جمعه ۱۳۹۷/۲/۲۱
شب در آن مقبرهی کوچکی که نصیبم شده بود خواب راحتی کردم و صبح ساعت پنج نیمی از اهل کوپه بیدارم کردند. چون سپرده بودم نزدیک فلان ایستگاه خبرم کنند و چون پویان در کوپهی دیگری بود نگران بودم که نکند ایستگاه را رد کنم. قطار البته قدری دیرتر از موعد به مقصد رسید و یک ساعت و نیمی که در این بین فاصله افتاده بود را صرف خواندن شعر کردم. توضیح آن که من از قدیم ندیمها –یعنی زمانی که ده سالی بیشتر نداشتم- گلچینی از اشعار نغز پارسی گرد آورده بودم و طی سالها هرچه شعر تر مییافتم به آن میافزودم. طوری که در حال حاضر این مجموعه به دو جلد و بیش از هزار صفحه بالغ شده و از آثار بیش از دویست شاعر نمونههایی دارد. فایل PDF این گلچین اشعار را روی گوشی همراهم دارم و هر وقت فرصتی دست دهد بیتی و غزلی از آن را میخوانم. یکی از برنامههایم در چین آن بود که یک بار این کتابها را مرور کنم و وقفهها و انتظارهایی از این دست را برای این کار غنیمت میشمردم.
ساعت ۶:۳۰ صبح بود که به ایستگاهی بین راهی رسیدیم که میبایست از آنجا به مقصدمان –شهر دونهوانگ- برویم. تاکسیهایی با کرایهی به نسبت گزاف برای این کار در ایستگاه یافتیم و یک ساعت و نیمی رفتیم تا به این شهر رسیدیم. دون هوانگ (敦煌市) شهری است به نسبت کوچک با صد و شصت هزار نفر جمعیت که در گوشهی شمال غربی استان گانسو قرار دارد و امروز جمعیتش به کلی چینی هستند. هرچند در گذشته این مناطق هم زیر سیطرهی قبایل ایرانیتبار سکا و تخاریها قرار داشته است و در زمان رونق کار اویغورها آنجا را دوخان مینامیدند که دونهوانگِ چینی تحریفی از همان است. نخستین ساکنان این سرزمین – به گواهی تاریخهای نگاشته شده در چین- تخاریهای آریایی بودهاند و از حدود ۲۰۰۰ پ.م در این منطقه سکونت داشتهاند. مهمترین باستانشناس چینی که در این منطقه کاوش کرده – لین مِئیجون- معتقد است که نام قدیمی دوخان شکلی ترکی شده از همین تُخار/ توخار بوده است. در قرن سوم پیش از میلاد و همزمان با فروپاشی دولت هخامنشی، در همان مقطعی که قبایل سکا به جنبش درآمدند و از شمال غربی ترکستان به دل ایرانشهر سرازیر شدند و مقدونیها را بیرون راندند، شاخهای از آنها به جنوب و شرق کوچیدند و به این ترتیب سکاها در استان گانسوی امروزین دست بالا را پیدا کردند. وقتی سلسلهی هان –اولین دولت متمرکز چینی- شکل گرفت، امپراتور وو در سال ۱۲۱ پ.م به سکاها حمله کرد و آنها را در نبردی شکست داد و ساخلویی در دونهوانگ امروزین بنا کرد. تفسیر پانچینیها از نام این شهر آن است که «میلِ شعلهور» معنی میدهد و میگویند حکمت این اسمگذاری هم چنین بوده که در این اردوگاهها حملهی سکاها را با افروختن آتش بر برجی بلند به جاهای دیگر اطلاع میدادهاند.
دونهوانگ به هر روی شهری آریایی باقی ماند و سکا-تخاریها و بعدتر سغدیها همچنان تا هزار سال بعد در آنجا اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند. کارکرد این شهر هم چنین بافتی را ایجاب میکرد، چون در واقع قرارگاهی بر سر راه ابریشم بود و از سویی به تلماسههای برهوت کویر تکیه کرده بود و از سوی دیگر راههای تجاریای که از مغولستان و شمال چین میآمد را به مسیرهای منتهی به پامیر و تبت متصل میکرد. دین بودایی هم در همین بافت آریایی از ایران شرقی به دونهوانگ منتقل شد و آثار هنری نفسگیری را خلق کرد. اما نفوذ ادیان ایرانی تنها به کیش بودا محدود نمیشد و در این منطقه پرستشگاههای مسیحی نستوری، یهودی، مانوی و زرتشتیای هم وجود داشته که آثار و متونی از آنها به زبانهای ایرانی (سغدی و خوارزمی و آرامی) باقی مانده است. دونهوانگ تا قرن دهم میلادی همچنان شهری ایرانی باقی ماند و با آن که تنوعی خیره کننده از اقوام و زبانها را میشد آنجا یافت، بیشتر جمعیتاش از سغدیها تشکیل میشدند.
در ابتدای قرن دهم میلادی کم کم عنصر ترکی در این منطقه دست بالا را پیدا کرد و در ۹۱۱.م اویغورها آنجا را گرفتند و به پادشاهی ختن متصل ساختند. در ۱۰۳۶.م تانگوتها که مردمی از تبار برمهای-تبتی هستند بر این منطقه استیلا یافتند. تازه پس از این تاریخ بود که بافت جمعیتی شهر دستخوش دگردیسی شد و عنصر تبتی و چینی در آن اهمیت پیدا کرد. با این همه ترکها که برای دیرزمانی بعد از سغدیها جمعیت اصلی تشکیل دهندهی دونهوانگ بودند، همچنان شماری بیشتر داشتند و در کنار سغدیهای بازرگان و شهرنشین، بخش مهمی از جمعیت روستایی و کشاورز را در بر میگرفتند.
در ۱۲۲۷.م هم مغولها به دونهوانگ حمله بردند و آنجا را به کلی ویران کردند. با این همه این شهر باز احیا شد، و این بار از پشتیبانی دیوانسالاران دولت مغولی چین (سلسلهی یوآن) برخوردار شد که بیشترشان ایرانیتبار و مسلمان بودند. طوری که دو تا از کتیبههای مهم نگاشته شده در این شهر را سلیمان امیر شینینگ (به چینی: سولایمان 速來蠻) به سال ۱۳۴۸.م (در شش زبان) و ۱۳۵۰.م نوشت و در این دومی از پسرش یاغانشاه هم نام برد.
ما حدود ساعت هشت صبح بود که به چنین شهری با چنان پیشینهی دیرینهای وارد شدیم. دوست پویان – هایدی- هتل خوبی برایمان در این جا گرفته بود که کولههایمان را آنجا گذاشتیم و به سرعت برای بازدید از غارهای هزار بودای دونهوانگ حرکت کردیم. در راه هم رستورانی پیدا کردیم و به عنوان صبحانه غذای سنتی اهالی گانسو را تناول کردیم که عبارت بود از سوپ رشته با گوشت الاغ، و بسیار خوشمزه!
با فاصله گرفتن از ترکستان و بگیر و ببندی که آنجا حاکم بود، امکان گرفتن سیم کارت برایمان فراهم شده بود. پس پویان به یکی از شعبههای شرکتی چینی رفت و حدود یک ساعتی وقت صرف کرد تا سیم کارتش را راه بیندازد. در این فاصله من در مقابل تلویزیونی در همان محدوده روی مبلی لم دادم و فیلمی تاریخی را که داشت پخش میکرد تماشا کردم. فیلم ماجرای راهپیمایی بزرگ مائو را نشان میداد و با آن که شعارزده و تبلیغاتی بود و تحریفهای تاریخی در آن فراوان دیده میشد، اما بسیار خوشساخت بود و به ویژه مائوی جوان و چیانگ کای شک را بسیار شبیه به خودشان درست کرده بودند. طوری که میشد باور کرد که هنرپیشههای پسران یا نوههایشان باشند!
مقصد اصلی ما در این شهر غارهای هزار بودا (به چینی: چیانفو دوُنگ- 莫高窟) بود که نزد گردشگران خارجی با اسم غارهای ماگائو (magao caves) شهرت دارد، که اسم مرکز حکومتی مستقر در اینجا بوده، در دوران تانگ. این آثار بخشی از همان زنجیرهی هنرهای صخرهای بود که گفتم خاستگاهش در ایلام و ایران جنوب غربی است و از آنجا به صورت تاق نصرت به روم و در سراسر راه ابریشم در قالب معبدهای بودایی به راه ابریشم گسترش یافته است. هرچند متون راهنمایی که چینیها برای توریستها چاپ کردهاند و فیلمهای تبلیغاتیشان به کلی داستان دیگری روایت میکند و وانمود میکند که چینیهایی که هر از چندی از شرق به این منطقه دستاندازی میکردند سازندگان این غارها بودهاند.
برای این که توهمی دربارهی غارهای دونهوانگ باقی نماند، اجازه بدهید کمی از سیر سفرنامه خارج شوم و تاریخچهی این غارها را بگویم. قدیمیترین این غارها برای نخستین بار در میانهی قرن چهارم میلادی و همزمان با گسترش اقتدار ساسانیان در ترکستان ساخته شد و این مصادف با زمانی بود که آیین بودایی مهایانه که مرکزش بلخ و هرات بود، به این منطقه وارد شد. کسانی هم که این غارها را ساختند به گزارش تاریخهای چینی همگی ایرانیتبار بودهاند. در کتاب «فهرست پرسشتگاههای بودایی» (به چینی: فوکانجی 佛龕記)که لیجونشیو (李君修) به سفارش ملکه وو از سلسلهی تانگ نوشته، میخوانیم که راهبی بودایی به نام یوئهزون (樂尊) که انگار تُخاری هم بوده، به سال ۳۶۶.م در این شهر خواب میبیند که شمار زیادی از بوداها دارند در چشمهای از نور زرین حمام میکنند، و آن را نشانهای میگیرد و بر مبنایش نخستین غار را در این شهر میسازد. داستان مشابهی بر ستونی در غار شمارهی ۳۳۲ هم یافت شده و از این رو انگار اصل قضیه چنین چیزی بوده باشد. البته دربارهی تاریخ دقیق ساخت اولین معبد بودایی در این منطقه جای بحث هست و برخی سال ۳۵۳.م را درستتر میدانند. چون در متن «تاریخ شاژو» (شاژو تو جینگ: 沙州土鏡) چنین مطلبی آمده، و شاژو نام دیگر دونهوانگ است. این راهب بنیانگذار به زودی از همراهی و یاری راهب دیگری برخوردار شد که چینیها اسمش را فا لیانگ (法良) نوشتهاند. این مرکز دینی بودایی همچنان محدود و کوچک بود و همچون عزلتگاهی برای راهبان سرگردان در راه ابریشم مورد استفاده قرار میگرفت. تا این که رقابت میان چینیها و اویغورها و تبتیها برای اعمال نفوذ در دونهوانگ باعث شد پشتوانهای سیاسی برای ساخت آثاری هنری در این خانقاهها فراهم آید و از دورهی تانگ به بعد این شهر به زیارتگاهی مشهور بدل شد. تا وقتی که راه ابریشم پا برجا بود، دونهوانگ هم شکوفا و پر رونق بود. اما بعد از آن که اسپانیاییها و پرتغالیها کشتی اقیانوسپیما ساختند و موفق شدند آفریقا را دور بزنند، راههای دریایی به تدریج جایگزین راههای زمینی شد و موقعیت مرکزی ایران در تجارت جهانی تضعیف شد و مناطق حاشیهای راه ابریشم در این میان فدا شد. طی قرون گذشته رگهای بازرگانی زمینی در ترکستان و گانسو به تدریج خشکید و دونهوانگ هم مثل تورفان کم کم از جمعیت تهی شد و آثار زیبای دینیاش هم از یادها رفت.
به این ترتیب در ابتدای قرن بیستم شهر توخار (دوخان) یا همان دونهوانگ قصبهای فراموش شده در حاشیهی بیابان بود. تا این که پژوهشگران آلمانی به منطقه آمدند و دربارهی گنجینهی هنری فراموش شده در این منطقه مطلب نوشتند و توجه مراکز تمدنی را به اینجا جلب کردند. کشف بزرگ البته در ابتدای قرن بیستم زمانی رخ داد که یک راهب تائویی به نام وانگ یوانلو (王圆箓) به این منطقه آمد و تولیت چند معبد متروک را بر عهده گرفت. او مردی چینی بود از اهالی شانشی که احتمالا در ۱۸۴۹.م زاده شده و در ۱۹۳۱.م در همین شهر درگذشت.
به نظر من دربارهی این مرد و انگیزههایش بحثهای زیادی وجود دارد. حقیقت آن است که وانگیوانلو مردی بیسواد بوده که بیشک دین بودایی هم نداشته است. از آنجا که دین اولیهی روستاییان چینی آیین تائو بوده، او قاعدتا با این دین آشنایی داشته اما شاهدی نداریم که او در معبدی تائویی آموزش دیده یا در زمینهی این دین دانش یا فعالیت خاصی داشته باشد. از سوی دیگر این که یک راهب تائویی تولیت یک معبد بودایی را بر عهده بگیرد قدری عجیب و غریب به نظر میرسد. بنابراین میتوان حدس زد که وانگ یوانلو مردی سرگردان و بیخانمان بوده که در سپیدهدم توجه اروپاییان به دونهوانگ گذرش به این منطقه افتاده و در غارهای متروک این منطقه اقامت گزیده است. او مدعی است که وقتی میخواست یکی از غارها را مرمت کند، دری مخفی پیدا کرده و کشف بزرگ خود را به این ترتیب انجام داده است. هرچند به نظرم هیچ بعید نیست که کوششی برای مرمت در کار نبوده باشد و او به سادگی مردی سرگردان بوده که وقتی دیده اروپاییها در این منطقه کاوش میکنند، آنجا مانده و در جستجوی گنج به غارها سرک میکشیده است. به هر صورت همین مرد بود که کشف بزرگ دونهوانگ را در ۲۵ ژوئن سال ۱۹۰۰.م انجام داد (تصویر زیر).
دری مخفی که او پیدا کرد به اتاقی منتهی میشد که اندرونش انباشته از هزاران دستنوشتهی باستانی بود. این غار که «شماره ۱۷» نامیده میشود را ما هنگام بازدیدمان از منطقه دیدیم و همچنین اتاق بزرگ پشتش را هم که مخزن اولیهی متون دونهوانگ بوده است. امروز در همان نزدیکی برای این اسناد موزهی کوچکی درست کردهاند و به شکلی بسیار ناقص و دستچین شده، تنها متون چینی یافته شده در غارها را به نمایش گذاشتهاند و در ابتدای کار هم از وانگ یوانلو در مقام راهبی ربانی و کاشفی بزرگوار کلی تجلیل کردهاند. تا جایی که من دیدم تحریف از در و دیوار این موزه و همچنین توضیحهای راهنمایمان تراوش میکرد و جملههای اندکی در این پانوشتها بود که قابل اعتماد باشد.
گواهی که بدگمانی مرا تایید میکند آن که وانگ یوانلو پس از کشف این کتابخانهی باستانی با اروپاییها وارد مذاکره شد و دستنویسها را با بهایی بسیار ناچیز به آنها فروخت. یعنی مثلا تا سال ۱۹۰۷.م بابت کل دست نوشتههایی که به دست فرنگیها (در میانشان مشهورتر از همه اورل اشتاین آلمانی و پل پِلیو فرانسوی) داد ۲۲۰ پوند گیرش آمد! این را هم بگویم که دولت چین از ترس تاراج متنها به او دستور داده بود که جلوی دیوار را تیغه کند و از ورود مردم به آن جلوگیری کند و او در ۱۹۰۴.م دیوار را کشید و راه را مسدود کرد و البته قبلش بخش عمدهی متون را برای فروش از آنجا بیرون کشیده بود.
بخش عمدهی این دستنوشتهها در اروپا طی جنگ جهانی اول و دوم از میان رفت و بخشی که باقی ماند در نهایت سر از بریتیش میوزیم و لوور در آورد. حدود یک قرن پس از این کشف بزرگ، در سال ۱۳۷۳ (۱۹۹۴.م) موزهی بریتانیا طرحی برای احیا و بازخوانی این اسناد تدوین کرد که تا به امروز ادامه دارد. طی سالهای گذشته دولت چین که روی احیای راه ابریشم و تحریف کردناش همچون میراثی چینی سرمایهگذاری هنگفتی کرده، در محل غارهای دونهوانگ دانشگاه بزرگ و منظمی تاسیس کرد و به بخشی مهم از این طرح تبدیل شد.
طبیعی بود که با توجه به آنچه خوانده بودم، سخت مشتاق بازدید از غارهای هزار بودای دونهوانگ باشم و پویان نیز چنین بود. به همین خاطر با شور و شوق اتوبوسی یافتیم که ما را به پای غارها میبرد. آنجا اما متوجه شدیم که دیدار از غارها و حتا گردش در منطقه به آن شکلی که انتظار داشتیم ممکن نیست. کل درهی مشرف به غارها و منطقهای که غارها در آن قرار داشت را قرق کرده و به سایتی توریستی تبدیلاش کرده بودند. بلیتی هم که برایش طلب میکردند بهای گزافی برابر با ۲۲۰ یوآن داشت که با پول تحقیر شده و واژگون بخت ایران از دویست هزار تومان افزونتر میشد. با قدری اکراه پول را دادیم و بلیت را گرفتیم و وارد شدیم.
چنان که انتظار داشتیم، یک صنعت گردشگری به نسبت سطحی به سبک «خر رنگ کنی» در آنجا به راه انداخته بودند. دو دختر جوان با لباسهای رنگارنگی که هیچ ربطی به جامهی بومی مردم منطقه نداشت سراغمان آمدند و گوشیهایی برای ترجمهی گفتارها به ما دادند. بعد هم به سینمای بزرگی راهنماییمان کردند که فیلمی سه بعدی و بسیار خوشساخت را از تاریخ منطقه به دست میداد. فیلم را آشکارا با هزینهای گزاف ساخته بودند و صحنهپردازیها، جلوههای ويژه و کارگردانیاش عالی بود. تنها ایرادی که داشت این بود که تقریبا نیمی از هر گزارههایی که در آن ابراز میشد دروغ فاش و بیشرمانه بود. سالن هم از جهانگردان پر بود و وقتی از آنجا خارج میشدیم روشن بود که هیچکس متوجه نشده چه مزخرفاتی به ذهنش تنقیه شده است.
خلاصه در آن سالن زیبا و شیک نشستیم و در پردهای منحنی به شکلی سهبعدی فیلمی زیبا تماشا کردیم و از این رهگذر ارشاد شدیم و دریافتیم که تنها مردم متمدن ساکن در این منطقه از ابتدای کار چینیها بودهاند که همیشه با بربرهای وحشی و مهاجم سکا و تخاری و اویغور در جنگ و جدال به سر میبردهاند. همچنین برایمان روشن شد که راه ابریشم را چینیها به زعم مقاومت این قبایل وحشی با سختی و دشواری تمام طی قرنها در این منطقه احداث کرده بودند. بعد هم متوجه شدیم که دین بودا در اصل چینی بوده و راهبانی که متونش را از ایران شرقی آورده و از زبانهای سغدی و سانسکریت به چینی ترجمه کرده بودند هم همگی چینی بودهاند. در نهایت هم به ازای هر دوره از تاریخ جهان اسم سلسلهای چینی یاد گرفتیم و من فهمیدم تمام آنچه دربارهی تاریخ خوانده بودم اشتباه بوده و امیرنشینهای محلی و کوچکی مثل لیانگ شمالی و وئی غربی در اصل امپراتوریهای جهانی بودهاند که به طور مستقیم با روم در تماس بودهاند و بینشان هم وقفهای جغرافیایی به نام ایران اصولا وجود نداشته است!
غار ۱۷ (کتابخانه) و ورودیاش در دست راست با دستنوشتههای توده شده بر زمین که اورل اشتاین خریداری کرده بود.
پس از دیدن این فیلم آموزنده از بنای باشکوه و بزرگی که پر از تالارهای سینما و نمایشگاههای عکس و پوستر بود فرار کردیم و به ورودی محوطهی غارها رسیدیم. آنجا صفی طولانی دیدیم که انبوهی از گردشگران چینی در آن صف بسته بودند تا وارد غارها شوند و آثار هنري کهنی که ناگهان به شکلی جادویی به اجداد چینیشان متصل شده بود را تماشا کنند. ما البته خارجی بودیم و شأنمان اجل از ایشان بود. این شد که جوانکی راهنماییمان کرد و همراه با هفت هشت توریست غربی جایی نگهمان داشتند تا راهنمایی که مسلط به زبان انگلیسی بود بیاید و ما را به سمت غارها ببرد. وقتمان داشت تلف میشد و من کم کم داشتم جوش میآوردم. به خصوص که اصولا نیازی به راهنما نداشتیم و تنهایی بهتر میتوانستیم آثار را ببینیم. اما جوانک میگفت ورود به غارها بدون راهنما ممنوع است و هر دسته که از غاری بازدید میکنند راهنمایی دارند و محکوماند به این حرفهایش را بشنوند.
پل پلیو در غار کتابخانه، سال ۱۹۰۸.م
در همان حینی که منتظر بودیم و کم کم امت گردشگر خارجی جمع میشدند، گفتیم معارفهای بگذاریم و ببینیم کی به کی است. این شد که حلقهای زدیم و خودمان را به هم معرفی کردیم. دختر و پسر جوانی از اسپانیا بودند و مردی فرانسوی و دو سه تا چینی که احتمالا برای تقویت زبان انگلیسیشان بین ما بُر خورده بودند و یک پیرمرد آمریکایی بسیار فرهیخته. پیرمرد بسیار خوشاخلاق و خوشمشرب بود و در جریان بازدیدها دوستیای پیدا کردیم و گپی با هم زدیم. این نکته هم برایم خیلی جالب بود که همه به ترتیب خودشان را معرفی کردند و کشورشان را هم گفتند، و وقتی نوبت به ما رسید و گفتم ایرانی هستیم یک دفعه همه تشویقمان کردند و همان پیرمرد هورا کشید و گفت ایران مایهی افتخار است! بعد هم سراغم آمد و بابت این که آمریکاییها ترامپ را به جهانیان اهدا کرده بودند عذرخواهی کرد. من هم به عنوان شهروند کشوری که تجربهی هشت سالهی احمدینژاد را پشت سر دارد قدری تسلیاش دادم و گفتم بالاخره این دوران میگذرد، چنان که مال ما هم تا حدودی گذشت. تکهای انداخت و گفت که ترامپ البته هشت سال دوام نمیآورد و خانهی پر سر چهار سال رفتنی است. من هم پاتک زدم و گفتم برای شما چنین است، چون خودتان ترامپ را انتخاب کردهاید، برای ما ولی هشت سال طول کشید چون مردم انتخابش نکرده بودند!
پس از آن تا پاسی بعد از ظهر دیدار از غارها با اعمال شاقه داشتیم. بانوی راهنمای خوش قیافه و میانسالی که انگلیسی را هم روان صحبت میکرد به ما پیوست و چند تا از غارها را نشانمان داد. در میانهی کار هم از این حرفهای توریستخرکنی فراوان میزد که «شما واقعا خوششانس هستید، وقتی اینجا توفان شن میشود در غارها را میبندند و اگر اینطوری میشد نمیتوانستید این شاهکارها را ببینید» و «واقعا پول کمی بابت بلیت از شما گرفتهاند، تماشای آثاری که میبینید چند میلیون دلار ارزش دارد« و «اینجا اگر باران بیاید آثار غارها منهدم میشوند و به همین خاطر به مدت یک ماه همه جا تعطیل میشود و هیچکس را راه نمیدهند، چقدر شما خوشبخت هستید!». کم مانده بود بگوید هر از چندی غارها را به خاطر حملهی اژدها و هجوم زامبیهای تخاری هم تعطیل میکنند، که چشمپوشی کرد.
از این حرفهای بازاری گذشته، خانم به نسبت باسواد و فرهیختهای بود که به نسخهی پرت و پلای رسمی چینیها از راه ابریشم تسلط کامل داشت. تاریخها را به نسبت درست میگفت و تفسیری که از هنر بودایی داشت درست بود. هرچند همه چیز را بیخودی به چینیها وصل میکرد و ماهر بود در نادیده گرفتن نگارههای ایرانیهایی که با لباس ایرانی و شکل و قیافهی ایرانی در تجلی بودند از در و دیوار!
یک جا هم شروع کرد به تعریف کردن از وانگ یوانلو و پارسایی و پرهیزگاریاش، و حمله کرد به اروپاییهایی که دستنوشتهها را از او گرفته و به اروپا برده بودند. اینجا بود که یک دفعه دیدم دوست تازهی آمریکاییام لب به سخن گشود و با چینی روانی به او اعتراض کرد. این که به چینی با او سخن گفت احترامم را به او بیشتر کرد، چون معلوم بود نمیخواهد جلوی بقیهی گردشگران با زبان انگلیسی که همه میفهمند ضایعاش کند. همچنین تسلطش بر چینی برایم جالب توجه بود. تا جایی که از چینیدانی دست و پا شکستهی من بر میآمد، فهمیدم که میگوید اروپاییها خوب کردند دستنوشتهها را به موزههای خودشان بردند، چون گویا اطلاع دقیقی داشت که بخش مهمی از این آثار در دوران حکومت مائو نابود شده بود و بقیه را هم انگار بایگانی کرده و از دسترس پژوهشگران خارج کرده بودند. بانوی راهنما اول سعی کرد در برابرش مقاومت کند اما از پس دایرهی اطلاعات وسیع او بر نیامد و قضیه با پیروزی دوست سالخوردهمان ختم شد. با این گفتگو بیشتر دربارهاش کنجکاو شدم و تعریف کرد که استاد شاخهای از مدیریت دانشگاه شانگهای است و پانزده سال است که در چین زندگی میکند و زبانشان را یاد گرفته و دربارهی فرهنگ چینی بسیار مطالعه کرده بود. من هم ماجرای وانگ یوانلو را برایش تعریف کردم و این که فرنگیها دستنوشتهها را خریده بودند، و همچنین توضیح مفصلی دربارهی ایرانی بودن این آثار به او دادم که دفعهی بعدی که گذرش به اینجا افتاد با تفنگی پرفشنگ جهاد خود را به انجام برساند. خودم البته چیزی به بانوی راهنما نگفتم و قدری دلم برایش سوخت وقتی در برابر دوستمان خود را باخت. برای خالی نبودن عریضه یکی دو سوال فنی دربارهی چگونگی اکسید شدن رنگ روی دیوارها و اینجور چیزها پرسیدم که جوابشان را هم میدانست و داد و اعتماد به نفساش قدری تقویت شد.
گذشته از دیدار این پیرمرد فرهیخته و خوشسخن، دیدار آن روزمان از غارهای هزار بودا واقعا ناامید کننده بود. تنها ده دوازده غار را دیدیم که در میانشان تنها یکی دو تا اثر مهمی را در خود داشتند. به طور خاص معلوم بود که بازدیدها را برای گردشگرانی با دانش صفر و هوشبهر معادل گلکلم طراحی کرده بودند. یعنی فقط وقتمان و پولمان را هدر دادند.
مجموعه غارهای دونهوانگ در واقع زنجیرهای عظیم از معبدهای تراشیده شده در کوه هستند که روی هم رفته ۷۳۵ غار و ۴۹۲ معبد دستکند را شامل میشوند و چنان که گفتیم، از اوایل دوران ساسانی تا آغاز عصر استعمار اروپاییان فعال و شکوفا بودهاند. از این مجموعهی خیره کننده، تنها ده دوازده غار را برای بازدید توریستها گشوده بودند و آنها هم اغلب اثر هنری چشمگیر و مهمی نداشت. به عمد هم جاهایی را انتخاب کرده بودند که عناصر چینی یا مغولیاش برجستهتر بود، تا داعیهی چینی بودن راه ابریشم را به کرسی بنشانند.مهربودا (میتریَهبودا)، هنر کوشانی، غار ۲۷۵، اوایل قرن پنجم پ.م
«آپسارا»های پرنده، غار ۲۸۵، سال ۵۳۸ پ.م
عبور وائیشراوانا از رودخانه، میانهی قرن دهم میلادی
نقاشیهای روی هم از غار ۲۵۳
وَجرَهپانی، نقاشی از کتابخانهی غار ۱۷
بعد از ظهر بود که خسته و کوفته و گرمازده و منگ از چرندیاتی که شنیده بودیم از غارهای هزار بودا خلاص شدیم. با همان اتوبوسهای سبز رنگی که نشان کرده بودیم به دونهوانگ برگشتیم و سر راه به بازار خوش آب و رنگی که یک چهارراه با هتلمان فاصله داشت سری زدیم و مقادیری میوهی خوب خریدیم. در اتاق بزمی راه انداختیم و میوهها را خوردیم و ساعتی چرتی زدیم. برنامهی پویان برای باقی روز این بود که ادامهی برنامهی سفرمان را دقیق کند و با هایدی هماهنگ کند تا بلیتها و هتلهایمان معلوم شود. به خصوص همتی داشت که برای من هم همه چیز را مهیا کند تا پس از جدا شدن از او به شیوهی مرسوم خودم قلندرانه در اطراف ولگردی نکنم. به همین خاطر من پس از چرتی کوتاه پا شدم و تنهایی برای گردش در شهر بیرون رفتم، در حالی که در دل قدردان برادرخواندهي مهربانم بودم که وقتش را برای هماهنگیها و سامان دادن به برنامهی سفرمان وقف کرده بود.
آن روز عصر دو ساعتی برای خودم در خیابانهای دونهوانگ چرخیدم. یکی دو بازارچهی شلوغ و جالب توجه پیدا کردم و خیابانی که در دو طرفش دست کم پنجاه رستوران شانه به شانه صف کشیده بودند. حدود ساعت نُه شب بود که به هتل برگشتم و دیدم پویان در مراحل پایانی انجام کارهاست. بالاخره کارش تمام شد و دوتایی رفتیم تا جاهای جالبی که دیده بودم را نشانش بدهم. در یکی از بازارها عینک دودیای با قیمتی مناسب خریدم، چون عینک قبلیام طی روزهای پیش به تدریج منهدم شده و از بین رفته بود. چند سنگفروشی هم دیدیم و چند تکه سنگ کوچک خریدم و از گران شدن این کالای دوستداشتنی یکه خوردم. بعدش به همان خیابان رستورانخیز رفتیم و در معرض هجوم دختران و پسران جوانی قرار گرفتیم که کنار خیابان صف بسته بودند و رهگذران مظلوم را تقریبا به زور به سمت رستوران خودشان میکشیدند. ما گفتیم یک بار این خیابان را برویم و برگردیم و غذاخوری مورد نظرمان را انتخاب کنیم. اما حقیقتاش آن که سر و صدای این مبلغان و اصرارهای پیاپیشان برایمان زننده بود و به کل اشتهایمان را کور کرد. در دورترین نقطهی سر خیابان در رستورانی نشستیم و کبابی خوردیم گران، که نه سیرمان کرد و نه چندان خوشمزه بود. از آن خیابان گریختیم و قدری دیگر راه رفتیم و در جایی دیگر شام خوبی خوردیم.
ادامه مطلب: شنبه ۱۳۹۷/۲/۲۲
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب