دوشنبه , مرداد 1 1403

خشونت و جنسیت

 

 

 

 

 

س: تعریف خشونت چیست و به چه دلایلی رخ می‌دهد؟
ج: خشونت را به اشکال متفاوتی تعریف کرده‌اند. تعبیر کلاسیک‌اش اعمال زور برای آسیب رساندن به دیگری است. اما پس از جنگ جهانی دوم باب شده که هر نوع کنش آسیب‌زننده را خشونت می‌نامند و به همین خاطر از خشونت کلامی سخن می‌گویند یا این تعبیر هایدگر شهرت یافته که می‌گوید در تفسیرش از کانت بر متن او خشونت روا داشته است.

س: چرا در سال‌های اخیر خشونت اجتماعی به ویژه در فضای مجازی افزایش یافته است؟
ج:‌ افزایش خشونت اجتماعی در ایران پدیده‌ای آماری و آشکار است. یعنی طی چهل سال گذشته روندی رو به رشد از افزایش خشونت شهروندان نسبت به هم را می‌بینیم که در شمار تشکیل پرونده‌های شکایت در دادگاه‌ها یا شمار زندانیان یا شمار جرایم خشن نمود می‌یابد. تردیدی نیست که در این مورد رشدی چشمگیر را داشته‌ایم و خشونت جاری در جامعه‌ی ما در تناسب با رشد جمعیت به هیچ عنوان با آنچه سه چهار دهه پیش می‌بینیم قیاس‌پذیر نیست. سه دلیل اصلی برای این افزایش خشونت می‌توان برشمرد: فقر و بحرانهای اجتماعی تنش‌زا در کنار شکاف اقتصادی چشمگیر که جرایم خشن را برای دسترسی به منابع وسوسه‌انگیز می‌سازد، افول اخلاق و اعتماد اجتماعی در جامعه که از ایدئولوژیک شدن دین و قوانین مدنی و فروپاشی نهادهای پشتیبان‌شان ناشی شده، و ناکارآمد و گاه فاسد بودنِ سیستم قضایی ایران که پیگیری قانون‌مند اختلافها را دشوار و طولانی و پرهزینه ساخته است.

س: فردی که خشونت خود را بروز می‌دهد، در پی به دست آوردن چه چیزی است؟
ج: خشونت یک الگوی رفتاری قمارگونه و پرمخاطره برای دسترسی سریع به منابع است. خواه این منابع مثل مورد یک زورگیر یا دزد مسلح،‌ مادی باشند، یا مثل قتلهای انتقامجویانه ماهیتی ارتباطی و معنایی داشته باشند. کسی که خشونت می‌ورزد می‌کوشد منبعی را به دست بیاورد یا مانع از دست رفتن منبعی بشود.

س: آیا می‌توان خشونت را بیماری دانست؟
ج: این نکته را باید در نظر داشت که گونه‌ی انسان (Homo sapiens) در کل جانور خشنی است. یعنی در میان گونه‌های جانوری گونه‌ی دیگری را نداریم که خارج از شرایط زیستی مثل شکار یا رقابت بر سر جفت، این همه خشونت به هم‌نوع خود روا دارد. نمی‌توان خشونت انسانی را بیماری دانست، اما می‌شود آن را یکی از ویژگی‌های غیرعادی گونه‌اش در نظر گرفت.

س: تعریف قربانی در خشونت چیست؟ (آیا می‌توان تنها شخصی که مورد خشونت قرار گرفته را قربانی دانست؟)
ج: معمولا چنین است. یعنی کسی که موضوع خشونت قرار می‌گیرد و آسیب می‌بیند را قربانی می‌نامند. البته در بیشتر موارد موقعیت پیچیده‌تر است و اغلب با زنجیره‌هایی از رفت و برگشت خشونت میان دو تن روبرو هستیم. نمونه‌اش آن که کتک‌کاری دو نفر در خیابان به ندرت با اعمال خشونت مستقیم آغاز می‌شود. معمولا کسی به دیگری پرخاش می‌کند و آن یکی ناسزایی می‌گوید و همین روند ادامه می‌یابد تا کار به درگیری فیزیکی بینجامد. یعنی در بیشتر موارد یک خشن و یک قربانی نداریم و زنجیره‌ای از نقش عوض‌ کردن‌ها را در این میان می‌بینیم.

س: چه نوع دگرگونی در فرد هنگام اعمال خشونت به وجود می‌آید؟
ج: در پیش‌بینی این که کسی دست به خشونت می‌زند یا نه، و همچنین در پیش‌بینی‌ این که کسی موضوع خشونت قرار می‌گیرد یا نه، دو متغیر کلیدی و عمومی وجود دارند که عبارتند از تستوسترون و سن! یعنی مردان در کل هم خشونت بیشتری می‌ورزند و هم بیشتر قربانی خشونت می‌شوند، و در سنین جوانی هم چنین حالتی را بیشتر از خود ظاهر می‌کنند. به عبارت دیگر نوعی آمادگی عصبی-هورمونی برای خشونت‌ورزی در کار است که از نظر تکاملی به رقابت و کشمکش نرها بر سر جفتگیری با ماده‌ها در دوران باروری مربوط می‌شود. آمادگی زیاد نوجوانان و مردان جوان برای اعمال و دریافت خشونت به همین خاستگاه تکاملی مربوط می‌شود.

س: آیا الزامی بر کنترل خشم یا بروز ندادن آن وجود دارد؟ راه‌ مهار خشم منفی چیست؟
ج: چنان که گفتم انسان در کل جانوری خشن است. اما تجربه نشان داده که خشم و خشونت اغلب موارد برای اعمال کننده و دریافت کننده آسیب‌زاست و از این رو ریشه‌کنی‌اش درست و خردمندانه می‌نماید. این البته با سرکوب خشم متفاوت است و بیشتر درمان خشم مورد نظرم است. جالب آن که ایرانیان باستان خشم را دیوی می‌دانستند و راههای جالب توجهی برای مدیریت این دیو تدبیر کرده بودند.

س: درباره جنبه اثرگذاری مثبت خشونت ( نمونه: به دست آوردن حق فردی یا دفاع شخصی) چه نظری دارید؟
ج: به هر صورت خشونت در دورانهای پیشین کارکردی تکاملی داشته که تا این اندازه در گونه‌ی انسان نهادینه شده است. در جوامع باستانی هم این را می‌دانیم که مهمترین نیروی بازدارنده‌ی خشونت، تهدید خشونت متقابل بوده است. از این رو خشونت تا وقتی که همچون نیرویی بازدارنده برای خشونت بیشتر عمل کند، پذیرفتنی و کارگشاست. ایراد کار در آنجایی آغاز می‌شود که خشونت فعال باشد و اثر بازدارندگی‌اش چشمگیر نباشد.

س: آیا خشونت به دو دسته زنانه و مردانه تقسیم می‌شود؟ اگر خیر چرا؟
ج: طی دهه‌های گذشته موجی از تبلیغات فمینیستی درباره‌ی این موضوع برخاسته که زنان در سراسر تاریخ قربانی خشونت مردانه بوده‌اند. اما حقیقت آن است که این جریان بیش از آن که دستگاهی نظری و رویکردی علمی به موضوعی عینی باشد، یک ماجرای اجتماعی مربوط به گروهی فعال سیاسی است. داده‌ها نشان می‌دهد که هم اعمال کنندگان خشونت و هم قربانیان خشونت اغلب مرد هستند. زنان در حاشیه‌ی دنیای خشونت قرار دارند و با هر شاخصی که در نظر بگیرید مردان بیش از زنان در معرض خشونت قرار دارند. شمار مردانی که به قتل می‌رسند، مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند، زندانی و شکنجه می‌شوند، یا در جنگ کشته می‌شوند همواره از زنان بیشتر بوده است. بدیهی است که اگر شاخص خشونت را امری خاص و وابسته جنسیت تعریف کنیم، به نتیجه‌ای جنسیت‌زده می‌رسیم، ولی این کاری علمی نیست. یعنی «کتک خوردن زن از شوهرش» یا «تجاوز جنسی مرد به زن» نماینده‌ی کل مفهوم خشونت نیست. اینها جلوه‌هایی خاص از خشونت هستند که زیرشاخه‌هایی به نسبت فرعی از درگیری فیزیکی و آزار بدنی محسوب می‌شوند. این البته به معنای خوار شمردن خشونت وارد آمده به زنان نیست، اما سخن بر سر آن است که اصولا زنان به شکلی مجزا و مستقل از مردان مورد خشونت واقع نمی‌شوند. خشونت مفهومی عمومی است که درباره‌ی کل اعضای جامعه باید پیکربندی شود و متغیرهایی مانند برخورداری اقتصادی یا تعلق به گروههای حاشیه‌نشین یا سن در فهم و پیش‌بینی خشونت اهمیتی بیش از جنسیت دارند.

س: تصمیم‌گیری‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و … تا چه اندازه در بروز خشونت اثرگذار هستند؟ (می‌توان گفت ما ایرانی‌ها، در حال تبدیل شدن به ملتی خشن هستیم؟ یا فرهنگ ما فرهنگی آمیخته به خشونت شده است؟)
ج: چند نکته را درباره‌ی درجه‌ی خشن بودن ایرانی‌ها باید در نظر داشت. نخست آن که ما طی دو قرن گذشته مدام مورد حمله و آسیب بوده‌ایم. از حمله‌ی روسها به شمال و پیشروی انگلیسی‌ها در دو گوشه‌ی جنوب ایران زمین (شمال هند و عراق) بگیرید تا چهار دهه‌ی گذشته که انقلاب و جنگ را داشته‌ایم. سطح خشونت جامعه‌ی ما با توجه به این شرایط آنقدرها هم که فکر می‌کنید بالا نیست. یعنی روند رو به رشدی را در این زمینه داشته‌ایم، اما اگر آن را با کشورهای دیگر مقایسه کنید می‌بینید هنوز ایرانی‌ها مردم ملایم و مهربانی هستند. به خصوص که اینجا با شهروندانی سر و کار دارید که از حاکمیت قانون و حقوق دادرسی معقولی هم برخوردار نیستند و ناچارند اغلب موارد اختلافهایشان را خودشان حل کنند. در واقع سطح خشونت رایج امروز در جامعه‌ی ما تا حدود زیادی به این شرایط اجتماعی باز می‌گردد که بخشی‌اش محصول تاریخ آشفته‌ی قرن نوزدهم و بیستم بوده و بخشی دیگر از آن پیامد ندانم‌کاری و نابخردی سیاستمداران‌ و دولتمردان بوده است. تقصیر جنگهای پیاپی که همواره ما در آن وضعیت دفاعی داشته‌ایم را نمی‌شود پای دولتمردان نوشت، اما شیوه‌ی برخورد با آن و مدتی که به درازا می‌کشد و افول اخلاق مدنی سیاست‌زده‌ را می‌توان!

س: براساس آمار پزشکی قانونی مازندران، سال گذشته شاهد افزایش آمار خشونت خانگی زنان علیه مردان و همسرآزاری بودیم، به نظر شما ریشه این مشکل را در کدام بخش جامعه باید جستجو کرد؟
ج: نکته‌ای که اغلب در بحثهای فمینیستی نادیده انگاشته می‌شود، تعریف دقیق خشونت خانوادگی است. یعنی این که در ارتباط میان زن و شوهر چه رده‌ای از رفتارها خشونت‌آمیز قلمداد می‌شوند، جای بحث دارد. مثلا اغلب این که مردی مانع کار کردن یا روابط اجتماعی گسترده‌ی همسرش شود را خشونت در نظر می‌گیرند، اما این که زنی روابط شوهرش با دوستانش را محدود سازد نادیده انگاشته می‌شود. در کل چنین می‌نماید که خشونت زبانی در میان زنان و خشونت بدنی در میان مردان بیشتر رواج داشته باشد. هرچند نمونه‌های معکوس در هر دو مورد زیاد دیده می‌شوند. آماره‌ای که مورد نظرتان است به سال ۱۳۹۴ مربوط می‌شود و نشان می‌دهد که در حدود سه درصد پرونده‌های مربوط به خشونت خانگی به آسیب فیزیکی مردان از سوی زنانشان مربوط می‌شود. این آمار البته تنها به خشونت بدنی ارتباط می‌یابد و باز هم ناقض این حقیقت نیست که اعمال خشونت بدنی از سوی مردان بیشتر از زنان است. اما به هر صورت نشان می‌دهد که حالت واژگونه‌ی تصور مرسوم هم توزیع آماری مشخصی دارد. روی هم رفته به نظرم باید این قاعده را پذیرفت که اعمال کنندگان و دریافت کنندگان خشونت اغلب مرد هستند. یعنی خشونت به لحاظ آماری به آسیب دیدی مردی از مردی مربوط می‌شود. خشونتهای خانوادگی که دو الگوی کلامی-بدنی وابسته به زن-مرد دارند ساختاری پیچیده‌تر دارند و رگ و ریشه‌شان در روابط اجتماعی پایدار باعث می‌شود تحلیل‌اش دشوارتر از خشونت عریان فیزیکی بین دو ناآشنا باشد.

س: در چند سال گذشته، شاهد بودیم که به دلایل گوناگون تجاوز و قتل(به ویژه زنان) در مازندران رشد کرده است، دلایل افزایش خشونت مردان نسبت به زنان چیست؟
ج: راستش تردید دارم در اینجا به طور خاص با خشونت مردان علیه زنان سر و کار داشته باشیم. اگر آمار تجاوز و قتل را در کنار آمارهای جرایم خشن دیگر بگذارید می‌بینید که این بخشی از یک الگوی عمومی افزایش خشونت در جامعه است. یعنی دزدی و قتل یا درگیری لفظی و قتل که ربطی به جنسیت ندارند هم پا به پای تجاوز و قتل و حتا بیش از آن رشد کرده‌اند. در اینجا ما با یک اپیدمی عمومی خشونت سر و کار داریم و هر زیررده از آن را باید با شاخصهایی عینی سنجید و به شکلی مجزا مورد چاره‌اندیشی قرار داد. تمرکز نگاه بر یک شعبه از خشونت و نادیده گرفتن نمودهای دیگرش ممکن است باعث شود به نادرست خشونت را همچون امری جنسی، طبقاتی، مذهبی یا هر چیز دیگر تفسیر کنیم و به همین خاطر در درک آن و چاره‌جویی برایش ناکام بمانیم.

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *