عشاقنامه عبید زاکانی
بخش ۳۲ – مناجات
چه کم گردد خدایا از خدائیت چه نقصان آید اندر پادشائیت
که گر بیچارهای کامی بیابد دلافگاری دلارامی بیابد
خداوندا اگر چه دورم از یار از او ببریدهام امید یکبار
و گرچه روزگارم زو جدا کرد فراقش جامهی صبرم قبا کرد
قضا دستم ز وصلش کرد کوتاه قدر ببرید ناگاهم ز دلخواه
ز من دور اوفتاد آن جان شیرین فراق آمد نصیبم زان نگارین
زمانه خاطر ناشاد خواهد وصال از دست مشکل داد خواهد
به تاثیر اختران بر باد دادند ز ما هر یک به اقلیمی فتادند
به ناکامی شدیم از یکدگر دور به عشق اندر جهان گشتیم مشهور
امید از وصل جانان برنگیرم مگر کز غصهي هجران بمیرم
به فضلت همچنان امیدوارم که امیدم نهی اندر کنارم
الها پادشاها بینیازا خداوندا کریما کار سازا
به صدق سینهی پاکان راهت به شوق عاشقان بارگاهت
به شب نالیدن پا در کمندان به آه سوزناک مستمندان
به حق صبر بیپایان ایوب به آب چشم خون افشان یعقوب
به حق ره نوردان طریقت به حق نیک مردان حقیقت
که بر جان من مسکین ببخشای در رحمت بر این بیچاره بگشای
بده کام دل شوریدهي من رسان با من بت بگزیدهي من
مرا زین بیشتر در هجر مپسند به فضل خود برآور پایم از بند
بر احوال تباهم رحمت آور به آه صبحگاهم رحمت آور
کرم کن بر من بیچاره گشته چنین گرد جهان آواره گشته
ازین پس درد بر دردم میفزای به سوی وصل یارم راه بنمای
دل ریش عبید از غم جدا کن به فضل خویشتن کامش روا کن
خداوندا به حق پاکبازان به سوز سینهی صاحب نیازان
که هرجا هست چون من مبتلائی گرفتار کمند دلربائی
دل افکاری اسیری عشق بازی به کوی عاشقی گردن فرازی
ز عقل و عاقبت بیگانه گشته به سودای بتی دیوانه گشته
بده مقصود جان مستمندش بکن داروی ریش دردمندش
چو من کس را مکن در عشق بیمار به حق احمد معصوم مختار
ادامه مطلب: عشاقنامه عبید زاکانی – بخش ۳۳ – در خاتمهی کتاب
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب