پنجشنبه , آذر 22 1403

سخن سوم: تاریخ جهان

سخن سوم: تاریخ جهان

در جهان باستان، مفهوم زمان به صورت چرخه‌هایی کوتاه یا دراز فهم می‌شد که با زندگی کوچگردانه یا کشاورزانه پیوند خورده بود. کوچگردان زمان را به صورت چرخه‌هایی به نسبت کوتاه و نامنظم درک می‌کردند که خصلتی ماهانه داشت و به خصوص با زاد و ولد کردن رمه و بارداری و وضع حمل زنان در ارتباط بود. جوامع یکجانشین، چرخه‌هایی طولانی‌تر و سالانه را مبنا قرار می‌دادند و دورانهای زمانی طولانی‌تر را بر مبنای رخدادهایی سیاسی مثل بر تخت نشستن یا درگذشتنِ شاهان شمار می‌کردند. در این میان، کهنترین نشانه‌ای که از یک نظام زمان‌بندی خطی و غایت‌مند در دست داریم، به منابع اوستایی مربوط می‌شود. در گاهان به طور کنایه‌آمیز و در قالبی شاعرانه، و در یشت‌ها و یسنه‌ها در صورتبندی‌ای صریح، به نوعی فلسفه‌ی تاریخ غایت‌مدار و هزاره‌گرا بر می‌خوریم که به طور مستقیم از فلسفه‌ی اخلاقی زرتشتی و باور وی به چیرگی نهایی اهورامزدا بر اهریمن برخاسته است. این دستگاه نظری زمان را همچون پاره خطی بسیار طولانی می‌دید که دوازده هزار سال ادامه می‌یابد و آغاز و پایانی مشخص دارد و رخدادهای مهم آفرینش به شکلی برگشت ناپذیر و غیرچرخه‌ای بر آن مرتب شده‌اند.

مدل خطی و هزاره‌گرایانه‌ی زمان از نگرش زرتشتی به ادیان دیگر نیز راه یافت. عصر هخامنشی دوران اوج این وامگیری بود و ادیانی مانند یهودیت و فرقه‌های نوظهور رازورز یونانی به همراه فیلسوفان پیشاسقراطی از چنین برداشتی استقبال کردند. با این وجود رویکرد یاد شده در هند همچنان ناشناخته ماند. آیین هندو و جین و بودا که در این هنگام نیرومندترین ادیان هندی محسوب می‌شدند، به همان زمان چرخه‌ایِ کشاورزانه‌ی قدیمی پایبند بودند و زمان را چرخه‌هایی تو در تو و تکرار شونده می‌دیدند.

در دین بودایی، این چرخه‌ها ماهیتی مینویی داشتند و این متفاوت بود با تصویر کهنترِ ودایی که چرخه‌ها را بر اساس رخدادهای تکرار شونده‌ی گیتیانه –مانند فجایع طبیعی- شناسایی می‌کرد. بودا در آگَنَه‌سوتَّه[1] به راهبی به نام واسِتَه می‌گوید که جهان با دوره‌هایی مشخص انقباض و انبساط می‌یابد. در زمان قبض، روانها همه به مرتبه‌ی فرازینِ ابَسَرَه برهما دست می‌یابند و مقیم آن اقلیم می‌شوند. اما در زمان بسط، بار دیگر برخی از آنها در قلمروهای گیتیانه‌ی فروپایه باز زاییده می‌شوند و به این ترتیب چرخه‌ی تناسخ در سطوحی پایینتر بازتولید می‌شود.

این چرخه‌ی بازمرد و عروج پلکانی ارواح از مرتبه‌های پایینی به بالایی را برخی از مفسران امروزین به نوعی نظریه‌ی تکامل ابتدایی تشبیه کرده‌اند.[2] در اوایل قرن بیستم، پزشکی بودایی به نام بیگلو در کتابی که درباره‌ی تکامل نوشت، کوشید آرای داروین را با مدل تکامل روحانی بوداییان ترکیب کند و این دو را سازگار و همسان بداند.[3] حدود صد سال بعد، یک استاد ذن به نام آلبرت لو مسیری واژگونه را طی کرد و با انتقاد از دیدگاه نوداروینی، و به خصوص آرای کافرانه‌ی ریچارد داوکینز و آرای او در کتاب ژن خودخواه، تکامل زیستی را ناقص و سطحی دانست و مدل عروج روحانی بودایی را کاملتر و سودمندتر از آن دانست.[4]

 

 

  1. Agañña Sutta
  2. Williams, Paul 2004: 102.
  3. Bigelow, 1908.
  4. Low, 2008.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: من در آیین بودا – سخن نخست: بی‌خویشی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب