نیزهی پارسی و کمان پارتی
سخنرانی در انجمن جامعهشناسی ایران، مهرماه 1387
آودا خشناساهی اَدَتَئی اَزدا بَواتیی پارسَهیه مَرتیهیه دورَیی اَرشتیش پراگمَتا. اَدَتَیی اَزدا بَواتی پارسَه مَرتیه دورَیپیی هَچَا: پارسا پرتَرَم پاتی یجَتا
اگر میاندیشی که چند است شمار کشورهایی که داریوش شاه زیر فرمان دارد، پس نگارهها را بنگر که اورنگ مرا بر دوش دارند. آنگاه خواهی دانست که نیزهی مرد پارسی بسی دورتر جای رفته و بسی دورتر از پارس رزم جسته و نبرد آورده است. [1]
(کتیبهی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم)
1. گویا داریوش نخستین کسی بود که از نیزهی مرد پارسی سخن گفت و به این حقیقت اشاره کرد که جنگاوران پارسی نیزهدار در سراسر جهان کهن به نیرومندی و قدرت شهره بودهاند. در کتیبهی نقش رستم، نگارندهای که احتمالا کسی جز خشایارشا نبوده، از زبان پدرش داریوش چنین متنی را بر گور وی حک کرده: “مردی هستم ورزیده، هم به دست و هم به پا. به هنگام سواری، سوارکاری خوبم. در تیرافکنی، تیراندازی چیره دستم، چه بر اسب باشم و چه پیاده. در نیزه وری، نیزه وری خوبم. خواه از روی اسب و خواه از روی خاک.[2]” دقیقا همین عبارت، در کتیبهی خشایارشا در تخت جمشید نیز دیده میشود[3]. این نکته که داریوش سربازان خویش را با نیزههایشان شناخته و خویشتن را به خاطر هنرش در نیزه بازی ستوده باشد، البته چندان هم دور از انتظار نیست، چرا که میدانیم داریوش خود برای دیرزمانی به عنوان نیزهدارِ کمبوجیه، فرزند کوروش در نظام ارتشی هخامنشیان خدمت میکرد[4]، و گویا خشایارشا نیز پیش از نیل به مقام سلطنت چنین مقامی را در برابر داریوش داشته است. از این رو چند نکته آشکار میشود. نخست آن که در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزه داری وجود داشته است که بالاترین درجهی آن به نیزه داری شاهنشاه مربوط میشده است و دارندهی آن نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب میشده است. در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردار برجستهای مانند داریوش زمانی دارندهی آن بودهاند.
اگر بخواهیم به منابع غیر ایرانی بنگریم، حرفی مشابه را در آثار هرودوت مییابیم. هرودوت در بیشتر مواردی که به نیزهداران اشاره میکند، ایرانیان را در نظر دارد، و بارها به نگهبانان نیزه دارِ شهربانان ایرانی و یا سپهداران پارسی که نیزه دارانی را در نبردها رهبری میکردهاند، اشاره میکند. اما برجسته و برگزیده بودنِ نیزه داران پارسی را در تواریخ او، هنگامی میتوان باز دید که از رژهی ارتش ایران سخن میگوید.
رژه، چنان که میدانیم، نمایش انضباط در نهادِ ارتش است. رژه رفتن از سویی تمرین هماهنگی و رفتار منسجم و در هم پیوسته میان اعضای یک گروه رزمی است، و از سوی دیگر با بازنمودن این انضباط تاثیری روحیه دهنده و نمادین در چشم تماشاگران و ذهن خودِ سربازان دارد. تا جایی که از تاریخها بر میآید، نخستین سردارِ تاریخ که رژه رفتن را در ارتشها ابداع کرد، کوروش بزرگ هخامنشی بود. رژهی بزرگ کوروش، که نخستین رژه در تاریخ جنگ جهان هم هست، به روایت هرودوت – که خاطر اشتباههای عددیاش نامدار است،- چهل هزار نفر را در بر میگرفته است، که تقریبا با قطعیت میتوان آن را نادرست دانست. چرا که بزرگترین ارتشهای آن دوران که در زمان جنگ بسیج میشدند، در حدود سی هزار تن جمعیت داشتند و بسیج چهل هزار تن برای نمایشی نظامی معقول نمینماید. با این وجود، نمایشی که کوروش ترتیب داده بوده به قدری چشمگیر بوده که روایتش تا دوران هرودوت باقی مانده و اعدادی از این دست را در اذهان حک کرده است. بر اساس این گزارش، کوروش در هنگام رژه در مرکز سپاه حرکت میکرد و پیشاپیش وی چهار هزار نیزه دار پارسی حرکت میکردند. پس از ایشان، دو هزار نیزه دار در هر طرفش راه میسپردند و پشت سرش هم دو هزار سوارکار پیش میرفتند.
هرودوت در بند دیگری از تواریخ خود رژهی سپاه خشایارشا هنگام خروج از سارد را توصیف میکند[5]. در این گزارش، جبههی پیشین ارتش از هزار سواره تشکیل میشده که با هزار پیادهی نیزه دار پارسی دنبال میشدهاند. بعد خشایارشا که بر ارابهای سوار بوده پیش میآمده، و بعد از او هزار نیزه دار پارسی دیگر حرکت میکردهاند. پس از آنها هزار سواره، و بعد ده هزار نیزه دار دیگر قرار داشتند و بعد از آنها ده هزار سوارهی دیگر حرکت میکردهاند که در هر طرفشان ده هزار سوارهی دیگر قرار داشتند. اعداد در اینجا هم معقول نیست، و نامحتمل است خشایارشا در شرایط صلح سی و چهار هزار سپاهی پارسی را برای نمایش قدرت در سارد به رژه وا دارد. بر این نکته باید تاکید کنم که این رژه، چنان که در جایی دیگر نشان دادهام[6]، در شرایطی جنگی رخ نداده و در زمانی رخ داده که درگیریهای محلی میان دولتشهرهایی یاغی مانند آتن و دولتشهرهای همسایهاش – که هوادار ایران بودند- در دید مورخ دولتی آتن به صورت نبردی تمام عیار بین امپراتوری پارس و یونانیان بازنموده شده است.
شاید بهترین برگه برای فهم جایگاه نیزه داران در سلسله مراتب ارتش هخامنشی، نگریستن به موقعیت ایشان در رژهها باشد. چنان که از دو شاهد بالا بر آمد، شاهنشاه هنگام رژه در میان چند هزار پیادهی نیزه دار پارسی حرکت میکرده است و این الگویی است که در زمان نبرد داریوش سوم و اسکندر بار دیگر به آن بر میخوریم. این سربازان پارسی نیزه دار که همواره در زمان رژه یا جنگ در اطراف شاه بودهاند، همان کسانی هستند که هرودوت با بد فهمیدن یک واژهی پارسِ، ایشان را جاویدان مینامد.
آنچه که هرودوت با دانش نیم بند خود از زبان پارسی باستان با عنوان جاویدان نامیده، در اصلِ پارسیاش، اَنوشیه بوده، که نگهبان معنا میدهد. اما به سادگی میتوان آن را با انوشَه –یعنی جاویدان- اشتباه گرفت. به این ترتیب کسانی که هرودوت با نام جاویدانها میشناسدشان، در اصل نگهبانان پادشاه هخامنشی بودهاند و نام رستهشان هم نگهبان معنی میداده است. در هر حال، اگر بخواهیم این غلط مصطلح را حفظ کنیم، باید بگوییم که این جاویدانها از ده هزار سرباز نخبه تشکیل میشدهاند که چند ویژگی عمده داشتهاند.
نخست این که نخبهترین سربازان امپراتوری هخامنشی بودهاند، و تک تک سربازانشان از نیرومندترین و نژادهترین سربازان برگزیده میشدهاند. هرودوت در چند جا به این نکته که همهی این سربازان پارسی بودهاند اشاره میکند، اما شواهد باز مانده در تخت جمشید نشان میدهد که عیلامیها و مادها هم میتوانستهاند عضو این رسته باشند. این سه قوم، همان مردمی بودند که در ابتدای کار و در زمان کوروش بزرگ با رهبری وی با هم متحد شدند و امپراتوری هخامنشی را بنا نهادند. به همین دلیل هم میبینیم که سوارکاران و سربازان مادی تا مدتها از مزایا و افتخاراتی همچون پارسها برخوردار بودند و عیلام نیز چنان که شرحش را در کتابی دیگر دادهام[7]، همچنان مرکز شاهنشاهی هخامنشی محسوب میشد. چون شوش یکی از پایتختهای ایران بود و زبان دیوانی هخامنشیان نیز تا زمان اردشیر عیلامی بود. به این ترتیب عضویت در رستهی انوشیه در واقع امتیازی بود که نصیب نخبهترین سربازان نگهبانان قلب امپراتوری – یعنی مردم ماد، پارس و عیلام- میشد.
بنا به روایت هرودوت، در میان ده هزار تن، هزار تن که نخبهترین سربازان کل ارتش ایران بودند، نیزهای حمل میکردند که در انتهای خود به اناری زرین آراسته بود، و نه هزار تنِ دیگر که احتمالا بر اساس الگویی عیلامی هر ده نفرشان زیر فرمان یکی از آن هزار تنِ نخبه قرار داشت، در انتهای نیزهی خود نارنجی سیمین داشتند.[8] به این ترتیب، نوعی رتبهبندی نمادین در میان ارتشیان ایرانی وجود داشته است که به ویژه با نیزه و با تزیینات متصل بر آن پیوند داشته است. این امر را حتی با کمی احتیاط میتوان به عصای پادشاهی نیز بسط داد. عصایی که در تخت جمشید در دست داریوش دیده میشود، و از نظر شکل و اندازه میتوان آن را به نیزهای کوتاه مانند کرد.
گارد جاویدان یا رستهی اَنوشیه را نیز کوروش تاسیس کرده بود. این گروه هستهی مرکزی ارتش پارس را تشکیل میداد و چنان که از روایتهای باز مانده از یونانیان بر میآید، دشمنان ایرانیان از ایشان بیش از همه هراس داشتند و حضور این گروه در جنگها تقریبا به معنای پیروزی ارتش ایران بود. چنان که کسنوفانس نیز از حضور جاویدانها در نبرد میان کوروش کوچک و اردشیر سخن میگوید و به ترس یونانیان از ایشان و شکست سنگینی که بر ارتش کوروش کوچک وارد آوردند، تاکید میکند[9].
2. با مرور این شواهد، چنین مینماید که نتیجه روشن باشد. در پارس، نیزه سلاح اصلی جنگاوران و جنگجویان بوده است. سربازان پارسی با نیزههای خود شناخته میشدهاند، و نمادهای نشانگر رتبه و جایگاه و مقامشان به نیزههایشان مربوط شده و بر آنها الصاق میشده است.
این البته، به خودی خود چندان مهم نمینماید. بالاخره در هر تمدنی و در مقطعی از تاریخ، در هر جامعهای ابزاری و وسیلهای را میبینیم که رواجی بیشتر دارد، یا عنصری را در میان وسایل نظامی میبینیم که کاربردی بیش از بقیه یافته است. از این رو شاید تاکید کردن بر رابطهی نیزه با داریوش و خشایارشا و گارد جاویدان، چیزی بیش از یک مدِ زودگذر نبوده باشد. چیزی شبیه به رواج تصادفی نوع خاصی از لباس یا رنگ خاصی از کفش در جامعهای خاص.
با این وجود، به گمان من نیزهی پارسی، با کفشِ یک تهرانی امروزی یا کلاه دهقانان آلمانی در قرون وسطا، که بیتردید آن هم دارای هنجار، رمزگان، و خاستگاههای ویژهی خود است، تفاوتی کلیدی دارد. نیزهی پارسی در دو رده از متونِ ایرانی و غیرایرانی، با تاکید و با بسامدی بالا مورد اشاره واقع شده است. هم داریوش و هم خشایارشا، بر اهمیت نیزه و جایگاه مرکزی نیزه در نظام ارتش ایرانی تاکید کردهاند، و ارتباط خود را با آن پر رنگ کردهاند. از سوی دیگر مورخان یونانی که گاه به دلایل سیاسی موضع دشمن پارسها را به خود میگرفتند نیز با توازی شگفتانگیزی دقیقا همین مرکزیت را مورد اشاره قرار دادهاند و بر اهمیت نیزه در نظام ارتش هخامنشی تاکید کردهاند.
از این رو، چنین مینماید که نیزه در عصر هخامنشی مهم بوده باشد. نیزه نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر، پدیداری است از ردهی “چیز”ها. یعنی عنصری پدیدارشناختی است که از تداوم و استواری و انسجامی زیاد برخوردار است. در حدی که آن را تا پایهی یک چیزِ بیرونی بر میکشد و جایگاهش را در مرتبهی یک عنصرِ مستقل و واقعی از جهانی بیرونی و عینی تثبیت مینماید. با این تعبیر، نیزه نوعی چیز است و در مقابل ردهای دیگر از پدیدارها، یعنی رخدادها واقع میشود. که در مقابل، پدیدارهایی زودگذر، موقت، پراکنده، و به همین دلیل تا حدودی تفسیرپذیر و نسبی و ذهنی پنداشته میشوند.
نیزه اما، مانند تمام چیزهای دیگر، این قابلیت را دارد که همچون نوعی رمز و نماد در نظامی نشانگانی عمل کند، و چنین نیز میکند. یعنی نیزه در نظام هستی شناختی مردمان عصر هخامنشی، چیزی بوده که در پیوند با چیزها و رخدادهای دیگر مفهوم مییافته. نیزه مانند هر چیز یا رخداد دیگر، عنصری نمادین است که بخشی از رمزگان زیست جهان ایرانیان عصر هخامنشی را تشکیل میداده، و گوشهای از این افقِ معنایی را برای ایشان صورتبندی و تدقیق مینموده است.
در نگاه نخست، چنین مینماید که نیزه عنصری دون پایه و فرعی از زیست جهان ایرانیان باستان بوده باشد. عنصری که با چیزهایی مانند نماد فروهر، یا تاج، یا اورنگ شاهی، یا بدنِ شاه قابل مقایسه نیست، و به همین ترتیب از رخدادهایی مانند نوروز، یا مراسم رژه، یا جنگهای بزرگ نیز کمتر مهم بوده باشد. اما ادعای من در این نوشتار آن است که بر خلاف آنچه که در نگاه نخست به چشم میرسد، نیزه عنصری مهم از نظام معنایی و رمزگان عصر هخامنشی بوده است، و به ویژه با مفاهیمی مانند جنگ، قدرت، بدنِ نیرومند، و ارزشهای اخلاقی پیوند میخورده است. گذشته از این، گمان میکنم تبارشناسی برخی از عناصر امروزینِ رایج بر فنآوری بدن و قواعد حاکم بر انضباط تنها نیز در نهایت ما را به خاستگاهی میرساند که با نیزهی پارسی پیوند دارد.
اگر با این دید رمزشناسانه به نیزه بنگریم، و با نگاهی چنین تحلیلی به جایگاه و موقعیت نیزه در نهادِ ارتش، و در نظام اجتماعی هخامنشیان بنگریم، امکانِ طرح پرسشهایی بسیار را به دست خواهیم آورد: نیزه به راستی برای پارسیان باستان چه معنایی داشته است؟ چرا نیزه به عنوان اسلحهی سازمانی هخامنشیان برگزیده شده است؟ نیزه برای یک نیزهدار پارسی چه مفاهیمی را تداعی میکرده است؟ نیزه با این موقعیت و جایگاه و معنا، در چه زمینهی فرهنگی و چه بافتی از باورها بالیده و رشد کرده است، و در نهایت این پرسش مهم که تاریخ تحول مفهوم نیزه در زمینهی فرهنگ ایرانی چه بوده است؟
3. برای پاسخگویی به این پرسشها، نخست باید بر پرسشی مقدماتیتر متمرکز شد: نیزه پیش از هخامنشیان از چه جایگاه و کاربردی برخوردار بوده و برای مردمی که در جهانی پیشاهخامنشی میزیستند، چه موقعیت و معنایی داشته است؟
بر مبنای اسناد یونانی چنین مینماید که نیزه پیش از ظهور قدرت هخامنشیان هم در میان قبایل ایرانی رواجی بسیار داشته است، و به نوعی سلاح محبوب اقوام ایرانی محسوب میشده است. هرودوت هنگامی که دربارهی انقراض دولت لودیه سخن میگوید، از رویایی مینویسد که کرزوس در آن دید پسرش با نیزهای آهنین از پای در میآید، و با وجود آن که دستور داد تا همهی نیزهها را از اطراف پسرش دور کنند، در نهایت در جریان حادثهای پسرش با نیزهای آهنین کشته شد. این در حالی است که تعبیر شدن خواب کرزوس را میتوان به ظهور کوروش پارسی و انقراض دولت لودیه هم مربوط دانست، چرا که از سویی کوروش با پارسیانِ نیزهدارش به جنگ لودیه رفت و از سوی دیگر میدانیم که یکی از دلایل برتری ارتش پارس بر سپاهیان محلی و قومی، این بود که هخامنشیان به فنآوری آهن و تولید زره و شمشیر و نیزهی آهنین احاطه داشتند. البته به روایت هرودوت، در میان خودِ لودیاییان هم نیزه امری ناشناخته نبود. این مردم سوارهنظامی نیرومند وجود داشتند که بسیار قوی بودند، چون در فن جنگیدن با نیزه از فراز اسب مهارت داشتند[10]. این سواره نظام، قاعدتا همان سواره نظام نیزهدار لودیایی است که از منابعی دیگر، میدانیم که به قبیلهی ایرانی اسپرده تعلق داشتنند و سه قرن قبل از آن، به خاطر دفع کردن تهاجم کیمریهای غارتگر از مرزهای لودیه، مورد استقبال مردم این سرزمین قرار گرفتند و طبقهای جنگاور و اشرافی را در این کشور تشکیل دادند[11]. اهمیت این طبقهی جنگاور ایرانی تبار در سرزمین لودیه، شاید یکی از دلایلی بوده باشد که مردم این سرزمین پس از جنگ کوتاهی که با کوروش کردند، به شهروندانی مطیع و راضی از امپراتوری هخامنشی تبدیل شدند. هرچند در متون مورخان امروز اروپایی که گویا به بندی کوتاه از تواریخ هرودوت علاقهی بسیار دارند، تصویری متفاوت با این ترسیم شده است.
هرودوت در جایی دیگر از تواریخ میگوید که دیااوکو، در آن هنگام که رهبری قبایل ماد را بر عهده گرفت و شهر هگمتانه را ساخت، نیزه دارانی را از سراسر ماد برای نگهبانی آن برگزید[12]. هرودوت در جاهایی دیگر هم به این که نگهبانان خاص کوروش، آژیدهاک، و هارپاگِ مادی نیزهدار بودهاند، اشارههایی دارد. هرودوت همچنین به این امر اشاره میکند که قبایل ایرانی ماساگت – که به روایتی کوروش در نبرد با آنها به قتل رسید،- “از نظر لباس و تجهیزات با سکاها همانند بودند و نیزه و کمان و تبر داشتند.[13]“
نام واپسین شاه ماد –آشتیاگ- بنا بر خوانش هرتسفلد در اصل ارش تیاگ بوده است که نیزه انداز معنا میدهد. به همین ترتیب، نام آرش، پهلوان اساطیری ایرانی که با پرتاب تیری در زمان منوچهر کیانی مرز ایران و توران را تعیین کرد، به معنای نیزه است و چه بسا که این اسطوره در ابتدا به نیزه انداز – و نه کمانگیر- اشاره میکرده است. همچنین در یشتها، در آن هنگام که فهرستی از نام کویها – شاهان کیانی- ارائه میشود، به نام کی اَرَش بر میخوریم که شکل قدیمی همان کیارش امروزی است. کی، که معنای شاه و سرور میدهد، لقب امیران ایران شرقی بوده است، و ارش هم در زبانهای ایرانی کهن نیزه معنا میدهد.
در مورد اهمیت نیزه در میان مادها و پارسهای باستانی شواهد دیگری هم در دست است. به روایت هرودوت، مردمی که در شمال سرزمین تراکیه زندگی میکردند، قومی ارابهران به نام سیگونای[14] بودند که گفته میشد از تبار مهاجران مادی هستند. هرودوت البته نام مادی را معمولا برای اشاره به پارسها به کار میبرد. این ایرانیان مهاجر لباسهایی شبیه ایرانیان میپوشیدند و اسبهایی کوچک را به ارابههای خود میبستند. هرودوت میگوید که مردم لیگوریا با الهام از نام ایشان بازرگانان را سیگونای مینامند و اهالی قبرس هم نام ایشان را به نیزه دادهاند، و نیزه را سیگونای مینامند. از اینجا بر میآید که شاخهای از قبایل ایرانی – که با توجه به ارابهران بودنشان احتمالا تبار پارسی داشتهاند،- به شمال تراکیه مهاجرت کرده و در آنجا کنترل بازرگانی محلی را در دست داشتهاند. ایشان همچنین جنگاورانی داشتهاند که در هنر نیزه بازی نامدار بودهاند، در حدی که مردم قبرس نام ایشان را با نیزه مترادف شمردهاند[15].
با جمع بستن این شواهد، و مرور اسناد تاریخیای که صفوف منظم نیزهداران سومری و مصری را باز مینمایند، آشکار میشود که نیزه در جهان پیش از ظهور کوروش، سلاحی رایج و مرسوم بوده است، و با این همه در میان قبایل ایرانی از ارج و قربی بیشتر برخوردار بوده است. در حدی که دیوانسالاری رسمی حاکم بر اقوام ایرانی، نمادپردازی ارتش هخامنشِ، و تصویر ذهنی مورخان غیرایرانی از ایرانیان، همگی نیزه را در بطن فن جنگاوری ایرانیان قرار میدادهاند.
4. اگر به منابع ایرانی باز گردیم، خواهیم دید که با وجود اهمیت نیزه در میان ارتشیان هخامنشی، در دورانهای قدیمیتر و جدیدتر چنین مرکزیتی برای نیزه وجود نداشته است. در کهنترین متن حماسی فارسی، که یادگار زریران نام دارد، نیزه را در دست پهلوانی جادوگر میبینیم که دشمن ایرانیان است. یادگار زریران ماجرای نبردهای خیونان با ایرانیانِ تازه زرتشتی شده است. خیونان، خود قبایل کوچگرد ایرانیای بودند که به آیین باستانی آریاییان پایبند بودند، و زرتشتی شدن پسرعموهای کشاورز خود را در فلات ایران خوش نداشتند. در این داستان، کی گشتاسپ پس از زرتشتی شدن با تمردِ ارجاسپ شاه روبرو میشود، که شاه خیونان است و گویا در ابتدای کار خراجگزار وی بوده است. ارجاسپ به همراه سرداری به نام ویدرفش که پهلوانی جادوگر است، به ایران زمین میتازد، و در پی آن نبردی در میگیرد که برادر گشتاسپ، زریر، در طی آن کشته میشود.
صحنهی مرگ این نخستین شهید دین زرتشتی چنین تصویر شده که وقتی زریر شماری بسیار از خیونان را از پای درآورد، ویدرفش جادوگر برای نبرد با وی بر اسب نشست و نیزهی خویش را که با صفتِ “افسوده”(جادو شده) مورد اشاره قرار میگیرد، بر دست گرفت. این نیزه در دوزخ به دست دیوان با خشم و زهر ساخته شده بود و با آب بزه پرداخته شده بود[16]. آنگاه وقتی این نیزه از دل زریر گذشت و او را از پای در آورد، ایرانیان از دور با دیدن این که کمانگیران ایرانی از تیر انداختن دست برداشتند، آگاه شدند که سپهبدشان از پای در آمده است[17].
در همین متن، چند بند جلوتر از بستور، فرزند زریر سخن میرود که هنگام کشته شدن پدر هنوز کودک بود و با این وجود از عمویش گشتاسپ اجازه خواست تا به میدان رود و کین پدر را بستاند. اما گشتاسپ که میترسید در نبر با خیونان کشته شود، به او گفت که “تو نابرنایی و دفاع رزمها ندانی و انگشتت بر تیر استوار نیست.[18]” با این وجود، وقتی بستور به نیرنگ اسب و زرهی به دست میآورد و در نبرد دلاوری میکند، گشتاسپ به او اجازهی نبرد میدهد، و از ترکش خود تیری بیرون میآورد و به او میسپارد[19]. بار دیگر وقتی ویدرفش برای نبرد با او اسب میخواهد، همان نیزه را که درست به همان شکلِ پیشین توصیف شده بر دست میگیرد و به میدان میشتابد. آنگاه ویدرفش نیزه را به سمت بستور پرتاب میکند، اما بستور انگار نیزه را در هوا میگیرد، اما آن را به سوی دشمن باز نمیافکند. چون روان زریر به او میگوید که نیزه را از دست بدارد و تیری از کمان برگیرد و به این ترتیب بستور با تیری که به قلب ویدرفش میزند، انتقام خون پدرش را میگیرد[20].
در این روایت، اوج ماجرا، هنگامی است که بستورِ کودک انتقام خون پدر را از ویدرفش جادوگر میگیرد. این صحنه با چرخش مهمی در سلاح شناسی ایرانیان قدیم همراه است. نیزه، که در عصر هخامنشی سلاح اصلی و افتخار آفرین پارسها بود، در این متن به صورت سلاح دشمنی جادوگر بازنموده شده است، و هربار هنگام اشاره به آن، با این عبارتِ طولانی توصیف میشود که: ” فرَش ای اَفسودَگ ای دیوان اندر دوشوخ پد خِشم اود زَهر دیستَگ، پد آبی بَزَگ کَرد” (نیزهی افسودهای که دیوان در دوزخ به خشم و زهر ساخته و به آب بزه آلوده بودند.)
از سوی دیگر، سلاح محبوب بستور و ایرانیان گویی کمان است. چون گشتاسپ به بستور میگوید که هنوز جوان است و انگشتش بر تیر استوار نیست، هنگام تایید توانایی جنگی وی تیری به او میبخشد، و در نهایت هم بستور با تیری ویدرفش را از پای در میآورد. در ضمن این نکته را هم باید در نظر داشت که روان زریر – که مردی مقدس محسوب میشود، پسرش را راهنمایی میکند تا نیزه را از دست بدارد و تیر را به کار برد. به این ترتیب در متون کهن ایرانی، گاه با رقابت دو سلاح روبرو میشویم، که یکی از آنها عبارت است از نیزه، و دیگری کمان.
متن یادگار زریران، با توجه به ساختار و عناصر زبانشناختی موجود در آن، احتمالا در اواسط عصر اشکانیان در ایران شرقی نگاشته شده است. این بدان معناست که این متن، با وجود عناصر مفهومی زرتشتی آشکارش، محصول دورانی است که شاهانی روادار و گاه مهرپرست بر ایران حاکم بودند، که تبارشان پارتی بود و چنان که خواهیم دید، سلاح سازمانیشان کمان بود، و نه نیزه.
اشاره به کمان در یادگار زریران بدان معنا نیست که این سلاح در اعصار کهنتر بیاهمیت بوده است. نیزه و کمان به شکلی جالب توجه بر بقایای باز مانده از دوران هخامنشی هم دیده میشوند. در واقع بر لوحها، مهرها و کاشیکاریهای گوناگونی که از دوران هخامنشیان باقی مانده است، یک زوج اسلحه وجود دارند که بسیار تکرار میشوند و عبارتند از نیزه و کمان. کسنوفانس در تربیت کوروش بر این نکته تاکید میکند که پارسیان فرزندانشان را در فن سوارکاری، کمانگیری و نیزهوری پرورش میدادند، و اقتدار ایشان را نیز به همین سه عنصر مربوط میداند. همچنین در کتیبهی بیستون، داریوش در دستش کمانی را گرفته، و دو نفری که پشت سرش ایستادهاند، به ترتیب کمان و نیزه در دست دارند.
با این وجود در عصر هخامنشیان، کمان و نیزه با وجود اهمیتی که در تمدن ایرانی داشتهاند، از موقعیتی همپایه برابر نبودهاند. اگر از نقشمایهی بیستون – که مربوط به سال 520 پ.م و ابتدای حکومت داریوش و نظم نوی اوست- بگذریم، نقش کمان معمولا بر آثار کوچک و تقریبا عامیانه دیده میشود. مهر مشهور داریوش که در آن شاه سوار بر گردونهای در حال شکار شیر با تیر و کمان است، نمونهای از این امر است. با این وجود، منحصر بودن نقش کمانداران بر آثار کوچک نباید به اهمیت اندکشان تعبیر شود. چرا که داریوش بر سکههای زرین دریک نیز نقش کمانداری پارسی را حک کرده بود و این نقشی بود که تا دو و نیم قرن بعد همچنان جایگاه خود را بر سکههای هخامنشی حفظ کرد. با همین اشاره میتوان سخن حاکمان دولتشهرهای اسپارتی را بهتر دریافت که از این شکایت داشتند که شاهنشاه ایران با چند هزار کماندار پارسی – منظور سکههای طلای ایرانی است که به عنوان رشوه به سیاستمداران مخالفش پرداخت میشد- یونان را تسخیر کردهاند. با این وجود، اشارهی شاه اسپارت به کمانداران پارسی، تا حدودی گمراه کننده است، چرا که با یک نگاه دقیق به نقش دریکهای هخامنشی، میتوان دریافت که سربازان پارسی بر این سکهها در یک دست کمان، و در دست دیگر نیزه گرفتهاند. نیزهی یاد شده، گویا در یونان همچون تیری بسیار بزرگ تفسیر شده و از این رو کل تصویر به کمانگیران منسوب شده باشد. اما اگر نقش دریک را در کنار متون پارسی باستان بگذاریم، به روشنی میبینیم که طراحان این نابترین سکهی جهان باستان، به سادگی دو سلاح اصلی ارتش شاهنشاهی را در دست سربازان پارسی نقش کردهاند. حتی در دریک هم نیزه ب رکمان برتری دارد، چرا که سربازِ دریکی نیزه را در دست راست و وضعیتی جنگی گرفته است، اما کمان را در دست چپ و به صورت نوعی سلاح یدکی نگاه داشته است.
به همین ترتیب کمان، در دیوارنگارهها و نقش برجستههای تخت جمشید هم باقی مانده است. سربازان نیزهداری که بر پلکان تخت جمشید صف بستهاند، گهگاه کمانی بر دوش دارند و بسیاری از آنها ترکشی را همراه خود حمل میکنند. آنان نیز نیزه را در وضعیتی جنگی –با سرنیزهی به هوا افراشته- در دست گرفتهاند، و کمان را بر دوش انداختهاند. یعنی تقریبا همان وضعیتی را مجسم میکنند که بر دریکها میبینیم. از نظر اسناد نوشتاری هم، نام کمان در متون رسمی هخامنشی نیامده و گذشته از نقش رستم که در آن داریوش خودانگارهی خود را با مهارتش در به کار گرفتن کمان و نیزه ترسیم میکند، معمولا این نیزه است که در متون مورد اشاره واقع میشود. به این ترتیب، آشکار است که کمان، با وجود اهمیتی که در عصر هخامنشی داشته و رسمیتی که در ارتش داشته، در مرتبهای فروپایهتر از نیزه قرار میگرفته و از نمادپردازیهای غنی آن بیبهره بوده است.
در مقابل، نیزه گذشته از آثار کوچکی مانند مهرها و لولها، بر دیوارنگارهها و آثار سترگ نیز نقش میشده است. چنان که خشایارشا، و اردشیر در آن هنگام که تخت جمشید را میساختند، آن را با نگارهی سربازانی آراستند که لباسی پارسی و مادی بر تن داشتند، و با وجود آن که به سلاحهایی مانند شمشیر و کمان و دشنه مجهز بودند، اما این همه را بر لباسهای خود میآویختند و تنها نیزه را با سربلندی بر دست میگرفتند. همچنین در مهرها و نگارههای تبلیغاتیای که چیرگی سربازان پارسی بر شورشیان را نشان میدهد، معمولا این پارسی نیزه دار است که دشمن را از پای در میآورد. چنان که در مهر مشهوری که چیرگی پارسیان بر یونانیان را نشان میدهد، چنین چیزی را آشکارا میتوان دید. نکتهی مهم آن که در این مهر سرباز یونانی نیز نیزه به دست دارد. اما به خاطر پیاده بودن و برهنه بودنِ آشکارش نسبت به سرباز زرهپوش و نیزهدار پارسی از موقعیتی فرودست برخوردار است.
نقش رو و پشت دریک طلای پارسی
سربازان پارسی (راست) در نبرد با سکاهای تیزخود (چپ)
کمان، با وجود اهمیتی که در دوران هخامنشی داشت، پس از انقراض این دودمان و سر بر کشیدن اشکانیان جایگاهی برتر یافت. اشکانیان نیزهی پارسی را از دست نهادند، و شمشیری بلند و دو دم را جایگزین آن کردند. این همان شمشیری است که معمولا در دست تندیسهای اشکانی دیده میشود. شمشیر اشکانی شمشیری بسیار بلند و سنگین بوده که با دو دست به حرکت در میآمده و حدود هزار سال بعد نسخهای از آن در قرون وسطا به عنوان شمشیر شوالیههای اروپایی رسمیت یافت.
اشکانیان، با وجود اهمیتی که برای شمشیر بلند قایل بودند، سلاح سازمانی خود را کمان قرار دادند. سورنای افسانهای در آن زمان که برای نبرد با کرزوس رویاروی لژیونهای رومی قرار گرفت، سوارکارانی سبک اسلحه به همراه داشت که کمانگیرانی چیره دست بودند، و با جنگ و گریز و حمله کردن و ترکیب هجوم و بازگشتن و تیر باریدن به هنگام عقب نشینی رومیان را کشتار کردند. شکست کرزوس و نابودی سپاه روم در برابر کمانگیران سوارهی سورن به قدری برای تمدن غربی تکان دهنده بود که هنوز هم واژهی فارسی پارتیزان (پارتیکان) در زبانهای اروپایی برای اشاره به همین شیوهی جنگیدن به کار برده میشود.
پارتیان همچنین نقش کمان را به عنوان نماد سکههای خویش برگزیدند و آن را بر پشت سکههای خویش نقش میکردند. چنان که در تصاویر زیر میبینید، پشت سکهی مهرداد اول (1)، فرهاد سوم (2)، و اردوان دوم (3) با نقش کمانگیری نشسته تزیین شده است. این نقش در سکههای بسیاری تکرار میشود. چنان که پارتامسپ، شاهزادهی پارتی که دست نشاندهی رومیان بود و با حکم ترویانوس بر اشروسنه حکومت میکرد نیز نقشی مشابه را بر سکهی خود حک کرد (4). نقشی مشابه بر پشت سکهی سنابار – حاکم محلی مرو در حدود 50-65 .م – نیز دیده میشود (5).
در تصویر بالا شکل بزرگنمایی شدهی کمانگیرهای اشکانی را که زمینهشان جدا شدهاند، میبینید. در اینجا به روشنی از نیزه خبری نیست و با کمانگیری روبرو هستیم که بر زمین زانو زده و مشغول تیر در کمان نهادن است.
اشکانیان، با وجود آن که کمان را ارج مینهادند، اما نیزه را نادیده نمیگرفتند. یکی از مهمترین رستههای ارتش اشکانی از سوارههای زرهپوشی تشکیل میشد که دنبالهی مستقیم سواره نظام سنگین اسلحهی هخامنشی بودند، از نظر لباس و تجهیزات با آنچه که بعدها در دوران ساسانی مرکزیت یافت، شباهت داشتند. این سواره نظام، همچون پیشینیان هخامنشی خود از سربازانی کاملا زرهپوش تشکیل یافته بود که نیزهای بلند را حمل میکردند و این با سوارههای سبک اسلحهی کمانداری که با رهبری سورنا رومیان را شکست دادند، متفاوت بود.
سواره نظام سنگین اسلحه و سبک اسلحهی پارتی
وقتی اشکانیان به دست ساسانیان از میان رفتند، بار دیگر دودمانی پارسی بر ایران حاکم شد که خود را وارث سلسلهی هخامنشیان میدانست. ساسانیان با این وجود ترکیبی در میان تمام سنتهای پیش از خود به وجود آوردند. به این معنا که نیزهی هخامنشی را احیا کردند، بی آن که شمشیسر بلند و کمان پارتی را از دست بنهند.
در بسیاری از دیوارنگارههای سنگی، شمشیری بزرگ و اشکانی در دست شاهنشاهان ساسانی دیده میشود، و بشقابها و ظروفی که شاه را در حال کمانگیری و شکار نشان دهد هم اندک نیستند.
بشقابهای نقرهی ساسانی با نقش شاه کمانگیر
به همین شکل، تصویر شاه در حالی که به سبک پارتیان شمشیری بلند را در دست دارد و آن را در میان پاهایش بر زمین نهاده و به آن تکیه کرده، در بسیاری از نقاشیها و نگارههای روی بشقابهای ساسانی دیده میشود. با این وجود، برترین لایه از طبقهی ارتشتاران در ایران عصر ساسانی به اسواران یا سواره نظام سنگین اسلحهی نیزهدار مربوط میشد. این سربازان، ساز و برگی بسیار پیچیده داشتند و غرق در جوشن و زره بر اسب مینشستند و اسبهایشان هم زرهپوش بودند.
سلاح اصلی این سواران، نیزهای بسیار بلند و سنگین بود. ساز و برگ این سربازان نیز مانند شمشیر اشکانی، تا پانصد سال بعد در جریان شبکهای از وامگیریهای فرهنگی تا اروپا رفت و در آنجا به شکل گیری طبقهی شوالیهها انجامید که از نظر لباس و تجهیزات رونوشتی دقیق از اسواران ساسانی محسوب میشدند. امروز، اگر بخواهیم شکل اسواران ساسانی را در ذهن مجسم کنیم، باید به تصویری بسنده کنیم که با تکیه بر فیلمهای هالیوودی، از بقایای اروپاییشان در قرون وسطا باز مانده است و از مجرای رسانههای عمومی تکثیر شده است.
اردشیر در حال نیزه بازی
هرمز دوم در حال نیزه بازی
شاهان شمشیر به دست:
خسرو
شاپور دوم
احتمالا قباد
خسروپرویز شمشیر به دست در نگارهای که فتح مصر به دست ایرانیان و نبرد سپاه ایران در حبشه را نشان میدهد. و اشراف ساسانی و شمشیرهای بلندشان به شکلی که در تنگه چوگان بازنموده شدهاند.
طبقهی اسواران نیز مانند نیزهداران هخامنشی چندان عالی رتبه بودند که شاهان جنگاورتر خود را به ایشان منسوب میکردند. چنان که خسرو پرویز، که توانست خاطرهی فتوحات داریوش و کوروش را زنده کند، خود را در تاق بستان در قالب یک اسوار بازنموده است، در حالی که نیزهی سنگین اسواران را بر دوش گرفته است.
5. طبقهی اسواران در زمان انقراض ساسانیان و ظهور اسلام تا مدتی باقی ماندند. در تاریخ اسلام از اسلام آوردن گروهی از اساوره – که جمع مکسر عربی اسوار است، – سخن رفته است، و بارها به شورشها و عملیات جنگی ایشان اشاره رفته است. این اساوره همان کسانی بودند که پس از پیوستن به ارتش اسلام، در فتح سرزمینهایی که دشمنان سنتی ایران محسوب میشدند –مانند شامِ رومی شده و بیزانس- یا قلمرو مورد ادعای ایران بودند – مانند مصر- نقشی برجسته ایفا کردند و از آنجا که به رسم باستانی خویش در رباطها –یعنی قلعههایی در نزدیکی مرزها- ساکن میشدند، مرابطون نامیده میشدند. اشاره به این نکته جالب است که همین رباطها نخستین خاستگاه تصوف اسلامی بود و بسیاری از صوفیان اولیه در رباطها ساکن بودند و حتی مانند ابراهیم ادهم در جهادها شرکت کرده و در جریان کشورگشاییها کشته میشدند. در حدی که در فرهنگ اسلامی، کلمهی رباط به زودی با خانقاه و خانهی درویشان و صوفیان مترادف شد. این یکی از مسیرهایی است که آیینهای مهرپرستی و خراباتی را –که در میان اسواران رواج داشت- برای توصف ایرانی و اسلامی به ارث رسید.
از دوران پیش از اسلام متونی انگشت شمار و اندک از نوشتارهای ایرانی بر جا مانده است، و از این رو نمیتوان تحلیل دقیقی در مورد ارتباط مفهوم نیزه با کلیدواژگان همسایهاش به دست داد. از این رو کاوش ما در ایران پیش از اسلام، خواه ناخواه با تکیه بر تصاویر و نقوش و دیوارنگارهها همراه است. اما پس از قرن دوم که آشوب هجوم تازیان فرو نشست و بار دیگر تمدن ایرانی قد راست کرد، به تدریج نشانههایی از بازسازی مفهوم نیزه و و کمان و ارتباط آن با هنر جنگاوری و عناصر اخلاقی نیز آغاز شد.
خسرو پرویز در لباس شهسواران زرهپوش – تاق بستان
در اشعار شاعران اولیهی ایرانی، اشارهی چندانی به نیزه به چشم نمیخورد. رودکی در اشعاری که از خود باقی گذاشته، تنها دو بار واژهی نیزه را به کار برده که در یک مورد آن، یعنی در دوبیتی مشهورِ زیر، آن را به عنوان واحد طول به کار گرفته است.
جایی که گذرگاه دل محزونست آن جا دو هزار نیزه بالا خونست
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند مجنون داند که حال مجنون چونست؟
واژهی کمان هم در اشعار این شاعر تنها دو بار به کار گرفته شده که یکی در ابیات پراکندهی باقی مانده از او، و دیگری در سوگنامهایست که برای ابوالحسن مرادی سروده است.
دقیقی اما، هنگامی که گشتاسپ نامه را میسرود، با دست و دلی بازتر از این دو واژه بهره جست.
وز آن گرزداران و نیزه وران همی تاختند آن بر این، این بر آن
به آوردگه رفت نیزه به دست تو گفتی مگر توس اسپهبد است
به آوردگه گشت و نیزه بگاشت چو لختی بگردید نیزه بداشت
کدامست گفتا کهرم سترگ کجا پیکرش پیکر پیر گرگ
بیامد یکی دیو گفتا منم که با گرسنه شیر دندان زنم
به نیزه بگشتند هر دو چو باد بزد ترک را نیزهای شاهزاد
پسر بود او را گزیده چهار همه رزمجوی و همه نیزهدار
به این ترتیب بار دیگر مفهوم نیزه و کمان و نمادشناسی مربوط به آنها، در ایران حیا شد، با این تفاوت که این بار در زمینهای اسلامی چنین میشد.
به این ترتیب، در یک جمع بندی کلی، اگر بخواهیم پرسش مرکزی خود، یعنی مفهوم و معنای کمان و نیزه در تاریخ فرهنگ ایرانی را پی بگیریم، با این منابع روبرو هستیم: منابع پیش از اسلام، که بیشتر تصویری و کمتر نوشتاری هستند، و منابع پس از اسلام که عناصر نوشتاری بیشتری – به ویژه در قالب شعر- از آن به جا مانده است. بر اساس این منابع، آشکار میشود که در زمان پیش از هخامنشیان نیزه به همراه کمان سلاحی محبوب در میان اقوام ایرانی بوده است. اما در زمان هخامنشیان نیزه و در عصر اشکانیان کمان اهمیتی بیشتر یافت، تا آن که در عصر ساسانی با وجود همعنان نمودن این دو سلاح، نیزه تا حدودی مرکزیت قدیمی خویش را بازیافت. آنگاه در زمان آشوب برخاسته از هجوم تازیان نمادپردازی مربوط به هردوی این سلاحها دچار رکود و انقراض شد، و تازه در قرن چهارم هجری بود که برخی از عناصر معنایی متصل به این دو تا حدودی احیا شد.
با تکیه بر این اسناد و مدارک، میتوان مفهوم نیزه و کمان و ارتباط آن با هنر جنگیدن و نظام اخلاقی و فلسفی ایرانیان باستان را رمزگشایی کرد.
6. کلید فهم مفهوم نیزه در ایران باستان را شاید بتوان در یکی از نخستین جایگاههای اشارهی رسمی بدان یافت. در نقش رستم، یعنی همان جایی که داریوش بر کتیبهی گور خود از نیزهی پارسیان سخن رانده است، کتیبهی دیگری در سینهی مقابل کوه قرار دارد که در آن از زبان داریوش چنین نوشته شده: “خدای بزرگ اهورامزداست که شکوهِ هستی را آفرید، که شادی را برای انسان آفرید، که خرد و کوشش را به داریوش شاه ارزانی داشت. داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا چنان هستم که دوستِ راستی هستم، و دوستِ کژی نیستم. کام من این نیست که توانا بر ناتوان ستم کند، و کام من این نیست که از ناتوان بر توانا ستمی رود. آنچه راست است، آن کام من است. مرد دروغزن را دوست نیستم. تندخو نیستم. به یاری اندیشهی خویش با شدت آن چیزهایی را که خشم مرا بر میانگیزند، مراقبت میکنم. سخت بر خویشتن چیره هستم. کسی را که یاور من است، او را متناسب با همکاریاش، پاداش میدهم، و آن را که آسیب میرساند، بسته به آسیبش، کیفر میدهم. نه مرا کام است که کسی آسیب برساند، نه آن که اگر آسیب رساند، مجازات نشود. آنچه کسی بر ضد کسی دیگر میگوید، باور نمیکنم، تا این که بر اساس قواعد درست بنماید. هرآنچه کسی متناسب با توان خویش (برای من) کند و یا به جای آورد، خوشنودم میکند. مرا کام بسیار است و نیک خوشنود هستم. از این گونه است هوش و فرمان من: چون آنچه را که کردهام ببینی یا بشنوی، چه در کاخ و چه در اردوی رزم، گذشته از قدرت اندیشه و خردم، این کردار من است. واقعیت آن است که کردار من چنین است: تا تنم توان دارد، در پایهی یک هماورد، هماوردی خوب هستم. چون با هوش و خرد به آوردگاه بنگرم، آن را که نافرمان است از آن که فرمانبر است تشخیص میدهم. چه با هوش، و چه با فرمان، نخستین کسی هستم که همراه با کردار خویش، میاندیشم. چه زمانی که نافرمانی را میبینم،و چه هنگامی که فرمانبری را ببینم. آزموده هستم، هم با دستان و هم با پاها. همچون سوار، سوارکار خوبی هستم. همچون کمانگیر، کمانگیری خوبم، چه پیاده باشم و چه سواره. همچون نیزهور، نیزه وری خوب هستم، چه پیاده و چه سواره….”
با مرور این متن، به روشنی میتوان چند نکته را دریافت.
نخست آن که داریوش در این متن خود را ستوده، و این با سایر نبشتههای وی که برای کسی به پایهی او به شکلی شگفتانگیز فروتنانه است، همخوانی ندارد. از این رو نظر مورخانی مانند بریان که این نبشته را به پسرش خشایارشا مربوط میدانند،پذیرفتنی مینماید. به این ترتیب، ما در اینجا با چکیدهی آموزههای داریوش از زبان پسرش روبرو هستیم. آموزههایی که در قالب انگارهای از داریوش بیان شده و برای نبشته شدن بر گور وی شایسته دانسته شده است.
اما آن چیست که تا این پایه اهمیت دارد؟ چرا خشایارشا برای کتیبهی آرامگاه پادشاهی که تمام جهانِ شناخته شده در آن عصر را فتح کرده، سه دهه بر آن فرمان رانده، و آن را به اوج و شکوهی خیره کننده رهنمون شده، چنین متنی را برگزیده است؟ متنی که در نگاه نخست به خودستایی فروتنانهی سربازی عادی شباهت دارد؟ به راستی برای داریوش که با توجه به کتیبهی بیستون، سرداری نابغه بوده، و بر اساس اسناد تخت جمشید از نبوغی در همین پایه در امر مدیریت و سازماندهی اقتصادی و کشورداری نیز بهرهمند بوده، چه متنی شایسته است؟ چرا نه در این کتیبه و نه در نبشتهی کمی قدیمیتری که خودِ داریوش در کنار آن نوشته و به نیزهی پارسیان اشاره کرده، به رخدادهای مهم زندگی او، و دستاوردهای افتخارآمیزش اشارهای نرفته است؟ چرا داریوش نگفته که تا رود دانوب پیش رفته، یا این که در زمان او کشاورزی و صنعت در تمام قلمرو نویسای زیر فرمانش توسعهای چشمگیر یافته؟ چرا از پیروزی دینی نخستین شاهِ یکتاپرستِ کامیاب سخنی نرفته؟ و از اصلاحات حقوقی وی حرفی در میان نیست؟ یک برداشت ساده لوحانه، آن است که داریوش و خشایارشا با وجود نبوغی که در امر کشورداری و کشورگشایی به خرج دادند، از درکی تاریخی بیبهره بودند و نتوانستند چیزی جز چند گزارهی مبهم در ستایش مفاهیمی مانند اهورامزدا و شادی و مردم را سر هم کنند، و چیزی بیش از هنر کمانگیری و سوارکاری و نیزه بازی نداشتهاند که به آن لاف زنند.
اما بر هرکسی که با تاریخ به قدر کافی آشنا باشد، آشکار است که حقیقت چنین نبوده است. داریوش آشکارا بر موقعیت تاریخی خویش آگاه بوده است. در واقع، کتیبهی بیستون گذشته از آن که بزرگترین سنگ نبشتهی جهان، و نخستین و واپسین سنگ نبشتهی معرفی کنندهی خطی جدید و موفق است، نخستین گزارش تاریخی دقیقِ شاهی پیروزمند در جهان باستان هم هست. داریوش در بیستون با دقتی در خور، به مکانها و زمانهای دقیق جنگها اشاره کرده، نام سرداران موثرِ یاور یا دشمنش را ثبت کرده، گاه به تلفات و دلایل شورشهای اقوام ایرانی اشاره کرده، و در تمام موارد از تخطئه و بدگوییهایی که در کتیبههای شاهان پیش از خودش رواج داشته، خودداری کرده است. با توجه به پایداری شگفتِ نظامی که داریوش بنا نهاد و خشایارشا توسعهاش داد، چنین مینماید که این دو را نتوان به سادهلوحی و خودستایی سطحی متهم کرد. به خصوص که مواردِ ذکر شده در کتیبهی دوم، در غیابِ اشاره به شوکت و محبوبیت و پیروزیهای داریوش، در شرایطی که دشمنانش مانند هرودوت و کسنوفانس و آیسخولوس بارها بدان اشاره کردهاند، برای ستودن شاهی مانند داریوش به راستی فروتنانه و فرودستانه مینماید.
بنابراین تنها یک پاسخ باقی میماند: خشایارشا میتوانسته هنگام اشاره به میراث پدرش، او را به خاطر پیروزیهای نظامیاش، پشتیبانیاش از دینی یکتاپرستانه، وضع نظامی حقوقی، برنامهریزی اقتصادی زیربنایی و بسیار کلان برای جهان و اجرای موفقیت آمیزِ آن، و بسیاری چیزهای دیگر بستاید. اما چنین نکرده، به سادگی بدان دلیل که حرفی مهمتر را در چنته داشته است. آن حرف مهمتر، همان است که در خوانشی سطحی به خودستایی سربازی ساده دل شبیه است، و در خوانشی عمیقتر، اثباتی است بر دقت نظر این شاهان، و ژرف نگریشان.
متنی که خشایارشا برای پدرش نگاشته، آشکارا توصیفی است از ویژگیهای داریوش، که او را محبوب اهورامزدا و کامیاب کرده است. چنان که در جایی دیگر نشان دادهام[21]، داریوش در کتیبههای خویش، شالودهی نظری آنچه که هویت ایرانی را بر میساخت را با دقتی در خور ستایش صورتبندی کرده است و از همین روست که کتیبههای او با آثار شاهان قبل و بعد از خود تفاوت دارد و گویی در مورد مفاهیمی فلسفی و کلیدواژههایی انتزاعی مانند بوم، شادی، و مردم سخن میگوید. تداوم این سبک از کتیبه نویسی در دودمان هخامنشیان نشانگر آن است که چنین قاعدهای برای صورتبندی مفاهیم اصلی برسازندهی “نرمافزار”ی که تمدن ایرانی بر مبنای آن شکل گرفته بود، همان گونه که در ابتدای کار و به دست بنیان گذارانش تشخیص داده و صورتبندی شد، در کل دویست سالی که نوادگان داریوش بر ایران زمین حکومت کردند، همچنان به رسمیت شناخته میشد و مورد پیروی قرار میگرفت.
کتیبهی نقش رستم نیز به همین ترتیب باید به عنوان بیانیهای در مورد مبانی نظری حکومت هخامنشیان وارسی شود. به گمان من سخنانی که در این کتیبه آمده، چندان به این امر که داریوش به راستی چقدر خوب سواری میکرده یا چقدر در نیزه بازی توانا بوده ارتباطی ندارد. به ویژه که داریوش در سنی بسیار زیاد در گذشت و بیتردید خشایارشا دست کم در ده بیست سال آخر عمر داریوش، پیرمردی را در کنار خود میدید که هرچند هم تنومند و قوی بوده باشد، مهمترین ویژگیاش سوارکاری و کمانگیری نبوده است.
در واقع محتوای این کتیبه بیش از آن که به خلق و خو و ویژگیهای شخص داریوش اشاره کند، به مفهومی بسیار بنیادین در تمدن ایرانی دلالت دارد، و آن مفهوم راستی است. مفهومی که در بطن پیکربندی مجدد مفهوم سوژه در دوران داریوش قرار گرفته است. راستی، و شیوههای رمزگذاری آن در قالب چیزها – نیزه و کمان- و رخدادها – نظم و انضباط حاکم بر بدن سرباز پارسی، شالودهی بازتعریفی بنیادین در مفهوم سوژهی انسانی در عصر هخامنشی بودند، و این دلیلی است که نگاشتن این متنِ غیرعادی را بر گور داریوش ضروری ساخته است. به طور خلاصه، دعوی من در این نوشتار آن است که همزمان با شکل گیری تمدن هخامنشی و بازسازی نظم سیاسی و اجتماعی جوامع باستانی در قالب نخستین دولت جهانی، شکل جدیدی از سوژه نیز ظهور کرد، و این منِ نوظهورِ پیروزمند، همان بود که در قالبی رسمی و به شکلی سیاسی در شکل سربازی پارسی بازنموده میشد. محور مفهومیای که نظام انضباطی نوظهورِ حاکم بر این سوژه را صورتبندی میکرد، راستی بود که به روشنی از نظام دینی زرتشتی وامگیری شده بود، در زمینهی انضباط ارتش پارس بیانی عینی و عملیاتی یافته بود، و در نهایت به بازسازی نظام اجتماعی نویسای جهان باستان در قلمرو میانی منتهی شده بود.
راستی که دقیقا با همین واژه – راستیه- در کتیبههای یاد شده مورد اشاره قرار گرفته، برابرنهادی است برای مفهوم اوستایی اَشَه که همان راستی معنا میدهد. اشه، مفهومی است که در ایران باستان سابقه داشته است، اما بر کشیده شدنش به مرتبهی محوری معنایی در منظومهای دینی و اخلاقی، کارِ زرتشت است. اشه در زبان اوستایی که به ایرانیان ساکن شرق ایران زمین تعلق داشته، برابرنهادی است برای واژهی سانسکریت رتَه. رته، که از نظر مفهومی با مفهوم تائوی چینی شباهتی دارد، در وداها به عنوان قانون و نظم حاکم بر گیتی معرفی شده است. رته یا اشه، آن قانون و قاعدهای است که کار طبیعت و گیتی بر اساس آن نظم میپذیرد. به این ترتیب، رته را میتوان تا حدودی به معنای نظم گیتیانه، یا قوانین طبیعت، یا قواعد حاکم بر هستی در نظر گرفت. چنین مینماید که اشه نیز در ابتدای کار دقیقا به همین معنا در زبانهای ایرانی شرقی رواج داشته باشد. در زبان فارسی باستان، همین واژه ارته خوانده میشده است که خویشاوندیاش با رتهی سانسکریت آشکار است. به این ترتیب در زبانهای فارسی کهن، واژهی ارته یا اشه برای اشاره به قانون و نظم حاکم بر گیتی به کار میرفته است[22].
نوآوری زرتشت در این میان آن بود که اشه را از مرتبهی مفهومی انتزاعی و هستی شناختی خارج کرد، و به آن باری اخلاقی داد. در کل، زرتشت نخستین کسی بود که نظام هستی شناختی خود را با دستگاه اخلاقیاش یکسان گرفت و به این ترتیب تمام رخدادها و چیزها و پدیدارها را با داوری اخلاقی مورد ارزیابی مجدد قرار داد. به این ترتیب، مفهوم اشه که تا پیش از آن همچون رته معنایی هستی شناختی و بیرونی داشت، به صفتی اخلاقی و درونی تبدیل شد. اشه، که در این معنا محور مرکزی آیین زرتشت است، عبارت است از همسو بودن و همراستا بودن بانظمِ حاکم بر گیتی، که به معنای رعایت کردن قواعد حاکم بر جهان، و یاری رساندن به نظمِ جاری در امور و چیزهاست. این ویژگی اخلاقی، همان است که اشه یا ارته نامیده میشود و اهمیتش در دین زرتشتی به قدری زیاد است که بزرگترین فرشتهی مادینهی زرتشتی –که مانند بزرگترین فرشتهی نرینه (وهومن) برساختهی خودِ زرتشت است،- اَرتَه وَهیشتَه یا اشَه وَهیشتَه (بهترین ارته/ اشه) نام دارد. همچنین پیروان دینِ زرتشتی اشهوَن یا ارتَهوَن نامیده میشوند به معنای نگهدارندهی اشه و دادگر است.
برجستگی مفهوم اشه زمانی آشکار میشود که دریابیم خودِ اهورامزدا و اهریمن، به نوعی وامدار اشه هستند. در واقع اهورامزدا از آن رو موجودی نیکو و پیروزمند است که به خاطر خردِ زیادش (مزدا بودنش) اشه را میشناسد و آن را پیروی میکند. به عبارت دیگر، خودِ اهورامزدا نمونهی غایی اشهون بودن است. اهریمن هم به دلیل کم خردی اش، از اشه پیروی نمیکند و به همین دلیل موجودی بدکار است و در نهایت شکست خواهد خورد. به این ترتیب، اشه/ ارته مفهومی است پیشینی و غایی که حتی خدایان هم بر مبنای آن سنجیده میشوند و محک میخورند.
اشه، در قالب مجموعهای از نمودها و رفتارها در جهان مادی تعین مییابد. مهمترین عنصرِ برخاسته از اشه، راستی است. یعنی کسی که به اشه پایبند است، کرداری درست و سازگار با قوانین گیتی دارد، و از این رو راست کردار محسوب میشود و راست میگوید و از دروغ میپرهیزد. اشه در واقع همچون تائو راهی است که گیتی و مینو در آن جریان دارند، و کسی که در امتداد این راه باشد، و راستای آن را در پیش بگیرد، راست است. بقیه، که نسبت به این راه انحرافی دارند یا در مسیری واژگونهی آن حرکت میکنند، اسیر دروغ شدهاند و به همین دلیل محکوم به شکست هستند.
به این ترتیب، مفهوم اشه پیوندگاهی بوده که نظام هستیشناختی و اخلاقی ایرانیان باستان را به هم متصل میکرده است. آنچه در راستای نظم حاکم بر گیتی باشد، راست و درست است، و هرچه از آن فاصله بگیرد، نادرست و اهریمنی و دروغین است. به این ترتیب، پاس داشتن این نظم و حتی یاوری رساندن به آن، امری اخلاقی محسوب میشود که فرد را از گمراهی و نابودی میرهاند.به روشنی میتواندید که چنین منظومهای از مفاهیم تا چه پایه به کارِ بر ساختن نظامی انضباطی و ساختاری برای پیکربندی مجدد سوژه میآیند. به ویژه که اشه به خاطر ماهیت درونی و انتخاب مدارانهاش، به شکلی از انضباط درونی، و بنابراین به زایش نظامهای شخصیتی نیرومندِ خودمدار منتهی میشود. این همان است که به گواهی مورخان یونانی و آثار به جا مانده از دستاوردهای تمدن هخامنشی، در نیمهی هزارهی نخست پ.م، پیدایش منهایی نوظهور و بیسابقه را ممکن ساخت. منهایی که در سرمشقی متمایز با آنچه تا پیش از آن وجود داشت، ابرقهرمان خویش –یعنی خودانگارهی شاهنشاه- را با عبارتهایی چنین فروتنانه و در عین حال چنین پرمعنا – و صد البته بیسابقه- صورتبندی میکردند، در اساطیر ملل همسایه در قالب پهلوانانی مانند پرسئوس نمود مییافتند، و در سطح عملیاتی به برنامههایی بسیار جاه طلبانه مانند برنامهریزی اقتصادی متمرکز برای کل جهان متمدن و حفر کانال سوئز دست میزدند.
از دید من، تردیدی وجود ندارد که نخستین قهرمان این موجِ جدید تعریف من در جهان باستان، کوروش هخامنشی بوده است. کوروش، همان ابرقهرمان افسانهای و نیمه خدایی افسانهای بود که در خاطرهی قومی و روایتهای تمام اقوامی که مطیعش شدند، گرامی داشته شد، محور اسطورهپردازی واقع شد، و مورد تقلید قرار گرفت. چنان که در نوشتاری دیگر نشان دادهام[23]، کوروش بر اساس برنامهای سنجیده و آگاهانه کار فتح جهان را آغاز کرد و آن را به سرانجام رساند. کوروش بیتردید در بهرهبرداری از سرمشق نظری زرتشت، پیشگام نبوده است، چرا که دست کم پنج قرن این دو را از یکدیگر جدا میکند. با این وجود، او نخستین کسی بود که به شکلی موفقیت آمیز از سرمشق نظری زرتشت در ابعادی جهانی استفادهی سیاسی کرد و کاربرد نظام اخلاقی فراگیر زرتشتی را که بر هستی شناسیاش مسلط بود را برای بازسازی عملیاتی سوژهای منضبط و نیرومند دریافت. از این رو وی را باید دنبالهروی راهبردی دانست که شاید نخستین بار توسط گشتاسپ، حامی سیاسی زرتشت تشخیص داده شده باشد.
هرچند کوروش موسس این چارچوب نوینِ تعریف سوژه، نخستین سازمان دهندهی نیروهای آزاد شده در این مجرا و مبلغ بزرگ آن بود، با این وجود از آرای او و برداشتهای وی دربارهی این منِ نوظهور هیچ اطلاعاتی به روزگار ما نرسیده است. از روایتهایی که در کوروشنامههای یونانی و ردپاهایی که در خودِ اسناد هخامنشی باقی مانده، میدانیم که کوروش کارهای خود را صورتبندی کرده و سنتی محکم و استوار را بنا نهاده که توسط جانشینانش به اشکال گوناگون دنبال شده است. در هر حال، نخستین اسناد مستقیمی که از صورتبندی این سوژهینوظهور در دست داریم، به داریوش و پسرش خشایارشا مربوط میشود.
داریوش، آشکارا در تمام نوشتارهایش اصرار بر آن دارد که هوادار و پاسدار اشه است. به گمان من، این چارچوب نظری و این برداشت در ابتدای کار توسط کوروش ابداع و سازماندهی شد، و احتمالا در آغازِ کار مفهومی سیاسی بود و با زرتشتیگری دینی هم ارتباطی چندین نزدیک نداشت. با توجه به این که حلقهی شاگردان زرتشت، و احتمالا خود زرتشت به انجمنی مرموز اما بسیار اثرگذار و نیرومند به نام گروه مغان تعلق داشتهاند، و همین مغان آموزش و تربیت کوروش را بر عهده داشتهاند، چنین مینماید که نظامی اخلاقی و ساختاری انضباطی از زمان حاکمیت دودمان کوروش در انشان و عصر کیانی وجود داشته باشد که زیر تاثیر گفتارهای زرتشت، اشه و ارته را همچون محوری برای وفاداری سیاسی و سازماندهی اجتماعی نیز مورد استفاده قرار میداده است. در این راستا، شاید بتوان پیروزی شگفت انگیز کوروش و پایداری غیرعادی نظام سیاسیای که او بنیان نهاد را درک کرد. هخامنشیان به اصولی وفادار بودند که شکل عملیاتی شدهی برداشت هستیشناختی- اخلاقی زرتشت بود. نسخهای که احتمالا توسط کوروش ابداع شده بود، توسط کمبوجیه به کار بسته شده و تکمیل شده بود، و به دست توانای داریوش صورتبندی شد و قالبی پایدار و تثبیت شده به خود گرفت. از این رو، هنگامی که در کتیبههای داریوش بارها و بارها به واژهی داتَه (داد) بر میخوریم، و اصرار او را در نمایش این نکته که شاهی دادگر است، میبینیم، به این نتیجه میرسیم که او و جانشینانش در این منظومه از مفاهیمی چیزی را در نظر داشتهاند که از افتخارات نظامی یا اقتصادی برجستهتر و مهمتر بوده است.
داریوش و بعدها سایر شاهان هخامنشی، واژهی داد را تقریبا به همان مفهوم امروزین ما به کار میبردهاند. داد قانونی عادلانه بوده که روابط میان مردمان و اقوام را تنظیم میکرده و بنابراین از این که توانا بر ناتوان و -این دومین نکته شاهکار اصلی است!- ناتوان بر توانا ستم کند، پیشگیری میکرده. داریوش بارها تاکید کرده که اقوام تابع او داته را پذیرفتند و رفتارخود را بر اساس داد و قانون پارسیان تنظیم کردند. موجی از فعالیتهای حقوقی که در همین زمان در میان اقوام تابع ایران در گرفت، نشانگر آن است که داد گذشته از قواعد موضوعهی تمدن هخامنشی، تا سطح قواعد دینی و حقوقی درونِ اقوام تابع پارسیان نیز شاخه دوانده است. هرودوت از این که شهربان سارد برای یونانیان قانون وضع کرد سخن میگوید، و قوانین یهود نیز در عصر اردشیر به دست کاهنانی یهودی که سالها در بابل و بین ایرانیان زیسته بودند تدوین شد.
به این ترتیب وقتی در کتیبهی نقش رستم بلافاصله پس از نام اهورامزدا، دو واژهی مردم و شادی را میبینیم، و بلافاصله پس از آن میخوانیم که داریوش شاه میگوید که من دوست راستی هستم و دوست کژی نیستم، در مییابیم که بار دیگر با یکی از کلیدواژگان مهم برسازندهی تمدن ایرانی در آغازگاههای خود روبرو شدهایم. راستی، چیزی است که آشکارا در اینجا مورد تاکید واقع شده است. پس از آن، تا چند بند بعد، گویی مفهوم راستی از زبان داریوش تعریف میشود. این تعریف با آنچه در مورد داته در بیستون و متون دیگر گفته شده، همگون است. راستی، آن است که کسی بر دیگری ستم نکند، دروغگو مورد پشتیبانی واقع نشود، و از همه مهمتر این که زمام اختیار فرد به دست خشم نباشد. داریوش در دو جملهی پیاپی، بر این نکته که خشم خویش را با نیروی اندیشه لگام زده، و این که امیال خود را تحت فرمان دارد، تاکید کرده است. جمع بستن این دو، ما را به این نتیجه میرساند که انگار راستی، به شکلی با انضباط درونی پیوند دارد. انضباط درونی، که محور اصلیاش تعویق لذت است، با شکلی از کنترل خودآگاهِ عواطف و هیجانها، و الگویی از چیرگی بر امیال و برانگیختگیها پیوند دارد. الگویی که در آیین زرتشتی در قالب چیرگی بر دیو اَئیشمَه (خشم) صورتبندی شده، و به شکلی کاملتر و عملیاتیتر در کتیبهی نقش رستم رد پایش را میبینیم.
باقی کتیبه، گویی الگوها و سنجههای دستیابی به راستی را نشان میدهد. داریوش به عنوان شاهی توانمند و دادگستر که از اشه پیروی کرده و بنابراین محبوب اهورامزدا قرار گرفته، داته را وضع کرده و بدان پایبند بوده، و در نهایت راستی را برگزیده و به سرانجام رسانده، به عنوان الگویی آرمانی برای بازنمودن نتایج عینی پیروی از راستی معرفی شده است. داریوش کسی است که دستخوش خشم و شهوت نیست، خرد او را راهبر است، کسی را بیهوده مجازات نمیکند، و از مجازات بدکاران پروایی ندارد، سخن دیگران را جز بر اساس قواعدی منطقی باور نمیکند، و قدرشناس نیکیهای دیگران است. این متغیرهای روانشناختی، با سنجههایی زیست شناختی و بدنی نیز پیوند دارند. از جمله آن که داریوش مردی توانا و زورمند است. در جملهای که به غایت فروتنانه، و در عین حال انباشته از کرامت نفسی دقیق است، داریوش ادعا میکند که “به قدری که تنش توان دارد، هماوردی نیک است”. او همچنین سوارکار، کمانگیر، و در نهایت نیزهوری شایسته نیز هست.
به این ترتیب، کتیبهی نقش رستم، مانند سایر کتیبههای هخامنشیان، از دید من بدان دلیل در تاریخ فرهنگ ممتاز و یگانه است که در چارچوبی بسیار انتزاعی و بسیار سنجیده و ژرف، مفاهیمی بنیادی را که تمدنی نوساخته و نوظهور بر اساس آن شکل گرفتهاند، در شیواترین و کوتاهترین شکل ممکن صورتبندی میکند. اهورامزدا (مقدسِ دانا)، داد، بوم، مردم، شادی، راستی، دروغ، و مفاهیمی از این دست، گذشته از آن که در این کتیبهها معرفی شدهاند، به راستی در طول تاریخ پذیرفته شده و زیربنای دستگاه فکری ایرانیان را بر میساختهاند. یک شاهد کوچک بر این مدعا آن است که تمام این کلیدواژگان در تمام بیست و پنج قرنی که از عمر تمدن ایرانی در شکل کنونیاش میگذرد، با همین معناهای ثابت به کار گرفته میشدهاند، و همواره هم در مرکز بحثهای نظری و چارهاندیشیهای عملی قرار داشتهاند.
7. اما ارتباط تمام این حرفها با نیزه چیست؟
نیزه را چنان که گفتیم، در پارسی باستان اَرشتیش یا ارش مینامیدند. که نام آرش و آستیاگ نیز از آن گرفته شده است. واژهی پهلوی آن، چنان که در یادگار زریران آمده، فرَش () بوده است. نیزه گذشته از جایگاه مهمی که در نظام ارتشی و نمادپردازی سیاسی عصر هخامنشی و ساسانی داشته، از این نظر هم اهمیت دارد که عناصری از دین زرتشتی را در خود باز مینمایاند. گذشته از اسطورهی آرش کمانگیر، که در عصر اشکانی به شکل امروزینِ خود صورتبندی شد و با توجه به نامش شاید در ابتدای کار آرش نیزه انداز بوده و در زیر نفوذ فرهنگ اشکانی سلاح خود را به کمان تغییر داده باشد، خودِ نیزه هم ساختار و ویژگیهایی دارد که آن را به عنوان نمادی دینی و اساطیری ارزشمند میسازد.
نام پارسی نیزه، یعنی اَرشتی (arshti) با رستی (rsti) سانسکریت همریشه است و این هر دو از بنواژهی پیش هند و اروپایی رس-تی (rs-ti) گرفته شدهاند که با شتاب رفتن و هل دادن معنا میدهد. صفت نیزهور، که داریوش خود را با آن مینامند، آرشتیکَه است که از پسوند نسبتِ “–یک” به همراه ارشتی ساخته شده است. این واژه با اَرشتیبَرَه به معنای نیزهدار یا حامل نیزه (نیزهبر) فرق میکند که منصبی والا بوده و چنان که گفتیم خود داریوش مدتی در دربار کمبوجیه عهدهدارِ آن بوده است.
هرکس که با زبان پارسی باستان آشنا باشد، به سرعت با دیدن واژهی ارشتی، به شباهت آن واژهی اَرشتَه پی میبرد. ارشته، راستی معنا میدهد. به عبارت دیگر، عبارت راستی که در نقش رستم بارها در نزدیکی گزارههای مربوط به نیزه به کار گرفته شده، مترادفی دارد به نام ارشته، که راستی معنا میدهد. بر همین اساس، صفتِ اَرشتَه را ساختهاند که پارسا معنا میدهد و اسم امروزینِ ارشیا تغییر یافتهی آن است. جالب آن که در اوستا، ایزدبانوی راستی نیز ارشتاد یا ارشتات نام دارد و مترادف دیگر این واژه، اَردو است که در نامهایی مانند اردومنش –از سرداران ایران در تواریخ هرودوت- نمونهاش را میتوان دید. به این ترتیب ما با دو جفتِ ارشتی/ ارشته روبرو هستیم که این دومی با اردو مترادف است که آن نیز از نظر ریشه همان ارته/ اشه است. دانش زبان شناسی تاریخی نگارنده در حدی نیست که بتواند در مورد امکان همخانواده بودنِ این منظومه از واژگان اظهار نظر کند. پس تنها توجه خواننده را به این احتمال جلب میکند که شاید واژهی ارته/ اشه، با مترادف خود –ارشته- و در کنار آن با ارشتی همریشه باشند.
حتی اگر چنین هم نباشد، شباهت آوایی این مفاهیم به گمان من کافی است برای آن که به کار گرفته شدنشان در شبکهای به هم پیوسته از استعارهها و مفاهیم همزاد را دریابیم.
ارشتی به معنای نیزه است، و نیزه، راستترین اسلحه است. یعنی نیزه (ارشتی) به نوعی با راستی (ارشته) پیوند دارد. ارشتی و راستی نیز خود با اشه/ ارته مربوط است، و بنابراین نیزه نیز میتواند با اشه مربوط شود. از سوی دیگر، نیزه در عین حال، بلندترین اسلحه هم هست. شاید به استثنای دشنه، تنها اسلحهای که هم به عنوان سلاحی دستی و هم سلاحی پرتابی مورد استفاده قرار میگیرد، نیزه است. در عین حال، تنها سلاحی که در نبرد میان دو سوارهنظام سنگین اسلحه به کار میآید نیز همین است. چرا که معمولا هنگامی که سوارههای زرهپوش با هم درگیر شوند، با به کار بستن شمشیر کاری از پیش نمیبرند. برای از پا انداختن سربازان زرهپوش سواره، یا گرز لازم است، و یا نیزهای بلند و سنگین. در این حالت اخیر، سوارکار باید نیزه را در زیر بغل گرفته و به تاخت در خطی مستقیم به دشمن حمله کند. به این ترتیب بار دیگر میبینیم که نیزه هم با شکل راست خود، و هم با حرکت در یک جهت مستقیم مربوط میشود.
به این ترتیب، در میان تمام سلاحها، تنها نیزه است که موقعیتی چنین ممتاز دارد. از سویی آن را میتواند به عنوان نماد راستی در نظر گرفت، و از سوی دیگر سلاحی است که میتواند به عنوان محور تجهیزات یک سوارکار سنگین اسلحه – که ارجمندترین رستهی نظامی ایرانیان باستان بوده- در نظر گرفته شود. گذشته از این، نیزه تنها سلاحی است که به طور بدیهی و پیشینی با مفهوم راستی پیوند دارد، و این مفهوم راستی همان است که در کتیبهی بیستون برای نخستین بار به عنوان کلیدواژهای سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و واژهی مقابلش- دروغ- درچارچوبی ایدئولوژیک نکوهیده شد. داریوش در کتیبهی نقش رستم بار دیگر به مفهوم راستی بازگشت و در پایان همان نبشتهای که از نیزهی سربازان پارسی سخن میگوید، سخن خود را با این جمله به پایان میبرد که: راه راست را ترک مکن، شورش مکن!
آشکارا در این بند، داریوش راستی را علاوه بر قاعدهای اخلاقی، به مفهومی سیاسی نیز بسط داده است، و جالب آن که درست همان گونه که سایر کلیدواژگانِ معرفی شده از سوی وی –مانند بوم، مردم، شادی، دروغ، پارس- تا روزگار ما در زبان فارسی باقی مانده و محور تعریف هویت ملی ما شدهاند، راستی نیز چنین سرنوشتی پیدا کرده است. به این شکل، عنصری مانند نیزه، به محوری برای نمادپردازی و گرانیگاهی برای تحول استعارهها و مناسک تبدیل شد. هنرِ به کار بردن نیزه با راستی و رادی پیوند یافت، و تزیینات نیزه تعیین کنندهی رسته و پایگاه نظامی فرد شد.
با توجه به تواریخ هرودوت میدانیم که شیوهی نگه داشتن نیزه در دست، نشانگر آمادگی برای نبرد، فرمانبرداری، یا سرکشی بوده است. چنان که او بارها به این نکته اشاره میکند که سربازان انوشتیه هنگام رژه بنا به سنت نوک نیزههایشان را به سمت زمین میگرفتند. همچنین این رسم در میان نیزه داران پارسی وجود داشته که هنگام مراسم رسمی و شرایط صلح نوک نیزههای خود را به سمت زمین فرود میآوردهاند[24]. در جایی دیگر، از اوروند، شهربان فریگیه سخن میرود که “هزار پارسی نیزهدار” را زیر فرمان داشت[25]. هرچند وقتی بر ضد داریوش طغیان کرد، این سربازان به او وفادار نماندند. بغوآس، که نمایندهی داریوش بود، وقتی به نزد این سربازان رفت، دستور شاهنشاه را در مورد عزل اوروند به آنها ابلاغ کرد. سربازها هم نوک نیزههایشان را فرود آوردند و به این ترتیب به بغوآس نشان دادند که به فرمان شاه گردن مینهند[26]. از سوی دیگر با توجه به نگارههای تخت جمشید آشکار است که در برخی از مراسم و به ویژه در مورد سربازانی که به نگهبانی مشغول بودند، عکس این وضعیت رواج داشته و سربازان یاد شده نوک نیزهها را به هوا بر میافراشتند.
نیزه به این ترتیب، برای مدتی به درازای ده قرن نماد اشه و راستی قرار گرفت. حتی پس از اسلام، ارزشها و آیینهای اسواران ساسانی از میان نرفت و پس از دو قرنی که صرف قد راست کردن بعد از ویرانی نظام فرهنگی باستان و بازسازی ارزشهای ایرانی به زبانی اسلامی شد، بار دیگر همین مفاهیم احیا شد. اسواران، در واقع همان کسانی بودند که پس از اسلام آوردن به عنوان غازیان و مرابطین در مرز حکومتهای اسلامی مستقر شدند و کشورگشایی مسلمانان اولیه را سازماندهی کردند. این طبقه، ارزشهای باستانی طبقهی اسواران را که بر محور راستی شکل گرفته بود، حفظ کردند و بعدها، وقتی از حالتی طبقاتی خارج شدند و در قالب جنبش فتوت به جریان اجتماعی نیرومندی تبدیل شدند، سه اصل اصلی اسواران را همچنان حفظ کردند که عبارت بود از حفظ سه راستی (راست بر اسب نشستن، راست راه رفتن، و راستگویی) و دستگیری از فقرا و حمایت از ستمدیدگان. هرچند در دوران پس از اسلام از پیوستگی مفهوم راستی با نیزه کاسته شد و جنبش فتیان به جای نیزه، بر محور شمشیر شکل گرفت که بحث در مورد آن جا و زمانی دیگر را میطلبد.
8. نیزهای که با راستی و اشه پیوند داشت را میتوان نشانگر نفوذ دین زرتشتی در نظام سیاسی و نظامی ایرانیان در عصر هخامنشی دانست. با این وجود، این را میدانیم که نیزه در تمام این مدت رقیبی نیرومند را در کنار داشت، و آن هم چیزی نبود جز کمان. این حقیقت که شاهان هخامنشی در برخی از موقعیتها خود را در حال کمانگیری تصویر میکردند، و این که به ویژه در عصر اشکانی کمان جایگزین نیزه شد، نشانگر آن است که نمادپردازی سلاحهای رزمی ایرانیان به نیزه محدود نبوده است.
اگر به منابع نوشتاری باقی مانده از آن روزگار مراجعه کنیم، به چند نکتهی مهم بر میخوریم. نخست آن که ایرانیان به دلیل اهمیتی که برای کمان قایل بودند، در میان اقوام جهان باستان تشخص یافته بودند. در ایلیاد، اشارههایی بسیار اندک به کمان وجود دارد، و سلاح اصلی پهلوانان آخائی و تروایی زوبین و شمشیر و سپر است. گرز که سلاحی ایرانی است در این میان غایب است، و کمان جز در دست پاریس که مردی زن باره و به نسبت ضعیف است، دیده نمیشود. همچنین تنها پهلوان مهمی که به ضرب تیر و کمان از پای در میآید، آخیلس است که به نامردی و به دست همین پاریس کشته میشود. در ادبیات یونانی اشارهای به استفاده از کمان در میان خدایان وجود ندارد، و تنها آتنای دوشیزه و اروسِ کودک است که برای شکار جانوران یا اسیر عشق کردنِ دل عشاق کمان را به کار میگیرند.
در ادبیات ایرانی اما، وضعیت واژگونه است. در میان خدایان و پهلوانان، به نام بسیاری بر میخوریم که کمان را به کار میبرند، و بستور و کرشاسپ و بعدها رستم تنها نمونههایی از آن هستند. در اوستا نیز، با یک نگاه میتوان دریافت که دست کم یکی از خدایان به عنوان ایزدی کماندار شهرت دارد و آن هم کسی نیز جز مهر. مهر با وجود آن که شمشیر و نیزه را نیز به کار میگیرد، اما به ویژه به خاطر گرزِ مخوفش که وجره نام دارد، و استفادهی دست و دلبازانهاش از کمان شهره است. در واقع، کمان و هنر کمانگیری با مهر پیوندی نزدیک دارد و رواج این سلاح در عصر اشکانی نیز با مهرپرست بودن بسیاری از شاهان این دودمان مربوط است.
کمان بر خلاف تمام سلاحهای دیگر، صرفا پرتابی است. بر خلاف شمشیر و سپر و گرز و تبرزین که جز در مواردی بسیار استثنایی پرتاب نمیشوند، و با گذر از استثنای نیزه که خصلتی دوگانه دارد و در دست و به هنگام پرتاب اهمیت خود را حفظ میکند، کمان همچون فلاخن تنها سلاحی است که تنها از فاصلهای دور تاثیر دارد و کارکرد آن صرفا پرتابی است. کمان سلاحی دوربرد هم هست. یعنی از راه دور تاثیر میگذارد و از این رو به پرتو خورشید شباهت دارد. به ویژه از آن رو که تیر، همچون نور در خطی راست حرکت میکند و به نیزهای کوچک و متحرک مانند است.
به این ترتیب، کمان از سویی با راستی و اشه، و از سوی دیگر با نور و خورشید و تاثیر از فاصله نسبت دارد، و به این ترتیب طبیعی است که سلاح محبوب مهر، خدای خورشید و عهد و پیمان، -و بعدها ایزد جنگ- باشد.
مهر در تندیسهای رومی، در حالی نمایانده شده است که با خنجری در حال کشتن گاو است. با این وجود، در مهریشت و وندیداد، او را در حالی میبینیم که بر گردونهی تک چرخ خود سوار است و با کمان بزرگ خویش بر بدعهدها و پیمان شکنان تیر مرگ فرو میبارد. نمادی از مهر هم که در شهر پرتوژ در یوگسلاوی یافت شده، نمادهای اصلی این خدا را نمایش میدهد که عبارتند از گل آفتابگردان، کلاغ، کمان، کلاه فریگی و خنجر. در ضمن این را هم بگوییم که پیوند مهر با کمان، به معنای دشمنی او با نیزه نبوده، و در روم نماد سومین مرتبه از سلسله مراتب مهرپرستان – که سرباز نام داشته،- یک نیزه بوده است. در ضمن این را هم بگوییم که مهر تنها خدایی است که سلاحی بسیار غیرعادی، یعنی داس را نیز در دست دارد، و از این رو کمی با کرونوسِ یونانی که او نیز داسی بلند را در دست میگیرد، شباهت دارد.
به این ترتیب، با وجود تنوع سلاحهایی که مهر به کار میگرفت، کمان همچنان نماد او محسوب میشد. در مهر یشت او را چنان توصیف کردهاند که بر پشت ارابهی خویش ایستاده و هزار زهِ کمان در اختیار دارد. زهِ کمان که یکی از مهمترین بخشهای کمان است و تاباندن و درست بستن آن خود فنی و هنری مهم بوده است، معمولا از رودهی گاوهایی درست میشده که برای مهر قربانی شده بودند و از همین رو قدرتِ تیرِ پرتابی را به نیت پاک و قدرت روحی ناشی از عهد نگهداشتنِ جنگجویان مهرپرست منصوب میکردند و آن را با تیرِ نور آفتاب که از دوردستها بر زمین فرو میبارد مانند میکردند. زه کمان، به این تعبیر، نماد فرهمندی هم بوده و دست کم یک نظریه وجود دارد[27] که بر مبنای آن دیادمِ یا سربندِ اشکانی که همچون نواری در دور سر بسته میشده، نمادی از زه کمان و بنابراین نمادی از فره ایزدی محسوب میشد.
به این ترتیب دیالکتیک نیزه و کمان در تاریخ ایرانِ پیش از اسلام را میتوان به صورت نوسانی تفسیر کرد که در میان منشهای زرتشتی –با مرکزیت اشه و راستی- و منشهای مهرپرستانه – با محوریت عهدشناسی و پیمان داری- وجود داشته است.
9. آنچه را که گذشت میتوان در چند گزارهی فشرده جمعبندی کرد:
نخست آن که بر اساس دادههای نوشتاری اندکی که از روزگار هخامنشیان به جا مانده، و بر مبنای مستندات غنیترِ تصویری بازمانده از عصر پیشااسلامی، میتوان فرض کرد که رمزگذاری پیچیده و غنیای بر سلاحهای جنگی ایرانیان حاکم بوده است. این رمزگذاری، در عصر هخامنشی بر نیزه به عنوان نماد راستی متمرکز بوده، و در عصر اشکانی به سوی رقیبِ مهرپرستانهی نیزه، یعنی کمان سنگینی کرده است. در عصر ساسانی بار دیگر اهمیت نیزه احیا شد و در دوران اسلامی هم تا حدودی دوام آورد.
دوم آن که سلاحهای یاد شده، به سرمشقهای اخلاقی/ دینی متفاوت، و دودمانهای شاهی گوناگونی مرتبط بودهاند. چنان که نیزه به عنوان نماد راستی و اشه، به آیین زرتشتی و دوران هخامنشی/ ساسانی بیشتر ارتباط داشت، در حالی که کمان به عنوان نماد عهد و پیمان و وفاداری به عهدهای دوستانه در عصر هخامنشی و به ویژه اشکانی برجستگی بیشتری یافت. شمشیر، که بحث در موردش به نوشتاری جداگانه نیازمند است، در عصر اشکانی دچار تحولی جدی شد و در دوران اسلامی به عنوان نماد جوانمردی و فتوت به آیینهای صوفیانه وارد شد.
سوم آن که رواج این مفاهیم نظامی در ابتدای عصر هخامنشی و صورتبندی مفهوم ابرانسان و پیکربندی خودانگارهی شاهنشاه در قالب آن، نمایانگر ظهور نظمی نو در صورتبندی مفهوم سوژه بود، و این کلیدی بود که برای فهم دگردیسی بنیادین نظامهای اجتماعی در آغاز دوران هخامنشی بدان نیاز داریم.
با توجه به این سه اصل، شایسته است هنگامی که به پارسیان نیزه دار تخت جمشید مینگریم، چیزی بیش از مردی با نیزهای در دست را ببینیم، و مفهومی انقلابی سوژهی نوظهوری را که پشت این قالب تصویری قرار گرفته است را ژرفتر مورد توجه قرار دهیم.
کتابنامه
بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، ترجمهی همایون صنعتیزاده، نشر توس، 1375.
توینبی، آرنولد، جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارات موقوفات دکتر افشار، 1379.
وکیلی، شروین، تاریخ دروغین یونان، نشر توس، 1386.
وکیلی، شروین، کوروش هخامنشی، انتشارات داخلی کانون خورشید، 1385.
وکیلی، شروین، بوم، شادی، مردم: درآمدی بر هویت ایرانی، 1384، منتشر شده در: www.soshians.net
کسنوفون، آناباسیس، ترجمهی احمد بیرشک، کتابسرا، 1375.
کنت، رولاند، گ. فارسی باستان، ترجمهی سعید عریان، انتشاران سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، 1384.
یادگار زریران، ترجمهی کتایون مزداپور، 1372.
Herodoti, Historiae, (ed. C. Hude) Oxford Classical Texts, 1988.
- هرودوت، کتاب 1، بند 34. ↑
- نقش رستم، D Na. ↑
- تخت جمشید، X Pi. ↑
- هرودوت، کتاب 3، بند 139. ↑
- هرودوت، کتاب 5، بندهای 40 و 41. ↑
- وکیلی، 1386. ↑
- وکیلی، 1385. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 41. ↑
- کسنوفون، 1375. ↑
- هرودوت، کتاب 1، بند 79. ↑
- توینبی، 1379. ↑
- هرودوت، کتاب 1، بندهای 99 و 100. ↑
- هرودوت، کتاب 1، بند 215. ↑
- ↑
- هرودوت، کتاب 5، بند 9. ↑
- یادگار زریران، بند 74. ↑
- یادگار زریران، بند 76. ↑
- یادگار زریران، بند 80. ↑
- یادگار زریران، بند 92. ↑
- یادگار زریران، بندهای 103-105. ↑
- وکیلی، 1384. ↑
- بویس، 1375. ↑
- وکیلی، 1385. ↑
- هرودوت، کتاب 5، بند 54. ↑
- هرودوت، کتاب 3، بند 126. ↑
- هرودوت، کتاب 3، بند 128. ↑
- سودآور، 1380. ↑
ادامه مطلب: سیاست نظامی آِشور و تحول مناسبات قدرت در ایران زمین