عشاقنامه عبید زاکانی
بخش ۱۰ – پیغام رسانیدن قاصد
ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز چو این افسانه کردم پیشش آغاز
شد از حال دل پر دردم آگاه چو آتش گشت و شد با باد همراه
به خلوتگاه آن آرام جان رفت به استادی ز هر چشمی نهان رفت
به او از هر دری افسانه میگفت حکایت خوب و استادانه میگفت
ز من هر دم غمی تقریر میکرد ز دریائی نمی تقریر میکرد
چو رمزی زین حکایت یاد کردی سمنبر زآن سخن فریاد کردی
به صنعت زین سخن دوری نمودی بدو آئین مستوری نمودی
ادامه مطلب: عشاقنامه عبید زاکانی – بخش ۱۱ – خطاب معشوق با قاصد
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب