بخش نخست تعريف انسان
فصل دوم: تکامل انسان
ح) انسان خردمند
در سال 1860 م. همزمان با انتشار كتاب اصل انواعِ داروين و گسترش بحث در مورد آن، و در بحبوحهی كشمكش بر سر ماهيت نئاندرتالها، كشفی جديد توجه دانشمندان را به خود جلب كرد.
گروهی از كارگران جادهساز فرانسوی، به هنگام كار در منطقهای به نام كرومانيون[1]، با غاری روبهرو شدند كه حاوی چندين اسكلت انسان و ابزارهای سنگی فراوانی بود. دانشمندان فرانسوی، صاحبان اين اسکلتها را با نام انسان كرومانيون خواندند و سنش را بين سی تا چهل هزار سال تخمين زدند. انسان كرومانيون، نخستين نمونهی شناختهشده از فسيل انسان خردمند[2] است.
انسان كرومانيون، اولين شكل شناختهشده از انسان كنونی بود. بعدها نشان داده شد كه نمونههای بسيار قديمیترِ يافتشده در فلسطين و خاورميانه هم به همين گونه تعلق داشتهاند، و بنابراين بايد انسان كرومانيون را به عنوان همان انسان خردمندی در نظر گرفت كه همزمان با نئاندرتالها میزيست، و خواسته يا ناخواسته موجبات انقراض آنها را فراهم كرد. جمعیتهای انسان كرومانيون تا آخرين عصر يخبندان ــ يعنی تا ده هزار سال پيش ــ همچنان وجود داشتند. همزمان با پايان آخرين دورهی يخبندان، اين جمعيت هم جای خود را به نژادهای بشر امروزی داد.[3]
انسان كرومانيون تفاوت چندانی با بشر كنونی نداشته است؛ مثل ما چانه داشته و از قوس ابروی برجستهی نئاندرتالها اثری در او باقی نبوده است. حجم مغز او تفاوت چندانی با مغز نئاندرتالها نداشته و مغزش حتی كمی کوچکتر هم بوده است. اما شكل گسترش قشر مخ در او پيچيدهتر بوده و در نواحی پيشانی و گيجگاهی ججیمتر بوده است. بدون ترديد انسان كرومانيون توانايی بهكار بردن زبان را داشته است. از نظر باستانشناختی در جريان انتقال جمعيت انسانی غالب از نئاندرتال به كرومانيون، نوعی انفجار فرهنگی صورت گرفت. همزمان با پيدايش انسان خردمند، انبوهی از آثار هنری، مهرهها و نقاشیها بر سطح زمين پديدار شد كه هنوز هم مايهی حيرت و ستايش پژوهشگران است.
فرهنگ كرومانيونها، همزمان با آغاز عصر ديرينهسنگی بالايی ــ يعنی در حدود چهل هزار سال پيش ــ آغاز شد. در اين فرهنگ برای نخستين بار ردپای ابزارهای عاجی، استخوانی و چوبی در مدارك باستانشناسی آشكار شدند. تعداد و تنوع بسيار زياد ابزارها در اين دوره با مراحل قبلی قابلمقايسه نيست و آشكار است كه جوامع توليدكنندهی اين مواد و وسايل از جمعيتی زياد و فشرده برخوردار بودهاند. همچنین در اين دوره برای نخستين بار به اشيای تجملی و فاقد ارزش مستقيم كاركردی ــ مانند دانههای تراشيدهی كهربا و صدف ــ برمیخوريم كه ظاهراً نقش مبادلهای داشتهاند و از تولد تجارت پاياپای خبر میدهند. با توجه به اینکه ساختن مهرهها و اشيای تزيينی يافتهشده از اين فرهنگ با ابزارهای آن دوران دشوار بوده است، اين انفجار توليدی را بايد با نوعی افزايش رفاه و دستيابی به بهرهوری بالاتر در جوامع انسانی همزمان دانست. به ياد داشته باشيم كه بيشترين سرعت توليد مهرههايی كه به فراوانی در اين دوران ساخت میشدهاند، پنج مهره در روز بوده است. به اين ترتيب، جوامع سازندهی اين مهرهها میبايست منابع كافی برای تغذيهی هنرمندان سازندهی این مهرهها و انگيزش فكری لازم برای پرداختن به اين نياز را داشته باشند.
كمابيش در همين هنگام هم هست كه نخستين نشانهها از ابزارهای تركيبی را در جوامع انسانی میبينيم. يكی از شواهد معتبر موجود در اين مورد، به ابزارهايی سنگی مربوط است كه در منطقهی هوويسونز پورت[4] در آفريقای جنوبی و آتريان در آفريقای شمالی كشف شدند. اين ابزارهای سنگی بر روی خود بريدگيهايی داشتند كه میتوانسته محل مهار كردن سنگ در گيرهای چوبی باشد. اگر اين تفسير درست باشد، همزمان با پيدايش انسانهای خردمند، نخستين نشانههای ابزارسازی به كمك ابزار هم پديدار میشود. يعني ابزارهايي كه براي توليد ابزارهاي ديگر و نه تغيير دادن مستقيم طبيعت تخصص يافته باشند، همزمان با انسان خردمند پديد آمدند.
در مورد اینکه پيدايش اين فرهنگ برتر تا چه حدی تدريجی يا ناگهانی بوده، ديدگاههای متفاوتی وجود دارد. آليسون بروكس[5] به نوعی گذار حالت[6] شناختی در مرز پارينهسنگی ميانی و بالايی قايل است و ظهور فرهنگ اورينياك را ناگهانی و انفجارگونه میداند. دانشمند بزرگ ديگری مانند لويس بينفورد هم چنين اعتقادی دارد و با كنكاش بر استخوانهای حيوانات به جای مانده در اردوگاههای باستانی انسانهای خردمند و نئاندرتال، نوعی جهش تكاملی ناگهانی را در كيفيت شكار و ابزارسازی تشخيص داده است.
گلين ايساك، كه پيش از اين با تحقيقاتش در زمينهی لاشهخوار بودن انسان راستقامت آشنا شديم، يكی ديگر از هواداران ديدگاه جهش فرهنگی است. به نظر او منحنی رشد فرهنگ در بشر دو قلهی بزرگ و مهم را پشت سر گذاشته است. اولی در حدود دو و نيم ميليون سال پيش، و همزمان با پيدايش نخستين ابزارهای فرهنگ اولدوون، و ديگری در حدود دويست و پنجاه هزار سال پيش، و همزمان با پيدايش گونهی انسان خردمند باستانی كه فرهنگهای موسترين و اورينياك را پايهريزی كرد. ايساك رشد بعدی فرهنگ تا زمان انسان كنونی را دنبالهی منطقی همين دو جهش فرهنگی میداند.
در مقابل اين افراد، متخصصان ديگری هم هستند كه با وجود پذيرش پيشرفت چشمگير فرهنگ در مرز پارينهسنگی بالايی و ميانی، و با وجود موافقت با ربط اين فرهنگ و انسان خردمند، بر خصلت تدريجی آن تأكيد میكنند. یعنی گذار از فرهنگهای باستانی به صنعت اورینیاک را ناشی از تحولی درونزاد و تدریجی میدانند که با دگرگونی مهمی در جمعیتهای انسانی همراه نبوده است.[7] شواهدی که برای تأیید این دیدگاه گواه گرفته میشود معمولاً به کهن بودن برخی از نمودهای فرهنگهای تازهتر تأکید دارد. به عنوان مثال، مهرههايی از جنس پوست تخم شترمرغ و ساير پرندگان، بيش از چهل هزار سال پيش هم ساخته میشدهاند. نمونههايی از اين مهرهها در آفريقا يافت شدهاند كه بيشتر از نود هزار سال قدمت دارند. همچنین در زئير، بقايای يك آلت موسيقی يافت شده است كه آن هم نود هزار سال سن دارد. در اروپای چهل هزار سال پيش هم آلتهای موسيقی سادهای شبيه به اين ساخته میشدهاند. بنابراين شايد برداشت ما از ناگهانی و انفجاری بودن پيدايش فرهنگ اورينياك، آنقدرها هم درست نباشد و تا حدودی از ناديده گرفتن شواهد قديمیتر آفريقايی ناشی شده باشد. دليل ديگر، میتواند به ناقص بودن شواهد ما، و متمركز بودنشان در قارهی اروپا مربوط باشد.
آثار بهجا مانده از انسانهای كرومانيون در اروپا بيشتر از ساير نقاط يافت شدهاند، اما احتمالاً ريشهی اين امر را بايد در تمركز کاوشها در خاك اروپا و کمتر بودن فعاليت باستانشناسان در نقاط ديگر جستوجو كرد. در كلِ قارهی آفريقا تنها شش محل خاكبرداری مهم برای عصر پارينهسنگی بالايی وجود دارد، در حالی كه تعداد اين محلها در آسيا بيست برابر، و در اروپا دويست برابر بيشتر است!
شايد به همين دليل باشد كه گسست برجسته و آشكارِ بين فرهنگهای دورهی پارينهسنگی ميانی و بالايی ــ كه با غلبه يافتن انسانهای خردمند مترادف است ــ در آسيا و آفريقا به برجستگی اروپا ديد نمیشود و چنين به نظر میرسد كه دو قارهی نام برده بدون گذار از مرحلهی پارينهسنگی ميانی ناگهان به دورهی نوسنگی وارد شده باشند. اين ابهام، چنانکه ديديم، میتواند مربوط به فقدان شواهد و كمی مدارك باشد. توضيح ديگر اين است كه گسست يادشده نخست در قارهی اروپا ايجاد شده و به تدريج به سمت شرق و جنوب پراكند شده است. شواهدی هم در اين راستا وجود دارد. به اين معنا كه میدانيم برخی از انسانهای خردمند در مقاطعی كه همسايهی نئاندرتالها بودهاند، فاقد فرهنگ پيشرفته بوده و از نظر ابزارسازی در سطحی برابر با پسرعموهای خود ردهبندی میشدهاند. بنابراين وجود يك مركز تحول فرهنگی كه انفجار فرهنگی انتهای پارينهسنگی ميانی را موجب شده باشد، معقول به نظر میرسد. در هر صورت، هنوز داوری در مورد موقعيت جغرافيايی اين مركز، به دليل ناكامل بودن كاوش در آفريقا و آسيا، شتابزده مینمايد.
فرهنگ پارينهسنگی بالايی، كه موج انفجارِ اطلاعاتی ياد شده را نمايندگی میكند، به چند دوره تقسيم میشود. قديمیترين فرهنگ شناخته شده در ميان انسانهای خردمند اوليه، اورينياك[8] نام دارد. اين فرهنگ از چهل تا سی هزار سال پيش ادامه داشته و بسيار پيچيدهتر و كارآمدتر از فرهنگ موسترين بوده است. بعد از آن، فرهنگ نه چندان شناخته شدهی گراوتيَن[9] بر صحنه پديدار شد كه به زودی جای خود را به فرهنگی پيشرفتهتر داد. در حدود 22ـ17 هزار سال پيش، فرهنگی به نام سولوتريَن[10] پديد آمد و بالاخره در حدود پانزده هزار سال پيش، فرهنگ مگدالنيَن[11] جايگزين فرهنگهای قبلی شد.
آخرين فرهنگ شناختهشدهی كرومانيونها، آزيليَن[12] نام دارد كه تا ده هزار سال پيش ادامه پيدا كرده است. چنانکه از شواهد باستانشناختی برمیآيد، فرهنگ كنونی ما ادامهی مستقيم مسيری است كه در جوامع كرومانيون آغاز شده است.
نمونهی ابزارهای سنگی سولوترین
- – Cro – Magnon ↑
- – Homo sapiens ↑
- Hawkes et al, 1999. ↑
- – Howieson’s port ↑
- – Alison Brooks ↑
- – Phase transition ↑
- Bednarik, 2011: 25–55. ↑
- – Aurignacien ↑
- – Gravettian ↑
- – Solutrean ↑
- – Magdalenian ↑
- – Azllian ↑
ادامه مطلب: بخش نخست – فصل دوم – اجداد انسان – انسان خردمند باستانی – انسان كنونی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب