سه شنبه , مرداد 2 1403

درباره‌ی برده‌داری

درباره‌ی برده‌داری

مصاحبه با روزنامه‌ی شهروند (؟)، تابستان ۱۳۹۱

 

س: اگر برده داری در دنیای امروز معنایی به دنبال دارد، آن چه معناییست؟ ( به بیان ساده تر آیا صرفا به همان کار بدنی و فیزیکی و بیگاری که پیش از این به اینها اطلاق می شد، امروز هم به همان مصادیق محدود است؟)

ج: پیش از پرداختن به نمودهای برده‌داری در جهان امروزین، نخست باید به تعریفی روشن از این پدیده برسیم که تفاوت آن را با سایر اشکال ستم روشن سازد. بنا به تعریف رایج، بردگی عبارت است از وضعیتی حقوقی یا هنجارین که در آن یک انسان به مثابه چیزی تملک‌پذیر در اختیار نهادی اجتماعی یا انسانی دیگر قرار گیرد و بر خلاف میل و اراده‌اش به صورت منبعی برای تولید قلبم (تولید اقتصادی، لذت جنسی، و…) مورد استفاده قرار گیرد. در شرایطی که این وضعیت از پشتوانه‌ی حقوقی یا پذیرش عام در جامعه‌ای برخوردار نباشد، بردگی خوانده نمی‌شود و آن را می‌توان به عنوان نوعی جرم یا ناهنجاری در نظر گرفت. مبنای تعریف مفهوم بردگی یکی بسط مفهوم مالکیت تا حد در بر گرفتنِ کلیت یک انسان است، که مفهومی حقوقی است. به این ترتیب انسانی که برده شده به صورت عضوی در شبکه‌ی کالاها گرفتار می‌آید و بر اساس کار عضلانی، تولید فکری یا جذابیت جنسی‌اش ارزش اقتصادی‌ای پیدا می‌کند.

س: یک نوع برده‌داری وجود دارد یا چند نوع؟

ج: به نظرم دست کم دو جور از برده‌داری را باید از هم تفکیک کرد. یک نوع، همان است که «بردگی خانگی» نامیده می‌شود. در این حالت یک شخص است که مالک برده‌ای محسوب می‌شود و برده با وجود آن که از حقوق اجتماعی محروم است، اما به عنوان عضوی از خانوارِ اربابش قلمداد می‌شود. برده‌ی خانگی در واقع کف سلسله مراتب اجتماعی در یک جامعه‌ی سنتی کشاورز یا رمه‌دار است و در آن برده به عنوان خدمتکار خانگی عمل می‌کند و در بیشتر موارد سبک زندگی‌اش تفاوت چشمگیری با اعضای عادی خانوار ندارد. غلام و کنیزی که در ادبیات پارسی بارها مورد اشاره قرار گرفته، همواره به برده‌ی خانگی اشاره می‌کرده است. در مقابل آن شکل دیگری را داریم که اسمش را «برده‌داری نهادی» می‌گذارم. در این حالت برده‌ به صورت ماشینی برای تولید اقتصادی عمل می‌کند و خودش به نهادی اجتماعی بدل می‌شود که از خانوار یا سایر نهادهای دیگر مستقل است. معمولا در این شرایط اربابِ بردگان شخص نیست و طبقات یا خاندانها یا نهادهایی که از قدرت سیاسی برخوردارند مالک وی محسوب می‌شوند. تمایز اصلی این دو در آن است که در برده‌داری نهادی شرایط زندگی بردگان بسیار دشوار و رنجبار است و به کلی با زندگی افراد آزاد (و همچنین با بردگان خانگی) تفاوت می‌کند. تفاوت دیگر هم در آن است که شمار بردگان خانگی همواره از شمار اعضای خانوار کمتر است، در حالی که شمار بردگان نهادی معمولا بیش از آزادمردان است. در دوران سنتی بردگان نهادی برای کشاورزی، استخراج معدن یا به ندرت کار صنعتی مانند فلزکاری و کوزه‌گری مورد استفاده قرار می‌گرفته‌اند. وقتی از برده‌داری سخن می‌گوییم معمولا به برده‌داری نهادی نظر داریم و تقریبا همه‌ی پژوهشهای جدی در این زمینه بر همین مورد تمرکز یافته‌اند. چرا که زندگی بردگان خانگی در واقع تفاوت چندانی با تهیدستانِ آزاد و طبقات فرودستِ غیربرده ندارد و معمولا از ایشان بهتر هم هست. یعنی آن ستمی که با نام بردگی پیوند خورده بیشتر به برده‌داری نهادی مربوط می‌شود.

س: آیا می‌توان به الگویی در توزیع جغرافیایی و تاریخی برده‌داری دست یافت؟ یعنی آیا مقاطع تاریخی یا مناطقی خاص بوده‌اند که برده‌داری در آنها بیشتر از سایر جاها بوده باشد؟

ج: بله، دقیقا چنین است. یعنی برده‌داری از سویی پدیده‌ای جهانی و دیرپاست، و از سوی دیگر چند موجِ تاریخی و چند کانون جغرافیایی روشن و نمایان دارد. به طور کلی می‌توان گفت که بردگی خانگی در تمام جوامع کشاورز و به خصوص در شهرها وجود داشته است. این پدیده‌ای بسیار کهن و بسیار فراگیر است. یعنی از همان ابتدای پیدایش جوامع مستقر و یکجانشین و شهرهای اولیه ردپای بردگی خانگی را هم می‌بینیم که در واقع مشتقی از همان نهاد خانوارِ کشاورز است. اما بردگی نهادی به سطحی از پیچیدگی اجتماعی و قدرت نظامی برای سرکوب دایم بردگان نیاز دارد که خاستگاهش را در مصر باستان می‌بینیم. بعدتر در چین باستان و به خصوص یونان بردگی نهادی بسیار رواج می‌یابد. بردگی نهادی گسترده در هر سه حوزه‌ی تمدنی تا دیرزمانی ادامه می‌یابد. یعنی بعد از چیرگی اسکندر بر مصر در عصر بلطمیوسیان عملا همه‌ی مردم مصری به برده‌ی مقدونیان بدل می‌شوند. برده‌داری یونانیان هم تا ایتالیا بسط می‌یابد و بعد با پشتوانه‌ی قدرت سیاسی روم در سراسر اروپا منتشر می‌شود. چین هم در انزوای خاص خودش همان نهادهای کهن برده‌دارانه را در سراسر قرون میانه حفظ می‌کند. موجهای بسط برده‌داری هم کمابیش با توسعه‌ی نهادهای سیاسی در این سه قطبِ جغرافیایی بستگی دارند. چنان که ظهور دولتشهرهای یونانی با بسط برده‌داری همراه است و در با پیدایش دولت روم این برده‌داری شکلی فراگیر و جهانی به خود می‌گیرد.

س: در میان کانونهای تکامل برده‌داری تنها از یک تمدن باستانی نام نبردید و آن هم ایران است. یعنی در ایران برده‌داری نداشته‌ایم؟

ج: برده‌داری خانگی چنان که گفتم امری جهانی و عام بوده و در ایران هم آن را داشته‌ایم. اما نکته‌ی بسیار مهم و جالبی که باید بیشتر مورد واکاوی قرار گیرد آن که در ایران زمین هرگز برده‌داری نهادی تکامل نیافت. این در حالی است که سطح پیچیدگی جوامع ایران زمین از همان ابتدای کار همسان یا برتر از تمدنهای همسایه‌اش بوده است. یعنی این نکته که در دوران هخامنشیان، چرا در این ابردولتِ غول‌آسا برده‌داری نهادی غایب است، مسئله‌ایست که باید مورد پرسش واقع شود. ایران زمین تنها جایی است که از همان ابتدای تاریخ تا به امروز، با کارِ داوطلبانه در برابر مزد روبرو هستیم و هیچ بنای عظیم دولتی‌ای نمی‌شناسیم که با کار بردگان ساخته شده باشد. یک دلیلِ غیابِ سازه‌های عظیم نمادین مثل اهرام مصر و دیوار چین در ایران زمین، اصولا همین غیاب نیروی کار ارزان بردگان نهادی است. اسناد فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد اتفاقا کارهای سازماندهی شده توسط دولت در ایران از همان ابتدای عصر هخامنشی تا به امروز توسط کارگران روزمزد انجام می‌شده است.

س: اما چرا چنین بوده؟ مگر تمدن ایرانی با تمدنهای همسایه‌اش تفاوتی ذاتی دارد؟

ج: اصولا به مفهوم ذات باور ندارم و چنین تصوری هم ندارم. بیشتر فکر می‌کنم ساخت جغرافیایی ایران زمین و الگوی توزیع منابع کشاورزانه (به ویژه آب) به شکلی بود که تولید کشاورزانه که مبنای بردگی نهادی است، همواره توسط واحدهای روستایی‌ای مورد بهره‌برداری قرار گرفته که کم جمعیت بوده و از اهالی خویشاوند با هم تشکیل می‌شده‌اند. به عبارت دیگر، به نظرم زیربنای اقتصاد کشاورزانه‌ی ایران زمین به خاطر ساخت اقلیمی و بوم‌شناسی خاصی که دارد، رشد و توسعه‌ی برده‌داری نهادی را منع کرده است و بر این مبنا نظمهای سیاسی و اقتصادِ کلان وابسته بدان نیز بر اساس همین شالوده پی‌ریزی شده و در استقلال از نهادهای برده‌دارانه رشد کرده است. این نکته‌ی خیلی مهمی است که در قرون میانه که اوج رونق بردگی در ایران است، تنها نهاد اجتماعی ایرانی که غلامان و بندگان در آن حضور نمایان دارند، ارتش است که رکنِ اقتدار سیاسی هم هست و به همین دلیل هم همین بردگان از سبکتکین تا منوچهر خان گرجی مدام به مقامهای بالای سیاسی دست می‌یابند و حتا مثل غزنویان و ممالیک به تاج و تخت نیز می‌رسند.

س: مصادیق برده داری در جهان معاصر چیست؟ توضیح مختصری در این باره بفرمایید.

ج: در عصر جدید ما دو موج مهم از برده‌داری نهادی داریم. یکی با عصر استعمار پیوند خورده و به انتقال بردگان سیاهپوست از آفریقا به مستعمره‌های اروپاییان مربوط می‌شود، که پردامنه‌ترین و پیچیده‌ترین نهاد برده‌دارانه‌ تا آن هنگام بوده است. پس از آن در قرن نوزدهم افول برده‌داری را داریم، تا قرن بیستم که به دنبال ظهور دولتهای توتالیتر موج تازه‌ای از برده‌داری با شدت و سنگدلی بی‌سابقه بر می‌خیزد. در این دوران در دولتهای نزدیک به محور (تا حدودی در آلمان و ژاپن، و بسیار کمتر در ایتالیا و اسپانیا) اردوگاه‌های کار اجباری و بردگی سازمان یافته‌ی اقلیتهای نژادی یا اسیران جنگی را می‌بینیم. همزمان، و از نظر تاریخی مقدم بر آن، پیچیده‌ترین و بیرحمانه‌ترین شکل شناخته شده از بردگی نهادی را در کشورهای کمونیستی می‌بینیم. ابتدا در روسیه‌ی شوروی این الگو تکامل می‌یابد و کمی بعد هم برای نازی‌های آلمانی و هم برای پیروان مائو در چین همچون الگویی مورد استفاده قرار می‌گیرد. بعدتر این قالب در کشورهای دیگری مثل کامبوج و کره‌ی شمالی هم تکثیر می‌شود که در کشور اخیر هنوز هم وجود دارد.

س: یعنی در کشورهای سرمایه‌داری بردگی نداریم؟

ج: راستش هنگام بررسی برده‌داری با تقسیم اقتصادمدار کشورها به دو رده‌ی کمونیست و سرمایه‌دار زیاد موافق نیستم، چون دست بر قضا زیربنای روابط تولیدی در جوامع کمونیستی با مالکیت سفت و سخت‌تری بر ابزار تولید روبرو هستیم و ستمِ جاری بر کارگران از جوامع سرمایه‌دار غربی بسیار شدیدتر است. از این رو ترجیح می‌دهم دوقطبی سیاسی کشورهای دموکرات در برابر توتالیتر را بررسی کنیم که دومی بعد از جنگ جهانی دوم و نابودی فاشیسم به اردوی کمونیسم فرو کاسته می‌شود. بردگی نهادی در کشورهای دموکرات به لحاظ حقوقی امکان حضور ندارد. در کشورهای توتالیتر با توجه به پیش‌داشتهای نظری‌ای که مالکیت مطلق دولت بر ابزار تولیدی را توجیه می‌کند، افراد هم می‌توانند در این جرگه وارد شوند و به این ترتیب به مالکیت دولت در آیند. این در واقع احیای همان الگویی است که در روم باستان و آمریکای برده‌دارِ قرن هجدهم داشته‌ایم. با این تفاوت که زیربنای فلسفی اولی آرای افلاطون و ارسطو و دومی افسانه‌ی برتری نژادی بوده و سومی از مارکسیسم تغذیه می‌کرده است. اینها البته بدان معنا نیست که برده‌داری نهادی در کشورهای دموکرات وجود نداشته است، اما وضعیتی قانونی و رایج نداشته و همچون نوعی جرم بروز می‌کرده است.

س: اساسا ایدئولوژی «برده داری» و «استثمار انسان» بر چه بنیادهای اجتماعی استوار است؟ به بیان دیگر، چه عوامل پیش نیازهای اجتماعی و سیاسی در یک جامعه باید در کنار هم قرار بگیرند تا ایده برده داری، تحقق بیابد؟

ج: بر خلاف آنچه که ممکن است به نظر آید، برده‌داری نهادی امری بدوی و ابتدایی نیست. یعنی در هر دوره‌ی تاریخی در میان جوامع پیچیده و پیشرفته، آنهایی که بتوانند و زیرساختهای معنایی و اجتماعی‌شان اجازه بدهد، شکلی از آن را تولید خواهند کرد. چنان که گفتم، گذشته از ایران زمین، تمام جوامع پیشرفته و دولتهای بزرگ جهان باستان برده‌دار بوده‌اند. در ایران زمین هم با استثنایی چشمگیر روبرو هستیم. هم از نظر سطح پیچیدگی، که از ترکیبِ کشاورزی و بازرگانی ناشی شده است، و هم از نظر سازماندهی سیاسی منتشر و ترکیب جمعیتی متنوع و در عین حال همبسته‌ای که از جغرافیای خاص این سرزمین ناشی شده است. در واقع ایران تنها تمدن پیچیده‌ی شهرنشینی است که برده‌داری نهادی در آن غایب بوده است. ارکان اجتماعی ظهور برده‌داری نهادی عبارتند از وجود دولتی به نسبت خودکامه که به یک طبقه‌ی بزرگ و جنگاور از اشراف متکی باشد. این دولت ممکن است مانند دولتشهر اسپارت کوچک باشد، یا مثل روسیه‌ی شوروی پهناورترین کشور دنیا محسوب شود. آن اشراف هم ممکن است آزادمردانِ عضو قبایل رومی باشند، یا اعضای حزب کمونیست یا بلندپایگانِ ارتش سرخ. به هر صورت یک دوقطبی شدنِ اجتماعی و یک تمرکز سیاسی پیش نیاز تحول برده‌داری نهادی است. بعد از آن به یک نرم‌افزارِ توجیه کننده نیاز داریم. یعنی چارچوبی ایدئولوژیک یا دینی که برتری اربابان بر بردگان را توضیح دهد و ستم و بی‌رحمی برخاسته از برده‌داران را به لحاظ اخلاقی توجیه کند.

س: یعنی یک پشتوانه‌ی سیاسی و اجتماعی و یک داربست فرهنگی و عقیدتی برای بردگی لازم است؟

ج: بله، جالب آن است که ریخت و بافت آن نظم سیاسی بسیار متنوع است، اما آن ایدئولوژی‌ای که برده‌داری را توجیه می‌کند تا حدودی یکتاست و از یک جریانِ بزرگ جهانی تشکیل یافته که در همه‌ی سرزمینهای برده‌دار –جز چین باستان- رواج داشته است. در ابتدای این دستگاه نظری در مصر باستان تحول یافت و ترکیبی بود از آیین پرستش فرعون به عنوان خداوند زنده، به علاوه‌ی باور به برتری نژادی مصریان بر مردمان همسایه یعنی نوبه‌ای‌های سیاهپوست و لیبیایی‌ها یا سامی‌های سپیدپوست. همین نظریه بعدتر بر آرای سیاسی یونانیان اثر گذاشت و به روم باستان راه یافت و در نهایت به پیدایش کیش پرستش امپراتور منتهی شد. این کیش رومی به مسیحیت قرون وسطایی تحول می‌یابد و بعدتر در پیوند با دانش مدرن برداشتهای نژادپرستانه‌ی مدرن را در کنار اروپامداری رقم می‌زند. در قرن بیستم همین جریان است که با بازگشتِ رمانتیکِ مارکس به شعار رستگاری فرودستان، شاخه‌هایی مبارزه‌طلب از ایدئولوژی‌های سیاسی سوسیالیستی را پدید می‌آورد که کمونیسم روسی و مائوئیسم چینی و نازیسم شاخه‌هایی از آن هستند.

س: یعنی می‌خواهید بگویید جوامع غربی سرمایه‌دار یا به قول شما دموکرات فاقد برده‌داری هستند؟

ج: باید دوره‌های متفاوتِ تاریخ غرب را جداگانه مورد وارسی قرار داد. جوامع اروپایی تا زمانی که از ایدئولوژی‌های مسیحی پیروی می‌کردند، دولتهای مستعمره‌چی مسیحی‌ای مانند اسپانیا و پرتغال را پدید می‌آوردند که در بی‌رحمی و ستم بر بردگان به کلی گوی سبقت را از پیشینیان‌شان ربوده بودند. بعدتر که این مسیحیتِ سیاسی با اسطوره‌ی پیشرفت و گرایش به علم‌گرایی گره خورد، دولتهایی به همان اندازه ستمگر و برده‌دار مانند انگلستان و آمریکای پیشالینکلن را پدید آورد که از سویی تقسیم قدرت دموکراتیک بین برده‌داران را به رسمیت می‌شمرد و از سوی دیگر همچنان بردگی را تقدیس می‌کرد و تفاوتی ذاتی بین برده‌دار و برده را پیش‌فرض می‌گرفت. در خودِ اروپا هم بقایای نظم قرون وسطایی که شالوده‌اش همین تفاوت و همان کیش بود، روسیه‌ی تزاری را تا میانه‌ی قرن نوزدهم به بزرگترین دولت برده‌دار بدل کرده بود و سرف‌های آلمانی هم که تا همین حدود رسما برده بودند. از میانه‌ی قرن نوزدهم با جهانگیر شدن موجهای سه گانه‌ی دموکراسی، زیربنای نظری پشتیبان برده‌داری در جوامع غربی از میان رفت. یعنی مبنای حقوقی‌ای که بتوان بر اساس آن یک سیاهپوست یا سرخپوست کافر را ملکِ‌ یک سفیدپوست مسیحی دانست، منحل شد. در قرن بیستم کمابیش همان زیربنای حقوقی در ظاهرِ غیرمسیحی و حتا ضدمسیحی کمونیسم و نازیسم احیا شد. با این تفاوت که این بار روح تاریخ جایگزین خداوندِ مسیحیان شده بود و دولت بود که نقش مالک بردگان را ایفا می‌کرد. این شاخه‌های نظری از نظر حقوقی همچنان بردگی را ممکن می‌شمردند. با این تفاوت که این بار کسانی که به طبقات اقتصادی یا نژادهای زیستی منحط تعلق داشتند، و یا با دولت مستبد ناسازگار می‌نمودند، از حقوق انسانی خود محروم می‌شدند. چنین اتفاقی در جوامع دموکرات رخ نداد. یعنی هرچند در دوران جنگ جهانی دوم انگلیسی‌ها به مردم هند و آمریکایی‌ها به مهاجران ژاپنی در کشورشان بسیار ستم کردند، اما از زیرساخت حقوقی لازم برای آن که ایشان را به اردوگاه کار اجباری بفرستند برخوردار نبودند و به همین دلیل کار به خشونت عریان مدنی مثل کشتار امریتسار در هند و نگهداشتن ژاپنی‌ها در اردوگاه‌های موقت ختم شد و برده‌داری‌ای شکل نگرفت.

س: اما امروز با وجود از بین رفتن دولتهای توتالیتر همچنان برده‌داری باقی مانده است.

ج: این حرف درست است. البته دولتهای توتالیتر هنوز وجود دارند،‌ اما جغرافیای بردگی محدود به آنها نیست. امروز شمار بردگان را بین دوازده تا سی میلیون نفر تخمین زده‌اند که نیمی از آنها در هند زندگی می‌کنند که در ضمن بزرگترین دموکراسی دنیا را هم دارد. با این وجود باز باید به این نکته توجه کرد که چرخیدن گرانیگاه برده‌داری به هند بدان دلیل است که در فرهنگ این کشور باور به تفاوت ذاتی بین نجسها و پاکها وجود داشته است. به هر روی چه در هند و چه در جاهای دیگر برده‌داری امری غیرقانونی محسوب می‌شود و بنابراین آن برده‌داری نهادی‌ای که حرفش در میان بود دیگر وجود ندارد. بردگی در دنیای امروز از تولید اقتصادی به بهره‌جویی جنسی چرخش یافته، و از امری نهادینه با پشتوانه‌ی قدرت سیاسی دولت، به رخدادی حاشیه‌ای و مجرمانه فرو کاسته شده است. بر خلاف آنچه که در سراسر تاریخ بردگی می‌بینیم، برای نخستین بار شمار بردگان زن و کودک از مردان بیشتر شده‌اند و توزیع جمعیتی‌شان هم بیشتر به جوامع توسعه نایافته محدود می‌شود. اینها هم بدان معناست که در زمانه‌ی امروز زیربنای حقوقی و مشروعیت نهاد برده‌داری فرو پاشیده است و این روندی است که کمابیش بی‌سابقه است. استثنای ایران زمین را البته باید کنار گذاشت، چون هم ساز و کارهای اجتماعی برده‌داری نهادی در ایران زمین غایب بوده و هم گفتمان تفاوت ذاتی برده‌دار و برده در ایران زمین هرگز غالب نبوده است.

س: پس به نظر شما برده‌داری در حال ریشه‌کن شدن است؟

ج: در این مورد نمی‌توان نظر قاطعی داد. تجربه نشان داده که هرجا امکانش باشد، برده‌داری نهادی به خاطر منافع اقتصادی‌اش ظهور می‌کند. مگر کسی در پایان قرن نوزدهم باور می‌کرد که در روسیه‌ی تزاری که دهقانانش تازه حق شهروندی گرفته بودند، یا در چینی که مردمانش بسیار متمدن بودند، اردوگاه‌های کار اجباری‌ای ایجاد شود که حدود ده درصد جمعیت را با گرسنگی و اعدام از بین ببرد؟ متاسفانه خطر بازگشت برده‌داری همیشه وجود دارد. اما این خطر در حال حاضر به خاطر چارچوب حقوقی حاکم بر روابط جهانی و تا حدودی ماشینی شدنِ فرآیند کار، نامحتمل می‌نماید. خوشبختانه فعلا برده‌داری جرمی است که باید با آن مبارزه کرد.

 

 

ادامه مطلب: دسته‌جمعی بخندیم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب