پنجشنبه , آذر 22 1403

دیباچه

دیباچه

پرسش از سیر تحول و دگردیسی پرسشهای فلسفی، اگر ژرف نگریسته شود و پیگیرانه دنبال گردد، پژوهشگر را به شبکه‌ای پیچیده و درهم تنیده از متغیرها و رخدادها و بافتهای تاریخی و معنایی گوناگون پرتاب می‌کند. تمدنها، متون، افراد و مکتبها بر هم تاثیر می‌گذارند و مفاهیمی را از هم وامگیری می‌کنند و در هم می‌آمیزند و زیر فشار نیروهای اجتماعی و سیاسی تغییر شکل می‌دهند و با زمینه‌ی زیست‌شناختی ویژه‌شان سازگاری می‌یابند. بر این مبنا، پرسش از تاریخ اندیشه در سرشت خود میان‌رشته‌ایست و بررسی تک بعدی تاثیر یک متن بر متنی دیگر، یا مرور زنجیره‌ای منفرد از راهبران یک مکتب و یک فرقه، تنها به قیمت ساده ساختنِ افراطیِ این مسئله از پیچیدگیِ ذاتی‌ آن پرهیز می‌کند.

جهان منش‌ها، درست موازی با سپهر کالبدهای زیست‌شناختی، از سیستم‌هایی تکاملی و خودزاینده تشکیل یافته است. این بدان معناست که مانند جمعیت‌های انسانیِ خویشاوند، یا گونه‌های هم‌تبار، می‌توان درباره‌ی الگوی خویشاوندی و ارتباط ژنتیکی و الگوی تکامل و شاخه‌زایی منش‌ها نیز پرسش کرد، و اگر در چارچوبی سیستمی به مسئله نگریسته شود، می‌توان به کمک راهبردهایی شبیه به آنچه در تحلیل‌های تکامل زیستی رواج دارد، به پاسخ دست یافت.

نظریه‌ی منشها بخشی از دستگاه نظری من است که به تحلیل پویایی سیستمهای برسازنده‌ی سطح فرهنگ می‌پردازد. لایه‌ی فرهنگ، یکی از چهار سطح توصیفی سوژه‌ی انسانی است، و موازی با سطوح زیستی، روانی و اجتماعی، شبکه‌ای از سیستم‌های تکاملی‌ هم‌تبار و رقیب را در خود جای داده است. سیستم‌هایی که در قالب نظامهای نمادین صورتبندی می‌شوند، پیکره‌شان از رمزگان و قالبهای ارجاعی تشکیل یافته است، و به همین دلیل محتوایی معنایی را حمل می‌کنند. منشها به همین دلیل، بازنمایی دقیق و تبادل‌پذیرِ هستی در ذهن حاملان‌شان را ممکن می‌سازند، و از این مجرا کردار ایشان، و به دنبال آن شایستگی و توانمندی‌شان را تعیین می‌نمایند.

اگر با دید نظریه‌ی منشها به تاریخ اندیشه بنگریم، شبکه‌ای به هم پیوسته، درهم فشرده، و هم‌تبار از منشها را در خواهیم یافت که خوشه‌هایی متمایز از مضمونها، رمزگان، و کاربردها را تشکیل می‌دهند، و بر همین مبنا به نهادهای اجتماعی متفاوتی چفت و بست می‌شوند و کارکردهای گوناگونی را در سطح اجتماعی، روانی و زیستی بر آورده یا منع می‌کنند. از این زاویه، فلسفه خوشه‌ای از منشهای هم‌تبار و خویشاوند است که به خاطر رمزگذاری دقیق و زبانی‌اش، مضمون فراگیر و کلی‌اش، محتوای پرسش‌مدار و بنابراین جهش‌پذیر و دگرگون شونده‌اش، و کاربرد عمومی‌اش در معنا بخشیدن به سایر منشها، از سایر نظامهای معنایی متمایز می‌شود. یک منش فلسفی، یعنی یک ایده و یک نظریه که به این خوشه تعلق داشته باشد، مانند تمام منشهای دیگر از سه بخشِ محتوا، قلاب و دستور تشکیل یافته است. یعنی نظامی از ارجاع‌ها و شکلی از بازنمایی هستی را در رمزگان خود حمل می‌کند (محتوا)، که وعده‌ی تحقق‌پذیر یا فریبنده‌ی دستیابی به قدرت، لذت، معنا و بقا را به حاملانش می‌دهد (قلاب)، و بسته به آن بازنمایی، بسامد بروز کردارهای خاصی را افزون یا کم می‌سازد (دستور).

محتوای یک منش فلسفی با چهار متغیرِ دقت، انتزاع، فراگیری و پرسش‌مداری از سایر محتواها متمایز می‌شود. قلاب یک منش فلسفی، به طور عمده، وعده‌ی معنای بیشتر است. یعنی یک منش فلسفی در شکل اصیل خود بازخوردی مثبت در زمینه‌ی فرهنگ را نوید می‌دهد و چرخه‌ای از انباشت معنا را وعده می‌کند و آن را برآورده می‌سازد. رمز کارآیی این قلاب آن است که این منش‌ها برای فهم و تفسیر تمام منشهای دیگر چارچوبی عمومی فراهم می‌آورند، و به این ترتیب کل سوگیری ارجاعی و الگوی رمزگذاری را در بومِ منشهای مستقر در ذهن فرد دستکاری می‌کنند. به این ترتیب تغییر در نگرش فلسفی فرد، به بازتعریف کل معانی موجود در ذهنش منتهی می‌شود و این به معنای بارورتر شدن و بازسازی مداوم سپهر معنایی است.

با این وجود از آنجا که معنا در میان قلابهای چهارگانه‌ی ممکن از همه ناملموس‌تر و پیچیده‌تر است، تمایل منشها بر آن است که برای دستیابی به بیشینه‌ی قدرت تکثیر، قلاب خود را به قدرت اجتماعی، لذت روانی و بقای زیستی نیز تعمیم دهند. به این ترتیب فلسفه به سیاست و دین، به سبک زندگی و آیین‌ها، و به قواعد پرهیزگاری و اخلاق رهبانیت پیوند می‌خورد و به مسلک سیاسی یا سلوک دینی دگردیسی می‌یابد. هردوی این رده‌ها، با وعده‌ی قطعیت و رستگاری، قلاب لغزنده و ناپایدارِ منش فلسفی را تثبیت می‌کنند و به بهای سرکوب و ویرانی هسته‌ی پرسش‌مدار منش فلسفی، گوشته‌ی دقیق و انتزاعی و فراگیر آن را برای زادن منشهایی کاربردی، با معنایی کم‌مایه‌تر مورد استفاده قرار می‌دهند.

اگر منشها را با چنین دیدی بنگریم، دستگاهی تحلیلی و مدلی مفهومی به دست خواهیم آورد که امکان طرح پرسشهایی ژرف و ضروری را برایمان فراهم می‌آورد. در این حالت، ظهور و توسعه‌ی مکتبهای فلسفی به صورت روندهایی از هم گسیخته و بی‌ارتباط با هم فهمیده نمی‌شوند، بلکه به رشد و توسعه‌ی یک نظام یگانه‌ی معنایی، با شاخه‌های گوناگونش شباهت می‌یابند. در این شرایط، متون فلسفی باستانی تکه پاره‌ای جالب، اما ابتر و منفرد و بی‌پیشینه از اندیشه‌های پراکنده نخواهند بود، بلکه همچون برگه‌هایی دیرین‌شناسانه فهم خواهند شد که می‌تواند برای بازسازی یک درخت تکاملی به کار گرفته شوند.

بر مبنای این رویکرد، ظهور اندیشه‌ی فلسفی در جهان باستان، و بازسازی سیر تحول و توسعه‌ی آن، مراجعه به تمام متون کهن و کاوش در همه‌ی ردپاهای موجود را ضروری می‌سازد. اگر چنین رویکردی به کار بسته شود، خواهیم دید که اندیشه‌ی فلسفی، یعنی منشهایی که ویژگیهای یاد شده را داشته باشند، برای نخستین بار در اواخر هزاره‌ی دوم پ.م و با سروده‌های زرتشت قدم به عرصه‌ی وجود نهادند. چنان که در کتاب «زند گاهان» نشان داده‌ام، این شکل جنینی و حالت آغازین از منش فلسفی، خاستگاهی اخلاقی داشته و عمیقا با زیست‌جهان قبایل کهن ایرانی و آیین‌های دینی ایشان پیوند داشته، و محرک و زمینه‌ی ظهورش گذار از سبک زندگی کوچگردانه به زندگی یکجانشینی بوده است.

متون اوستایی به جا مانده، تصویری به نسبت دقیق از سیر تحول خرد زرتشتی را به دست می‌دهند. در عصر هخامنشی، همزمان با تثبیت آیین زرتشت در ایران زمین و همگام با دگردیسی کامل این نظام فلسفی، به قالبی دینی، می‌بینیم که دو خوشه از منش‌های مشابه در کرانه‌های خاوری و باختری ایران زمین پدیدار می‌شوند. یکی از آنها خرد ایونی است که در دو جلد مستقل بدان پرداخته‌ام و نشان داده‌ام که همان منشهای زرتشتی است که در ترکیب با منشهای دینی یا اساطیریِ دیگرِ ایرانی (به ویژه آيین مهر) به سپهر زبان و فرهنگ یونانی وارد شده و در نهایت در آثار افلاطون به گفتمانی سیاسی و چیره‌گر تبدیل شده است.

در مرزهای خاوری ایران زمینِ عصر هخامنشی نیز، درست موازی با آنچه که در غرب می‌بینیم، خردی فلسفی زاییده شد که دو خوشه‌ی اصلی آن به مکتب بودایی و جاینی تعلق دارد. شباهتهای مضمون، قلاب و دستور در اندیشه‌ی هندی، خرد ایرانی، و فلسفه‌ی یونانی به قدری زیاد است، که به نظرم تردیدی در هم‌تبار بودنِ این خوشه‌های گسترده از منشها وجود ندارد. در کتاب‌های «تاریخ کوروش هخامنشی»، «داریوش دادگر»، و «اسطوره‌ی معجزه‌ی یونانی» شرایط جامعه‌شناختی و تاریخی حاکم بر عصر هخامنشی را شرح داده‌ام، و این موقعیتی بوده که توسعه و تکثیر خرد ایرانی و شاخه دواندن‌اش در زمینه‌ی فرهنگ‌های همسایه را ممکن ساخته است.

خوانش مقایسه‌ای اندیشه‌ی هندی و فلسفه‌ی یونانی از آن رو برای ما اهمیت دارد که می‌توان بر مبنای شباهتها و تفاوتهای موجود میان این جریانهای اصلی پیکربندی معنا، به جزئیات از یاد رفته و فراموش شده‌ی جاری در واسطه‌ی میان‌شان – یعنی حوزه‌ی میانیِ خرد ایرانی- پی برد. در این میان، آنچه که آشکار می‌گردد، خودِ خرد ایرانی است که بر خلاف تصور مرسوم تنها یک روایت و یک نسخه‌ی غالب ندارد. با تحلیل و شناسایی کل گستره‌ی تامل فلسفی در بافتی تاریخی است که می‌توان به خوشه‌های بارآور و رنگارنگی دست یافت، که از گذشته‌های بسیار دور بر شاخه‌ی تمدن ایرانی روییده است. خوشه‌هایی که خرد زرتشتی، خرد مهرآیین، خرد بودایی و چارچوبهای متاخرترِ مزدکی و مانوی را در بر می‌گیرند و در نهایت در زمینه‌ی زبان پارسی دری به خرد عارفانه و حکمت قرون میانه منتهی می‌شوند.

C:\Users\Eniac\AppData\Local\Microsoft\Windows\INetCache\Content.Word\Capture.jpg

 

 

ادامه مطلب: فرگرد نخست: تاریخ آیین بودایی آغازین – بخش نخست: زمینه‌ي جغرافیایی – گفتار نخست: پیش‌داشت‌ها و پرسش‌ها

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب