فضاپيماى سلطنتى پنجره هايى بزرگ و متعدد داشت كه مشاهده ى كهكشان پرعظمت را ممكن مى ساخت. در تمام طول سفرم هيچ كس را به جز دو نفر از مريدان دازيمدايم نديدم. غامباراک چندبار با من تماس گرفت و خبر داد كه مقدمات ورودم به رگا را فراهم كرده است. خودش توانسته بود با شايستگي تمام بقاياي پيروانم را كه در همستگان باقي مانده بودند سر و ساماني بدهد و با اولين پرواز خود را به رگا برساند.
پس از سفرى كوتاه به رگا رسيدم. به لطف فن آورى پيشرفته ى نيروى هوايى سلطنتى، جهش مان به فرافضا به راحتى انجام گرفت و توانستيم با دقتى چشم گير خمينه اى انتزاعى را در فضا-مكانِ چين خورده ى اطرافمان بپيماييم. وقتى از اين خميدگى چند لايه خارج شديم و بار ديگر مكانى واقعى را در فضايى معمولى اشغال كرديم، در منظومه ى رگا بوديم.
رگا سياره اى عظيم بود كه به همراه سيزده جرم ديگر در مدار ستاره هاى دوقلوى كى كاووس گردش مى كرد. طبيعتى وحشى و بوميانى وحشى تر داشت. همه ى نژادهاى ساكن آن نسبت به بيگانگان دشمنى مى ورزيدند، و با اين وجود يكي از كهن ترين و پيشرفته ترين تمدن هاي كيهان در آنجا تكامل يافته بود. اين تمدن مرموز پيش از پيدايش جمهوري نخست كيهاني منقرض شده بود، اما روايت هايي افسانه اي در ميان اهالي جمهوري رواج داشت كه بنيان گذاران نخستين جمهوري را مردمي از اهالي رگا مي دانست. امروز اما، در رگا تنها موكلاس ها و فارناژها باقي مانده بودند. نژادهايي كوچك اندام، جنگجو، و نيمه وحشي.
اگر لطف خوتایها نبود، هرگز نمى توانستيم پايگاهى مخفى در آنجا داشته باشيم. آنان بودند كه توانستند نوعى انگل طراحي كنند كه با دستگاه عصبى موكلاس ها سازگار شود. اين موجودات كوتوله پيشرفته ترين تمدنِ اين دنياى دور افتاده را بنا نهاده بودند. آنها در دولت شهرهاى كوچكى مى زيستند و همواره درگير جنگ هايى طولانى و فرسايشى با شهرهاى همسايه شان بودند. از قرن ها پيش بين آنها و فاتحان مولوك درگيرى وجود داشت و شايع بود كه بسيارى از آزادى خواهان و شورشيانِ مخالف امپراتورى هم در جنگل هاى انبوه اين سرزمين پناه گرفته اند.
بار اولى كه توجهم به اين سياره جلب شد، زمانى بود كه پس از بالا گرفتن كار فرقه، به معابدمان در سياره هاى گوناگون سركشى مى كردم تا مكانى مناسب را به عنوان پايگاه مخفىِ ايلوپرستان در نظر بگيرم. اين سياره مى بايست جايى دور افتاده و دست نخورده باشد، تا به راحتى شناسايى نشود. حدس من و مشاورانم اين بود كه پس از برملا شدن نقشه ى بلندپروازانه مان براى تسخير قلمرو جمهورى، با ضدحمله ى جمهورى خواهان روبرو خواهيم شد. بى ترديد در اين شرايط دارماى خشك نخستين جايى بود كه در معرض خطر قرار مى گرفت. اما رگا را كسى نمى شناخت، و فرماندارِ مولوكى كه آنجا را در برنامه ى سفرم گنجانده بود، اميدوار بود كه با استقرار ما در آنجا، از مزاحمت گروه هاى چريكِ پنهان در جنگل ها هم خلاص شود. او به عنوان يك نيروى محلىِ سركوب گر به ما اميد بسته بود، و تجربه نشان داد كه اين محاسبه اى واقع بينانه بوده است.
نخستين كارى كه در رگا كرديم، تبليغ دين ايلوپرستى به شيوه ى خاص خودمان بود. وقتى معلوم شد كه خوتایها امكان ساختن انگل هايى مناسب براى موكلاس ها را دارند، در چند عمليات ضربتى، گروهى از رهبران يكى از دولت شهرهاى كوچكشان را دزديديم و انگل هاى باريك و زالومانندى را روى جمجمه شان چسبانديم. اين دولت شهر خاص را به اين دليل انتخاب كرده بوديم كه پوشيدن كلاه هاى دراز و مخروطى شكل سفيدى در ميان مردمش رواج داشت. به اين ترتيب خطرِ ديده شدن انگل ها از بين مى رفت.
رهبران آن دولت شهر كه به سرسپردگانى چشم و گوش بسته تبديل شده بودند، خيلى زود نخستين معابد ايلوپرستى را در رگا بنا نهادند. همزمان با انتقال بشكه هاى مملو از انگل، انتشار كيشِ ايلو نيز با موفقيت آغاز شد.
به زودى دولت شهرهاى همسايه هم به همين سرنوشت دچار شدند. در تمام موارد از همان الگوى ثابت پيروى مى كرديم. يعنى ابتدا به كمك تكاورهاى مولوك رهبران سياسى و اشراف بانفوذ را مى دزديديم و آنها را ارشاد مى كرديم. بعد هم آنها به شهرشان باز مى گردانديم تا احداث نخستين معابد را آغاز كنند. به دنبال گشوده شدن اين معابد، موج انتقال انگل ها به ديگران با سرعتى زياد منطقه را در مى نورديد. به زودى دولت شهرهاى ايلوپرست با هم متحد شدند. اين روند در لحظه اى كه من به رگا نزديك مى شدم، همچنان ادامه داشت. برخى از دولت شهرهاى مقتدر از اين روند اتحاد دينى رقيبان شان احساس خطر كرده بودند، اما از خطري كه تهديدشان مى كرد، تصوير روشنى نداشتند. در آن هنگام معابد بزرگ و با شكوه ايلو در بخش هايى بزرگ از سرزمين موكلاس ها وجود داشت و اعضاى برجسته ى فرقه از نژادهاى گوناگون در آنجا مستقر بودند. بزرگترين معبد سياره، در همان دولت شهري قرار داشت كه كار تبليغ از آنجا شروع شده بود، و حالا به بزرگترين شهر موكلاس ها دگرديسي يافته بود. در مركز اين شهر هرم نوك تيز و بلند معبد اصلي ايلو به آسمان قد برافراشته بود. بانك هاى داده ي مفصلي در مورد سابقه ى فعاليت هاى ايلوپرستان، طرح ها و برنامه هاى آينده مان، و همچنين فهرستى كامل از تمام مراكز مخفىِ تبليغ در دنياهاى جمهورى و امپراتورى در همين معبد مركزي نگهداري مي شد.
از وقتى كه ما در خاك رگا مستقر شده بوديم، فعاليت چريك هاى آزادى خواه به شكلى آشكار كاهش يافته بود. گروه هاى جنگجوى موكلاس كه در حالت عادى با مولوكها دشمن بودند، ناگهان از پناه دادن به شورشيان خوددارى كردند و حتا گه گاه براى شكاركردنشان به اعماق جنگل هاى رگا يورش مى بردند. به اين ترتيب، ورود ما به رگا هم براى فرماندار مولوك منظومه ى كى كاووس و هم براى ايلوپرستان، اتحادى مبارك بود.
در حالى كه دازيمداهاى همراهم ترتيب فرود فضاپيما را در يكى از شهرهاى موکلاس مى دادند، مغز اولم به مرور اين خاطرات پرداخت، و به قدم بعدىِ برنامه اى كه در پيش داشتم انديشيد. چيزى كه مسلم بود، فعاليت من در معادلات جهاني قدرت از اهميت عظيمى برخوردار بود. پيروزى يا شكست جنبش ايلوپرستان در قلمرو جمهورى، و نابود شدن يا نشدن نظم سياسى دنياهاى وابسته به آن در گروي درست عمل كردنِ من بود.
موکلاس
ادامه مطلب: هفده روز قبل- هفده روز مانده به پايان داستان همستگان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب