پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگشت – بخش دوم – فصل اول – شیوه تغذیه

بخش دوم عنصر انساني

فصل اول عنصر انسانی 

شيوه‌‌‌ی تغذيه

رژيم غذايی انسان يكی از متنوع‌‌‌ترين، پيچيده‌‌‌ترين و پردامنه‌‌‌ترينِ رژيم‌های غذايی موجود در نخستی‌‌‌هاست. گذشته از تنوع چشمگير رژيم غذايی انسان، به عنوان قاعده‌‌‌ای كلی، می‌‌‌توان به گوشت‌خواری انسان اشاره كرد؛ رفتاری كه در ساير نخستی‌‌‌ها به اين شدت ديده نمی‌‌‌شود. تنها نمونه‌‌‌ی ديگرِ شناخته‌شده از گوشت‌خواری در نخستی‌‌‌ها، به شامپانزه‌‌‌ها مربوط می‌‌‌شود. اين موجودات در فصل جفتگيری كه ماده در آن نياز به منابع غذايی غنی دارد، مهره‌‌‌داران كوچك و حتی ميمون‌های جنس كولوبوس را شكار می‌‌‌كنند و می‌‌‌خورند، اما اين رفتار شكارگری نوعی خصلت فصلی دارد و در ساير اوقات سال ديده نمی‌‌‌شود.[1]

وابستگی انسان به غذای گوشتی، کاملاً به شرايط اقليمی وابسته است. به طور كلی هر چه بيشتر از خط استوا دور و به قطب‌ها نزديك شويم، به دليل سردتر شدن محيط و کمتر شدن پوشش گياهیِ قابل استفاده برای انسان، گوشت‌خواری رواج بیشتری می‌‌‌يابد. به همين دليل هم در صحرای كالاهاری آفريقا قبايل سياهپوستی داريم كه تنها 20 درصد مواد غذايی‌‌‌شان را گوشت تشكيل می‌‌‌دهد، و در قطب شمال اسكيموها را می‌‌‌بينيم كه عملاً تمام غذاي‌شان گوشتی و حيوانی است.

گوشت‌خوار شدن، به شدتی كه در انسان ديده می‌‌‌شود، نوعی تغيير شيوه‌‌‌ی تغذيه‌‌‌ی ريشه‌‌‌ای و بنيادی است كه دگرگونی‌های فيزيولوژيك و ريخت‌‌‌شناختی مشخصی را در انسان پديد آورده است. انسان، به عنوان نخستی‌‌‌ای گوشت‌خوار، به پاندا كه خرسی گياه‌خوار است، شباهت دارد. در هر دو مورد خط‌راهه‌‌‌ی تكاملی مشخصی كه در بومی ويژه رشد كرده و باليده و در نتيجه نوع ويژه‌‌‌ای از رژيم غذايی را هم به گونه‌‌‌ی وابسته بدان تحميل كرده، دچار چرخشی چشمگير می‌‌‌شود و به نوعی تغيير كنام و تغيير فضای بوم‌‌‌شناختی گونه‌‌‌ی نوآور می‌‌‌انجامد.

انسان، علاوه بر ساخت لوله‌‌‌ی گوارش همه‌‌‌چيزخوارش ــ كه با خوردن گوشت هم سازگار است ــ تغييرات رفتاری خاص گوشت‌خواران را هم از خود نشان می‌‌‌دهد. رفتار ويژه‌‌‌ی دفع مدفوعِ انسان، در ساير گوشت‌خواران هم ديده می‌‌‌شود. موجودی كه از گوشت ساير جانوران تغذيه می‌‌‌كند، مدفوعی كم‌حجم، بدبو و انباشته از باکتری‌های بيماري‌زا را از خود دفع می‌‌‌كنند، كه اگر در محيط پراكنده شود می‌‌‌تواند باعث بروز بیماری‌‌‌های همه‌‌‌گير در جمعيت‌‌‌شان شود. به همين دليل هم همه‌‌‌ی گوشت‌خوارانِ دارای لانه‌‌‌ی مشخص، كه در محيط خاصی جایگیر شده‌اند، مدفوع خود را دفن می‌‌‌كنند و يا به شكلی ديگر آن را از سطح كنام حذف می‌‌‌نمایند. وجود توالت در ساختمان‌های انسانی، ساده‌‌‌ترين دليل پايدار ماندن چنين رفتاری در انسان است. شايد اگر انسان مانند خويشاوندان ديگرش برگخوار يا علفخوار می‌‌‌بود، می‌‌‌توانست از مدفوع حجيم و نيمه هضم‌شده‌‌‌ی گياهی‌‌‌اش به عنوان سوخت استفاده كند و شايد در آن هنگام توالت با بخاری خانگی به شكلی پيوند می‌‌‌خورد!

علاوه بر رفتار دفع، نشانه‌‌‌های ديگری از اصول گوشت‌خواری هم در انسان ديده می‌‌‌شود. انسان غذای گرم را ترجيح می‌‌‌دهد، و گروهی اين را باقی‌مانده‌‌‌ی عادت انسان به گرمای گوشت شكار می‌‌‌دانند. هم‌چنین بخش مهمی از رفتارهای خشونت‌‌‌طلبانه و پرخاشگرانه‌‌‌ی انسان، می‌‌‌تواند به عنوان شكل دگرديس خشونت شكارگری ــ كه در جوامع امروزين كاربرد باستانی خود را از دست داده ــ تفسير شود.[2]

گوشت‌خوار شدن انسان در اواخر دوره‌‌‌ی ميوسن، و شكل گرفتن رفتار شكارگری سازمان‌يافته در جنس انسان نخستين پرش تكاملی مهمی بود كه امكان بسط يافتن جغرافيايی انسان و سازگار شدنش با بوم‌هايی بسيار متنوع ــ از قطب گرفته تا كوير ــ را ممكن ساخت. همين تغيير، يكی از عوامل درشت‌‌‌تر شدن اندازه‌‌‌ی بدن انسان هم بوده است. عاملی كه به همراه سازگاری با محيط گرم و استوايی، ميمون‌های جنوبی كوتاه و تنومند را به شكارچيانی بلندبالا و دونده تبديل كرد. اين درشت شدن بدن، آن‌گاه كه با سازماندهی پيچيده‌‌‌تر درون‌جمعيتی انسان گره خورد، امكان تشكيل دسته‌‌‌های بزرگ شكارچی را فراهم كرد، دسته‌‌‌هايی كه می‌‌‌توانستند جانورانی بسيار بزرگ‌تر از خود ــ مانند ماموت‌ها ــ را از پای درآورند و با بازدهی بيشتر از دسته‌‌‌های شكارچی رقيب ــ مثل كفتارها ــ عمل كنند.[3]

در مورد رژيم غذايي انسان‌هاي راست‌‌‌قامت و نئاندرتال، شواهد زيادي وجود دارد. بقاي استخوان‌ها و لاشه‌هايي كه در كنار ابزارهاي سنگي اين موجودات كشف شده، نشان مي‌دهد كه جانوراني بزرگ مورد استفاده‌ي اين انسان‌ها قرار مي‌گرفته‌اند. چنان‌كه ديديم، امروزه اين نظريه كه انسان راست‌‌‌قامت لاشه‌خوار بوده است و بخش مهمي از جانوران مورد استفاده‌اش را خود شكار نمي‌كرده، هواداران بيشتري دارد. در مورد هم‌نوع‌خواري انسان راست‌‌‌قامت هم، كه بر مبناي شواهد به‌دست‌آمده در غارهاي شمال چين مسلم فرض مي‌شد، ترديدهايي جدي راه يافته است. با وجود اين، در مورد اين عادات انسان‌هاي نئاندرتال ترديد بسيار کمتري وجود دارد. نوع ابزارهاي ساخته‌شده توسط اين انسان‌ها و توزيع استخوان جانوران در اطراف محل زندگي‌شان نشان مي‌دهد كه با روش‌هايي پيچيده براي شكار كردن آشنا بوده‌اند. هم‌چنین بقايايي از استخوان‌هاي انساني در اردوگاه‌هاي نئاندرتال‌ها يافت شده كه اثر سوختگي و خراش‌هاي ناشي از ابزارهاي سنگي بر روي‌شان ديده مي‌شود. اين بدان معناست كه اين انسان هم‌نوع‌خوار هم بوده و از گوشت آدميان ديگر تغذيه مي‌كرده است. يكي از شواهدي كه اين فرضيه را بسيار تقويت كرد، كشف اردوگاهي در ناحيه‌ي اَبري مولا[4] در جنوب فرانسه بود كه از ميان 13 اسكلت يافت‌شده در آن، بر روي 4 اسكلت آثار سوختگي و خراشيدگي ديده مي‌شد.[5]

در روند پراكندگی گونه‌‌‌ی انسان، و پيچيده‌‌‌تر شدن جوامع انسانی، چند جهش عمده را می‌‌‌توان تشخيص داد، كه شكارگری يكی از آن‌هاست. بعد از آن، كشف آتش را داريم كه بيشتر در حوزه‌‌‌ی ابزارسازی می‌‌‌گنجد. پختن غذا، امكان زهرزدايی حرارتی از بسياری از دانه‌‌‌های گياهی و مواد غذايی سمی ديگر را برای انسان فراهم كرد و گسترش مهم ديگری در كنام را ممكن ساخت. پس از آن، مهم‌‌‌ترين جهش بی‌‌‌ترديد به اهلی كردن گياهان و جانوران مربوط می‌‌‌شود.

انسان‌هايی كه در مناطق غنی و دارای تراكم بالای شكار زندگی می‌‌‌كرده‌‌‌اند، نياز چندانی به اهلی كردن جانوران و گياهان نداشته‌‌‌اند. چرا كه منابع غذايی به صورت شكار هميشه در دسترس‌شان بود. اين انسان‌ها در قالب قبيله‌هايي با جمعيت زير صد نفر، كه از چند خانواده‌ي هم‌خون تشكيل يافته بودند، زندگي مي‌كردند. قبايل يادشده در زيستگاه غني خويش به گردش مي‌پرداختند و با طي كردن مسيرهايي منظم، به شكار كردن جانوران و برداشت كردن مواد گياهي خوردني از گياهان خودرو مي‌پرداخته‌اند. قبيله‌هاي داراي اين شيوه‌ي زندگي متحرك و وابسته به محيط را «گردآورنده و شكارچي» مي‌نامند.[6]

براي مدتي بسيار طولاني، يعني در طي كل عمر صد هزار ساله‌ي عمر گونه‌ي انسان خردمند، روش غالب زيستن عبارت بود از گردآوري و شكار. اين شيوه، بي‌ترديد در ميان اجداد انسان نيز رواج داشته است و شكل معمول سازماندهي زندگي در روخانواده‌ي شبه‌انسان‌ها بوده است. آدميان، تا هنگامي‌كه به اين شكل مي‌زيستند، آسيب‌ زيادي به گونه‌هاي گياهي وارد نمي‌آوردند و رفتار خشونت‌آميزشان با ساير اشكال حيات، بيشتر متوجه گونه‌هاي مهره‌داري بود كه به عنوان شكار هدف قرار مي‌گرفتند.

اما در حدود ده هزار سال پيش، خشك شدن محیط‌‌‌هاي گرمسيري و زوال جنگل‌ها، باعث نامساعد شدن زيستگاه براي بسياري از جمعیت‌‌‌هاي انساني شد. پيدايش كشاورزي و دام‌داري، در اقليم‌هايي حاشيه‌اي و نه چندان مساعد ريشه دارد، كه زندگي در آن به شيوه‌ي گردآوري و شكار ديگر جوابگوي نيازهاي اوليه‌ي آدميان نبود. اهلي كردن جانوران و گياهان، ابتدا در اين مناطق ــ به ويژه در اطراف رودخانه‌هاي بزرگ ــ آغاز شد و بعدها به بخش‌هاي ديگر كره‌ي مسكون منتشر شد.

عملاً تمام پستانداران و طيف وسيعی از ساير جانوران را می‌‌‌توان اهلی كرد. كافی است كه انسانی در هنگام متولد شدن حيوان مورد نظر حضور داشته باشد و جانور به بو و شكل و حضور انسان از نوزادی عادت كند. در واقع اهلی شدن، نوعی آموزش است كه در طی آن جانور ياد می‌‌‌گيرد از جانورانی با شكل ظاهری و خصوصيات انسان نترسد و آن‌ها را به عنوان گونه‌‌‌ای همكار بپذيرد.

با وجود اين، اهلی شدن جانورانی كه به صورت گله‌‌‌ای زندگی می‌‌‌كنند كمی پيچيده‌‌‌تر است، چرا كه نوزادان در داخل گله و بين هم‌نوعان خود زاده می‌‌‌شوند و بيشتر هم‌نوعان خود را می‌‌‌بينند. زندگی گله‌‌‌ای به طور عمومی تحمل جانور نسبت به حضور موجودات هم‌‌‌گونه و غيرهم‌‌‌گونه را افزايش می‌‌‌دهد و جانور از نوزادی ياد می‌‌‌گيرد كه نسبت به گونه‌‌‌های دشمن ــ كه شناسايی‌‌‌شان از روی واكنش گله ممكن است ــ حساس باشد، نه نسبت به همه‌‌‌ی جانداران بيگانه. مهم‌‌‌ترين دليلِ اهلی شدن بسياری از جانوران، همين زندگی گله‌‌‌ای و گروهی بوده است.

هرچند نقش مخرب انسان در نابودی گونه‌‌‌های ديگر قابل‌انكار نيست، اما بايد اين حقيقت را هم در نظر گرفت كه گونه‌‌‌های هم‌زيست با انسان، از اين تخريب همه‌جانبه در امان مانده‌‌‌اند. اجداد گاو اهلی كنونی، نوعی گاو وحشی[7] بوده است.[8] اين گاوهای وحشی تا قرن هفدهم به صورت گله‌‌‌های بزرگ در اروپا وجود داشته‌‌‌اند و در آن تاريخ توسط انسان‌های شكارچی قتل‌‌‌عام شده و منقرض گشته‌اند. با وجود اين، نوادگان اهلی و هم‌زيست‌شان با انسان، امروز يكی از پرجمعيت‌‌‌ترين، و بنابراين موفق‌ترين پستانداران قاره‌‌‌ی اروپا را تشكيل می‌‌‌دهند.

يك مثال برجسته‌‌‌ی ديگر در نقش انسان به عنوان حامی حيوانات اهلی، به خرگوش مربوط می‌‌‌شود. در حدود دو هزار سال پيش، نسل خرگوش‌های معمولی[9] در حال انقراض بود و جمعيت طبيعی اين جانوران به حاشيه‌‌‌ی جنوبی فرانسه و بخش‌هايی از اسپانيا محدود شده بود. در همان حدود بود كه برای نخستين بار روميان موفق به اهلی كردن اين خرگوش‌ها شدند و با مراقبت و تكثير آن‌ها، جلوی انقراض‌شان را گرفتند. روميان اين جانوران را به ساير نقاط امپراتوری‌‌‌شان هم منتقل كردند و به تدريج نگهداری از خرگوش اهلی برای استفاده از گوشتش، رايج شد. جالب این‌که همين خرگوش‌های از خطر جسته، پس از مدت كوتاهی بار ديگر به طبيعت راه يافتند و وحشی شدند. تمام جمعیت‌‌‌های خرگوش كنونی، كه در اوراسيا به فراوانی ديده می‌‌‌شوند و همراه انسان به بخش مهمی از جهان نو ــ مانند استراليا و آمريكا ــ هم راه يافته‌‌‌اند، در ابتدا اهلی بوده‌‌‌اند و به اصطلاح جمعیت‌‌‌هايی باز وحشی‌شده[10] تلقی می‌‌‌شوند.

جانوران با اهلی شدن، تغييراتی مشخص را تحمل می‌‌‌كنند. انسان به عنوان عاملی تعيين‌كننده در گزينش طبيعی بر تركيب ژنومی جانوران اهلی تأثير می‌‌‌گذارد و با تكيه بر اصول به‌‌‌نژادی و اصلاح نژاد، تنوع ژنومی جمعیت‌‌‌های وحشی جانوران را دگرگون می‌‌‌كند. مهم‌‌‌ترين تغييراتی كه به طور عام در جانوران اهلی ديده می‌‌‌شود، عبارتند از:

1. كوچك شدن اندازه و سبك شدن وزن، كه بازتابی است از اندازه‌‌‌ی انسان و گرايش او برای ساده كردن حمل ونقل، نگهداری و در نهايت كشتن جانوران اهلی؛

2. تغيير شكل ظاهری، که در درجه‌‌‌ی اول بازتاب نياز صاحبان انسانی جانوران اهلی برای بازشناسی آن‌ها از جانوران وحشی هم‌‌‌گونه‌‌‌شان است. اما منش‌های فرهنگی ويژه‌‌‌ای هم می‌‌‌توانند به تدريج به اين گرایش‌ها جهت دهند. مثلاً دارا بودن جانوری كه از نظر ريختی با ساير هم‌نوعانش تفاوت دارد ــ مثلاً رنگ خاصی دارد يا شكل شاخ‌هايش جور خاصی است ــ می‌‌‌تواند برای صاحب انسانی‌‌‌اش قدر و منزلت اجتماعی به همراه داشته باشد. به اين ترتيب، گزينش نمونه‌‌‌های دارای شكل خاص در كل رايج شده است.

3. كم شدن وزن مغز به وزن بدن، و كوچك و ظريف شدن چهره. اين امر می‌‌‌تواند با بزرگ‌تر شدن اندازه‌‌‌ی چشم و گوش جانور اهلی همراه باشد، اما همواره با ضعیف‌تر شدن حواس او همراه است. اين امر دو علت دارد. نخست حذف شدن فشار ناشی از وجود شكارچيان طبيعی، به دليل حمايت انسان، و دوم گرايش انسان برای این‌که حيوانات اهلی‌‌‌اش به خودش شبيه باشند. اين امر به ويژه در مورد حيوانات دست‌‌‌آموزی كه ارزش غذايی برای انسان ندارند ــ مثل سگ و گربه ــ به شكلی شديدتر ديده می‌‌‌شود. در اين جانوران تغيير شكل جمجمه و كاهش يافتن وزن مغز با تغييرات ريختی ديگری همراه است كه جانور اهلی را به بچه‌‌‌ی انسان شبيه می‌‌‌كند. كم شدن وزن، كوتاه شدن يا از بين رفتن پوزه، درشت شدن چشم و كوچك شدن بينی، نرم بودن پوست بدن و بلند شدن موها، و رفتار بازي‌گوشانه و كنجكاوانه شاخص‌هايي هستند كه در گربه و سگ خانگي به خوبي ديده مي‌شوند و احتمالاً براي اين انتخاب شده‌اند كه با شبيه‌تر كردن جانور اهلي به كودك انسان، از احتمال بروز خشونت از سوي اربابان انساني‌شان مي‌كاسته‌اند.

جانوران اهلي‌شده و خاستگاه جغرافيايي‌شان.[11] (زمان اهلي شدن بر حسب واحد «هزار سال پيش» قيد شده است.)

4. جمع شدن چربي در زير پوست، كه در واقع از نيازهاي غذايي انسان ريشه مي‌گيرد. يك نمونه‌ي بارز، در حجم زياد چربي زير پوست خوك ديده مي‌شود و ديگري به نفوذ چربي در عضلات گاو و زايده‌ي پرچربي دم گوسفند (دنبه) مربوط است. اين خصوصيات در جمعیت‌‌‌هاي وحشي قوچ و گراز و گاو ديده نمي‌شود.

اهلي كردن جانوران تقریباً موازي با روند اهلي كردن گياهان و پيدايش كشاورزي پيش رفت. از يك سو اهلي كردن جانوران توانست پويايي جمعیت‌‌‌هاي انساني را افزايش دهد و قبيله‌هاي كوچ‌نشيني را پديد آورد كه به همراه دام‌هاي خود از منطقه‌اي به منطقه‌ي ديگر كوچ مي‌كردند. از سوي ديگر، با پيدايش كشاورزي اين روند تكميل شد و گروه‌هايي از دهقانان وابسته به زمين جايگزين قبايل متحرك شدند. اين پديده، يعني وابستگي به زمين، به پيامدهاي برجسته و بسيار مهمي انجاميد. نخست این‌که با تداوم يافتن ارتباط انسان و بوم اطرافش، روند توليد دانش در مورد پديده‌هاي طبيعي دچار جهشي اساسي شد و خوشه‌هاي دانايي غني و تنومندي در اثر پيچيده شدن روابط اجتماعي ناشي از شهرنشيني به وجود آمد. دوم آن‌که براي نخستين بار منبع ثروتي پايدار و مشخصي به نام زمين در زندگي بشر پديدار شد و منابع طبيعي‌اي مانند باران و نور خورشيد اهميت يافتند. چهار فصل براي نخستين بار به معناي واقعي كلمه در يك مكان حس شد و به همراه اين ادراك شيوه‌هاي غلبه بر سرما و گرما و پديدارهاي كور طبيعي هم تكامل يافت.

مراكز اصلي پيدايش كشاورزي و گونه‌هاي اهلي‌شده در هر يك

با يكجا نشينی و پيدايش روستاها و شهرهای اوليه در مناطق هلال حاصل‌خيز در ميان‌رودان، روابط اجتماعی آن‌قدر پيچيده شد كه كل ساختار ارتباطات انسانی زير تأثير آن دگرگون گشت. مهم‌‌‌ترين نمود اين تغيير، پيدايش خط و نوشتار بود. پيدايش خط، كه برای نخستين بار امكان تبلور منش‌ها در قالبی جدای از شبكه‌‌‌ی عصبی انسان را می‌‌‌داد، پايدارترين و مهم‌‌‌ترين جهش در تكامل منش‌ها را پديد آورد و رسوب كردن منش‌ها و قدرتِ ناشی از آن‌ها را در پيكره‌‌‌ی جامعه ممكن ساخت. اين روند، همان بود كه در نهايت به پيچيدگی روزافزون جوامع انسانی و دگرديسی روابط توليدی/ توزيعی در ابعاد كلان منتهي شد.

هم‌زمان با پيدايش كشاورزی و شهرنشينی، معادلات سود و زيان قديمی در مورد اندازه و شكل خانواده هم فرو ريخت. چنان‌که گفتيم شالوده‌‌‌ی اجتماع، واحدهای توليد فرزند ــ يا خانواده ــ است، و شكل اين هسته‌‌‌ی مركزی پيش از هرچيز زير نفوذ شيوه‌‌‌ی تغذيه و روش معيشت جامعه‌‌‌ی مورد نظر تعيين می‌‌‌شود. با دستيابی به منابع غذايی منظم و فراوانی مانند گياهان كاشته‌شده، هزينه‌‌‌ی لازم برای بزرگ كردن فرزند كاهش يافت. برای نخستين بار، در جوامع دام‌پرور بود كه داشتن فرزند زياد به لحاظ اقتصادی دارای ارزش شناخته شد. چرا كه اين فرزندان می‌‌‌توانستند بعدها به شكارچيان و شبانانی نيرومند تبديل شوند و والدين خود را حمايت كنند. با وجود اين، در جوامع دام‌پرور هنوز هزينه‌‌‌ی بزرگ كردن فرزند زياد بود، چرا كه به دليل سنگين بودن كارهای مربوط به زندگی شبانی، بچه تا رسيدن به سن هشت ـ نه سالگی امكان كار كردن نداشت و تا اين سن از منابع قبيله استفاده می‌‌‌كرد. از سوی ديگر، فرزندان دختر از نظر جنگيدن و چوپانی فاقد ارزش بودند و به اين ترتيب، داشتن فرزند دختر هزينه‌‌‌ای بسيار بالا داشت.

در جوامع كشاورز، اين معادله به سود داشتن فرزند بيشتر تغيير كرد. فرزندان كشاورز می‌‌‌توانستند در سنين بسيار کمتری وارد دنيای كار شوند و بخش مهمی از كارها را كه در خانه انجام می‌‌‌گرفت، برعهده می‌‌‌گرفتند. البته ناگفته پيداست كه در اين زمان هنوز سن كودكی به معنای امروزينش شناخته نشده بود. به رسميت شناخته شدن سن كودكی، يعنی سنی كه بچه به طور رسمی می‌‌‌تواند بازی كند و هيچ اجباری برای كار كردن ندارد، پس از انقلاب صنعتی شروع شد و تنها در ابتدای قرن گذشته به طور واقعی فراگير شد. كالاها و منش‌های وابسته بدان ــ از ادبيات كودك گرفته تا اسباب‌‌‌بازی ــ هم به همين شكل به تازگی تكامل يافتند. در جوامع كشاورز سنتي، كودك هنوز به عنوان مصرف‌‌‌كننده‌‌‌ای كه حق توليد نكردن را داشته باشد، رسميت ندارد. با وجود اين، انباشت منابع به قدری بود كه پيدايش نهادهای خاص انتقال منش به كودكان را ممكن سازد و به اين شكل نخستين مدرسه‌ها پديد آمدند.

با وابسته شدن فرد به زمين، امكان خودمختاری فرد در سنين کمتر ممكن شد. به اين ترتيب، سن ازدواج پايين آمد و با اين طرد رقابتی در حوزه‌‌‌ی توليد، رقابت جوانان و سالمندان و كودكان و جوانان کمتر شد. از سوی ديگر، زندگی شهری نيازمند لوازم ويژه‌‌‌ی خود بود. شهر برابر بود با حوزه‌‌‌ی جغرافيايی مشخص و نامتحركی كه انباشتی چشمگير از منابع و ثروت‌ها در آن ديده می‌‌‌شود، و اين می‌‌‌توانست برای تمام افراد هم‌‌‌گونه‌‌‌ی فقيرتر وسوسه‌‌‌كننده باشد. اين وسوسه به قدری جدی بود كه نخستين جنگ‌های سازمان‌يافته ميان آدميان را هم‌زمان با پيدايش كشاورزی می‌‌‌بينيم، و پيدايش نهادهای دفاعی/ تهاجمی سازمان‌يافته ــ برج و بارو و حصار و ارتش ــ را به طور هم‌زمان شاهد هستيم.[12]

اين عامل، نياز به نيروی كار را تشدید کرد و ارزش فرزند را بيش از پيش افزايش داد. در اين حلقه‌‌‌ی بازخوردی بود كه افزايش ناگهانی جمعيت در شهرهای اوليه ممكن شد. اين افزايش تراكم جمعيت، پيامدهای پيش‌‌‌بينی‌‌‌ناپذيری به دنبال داشت. ساده‌‌‌ترين پيامد آن، بروز بیماری‌‌‌های واگيرداری بود كه تا پيش از اين در اين دامنه سابقه نداشت، ديگری پيچيده‌‌‌تر شدن روابط اجتماعی بود، كه به عنوان روندی هم‌‌‌افزا، الگوهایی یک‌سره نو را در ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی پديد آورد. يكی از الگوها توزيع بسیار نابرابر منابع در ميان افراد جامعه بود، و اين همان است كه طبقاتی شدن سيستم اجتماعی را رقم زد.

اين طبقاتی شدن، به پيدايش جذب‌کننده‌‌‌هايی جمعيت‌شناختی در فضای حالت رفتار جمعی آدميان مربوط بود. جذب‌کننده‌‌‌هايی كه باعث تمركز منش‌ها (و در نتيجه دانايی و قدرت) در بخش‌های خاصی از جامعه شدند، و در نتيجه ظهور گرانیگاه‌هایی را هم به عنوان مراكز تجمع منابع ــ و در نتيجه لذت و قدرت ــ به دنبال داشتند. اين شكست تقارن عمده، پويايی درونی سيستم شهرنشينی را به يك‌باره افزايش داد. آشكارترين نمود اين پيچيده‌‌‌تر شدن، چنان‌که گفتيم، تبلور منش‌ها در سيستم‌های نشانگانی قابل ثبت بود. پيدايش خط، كه به دنبال اين تحول آمد، در واقع گام آخر روند خودبسنده شدن منش‌ها بود. روندی كه هزاران سال پيش با پيدايش زبان آغاز شده بود. به اين ترتيب، انباشت اطلاعات در جوامع انسانی، قبايل كوچك و پراكنده و مهاجر اوليه را به شهرهای بزرگ و متمدنی تبديل كرد كه ساكنانش در نهايت نام انسان خردمند را برای خويشتن برگزيدند.

 

 

  1. Stanford, 1995.
  2. Klama, 1988.
  3. Milton,1993.
  4. Abri Moula
  5. Defleur et al. 1993.
  6. . لنسكي و نولان، 1380: 60 ـ 25
  7. Bos primigenius
  8. 870. البته اسم علمي گاو اهلي كنوني هم كه نواده‌ي اين گاوهاي وحشي بوده، همين است.
  9. Oryctolagus cuniculus
  10. – Feral
  11. Cambridge, 1992:384
  12. . مامفورد، 1382.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم- فصل اول – ابزار سازی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب