پنجشنبه , آذر 22 1403

مکالمه‌ی جنون و عقلانیت

مکالمه‌ی جنون و عقلانیت

کتاب ماه علوم اجتماعی، سال 7، شماره‌ی 5، اسفند 1382، ص: 10-16.

نوشته شده در: ۱۳۸۲/۳/۲۵

 

1. هنگامی كه در 1961.م كتاب مشهور میشل فوكو درباره‌ی دیوانگی منتشر شد،[1] كسی فكر نمی‌كرد این اثرِ سنت شكن و نامعمول، به متنی كلاسیك در مطالعه‌ی تاریخ روانپزشكی تبدیل شود. فوكو، اسم كتاب خود را “تاریخ دیوانگی در عصر كلاسیك “(َ1) گذاشته بود، و حجم زیاد كتاب، و تمركزی كه بر متون – معمولاً ناشناخته‌ی – قرن هفدهم تا نوزدهم داشت،- آن را بیش از هرچیز دیگر به یك كتاب تاریخ علم شبیه می‌كرد. با این وجود، این كتاب نیز مانند سایر كتابهای دهه‌ی شصت فوكو، حلقه‌ای از زنجیره‌ی آثارتبارشناسانه‌ی وی بود. زنجیره‌ای كه با “زایش درمانگاه ” در دو سال بعد دنبال شد و در نهایت با”تبارشناسی دانش ” پایان یافت.

فوكو، در كتاب تاریخ دیوانگی در عصر كلاسیك، روش خاص خود را برای بازسازی علوم انسانی وبازنویسی تاریخ تحول اندیشه‌ی مدرن پی گرفته بود. او مانند همیشه تاریخ معتبر و جا افتاده‌ی شاخه‌ای از علوم را با پشتوانه‌ی كوهی از شواهد تاریخی از یاد رفته و ناآشنا به چالش می‌كشید و نسخه‌ای انباشته از گسست، چرخش نظری، و روندهای بن بست را جایگزین نسخه‌ی رسمی و شسته رُفته‌ی تاریخ روانپزشكی می‌كرد. از دید او، حبس و زندانی شدن دیوانگان در ابتدای عصر كلاسیك، امری تصادفی یابر آمده از ضرورتهای اقتصادی نبود، و رهایی ایشان از حبس در انتهای این عصر و جای گرفتنشان درآسایشگاه های روانی نیز ناشی از جنبشی آزادیبخش و اندیشه‌ای انسانگرا نبود. او بر ریشه های مشترك آسایشگاه های روانی و زندان تأكید می‌كرد، و با سبك و سیاق خاص خود، پیشینه و روند تكاملی یكی دیگر از نهادهای انضباطی مدرن را موضوع كنكاش قرار می‌داد. ارجاعات بیشمار كتاب فوكو، و استفاده‌ی دست و دلبازانه‌ای كه از اصطلاحات پزشكی طبیعی دانان قرن هفدهم و هژدهم كرده بود، خواندن و فهمیدن آن را برای علاقه مندان غیرمتخصص دشوار می‌كرد،و به همین دلیل بود كه وقتی سه سال بعد، قرار تجدید چاپ كتاب با انتشارات پلون گذاشته شد، بخشهایی ازآن حذف شد و نسخه‌ای كوتاهتر و خلاصه تر پدید آمد كه برای طیف وسیعتری ازخوانندگان جذابیت داشت.

نخستین ترجمه‌ی انگلیسی از این اثر، از روی همین متن خلاصه شده انجام گرفت و “جنون و تمدن ” نام گرفت (2). ترجمه‌ی فارسی كتاب از روی متن فرانسه انجام گرفت و پس از آن كه توسط انتشارات هرمس در سال 1381 منتشر شد، در میان علاقمندان ایرانی آثار فوكو، جایگاهی برای خود به دست آورد. چنین می‌نماید كه ترجمه‌ی روان و شیوای مترجم، همراه با ساختاربندی مناسب كتاب، آن را به اثری ماندگار در جامعه‌ی كتابخوان كشورمان تبدیل كرده باشد.

2. فوكو، كتاب خود را به هشت فصل تقسیم كرده است و نخستین فصل را به مرور مجموعه‌ای ازاندیشه ها، متون ادبی و آثار هنری اختصاص داده است كه بر مفهوم جنون تمركز یافته اند. عنوان این فصل “كشتی دیوانگان “، از اسم تابلوی مشهوری گرفته شده است كه توسط هیرونیموس بوش كشیده شده و طرح روی جلد كتاب را هم بر مبنای آن انتخاب كرده اند. فوكو، فصل نخست را با اشاره به ساختار اجتماعی از یاد رفته‌ای در اروپای قرون وسطایی آغازمی كند. این ساختارها عبارتند از جذام خانه هایی كه محلهای نفرین شده‌ی تجمع و زیست جذامیان درقرون وسطا بودند. اشاره به جذام خانه شروعی غیرمترقبه برای كتابی درباره‌ی جنون است، اما با پیش رفتن در این فصل، معلوم می‌شود كه قصد فوكو از اشاره به شمار و گسترش فعالیت این نهادها، بی موردنبوده است.

ادعای محوری فوكو در این فصل، آن است كه با مغلوب شدن جذام در نیمه‌ی قرن پانزدهم میلادی، و رهایی مردم از هراس این بیماری وحشتناك، جذام خانه های خالی شده به تدریج كاركردی جدید را بر عهده گرفتند و به عنوان محل تجمع و نگهداری دیوانگان اهمیت یافتند. فوكو، دو خط استدلالی موازی را در این فصل دنبال می‌كند، از سویی به شیوه‌ی برخورد مردم هنجارو عادی اروپای كهن با دیوانگان می‌پردازد، و روشهای گوناگون مهار یا طرد دیوانه‌ها را وارسی می‌كند، واز سوی دیگر به سیر تحول مفهوم جنون می‌پردازد و پیوندهای معنایی آن را در شبكه‌ای پیچیده از متون و آثار هنری ردیابی می‌كند.نخستین مسیر، مقدمه‌ای قانع كننده است بر چگونگی اتصال مفهوم دیوانگی، با زندان و غل و زنجیر.

از دید فوكو، جذام خانه ها، نهادهایی بودند كه با وجود تخصص یافتگی شان برای طرد و حصرجذامیان، روش آرمانی “خلاص شدن از شر عناصر ناخواسته‌ی اجتماعی ” را به انسان غربی گوشزدكردند. جذامیان، برای قرنها به عنوان موجوداتی گناهكار كه به دلیل كردار ناشایست شان به نفرین الهی دچار شده اند، شناخته می‌شدند. تصویری كه مردم از ایشان داشتند، تركیبی از دلسوزی مسیحی وكناره گیری و هراس فراطبیعی بود. جذامیان موجوداتی بودند كه می‌بایست با مرحمت و صدقه‌ی مردم گذران عمر می‌كردند، و در مقابل در مراكز اقامت اجباری مربوط به خود باقی می‌ماندند و روستاها وشهرها را با نفرین خویش آلوده نمی كردند.

هنگامی كه در قرن چهاردهم همه گیری جذام رو به زوال گذاشت و این مرض از اروپا رخت بربست،نهادهایی سازمان یافته و متصل به ساختار كلیسا را در پشت سر خود بر جای گذاشت كه برای محصوركردن، طرد كردن، و تثبیت كردن افرادو خطرناك، منفور، و مطرود تخصص یافته، و به تازگی از جمعیت خالی شده بودند. فوكو گزارشی سریع -اما دقیق – از چگونگی تحول این جذام خانه‌ها در قرن پانزدهم وشانزدهم به دست می‌دهد. جنبش اصلاح دینی، به همراه تحول در نظام سیاسی پادشاهی های اروپایی،به تدریج جذام خانه‌ها را از تشكیلات كلیسا جدا كرد و آنها را جذب دربار و نظام حكومتی‌ای نمود كه بیش از پیش عرفی و دنیوی می‌شد. این جذام خانه ها، الگوهایی بودند كه بعدها بیمارستان عمومی پاریس و سایر مراكز اقامت اجباری دیوانگان، بیماران و بیكاران بر مبنایش شكل گرفتند.

این بیمارستانها، علاوه بر كاركردهای انضباطی چشمگیری كه بر عهده گرفتند، مشكل عمده‌ی مهار وساماندهی به اوضاع دیوانگان را هم حل كردند.در قرون وسطا، دیوانگان به راه های گوناگون از جامعه‌ی هنجارین پیرامونشان دفع می‌شدند.ساده ترین روش مهار جنون، یعنی نگهداری از فرد دیوانه توسط خانواده اش، در مورد بسیاری ازجنونهای سخت پاسخگو نبود، بنابراین تبعید كردن و بیرون كردن دیوانگان از شهر، كه گاه با اجرای مراسمی مانند شلاق زدن دیوانه و تعقیب و گریزهای نمایشی همراه بود، در بسیاری از نقاط رواج داشت. مردم سالم شهر، با این ترفند دیوانه را از حصار شهر می‌راند و او را به طبیعتی كه خاستگاه بیماری اش دانسته می‌شد، باز می‌گرداند. با توجه به امكان همیشگی بازگشتن دیوانگان به زادگاهشان، به تدریج روشهایی پیچیده تر برای این تبعید ابداع شد، كه مهمترینش از دید فوكو، همان كشتی دیوانگان است. ایده‌ی اولیه‌ی این موضوع، احتمالاً آن بوده كه دیوانگان را به كشتی های تجاری‌ای بررودخانه های اروپا در تردد بوده اند می‌سپرده اند تا آنها را پس از طی مسافتی، در نقطه‌ای دور از شهرزادگاهشان رها كنند. این روش به زودی شكلی تخصص یافته به خود گرفت و ساخته شدن كلك‌ها وكشتی هایی را باعث شد كه دیوانگان را بر آن می‌نشاندند و ایشان را به دست رودخانه یا دریا می‌سپردند.از دوران تیامت (3) بابلی، دریا و آب نماد پاكیزگی و پالایش – و از سوی دیگر آشوب و امور ناشناخته – تلقی می‌شد، و بنابراین معقول می‌نمود كه دیوانه را در جستجوی خرَدی كه نداشت، به این پهنه‌ی غایی بسپارند.

  كنكاش در مفهوم دیوانگی و جنون در این دوره، دومین محور بحث فوكوست. او مدعی است كه مفهوم یكپارچه و منفردی از دیوانگی در عصر پیشاكلاسیك وجود نداشته است. دیوانگان تا قرن پانزدهم در مركز توجه قرار نداشتند. تا میانه‌ی این قرن، تصویر مخوف مرگ سیاه و جذام بر ذهن اندیشمندان اروپایی حاكم بود و مرگ و چهار سوار سرنوشت در تفكرات هراس آور مردمان برجستگی داشتند. در اواخر قرن پانزدهم -همزمان با بر آب انداختن كشتی های دیوانگان – بود كه جنون به منزله‌ی شكل نوینی از آشوب تهدید كننده‌ی نظم جهان، رسمیت یافت. مفهوم جنون در این دوره بسیار با آنچه كه ما امروز می‌فهمیم تفاوت داشت.

دیوانگی از سویی كیفر آسمانی گناهی بزرگ دانسته می‌شد، و ازسوی دیگر با فریبهای شیطان و تسلیم شدن به لذتهای ممنوع پیوند خورده بود. در شعر كشتی دیوانگان برانت، زناكاران، الكلی ها، و كسانی كه انجیل را تفسیر به رای می‌كنند هم در زمره‌ی دیوانگان آورده شده اند، و اراسموس متالهان، فقیهان، فلاسفه و حقوقدانان را نیز زیر مجموعه‌ی دیوانگان رده بندی می‌كرد. این تصویر آشفته، بر تقابل پرهیزگاری /لذتجویی، خرد/بی خردی و ثواب /گناه استوار بود وبخش مهمی از سنت سختگیرانه‌ی قرون وسطایی -مانند گناه دانستن كنجكاوی و گستاخی پنداشتن میل به دانستن – را نمایندگی می‌كرد.

تكامل مفهوم جنون از قرن پانزدهم تا هفدهم ادامه یافت، و در پایان این قرن -یعنی آستانه‌ی عصركلاسیك به روایت فوكو- به عنوان یكی از گرانیگاه های اصلی معنایی در جامعه‌ی اروپایی در آمد. پیونددیوانگی با حیوانیت كه در ابتدای قرن هفدهم مورد تأكید اندیشمندان بود، به تدریج در ابتدای قرن هژدهم به تصویری مسخ شده، حساسیت زدوده و ماشین گونه از فرد مجنون منتهی شد. تصویری كه تحمیل انضباطی سخت و اجباری مبتنی بر تنبیه را بر ایشان مجاز می‌دانست و شدیدترین مجازاتها ودشوارترین شرایط زیست را برای دیوانگانی كه به ورطه‌ی جهان مرموز جانوران فرو غلتیده بودند، مجازمی دانست. به این ترتیب بود كه زمینه‌ی ورود مبتلایان به جذام ذهنی (جنون ) به جذام خانه های جدید(مراكز اقامت اجباری ) فراهم شد.

 3. فصل دوم، به همراه سه فصل آخر كتاب، می‌تواند همچون پی نوشتی بر “مراقبت و تنبیه ” در نظرگرفته شود. چرا كه تاریخ سر بر داشتن نهادهای اقامت اجباری در قرن هفدهم را روایت می‌كند وچگونگی تكامل یافتن این نهادها به زندانها، بیمارستانها و تیمارستانهای جدید را نشان می‌دهد. مقطع تاریخی سرنوشت سازی كه می‌تواند به عنوان سرآغاز شكل گیری این نهادهای جدید تلقی شود، سال 1656.م است كه فرمان مشهور شاه فرانسه برای تأسیس بیمارستان عمومی پاریس در آن صادر شد.

بیمارستانی كه -با توجه به شواهد قانع كننده‌ی بسیار- اصولاً برای درمان بیماران تخصص نیافته بود وكاركرد اصلی اش حبس و نگهداری از فقرا، ناتوانان، و دیوانگان بوده است. نخستین مراكز از این دست،بر مبنای قانون سال 1575.م كه برای “كمك به فقرا و مجازات ولگردان ” وضع شده بود، تأسیس یك دارالتأدیب (4) را برای هر استان پیش بینی می‌كرد. كشورهای آلمانی زبان هم در اوایل قرن نوزدهم به همین فكر افتادند و در 1620.م دارالتاودیب (5) بزرگی در هامبورگ افتتاح شد. بیمارستان عمومی پاریس در واقع دنباله روی این سنت بود، اما به دلیل گستردگی اختیارات كارگزارانش، و شدت عملی كه به خرج می‌داد، از سایر كشورها ممتاز بود. تخمین زده می‌شود كه به فاصله‌ی چند ماه پس از تأسیس این نهاد، بیش از شش هزار نفر -یعنی یك درصد از مردم پاریس – در آن محبوس بودند. فوكو، پیدایش بیمارستان عمومی پاریس را ادامه‌ی منطقی سكولاریزه شدن جذام خانه‌ها می‌داند.

اقامت اجباری افراد در منطقه‌ای خاص، كنترل محدود بر رفتارشان، و تنظیم سختگیرانه‌ی جابه جایی هایشان، عناصری هستند كه آنها را به این سازمانهای قرون وسطایی نزدیك می‌كنند. مهمترین تفاوت در این میان آن است كه طرد شدگان عصر جدید -بیكاران و فقرا- جای جذامیان را در آن گرفته بودند. فوكو با ارائه‌ی مثالهای فراوان نشان می‌دهد كه گذار از زندگی سنتی به مدرن در اروپا، با جاری شدن سیلی از جمعیت فقیر و درمانده در سرزمینهای باختری همراه بود، كه معمولاً سلامت وهویت شهروندان ثروتمند و معتبر و ثبات شهرهایشان را تهدید می‌كردند. به این ترتیب، تأسیس بیمارستانی كه فقرا و ناتوانان را محبوس كند، پاسخی قدیمی برای مسئله‌ای جدید بود.در قرن هفدهم، مفهوم فقر همچنان در قالبی قرون وسطایی فهمیده می‌شد. فقر، در سنت مسیحی، ازسویی فرصتی بود برای نیكوكاری و صدقه دادن، و از سوی دیگر نشانه‌ای بود از ضعف اخلاقی، تنبلی وتن پروری فرد فقیر. چرا كه نظام اجتماعی قرون وسطایی روابط اقتصادی ساده‌ای را در بر می‌گرفت وفقیر شدن در آن معمولاً با این خصوصیات فردی همراه بود. به این ترتیب محبوس شدن كسانی كه به ضعف اخلاقی‌ای از این دست آلوده بودند، امری عادلانه و منصفانه جلوه می‌كرد. دامنه‌ی این پستی وزوال اخلاقی منحصر به فقر نبود و فساد اخلاقی فرزندان اشراف و بی خردی دیوانگان را هم شامل می‌شد.

در قرن هژدهم، مراكز اقامت اجباری تحول یافتند و جایگاه دیوانگان از سایر ساكنانشان تفكیك شد.این تحول، در واقع ریشه در دگردیسی مفهوم فقر داشت. فیزیوكرات های قرن هژدهم به تصادفی،تقدیری، و اجتماعی بودن علل پیدایش فقر پی برده بودند و فقرا را به عنوان نیرویی اجتماعی به رسمیت شناخته بودند كه قابلیت تولید ثروت را دارد و وجودش تا حدودی برای بقای طبقه‌ی ثروتمندلازم است. به این ترتیب افسانه‌ی ضعف اخلاقی فقرا و گناه بودن فقر از میان رفت و از فقرا اعاده‌ی حیثیت شد. این امر، با بازتعریف شدن جایگاه ایشان در جامعه‌ی صنعتی نوین همراه بود. فقرا بخشی مهم و مولد از جامعه بودند كه توسط مراكز اقامت اجباری از چرخه‌ی تولید و بهره وری اقتصادی خارج شده بودند و توسط بخشی برگشت ناپذیر از جریان سرمایه‌ی ملی نگهداری می‌شدند. به این ترتیب مراكز اقامت اجباری فقرا به تدریج به مراكز كار اجباری و بعدها به كارگاه‌ها و كارخانه‌ها تغییر شكل دادندو فقرا عملاو از بند این مراكز آزاد شدند.آزادی فقرا، ساكنان مراكز اقامت اجباری را به دو گروه و قانون شكنان /مجرمان و دیوانگان محدود كرد.فوكو سیر تفكیك جایگاه این دو گروه از یكدیگر را بررسی می‌كند و چگونگی جایگیری دسته‌ی نخست در زندانها و گروه دوم در تیمارستانها را پیگیری می‌كند. از دید او، آنچه كه از دید مورخان كلاسیك جنبش انسان دوستانه‌ی رهایی دیوانگان از بند و غل و زنجیر دانسته می‌شود، چیزی جز یك تدبیرموضعی و عمل گرایانه نبوده است. همبند بودن دیوانگان و جنایتكاران عاقل، همواره نوعی بی عدالتی در حق گروه دوم دانسته می‌شد و جدایی این دو گروه لطفی بود كه در حق مجرمان می‌كردند. از سوی دیگر، تغییر نگرش در مورد مفهوم جنون و پیدایش روشهای درمانی جدیدی درباره‌ی این افراد، ایجادسازمانهایی خاص برای مدیریت امور ایشان را ضروری می‌ساخت. به این ترتیب بود كه زندان ازتیمارستان جدا شد. فوكو، روند شكل گیری زندان را -شاید به امید خوانده شدن “مراقبت و تنبیه “- وامی نهد و بحث خود را بر تاریخ شكل گیری نخستین درمانگاه های روانی متمركز می‌كند.

از دید فوكو، دو الگوی اولیه برای تیمارستان وجود داشته است. نخست، الگوی مذهب مدار، و دوم الگوی مبتنی بر شعارهای روشنگری. اولین نمونه‌ی تیمارستان مذهب مدار را ویلیام توك با پشتیبانی فرقه‌ی كویكر در آمریكا بنا نهاد. در این مراكز درمانی، عمل انقلابی رها كردن دیوانگان از غل و زنجیر، با نهادینه كردن نیروی وجدان و مراقبت مداوم دیگران همراه شده بود و مطالعه‌ی علوم و كتابهای مذهبی، كار سخت، و زندگی گروهی، دوای درد دیوانگان پنداشته می‌شد. از نگاه فوكو، توك با پدید آوردن شكل خاصی از خانواده‌ی مصنوعی مبتنی بر اعتقادات كویكرها، موفق شد ارزشهای پدرسالارانه‌ی بورژوازی اولیه را به شكلی نرم افزاری درمغزهای معیوب و بیماران روانی برنامه ریزی كند.

رقیب نظامی كه توك با آرمانگرایی مذهبی اش بنیاد كرده بود، پزشكی فرانسوی به نام پینل بود. پینل همزمان با توك -در 1794.م – غل و زنجیر از پای دیوانگان گشود و ایشان را به تیمارستانی كه بر مبنای اصول عقل و روشنگری هدایت می‌شد، وارد كرد. پینل بر خلاف توك فردی متعصب نبود و به نوعی دین طبیعی و فارغ از الهیات رسمی معتقد بود. او در پافشاری بر شعارهای انقلاب فرانسه تا جایی پیش می‌رفت كه برخی از اعتقادات دینی -به ویژه باورهای كاتولیكی – را زمینه ساز پیدایش جنون می‌دانست و به عنوان روشی درمانی بیمارانش را از مطالعه‌ی متون دینی بر حذر می‌داشت.تیمارستان پینل، بر مبنای ارزشها و معیارهای بورژوازی صنعتی اولیه شكل گرفته بود. عناصر اصلی مورد توجه پینل برای مهار جنون، عبارت بود از كار مداوم، مراقبت و مشاهده‌ی دایمی كردار دیوانگان،و تشكیل دادگاه هایی نمایشی كه هدفشان ارزیابی و داوری در مورد كردار دیوانگان بود.

پینل نیز مانندتوك، چندان به درمان جنون توجه نداشت، و تیمارستانش را بیشتر محلی برای نگهداری و مدیریت دیوانگان می‌دانست، تا جایی موقت كه جنون در آنجا به سرعت درمان می‌شود. سه گروه از بیماران روانی در تیمارستان پینل درمان ناپذیر و غیرقابل اصلاح پنداشته می‌شدند: كسانی كه اعتقادات دینی متعصبانه دارند، آنها كه تنبل و تن پرور هستند، و كسانی كه جنون دزدی دارند. فوكو به كنایه اشاره می‌كندكه تیمارستان پینل برخلاف توك ارتباط خود را با واقعیت اجتماعی بیرون از خود از دست نداده بود، وشاید به همین دلیل هم سه گناه عمده‌ی جامعه‌ی صنعتی اولیه -تنبلی، دزدی و تعصب دینی – در آن چنین آشكار مورد شماتت واقع می‌شد.

4. سه فصل میانی كتاب فوكو، به بحث درباره‌ی بیماری روانی اختصاص یافته است. تفاسیری كه دردوره های تاریخی مختلف از این موضوع وجود داشته، و چگونگی تحول این مفاهیم، موضوعی است كه در این سه فصل محوریت دارد.در ابتدای كار، شرحی مفصل و تكان دهنده از تصویر پزشكان قرن هفدهمی از جنون ارائه می‌شود، وتوصیف ایشان از انواع بیماریهای روانی، دلایل بروز آن، و شیوه‌ی درمانشان مورد اشاره قرار می‌گیرد.

4-1. فوكو نخست به بیماری مالیخولیا و همراه همیشگی آن، مانیا (شیدایی ) می‌پردازد. تصویرپزشكی ابتدای عصركلاسیك از بدن و فرآیندهای زیستی، كاملاً در قالب قرون وسطایی كیفیات واخلاط چهارگانه خلاصه می‌شد. مالیخولیا را مرضی می‌دانستند كه از سردی، خشكی و تیرگی ذرات روح ناشی می‌شد. با توجه به ارتباط این سه صفت با خلط سودا -كه از سوی دیگر با خاك هم مربوط بود،- مالیخولیا را ناشی از افزایش سودا در بدن می‌دانستند. تصویر آشنای سودایی بودن دیوانگان كه در ادبیات و اشعار فارسی بسیار تكرار شده و تا به امروز در قالب واژه‌ی سودایی حفظ شده، در واقع به این تلقی باستانی باز می‌گردد.

پزشكان ابتدای عصر كلاسیك، علایم این بیماری -انزواطلبی، حساسیت كم به محركها، سكوت، هذیان و تصورات غیرواقعی، و سستی بدن – را ناشی از كیفیت مشابه سودامی دانستند.این تصویر ارسطویی از مالیخولیا، در اواخر قرن هفدهم با اهمیت یافتن مایعات بدن -به ویژه خون -در علم زیست شناسی دگرگون شد. فوكو مدعی است كه این دگرگونی امری سطحی بوده و آنچه كه تاپیش از این به ذرات روح نسبت داده می‌شد، از این پس به خون منسوب گشت. به این ترتیب پزشكان در اواخر قرن هفدهم، تیرگی، سنگینی، كندی حركت و سردی خون را دلیل اصلی بروز مالیخولیامی دانستند.

هنگامی كه در اواخر قرن هژدهم، -یعنی پایان عصر كلاسیك – توجه‌ها به اعصاب و خصلت اعجاب آور بافت عصبی معطوف شد، نظریات علمی درباره‌ی مالیخولیا هم تغییر یافت و این بار اثرخون بر بافت عصبی یا حساسیت پایین تارهای عصبی بود كه دلیل بروز رفتار سودایی دانسته می‌شد.

4-2. دومین بیماری‌ای كه مورد بررسی واقع می‌شود، مانیاست. مانیا، از نظر علایم در نقطه‌ی مقابل مالیخولیا قرار می‌گیرد. بیمار مبتلا به شیدایی، ذهنی تیز و فعال دارد و محور توجهش مدام از موضوعی به موضوع دیگر جهش می‌كند. برخلاف مالیخولیا كه به تبی بدون غضب می‌ماند، مانیا غضب بدون تب است. به همین دلیل هم در ابتدای قرن هفدهم پزشكان این مرض را ناشی از خشكی، گرما و تندی حركت ذرات روح می‌دانستند. مانیا برای مدتها نتیجه‌ی زیادی بخارهای گوگردی و مواد اسیدی در مغزو مایعات بدن دانسته می‌شد و گمان می‌كردند تنها راه درمان آن سرد كردن بدن دیوانه است. استفاده ازدوش آب سرد و فرو كردن سر بیمار در آب یخ، روشی بوده برای كاهش گرمای بدن و مبارزه با اخلاط داغ و خشك. تحولاتی كه در چارچوب درك مالیخولیا رخ داد، در مورد مانیا هم تكرار شد.

بعد از اهمیت یافتن مایعات بدن، این مرض را نتیجه‌ی سرعت زیاد و گرمای شدید خون می‌دانستند، و هنگامی كه الیاف عصبی و فعالیتشان شناخته شدند، حساسیت زیاد این تارها و تأثیرپذیریشان از محركهای ضعیف وبی ربط را دلیل مرض دانستند. واژگونگی علایم مالیخولیا در مانیا، و تضادی كه بین نظریه های مربوط به این دو مرض وجود داشت،به زودی پزشكان را متقاعد كرد كه ارتباطی درونی میان آنها وجود دارد. افتخار مرتبط دانستن این دو باهم، به پزشكی به نام ویلیس مربوط می‌شود كه با وجود مشاهده نكردن بیمار دارای جنون دو قطبی،امكان وجود این بیماری را به طور نظری نشان داد. پس از آن بود كه مانیا و مالیخولیا دو جنبه‌ی افراطی وتفریطی از كاركردهایی یكسان دانسته شدند، و به این ترتیب پزشكان مسلم دانستند كه شكل پیشرفته‌ی مالیخولیا، به مانیا منتهی می‌شود. میراث این تصور، امروز نیز در روانشناسی جدید وجود دارد. ما این شكل دو قطبی از تغییر حالات روانی را مرض شیدایی / افسردگی (6) می‌نامیم.

4-3. مرض دیگری كه مورد توجه فوكو قرار گرفته، بیماری مشهور هیستری است كه در قرون وسطا به حركات رحم منسوب می‌شد و نام خود را هم از عبارت یونانی ‘ به معنای رحم گرفته است.طبیعی دانان قرون وسطایی رحم را موجودی با اراده و حیات مستقل از بدن زن می‌پنداشتند و معتقدبودند رحم دربدن حركت می‌كند و گاه دردهایی را ایجاد می‌كند. در ابتدای قرن هفدهم، پزشكان همچنان حركت رحم را ریشه‌ی دردهای هیستریك می‌دانستند و معتقد بودند این عضو میتواند از محل طبیعی خود در شكم به حركت در آید و تا پا، سینه، بازو و سر پیشروی كند!زیست شناسانی كه از این سنت كهن بریدند و به متغیرهای ملموستری برای سنجش علایم بیماری توجه كردند، آن را شكلی از گرفتگی عضلات و تنش بافتهای شكمی دانستند. توجه داشته باشید كه تااینجای كار هیچ ارتباطی بین هیستری – كه مرضی عضوی دانسته می‌شد- و امراض روانی برقرار نشده بود.

ویلیس، یكی از نخستین كسانی بود كه این مرض را به مغز مربوط كرد و تحریك شدید ذرات روح توسط ماده‌ای زیانمند را دلیل بروز هیستری دانست. بعدها این مرض را هم در قالب تحول در كیفیات اخلاط چهارگانه، به سستی بافتها و رطوبت زیاد منسوب دانستند و برخی نیز آن را ناشی از گرمای درونی زیادی دانستند كه از عشق ناشی می‌شد و به همین دلیل هم بین دختران جوان شوهر نكرده یازنان جوان بیوه رواج بیشتری داشت. علایم متنوع و ضد و نقیض این مرض، اندیشمندان را به دیدگاه هایی كاملاً متفاوت درباره‌ی كیفیت اخلاط بیماران سوق داد، و بسیاری تا بدانجا پیش رفتند كه هیستری را دارای چند شكل متفاوت دانستند كه هریك از آنها از تمركز مرض در بخشی از بدن ناشی می‌شد. در نهایت گره خوردن هیستری با امراض روانی از آنجا ناشی شد كه رحم را عضوی با قدرت “همدردی ” زیاد -همچون اعصاب – دانستندوفرض كردند كه تأثیرپذیری این عضو از تحولات سایراندامها، خصوصیاتی شبیه به آسیب سیستم عصبی را ایجاد می‌كند.به این ترتیب خزانه‌ی بیماریهای روانی اصلی در پایان عصر كلاسیك، به سه شاخه‌ی اصلی مالیخولیا، مانیا، هیستری تقسیم می‌شد، كه بیماریهای دیگری مانند هذیان و بلاهت و جنون ترس را هم به عنوان مشتقاتی نتیجه می‌داد.

5. پنجمین فصل از كتاب تاریخ جنون، به شرح و بررسی روشهای درمانی دیوانگان اختصاص یافته است. فوكو در این بخش روشهای درمانی را با تصویری كه پزشكان از دیوانگی داشتند مقایسه می‌كند ورسوخ بینشهای مبتنی بر انضباط بدن را آنها نشان می‌دهد. چنین می‌نماید كه در كل دوره‌ی كلاسیك، دورویكرد كلی برای درمان بیماران وجود داشته باشد:

5-1. رویكردی كه جنون را امری مربوط به كیفیت اخلاط چهارگانه و وضعیت ذرات روح می‌دانست و ریشه اش را به هم خوردن تعادل بدن می‌دانست. درمان دیوانگان در این سنت، سه روش اصلی را در بر می‌گرفت :

5-1-1. استحكام بخشیدن، كه از تلقی جنون به مثابه سستی اخلاط و سرگردانی ذرات روح ناشی می‌شد. استحكام بخشیدن دو روش اصلی داشت، تحریك دستگاه عصبی بیمار به كمك بوهای تند و زننده و مواد تهوع آور، و تجویز براده‌ی آهن كه ماده‌ای استحكام بخش دانسته می‌شد.

5-1-2. تصفیه كردن، كه روشی بود برای مبارزه با گندیدگی و فساد ذرات روح. روشهای گوناگونی برای تصفیه كردن بدن و روح بیمار ابداع شده بود كه مشهورترین های آن عبارتند از: انتقال خون، معجونهای پاك كننده (مثل معجون مشهور پاراسلس )، تنقیه و ایجاد زخم و داغ بر سطح بدن،تلقیح جرب زیر پوست، فرو بردن بدن یا سر در مایعات به ویژه آب سرد.

5-1-3. تنظیم حركت، كه از كند یا تند دانستن و شتاب و ذرات روح و دیوانگان ناشی می‌شد.روشهای عمده‌ی تنظیم حركت عبارت بود از تحویز سواركاری، پیاده روی، یا مسافرت، كه گاه باروشهای غریبی مانند شنیدن موسیقی و چرخاندن در دستگاه های چرخنده تكمیل می‌شد.

5-2. رویكردی كه جنون را نوعی خطا در فرآیند تفكر و اشتباه در روند استدلال و اندیشه می‌دید.این نگرش هم سه راه درمانی را پیشنهاد می‌كرد:

5-2-1 بیدار كردن، كه عبارت بود از وارد كردن محركی شدید به بیمار، و آزاد كردنش از جنونی كه همچون نوعی رویای مداوم پنداشته می‌شد. شلیك ناغافل گلوله‌ای در نزدیك گوش بیمارمالیخولیایی یكی از روشهای مرسوم “بیدار كردن ” بود.

5-2-2. اجرای نمایش، كه عبارت بود از همراه شدن با اوهام بیمار و ورود به دنیای وی برای نشان دادن ناسازه‌ها و نارساییهای آنچه كه بدان اعتقاد دارد. می‌گویند بیماری كه معتقد بود به دلیل گناهانش در آتش جهنم می‌سوزد، هنگامی كه چند بازیگر در لباس فرشتگان بر او ظاهر شدند و خبردادند كه بخشوده شده، درمان شد.

5-2-3. بازگشت به بدویت كه از شفابخش دانستن طبیعت ناشی می‌شد. زیستن در روستاها ودر محیطی طبیعی و كار كردن بر زمین كشاورزی مهمترین عواملی پنداشته می‌شد كه می‌توانست ارتباط دیوانه با جهان خارج را بار دیگر به شكلی متعادل برقرار سازد.

6. فوكو، در كتاب جنون و تمدن، طیفی وسیع از مفاهیم را مورد اشاره و بحث قرار داده است. برمبنای داده های بسیار گردآمده در این كتاب، روندهایی پیچیده از تحول و تكامل نهادهای اجتماعی،اندیشه های علمی، و نقشهای روانی در كنار یكدیگر چیده شده اند و تصویری چندسویه و فراگیر را پدیدمی آورند كه تعریف شدن دیوانگی و جای گرفتنش در تیمارستان را توجیه می‌كند.یكی از بحثهای جالب فوكو در كتاب، به نقش پزشكان در ارتباط با بیماریهای روانی مربوط می‌شود.این كه چگونه دیوانه‌ها از موضوع حقوق و قوانین جزایی به سوژه‌ی علوم زیستی و فیزیولوژی تبدیل شدند، پرسشی است كه به طور صریح در كتاب مورد اشاره قرار نمی گیرد، اما كل متن را می‌توان تلاشی برای پاسخگویی بدان دانست.

فوكو، برخلاف تاریخ نویسان كلاسیك به حضور پیش بینی شده،ایثارگرانه، و رهایی بخش پزشكان در تیمارستانها قایل نیست. از دید او، پزشكان در ابتدا در نقش نگهبانانی ظاهر شدند كه می‌بایست محیط مسموم و خطرناك تیمارستان و اقامتگاه های اجباری رامدیریت كنند و از پراكنده شدن عفونت و آلودگی پرورده شده در این محیطها به جهان امن خارج جلوگیری كنند. این وظیفه، نوعی اختیار اجرایی نامحدود را هم به پزشكان اهدا می‌كرد و به همین دلیل هم می‌بینیم كه در تیمارستانهای توك و پینل پزشكان در مقام قاضی اعمال دیوانگان ظاهر می‌شوند.این نقش پاسدار/قاضی به تدریج به كنجكاویهای علمی هم گره خورد و شكلی از نظریه پردازی درباره‌ی دیوانگی را پدید آورد كه از دید فوكو به رستاخیزی از ساحری باستانی شباهت دارد. اثبات گرایی روانپزشكان قرن هژدهم، در پیوند باتصویر نیمه خداگونه‌ای كه در مقام نماینده‌ی خرد ایفا می‌كردند،مجموعه‌ای از برداشتها و تفسیرهای دوپهلو را پدید آورد كه از سویی بر عینیت و بی طرفی علمی و ازسوی دیگر بر جایگاه رفیع و چالش ناپذیر عقلانیت تأكید می‌كرد. به این ترتیب، پزشك در مقام نماینده‌ی عقلانیت در گفتگو با جنون رسمیت یافت. گفتگویی كه به قول فوكو خیلی زود – در ابتدای عصر كلاسیك – به تك گویی خرد درباره‌ی بیماریهای خود منتهی شد و تا دوره‌ی فروید جنون را از بیان خویش محروم ساخت.

از زاویه‌ی دید خاصی، می‌توان شالوده‌ی كتاب تاریخ جنون را همین مكالمه‌ی جنون و عقلانیت دانست. فوكو به دنبال روندها و مكانیسمهایی می‌گردد كه در مسیر تاریخ ارتباط گفتمان جنون آمیز وخردگرا را ممكن كرده است، و حوادثی را می‌جوید كه چیرگی دومی بر اولی، و طرد جنون از فضای گفتمانی جوامع مدرن را رقم زده است. هدف فوكو دفاع از جنون دیوانگان یا حمله به عقلانیت خردگرایان نیست، بلكه تنها روشی را می‌جوید تا محدودیتهای هریك را در اندركنش با دیگری نشان دهد. به بیان دیگر، تاریخ جنون، اگر به دقت خوانده شود، می‌تواند تاریخ عقلانیت هم باشد.

 

 

  1. فوكو، میشل، تاریخ جنون، ترجمه‌ی فاطمه ولیانی، انتشارات هرمس، 1381.

 

 

ادامه مطلب: مرگ درد ندارد

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب