دربارهی نابرابری
پاییز ۱۳۸۲
۱. زمانی که انقلابیون فرانسه در اواخر قرن هجدهم میلادی نخستین شورش مدرن تاریخ را بر پای داشتند، شعاری سه کلمهای را برای جنبش خویش برگزیدند: آزادی، برابری، برادری. سه کلیدواژهای که به ترتیب از آرای تجربهگرایان انگلیسی، سوسیالیستهای فرانسوی و رمانتیکهای آلمانی ریشه داشت، اما به دو شکل گوناگون در آرای مونتسکیو و روسو صورتبندی شده بود. در اولی با غلبهی آزادی بر برابری، و در دومی با چیرگی برابری بر آزادی. پس از آن، تاریخ قرن نوزدهم را میتوان به نوسان موازنه و کشمکش میان هواداران و مخالفان شعارهای انقلاب فرانسه تعبیر کرد. وقتی جنگ جهانی اول برخاست و فرو نشست، تردیدی باقی نمانده بود که شعارهای انقلاب فرانسه به کرسی نشسته است، و به این ترتیب از اوایل قرن بیستم میلادی دوران جدیدی آغاز شد که در آن تعارض درونی میان سه کلیدواژهی شعار انقلابیون فرانسه نمایان شد و هوادارانی سرسخت برای خود یافت. به تعبیری، تاریخ میانهی قرن بیستم را به خصوص در غرب میتوان ادامهی سه جریان دانست که برابری (کمونیسم)، برادری (فاشیسم) و آزادی (لیبرالیسم) را برتر از دو کلمهی دیگر میدانستهاند. اگر از این زاویه به تاریخ قرن بیستم بنگریم، جنگ جهانی دوم نبرد میان هواداران این سه عنصر بود، که با نابودی فاشیسم و دوقطبی شدن جهان ادامه یافت، تا 1989 که فروپاشی قطب کمونیستی آغاز شد و تا 1991 که به فرجام رسید. پس از آن، هژمونی غالب همان است که بیشتر با کلیدواژهی آزادی صورتبندی میشود و غلبهاش باعث شده بود تا فرانسیس فوکویاما کمی شتابزده و سادهانگارانه پایان تاریخ را اعلام کند.
۲. در ایران زمین نیز هر سه شاخهی شعارهای انقلابیون فرانسه از دوران محمد شاه قاجار به بعد هوادارانی داشته است. جنبشهای سیاسی و جریانهای روشنفکری در ایران امروز به تعبیری نوسانِ فعالان اجتماعی بین این سه شاخه بودهاند. اتصال جریان چپ با بلوک جهانی مدعی برابری، و تکرار کلیدواژهی برادری در میان انقلابیون مذهبی سال ۱۳۵۷ به قدر کافی نمایان است، و هواداران آزادی نیز بیشتر خود را در جبههی پشتیبانان مردمسالاری و مخالفان با استبداد تعریف کردهاند. شعار اصلی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ (استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی) تا حدودی بیانی بومی از همین سه کلیدواژه بود. فرض بر این بود که نیروهای استعماری علت اصلی نابرابریها هستند و استقلال و رهایی از آنها برابری را به دنبال خواهد آورد (رویکرد چپ)، خواست آزادیهای مدنی و مردمسالاری سیاسی هم به قدر کافی بیانگر بودند (رویکرد لیبرال) و شکلی خاص از جمهوری با محوریت اسلام مورد نظر بود که گمان میشد برادری و انسجام سنتی جامعهی ایرانی را حفظ خواهد کرد (رویکرد مذهبی).
حالا که قرن بیستم به سر آمده و بسیاری از حقایق پشت پرده نمایان شده است، خوب میدانیم که استفاده از این شعارها در میان کمونیستها، فاشیستها و لیبرالهایی که در جنگ دوم جهانی با هم جنگیدند و در جریان جنگ سرد با هم رویارو شدند، تا چه حدودی دستاویز منافع سیاسی بوده است. نابرابری در روسیهی شوروی از بسیاری سویهها شدیدتر و وقیحانهتر از چیزی بود که در کشورهای آزاد اروپایی میدیدیم، و سرکوب آزادی در دوران مککارتی با آنچه که در بسیاری از کشورهای کمونیست اروپای شرقی رواج داشت، شباهتی داشت. به همین ترتیب چفت و بستها و نقاط قوت و ضعف جریانهای اجتماعی هوادار برابری، برادری و آزادی در جامعهی ایرانی معاصر نیز طی این سالها تا حدودی نمایان شده و مورد واکاوی قرار گرفته است. بر این مبنا میدانیم که شعار دادن دربارهی برابری یا آزادی کافی نیست، و موضع افراد و نهادها دربارهی این مفاهیم با بازبینی راهبردهای عملیاتیشان برای استقرار این ارزشها معلوم میشود، و آن استقرار نیز باید با شاخصهای جامعهشناسانهی روشنی رسیدگیپذیر باشند.
۳. بررسی جامعهشناسانهی حوزهی تمدن ایرانی نشان میدهد که امروز مردم کشورهایی که روزگاری ایران زمین نامیده میشد، در هر سه زمینهی بختِ دستیابی به زندگیای مطلوب (برابری)، دایرهی رهایی در کنشهای مدنی و سیاسی (آزادی) و انسجام اجتماعی (برادری) وضعیت اسفناکی دارند. این وضعیت البته چندان غریب نیست، به خصوص اگر توجه داشته باشیم که با استثنای چشمگیر کشور ایرانِ خودمان، کشورهای حوزهی تمدن ایرانی قرن بیستم را به صورت مستعمرهی روسیه و انگلیس آغاز کرده و آن را به صورت کشورهای اشغال شده به دست بلوک غرب یا روسیه به پایان میبرند. واپسین انقلاب کلاسیک قرن بیستم و آخرین جنگ بزرگ کلاسیک بهرهای بوده که از قرن بیستم نصیب ایران خودمان شده است، اگر اشغال کشور در جریان دو جنگ جهانی را در نظر نگیریم. بر این مبنا، آشوب و نابسامانیای که شاهدش هستیم چندان هم دور از انتظار نیست و چه بسا که اگر فرهنگ و تمدن دیرپای این مردم و منابع نفتی غنی این قلمرو نبود، با گسیختگی کامل اجتماعیای روبرو میشدیم.
در این شرایط، این که نابرابری در جامعهی ایرانی بیداد میکند، چندان غریب نمینماید. نابرابری را در سادهترین حالت با مقایسهی بالاترین و پایینترین دهک درآمدی مشخص میکنند، و یا فاصلهی اقشار کمدرآمد و ثروتمند از خط میانگین دارایی را شاخص آن به شمار میآورند و آن را با اعدادی مانند ضریب جینی بیان میکنند. همچنین پژوهشها نشان میدهد که دو نوع نابرابری را میشود در سطح فردی و نهادی تعریف کرد. یکی تفاوت دارایی و درآمد و برخورداری را در افراد با هم مقایسه میکند و دیگری دسترسی به منابع را در زیرگروههای اجتماعی (شهرها و مناطق گوناگون، شهر در برابر روستا، اقلیتهای دینی و قومی، بلوکهای سیاسی) با هم بر میسنجد.
مرور تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که نابرابریهای میان افراد و نهادها در جامعهی سنتی ایران وضعیت پایدار و به نسبت متعادلی داشته، و این روند بعد از پایان عصر ناصری از حدود سال ۱۲۸۰ هجری خورشیدی دستخوش چرخشی شده است. یعنی همزمان با ورود نهادهای مدرن به ایران زمین، شیوههای تولید و توزیع ثروت نیز دگرگون شدهاند و منابع نوینی که تازه به این سپهر اجتماعی معرفی میشدند، طیفهایی خاص از مخاطبان و برخورداران را پیرامون خود ایجاد میکردند و به این ترتیب شکلی یکسره نو از نابرابری را رقم میزدند. مرور زندگینامههای کسانی مانند عبدالله مستوفی که در فاصلهی دوران ناصری تا عصر پهلوی دوم زیستهاند، نشان میدهد که این نابرابری شکلی تازه و ناسازگار با بافتِ جا افتاده و مرسومِ اجتماع ایرانی بوده است. از این رو از سویی ورود آن به میدان همچون شوکی فرهنگی و اقتصادی ارزیابی میشده، و از سوی دیگر آن بافت قدیمی را دگرگون ساخته و منسوخ میکرده است.
اگر نخستین موج ظهور نابرابری را پایان عصر ناصری و آغاز مشروطه بدانیم، دومین موج آن به دههی ۱۳۴۰ و ماجرای مفت مربوط میشود. درآمد نفت بسیار پیش از آن از حدود سال ۱۳۱۵ به عاملی تعیین کننده در توزیع ثروت تبدیل شده بود. اما بعد از بالا رفتن قیمت نفت و افزایش تولید ایران در اواخر دههی ۱۳۴۰ بود که ایران به معنای واقعی کلمه به کشوری ثروتمند تبدیل شد. این ثروت به هر صورت راه خود را تا طبقات فرودست نیز باز میکرد، اما انباشتی چشمگیر را در طبقات مسلط شهری نشان میداد که با وجود برخورداری از منابع چه از نظر سیاسی و چه اجتماعی تازه به دوران رسیده محسوب میشدند. سالهای آغازین دههی ۱۳۵۰ در واقع دورانی بود که جامعهی ایرانی با نوعی تازه از بحران اقتصادی روبرو شد، و این برای نخستین بار بحرانِ مازاد منابع بود، و نه کمبودِ آن. بحرانهای کمبود منابع را ایرانیان پیشتر در جریان موجهای پیاپی قحطی بارها و بارها آزموده بودند و ترفندهایی کمابیش کارآمد را برای رویارویی با آن در آستین داشتند. اما بحران انباشت منابع و ورود ثروتی نفتی که در طبقات خاصی تمرکز مییافت، عاملی بود که نارضایتی اجتماعی را تشدید کرد و بعد از سقوط آن روند رشد اقتصادی در سال ۱۳۵۶، به شورش عمومی و انقلاب انجامید.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی الگوهایی نوظهور و تجربه ناشده از انباشتی مشابه از منابع را در طبقاتی به کلی نوپا شاهد هستیم، و این در کنار بالاتر رفتن پیوستهی بهای نفت و ثروتمند شدنِ دولت ایران، ابعادی تازه از نابرابری را رقم زده است. به شکلی که کم کم میشود از نابرابری ثروت در میان دولت در برابر ملت سخن گفت. دولت طی سالهای اخیر با هر انگیزه و پشتوانهی سیاسی که بدان نسبت دهیم، برای بازتوزیع ثروت در میان طبقات فرودست تدبیرهایی اندیشیده و برخی را که جسورانه نیز مینموده، اجرا کرده است. اختصاص یارانه به همهی مردم یکی از آنهاست که گذشته از خام و ناسنجیده بودن تدوین و اجرایش در ایران، روی هم رفته یکی از ترفندهایی رهایی از نابرابری محسوب میشود و در ایران هم تا حدودی در این راستا تاثیر داشته است. طی سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۴، شرایط نابرابری کمابیش ثابت و متعادل بوده و پیشرفتهایی هم داشته است. به شکلی که فرودستترین چارک درآمدهای کشور حدود 5٪ درآمد ملی را دریافت میکردهاند، و جمعیتی که درآمدی کمتر از یک دلار در روز دارند به تدریج از 9/3٪ به 5/1٪ کاهش یافتهاند.
از سال ۱۳۸۴ تا به کنون، سیاستهای نامنتظرهی دولت آقای احمدی نژاد که با تقریبا ده برابر شدنِ بهای نفت همزمان افتاد، از سویی ثروتی باورنکردنی را به ایران سرازیر کرد و از سوی دیگر مسیر توزیع درست و اصولی آن را مسدود ساخت. به شکلی که این فرصت تاریخی برای دستیابی به برابری اقتصادی و سرمایهگذاری در صنایع زیربنایی از دست رفت. ضریب جینی[1] که در ۱۳۸۴ با ۳/۳۸ برابر بود، تا هشت سال بعد به ۵/۴۴ بالغ شد که چشمگیر و نگران کننده است. در حدی که طبق برخی از آمارها، امروز 40٪ جمعیت کشورمان زیر خط جهانی فقر زندگی میکنند، و این دو برابر درصدی است که در سال ۱۳۸۴ داشتهایم. این دو برابر شدنِ نسبت تهیدستان با توجه به ثروت نفتی هنگفتی که دقیقا طی همین دوران میبایست نصیبشان میشده، شگفتانگیز مینماید.
دستیابی به برابری یکی از شعارهای محبوب تمام دولتهای دنیاست، و تجربه نشان داده که عمل به آن از ابراز کردنش دشوارتر است. ریزهکاریهای فراوانی در تدوین برنامههای دستیابی به برابری باید مورد توجه قرار گیرد که پرداختن به آنها وظیفهی متخصصان و اقتصاددانان است، نه عوام و نه عوامزدگان. این را میدانیم که نابرابری به هر صورت حقیقتی اجتماعی است و در تمام جوامع با شدتهای بیش یا کم وجود داشته و دارد. اما عادلانه بودنِ این نابرابری است که آن را توجیهپذیر و تحملپذیر میسازد. یعنی وقتی «نابرابری در دستیابی به منابع» به طور طبیعی از «برابری در فرصت دسترسی به منابع» برخیزد، بازتابی از توانمندی و استعداد متفاوت افراد است و دادگرانه مینماید. اشکال اصلی نابرابریهای اقتصادی امروزین، غیرعادلانه بودنشان است، و همین است که این شاخص را به یکی از تهدیدهای بزرگ ثبات سیاسی در جامعهی ما بدل ساخته است.
- این ضریب عددی بین صفر تا صد است که در آن صفر با برابری مطلق و صد با نابرابری مطلق همتاست. ↑
ادامه مطلب: جعل مدرک و بحران در هویت نوین ایرانی