هویت کوچگردان
این روزها بحث مهاجران سوری و سیل پرتلفات و غمانگیز پناهندگانی که از وطنشان به اروپا کوچ میکنند، در صدر اخبار قرار دارد. پیشتر هم در نوشتارهایی بر این نکته تاکید کرده بودم که فهم بحرانی که داعش، طالبان، القاعده یا سایر جریانهای سیاسی تندرو در منطقه آفریدهاند، تنها زمانی ممکن میشود که درهم تنیدگی قلمرو تاریخی ایران زمین فهم شود، و تاریخ دو قرن اخیر این منطقه با نگاهی سیستمی و کلگرایانه فهم و تحلیل شود.
تنها در آن هنگام در خواهیم یافت حضور تعیین کنندهی نیروهای ایرانی در سوریه و لبنان امری طبیعی است که از پیوند دیرپا و دیرینهی قلمرو آسورستان با ایران زمین بر میخیزد، و تنها در این شرایط تحرک نیروهای نمایندهی جنون مذهبی و برنامهشان برای ویرانی نمودهای تاریخی حضور تمدن ایرانی در منطقه روشن خواهد شد. این که طالبان بوداهای بامیان (یادگار شکوفایی دین بودایی در قلمرو ساسانی) را به توپ میبندند و داعش پالمیر و هترا و موزهی موصل (نمودهای اشکانی و ساسانی بودن بافت سیاسی قدیم منطقه) را از میان میبرند، معنایی دارد که تنها با فهم هویت تاریخی این منطقه ممکن میشود.
منطقهای که از قدیم آسورستان یا شام خوانده میشد و اعراب آن را سوریه و اروپاییان لوانت میخواندند، از دیرباز میدان نبردهای سرنوشتساز ایران و روم بوده و بیش از بیست جنگ بزرگ در این منطقه میان ارتشهای اشکانی و ساسانی و سلجوقی و ایوبی و صفوی با مهاجمان غربی رخ داده است. تا نزدیک به صد سال پیش که دولت عثمانی هنوز فرو نپاشیده بود، زبان دیوانی و اداری مردم این سامان پارسی بود و این زبان در کنار عربی یکی از زبانهای مهم ادبی و علمی منطقه نیز محسوب میشد. ویرانی آسورستان طی دههای گذشته بخشی از زنجیره رخدادهایی است که گویا هویتزدایی تاریخی از منطقه را به پاکسازی جمعیتی منجر ساخته است. زنجیرهای که تنها با بازنگری در پیکربندی ایرانیِ هویت میتوان حلقههایش را شناخت و به ساختار و کارکردش آگاه شد.
هویت اجتماعی بر مبنای شباهت میان خودانگارههای «ما»، و تفاوت خودانگارههای «ما» و «دیگران» بنا شده است. هویت شالودهی «هستی داشتن»ای منسجم و پایدار و هدفمند در گیتی است، و همواره از دل پردازش شباهتها و تفاوتهاست که هویت زاده میشود. «من»ِ نوزاد از همان ابتدای کار با تشخیص شباهت میان خویش و دیگریهایی که به تدریج از زمینهی جهان تفکیک میشوند خود را پیدا میکند و در گذر زمان در سراسر عمر مدام با همذاتپنداری و همسان پنداشتن خویشتن با دیگریهاست که صفتهایی و ارزشهایی را درونی میکند، و با تفکیک و مرزبندی و تمایزگذاری با ویژگیهای افراد بیگانه و گروههای بیرونی است که آن را تداوم میبخشد و پاس میدارد. هویت در این معنا، ضرورتی است برای بودنِ «من» در زمینهی دیگریها، و همان است که به شکلی قطعی و گریزناپذیر ویژگیها و ارزشها و سرنوشت من را به «ما» پیوند میزند و آن را از مفاهیم مشابهی که به «دیگران» مربوط میشود، متمایز میسازد. امروز نظریهپرداز جدیای در علوم اجتماعی یافت نمیشود که از این دیالکتیک شباهت و تفاوت در شکلگیری و تداوم هویت غافل باشد و آن را انکار کند. از این روست که شعارهایی که بر مبنای انکار تفاوت یا شباهت در هویت بنا شدهاند، سیاستزده و سطحی و نامربوط جلوه میکنند.
از دیرباز دو راهبرد اصلی برای پردازش شباهت و تفاوت وجود داشته است که آنها را در مدل سیستمیمان «خاک» و «خون» مینامیم. هویت مبتنی بر خون کهنتر و به تعبیری «طبیعیتر» است. این هویتی است که از همتباری، خویشاوندی و اشتراک محتوای ژنتیکی ناشی میشود و در همهی جانوران اجتماعی شالودهی نظم اجتماعی را بر میسازد.
من و دیگریها اگر که اشتراکی در مادهی ژنتیکیشان داشته باشند، به سادگی همچون یک سیستم تکاملی یکپارچه عمل میکنند و بنیادیترین و کهنترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده را پدید میآورند، که در ضمن قدیمیترین و پایدارترین شکل از «ما» هم هست. نظم اجتماعی بخش بزرگی از جوامع انسانی از دیرباز بر روابط خویشاوندی استوار بوده است. خاندانهای بزرگ، دودمانهای شاهانه، قبیلهها و عشیرهها و ایلها، و سلسلههای فرهمند مذهبی همه بر اساس اشتراکی زیربنایی و باستانی استوار شدهاند، که همانا خونِ مشترک و به تعبیر کهن ایرانی، «همنافی» باشد، که یعنی همتباری و خویشاوندی و ارتباط وراثتی زیستشناختی. در این زمینه است که جانشینها برای رهبران قبیلهای، شاهان و فرمانروایان، و رهبران مذهبی تعیین میشده است، و در راستای کوشش برای مدیریت این شاخص بوده که ازدواجهای سیاسی و فرزندخواندگیها سامان مییافته و تعبیرهایی خویشاوندانه مانند مادر مقدس و پدر روحانی و فرزندان معنوی در سیستمهای دینی شکلگرفتهاند.
هویتِ مبتنی بر خاک، دیرتر پدید آمده و بر شکل دیگری از شباهت استوار شده است. این نوع از صورتبندی خودانگاره بر زیستجهان مشترک و شباهت تجربهی زیستهی منهایی مبتنی است که یک «ما»ی یکپارچه و همگون را به مثابه سیستمی اجتماعی پدید میآورند. مهمترین و پایهایترین شاخصی که اشتراک در زیستجهان را ممکن میسازد، همزمانی و هممکانی است، که اولی همچون پیشداشتی بدیهی انگاشته میشود و دومی مفهوم وطن و میهن و زادبوم را بر میسازد. به این ترتیب شالودهی هویت اجتماعی افرادِ همعصر را خاک و خون بر میسازند. اشتراکی زیستشناختی در تبارنامه و محتوای ژنتیکی، یا شباهتی جامعهشناختی در سبک زندگی و افقی مکانی که رویدادهای مهم زندگی در آن تجربه میشوند.
در حالت عادی خاک و خون دو شکل متمایز و ناسازگار از هویت را پدید میآوردهاند. خاک به زندگی یکجانشینانه، به تجربهی کشاورزانه، و به ریشه دواندن در مکانی خاص پیوند خورده و خصلتی شهرنشینانه، پیچیده، سلسله مراتبی و نویسا پیدا میکند. در اینجاست که تاریخ و دین و اسطوره شکلی مدون و منظم و نوشته شده به خود میگیرند و به متنی مستقل از راویانِ گمنامشان بدل میشوند. در این شکل از رمزگذاری هویت، ویژگیهای مشترک میان ما و نقاط تفاوت میان ما و دیگران بر اساس متنهایی تثبیت میشود که مستقل از افراد خاص، بر مکان و یادمانهایی مستقر بر «جا»هایی خاص برنشستهاند. در این الگو پیکربندی هویت من با تغذیهی دایمی و پیوسته از اندوختهی معنایی تاریخِ ما ممکن میشود، که در جغرافیای مشترک ما جریان مییابد و برهم انباشت میشود و تفسیرها و روایتهایی گوناگون اما مدون و سامان یافته و غیرشخصی را پدید میآورد.
خون در مقابل وضعیتی کوچگردانه دارد. قبیله و عشیرهای که بر اساس روابط گرم و رویارو و خانوادگی سازمان یافته، خون را مبنای هویت مشترک قلمداد میکند. هویت در این حالت امری عینی، ملموس، شخصی و جاری در روابط خویشاوندی است که پیوندی استوار با مکان برقرار نمیکند. این شکل از پیکربندی هویت ادامهی همان نظم جوامع باستانی گردآورنده-شکارچی است که همچون خانوادهای گسترده و متحرک در جستجوی خوراک و سرپناه طبیعت را زیر پا میگذاشتند و نه به جایی خاص پایبند میشدند و نه به منابعی رام و پرورده شده امیدوار.
سراسر تاریخ را میتوان همچون کشمکش میان این دو نوع هویت فهم کرد. تاریخ ایران و روم و چین که سه گرانیگاه بزرگ دولتهای بزرگ در جهان پیشامدرن را تشکیل میدادند، رویارویی و برخورد میان قبایل کوچگردِ خونمدار و شهرها و قلمروهای کشاورزِ خاکبنیاد است. قبایل همواره غارتگرانه به شهرها حمله کرده و همواره در تهدید حملهی سرکوبگرانهی ارتشهای شهری بودهاند. به این ترتیب است که تاریخ چین به تعبیری کشمکش میان قبایل سکای شیونگنو و شهرهای چینی هان است، و غلبهی دومی بر اولی. به همان ترتیبی که تاریخ روم را میتوان برخورد دیرپای شهرهای رومی و قبایل کوچگرد گُت و هون و سارمات دانست و غلبهي تدریجی و خونبار دومی بر اولی.
در این زمینه، ایران زمین وضعیتی ویژه و غیرعادی دارد. ایران زمین در نقطهای میانی بر نقشهی ژئوپلتیک زمین قرار گرفته است. به همین خاطر هم در طول تاریخ بیشترین شمار از قبایل کوچگرد از آن گذر کردهاند. سامیهای اکدی و عموری و آرامی و کلدانی، آریاییهای کاسی و هیتی و میتانی و بعدتر پارسی و مادی و پرنی و تخاری، و بعدتر مقدونیها و هپتالیها و هونها و ترکها و مغولها در موجهایی پیاپی به ایران زمین وارد شدهاند و ساختار جمعیتی و سیاسی آن را دستخوش دگرگونی ساختهاند. با این همه بر خلاف چین و روم، این تجربهی دیرپا و پیچیده به ریشهکنی عنصر کوچگرد یا شهرنشین منتهی نشده است. در ایران زمین بر خلاف چین شهرها بر قبایل غلبه نکرده و آنان را ریشهکن نکردند، و بر خلاف روم به دست این قبایل ویران و غارت نشدند و هویت خود را از دست ندادند. ایران زمین جغرافیایی شگفتانگیز و استثنایی است که از همان ابتدای کار فن درآمیختن کوچگردی و یکجانشینی را میدانسته است.
در واقع تنها قلمروی که از همان ابتدای کار تا همین امروز قبایلی درتنیده با شهرها و روستاها داشته، ایران است. نخستین دولت جهانگیر ایرانی از ترکیب عنصر کوچگردانهی آریایی و شهرنشینی ایلامی پدید آمد و این الگو بارها و بارها در تاریخ دیرپای این سرزمین تکرار شد، بی آن که به جریان یافتنِ پیوستهی هویت جمعیِ ما آسیبی جبرانناپذیر وارد کند. کشمکش میان عنصر کوچگردانه و یکجانشینانه البته وجود داشته است، اما هربار به شکلی از سازش و آشتی و تداخل و ترکیب انجامیده، و این است آنچه که تحول تاریخی ایران زمین را به امری بینظیر و شگفت بدل ساخته است.
امروز ایران زمین یکی از دورانهای آشوب و پراکندگی سیاسیاش را از سر میگذراند. دورانی که از نظر درازا و شدت ویرانیِ پدید آورده، بیپیشینه مینماید. دلیلاش هم آن است که برای نخستین بار در دوران معاصر ما با هجوم یک تمدن یکجانشین یعنی غرب مدرن روبرو بودهایم که دست کم از نظر فنی و علمی سازمان یافتگی و پیچیدگیای بیش از ایران داشته است. به این ترتیب حدود دویست سال است که با تجزیهی پردامنهی نظامهای سیاسی، جنگهای داخلی خونین، غلبهی استعمار کهن و نو، و زوال هویت و پارسیزدایی و کشمکشهای قومی و دینی و زبانی سر و کار داریم.
در این مدت بخش بزرگی از جمعیت قلمرو تاریخی ایران زمین به خارج از این قلمرو گریخته است و دامنهی پناهندگی این بار به کلی با آنچه پیشتر میدیدیم تفاوت دارد. چند میلیون نفر از مردم ایران زمین طی قرن گذشته به خاطر رژیمهای سیاسی سرکوبگر داخلی یا مداخلهی جبارانهی خارجی از زادگاه خود گریزان شده و به معنای واقعی کلمه در کل جهان پراکنده شدهاند. ارمنیهای آمریکا، افغانهای اسکاندیناوی، پاکستانیهای انگلستان، صابئیهای استرالیا و ایرانیها و کردهای ترکیه و عراقیها که تقریبا همه جا یافت میشوند، نمونهای از این هجرت عظیم هستند. هجرتی که حدود ده درصد جمعیت ایران زمین را طی قرن گذشته در سراسر جهان پراکنده ساخته است.
این جمعیتِ وطنباخته، گذشته از ایران که در دو قرن گذشته استقلال سیاسی خود را حفظ کرد و مستعمره نشد، شهروندان کشورهایی نوساخته و سرهمبندی شده بودهاند. مردمی که شمارشان به میلیونها نفر بالغ میشود و از جمعیت کل ایران زمین در دوران پیشامدرن فراتر میرود، و وارثان کهنترین تمدن یکجانشینانهی زمین محسوب میشوند، هرچند بیشترشان زیر فشار سیاستهای استعماری و دستنشاندگان قومگرای ایشان تاریخ ایرانی و زبان پارسی نیاکان دو سه نسل پیششان را از یاد بردهاند.
تجربهی تاریخی ایران زمین نشان داده که مردم این قلمرو در سختترین شرایط و پراکندهترین دورانها هم قادر به بازسازی هویت خویش بودهاند. مردم ایران زمین چه هویت تاریخی خویش را به یاد داشته باشند و چه نسخههایی سطحی و تکه پاره از ایدئولوژیهای سیاسی پانترکی و پانعربی و پانکردی را پذیرفته باشند، همچنان فنِ باستانی و مهم ترکیب خاک و خون را میدانند. فنی که تنها با ارجاع به گذشتهی تاریخی ایران زمین و جغرافیای یکپارچهی کل این قلمرو امکان بازسازیاش وجود دارد.
هر بازمانده از تمدن ایرانی، چه خویشتن را ایرانی بداند و خاطرهی تاریخیاش را به یاد داشته باشد و چه روایتی استعماری از هویتی محلی و خُرد را جایگزین آن ساخته باشد، امکانِ تغییر حال از یکجانشین به کوچگرد و واژگونهاش را دارد. این بدان خاطر است که خاک و خون در ایران زمین از دیرباز پیوند خورده بود و به اکسیری همافزا برای تعریف هویت بدل شده بود. همین اکسیر بود که جذب و درونیسازی و ایرانی کردنِ مهاجمان کوچگرد را ممکن میساخت و امکان ترکیب آوردههای فرهنگی و روایتهای قبیلهای ایشان را با بافت نویسای شهرنشینانهی ایرانی ممکن میساخت. این آزادی برای گذار بین این دو حالت رمزِ ماندگاری تمدن ایرانی در دو و نیم هزارهی گذشته بوده، و عاملی بوده که بیوطنهای گریزپا و پناهجو را به حاملان هویتی غنی بدل میساخته که امکان تاسیس شاخهای از ایرانشهر را در تبعیدگاه در دسترس مییافتهاند. آن بازرگانان سغدی که راه ابریشم را پدید آوردند، همچون آن مشایخ صوفیه که ادب پارسی را در هند رواج میدادند و آن دانشمندان و شاعرانی که هویت ایرانی را در آناتولی و قلمرو عثمانی تثبیت کردند، همگی با تکیه بر همافزایی این دو هویتِ کوچگردانه و یکجانشینانه چنین میکردند.
هوشمندترین مهاجران و کوچندگان و پناهندگان ایران زمینِ امروز، چه سوری خوانده شوند و چه با هر برچسب دیگری، تنها با این ترفند است که میتوانند هویتی ماندگار و سرافراز و پایدار برای خویش بیافرینند و از حل شدن در فرهنگهای میزبان و تبدیل شدن به شهروندی درجهی دوم بپرهیزند. این بار هم شاید مانند بارهای گذشته انبوهی چنین نکنند و اندکی چنین کنند و تجربهی تاریخی نشان داده که دستاورد همان اندکِ اثرگذار است که میماند و تاریخ آینده را تعیین خواهد کرد.
ادامه مطلب: دربارهی افول مسابقههای علمی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب