یکشنبه , آبان 27 1403

دشمن مردم: درباره‌ی مرگ صدام

1. در ميان شخصيتهاي تاريخي، تنها چندتني هستند که نامشان و شخصيتشان همخوانی‌ای چنان دقيق داشته باشد، که در مورد صدام داشت. استالين را به اين دليل که سياستي خشن را با مشتي آهنين اجرا کرد، شايسته‌ی نامش دانسته‌اند، چرا که استالين پولاد معنا می‌دهد. به همين ترتيب، مورخان باستاني می‌گفتند که داريوش –که در پارسی باستان نگهدارنده‌ی نيکی معنا می‌دهد- به خاطر دادگستری و درايتش، شايسته‌ی اين نام بوده است.

در اين ميان، بايد بی‌ترديد صدام را هم به حساب آورد. چرا که نامش صدمه زننده معنا می‌دهد، و و بي ترديد انساني بود که به خويشتن و ديگران بسيار صدمه زد.

نام واقعی‌اش صدام حسين عبدالمجيد التکريتي بود. وابسته به عشيره‌ی سنی تکريت که در مثلت سنی‌نشين جنوب عراق می‌زيستند. زندگينامه‌اش را امروز ديگر همه می‌دانند. از اين رو اشاره به عناصر اصلي ماجراي حيات و مرگش برايمان بسنده است.

در ارديبهشت سال 1316 خورشيدي در شهر تکريت به دنيا آمد، پدرش حسين عبدالمجيد، که پسر موسي الکاظم يکی از امامهاي سني منطقه بود، شش ماه پيش از زاده شدنش ناپديد شد. از اين رو خانواده‌ی مادری‌اش سرپرستي او را بر عهده گرفتند. وقتي مادرش دوباره ازدواج کرد و ناپدری‌اش او را از خانه راند، به بغداد گريخت و نزد عمويش خيرالله طُلفان زندگي کرد. مردي که از سربازان ارتش استعماري انگلستان بود و با اين وجود به ناسيوناليسم نوپاي عراقي دلبستگي داشت و بعدها صدام دخترش را به همسري می‌گرفت.

در بيست سالگي به حزب بعث پيوست، که زير تاثير آراي جمال عبدالناصر شکل گرفته بود، و وحدت اعراب را تبليغ می‌کرد. يک سال بعد از پيوستن او به حزب بعث، عبدالکريم قاسم با کمک افسران ارتش حکومت را در عراق به دست گرفت و فيصل دوم را از قدرت برکنار کرد. بعثی‌ها با اين حکومت جديد مخالفت کردند، و به اين ترتيب صدام در توطئه¬اي که با پشتيباني آمريکا براي ترور قاسم طراحي شده بود، درگير شد. افسران ارتش که گرايشي به بعثی‌ها داشتند، در سال 1342 خورشيدي در جريان کودتايي دست قاسم را از قدرت کوتاه کردند، و رئيس جمهورِ منتخب عراق – عبدالرحمان عارف- پس از مدتي کوتاه شروع کرد به قلع و قمع بعثی‌ها. به اين ترتيب صدام هم که حالا منشي حزب بعث شده بود، يک سال بعد به زندان افتاد و براي مدت سه سال در زندان ماند. او در سال 1346 از زندان گريخت و به عنوان يکي از رهبران حزب بعث شهرت يافت. يک سال بعد، صدام با ياري احمد حسن البکر که رهبر حزب بعث بود، در جريان کودتايی بدون خونريزی عارف را برکنار کرد. حسن البکر رئيس جمهور عراق شد و صدام به مقام قائم مقامي وي برکشيده شد. به زودي صدام از حسن البکر که شخصيتي محترم و ميانه رو بود، پيشی گرفت و تعيين کننده‌ی اصلی سياست در عراق شد.

صدام پس از تمرکز قدرت در دستان خويش، از ترس کودتاهاي بعدي يک سيستم پليسی هراس‌آور را بر مردم عراق تحميل کرد و دشمنان و رقيبان سياسی خويش را با روشهايي معمولا خشن از سر راه برداشت.

نوسان قيمت نفت در اوايل دهه‌ی هفتاد ميلادي، به سرازير شدن دلارهاي نفتي به عراق منتهی شد و اين همان چيزی بود که صدام برای تحقق برنامه‌های نوسازی خود بدان نياز داشت. به اين ترتيب به موازات گسترش نظام پليسي و سرکوبي که شکافهای اجتماعی ميان کردها و اعراب، شيعه‌ها و سنی‌ها، و کوچگردان و کشاورزان را به طور سطحی پنهان می‌کرد، برنامه‌هایی برای آموزش و پرورش رايگان، توسعه‌ی خدمات درمانی، و برق رسانی را اجرا کرد و موفقيت اين برنامه‌ها باعث شد تا جايزه‌ای از طرف يونسکو به او تعلق گيرد. ورود دلارهاي نفتي به عراق، به توسعه‌ی سريع شهرها و تغيير الگوي سکونت مردم عراق منتهی شد، و دولت بعثي توانست با بازتوزيع زمين در ميان کشاورزان و مکانيزه کردنِ کشاورزي، پايگاهي مردمي در ميان دهقانان بيابد. صدام با متمرکز کردن خدمات رفاهي و امکانات ارتقاي اقتصادي در ميان اعضاي حزب بعث، کوشيد تا وفاداري مردم به حزب خويش را تضمين کند. در دهه‌ی پنجاه خورشيدي که ثروت نفتی کشورهاي خاورميانه را انباشته بود، حدود دو ميليون مهاجر عرب و غيرعرب به عنوان نيروی کار از کشورهاي همسايه به عراق کوچيده بودند تا از مواهب اين ثروت بادآورده برخوردار شوند. و اين با وضعيت ايران در همان سالها قابل مقايسه بود.

محتوا پنهان

در 1358 خورشيدي، حسن البکر به توافق‌هايی با حافظ اسد – رئيس جمهور سوريه- دست يافت. اسد هم به حزب بعث تعلق داشت و دو کشور عراق و سوريه کوشيدند تا به نوعي وحدت سياسی دست يابند. بر مبنای قرار و مدارهايي که در اين ميان گذاشته شد، حسن البکر می‌بايست به مقام قائم مقام رئيس جمهوري کشور نوبنياد بسنده کند. اين بدان معنا بود که صدام از ساختار رسمی قدرت حذف می‌شد. صدام برای پيشگيری از اين خطر، در خرداد همان سال قدرت را قبضه کرد و حسن البکر را خلع نمود. بعد نوبت به تصفيه‌ی حزب رسيد. صدام در جريان مصاحبه‌ی مشهوری که فيلمبرداری و پخش شد، اعلام کرد که به مقام دبيری حزب بعث برکشيده شده است. او نام شصت و هشت تن از اعضاي بلندپايه‌ی حزب را خواند و ايشان را به خيانت و عدم وفاداری متهم کرد و همه را زنداني کرد. يک سوم اين گروه، مدتی بعد به جرم خيانت اعدام شدند.

 

صدام پس از دست يافتن به قدرت مطلق، از الگوی سکولار جمال عبدالناصر براي نوسازی عراق بهره برد. قوانين شريعت را از نظام حقوقی حذف کرد و ساختار حقوقي‌ای را از غرب برای کشورش وام گرفت. همچنين سياستهاي او در زمينه‌ی مشاغل زنان، و قواعد جزايی حاکم بر پايبندی ايشان به شرع، با قواعد سنتي اسلام ناهمخوان بود. صدام در تعقيب اين سياست خويش بر پشتيباني اقليت سني عراق حساب می‌کرد که 20% جمعيت را تشکيل می‌دادند و بيشترشان به طبقه‌ی متوسط کارگر تعلق داشتند. اين سياستها با مخالفت و مقاومت اقليت نيرومند ديگري روبرو شد که عبارت بود از شيعيان عراقي که به شريعت پايبند بودند، و کردهاي شمال عراق که با وجود سنی بودن، از رويکرد پان عربی بعثی‌ها دل خوشی نداشتند. صدام با همکاری يحيی ياسين رمضان که رهبری ارتش خلق را بر عهده داشت، روش سرکوب و کشتار و شکنجه‌ی مخالفان را براي آرام کردن اين مخالفتها برگزيد. همزمان با اين خشن شدنِ حکومت صدام، کيش شخصيت او نيز رواج يافت. ميليونها پوستر، نقاشی، و ديوارکوب از او در سراسر کشور بر ديوارها و ساختمانها برافراشته شد و چهره‌اش را بر سکه‌ها و اسکناسها نقش کردند.

در سال 1351 عراق با روسيه يک قرارداد همکاري امضا کرد و به اين شکل علاوه بر سلاح، هزاران مشاور نظامي روسي نيز به اين کشور سرازير شدند و آنجا را به مهمترين متحد سوسياليست‌ها در خاورميانه تبديل کردند. در سال 1354 صدام در موضعی فرودستانه قراردادي را با ايران امضا کرد و در ازاي خودداری ايران پشتيباني از کردهاي عراقی، تثبيت مرزها را بدان شکل که مورد علاقه‌ی ايران بود، پذيرفت.

بعد از سال 1352 که سياست فرانسه به سمت کشورهاي عربي چرخش يافت، صدام با اين کشور روابطي دوستانه برقرار کرد و در سال 1355 به طور رسمي از آنجا بازديد کرد. در دهه‌ی شصت خورشيدي، همين فرانسه بود که به عراق ياري رساند تا برنامه‌ی هسته‌ای خود را آغاز کند. به اين ترتيب نخستين رآکتور اتمي عراق به نام اوسيراک (نامي که به افتخار خدايي مصري به نام اوزيريسِ نهاده شده بود) ساخته شد. اين رآکتور در سال 1360 به دنبال حمله‌ی هواپيماهاي اسرائيلی به تاسيسات اتمی عراق، نابود شد.

وقتي امام خميني به نجف تبعيد شد و به عنوان يکي از رهبران ديني در ميان شيعيان عراقي محبوبيت يافت، صدام احساس خطر کرد و از اين رو در سال 1357 صدام در توافق با شاه ايران، امام خمينی را از عراق به فرانسه تبعيد کرد. وقتي انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد، صدام که براي فريب اذهان عمومی در ظاهر و به طور رسمی بر روشهاي صلحجويانه براي حل مشکل اروندرود پافشاري مي¬کرد، ناگهان در عملياتي هماهنگ به خاک ايران حمله کرد. جنگنده‌های عراقی فرودگاه مهرآباد را در تهران مورد حمله قرار دادند و ارتش عراق با عبور از اروند رود بخش مهمي از خاک خوزستان را تسخير کرد و ادعا کرد که آنجا يک استان عراقی تازه تاسيس است. سازمان ملل به جاي محکوم کردن اين حمله -بی‌طرفی- اختيار کرد و ايرانی که تازه از آشوب انقلاب قد راست می‌کرد، ناچار شد تقريبا بدون سلاح و سازماندهی با عراقی‌ها بجنگد. با اين وجود، کمتر از دو سال بعد عراق در موضعی دفاعي قرار داشت. در همين زمان بود که وزير بهداشت عراق –رياض ابراهيم- به صدام پيشنهاد کرد که کوتاه بيايد و به دنبال يک عقبگرد عمومي با ايران صلح کند. فرداي آن روز، اعضاي خانواده‌ی ابراهيم يک بسته دريافت کردند که در آن بخشهاي جدا شده¬ي بدن او نهاده شده بود.

آنچه که صدام و عراق در جريان جنگ تحميلي انجام دادند، شايد براي اهل جهانِ خو گرفته به برنامه‌های رسانه‌های عمومی نامهم يا جزئي بازنموده شده باشد، اما براي کساني که آن را با گوشت و پوست خود حس کردند، فراموش کردني نيست. صدام در جريان جنگ از سلاحهاي شيميايی برای کشتار شهرنشينان غيرنظامي ايراني استفاده کرد، به ارتش ايران با همين جنگ افزاها حمله کرد، و حتي شهروندان کشور خودش را هم، وقتي که کردهاي استقلال طلب به ايرانيان پيوستند، با همين ابزار کشتار کرد. تنها در حلبچه که شهري کردنشين در شمال عراق بود، پنج هزارتن از مردم غيرنظامي در جريان يکي از اين حملات کشته شدند و ده هزار تن ديگر معلول شدند. اين در حالي بود که جامعه¬ي بين الملل نه تنها در اين مورد حساسيتي از خود نشان نمی‌داد، که به اشکال گوناگون به پشتيباني از عراق نيز ادامه می‌داد. عملا در زمان هشت سال جنگ، کشورهاي فرانسه، چين، روسيه، و ايالات متحده در ارسال کمکهاي نظامی و تسليحاتي به عراق با هم رقابت می‌کردند و کشورهاي عرب کوچکِ حوزه‌ی خليج فارس کمکهاي مالي کلانی به صدام می‌دادند. صدام به اين ترتيب ذخاير مالي و اعتباري خود را به مصرف رساند، و تلفاتي را نيز به ايران وارد آورد که بنا بر برآوردها ميزانش با ثروت حاصل از نفت در پنجاه سال گذشته برابری می‌کرد.

از اين رو، زماني که هشت سال پس از تجاوز نظامی عراق به ايران، جنگ پايان يافت، عراق کشوری ورشکسته و درهم ريخته بود که هفتاد و پنج ميليارد دلار به همسايگان عرب خود بدهی داشت. در ميان اين طلبکاران، کويت با دو ميليون نفر جمعيت و سی ميليارد دلار طلب، کوچکترين مساحت و بزرگترين دين را بر گردن عراق داشت. به همين دليل هم صدام به جاي پرداخت ديون خود، ساده‌ترين راه را برگزيد و در سال 1369 به کويت حمله کرد و با تسخير آن کشور، اعلام کرد که اين بار استان تازه‌ی ديگری در آنجا پيدا کرده است!

 

حمله‌ی عراق به کويت، گذشته از نقض قوانين بين المللی، که پيش از آن در جريان حمله به ايران هم رخ داده بود و واکنش خاصی بر نينگيخته بود، باعث می‌شد تا عراقی‌ها صاحب يک پنجم ذخيره‌ی نفت جهان شوند و به اين ترتيب تقريبا هپمايه‌ی عربستان سعودي قرار گيرند که صاحب يک چهارم ذخيره‌ی نفت جهان است و به خاطر دست نشانده بودنش از سوی آمريکا، همچون اهرمی برای کنترل بازار جهانی نفت عمل می‌کند.

اين آرايش جديد اقتصاد نفت، برای بسياری از کشورهای صنعتی پذيرفتنی نبود. از اين رو ناگهان جهانيان -متوجه شدند- که تجاوزی نظامي صورت گرفته است و خاک کشوری بر خلاف موازين بين المللی تسخير شده است. ناگهان شوروی و آمريکا با هم به توافق دست يافتند و شورای امنيت سازمان ملل به عراق مهلتی داد تا نيروهايش را از کويت بيرون بکشد. صدام که می‌ديد نوعي اتحاد جهانی بر ضدش در حال شکل گيری است، موضوع فلسطين را براي اعاده‌ی حيثيتِ بر باد رفته‌اش پيش کشيد. عراق اعلام کرد که اگر اسرائيل از بلنديهای جولان و نوار غزه عقب نشيني کند، نيروهايش را از کويت خارج خواهد کرد. اين امر البته به دليل بی‌ارتباطی با روابط عراق و کويت اصولا مورد بحث قرار نگرفت. اما نظر موافق بخشي از اعراب را که ساده لوح‌تر بودند را به صدام جلب کرد. روش صدام در اين ميان معطوف به ايجاد شکاف ميان غربيان و متحدان عربشان بود. اما در اين مورد ناکام شد و متحدان هر نوع ارتباط ميان حمله به کويت و عقب نشينی از فلسطين را رد کردند. وقتی جنگ خليج فارس شروع شد، عراق چند موشک به خاک اسرائيل شليک کرد، و اسرائيلی‌ها از ترس اين که واکنش‌شان به خروج نيروهاي عرب از صفوف نيروهاي متحد بينجامد، در برابر آن سکوت کردند.

به اين شکل، جنگ مشهور خليج فارس رخ داد. يعني نيروهاي متحد به رهبري آمريکا به کويت حمله بردند و اين کشور را براي امير فراری کويت باز پس گرفتند. در ميان نيروهاي متحد سربازانی مصری، سوری، و حتي چک وجود داشتند. نبرد خليج فارس، از ديد برخي از انديشمندان، نخستين جنگ هزاره‌ی سوم محسوب می‌شد. بودريار پس از جنگ، اعلام کرد که -جنگ خليج فارس هرگز رخ نداد- و آن را به امری گفتمانی فرو کاست. در مقابل الوين تافلر کتاب جنگ و صد جنگ خود را بر محور آن نوشت و آن را نخستين نمونه از جنگهاي هوشمند دانست. شکست عراق در اين جنگ با توجه به توان نظامی اين کشور در تاريخ جنگ بی سابقه بود. در عرض چند روز، 130 هزار عراقی اسير شدند و آمار کشته شدگان عراقی در اين نبرد از بيست تا صد هزار تن نوسان می‌کند.

نيروهاي متحد، با وجود راندن عراق از کويت، شر صدام را از سر عراقي¬ها کم نکردند. از اين رو شورش بزرگ کردها وشيعه‌ها در سال 1370، با خشونت و شدتي بی‌سابقه سرکوب شد. به گزارش بي بي سي، در جريان اين کشتار، سی هزار عراقی شيعه و کرد به قتل رسيدند. در اين ميان، آمريکا که در ابتداي کار مردم عراق را به شورش و سرنگون کردن رژيم صدام دعوت کرده بود، چرخشي در سياست خود داد و در عمل به صدام اجازه داد تا بر خلاف قواعدي که تازه وضع شده بود، در نواحی پرواز ممنوع به عمليات نظامي هوايي بپردازد و شورشيان را قتل عام کند.


صدام که بعد از ماجراجوييهاي خود وارث کشوري ويرانه و ورشکسته شده بود، همچنان ادعا کرد که بقاي دولتش نشانگر پيروزي او در نبرد با آمريکا بوده است. او همچنين براي جلب نظر جناح‌های‌ مذهبی‌ عراق و جهان عرب، از سياست عرفي قديمی‌اش فاصله گرفت. شعار الله اکبر به پرچم عراق افزوده شد، و به تدريج بخشهايی از قانون شريعت به درون ساختار حقوق عراق وارد شد و حد زدن بابت زنا و روسپيگری و قانونی شدنِ قتلهای زنان توسط شوهرانشان به دلايل ناموسي در سال 1380 بار ديگر در عراق توجيهی حقوقي يافت.

باقي ماجرا به اندازه‌ی کافي به زمان ما نزديک هست که همه آن را در خاطر داشته باشند. کشمکشهاي حقوقي جامعه‌ی بين الملل و به ويژه اتهاماتي که آمريکا به خاطر توليد سلاحهاي کشتار جمعي به عراق وارد می‌آورد، به همراه نارضايتی کارشناسان آژانس بين المللي اتمي از شيوه‌ی همکاري عراقی‌ها با ايشان، در نهايت به شکل‌گيری اتحاديه‌ای ديگر انجاميد که به تصويب راه حل شماره 1441 در شوراي امنيت سازمان ملل منتهي شد. مصوبه‌ای که در هشتم نوامبر 2002 قطعيت يافت و در عمل نوعی اعلان جنگ به عراق بود. جنگ عراق در نوروز سال 1382 آغاز شد، و پس از سه هفته به فروپاشی دولت بعثي و فراری شدن صدام منتهی شد.

آنگاه در 22 آذر سال 1382، ايرنا به عنوان نخستين خبرگزاری‌ای که خبر دستگيري صدام را در جهان مخابره می‌کرد، به نقل از جلال طالبانی اعلام کرد که صدام حسين در سوراخی در زيرزمين، در منطقه‌ی الدور در نزديکی شهر تکريت گرفتار شده است.

 

صدام در طی ماههای بعدی به دليل کشتار دجيل در سال 1361 محاکمه شد. کشتاری که به دنبال سوء قصدی نافرجام به جان وي صورت گرفته بود. بنا بر مدارک موجود، زماني که اين ترور شکست خورد، صدام دستور داد تا قوم و قبيله‌ی ترور کنندگان مورد حمله قرار گيرد. در نتيجه 148 نفر کشته شدند، 399 نفر بيگناه بازداشت شدند و شمار زيادی از زنان و کودکان به سختي شکنجه شدند. صدام به خاطر همين جرم گناهکار شناخته شد و در 14 آبان ماه سال جاري به اعدام محکوم گشت. برزان ابراهيم که برادر ناتني او بود نيز به همين جرم محکوم به اعدام شد. صدام در بامداد نهم دي ماه امسال در شهر کاظميه به دار مجازات آويخته شد. محلي که در آن دار زده شد، پايگاهی نظامی بود که در دوران زمامداری خودش براي شکنجه‌ی شهروندان عراقي مورد استفاده قرار می‌گرفت. پس از مرگ صدام، نامه‌ای از او منتشر شد که در آن خود را مجاهد، شهيد، رهبر مومنان، و عادل خوانده بود.

2. در مورد صدام بسيار می‌توان گفت و درباره‌ی حياتش بسيار می‌توان نوشت. اما به ويژه، آنچه که در اين نوشتار در کانون توجه قرار دارد، محاکمه و مرگ صدام است.

زندگي صدام با مجموعه‌ای از رخدادهاي مهم در سطح جهاني پيوند خورده است. رخدادهايي که اگر بخواهيم معادلات جهاني لذت/ رنج و قدرت/ ضعف –اين محکهای غايی تاريخ – را محترم بشماريم، داوري درباره‌شان آسان و شفاف خواهد نمود.

صدام همان رهبري سياسي است که از ظهور شکافهای سياسی و اجتماعي در جامعه‌ی چند پاره‌ی عراق برای مدت سه دهه جلوگيری کرد. او همان کسي است که وحدت سياسی کشورش را حفظ کرد، و گذار اين کشور به سرزمينی سکولار و مدرن را برای مدت يک دهه راهبری کرد.

در ضمن، صدام همان رهبری است که اين اتحاد سياسی را به قيمت نخبه کشی شديد و بی‌دريغ، آزار و شکنجه‌ی مردم بيگناه، و نسل کشی و کشتارهای پياپی ممکن ساخت. صدام همان رهبری است که سی هزار تن از مردم کشور خود را تنها در جريان يکی از شورشهايشان به قتل رساند، و از سلاحهاي شيميايی و ميکروبی براي کشتار شهروندان خويش بهره جست. بنابراين، لقبِ «الحاکم الظالم»- که اين روزها روزنامه‌نگاران عراقی صدام را بدان لقب می‌شناسند، برايش شايسته است.

در چشم اندازی تاريخی، صدام گرانيگاهی بسيار مهم در سرگذشت ايران زمين است. صدام حاکم عراق بود، سرزمينی که از نظر تاريخی، همواره جز مقاطعی کوتاه – در دوران حاکميت عثماني و بعد هم استعمار انگليسی- بخشی از ايران زمين بوده است، و پايتخت آن براي زمانی بسيار طولانی – از آغاز عصر هخامنشي تا دوران مدرن، يعنی حدود دو هزار و چهارصد سال- يکي از کانونهای عمده‌ی رشد و بالندگی فرهنگ ايرانی محسوب می‌شده است. خودِ اين حقيقت که نام اين کشور (عراق، معرب اراک است که به فارسي قديم قلب و مرکز معنا می‌دهد) و نام پايتختش (يغداد، يا همان خداداد) فارسی است، نشانگر پيوندهای عميق اين سرزمين با فرهنگ ايرانی است. بخش عمده‌ی مردم اين کشور يا ايراني نژاد هستند (کردها و قبايل ايرانی مقيم عراق) و يا به مذهب رايج در ايران زمين (شيعه) پايبند می‌باشند.


از اوايل عصر قاجار، که نسيم مدرنيته در جهان وزيده بود و آرايش نيروها را تغيير می‌داد، روند فروپاشی سياسی ايران زمين نيز آغاز شد. روندی که پيش از آن هم بارها تجربه شده بود. انسجام سياسی عصر هخامنشی با چندپارگی دوران سلوکی دنبال شد، و ويراني دودمان ساسانی با ظهور اميرنشينهای طاهری و صفاری و آل بويه دنبال شد. بار ديگر در ابتدای عصر سلجوقيان انسجامی سياسی در ايران زمين برقرار شد، که در پايان اين دوره و زمان خوارزمشاهيان رو به زوال رفت، و در عمل از عصر ايلخاني تا ظهور شاه اسماعيل اين نظام خانخاني همچنان برقرار بود. عصر صفوي يکي ديگر از اين دورانهاي انسجام و اتحاد بود، که پس از انقراض اين دودمان در عمل به شکلي پيش رونده رو به انهدام رفت. نادرشاه و آغا محمد خان را در اين ميان جز ماجراجوياني کامياب نمی‌توان دانست. به اين ترتيب، اگر دورانهاي کوتاهِ انسجام اين سرزمين در عصر نادري و ابتداي قاجاري را ناديده بگيريم، در عمل از پايان عصر صفوي تا به امروز، ايران زمين دستخوش پراکندگي سياسي بوده، و به دولتهايي همسايه تقسيم شده است. در عصر قاجار، براي نخستين بار اين چندپارگي بر اساس ساخت فرهنگي بيگانه‌ای پديدار شد و تثبيت گشت، که به مدرنيته مربوط می‌شد. تاجيکستان، آذربايجان، ترکمنستان، بخشهايي از فزاقستان و قرقيزستان توسط روسيه از ايران کنده شد، که در ميان کشورهاي آسيايي زمان خود مدرن ترين نظام حکومتي را داشت. عراق، افغانستان، بخشهايي از پاکستان و حاشيه‌ی خليج فارس هم توسط انگلستانی از نواحی مرکزی ايران جدا شد، که در آن زمان مدرن ترين کشور دنيا محسوب می‌شد.

به اين ترتيب، اين آخرين موجِ چند پارگي ايران زمين، از اين رو با موارد پيشين تفاوت دارد که با ورود مدرنيته به اين قلمرو همراه بوده و با موج ملت زايي مدرن گره خورده است. شکلی متفاوت و به ظاهر سطحی‌تر از پيکربندی مليت، که با الگوهای کهن ساختاربندی اين مفهوم در سرزمينهايی مانند ايران و چين متفاوت است.

عراق در اين ميان از اواخر قرن نوزدهم ميلادي به عنوان کشوری مستقل از عثماني جدا شد، و استقلال يافت. کشوري که گذشته از ميراث فرهنگي نيرومندِ ايرانی‌اش، پيوندهاي دينی و نژادی و زبانی فراواني هم با ايران دارد. کليد تمايز عراق از ايران، -که توسط استعمارگران انگليسی به درستي شناسايي شده و مورد تاکيد واقع شده بود،- هويت قبيله‌اي اعرابِ ساکن اين سرزمين است، که از سويی مانند کردها سنی مذهبند، و از سوی ديگر مانند بخش عمده‌ی شيعه‌ها عرب زبان هستند.

صدام به اين ترتيب، در چشم اندازي تاريخي، عاملي بود که تفکيک هويت ملي اين واحد سياسي نوخاسته از ايران زمين را تسهيل کرد. صدام با تاکيد بر هويت عربی‌ای به اين کار دست يازيد، که دست بر قضا در سرزمين‌هايی غيرعرب – مصر و سوريه- صورتبندي شده بود، در قالب حزبي مدرن و سکولار (حزب بعث) صورتبندي می‌شد، و در سرزمينهايي عرب زبان، اما غير عرب نژاد – مصر، سوريه و عراق- قدرت سياسي کسب کرده بود. در واقع اقبال خودِ اعراب به پان‌عربيسم سابقه‌ای به نسبت کوتاه دارد و تازه در جريان جنگ عراق و ايران بود که خودِ اعرابِ شبه جزيره‌ی عربستان و مناطق اطراف آن به پان عربيسم متمايل شدند. هرچند هرگز به جنبش بعث و عناصر سکولار ناسيوناليسم عربی رويی خوش نشان ندادند.

به اين ترتيب، صدام از نظر چارچوب نظري و موجي از آرا و انديشه‌های سياسی که نماينده‌شان محسوب می‌شد، وضعيتی ضد و نقيض داشت. صدام حاکم کشوری بود که بخش عمده‌ی جمعيتش با مردم ايران از نظر نژادی يا دينی احساس همبستگی می‌کردند. بر کشوری حکم می‌زاند که نامش عراق بود و در پايتختی می‌زيست که بغداد نام داشت، و از ميان سه زنی‌ که اختيار کرد، سوگلی‌اش سميرا شاه بندرِ ايرانی بود. اعلام هويتی مستقل برای چنين کسی و چنان کشوری، تنها با پذيرش اموري خودمتناقض و تعارض آميز ممکن می‌شود. به همين دليل هم صدام در طول دوران زمامداری خود ناچار شد براي دستيابي به نقطهی‌ ارجاعی براي هويت سازی کشورِ نوبنيادش، ابتدا به تاريخ باستان ميانرودان بپردازد و خود را با حمورابی و نبوکدنصر مقايسه کند، بعد دست به دامان حمله‌ی اعراب به ايران شود و تجاوز ناگهانی و کشتار مردم غيرنظامی را نبرد قادسيه بنامد، و در آخر هم به شکلي خاص از اسلام پناه ببرد و خود را حافظ منافع فلسطين و دشمن اسرائيل و مجاهد بنامد.

پرشهاي صدام براي دستيابي به هويتی ملی، چندان ضد و نقيض و واگرا بوده است، که احتمالا برای مورخانی که از درد و رنج اين عصر و اين دوران فاصله بگيرند، مضحک و خنده‌دار خواهد نمود. ناهمخوانی عناصر معنايی و نمادهايي که صدام در سه دهه‌ی زمامداری‌اش براي تعريف هويت عراقي و هويت عربی مورد استفاده قرار داد، آميخته‌ای بود از باستان‌گرايی پيش از اسلام – که با ملی‌گرايی قديمي ايراني گره خورده است،- و پان‌عربيسم سکولار مدرن و دين زدوده، و در نهايت نسخه‌ای سنی از بنيادگرايی اسلامی. تعارض زيربناهای نظری اين سه چارچوب به قدر کافی آشکار هست، و گويا به همين دليل هم هيچ يک از اين منشها کارآمد نبوده باشد.

 

صدام بر اين مبنا، نقش تاريخي تناقض آميزي را براي خود تعريف کرده بود. او خواستار آن بود که برسازنده – يا از ديد خود احياگرِ- هويتی عراقی دانسته شود. هويتي که اگر می‌خواست به راستي مستقل باشد، می‌بايست بند ناف خود را با هويتهاي تنومندتر و کهنتر ايراني و اسلامي قطع کند، و به محض آن که چنين می‌کرد، به پوسته‌ای شکننده و بي¬دوام از شعارها تبديل می‌شد. تراژدی زندگی صدام، که به سرعت به تراژدی زندگی بيست و پنج ميليون نفر از مردمان عراقي ايران زمين، و ميليونهاي ايراني تبديل شد، جدي گرفتن ساختاري از تعريف مليت مدرن بود، که در نگاه نخست وعده‌ی دستيابی به هويتی نو و کارآمد را به شرقيان می‌داد، اما بنا به تجربه نشان داد که در سرزمينهایی کهنسال مانند ايران و چين و هند که خود هويتی درازپا و ديرينه داشته‌اند، تنها می‌تواند به عنوان عاملي کمکي براي بارورتر کردنِ همان هويت ديرينه کارآيي داشته باشد. تجربه¬ي عراق، اگر در نگاهي کلان نگريسته شود، کاربستِ افراطي و سرسختانه‌ی هويت ملی مدرن، در سرزميني بود که خود پيشاپيش هويتي غنی‌تر و پرريشه‌تر را دارا بود. سرزمينی که اين هويت ديرينه را در گستره‌ای به پهناوري ايران زمين با بيش صد ميليون انسان ديگر سهيم بود، و گمان می‌کرد می‌تواند با انکار اين زمينه‌ی کهنتر به رونوشتی مدرن و سکولار از هويت ملي جديد دست يابد.

صدام در اين معنا، شيطاني پليد يا موجودی بدخواه نبود. به سادگي عربي بيسواد بود که فريفته‌ی امکانی دوردست و نامحتمل شده بود. اين البته به معنای ناديده انگاشتن مسئوليت وی در اين فريفتگی نيست. صدام در نهايت موجودی بود که گناهِ نادانی را بر دوش داشت، و اين گناهی است که همواره با سرعت گناهانی ديگر را در دل خود می‌پرورد.

تلاش صدام برای سرکوب شيعيان و کردها در زمان پيش از جنگ با ايران، به اين معنا، نخستين گناه صدام بود. رنج و دردی که اين حاکم بر مردم خويش روا داشت، حتی پيش از آن که ماجرا به جنگ و زوالی چنين شگفت انگيز منتهی شود، به قدر کافی آشکار بود. صدام همان کسی بود که براي حفظ پايه‌های قدرت خويش از کشتار شهروندانش، وزيرانش، هم‌حزبی‌هايش، و حتي اعضای خانواده‌اش رويگردان نبود. فراموش نکنيم که همين صدام بود که دو داماد خود را پس از آن که از عراق گريختند، با وعده‌ی امان دادن به کشور بازگرداند و هردو را چند روز بعد به قتل رساند، يا باعث به قتل رسيدنشان شد.

از اين رو، اگر بخواهيم در چشم‌اندازی عراقی به صدام بنگريم، حاکمی خونخوار و درنده‌خو را خواهيم يافت، که به سودای دستيابی به امری ناممکن –يعنی پديد آوردن يک هويت مدرن و کم خونِ ملی، در جايی که پيش از آن هويت بسيار تنومندتر ديگری حضور دارد،- دست به خون مردمش آلود. سياستمداري که روند نوسازی را در عراق آغاز کرد، و تا مدتی آن را با موفقيت ادامه داد، هرچند بهای اين مسير را با سرکوب و خفقان و شکنجه‌ی بيگناهان می‌پرداخت.

اگر در چشم انداز ايران زمين به صدام بنگريم، اما، چيزي ديگر خواهيم يافت. صدام کسي بود که نخستين جنگِ راستين و دراز مدتِ ميان پاره‌های ايران زمين را در کل دوران تاريخش آغاز کرد. چنان که گفتيم، تاريخ ايران، که دست کم به شکل منسجم و وحدت يافته‌اش به دوهزار و پانصد سال پيش باز می‌گردد، دوره‌هايی متناوب از قبض و بسط مرکزيت سياسي، و اتحاد و چندپارگي را به خود ديده است. کشمکش ميان اين دولتهاي همسايه در کل تاريخ ما سابقه دارد. چنان که درگيری ميان صفاريان و طاهريان، زنديه و قاجاريه، و حتي در ابعادی ديگر، و در قلمروي حاشيه‌ای آذربايجان و ارمنستان را می‌توان در اين چارچوب باز نگريست.


با اين وجود نبردي که هشت سال به طول بينجامد، حدود يک ميليون و هفتصد هزار نفر کشته و دو برابر اين مقدار معلول و زخمی بر جای گذارد، و با کاربرد سلاحهاي کشتار جمعی همراه باشد، در پهنه‌ی ايران زمين سابقه نداشته است. چنين چيزی حتی در ميان کشورهای نوپای مدرن سابقه‌ی چنداني ندارد.

به اين ترتيب، صدام آغاز کننده‌ی اتفاقي تاريخی در سرگذشت ديرپاي ايران زمين بود. جنگ ايران و عراق، که با ندانم کاری صدام آغاز شد و با نابخردی‌های بسيار ادامه يافت، حادثه‌ای بسيار مهم بود.

اين جنگ، بنابر نظر برخي از مفسران، واپسين جنگ کلاسيک تاريخ بود. يعني آخرين جنگی در آن جبهه، پشت جبهه، ارتش کلاسيک، و ترابري خطي و زميني به چشم می‌خورد. يک سال پس از پايان اين جنگ، جنگ خليج فارس در همين منطقه آغاز شد که نخستين نبرد هوشمند و اولين جنگ دوران جديد محسوب می‌شود. به اين ترتيب، جنگ ايران و عراق، تنها يک ماجراجويي کوتاه مدت و پرهزينه‌ی ديکتاتوری ديوانه نبود، که رخدادي جامعه شناختي و مهم بود. در اين جنگ مردمی که به يک بافتار فرهنگي و تاريخي مشترک تعلق داشتند، براي مدتي به درازای تقريبا يک دهه با خشونت تمام با هم جنگيدند. جبهه‌ای خونين گشوده شد که جنگاوران هر دوسوی آن مردمي مسلمان و پروردگان ايران زمين بودند. چه بسا اعراب عراقي که اعراب ايرانی خوزستان را به قتل رساندند، و چه بسا شيعه‌ها که شيعه‌ها، و کردها که کردها را کشتند.

جنگ ايران و عراق نمادی بود که قدرتِ هويتهاي ملی نوساخته را نشان می‌داد. خونريزی بزرگِ هشت ساله‌ی ميان ايران و عراق، از آنجا بر می‌خواست که حماقت مردي به نام صدام مبارزان دو سوي اين جبهه را دبان واداشت تا به قيمت ناديده گرفتن دين و مذهب مشترکشان، سابقه‌ی تاريخي و هويت ملي ديرينه‌ی مشترکشان، و حتي (در مورد کردها) قوميت مشابهشان، تصميم گرفتند از هويت ملي جديدي دفاع کنند، يا بر مبنايش دست به حمله بزنند، که در کل سابقه‌ی چنداني نداشت و در مورد يکي از طرفهای درگير (عراق) اصولا ساختگی بود و مرتب تغيير محتوا می‌داد.

صدام بر اين مبنا، نمادي از يک رخداد تاريخي شگرف بود. رخدادی که وي آغازگر و آفريننده‌ی اصلی‌اش محسوب می‌شد. روندی که اتصال و الحاق فرهنگي دو پاره‌ی از نظر تاريخي مهم ايران زمين را براي مدت يک دهه ناممکن کرد، و احتمالا آن را براي سالياني ديگر به تعويق انداخت. اين حقيقت که در جهان امروز، هويتهاي محلي و اتحاديه‌هايی جغرافيامدار به سرعت در حال توسعه هستند، از سويي نويد بخشِ آن است که شکلي تازه و فرهنگ‌مدار از انسجام و وحدت مجدد مردم ايران زمين قابل دستيابي است. از سوي ديگر، چنين اتحادي می‌تواند به زايش قدرتي تازه در صحنه‌ی معادلات جهاني منتهي شود. ايران زمين، از ديرباز هم به دليل موقعيت استراتژيک خود در پهنه‌ی جهانی، و هم به خاطر منابع غني طبيعي و انسانی‌اش، کشوري نيرومند بوده است، و در تمام مقاطعي که به وحدت سياسي دست يافته (آخرين بار در عصر صفوي)، به يکي از ابرقدرتهاي مهم جهان تبديل شده است. از اين رو اين سياست کشورهای صنعتي قابل درک است که اتحاد مجدد اين مجموعه را خوش نمی‌دارند، و از ظهور ابرقدرتی ديگر – که اين بار به سلاح نفت هم مجهز است- بيمناک هستند.

سياست جهاني در جريان جنگ تحميلي، به روشني بر طرد چنين امکاني متمرکز بود. تا پيش از جنگ ايران و عراق هردو کشور سرزمينهايي ثروتمند محسوب مي¬شدند، هردو به سرعت در راستاي نوسازي پيش مي¬تاختند، و با وجود ساخت سياسي شکننده‌شان، جمعيتي پويا و فعال و منابعي غني و به نسبت دست نخورده را در اختيار داشتند. در زمان آغاز جنگ، ايران و عراق چهارمين و پنجمين ارتشهاي بزرگ جهان را در اختيار داشتند. در واقع، اين دو بخش از ايران زمين، در آن زمان پيشرفته ترين نواحي اين قلمرو محسوب مي¬شدند. ساير بخشهاي ايران زمين در آن هنگام به نوعي مستعمره¬ي شوروي محسوب مي¬شدند و وضعيت اقتصادي و صنعتي عقب مانده‌ای داشتند.

در جريان جنگ، تمام نيروی اين دو واحد سياسي براي نابود کردن ديگری صرف شد. روند رشد اقتصادي متوقف، و به زودي معکوس شد، و در پايان جنگ هر دو کشور فقير شده بودند و در موقعيتي فرو دست قرار داشتند. اين فقر به حدي بود که در مورد عراق به ماجراجويی‌هايی جديد و فروپاشي نهايی ساختار سياسي‌اش انجاميد. شيوه‌ی مديريت روابط بين الملل در جريان جنگ و پس از آن، به روشني از هراسِ جهان توسعه يافته از توسعه‌ی اين بخش از زمين حکايت داشت. هراسي که با نگاهی معقول به منافع ملی کشورهای خودشان، و با محاسبه‌هايی منطقي در مورد موقعيت ايران زمين همراه بود.

از اين رو، به دنبال مقصر گشتن در اين ميان و پناه بردن به نظريه‌ی توطئه‌ای فراگير در اين مورد، از ديد نگارنده نادرست است. ايران زمين، چه بخواهيم و چه نخواهيم، در حال حاضر و براي مدت دو قرن، قلمرو فرهنگي و اجتماعي بزرگي بوده است که چند پاره و معمولا مستعمره بوده است. اتحاد مجدد اين پاره‌ها، تنها با ابزاري فرهنگي و دستيابي به هويتي بازتعريف شده ممکن است، که صدام و عراق بعثي او در اين مسير مانعي جدي و مهم پديد آوردند. کشورهاي غربي در اين ميان آنچه را که منافع ملي شان اقتضا می‌کرد، انجام دادند، و اين درست همان چيزی بود که مناع ملي ايرانِ کنونی، و با نيکبختی تاريخی مردم ايران زمين در تعارض بود.


تاثير کردار صدام، حتی اگر بخواهيم به وجود هويتي مستقل مانند هويت عراقی باور داشته باشيم، در راستاي ويراني عراق و نگون بختی مردمانِ داراي اين هويت قرار داشت. اگر به شکلي واقع بينانه‌تر به تاريخ گسترده‌تر ايران زمين بنگريم، حضور صدام، برنامه‌های صدام، و نقشي که صدام در منطقه ايفا کرد، آشکارا به قيمت تعويقي چند دهه‌ای در مسير اتحاد مجدد هويت‌مدارانه‌ی مردم ايران زمين تمام شده است. در سالهايي که اتحاد شوروي فروپاشيد و آذربايجان و ترکمنستان و ارمنستان و تاجيکستان آزاد شدند و امکان دستيابي به وحدتي فدراتيو با ايشان وجود داشت، نيروي ايران و عراق صرف برادرکشي شد، و اگر بخواهيم صدام را به دليل مقصر بدانيم، اين يک به گمانم مهمترين دليلِ آن است.

صدام به جرم قتل 148 انسان بيگناه محاکمه و اعدام شد. کم نبودند ايرانياني – و احتمالا عراقياني- که با شنيدن اين خبر مانند نگارنده حسي دو گانه پيدا نکنند. از طرفي اين حس که جهان و ايران زمين از شر جانوري سياسي و موجودي صدمه‌رسان خلاص شده است، و از طرف ديگر اين حس که گويي حق مطلب در مورد صدام هنوز ادا نشده است. مقصود البته جنبه‌ی عدالت مدارانه‌ی امر نيست. چرا که محاکمه‌ی صدام به جرم قتل تمام آن سي هزار نفر عراقي که در سال 1370 کشت، يا يک ميليون ايراني که در جريان جنگ کشت، يا هفتصد هزار عراقی که در همين ميان به کشتن داد، يا صدها هزار نفري که با مواد شيميايي معلولشان کرد، يا فجايع بسيار ديگري که مرتکب شد، خود به محاکمه‌ای روشنگر و درازمدت نياز داشت، که بيش از انتقامجويانه و کوين توزانه بودن، پژوهشگرانه و آسيب شناسانه باشد، و اکنون اين فرصت از همگان گرفته شده است. اما اين بخش دادخواهانه، می‌تواند با نگاهی ديگر تکميل شود، و آن فرصتی است که ما براي شناختن انگيزه‌ها و پويايي رواني اين انسانِ نامتعادل داشتيم و از دست داديم، و بختي که براي فهم مهمترين حادثه‌ی تاريخ معاصر ايران زمين داشتيم و فوت شد.

صدام به ظاهر واپسين ديکتاتور نظامي خونخوارِ بزرگ در جهان بوده باشد. در ساير کشورها البته مشابه¬ها و نمونه‌هايی هم‌ارز با او وجود دارند. اما تمام آنها در کشورهاي فقير آفريقايي يا آمريکاي جنوبي زندگي مي¬کنند و هيچ يک به اقتدار و ثبات صدام دست نيافته‌اند، و گويا نمی‌يابند. با اين تعبير، احتمالا صدام واپسين ديکتاتور نظامي کلاسيک در تاريخ معاصر ما بوده باشد.

محاکمه‌ی صدام از ديد بسياري از ناظران، شتابزده، سرسري، و باعجله انجام گرفت، و حکم صادر شده نيز به همين شکل اجرا شد. با اين وجود، م‌یتوان همچنان اميد داشت، که پس از اعدام او، روند محاکمه¬اش در ذهن قاضيان راستين و داوران اصلي دادگاه تاريخ همچنان ادامه يابد. محاکمه‌ای که به فهم شرايط شکل گيري چنين انساني بينجامد، دلايل تبديل شدنِ يک آدم معمولي به موجودي چنين آسيب‌رسان را توضيح دهد، و راهبردهاي پيشگيري از بازتوليد چنين کساني را نشان دهد. قضاوتی که جايگاه صدام را در تاريخ معاصر ايران زمين نشان دهد، و درباره‌ی مخاطرات و فرصتهايی که وجود او به همراه داشت، بينديشد. و داوری‌ا‌ی که زخمهاي ناشی از صدام و صدمه‌های سهمگين او را، برآورد کرده، و التيام بخشد.

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *