یکشنبه , آبان 27 1403

نو-اشرافی‌گری در ایران

 

 

 

 

 

 

 

 بروز دیگر باره اشرافی گری در ایران معلول چه عواملی است؟

اشرافی‌گری در اصطلاح جامعه‌شناسانه عبارت است از شکلی از شکاف اقتصادی و تمایز در برخورداری از منابع، که با ارجاع به باورها و اصولی طبیعی و بدیهی فرض شود و به کمک رمزگان و نمادها و نشانه‌هایی ظاهری قابل‌تشخیص گردد. یعنی اگر در جامعه‌ای فاصله‌ی بین کسانی که بیشترین و کمترین سطح دسترسی به منابع را دارند زیاد باشد، توده‌ی مردم بنا به دلیلی (مثلا دینی) این دسترسیِ نامتقارن را بدیهی و طبیعی فرض کنند، و با نشانه‌ها و علایمی مثل نوع لباس و شکل خانه و طرز رفتار فاصله‌ی میانشان نمایان باشد، با اشرافی‌گری سر و کار داریم. نابرابری اقتصادی به تنهایی دلیلی بر وجود اشرافی‌گری نیست، چون سلسله مراتبی بودنِ دسترسی به منابع و نامتقارن بودنِ برخورداری در تمام جوامع امری عام و فراگیر است، بی آن که همه‌شان اشراف‌گرا قلمداد شوند. اشرافی‌گری در واقع پشتوانه‌ی فرهنگی و نمود اجتماعیِ رمزگذاری و تداوم این نابرابری است.

با این مقدمه و تعریف، نخست این را بگویم که ایران یکی از تمدنهای استثنائی‌ایست که اشرافی‌گری در آن همواره بسیار خفیف و ملایم بوده است. مرزهای گذار از طبقه‌ی عوام به اشراف از دیرباز بسیار گشوده و باز بوده و حتا در دورانهایی مثل عصر صفوی و قاجار که تصلب و انجماد طبقه‌ی اشراف را می‌بینیم، باز تمایز میان این دو گروه به نسبت اندک و امکان فراز رفتن یا فرود آمدن از یکی به دیگری بسیار بالاست. در این معنی سنت اشرافي‌گری ایرانی با آنچه که در کشورهایی مثل روم و چین باستان یا انگلستان و فرانسه‌ می‌بینیم به کلی متفاوت است. ساخت اشرافیت ایرانی بسیار کهنسال‌تر، از نظر نابرابری در برخورداری و شکاف طبقاتی بسیار کم‌دامنه‌تر، و از نظر رمزگذاری و نشانه‌ها بسیار ملایم‌تر است، همه‌ی اینها هم تا حدودی معلولِ جابه‌جایی آسان و فراز و فرود رفتنِ مداوم مردم در طبقات گوناگون اقتصادی بوده است.

 آیا می‌توان اشرافی‌گری را واکنشی نسبت به ایدئولوژی‌های سیاسی دانست، یا کنشی از سر بی‌دردی است؟

اشرافی‌گری در واقع امری روانشناختی نیست که در سطح افراد تعریف شود. بلکه جریانی اجتماعی و الگویی از رمزگذاری مفاهیم جمعی در سطح فرهنگی است که قالبهایی از کردار و ظاهر را به طبقات نخبه‌ی اجتماعی تحمیل می‌کند. همواره ایدئولوژی‌های سیاسی و باورهای دستکاری شده‌ی وابسته به پویایی قدرت ساخت اشرافی را تداوم می‌بخشند و شکل و شمایل آن را معنادار می‌کنند. بنابراین این دو با هم پیوندی تنگاتنگ دارند.

 اشرافی‌گری در اقشار مرفه جامعه ما می تواند چه تبعاتی برای اقشار دیگر جامعه داشته باشد؟

در شرایط عادی، چنان که گفتم اشرافی‌گری روشی است برای تمایز میان طبقات فرودست و فرادست اجتماعی. در شرایطی که ایدئولوژی سیاسی حاکم درست عمل کند و مردم بدان باورمند باشند، مشکلی وجود ندارد. درست به همان ترتیبی که در انگلستانِ عصر ویکتوریا با وجود تحول اجتماعی پردامنه‌ی این کشور که پیشتازِ انقلاب صنعتی بود، طبقه‌ی کارگر به خاطر پایبندی به این ایدئولوژی و طبیعی پنداشتنِ نظم اجتماعی حاکم، به نابرابری‌ها تن در دادند و کوشش برای برخورداری بیشتر را از مجراهای قانونی در درون سیستم سیاسی پیگیری کردند. دلیلش البته این بود که ساخت سیاسی قانون‌مدار انگلستان اجازه‌ی چنین برخوردی را هم می‌داد. در مقابل در جایی مثل فرانسه با انجماد نهادهای سیاسی و ناپذیرفتنی شدنِ تدریجی ایدئولوژی سیاسی عصر لویی‌ها، یعنی نظام کهن روبرو هستیم. در این حالت امتیازات اشرافی امری ناپذیرفتنی و مصنوعی و تحمیلی جلوه می‌کند و چنان که در فرانسه دیدیم به انقلاب سال 1789 میلادی منتهی شد. جرقه‌ی اصلی انقلاب در فرانسه اصلا همین درخواست لغو امتیازات اشراف بود. در جامعه‌ی ما دو ماجرای موازی را می‌بینیم. از سویی آن فراز و فرود رفتن و ورود و خروج آسان به طبقه‌ی اشراف اقتصادی همچنان باقی است و پویایی زیادی در این حوزه دیده می‌شود، و از سوی دیگر ساز و کارهای این فراز و فرود رفتن قانون‌مند نیست و در بسیاری از موارد با گناهان اخلاقی (مانند ریا و دروغ و زیرآب‌زنی و…) یا جرایم حقوقی (مثل‌ رانت‌خواری و اختلاس و …) گره خورده است.

 نسبت سست بودن اجرای قانون و پدیده اشرافی‌گری چیست و تبعیض برخاسته از آن چه تبعاتی می‌تواند داشته باشد؟

در شرایطی که باورهای پشتیبان اشرافیت کارآمد نباشند، جایگاه ممتاز کسی که اشراف پنداشته می‌شود مورد تردید و نقد قرار می‌گیرد. چنین رخدادی در شرایطی بروز می‌کند که ساز و کارهای قانونی و محکمه‌پسندی برای دستیابی به جایگاه اشراف وجود نداشته باشد، یا این ساز و کارها چنان که گفتیم با گناه و جرم درآغشته باشد. در کشورمان متاسفانه همه‌ی این عوامل گردآمده‌اند. یعنی شکلی از اشرافیت نوظهور را می‌بینیم که تازه به دوران‌ رسیده و بی‌اصل و ریشه است و به همین دلیل نمودها و نمادهای لازم برای فاصله‌گذاری طبقاتی خویش را به شکلی سطحی و متظاهرانه و گاه نامعقول انتخاب می‌کند. این روند در زمینه‌ای رخ می‌دهد که مقبولیت و معقولیت موقعیت ممتاز این اشراف اقتصادی هم در میان توده‌ی مردم جای تردید و نقد و اعتراض دارد. از این رو به شکلی متعارض آراستگی به این نمادها همزمان مایه‌ی رویگردانی و نکوهش هم محسوب می‌شود و گاه چنان که در واکنش به صفحه‌ی فیسبوک «بچه‌ پولدارای تهرون» دیدیم، کار به ابراز تنفر هم می‌کشد.

 نسبت تبعیض میان اقشار اجتماعی و بروز ناهنجاری های اجتماعی چیست؟

تبعیض یعنی نابرخورداری‌ای که از پشتوانه‌ی عدل و انصاف برخوردار نباشد. اگر ساز و کارهای قانونی امیدبخشی برای رفع این تبعیض وجود داشته باشد، معمولا نیروی نارضایتی اجتماعی از مجرای آنها تبعیض را برطرف می‌کند. اگر وجود نداشته باشد، تبعیض در قالب خشم و نفرت و رفتارهای آسیب‌زننده‌ بروز می‌کند. در سطحی این رفتارها به توده‌ی مردم باز می‌گردد و در درون خودِ طبقات آسیب‌دیده انباشته می‌شود، اما از جایی به بعد ممکن است سرریز کلانتر و بزرگتری داشته باشد و کل ساخت اجتماعی را زیر و زبر کند. آنچه که در تاریخ انگلستان و آمریکا می‌بینیم الگوی نخست و آنچه که در تاریخ انقلاب فرانسه و روسیه می‌بینیم الگوی دوم است. و این گوشزدی است برای خردمندان، و هشداری برای بی‌خردان!

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *