پنجشنبه , آذر 22 1403

جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۲۹  (۱) 

جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۲۹  (۱) 

نخستین بامدادی که در مسکو بیدار شدم، با خطایی در ساعت درونی‌ام همراه بود. چون عادت داشتم صبحها زود بیدار شوم و به همین خاطر ساعت پنج صبح از خواب برخاستم و دیدم کل خلق جماهیر شوروی در خواب ناز به سر می‌برند. دوشی گرفتم و قدری روسی خواندم و باز دیدم شب دراز است و قلندر بیدار. پس دوباره گرفتم یک ساعتی خوابیدم!

آن روز را هم برای گردش در اطراف میدان سرخ و کرملین اختصاص داده بودیم. از جایی که هتل‌مان قرار داشت تا ایستگاه مترو راهی نبود و خط مترو هم در کتابخانه‌ی لنین ایستگاهی داشت که بسیار به میدان سرخ نزدیک بود. پس در حالی که مشغول کشف کردن محیطمان بودیم و راه و چاه استفاده از کارت مترو را یاد می‌گرفتیم، به آن طرف حرکت کردیم. اول به یکی از خیابانهای خوش بر و رویی رفتیم که دیشب دیده بودیم و قدمی زدیم و بعد هم در یکی از کافه‌هایی که دیشب کشف کرده بودیم نشستیم که صبحانه‌ای بخوریم. کافه‌ای قدیمی و زیبا بود که با آرایه‌هایی شبیه به دهه‌ی ۱۹۶۰.م تزیین شده بود. خوراک خوب و به نسبت گرانی خوردیم و این نکته به چشم‌مان جالب رسید که نه تنها کاغذ دیواری و رومیزی و تزئینات کافه، که حتا فیلمی که از تلویزیون بزرگ روی دیوار پخش می‌شد هم به دهه‌ی ۱۹۶۰.م تعلق داشت!

از آنجا بیرون آمدم و رفتیم که داخل ارگ کرملین را ببینیم. چنان که گفتم بناهای اصلی داخل محوطه‌ی کرملین چهار کاخ و پنج کلیسا بود که در میدانگاه اصلی وسطشان (موسوم به میدان کلیسای جامع) یک درخت عظیم کریسمس را بر پای داشته بودند. این بناها در زمینی به مساحت ۲۷۵ هزار متر مربع جای گرفته بودند و در دیواری بلند و سرخ محصور بودند که پایه‌ی اولیه‌اش را معماری ایتالیایی در سالهای پایانی قرن پانزدهم بنا نهاده بود. این دیوار گرداگرد کرملین بین سه و نیم تا شش و نیم متر پهنا دارد و نمونه‌ای از دیوارهای دفاعی ارگ‌های قدیمی است. این باروی بزرگ بیست برج هم دارد که یکی‌اش خارج از رشته‌ی دیوار بنا شده است. بلندترین این برجها (تروتسکایا) هشتاد متر ارتفاع دارد و بر باغ الکساندر مشرف است.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/e/ea/Moscow_July_2011-3a.jpg/800px-Moscow_July_2011-3a.jpgدروازه‌ی شمالی کلیسای بعثت

Dvenadsatapostolov2.jpgکلیسای دوازده حواری 

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/0c/Cerkov_Rizpolozhenia_%28Kreml%29.JPG/800px-Cerkov_Rizpolozhenia_%28Kreml%29.JPGکلیسای ردای بازمانده

بناهای کرملین به آن شکلی که امروز در برابر چشم جهانگردان قرار دارد، کمابیش نوساخته است. یک بخشهایی از آن البته قدیمی است. مثلا یک توپ عظیم را در محوطه‌اش گذاشته‌اند که شباهت عجیبی به قلعه‌کوب اورک‌ها در فیلم ارباب حلقه‌ها داشت و حدس می‌زنم یکی‌شان را از روی آن یکی ساخته باشند!

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-02-02_02-19-12.jpgبا امیرحسین و مینا در حال توپ‌بازی!

در بیشتر بروشورهای تبلیغاتی از این که این بناها در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی ساخته شده‌اند سخن به میان آمده است. اما حقیقت آن است که تاریخ یاد شده آغازگاه ساخت اولین بناها در این منطقه است و اغلب برجها و بناها در این فاصله بارها ویران و بازسازی شده‌اند. نمونه‌اش ابتدای قرن نوزدهم است که ناپلئون پس از فتح مسکو و عقب‌نشینی از آن دستور داد همه‌ی ساختمانهایش را نابود کنند. روند نابودی حتا در دوران شوروی‌ها هم تداوم داشت و استالین که به عنوان یک گرجی از نمادهای امپراتوری تزاری نفرت داشت دستور داده بود همه‌ی تزئینات بناها که یادآور تزارها باشد را محو کنند و به این ترتیب عقاب دوسر تزارها با ستاره‌ي سرخ کمونیستی جانشین شد. پس از فروپاشی کمونیسم برنامه‌ی وسیعی برای بازسازی این بناها انجام شد و بسیاری‌شان شکل و شمایل تاریخی قدیمی‌شان را بازیافتند. در زمانی که ما از کرملین دیدار کردیم مدیریت این مجموعه‌ی تاریخی بر عهده‌ی اِلِنا گاگارینا (بله، دخترِ یوری گاگارین خودمان!) بود که این روند بازسازی را هدایت می‌کرد.

در محوطه‌ی کرملین کلیساها بیش از سایر جاها توجه مرا جلب کرد. در کل بناها بزرگ و زمخت و تا حدودی بدوی بود و از تزئینات و نگاره‌هایی گل‌درشت و تا حدودی بدوی پوشیده شده بود. یکی‌شان مناره‌هایی شبیه مسجدهای خودمان داشت و دورش را هم طوری تزئین کرده بودند که شباهت غریبی به آرایه‌های اطراف علم و کتل‌های مراسم عاشورا داشت، و تقریبا توقع داشتیم با قدری دقت بتوانیم شعر «باز این چه شورش است…» را با خط نستعلیق روی مناره ببینیم!

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-02-02_02-19-09.jpg

میدانگاه اصلی کرملین که آن کاج عظیم کریسمس در میانه‌اش جلوه می‌فروخت مشرف به بنایی بود به نام «کلیسای جامع ملک‌ مقرب» (آرخانگِلسکیی سودور: Архангельский собор) که وقف فرشته میکائیل شده است. بناهای دو طرف این کلیسا عبارتند از کاخ سلطنتی کرملین و برج ساعت ایوان کبیر. این بنا را معماری ایتالیایی در سالهای آغازین قرن شانزدهم ساخته و برای مدتها –تا پیش از انتقال پایتخت به سن پترزبورگ- مقبره‌ی تزارهای روس در آن قرار داشته است. در این کلیسا ۵۴ گور سلطنتی هست که به قرن هفدهم مربوط می‌شود. آرایه‌های اولیه‌ی بنا که زیر تاثیر نوزایی ایتالیایی طراحی و پیاده شده بود، با سنت ارتدوکسی روسی ناسازگار بود و به همین خاطر همه‌اش در بازسازی‌های بعدی بنا به تدریج از بین رفته و با عناصر بومی جایگزین شده است. در جریان انقلاب کمونیستی هم بلشویک‌ها ویرانش کردند و به همان وضعیت باقی بود تا پس از مرگ استالین در اواخر دهه‌ی ۱۳۵۰ که بازسازی‌اش کردند و به موزه تبدیل شد. این بنا را دولت روسیه در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲.م) به کلیسای ارتدوکس بازگرداند و به همین خاطر وقتی ما واردش شدیم مراسمی دینی در آن اجرا می‌شد. هرچند بیشتر حاضران در آنجا جهانگردانی بودند که در پی تماشا آمده بودند و نه رستگاری.

کنار این بنا، کلیسای جامه بعثت (اوسپِنسکی سوبور: Успенский Собор) قرار دارد که بر روی یک گورستان قرون وسطایی ساخته شده و احتمالا هسته‌ی مکانی تاسیس کرملین و باسابقه‌ترین بخش آن بوده است. طوری که باستان‌شناسان حدس زده‌اند احتمالا در قرن دوازدهم کلیسایی چوبی در اینجا وجود داشته که مرکز دینی مسیحیان مسکو بوده است. این حدس بسیار محتمل می‌نماید چون در منابع تاریخی هم اشاره شده که در سال ۱۳۲۶.م کلیسای چوبی مسکو با بنایی ساخته شده از سنگ آهک جایگزین شد و احتمالا منظور همین جا بوده است. این کلیسایی است به نسبت شکیل و ساده با پنج گنبد زرین، که دروازه‌ی شمالی‌اش جلوه‌ای و ظرافتی دارد.

یکی از بناهای زیبای دیگر کرملین کلیسای جامع بشارت (بلاگووِشِنسکی سوبور: Благовещенский собор) نام داشت که با گنبدهای طلایی‌اش شناخته می‌شد. نامش را هم از روایتی مسیحی گرفته که در آن جبرئیل به مریم مقدس بشارت می‌دهد که فرزندش مسیح خواهد بود. این کلیسا هم در میدان کلیسای جامع قرار دارد و به کاخ بزرگ کرملین چسبیده، چون در اصل بخشی از آن و نمازخانه‌ی خاندان سلطنتی بوده است. این کلیسا را ایوان سوم شاه مسکو در فاصله‌ی سالهای ۱۴۸۴-۱۴۸۹.م ساخته است. فضای داخلی کلیسا مثل همه‌ی کلیساهای روسی از شمایلهای قدیسان پوشیده شده و از کف تا تاقش را با نقاشی‌‌هایی کمابیش زمخت پوشانده‌اند که همه‌شان مقدسان انجیلی یا آبای کلیسای ارتدوکس را بازنمایی می‌کند.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d1/Cathedral_of_the_Annunciation_Ceiling.jpg/1024px-Cathedral_of_the_Annunciation_Ceiling.jpg

کلیسای مهم دیگر کرملین، جامعِ دوازده حواری (церковь Двенадцати Апостолов) است که به نسبت کوچک است و در میانه‌ی قرن هفدهم ساخته شده است. بنای دیگری که آن هم به میدان کلیسای جامع مشرف است، نمازخانه‌ی بازمانده‌ی ردا (Церковь Ризоположения) نام دارد که احتمالا سازندگانش همان معمارانی بوده‌اند که کلیسای بشارت را در همسایگی‌اش ساخته‌اند. اسم این کلیسا هم از افسانه‌ای آمده که بر مبنای آن ردای مریم مقدس را مومنان از فلسطین به قسطنتنیه بردند و این ردا نیرویی جادویی داشت که از گشوده شدن شهر به دست مسلمانان جلوگیری می‌کرد. داخل این کلیسا با چهار طبقه از نقاشی‌های شمایلی دینی پوشیده شده است و اینها را هنرمندی به نام نازاری ایستومین ساوین در ۱۶۲۷.م ترسیم کرده است. این بنا در اصل نمازخانه‌ی اسقف اعظم مسکو بوده، اما در قرن هفدهم که تزارها قدرت گرفتند آن را از چنگش بیرون آوردند و به نمازخانه‌ی خاندان سلطنتی تبدیلش کردند. در اینجا چندین شمایل خوب کلیسایی از قرن چهاردهم و پانزدهم هم گذاشته بودند که از دیدن‌شان لذت بردیم.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/56/Iconostasis_in_Moscow.jpgشمایل ایستاده و دروازه‌ی تزار و نقاشی‌های دیواری در کلیسای جامع بشارت

درباره‌ی نقاشی‌های دیواری به نسبت زمختی که درون این کلیساها را پر کرده، توضیحی کوتاه لازم است. آن هم این که در هنر کلیسایی مذهب ارتدوکس، سطوح داخلی کلیسا را با نقاشی‌هایی از قدیسان و صحنه‌های دینی می‌پوشانند و هر کدامشان را «شمایل‌ ایستا»[1] می‌نامند. این سبک هنری از نقاشی‌های کلیسای شرقی روم شرقی مشتق شده که شمایل‌های مشابهی را در ابعاد کوچکتر بر قابهای چوبی ترسیم می‌کردند و هنگام اجرای مراسم پشت سر واعظان و سرودخوانان می‌نهادند.

در کلیساهای ارتدوکس تالار اصلی که پرستندگان در آن می‌ایستند، ناو نامیده می‌شود. این کلمه تباری یونانی دارد و در آن زبان هم از پارسی وامگیری شده و همان ناو (کشتی) خودمان است که در دین مسیحیت نمادی مذهبی برای کلیسای نجات‌بخش قلمداد می‌شود. این تالار به محرابی در سمت مشرق رو کرده که فضای اطرافش (sanctuary) ‌اغلب با چند پله از تالار جدا می‌شود و قدری بالاتر از آن می‌ایستد و این مکانی است که واعظان و سرودخوانان در آن می‌ایستند و مراسم را اجرا می‌کنند. در کلیساهای قدیم روم شرقی قابهای چوبی مزین به نقاشی قدیسان را در همین فضا می‌نهادند و به این ترتیب برای مراسم مذهبی که اغلب ذکر مصیبت مسیح و شهیدان مقدس بوده، صحنه‌آرایی می‌کرده‌اند. در کلیساهای ارتدوکس این شمایل‌ها با دیوار پیرامون محراب ترکیب شد و گرانیگاهش دروازه‌ای نمادین و آراسته شد در مرکز است که با دو درگاه در راست و چپ‌اش همراه است. این دو درگاه را اغلب با نقش فرشتگان مقرب (جبرئیل و میکائیل) و یا قدیسان (سنت استفن و سنت لاورنس) می‌پوشانند. این درهای نمادین یادآور عبور عیسی مسیح از دروازه‌ی معبد است و تنها افراد برگزیده می‌توانسته‌اند از آن گذر کنند. به همین خاطر هم آن را دروازه‌ی تزار (تْسارْسکیا وْراتا) می‌نامند. در نقاشی کلیسایی ارتدوکس‌ها باقی دیوار هم به همین شکل قاب‌بندی شده و با شمایل قدیسان یا صحنه‌هایی از زندگی مسیح و حواریون آراسته می‌شود.

بازدید ما از کرملین با رخدادی شادی‌بخش مصادف شد و آن هم این که نمایشگاهی به نام «سرور دریاها» در یکی از بناهای کرملین برقرار بود که شماری از اشیای بازمانده از عصر استعمار پرتغال را می‌شد در آن دید. در میانشان چیزی که بسیار برایم هیجان‌انگیز بود، نسخه‌ی پرتغالی عهدنامه‌ی تور دِ سیلاس بود، و این قراردادی بود که پرتغال و اسپانیا با حکمیت پاپ بین خود منعقد کرده بودند و بر مبنای آن کره‌ی زمین را به دو قسمت تقسیم کرده و هریک سلطه بر یکی را بر عهده گرفته بودند! آوندهای کلیسایی عظیمی از طلا هم آنجا بود که با زر و سیم غارت شده از سرخپوستان آمریکا ساخته شده بود. همچنین زره بسیار زیبای یک کونکیستادور پرتغالی جلب توجه می‌کرد و خدای مثلث دارنده‌اش می‌دانست که پیکره‌ی اندرون این زره چند انسان بیگناه را در راه ترویج مسیحیت به قتل رسانده‌ است.

پس از بازدید از کرملین باز به خیابان‌گردی روی آوردیم. کفش مینا پایش را می‌زد و این ماجرا قدری مایه‌ی ناراحتی‌اش بود. با این همه مسافتی به نسبت طولانی در خیابان آرابسکایا راه پیمودیم تا رستورانی را پیدا کنیم که دوستی سفارش‌اش را کرده بود. وقتی به رستوران مورد نظر –جایی بود به نام وِرنیچیزیا- رسیدیم، جایی به نسبت سوت و کور دیدیم که تنها مزیت‌اش بر رستوران‌های پرشمار دیگر داخل خیابان، این بود که با یادگاری‌هایی از ستاره‌های موسیقی راک در و دیوارش را تزیین کرده بودند. ورنیچیزیا چندان چیزی هم نبود و محیطش و به خصوص قیمت غذاهایش به دلمان ننشست و تصمیم گرفتیم جای دیگری برویم. همگی سخت گرسنه بودیم و عذاب وجدان شدیدی هم داشتیم که بیخودی مینای گرامی را با آن پادردی که داشت این همه راه برده بودیم. هنوز بیست قدمی از معبد هارد راک دور نشده بودیم که رستورانی عادی توجهمان را جلب کرد و دلیلش هم این بود که مجسمه‌ی کارتونی یک گاو بزرگ را روبرویش در پیاده‌رو کاشته بودند. مینا با دیدنش با قاطعیت گفت: «بریم همین جا» و ما هم خوشحال رفتیم همان جا، و این درست‌ترین تصمیم آن روزمان بود!

رستوران مورد نظرمان اسمش My My بود که ما دقیقا دلیلش را نفهمیدیم، ولی لابد برای اهل مسکو معنای مشخصی داشته. خوراکهایش اما بسیار معنادار بود. چیز بود شبیه به سلف سرویس که می‌شد در آن هرچه می‌خواهی خودت در بشقابی بریزی و بعد قیمتش را که اندک هم بود محاسبه می‌کردند. خلاصه آن که دلی از عزا در آوردیم و بخش مهمی از گناهان ارتش تزاری در جریان فتح گنجه را بخشیدیم، البته به شکلی بسیار موقت!

بعد از رفع بحران گرسنگی در سرزمین صقلاب باز به گردش در خیابانها پرداختیم. محله‌هایی را زیر پا گذاشتیم که از فروشگاه‌ها و کافه‌های فراوان پر شده بود و معلوم بود که کارکرد اصلی‌شان برای توریست‌ها تنظیم شده است. اما در وسط زمستان مسکو تعداد گردشگران دیوانه‌ای که مثل ما به هوای شفق قطبی به روسیه آمده باشند اندک بود، و به همین خاطر روزگارشان کساد به نظر می‌رسید. بسیاری از مغازه‌ها از افرادی با لباسهای عجیب و غریب برای تبلیغ و کشاندن رهگذران به مغازه‌هایشان استفاده می‌کردند. جالب بود که در بین این مانکنهای نامنتظره چند جا به فضانوردانی برخوردیم که با لباسی شبیه به گاگارین دنبال مردم راه می‌افتادند و ورود به فلان مغازه یا کافه را خواستار می‌شدند. لباسهایشان هم خیلی خوب و با دقت ساخته شده بود، طوری که یک بار شک کردم نکند لباس واقعی فضانوردان را بعد از تعطیل شدن برنامه‌های فضایی روسیه را به کاری تازه زده باشند!

در یکی از خیابانها چند مغازه انگار در هماهنگی با هم مبلغانی بیگانه‌تر از فضانوردان را تدبیر کرده بودند و آنها عبارت بودند از چند سیاهپوست که در خیابان می‌چرخیدند و با لهجه‌ی عجیبی ملت را به خرید از فلان مغازه بر می‌انگیختند. این منظره از این رو عجیب بود که تازه با دیدن‌اش متوجه می‌شدی که انگار در سراسر مسکو هیچ سیاهپوستی وجود ندارد. این قضیه فراتر از شهروندان و مقیمان بود، و دست کم ما در زمان کوتاهی که آنجا بودیم حتا جهانگرد و مسافر سیاهپوستی هم به چشممان نخورد.

همانطور که خیابانها را می‌گشتیم، شکم‌چرانی‌مان هم به راه بود. عصرگاه به کافه‌ای شیک رفتیم و قهوه و شیرینی خوردیم و وسطهای کار هم یک میکی ماوس عظیم تشویقمان کرد و شیرینی هوس‌برانگیزی خریدیم که با اولین گاز معلوم شد بستنی زمستانی خودمان است. بعدتر معلوم شد میکی‌ماوس هم جعلی بوده و استخوانهایش از یک آدم بخت برگشته تشکیل شده بود که در چندین لایه پشم شیشه و پلاستیک غرق شده بود و بدن ابرموش کاپیتالیستی را به حرکت در می‌آورد. در این بین تعداد به نسبت زیاد روسپی‌هایی که در ساعتهای نامناسبی –مثلا سر ظهر- در خیابانها پلاس بودند هم جلب نظرمان را کرد.

همین گردشها باعث شد تعداد قابل توجهی از مردم را ببینیم و به تدریج تصویری از جمعیت‌شناسی روسها به دست بیاوریم که به تدریج طی روزهای بعدی دقیقتر هم شد. تا جایی که من دیدم بافت جمعیتی روسیه قدری پیچیده بود. بخش بزرگی از جمعیت از بخشهای اشغال شده‌ی ایران قدیم می‌آمدند و ازبک و تاجیک و ارمنی و گرج و قرقیز و قزاق بودند. خودِ روسها البته اکثریت را داشتند اما خودشان هم به قومهای متفاوتی تعلق داشتند. جامعه‌شان آشکارا طبقه‌بندی‌ای نژادی داشت. فروپایه‌ترین نژاد زردپوستانی بودند که تاتار یا مغول بودند و به کارگری و خدمات سطح پایین اشتغال داشتند. طبقه‌ی بالایشان هم روس بودند در ترکیب با لایه‌ای قدری متمایز که گویا تبار آلمانی و سوئدی دارند و زیبا رو و ظریف هستند. احتمالا پس از فروپاشی شوروی در بین این دو یک طبقه‌ی متوسط نوظهور هم شکل گرفته که اینها بیشتر ایرانی‌تبار هستند. آشکار است که اینها هم تا چند دهه پیش به همان لایه‌ی فرودست تعلق داشته‌اند. اما زمانی که ما به روسیه رفتیم بیشترشان در شغلهای خدماتی به نسبت آبرومندی مشغول به کار بودند و به خصوص اداره‌ی رستورانها و برخی از هتل‌ها و مسافرخانه‌ها را در انحصار خود داشتند. این لایه‌ی اخیر زبان پارسی را می‌فهمیدند و اغلب بین خودشان به این زبان سخن می‌گفتند. هرچند بسیاری‌شان ازبک و قرقیز و ارمنی بودند.

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-01-18_11-59-52.jpgدر راه هتل اسماعیلوف

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-01-18_11-59-42.jpgچهار مسافر و مهارت چشمگیر مینا در عکس گرفتن با گوشی که شگفت‌زده‌مان کرد 

بر خلاف کلیشه‌ی رایج، روسها روی هم رفته مردم زیبارویی نیستند و به هیچ روی درشت‌اندام و غول‌آسا هم نیستند. میانگین قدشان فکر می‌کنم با مردم ایران برابر باشد. با این تفاوت که انحراف معیارشان بالاتر است، یعنی قدهای خیلی کوتاه و خیلی بلند بیش از ما دارند. درباره‌ی زیبایی‌ دختران و زنانشان هم در این حد می‌توان گفت که نزدیک به یک هفتم تا یک دهم جمعیتشان به راستی زیبارو و خوش‌اندام هستند. اما اینها بیشتر از آن که اسلاو باشند، بالتیکی هستند و به سوئدی‌ها شباهت دارند. خودِ سپیدپوستان اسلاو که درشت‌اندام‌تر از بالتیکی‌ها هم هستند، ‌قدری زمخت‌اند و چهره‌هایشان رگه‌ای روشن از عناصر مغولی را در خود حفظ کرده است. یعنی گونه‌های برجسته و صورت پهن و چشمهای نزدیک به بادامی دارند. اما عنصر اسلاوی در آنها قوی‌تر است و اغلب موبور و چشم آبی هستند و جثه‌شان از مغولها درشت‌تر است. بینی پهن و موهای صاف و کمابیش پشمالو بودن‌شان هم باز به همین خون اسلاو باز می‌گردد. ترکیب این ویژگی‌ها باعث شده که تعداد زیادی‌شان به پوتین شباهت داشته باشند!

یک نکته‌ی دیگر هم که درباره‌شان جای توجه دارد آن است که در کل جمعیتی پیر دارند و شمار جوانهایشان نسبت به ایران آشکارا کمتر و سالخوردگان‌شان پرشمارتر است. جوان‌هایشان زیاد هوای پیرها را ندارند و تا جایی که من دیدم در مترو و اتوبوس جوانها جایشان را پیرها نمی‌دهند و دیدن چنین منظره‌ای بسیار استثنایی بود. ما یکی دو بار این کار را کردیم و با نگاههای تایید کننده‌ای روبرو شدیم. یعنی سنت‌اش در میانشان وجود داشت اما انگار چندان در بند رعایتش نبودند.

 

 

  1. iconostasis

 

 

ادامه مطلب: جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۲۹   (۲)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب