پنجشنبه , آذر 22 1403

صد روز بعد- دوازده ساعت پيش از پايان- رگا

فضاپيما‏ى سلطنتى پنجره ‏هايى بزرگ و متعدد داشت كه مشاهده‏ ى كهكشان پرعظمت را ممكن مى­ ساخت. در تمام طول سفرم هيچ كس را به جز دو نفر از مريدان دازيمدايم نديدم. غامباراک چندبار با من تماس گرفت و خبر داد كه مقدمات ورودم به رگا را فراهم كرده است. خودش توانسته بود با شايستگي تمام بقاياي پيروانم را كه در همستگان باقي مانده بودند سر و ساماني بدهد و با اولين پرواز خود را به رگا برساند.

پس از سفرى كوتاه به رگا رسيدم. به لطف فن‏ آورى پيشرفته‏ ى نيروى هوايى سلطنتى، جهش‏ مان به فرافضا به راحتى انجام گرفت و توانستيم با دقتى چشم گير خمينه ‏اى انتزاعى را در فضا-مكانِ چين خورده ‏ى اطرافمان بپيماييم. وقتى از اين خميدگى چند لايه خارج شديم و بار ديگر مكانى واقعى را در فضايى معمولى اشغال كرديم، در منظومه‏ ى رگا بوديم.

رگا سياره‏ اى عظيم بود كه به همراه سيزده جرم ديگر در مدار ستاره‏ هاى دوقلوى كى‏ كاووس گردش مى‏ كرد. طبيعتى وحشى و بوميانى وحشى ‏تر داشت. همه ‏ى نژادهاى ساكن آن نسبت به بيگانگان دشمنى مى‏ ورزيدند، و با اين وجود يكي از كهن ترين و پيشرفته ترين تمدن هاي كيهان در آنجا تكامل يافته بود. اين تمدن مرموز پيش از پيدايش جمهوري نخست كيهاني منقرض شده بود، اما روايت هايي افسانه ­اي در ميان اهالي جمهوري رواج داشت كه بنيان گذاران نخستين جمهوري را مردمي از اهالي رگا مي­ دانست. امروز اما، در رگا تنها موكلاس ­ها و فارناژها باقي مانده بودند. نژادهايي كوچك اندام، جنگجو، و نيمه وحشي.

اگر لطف خوتای‌ها نبود، هرگز نمى‏ توانستيم پايگاهى مخفى در آنجا داشته باشيم. آنان بودند كه توانستند نوعى انگل طراحي كنند كه با دستگاه عصبى موكلاس ‏ها سازگار شود. اين موجودات كوتوله‏ پيشرفته ‏ترين تمدنِ اين دنياى دور افتاده را بنا نهاده بودند. آنها در دولت‏ شهرهاى كوچكى مى‏ زيستند و همواره درگير جنگ‏ هايى طولانى و فرسايشى با شهرهاى همسايه ‏شان بودند. از قرن‏ ها پيش بين آنها و فاتحان مولوك درگيرى وجود داشت و شايع بود كه بسيارى از آزادى ‏خواهان و شورشيانِ مخالف امپراتورى هم در جنگل ‏هاى انبوه اين سرزمين پناه گرفته ‏اند.

بار اولى كه توجهم به اين سياره جلب شد، زمانى بود كه پس از بالا گرفتن كار فرقه، به معابدمان در سياره‏ هاى گوناگون سركشى مى‏ كردم تا مكانى مناسب را به عنوان پايگاه مخفىِ ايلوپرستان در نظر بگيرم. اين سياره مى‏ بايست جايى دور افتاده و دست نخورده باشد، تا به راحتى شناسايى نشود. حدس من و مشاورانم اين بود كه پس از برملا شدن نقشه ‏ى بلندپروازانه ‏مان براى تسخير قلمرو جمهورى، با ضدحمله ‏ى جمهورى‏ خواهان روبرو خواهيم شد. بى‏ ترديد در اين شرايط دارماى خشك نخستين جايى بود كه در معرض خطر قرار مى ‏گرفت. اما رگا را كسى نمى‏ شناخت، و فرماندارِ مولوكى كه آنجا را در برنامه ‏ى سفرم گنجانده بود، اميدوار بود كه با استقرار ما در آنجا، از مزاحمت گروه‏ هاى چريكِ پنهان در جنگل ‏ها هم خلاص شود. او به عنوان يك نيروى محلىِ سركوب گر به ما اميد بسته بود، و تجربه نشان داد كه اين محاسبه ‏اى واقع ‏بينانه بوده است.

نخستين كارى كه در رگا كرديم، تبليغ دين ايلوپرستى به شيوه‏ ى خاص خودمان بود. وقتى معلوم شد كه خوتای‌ها امكان ساختن انگل ‏هايى مناسب براى موكلاس ‏ها را دارند، در چند عمليات ضربتى، گروهى از رهبران يكى از دولت‏ شهرهاى كوچك­شان را دزديديم و انگل ‏هاى باريك و زالومانندى را روى جمجمه‏ شان چسبانديم. اين دولت ‏شهر خاص را به اين دليل انتخاب كرده بوديم كه پوشيدن كلاه ‏هاى دراز و مخروطى شكل سفيدى در ميان مردمش رواج داشت. به اين ترتيب خطرِ ديده شدن انگل‏ ها از بين مى‏ رفت.

رهبران آن دولت‏ شهر كه به سرسپردگانى چشم و گوش بسته تبديل شده بودند، خيلى زود نخستين معابد ايلوپرستى را در رگا بنا نهادند. همزمان با انتقال بشكه ‏هاى مملو از انگل، انتشار كيشِ ايلو نيز با موفقيت آغاز شد.

به زودى دولت ‏شهرهاى همسايه هم به همين سرنوشت دچار شدند. در تمام موارد از همان الگوى ثابت پيروى مى‏ كرديم. يعنى ابتدا به كمك تكاورهاى مولوك رهبران سياسى و اشراف بانفوذ را مى‏ دزديديم و آنها را ارشاد مى ‏كرديم. بعد هم آنها به شهرشان باز مى‏ گردانديم تا احداث نخستين معابد را آغاز كنند. به دنبال گشوده شدن اين معابد، موج انتقال انگل ‏ها به ديگران با سرعتى زياد منطقه را در مى ‏نورديد. به زودى دولت‏ شهرهاى ايلوپرست با هم متحد ‏شدند. اين روند در لحظه‏ اى كه من به رگا نزديك مى ‏شدم، همچنان ادامه داشت. برخى از دولت‏ شهرهاى مقتدر از اين روند اتحاد دينى رقيبان‏ شان احساس خطر كرده بودند، اما از خطري كه تهديدشان مى‏ كرد، تصوير روشنى نداشتند. در آن هنگام معابد بزرگ و با شكوه ايلو در بخش ‏هايى بزرگ از سرزمين موكلاس ‏ها وجود داشت و اعضاى برجسته‏ ى فرقه از نژادهاى گوناگون در آنجا مستقر بودند. بزرگترين معبد سياره، در همان دولت شهري قرار داشت كه كار تبليغ از آنجا شروع شده بود، و حالا به بزرگترين شهر موكلاس ­ها دگرديسي يافته بود. در مركز اين شهر هرم نوك تيز و بلند معبد اصلي ايلو به آسمان قد برافراشته بود. بانك‏ هاى داده‏ ي مفصلي در مورد سابقه ‏ى فعاليت ‏هاى ايلوپرستان، طرح ها و برنامه‏ هاى آينده‏ مان، و همچنين فهرستى كامل از تمام مراكز مخفىِ تبليغ در دنياهاى جمهورى و امپراتورى در همين معبد مركزي نگهداري مي ­شد.

از وقتى كه ما در خاك رگا مستقر شده بوديم، فعاليت چريك ‏هاى آزادى‏ خواه به شكلى آشكار كاهش يافته بود. گروه‏ هاى جنگجوى موكلاس كه در حالت عادى با مولوك‌ها دشمن بودند، ناگهان از پناه دادن به شورشيان خوددارى كردند و حتا گه گاه براى شكاركردن‏شان به اعماق جنگل‏ هاى رگا يورش مى ‏بردند. به اين ترتيب، ورود ما به رگا هم براى فرماندار مولوك منظومه‏ ى كى‏ كاووس و هم براى ايلوپرستان، اتحادى مبارك بود.

در حالى كه دازيمداهاى همراهم ترتيب فرود فضاپيما را در يكى از شهرهاى موکلاس مى‏ دادند، مغز اولم به مرور اين خاطرات پرداخت، و به قدم بعدىِ برنامه ‏اى كه در پيش داشتم انديشيد. چيزى كه مسلم بود، فعاليت من در معادلات جهاني قدرت از اهميت عظيمى برخوردار بود. پيروزى يا شكست جنبش ايلوپرستان در قلمرو جمهورى، و نابود شدن يا نشدن نظم سياسى دنياهاى وابسته به آن در گروي درست عمل كردنِ من بود.

 

موکلاس

G:\draw\my works\Dazimda\muklas1.jpg

 

 

ادامه مطلب: هفده روز قبل-  هفده روز مانده به پايان داستان همستگان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب