياب شوند يا شکست بخورند. اما امکان گم شدنشان در اين شاهراه وجود ندارد. جوامع انساني در طول پنج هزاره­ي گذشته آنقدر با مشکل توليد اقتصادي دست و پنجه نرم کرده­اند و صورت اين مسئله آنقدر براي همه­شان مشابه بوده است که راهکارهايي مشخص و جا افتاده براي رفع آن پديد آمده­اند.

مشکل اقتصادی بيانگر اختلالی است که در نظام توليد لذتِ جامعه وجود دارد. توسعه‌نيافته بودنِ عقلانيت ابزاری و نقص در سازوکارهای توليد اقتصادی، مشهورترين عواملی هستند که اين مشکل را پديد می­آورند. جوامعی که با مشکل اقتصادی روبه‌رو هستند راه چاره­ای آشکار و روشن در برابر خود دارند؛ بايد توليد لذت خود را افزايش دهند. اين کار می­تواند با بهينه­سازی نظام اقتصادی، بهبود شيوه­ی توليد، صنعتی‌کردنِ خط توليد، تربيت نيروهای متخصص يا بهره­برداری از منابع دست‌نخورده­ی مواد خام تحقق يابد. جوامعی که با مشکل توليد لذت روبه‌رو  می­شوند، مسيری کوبيده و هموار را در پيش روی خود دارند که البته ممکن است در عبور از آن کامياب شوند يا شکست بخورند، اما امکان گم‌شدنشان در اين شاهراه وجود ندارد. جوامع انسانی در طول پنج هزاره­ی گذشته آنقدر با مشکل توليد اقتصادی دست‌وپنجه نرم کرده­اند و صورت اين مسئله آنقدر برای همه­شان مشابه بوده است که راهکارهايی مشخص و جاافتاده برای رفع آن پديد آمده­اند.

اما جوامعی که با مشکل مصرف لذت روبه‌رو هستند چنين وضعيتی ندارند. جامعه­ای که در سازماندهی مصرف‌کنندگان لذتش مشکل دار، از بسياری از زوايا بحران­زده و ناپايدار می‌نمايد. چنين جامعه­ای از منابع طبيعی و مواد خام لازم برای توليد اقتصادی بهره­مند است و سازوکارهای اقتصادی به نسبت موفقی برای توليد لذت در اختيار دارد، اما امکان توزيع متعادلِ آن را در ميان جمعيت ندارد و از اعضايی که بتوانند اين منابع توليدشده را درست مصرف کنند، محروم است.

از آن رو اين مشکل را فرهنگی ناميديم که به ظاهر نوعی اختلال نرم­افزاری و معنايی علت اصلی نارسايی لذت در اين جوامع است. جامعه­ای که به دليل وجود تابوهايی اخلاقی، بهره­مندی از اشکالی زيربنايی از لذت­های طبيعی را ناشايست می­داند، نظامی فرهنگی که دستيابی اعضايش به حوزه­هايی طبيعی و ضروری از لذت طبيعی را منع می‌کند و ساختی اجتماعی که نوع برخورداری اعضای جامعه را به شکلی نابرابر و تبعيض­آميز تنظيم می‌کند از زمره‌ی اين مشکلات فرهنگی هستند.

بخش مهمی از مسيحيان اروپايی در طی هزار سالی که قرون وسطا طول کشيد از شکلی از نارسايی غذايی و سوءتغذيه رنج می‌بردند که دليل اصلی­اش، پرهيز از خوردن گوشت بدون جايگزين‌کردن ماده­ی پروتئين­دار ديگری بود. مسيحيان اروپايی به دليل دسترسی به منابع دريايی گوشت سفيد امکان رفع اين نقيصه را داشتند، اما با توجه به اينکه کليسای کاتوليک در آن دوره خوردن ماهی را در حدود يک‌سوم از روزهای سال ممنوع و حرام می‌دانست، امکانِ عملی رفع اين نقص را از دست دادند. اهالی اسپارت باستان به دو طبقه­ی اصلی بردگان و اربابان تقسيم می‌شدند. بر اساس قاعده­ای عمومی، بخش عمده‌ی جمعيت در گروه بردگان جای می­گرفتند و از دستيابی به ابتدايی­ترين لذت­های زيستی -غذای کافی و امنيت جانی- محروم بودند. مثلا اربابان نوجوان اسپارتی برای اثبات بلوغشان و يافتنِ حق پيوستن به جرگه‌ی مردان، می‌بايست يک شب را در بيرون از خانه بگذرانند و در اين شب به خانه­ی يکی از بردگان، شبيخون بزنند و شجاع­ترين و قوی‌ترينِ ایشان را از ميان بردارند. با توجه به اينکه بردگان فاقد سلاح بودند، طبيعی بوده که بخش عمده‌ی نوجوانان اسپارتی به سادگی در اثبات مردانگی خود موفق می‌شدند. اربابان، خود می­بایست برای حفظ تسلط خود بر طبقه­ی محروم و تداوم توزیع ویژه­ی لذت در جامعه­شان، همواره گوش به زنگ و آماده برای سرکوب شورش بردگان باشند.

به این ترتیب اسپارت جامعه­ای بود که از انبوهی از بردگان محروم و فاقد امنیت و آسایش و گروه کوچکی از نخبگان و اربابان جنگاور تشکیل می­شد که ناچار بودند برای حفاظت از خود از بخش عمده­ی نیازهای طبیعی خویش -مانند تشکیل خانواده و برخورداری از غذا و زیستگاه مطلوب- چشم­پوشی کنند. جامعه­ی اسپارتی از زمين­های کشاورزی فراوان و نيروی کار کافی برای توليد اقتصادی بهره­مند بود و چنين توليدی را هم داشت، اما رسوم و سننی که طبقه­بندی مردمان و نابرابری­هايی از اين دست را در آن نهادينه می­کرد امکان توزيع و مصرفِ متعادل لذت را در آن از ميان می­برد.

به اين ترتيب، شيوه­های گوناگونی برای مصرفِ معيوبِ لذت طبيعی در يک جامعه قابل تصور است؛ جامعه­ای که با چنين مشکلی روياروست، بر خلاف جوامع نوع پيشين، راهی شناخته‌شده و مرسوم برای پيمودن در پيش رو ندارد. هيچ قاعده­ی تجربه‌شده و مطمئنی برای مسيحيان اروپايی وجود نداشت که بهترين شکلِ مصرف غذاهای پروتئينی را در آنجا نشان دهد. منحصربه‌فرد بودن جوامع در کليت خويش، مانع گرته­برداری از تجربه­ی ساير جوامع است، ولی اين وامگيری در مورد نهادهای اقتصادی کوچک‌تر و ساده­تر امکان دارد. به همين دليل هم جوامع دارای مشکل اقتصادی برای توليد لذت با دشواری­های کمتری دست به گريبانند تا جوامع درگير با مشکلات فرهنگی مربوط به مصرف لذت طبيعی.

جوامعی که با توليد لذت طبيعی مشکل دارند، راهی برای جبران اين نقيصه ندارند مگر توليدکردن لذات طبيعی. اکثر مردم در يک جامعه­ی گرسنه، می­کوشند تا گرسنگیشان را برطرف کنند، نه اينکه با پناه‌بردن به عالم معنويات و انديشه، لذت­هايی از نوع ديگر را به دست آورند. غرقه‌شدن در مواد مخدر هم راه خوبی برای جبران فقر لذت در اين جوامع نيست، چون برآورده‌شدن حداقلی از لذات طبيعی، شرط بقای مردمان آن جامعه است و اين است که مورد تهديد واقع شده است. از اين رو، در جوامع خیلی فقير، اعتياد خيلی فراگير نيست، همچنانکه انديشه و لذات راستين معنايی هم در آنجاها زياد رشد نمی­کند. جامعه‌ای فقير مانند افغانستان و هندوچین، حتی وقتی هم که به مواد مخدری مانند حشيش دسترسی داشته باشد، معمولا از راه بيشترکردنِ توليد لذت­های طبيعی و صدور این مواد است که دست به جبران می‌زند نه روی‌آوردن به لذت­های دروغين.

جوامعی که با توليد لذت طبيعی مشکل دارند، راهی برای جبران اين نقيصه ندارند مگر توليدکردن لذات طبيعی. اکثر مردم در يک جامعه­ی گرسنه، می­کوشند تا گرسنگیشان را برطرف کنند، نه اينکه با پناه‌بردن به عالم معنويات و انديشه، لذت­هايی از نوع ديگر را به دست آورند. غرقه‌شدن در مواد مخدر هم راه خوبی برای جبران فقر لذت در اين جوامع نيست، چون برآورده‌شدن حداقلی از لذات طبيعی، شرط بقای مردمان آن جامعه است و اين است که مورد تهديد واقع شده است. از اين رو، در جوامع خیلی فقير، اعتياد خيلی فراگير نيست، همچنانکه انديشه و لذات راستين معنايی هم در آنجاها زياد رشد نمی­کند. جامعه‌ای فقير مانند افغانستان و هندوچین، حتی وقتی هم که به مواد مخدری مانند حشيش دسترسی داشته باشد، معمولا از راه بيشترکردنِ توليد لذت­های طبيعی و صدور این مواد است که دست به جبران می‌زند نه روی‌آوردن به لذت­های دروغين.

اما جوامعی که با مشکل فرهنگی برای مصرف لذت طبيعی روبه‌رو هستند در شرايط خطرناکی به سر می­برند. حضور منابع لذت طبيعی در اين جوامع در کنار دسترسی‌ناپذيری آن برای بخش عمده­ی جمعيت، نوعی اختلال پيچيده و متناقض را در سطح رفتارشناختی پديد می­آورد. مردمان چنين جامعه­ای نمی­توانند با افزودن بر توليد اقتصادی خويش و بهينه‌کردن خط توليد لذات طبيعی فقر پاداش خود را جبران کنند. در نتيجه روی‌آوردن به اشکال ديگری از لذت به عنوان تنها چاره تجلی می­کند.

 جالب آن است که دقيقا در چنين جوامعی است که آفرينش­های فرهنگی و معنايی درخشان پديد آمده است. کافی است به تاريخ انديشه نگاهی بيندازيم تا ببينيم که جوامع بحران­زده­ای از اين دست کانون­های آفرينش دانش و هنر و فن­آوری در زمانه­ی خويش بوده­اند. ايرانيانِ عصر سامانی در قرن چهارم هجری در جامعه­ای کشاورز و ثروتمند، اما بحران­زده زندگی می­کردند که از سويی زير فشار خلافت عباسی قرار داشت و از سوی ديگر با هجوم اقوام ترک‌زبان خاوری روبه‌رو بود. ساخت طبقاتی جامعه و آشفتگی در جايگاه‌های اجتماعی، آنگاه که با ترکتازی اقوام بيابانگرد و منحصرشدن برخورداری مادی به ايشان همراه شد، آشوبی را پديد آورد که در دل آن ابن سينا و رازی و فردوسی می­زيستند.

در غرب نيز اين تجربه تکرار شد. چنانکه فوکو اشاره کرده در دوره­ی خاصی از تاريخ غرب -انتهای قرن هجدهم و ابتدای قرن نوزدهم- طيفی وسيع از علوم و فنون -از جامعه­شناسی و فيزيولوژی گرفته تا شاخه­های مهندسی و پزشکی- بنيانگذاری شد و همه­ی اين‌ها در جامعه‌ای به تازگی صنعتی‌شده رخ داده بود که توليد اقتصادی بسيار زياد و اختلاف طبقاتی فاجعه‌باری را تجربه می­کرد. مارکس، اسپنسر، داروين و ديکنز هم در جامعه­ای ثروتمند زندگی می­کردند که بخش عمده­ای از جمعيت آن از دستيابی به ساده­ترين لذت­های طبيعی محروم بودند.

اما جبران کمبود لذت­های طبيعی با توسعه‌دادن لذت­های راستين برای همه­ی جوامع ممکن نيست. پيشروی در قلمرو لذت­های راستين و جبران‌کردن کمبود ماده با افزايش معنا، کاری است که به پيش‌شرط‌ها و زمينه­سازی خاصی نياز دارد. انگلستان قرن هجدهم و ايران قرن چهارم، جوامعی شهرنشين، تاجرپيشه و به نسبت باسواد بودند که توسط قدرت­های سياسی فرهيخته و اصلاح­طلبی هدايت می‌شدند. مجموع اين شرايط برای تمام جوامعِ درگير با قحطی فرهنگی لذت ممکن نيست.

به همين دليل هم بيشترِ جوامع اين چنينی، راه ساده­تر را برمی­گزينند و کمبود لذت­های طبيعی را با پرداختن به لذت­های دروغين -و نه راستين- جبران می­کنند. مواد مخدر به سادگی قابل توليد و توزيع است و منافع سرشار تجارتشان چنان کلان است که همواره گروهی سودجو برای برعهده‌گرفتن اين کار وجود خواهند داشت. دستيابی به لذت آن هم ساده است و نياز به پيچيدگی­های روانشناختی، استعداد و قريحه‌ی خاص و حتی سواد و درک درست و حسابی هم ندارد.

لذت­های دروغين از مجرايی جز پردازش اطلاعات و توليد معنا عمل می­کنند و بنابراين از ابتدا نيازی به پيش‌شرط‌های  معنایی و شناختی ندارند، به همين دليل هم معتادشدنِ جامعه­ای که از لذت­های طبيعی محروم شده است، ساده­ترين و مرسوم­ترين پاسخی است که معمولا بروز می‌کند. به اين ترتيب، می­بينيم که ميليون­ها چينی در جريان فروپاشی نظام کهن اين کشور در ابتدای قرن بيستم معتاد می­شوند و در دهه­ی 67 ميلادی اعتياد در کشورهای اروپايی­ای که درگير با بحران­های اقتصادی هستند، رواج می­يابد.

6. با توجه به آنچه که گذشت برخی از الگوهای مشهورِ اعتياد در جوامع، قابل درک می‌شود. اينکه چرا اعتياد در جوامع بحران‌زده شايع می­شود؛ اينکه چرا خانواده­ها و مردم فقير -اما نه قحطی­زده- بيشتر با اين مشکل درگير می­شوند؛ اينکه به لحاظ آماری چرا شيوع اعتياد با سطح تحصيلات و قدرت زايندگی فرهنگی جامعه نسبت عکس دارد و اينکه چرا با رواج اعتياد، قدرت جامعه و افراد ساکن در آن کاهش می­يابد، همگی با تحليل پويايی لذت در جامعه، پاسخی درخور می­يابند.

اثر آشکار و مستقيم اعتياد بر قدرت اجتماعی، امری است که خواه‌ناخواه بعد سياسی هم پيدا می­کند؛ چنانکه بسيار شنيده­ايم و در فيلم‌ها ديده‌ايم، قاچاق مواد مخدر با جرم و جنايت و زدوبندهای سياسی رابطه دارد. اين رابطه از دو سو قابل توجيه است. اعتياد با دو دسته از منافع، پيوند می­خورد. نخست منافع شخصی افرادی که می­خواهند به منبعی خطرناک ولی سودآور از ثروت دست يابند و دوم منافعی بين­المللی که ناتوانی برخی از کشورها را سودمند تلقی می­کند. دسته­ی نخست از اين منافع، اقتصاد سياهِ مواد مخدر را ايجاد می‌کند و دسته­ی دوم به سياست بين‌المللی حاکم بر کشت و توزيع مواد مخدر مربوط می­شود.

به لحاظ تاريخی، کشف و توزيع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط می­شود. بسياری از مواد مخدر نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آن‌ها فعال بوده، گرفته­اند. مشهورترينِ اين تاجران، نيکوتِ انگليسی است که تجارت تنباکو از آمريکا به اروپا و آسيا را آغاز کرد و نام خود را بر ماده‌ی محرک توتون -نيکوتين- به يادگار گذاشته است. حتی توزيع ماده­ای با اثرات کم، مانند کافئين و تئين نيز با استعمار پيوند خورده­اند. بازشدن قهوه­خانه­ها در ايرانِ عصر قاجار و جايگزينی تدريجی‌اش به چایخانه­ها، بازتابی بود از روند بلعيده‌شدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگليس. همچنين ورود تنباکو به ايران و باب‌شدن مصرف آن از دوران جنبش تنباکو تا تاسيس کارخانه­ی دخانيات، بخشی کوچک از يک طرح فراگير و جهانی است که شاخه‌دواندن شبکه­ای از اعتياد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.

به لحاظ تاريخی، کشف و توزيع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط می­شود. بسياری از مواد مخدر نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آن‌ها فعال بوده، گرفته­اند. مشهورترينِ اين تاجران، نيکوتِ انگليسی است که تجارت تنباکو از آمريکا به اروپا و آسيا را آغاز کرد و نام خود را بر ماده‌ی محرک توتون -نيکوتين- به يادگار گذاشته است. حتی توزيع ماده­ای با اثرات کم، مانند کافئين و تئين نيز با استعمار پيوند خورده­اند. بازشدن قهوه­خانه­ها در ايرانِ عصر قاجار و جايگزينی تدريجی‌اش به چایخانه­ها، بازتابی بود از روند بلعيده‌شدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگليس. همچنين ورود تنباکو به ايران و باب‌شدن مصرف آن از دوران جنبش تنباکو تا تاسيس کارخانه­ی دخانيات، بخشی کوچک از يک طرح فراگير و جهانی است که شاخه‌دواندن شبکه­ای از اعتياد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.

مهم است که هنگام مطالعه­ی اين طرح، دچار عقده‌ی دايی جان ناپلئون نشويم و کل رخدادها را به عنوان نوعی توطئه­ی بين­المللی تلقی نکنيم؛ چراکه چنين برداشت ساده‌انگارانه­ای به اندازه­ی نادرست‌بودنش رايج است. جوامع انسانی، پديدارهايی بسيار پيچيده‌تر از آن هستند که بتوانند توسط فرد يا گروهی هدفمند و برنامه­دار برای مدتی به اين درازی مدیریت و هدايت شوند. الگوهايی پيش‌رونده و منسجم از اين دست، همواره در شبکه­ای بغرنج و متداخل -و گاه متناقض- از عوامل گوناگون و بازيگران بی­شمار ريشه دارند که معمولا به شکلی ناآگاهانه و موضعی عمل می­کنند و از بر هم افتادن اثرات رفتارهايشان الگوهايی مانند رشد روزافزون اعتياد در جهان نتيجه می­شود.

رواج پديده­ی اعتياد در جهان، نتيجه­ی هزاران‌هزار حسابگری شخصی، برنامه­ريزی سودانگارانه، مقاومت­های آرمان­جويانه، زدوبندهای سياسی، سوگيری‌های عقيدتی و برنامه­ريزی بر مبنای منافع گروهی بوده است. مغز متفکر منفردی پشت اين روند وجود ندارد. تنها يک مغزِ فريب‌خورده­ی نه چندان متفکر در پيش روی اين روند باقی است که به دليل معتادشدن، بازاری سودآور را برای چنين محصولی پديد آورده است.

بازرگانان اروپايی مواد مخدر را در سراسر گيتی -از جمله کشورهای خودشان- پراکنده­اند، چون مثل بقيه­ی آدميان به منافع لحظه‌ای و کوتاه‌مدت خود می‌انديشیدند. بسياری از انديشمندان -مانند فرويد درمورد کوکائين و تيموتی ليری در مورد LSD- به اين دليل از مصرف مواد مخدر پشتيبانی کردند و آن را رواج دادند که به اثرات پزشکی يا سودمند آن باور داشتند و کمی دير به حقيقت ماجرا پی‌بردند. (فرويد تا آخر عمر به کوکائين معتاد ماند و ليری به پيدايش موجی از اعتياد به LSD در آمريکا دامن زد، هر چند هر دو کمی دیرتر به طور عمومی اشتباه اوليه­شان را گوشزد کردند.)

سازمان­ها و گروه­هايی به اين دليل به توليد و توزيع مواد مخدر روی آوردند که غير قانونی بودن آن را دستمايه­ی سودجويی خويش می‌دانستند و بسياری از اين گروه­ها به اين دليل به قانون­شکنی­های بيشتر -مانند تجارت فحشا و اسلحه- روی آوردند که اعتياد خود زمينه‌ساز شيوع اين الگوهای رفتاری بود. برخی از اين گروه‌ها -مانند مافيای سيسيل، ياکوزای ژاپن و ترياد چين- از اين رو در زمينه­ی  جرايم خشن  و قتل و خونريزی خبره شدند که ناچار بودند رقیبانی به قدرِ خود سرسخت را از صحنه­ی اين بازار پرسود حذف کنند.

بازار مواد مخدر چنان بارور است که حوزه­هايی بسيار گوناگون و متنوع از بازارهای زيانمند ديگر را در کنار خود می‌آفريند. اعتياد دستيابی به پول برای مصرف بيشتر مواد را ايجاب می‌کند و تلاش برای دستيابی به اين پول از ضرورتی شيميايی -نه تصميمی عقلانی يا اخلاقی- ناشی می­شود؛ از اين روست که جرم و جنايت چنين ساده به دنبال اعتياد در جوامع رواج می­يابند. آن معتادی که برای دستيابی به پول دست به جنايت می­زند و آن ديگری که برای تامين پول موادش اثاث خانه­اش را می­فروشد يا درآمد خانواده­اش را خرج می­کند با معيارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزيابی نيستند، چون به قول کانت، زمينه­ی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از ميان می­رود.

بازار مواد مخدر چنان بارور است که حوزه­هايی بسيار گوناگون و متنوع از بازارهای زيانمند ديگر را در کنار خود می‌آفريند. اعتياد دستيابی به پول برای مصرف بيشتر مواد را ايجاب می‌کند و تلاش برای دستيابی به اين پول از ضرورتی شيميايی -نه تصميمی عقلانی يا اخلاقی- ناشی می­شود؛ از اين روست که جرم و جنايت چنين ساده به دنبال اعتياد در جوامع رواج می­يابند. آن معتادی که برای دستيابی به پول دست به جنايت می­زند و آن ديگری که برای تامين پول موادش اثاث خانه­اش را می­فروشد يا درآمد خانواده­اش را خرج می­کند با معيارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزيابی نيستند، چون به قول کانت، زمينه­ی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از ميان می­رود.

راز سودآور بودنِ اين بازار هم دقيقا در همين جا  نهفته است. توزيع­کنندگان مواد مخدر به منبعی پايان­ناپذير از ثروت دسترسی دارند، چون با وجود تلاش‌های بی‌شائبه‌ی مديران تبليغات، هنوز هيچ محصول ديگری نيست که حق انتخاب را از خريدار خود بگيرد و او را به يک ماشين خريداری صرف تبديل کند. معتاد، هر چه دارد را برای مواد می‌دهد و هر چه را هم که بتواند در اين راه به دست می­آورد. پس از سويی به جرم و جنايت آلوده می­شود و به صورت بازاری برای ساير بخش­های اقتصاد سياه درمی­آيد و از سوی ديگر بازار بزرگ مواد را تا آخرين نفس پشتيبانی می­کند.

از اين روست که پيوندهای ميان قاچاقچيان و سياستمداران، طبيعی می­نمايد. اين پيوند، گاه چنان پررنگ می‌شود که پشتيبانی از قاچاقچيان به سياستی ملی تبديل می­شود. کافی است به ياد بياوريم که رابطه­ی کشورهای آمريکای لاتين -توليدکنندگان اصلی کوکائين- با آمريکا چگونه است و شيوه­ی سرمايه­گذاری آمريکاييان بر مثلث طلايی پس از جنگ کره را بررسی کنيم تا به پيچيدگی اين پيوند پی‌ببريم. تا يک قرن پيش که هنوز آداب معاشرت و رعايت ادب ظاهری در روابط بين­الملل رواج نيافته بود همين مسائل با زبانی تلخ‌تر بيان می­شد. چنانکه انگلستان در يکی از ننگين­ترين جنگ­های تاريخ که بعدها جنگ ترياک نام گرفت با کمک هم‌پيمانان اروپايی­اش با چين -که ورود ترياک را ممنوع کرده بود- وارد جنگ شد و پس از شکست‌دادن اين کشور تنها يک بند اصلی را در پيمان آتش‌بس گنجاند؛ آزادشدنِ دست تجار انگليسی برای صادرات ترياک به چين.

7. در يک نگاه کلی، اعتياد نوعی بيماری است. بيماری­ای که در سطح زيستی بقای آدميان در سطح روان­شناختی معنای ذهن­ها و در سطح جامعه­شناختی قدرت  اجتماعی را مختل می­کند. چنانکه گفتيم اعتياد را نبايد امری متافيزيکی، ويژه و خاص آدمی دانست. اعتياد، تنها نوعی بيماری است مانند هزاران بيماری ديگر. ويژگی آن در اين است که مهم­ترين جنبه­ی هويت آدمی، يعنی انتخاب را مختل می­کند و به اين ترتيب، رفتارهايی تکراری و يکسان را در افرادی که تا پيش از اعتياد، منحصربه‌فرد و خاص بوده­اند را ايجاب می­کند. اعتياد، مرض انتخاب است. گذشته از اين، هيچ امر ويژه يا چشمگيری در موردش وجود ندارد.

جوامع در جريان هزاران سال مبارزه برای بقا و به دنبال هزاران سال تجربه­ی فقر لذت و بيماری، آموخته­اند تا بيماری­های خويش را به شکلی توجيه کنند. اروپاييانِ قرن چهاردهم، طاعون را ناشی از خشم خدا می‌دانستند و انديشمندانشان در نيمه‌ی نخست قرن بيستم  در زمانی که مردم کشورهايشان به قتل­عام يکديگر مشغول بودند، جنگ را امری محتوم، ناشی از تقدير تاريخی يا حتی سازنده برای سرزندگی جامعه می­دانستند. امروز نيز جوامع انسانی بيان­ها و تفسيرهای خاص خود را برای توجيه‌کردن و کنارآمدن با پديد­ه‌ی اعتياد ابداع کرده­اند. زمانی «تيموتی ليری» ادعا می‌کرد که مواد توهم­زايی مانند LSD  به دليل اثرشان بر دستگاه حسی، قدرت مکاشفه و شهود را در افراد گسترش می­دهند. فرويد زمانی کوکائين را دارويی معجزه­آميز برای درمان تمام دردها و افزايش قدرت تحرک ليبيدو در سراسر بدن می‌دانست.

در اواخر قرن نوزدهم هنگامی که سرخپوستان در نبرد با سپيدپوستان شکست خوردند و گله­های بوفالو و زمين­هايشان را از دست دادند به آيين پرستش پيوتل -ماده­ای توهم‌زا- روی‌آوردند و يک قرن بعد، ايرانيانی که از فشار جنگ و ناکامی اقتصادی به جان آمده بودند آرامش خود را در نسخه­ای مدرن از اين آيين -کتاب‌های کاستاندا- جستجو کردند. هنوز هم هستند عارف­نمايانی که مستی و شناوری در منگی ناشی از مخدرها را مقدمه­ی رستگاری و رهايی از جهان مادی بدانند، اما شايد تمام اين‌ها توجيهی برای تحمل­پذير کردنِ امری توجيه­ناپذير باشد. شايد زشتی بيماری را نتوان با منسوب‌کردنش به معناهايی که ارزش خود را مستقل از بيماری به دست آورده­اند، کاهش داد.

و اعتياد همچنان هست. بيماری‌ای در سطح اجتماعی، اختلالی در کارکرد دستگاه لذت، شيوه­ای برای جبران قحطی لذت، بازاری سودآور برای قاچاقچيان، ابزاری سياسی در دست دولتمردان و شکلی از مرگ تدريجی که «من»ها را در قالب ماشين­های مصرفِ بيشتر مسخ می­کند. اين اعتياد است و شايد چيزی بيشتر نباشد.

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

یک دیدگاه

  1. محمود عبایی

    با سلام و درود خدمت دکتر شروین عزیز

    گاه و بیگاه از وب سایت شما بازدید میکنم و مطالب جالب و عمیقی می اموزم تحرک و تکاپوی فکر شما ستودنی است . از این مقاله تحلیلی شما نکات سودمندی را اموختم ، چند نکته کوتاه را به عنوان تکمله اشاره میکنم

    جالب است بدانید که بر اساس گزراشهای رسمی سازمان های متولی ، اعتیاد و مواد مخدر پس از نفت ، دومین اقتصاد کشور است . یعنی حجم سرمایه در گردش و ارزش اضافی که در تولید و توزیع مواد مخدر و مبازره نهادهای انتظامی و امنیتی و مراکز نگه داری و باز پروری معتادان و مسایل اموزشی و تبلیغی و ………. جریان دارد . پس از نفت و فراورده های نفتی دومین ترنو ور مالی کشور ماست و این موضوع از نظر اقتصادی فوق العاده حایز اهمیت است که البته در نگاه تیزبینانه شما به آن اشاره شده بود

    در بخش ایتدایی مقاله این حس در خواننده بر انیگخته می شود که همه ابعاد وجود ادمی را به کارکردهای مغز و بیو شیمی و فیزیولوزی عصبی تقلیل داداه اید . شاید برداشت ناقص من باشد اما بوی مغالطه تقلیل گرایی استشمام میشود

    نکته دیگر اینکه مساله اعتیاد در بعد فردی و روانشاختی ، چنانکه بسیاری تحقیقات میدانی نشان میدهد بیش از انکه به لذت طلبی مرتبط باشد به رنج و سائقه رهایی از رنج مرتبط است . درست مثل موقعی که ما ناچار میشویم برای رهایی از سردرد میگرنی به طور فوری فوتی استامینوفن کدئینه مصرف میکنیم و بعد به این روش عادت میکینم

    نکته پایانی اینکه شاید با روشنی و وضوح بیشتر میتوان مساله تعارض لذت ها را با مدلی که در فلسفه مشاء در طبقه بندی و مرتبه بندی لذت و الم طرح شده است است توضیح داد . گاهی انچه که موجب الم حسی است در مرتبه های عالی تر موجب لذت خیالی و یا لذت وهمی می شود
    ضمنا مساله اعتیاد به الکل که اساس انگیزشی دیگر میتواند داشته باشد در تحقیق شما مورد توجه نبوده است و معلوم نیست که بتوان الکلسیم را با همین مدل توضیح داد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *