عشاقنامه عبید زاکانی
بخش ۳۳ – در خاتمهی کتاب
به بهتر طالع و فرخندهتر فال دوم روز رجب در نون الف ذال
به نظم آوردم این درد دل ریش به هر کس باز گفتم قصهی خویش
دو هفته هفتصد بکر از عماری برآوردم چو خاطر کرد یاری
غرض آن بود کاین ابیات دلسوز کند صاحبدلی بر من دعائی
ببخشد حق بر این دلسوزی من بود کان ماه گردد روزی من
سخن سازان که دل پرنور دارند غم دیوانه را معذور دارند
حدیثم چون ندارد رنگ و بوئی که خواهد کرد او را جستجوئی
ز ما دانا دلان معنی نجویند دماغ آشفتگان آشفته گویند
کنون وقت است اگر کوتاه گیرم سوی خاموش گشتن راه گیرم
کسی را پای دل در گل مبادا چنین کار کسی مشکل بادا
ادامه مطلب: کتابنامه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب