دیباچهای دربارهی ضرورتهای حاکم بر فهمی امروزین
1. نوشته شدنِ این متن، پیامد پیوند سه روند متمایز بوده است. نخست آن که در آستانهی شریک شدنِ پژوهشهای خویش با دوستان و آشنایانی هستم، که دانستنِ این مقدمه برایشان سودمند و شاید لازم است. دوم آن که گویا توزیع نوشتارهای من در قلمروی معنا در نگاهی شتابزده، ناهمگن و پراکنده مینماید. و نمایش نخ تسبیحی که این دانههای مجزا را به هم متصل میکند، در فهمیده شدن و مورد قضاوت واقع شدنشان، گرهگشا تواند بود. سوم آن که پیشنهادِ نظریام برای اندیشیدن و بازاندیشیدن در عرصههایی که در نگاه نخست متنوع و واگرا مینمایند، تکیه به افقی متمرکز و چشماندازی فراگیر را میطلبد که شاید از این نوشتار برآید.
از این رو این متن را نخست بدان قصد مینویسم که هدف نهایی و چارچوب عمومی اندیشههای پیشین خویش را، و پژوهشهایی را که به یاری دوستان انجام خواهم داد، روشن کنم. دوم، برای آن که نشان دهم مفاهیمی که برایم دغدغهزا شدهاند – از خندیدن به جوک گرفته تا مفهوم زمان و مکان- با وجود دامنهی گسترده و زمینهی به ظاهر ناهمگنشان، – که از عصب شناسی تا اسطورهشناسی، و از رفتارشناسی مورچگان تا جامعهشناسی قدرت را در بر میگیرد، – چگونه به هم چفت و بست میشوند و در قالبی یگانه متحد میگردند. سوم آن که، در پی ترسیم دورنمایی از ضرورتهای یک طرح پژوهشی فراگیر و یک تلاش نظری عمومی در زمانهی اکنون هستم.
2. چارچوبهای کلان نظری، و سرمشقهای بزرگ مفهومی، در شرایطی تکامل یافتهاند که به شکلی غریب، با موقعیت تاریخی و جامعهشناختی ایرانِ امروزین همگون است. همواره در شرایط آشوبناک است که نظامهای کلان و نظمهای بزرگ صورتبندی میشوند، و امروز ما در دل آشوبی زندگی میکنیم که شاید پرورندهی چنین نظمهایی باشد. بازسازی اساطیر غنی و پیچیدهی زرتشتی و دلالتهای سیاسی و جامعه شناختی چشمگیر و بررسی نشدهشان در عصر هخامنشی، مدیون گذار جوامع کشاورز اولیه به جوامع کشاورز پیشرفته بود، و در شرایط فروپاشی نظم حاکم بر جوامع سنتی کشاورز بود که چارچوبهای فلسفی معاصر، و سرمشق موسوم به مدرنیته زاده شد. اندیشمندان بزرگ در دامن آشوب پرورده شدهاند، نه از آن رو که سرشتی متفاوت با سایر مردمانِ آرمیده در آغوش جوامعی سامان یافته داشتند، که به خاطر ضرورتی که این آشوب به ایشان تحمیل میکرد. تنها در این اوضاع و احوال است که گسستن از نظمهای پیشین و برساختن قالبهایی نو، ممکن، مجاز، و ضروری مینماید.
با این تعبیر، حال و هوای زمانهی امروزین ما بستری است مساعد برای اندیشیدن به نظمهایی نو. در شرایطی که بر سر سادهترین و بنیادیترین مفاهیم از جمله نیکی، اخلاق، آزادی، و حق- اختلاف نظر وجود دارد، و در موقعیتی که روندهای اجتماعی کور و بیهدفی به اسطورهزدایی از تمام نظمهای مستقر پرداختهاند و کردارها و نظمهایی واژگونهی سنن و قواعد گذشته هنجار گشتهاند، میتوان به زیربنای مفاهیم و زیرساختهای برسازندهی زیست جهان خویش اندیشید، و همه چیز را از نو بازتعریف کرد.
در نگاهی سطحی و سادهانگارانه، تنها نظمهایی در دسترس و ملموس را در مخاطره خواهیم یافت. نمادهای تقدس را خواهیم دید که در حال رنگ باختن است، و حرمت قوانین مدنی و حقوقی را که مندرس شده و از اعتبار میافتند. آشفتگی در روابط میان فرزندان و والدین، و ناپایداری خانوادهها، و ارزان شدن زندگی، و رواج خودکشی، و فراگیر شدن اعتیاد، و میل به گریز از این جامعه و فرار مغزها یا عضلات و استخوانها، چیزهایی هستند که در موردش بسیار نوشته و بسیار خواندهایم. اما با این وجود، در زیرتمام این خیزابهای آشوبگونه، امکانی بزرگ نهفته است، و آن هم بازاندیشی به تمام چیزهایی است که آن نظمهای دیرینه را مستقر میداشت، و بازتعریف آنچه که نظمهایی نو را نهادینه خواهد کرد. معنازدایی از واژگانی جا افتاده و محوری، از سویی مخاطرهایست برای به کار برندگانِ آن، و از سوی دیگر بختی است برای بازتعریف کنندگانشان، و ما بسته به همت و قدرت خویش است که از این تنش بهره میبریم و یا در کشاکش آن آسیب میبینیم.
ایرانِ امروز، بختی بینظیر برای باز اندیشیدن در مورد همه چیز است. در جامعهای که دوستی بر تلفن همراه خویش، صحنهی دردآور کشته شدنِ دختری نوجوان به دست پدر و برادرانش را – پس از توهین و کتک بسیار، بدان دلیل که از خانه فرار کرده بود، – به من نشان میدهد، چیزی در حال رخ دادن است. چیزی که از سویی بسیار خطرناک است و از سوی دیگر بسیار تامل برانگیز. در این جامعه، تلفن همراهی کاربرد یافته که فیلمی از این دست را ثبت میکند، و پدری وجود دارد که دخترش را جلوی چشم انبوهی از مردم به قتل میرساند، و انبوهی از مردم وجود دارند که منظره را مینگرند و از آن فیلم میگیرند، اما برای نجات دادن دختری که چنان مظلومانه کشته شد، گامی به پیش نمینهند. در این جامعه است، که میتوان -و ضرورت دارد که- دربارهی ماهیت خویشتن، دیگری، و تمام چیزهای مهم دیگر، از نو بیندیشیم.
3. هر طرح مفهومی و هر تلاش نظری کلان و فراگیری که بخواهد هستی را در دل این آشوبِ بزرگ از نو تعریف کند، باید این سه شرط را برآورده کند: ابتدا تصویری دقیق و روشن از من در زمینهی هستی به دست دهد و ماهیت هستی شناختی و وجودی من و هستی را روشن کند، و بعد شیوهی ارتباط من را با عناصری که هستی از آنان انباشته شده را تعریف کند و راهبردی روشن برای کردار را در اختیار من بگذارد. آنگاه معیاری برای داوری و ارزشگذاری در مورد این روندها و کردارها و هستندهها را به دست دهد. به عبارت دیگر، هر تلاش نظری کلانی در شرایط امروزین ما، باید بتواند سه قلمروی کانتی هستی شناسی/ شناخت شناسی، اخلاقی و زیباییشناسی را در نوردد.
این چارچوب نظری و کلان، اگر در دستیابی به چنین طرحی نظری کامیاب شود، معیارهایی را برای تفکیک درست از نادرست، نیک از بد، و زیبا از زشت را به دست خواهد داد، که به منزلهی شالودهای برای فهم نوین ما از گیتی کاربرد خواهم یافت. چنین شرایطی پیش از این هم بارها در تاریخ جوامعی گوناگون به اشکالی دیگر تکرار شده، و همواره هم با تحول دستگاههایی نظری همراه بوده که سه نیازِ یاد شده به معیارهای مربوط به من، دیگری، و جهان را برآورده سازند. از این رو، گمان نمیکنم شرایط کنونی ما، بینظیر، تکرار ناشدنی، یا به شکلی برگشت ناپذیر در سیر کلی تاریخ فرهنگ ویژه باشد. اما بدان باور دارم که نقاطی که چنین بختی برای صورتبندی دستگاههایی چنین کلان فراهم آمده باشد، معدود هستند و بنابراین شرایط کنونی موقعیتی خاص و یگانه است، در میان ردهای از رخدادهای ویژهی مشابه که شماری اندک و پراکندگیای بسیار بر محور زمان و مکان داشتهاند، و هریک به نوعی در شرایط خاص خویش یکتا محسوب میشدهاند.
چارچوب نظری یاد شده، دستگاهی انتزاعی و نظری است. چارچوبی که امکان اظهار نظر در مورد کلیت هستی را فراهم میآورد، و بنابراین میتواند در قالب نگاهی فلسفی، چارچوبی جامعهشناختی، نظریهای روانشناختی، و رویکردی روش شناسانه به دانش، به پیکرهی دانستههای موجود و اندیشههای مرسوم افزوده شود، و باعث غنیتر شدنشان شود. اگر این دستگاه نظری از حدی پیچیدهتر و فراتر از آستانهای کامیاب باشد، به بازآرایی آن پیکره و بازسازی برخی از مفاهیم در آن خواهد انجامید، و این رخدادی است که تا حال بارها در جریان بازصورتبندی دانستههای ما در شرایطی مشابه، اتفاق افتاده است. و باز هم قابل انجام است، اگر که این آفریدههای جدیدِ معنایی ارتباطی انداموار با داشتههای ما در قلمرو اندیشه برقرار کنند. همان طور که مثلا ظهور مدرنیته، در واقع به معنای تکامل دستگاهی نظری و شبکهای از منشهای زایندهی معنا بود که در شرایط آشوبِ برخاسته از اطلاح دین و عصر صنعتی در اروپا پدیدار شدند و در پیوند با جهان نگری سنتی و دانستههای عصر پیشامدرن، چرخشی عمومی و دگردیسیای کیفی را در شیوهی اندیشیدن ما و الگوی فهم ما ایجاب کرد.
از این رو، نخستین و بزرگترین بختِ ما در زمانهی اکنون، امکان فهمِ مجددِ همه چیز است، و صورتبندی کردنِ این فهم، و بازتعریف کردن معیارهای برآمده از این سرمشق، و دستیابی به چارچوبی نوین برای اندیشیدن، داوری کردن، و کنش.
4. هر طرح مفهومی که بخواهد به جاهطلبیهایی نظری از آن نوعی که ذکرش گذشت دست یازد، باید خواه ناخواه حرکت خود را با یک گام و با تکیه بر زمین شروع کند. یعنی این را میتوان همچون حکمی کلی پذیرفت که تمام چارچوبهای نظری کلان با وجود پیچیدگی عناصر و بغرنج بودن ساختارشان، در مسائلی زمینی و ملموس و معمولا موضعی ریشه دارند و از استعلا و ارتقای پرسشهایی ساده بر ساخته شدهاند. به این ترتیب، آغازگاه دست بردن به طرحریزی چنین دستگاه عظیمی، پرداختن به مسائلی نزدیک و ملموس است، که دست بر قضا در شرایط آشوبناک تنها با چشم داشتن به چنین افقهایی کلان و فراگیر است که به درستی حل میشوند و پاسخ مییابند.
از این رو، سکهی دستیابی به یک دستگاه نظری کلان و فراگیر، رویهای دیگر هم دارد که به امور خاص و جزئی، رخدادهای ویژه، و شرایط اختصاصی و پرسشهای موضعی مربوط میشود. اگر در رویهی نخست، هدف دستیابی به مدلهایی کلان از سوژه، از پویایی نظام اجتماعی است و بازتعریف کردنِ کلیدواژگانِ دستگاهی فلسفی، در رویهی دوم سخن بر سر بازخوانی و فهم مجدد عناصری فرهنگی است که به طور خاص در زمینهی فرهنگ ایرانی پرورده شدهاند، و با پیشینهی ما و منها، و هویت ما و منها پیوند دارند. به عبارت دیگر، شرایط امروزین ما، تنها هنگامی به ظهور دستگاهی کلان و انتزاعی منتهی میشود، که بتوانیم خویش را در موقعیت خاص کنونی بازتعریف کنیم، و این خود به دستگاهی ویژه، تاریخمند و جغرافیامدار نیازمند است که برعکسِ کلیتِ نهفته در دستگاه نخست، در دام زمان و مکان اسیر باشد و به این ترتیب امکان سازگار شدنِ ما با موقعیت تاریخی ویژهمان را فراهم آورد.
در واقع، پیدایش آن دستگاه نظری و پاسخگویی به این پرسشهای خاص تاریخی، تنها به همراه هم ممکن است و در حلقهای بازخوردی تحقق مییابد که نگرشها و تعمیمها را از آن دستگاه و دادهها و شواهد را از این پرسشها وامگیری نماید.
به این شکل، زمانهی ما آبستن زایش دوقلویی شگفت انگیز است. دوقلویی فلسفی/ تاریخی، که زاده شدنش برای کسانی در موقعیت ما یک ضرورت، -و نه نوعی تفریح یا سرگرمی روشنفکرانه- است. دو قلویی که همواره در چنین شرایطی، و همواره در پاسخ به چنین ضرورتی زاده شده است.
ما نیاز به دستگاهی نظری داریم که کلیت مفاهیم جاری در پیرامون خویش را از نو به کمک آن صورتبندی کنیم. دستگاهی که معیارهای داوری در قلمروی شناخت، هنر و اخلاق را به ما بدهد، و نگرشی منسجم و خودسازگار را برای فهم گیتی برایمان فراهم آورد. این البته با نقدهای بیسرانجام و نفیهای افراطی رایج در فضاهای دانشگاهی سرزمینهای پیشرفتهتر در تعارض است. اگر اندیشمندان مدِ روزِ اروپا و آمریکا از نقد سوژه، واسازی عقلانیت، و مرکززدایی از دستگاههای فلسفی و فرو ریختن فراروایتهای فلسفی سخن میگویند، دلیلش آن است که به نوعی سرگرمی روشنفکرانه مشغولاند، که البته جالب و جذاب و گاه زاینده است، اما به کار ما نمیآید. من و شما که در شرایطی به کلی متفاوت زندگی میکنیم، که نمیدانیم تعریفمان از خوب و بد با پدر و مادرمان، با دوستانمان، و با صمیمیترین کسانمان یکی هست یا نه، به چیزی دیگر نیاز داریم. ما که ممکن است هر لحظه بر تلفن همراه دوستی صحنهی کشته شدنِ دختربچهای -که میتوانست شاگرد، همسایه یا خویشاوند ما باشد- را ببینیم، نیاز به شالودهای محکم و استوار برای تعریف مفهوم من داریم، و نظامی مستحکم برای تعریف اخلاق، و دستگاهی بسنده برای بازسازی مرکزیت در سوژه. ما، دست بر قضا، در همان آشوبِ رها از فراروایتی زندگی میکنیم که مورد ستایش و رشکِ گودنشینان و نظارهگران دوردست است. بگذارید پسامدرنها و آنارشیستها مدتی اندک در شرایطی همچون زمانهی ما زندگی کنند، تا ضرورت فلسفی مرکزدار شدن، انسجام سوژه، و قدرت مداری نهادهای اجتماعی را دریابند.
بر این اساس، ما با نیازها و ضرورتهایی روبرو هستیم که پاسخهایشان قابل وامگیری از بیرون نیست. سیستم اجتماعی ما، و زمینه و زمانهی ما بستری است که باید پاسخهایی را در درون خویش تولید کند، و به همین دلیل است که ظهور چنین دستگاههایی به ضرورت میماند و نه چیزی کمتر اضطراری.
ما نیاز به دستگاهی فلسفی برای بازتعریف مفهوم سوژه داریم. دستگاهی که یگانگی، مرکزدار بودن، و انسجام را به این پیکرهی پراکنده و پخش و پلا شدهی بازمانده از ترکشهای مدرنیته باز گرداند. دستگاهی که امکان بازتعریف جایگاه من نسبت به طبیعت، نسبت به دیگری، و نسبت به نهادهای اجتماعی را به دست دهد. قلمرو آزادی من را بازخوانی کند، و اخلاقی نو را برای هدایت کردارهای من صورتبندی نماید، و به این ترتیب، مدلِ ویژهی خویش از روانشناسی من، و جامعهشناسی نهادهای پیرامون من، و زیباییشناسی حاکم بر آفریدههای من را به دست دهد.
در عین حال، نیاز به بازخوانی گستردهی خزانهی فرهنگی خویش داریم. خزانهای بسیار غنی، و بسیار دیرپا، که به همراه خزانهی فرهنگی چین، کهنترین و غنیترین خزانهی فرهنگی راستین و غیرجعلی در سپهر تمدنهای امروزین است. نیاز به آن داریم که تاریخ خویش را بازخوانی و بازبینی کنیم، آن را از روایتهای جعلی، تعصبها، و دروغها پالایش کنیم، تا شاید از سویی خود کوچکبینی و از سوی دیگر خودبزرگ بینی دردناک خود را درمان کنیم. نیاز به آن داریم تا زبان خویش، و ادبیات خویش را بازخوانی و بازتعریف کنیم، تا به آشفتگی منشها و شکاف میان معنا و نماد پایان دهیم، و شیوهی رمزگذاری هستی در نظامی زبانی و بومی را ساماندهی کنیم. به همین ترتیب نیاز داریم تا به مراسم و مناسک، نمادهای جمعی، و رمزگانِ استعلایی فرهنگ خویش از نو بنگریم و در آن میان دست به انتخاب و گزینش بزنیم، تا شاید هویتی جمعی را از نو برسازیم، که در این زمانه سخت بدان نیاز داریم.
ادامه مطلب: کالبدشناسی دانایی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب