دربارهی خیانت زناشویی
چکیدهی سخنرانی در موسسهی روانشناسی سیاووشان
بهار ۱۳۹۲
خیانت چیست؟ گویا بازی برنده- بازندهای باشد که در آن فردی پیمان دوستیاش با کسی را میشکند و با رقیب یا دشمنِ وی متحد میشود. خیانت از این رو مفهومی است که به شرایط جنگی مربوط میشود. در این شرایط است که دوستی و دشمنی وجود دارد، و دوستی میتواند با گسستن پیوند دوستی و پیوستن به دشمن، خیانت کند.
تعمیم مفهوم خیانت به روابط عاشقانه و به ویژه ارتباط زناشویی نشانهی این پیشداشت است که ارتباط زن و مرد در چارچوبی ستیزهمدارانه و شرایطی جنگی فهم شده است. اگر زنی یا مردی از همسرش بگسلد و با جفتی دیگر همبستر شود، کارِ او را خیانت میدانند. این تنها در شرایطی معنادار میشود که فرض کنیم فاسق از ابتدا رقیب و دشمن همسر بوده و خیانتکار با برگزیدن همآغوشی با وی پیوند دوستی خود را با همسر گسسته و همان را با دشمنی که فاسق باشد بسته است.
تعبیر خیانت را هم برای روابط عاشقانهی صمیمانه به کار میبرند و هم به ویژه در بافت زناشویی بسیار بدان اشاره میکنند. بر این مبنا فرض بر آن است که وقتی زن و مردی با هم ارتباط نزدیک پیدا کردند، تمام افرادِ همجنس با ایشان به مرتبهی دشمن و رقیب جنسی یا عاطفی فرو کاسته میشوند. یعنی زن و مردی که با هم وارد ارتباطی شدهاند، در برابر همهی همجنسانِ بالغ خویش به نبردی نابرابر و ناامیدانه برخاستهاند تا توجه و نظر و دلِ دلدار را از خطرِ پیوند خوردن با دیگریها پاسداری کند. در این شرایط است که خیانت معنادار میشود. در شرایطی که دلدار به «چیزی» نگریسته میشود که به مالکیت شخص در آمده و دیگریها به رقابتی جانانه برای تصرف وی کمر همت بستهاند. دیگریها بر این مبنا دشمن قلمداد میشوند و اگر آن دلدار با یکی از آنها سر و سری پیدا کند، خیانت کرده است. در عمل ارتباط زناشویی قاعدهای اجتماعی است که مالکیت هریک از دو طرف بر دیگری را در قالبی حقوقی و قانونی تثبیت میکند، و به این شرایط جنگی یک تن در برابر همه رسمیت میبخشد. ارتباط عاشقانهی پیشازناشویی یا پیرازناشویی هم بر اساس همسانانگاری با همین قاعدهی حقوقی معنای خیانت را بازتولید میکند.
شوخی مشهوری است به این شرح که دانشمندان مهمترین علتِ طلاق را کشف کردهاند، که همانا ازدواج است. این شوخی را میتوان به معنای خیانت نیز تعمیم داد. مهمترین دلیلِ خیانت آن است که قواعدی و پیشداشتهایی وجود دارد و بروز آن را ممکن میسازد یا حتا بدان دامن میزند. بیایید لحظهای به این فرض بیندیشیم که زن و مردی که شاید در ارتباط زناشویی هم باشند، انحصاری بر تن و روان همدیگر نداشته باشند. یعنی این انتظار دیرینه وجود نداشته باشد که انحصار ارتباط جنسی به همسر داده شود و یا دلدادگی و حس و حال عاشقانه در حریم شخصی وی محصور گردد. در این حالت آن شرایط جنگی از میان میرود. یعنی دیگریها همچون افرادی خنثا و مستقل شمرده میشوند که دشمن یا رقیبِ فرد نیستند. چرا که دلدار حالا آزادی کامل دارد که با بدن و عاطفه و هیجان خود هرچه که میخواهد بکند و دیگریها زمینهای درهم و برهم و منفعل هستند که میتوانند از میل خودمختار وی بهرهمند بشوند یا نشوند. در این حالت خیانت ممکن نیست. چون همبستری فرضی دلدار با دیگری به سادگی انتخاب شخصی اوست، مشابه با اختیاری که خودِ فرد هم از آن برخوردار است. در این حالت دشمنی میان من و دیگری از میان میرود و به همراه آن امکان خیانت نیز منحل میگردد.
این نکته البته به جای خود باقی است که زناشویی در انسان ادامهی رفتار جفتگیری است که در شکل باستانیاش برای حصر کردنِ بدنِ جفت و اطمینان از جریان یافتن تکثیر ژنوم فرد تخصص مییافته است. یعنی رفتار فراگیر و عمومی جانورانی که بر سر جفت با هم رقابت میکنند، ستون فقرات همان قواعد حقوقیای را میسازد که زناشویی را تعریف و مرزبندی میکند. با این همه در جوامع انسانی متغیر مرکزی لذت از بقا تمایز یافته و دو شاخص دلخواه و مهمِ زناشویی یا رابطهی عاشقانه، برخورداری از کامیابی جنسی و بهرهمندی از شادکامی و کامرانی دوست داشتن و دوست داشته شدن است. هردوی اینها بر لذت استوار شدهاند و بقای ژنوم ارتباطی به آنها ندارد، و گاه چنین مینماید که بقای ژنوم و زادآوری و بچهدار شدن دو شاخص مرکزی یاد شده را مختل هم میکند. بر این مبنا چنین مینماید که ارتباط عاشقانه یا پیوند زناشویی در انسان با قواعدی کار میکند که به گونههای اجدادی دوردست ما تعلق داشته و بر تکثیر ژنوم تمرکز یافته بود و بر این مبنا همهی جفتهای بالقوهی جفتِ شخص را دشمن میشمرد. این قاعدهی باستانی در شرایطی به بقای خود ادامه میدهد که فهم خودآگاه و خواستِ خودمدارِ افراد از یک رابطهی مهرآمیزِ خوب، ربطی به بیشینه کردن تکثیر ژنوم ندارد، و بر متغیرهایی روانشناختی مانند کامرانی و شادکامی میزان شده است.
این را میدانیم که در تمام جانوران خیانت وجود دارد. یعنی در شرایط جنگ فرد بر ضد همه که شالودهی رقابت جنسی را میسازد و انتخاب طبیعی ژنومها در یک جمعیت را ممکن میسازد، به راستی وضعیتی جنگی حاکم است و خیانت هم در این بستر فراوان رخ میدهد. در واقع قاعدهی عام آن است که هریک از دو جفت خودخواهانه رفتار میکنند و اگر بتوانند، برای بیشینه کردن کامیابی تکاملی ژنوم خود با کسانی جز جفت اصلیشان همآمیزی میکنند. بسامد خیانت جنسی در جانورانی مانند میمونهای بزرگ تا جایی که آمار نشان میدهد، برابر است با آنچه که میان آدمیان میبینیم، و این فراوانی بسیاری را در بر میگیرد. پس ما نه تنها قواعد ستیزهجویانهی رقابت جنسی را از نیاکان دوردست خود به ارث بردهایم، که به همراه آن خیانت را نیز در مردهریگ خویش میبینیم.
در میان سنتهای فرهنگی متفاوتی که ارتباط زن و مرد را تنظیم میکند، یک دوقطبی نمایان طی دو قرن گذشته نمایان شده است. فراگیر شدن نظم مدرن در جهان با توسعهی ابزارهای ارتباطی، ورود زنان به عرصهی تولید و مشارکت مدنی شهری، فردمدار شدنِ حقوق و فروپاشی نظامهای عقیدتی سنتی پشتیبان خانواده همراه بوده است. تمام این عوامل دسترسی فرد به شریکهای جنسی بالقوه را افزایش میدهد. یعنی مدرنیته به سبب ساخت فنآورانهاش، گسترشی چشمگیر و بیسابقه را در ارتباط میان من و دیگری رقم زده و در این فضا شمار شریکهای جنسی بالقوه، که در جامعهی سنتی از چند تن تا دست بالا چند ده تن (یا به شکلی استثنایی برای شاهان تا چند صد تن) نوسان میکرد، ناگهان به چند ده هزار تن برای هر فرد عادی ارتقا یافته است. بخش عمدهی مردم امروز در شهرهایی با جمعیت میلیونی زندگی میکنند که پرسه زدن در خیابانهایش همتاست با شناور شدن در میانهی چند صد هزار جفت بالقوه!
سیطرهی نگاه مدرن به هستی در کنار این تحول فنآورانه، چارچوبهای اعتقادی و دینیای را ویران ساخت که زمانی پشتوانهی تقدیس خانواده محسوب میشدند. سنتهایی که پایبندی جفتها به یکدیگر و پرهیزشان از بازیگوشی را سفارش میکرده، به این ترتیب دستخوش زوال شدند و فضای ارتباط زناشویی را از بار منعهای اخلاقی و دینی رهاندند. ناگفته نماند که این منعها و محدودیتهای عقیدتی به ظاهر در هیچ جامعهای چندان کارساز نبوده و آماری که دربارهی خیانت جنسی گفتیم در جوامع مذهبی هم به قدر جوامع نامقید چشمگیر است. با این همه افزایش دسترسی عینی و بیرونی به جفتهای بالقوه و رها شدن ذهن و ماشین انتخاب از مهارهای عقیدتی در کنار هم به فروپاشی نهاد خانوادهی سنتی دامن زدند.
در نتیجه چند الگوی بازسازی خانواده در سطح جهانی شکل گرفت که هر کدامشان در ضمن یک قالب خیانتزدا و خیانتستیز هم محسوب میشود. یکی از این الگوها که از همه رایجتر و پر سر و صداتر هم هست، همان است که به طور مستقیم از دلِ خود مدرنیته برآمده است و در فرهنگ مسیحی و زهدباور اروپایی ریشه دارد. این الگو که از مجرای سینما و رمان جهانگیر هم شده، همچنان ازدواج را امری مقدس میداند و در بافتی عرفی شده اما همچنان مسیحی پایبندی زن و مرد به همسر را سفارش میکند و لغزش در این مورد را به صورت خیانت رمزگذاری کرده و در نظام اخلاقی و حقوقی آن را گناه و جرم قلمداد میکنند.
الگوی دیگر که به طور همزمان در چین و هند تکامل یافته، شکلی اجتماعی شده، قبیلهمدار و سنتی از خانوادهی کنفوسیوسی یا هندویی را در زمینهی مدرن بازسازی میکند. این الگو کمابیش با شعار بازگشت به گذشته همراه است و تا حدودی به مقاومت در برابر فرهنگ مدرن میماند، هرچند دستاوردش دقیقا همان است که در فیلمها و سریالهای عامهپسند اروپایی تبلیغ میشود. الگوی دیگری که در کشورمان آشکارا دیده میشود، فروپاشی چشمگیر خانواده و ابهامِ ریشهدار در تعیین نقشهای جنسی است.
باید به این نکته توجه داشت که خانواده در ایران زمین در سراسر تاریخاش نه با زهدمداری اروپایی و کنفوسیوسی آمیخته بوده و نه در بافتی قبیلهای و عشیرهای مثل چارچوب هندویی خود را تعریف میکرده است. اخلاق جنسی در ایران زمین از دیرباز بسیار شهری و عقلانی بوده و به همین خاطر مهریه (یعنی حق مالکیت زن بر بدنش)، طلاق (حق دوطرفهی فسخ پیوند زناشویی)، چند همسری (در مردان به طور همزمان و در زنان در قالب ازدواج مجدد)، و کامجویی جنسی پیشازناشویی در آن رواج و پذیرش داشته است. درست واژگونهی آنچه که در شعارهای عوامفریبان یا کوشندگان کمسواد مدنی میبینیم، برای کسی که به اسناد تاریخی بنگرد تردیدی باقی نمیماند که در میان تمام جوامع سنتی (از جملهی جامعهی اروپایی، و به ویژه جامعهی اروپایی!) زنان در ایران زمین همواره نسبت به همجنسانشان در جوامه دیگر از بیشترین آزادی و حقوق برخوردار بودهاند.
در حال حاضر آمار دقیق و معتبری دربارهی ساخت خانوادگی ایرانیان در دست نیست. اما در حد همین اندکی که میدانیم، چنین مینماید که ایران ناپایدارترین ساخت خانواده را در سطح جهان داشته باشد. بالا بودن نسبت طلاق به ازدواج، بالا رفتن تدریجی سن ازدواج اول و کم شدن فاصلهی میان ازدواج و طلاق، درصد بالای خیانت جنسی در خانواده، آزادی جنسی افراد غیرمتاهل و مشکوک نمودن سنتهای قدیمی دربارهی مربندی امر جنسی شاخصهایی هستند که در ایران به شکل چشمگیری بالا هستند. این نکته که جامعهی ایرانی به شکلی تمرکز زدوده و ناپایدار از خانواده میل کرده و بر خلاف غرب مدرن یا شرقِ پادمدرن به احیای انحصار جنسی در قالب روابط زناشویی تن در نداده، گذشته از آشوب اجتماعی گریبانگیر ایران زمین، تا حدودی در این سنتِ ایرانی آزادی جنسی و آزادی زنان ریشه دارد.
جامعهی ایرانی به خاطر موقعیت ویژهاش احتمالا یکی از بالاترین آمارهای خیانت در سطح جهان را داراست. این خیانت از شکسته شدن عهد و پیمانهایی برآورده ناشدنی ناشی میشود. یعنی میتوان به این احتمال اندیشید که شاید اشکال اخلاقی و نابسامانی اصلی از خودِ کنش همبستری با دیگری ناشی نشده باشد، بلکه از قواعد محدود کنندهای برخاسته باشد که این همبستری را گناهی اخلاقی و جرمی اجتماعی تفسیر میکند.
حقیقت آن است که انحصار عاطفهی عاشقانه به یک تنِ خاص امری نامحتمل است. یعنی بسیار بعید است کسی در سراسر عمرش در عینِ دیدارِ چند هزار نفر تنها یک نفر را دوست داشته باشد و اگر چنین موردی هم پیدا شود قاعدتا صاحب روانی تندرست و ذهنی سالم شمرده نخواهد شد. انحصار ارتباط جنسی به یک تن در سراسر عمر چون با کرداری عینی و ملموس پیوند خورده، میتواند به ضرب و زور محدودیتهای عملیاتی پشتیبانی شود، اما تجربهی تاریخی جوامع گوناگون (از جمله جوامع جانوری) نشان داده که این محدودسازیها و زورورزیها نتیجهی چندانی ندارند و پریرو تاب مستوری ندارد!
مهر که هستهی مرکزی یک ارتباط کامیاب و کامجو را بر میسازد، به خودی خود امری انحصاری نیست. مهر شکلی پیچیده از ارتباط است که به تدریج آموخته و آموزانده میشود و کسانی که با شمار بیشتری از افراد ارتباط مهرآمیز عمیق برقرار کردهاند، در انجام این کار با افراد تازه نیز مهارت مییابند. یعنی مهر در فضای آزاد به شکلی همافزا میبالد و رشد میکند و در زیر فشار اجبار و انحصار به امری نادلخواه و زننده تبدیل میشود و لاغر و رنجور میگردد. بخشی از قواعد زناشویی که بر انحصار مهر و انحصار کامجویی جنسی پافشاری میکند، اصولا ارتباطی با مهر ندارد و از سطح زیستی و برنامهی تکاملی مربوط به جفتگیری و رقابت جنسی برای تکثیر ژنوم ناشی شده است.
در این زمینه خلاصهی کلام آن که شاید بتوان با از بین بردن شرایطِ بروز خیانت، خیانت را از بین برد. این بدان معناست که قواعد و چارچوبهایی که هم ناکارآمد و هم زیانبار هستند از قلم بیفتند و ارتباط میان زن و مرد به پیوندی آزادانه و رها از انحصار تبدیل شود. پیوندی که باید در هر لحظه از اکنون از نو انتخاب شود تا معنایی داشته باشد. چنین پیوندی شاید با پیدایش ارتباطهای تازه گسسته گردد، و این فرجام نهایی بسیاری از پیوندهاست. تفاوت در آنجاست که مهر در میانهی «من» با کسی که آزادانه انتخاب میکند و انتخاب میشود به شکلهای گوناگون تداوم خواهم یافت، هرچند شاید دستخوش تغییر و بیش و کم گردد. اما مهر در شرایطی جنگی که انحصاری و فشاری و زوری در کار باشد، از همان ابتدا دستخوش زوال و پژمردگی خواهد شد، بی آن که این تدبیرها از خطر خیانت پیشگیری یا از پیامدهای آن جلوگیری کند.
ادامه مطلب: دربارهی فوتبال، غرور ملی و شادمانی