سه شنبه , مرداد 2 1403

هُلووارِگــیِ خِــرَد

 

دکتر شروین وکیلی

«برای پیمان، که به‌جا پرسید و زیبا ترسیم کرد»
پانزدهم مهرماه ١۳٩٠

«خِرَد» شاید که در میان میوه‌ها، بیش از هر‌چیز به «هلو» شبیه باشد و «خِرَد زُروانی» بی‌شک چنین است.
گوشته‌ی این «هلو»؛ یعنی، آنچه بخشِ بزرگ‌ترِ حجم آن را بر‌می‌سازد، از جنسِ «دانایی» است.
داده‌ها و دانستنی‌های انباشته‌شده در شاخه‌های گوناگونِ علوم، چه تجربی و چه غیر ‌تجربی، طبیعی یا انسانی، بدنه‌ی خوشگوار و آبدارِ این «هلوی شناختی» را تشکیل می‌دهد.
هسته‌ی این «هلو»، آن چیزی است که معمولاً «فلسفه» خوانده می‌شود. بخشی استوار و سخت و دیریاب، که خوردنش دشوار و گواردَنَش سخت است، اما با این وجود، داربست و استخوانِ دانایی‌هایی محسوب می‌شود که گرداگردش را گرفته‌اند.
این هسته از زنجیره‌هایی از پرسش‌-‌پاسخ‌-‌پرسش تشکیل شده است؛ واحدهایی گشوده و رها و پویا از کنکاش‌های ذهنی که از پرسشی بنیادین و عام آغاز می‌شود؛ به پاسخی غیر ‌قطعی، اما قانع‌کننده و بُرَنده در رقابتِ نفس‌گیرِ پاسخ‌های ممکن می‌انجامد و در نهایت، دیگربار پرسشی پیچیده‌تر را از دلِ خود بیرون می‌زاید.
به این ترتیب، پوسته‌ی سخت و محکمِ هسته‌ی این «هلو»، در اصل از پرسش‌هایی سرکش و سیال تشکیل یافته است که از دلِ پاسخ‌های برخاسته از پرسش‌هایی دیگر بیرون می‌رویند.
این پرسش‌ها گاه به پاسخ‌هایی نو ختم می‌شود که اگر چنین شود، پرسش‌هایی ژرف‌تر و مهیب‌تر را پدید می‌آورد.
بر این مبنا، هسته‌ی «هلوی خِرَد» پرسش‌مدار است؛ به مفاهیمی عمومی و فراگیر مربوط می‌شود؛ صورت‌بندیِ شفاف و چفت‌و‌بست‌هایی مستدل و منطقی دارد و از عناصر و مفاهیمی روشن و دقیق تشکیل یافته است و به این معنا، «فلسفه‌ی محض» است.
گوشته‌ی این «هلو»، ساختاری متفاوت دارد. در اینجا با جفت‌هایی از پرسش‌و‌پاسخ سر‌و‌کار داریم. البته که در اینجا نیز پرسش‌هایی نو از دل پاسخ‌هایی کهن سر بیرون می‌کشند، اما نه برای آنکه در زمینه‌ای پرتکاپو از پرسش‌های سرکش غرقه شوند، بلکه بدان سودا که در زمینه‌ای از دانایی‌های جا‌افتاده و روش‌های مرسومِ رسیدگی به پرسش‌ها قرار گیرند و پاسخ‌هایی نو را به دست دهند.‌
آنچه گوشته‌ی این «هلو» را نرم و خوردنی و آبدار می‌سازد، همین تراکمِ بیشتر پاسخ‌ها به پرسش‌ها در آن است. در این بستر است که شناختِ ما از جهان پیرامونمان حاصل می‌شود و فن‌آوری و مهارت‌های پایه‌ی زیستن را در کنار گمانه‌زنی‌های روشنفکرانه و نو‌آوری‌های هنری و ادبی تجربه می‌کنیم که به رگه‌هایی شیرین و سرخ در دلِ این «هلوی وَرجاوَند» شباهت دارد.
توصیفمان از این «هلوی خِرَد» کامل نیست، اگر به پوسته‌ی آن اشاره‌ای نکنیم.
پوستی که می‌تواند زیبا یا زشت باشد؛ می‌تواند سرزنده و سرخ و سپید و زیبا و نرم بنماید یا از لکه‌ها و آفت‌های گوناگون پوشیده شده باشد. این پوسته از جنسِ «کردار» و «کنش» است و همان است که «اخلاق» را بر‌می‌سازد.

قواعد حاکم بر رفتارِ «مـن»، نه‌ تنها از پیش‌داشت‌های فلسفی‌ و پشتوانه‌ی داناییِ این «هلو» بهره می‌گیرد و بر مبنای آن شکل می‌گیرد و ساختار می‌یابد، که یک قالب عمومی برای جمع‌بندیِ کارآمدیِ «هلوی خِرَد» نیز محسوب می‌شود. به این ترتیب، پیامدِ کردارهای «مـن»، دامنه‌ی «گوشته‌ی دانایی» را با بازخورد‌های خود جهت می‌دهد و جذبِ داناییِ جدید را در سطوح و عمق‌های گوناگون، تشدید می‌کند. به همین شکل، دگردیسی در ریخت و ساختارِ «گوشته‌ی دانایی»، مواد خامی را در اختیارِ «هسته‌ی فلسفی» قرار می‌دهد. پرسش‌های شناور در «هسته‌ی هلوی خِرَد»، منابع اطلاعاتیِ خود را از این «گوشته» دریافت می‌کند و به این ترتیب به پاسخ‌هایی نو دست می‌یابد، که خود، پرسش‌هایی تازه را پدید می‌آورد، که خود جهتی تازه به رشد و شکوفاییِ «گوشته‌ی هلو» می‌‌بخشد که در نهایت، «الگوی رفتار» را تعیین می‌کند.

***
«مــن»، به پشتوانه‌ی آن «هسته‌ی استوار فلسفی» -که در بیشترِ انسان‌ها نا‌اندیشیده، نقد‌نا‌شده و «ارثی» است- در دل دریای دانایی شنا می‌کند و نسبت به زیست‌جهانِ خود، جهتی خاص را اتخاذ می‌کند و بر این مبنا، «گوشته»‌ای خاص را پیرامونِ «هسته»‌ی یاد‌شده پدید می‌آورد. آن‌گاه از دل این «گوشته»، «پوست»‌ای نمایان و آشکار بر‌می‌آید و این همان است که بازتاب هستیِ «من» بر زیست‌جهان را بر‌می‌سازد.
این همان؛ شکلِ هستیِ «مـن» است که از کردارها و رفتارِ «مـن» بر‌می‌آید و آن‌گاه که صورت‌بندی شود و قواعدی اجتماعی را بر‌تابد، نظام اخلاقیِ «مـن» را نتیجه می‌دهد.
به همان ترتیبی که «هسته»، «گوشته» را و «گوشته»، «پوسته» را «تعیین» می‌کند، از آن «تغذیه» نیز می‌نماید.
قواعد حاکم بر رفتارِ «مـن»، نه‌ تنها از پیش‌داشت‌های فلسفی‌ و پشتوانه‌ی داناییِ این «هلو» بهره می‌گیرد و بر مبنای آن شکل می‌گیرد و ساختار می‌یابد، که یک قالب عمومی برای جمع‌بندیِ کارآمدیِ «هلوی خِرَد» نیز محسوب می‌شود. به این ترتیب، پیامدِ کردارهای «مـن»، دامنه‌ی «گوشته‌ی دانایی» را با بازخورد‌های خود جهت می‌دهد و جذبِ داناییِ جدید را در سطوح و عمق‌های گوناگون، تشدید می‌کند. به همین شکل، دگردیسی در ریخت و ساختارِ «گوشته‌ی دانایی»، مواد خامی را در اختیارِ «هسته‌ی فلسفی» قرار می‌دهد. پرسش‌های شناور در «هسته‌ی هلوی خِرَد»، منابع اطلاعاتیِ خود را از این «گوشته» دریافت می‌کند و به این ترتیب به پاسخ‌هایی نو دست می‌یابد، که خود، پرسش‌هایی تازه را پدید می‌آورد، که خود جهتی تازه به رشد و شکوفاییِ «گوشته‌ی هلو» می‌‌بخشد که در نهایت، «الگوی رفتار» را تعیین می‌کند.
«هسته‌ی هلوی خِرَد»، سخت‌ترین بخش آن است؛ هم برای دگرگون‌شدن و هم برای گوارده‌شدن.
این بخش را در «دیگری» دشوار‌تر از همه می‌توان دریافت و این قسمت را در «خویشتن»، سخت‌تر از همه می‌توان تغییر داد.
معمولاً این «هسته»، جز پوسته‌ای سخت و استخوانی‌شده از پاسخ‌های خوش‌نما نیست که بر جای پرسش‌ها بر‌نشسته و ظهور پرسش‌های نو را مهار می‌کند.
معمولاً «هلوی خِرَد» از درون می‌گندد و از اندرونِ «هسته» است که پوک و نابارور می‌گردد.
در این حالت، «قاطعیت»‌ای که قرار است در «پوسته‌ی هلوی خِرَد» پدیدار گردد، همچون ضرورتی بی‌دلیل به اندرون رسوخ می‌کند و «گوشته» را با دانسته‌هایی که «قطعی» فرض می‌شوند و «هسته» را با پیش‌فرض‌هایی «قطعیت‌یافته» آلوده می‌کنند.
این آسیب؛ یعنی، گندیدنِ «هلوی خِرَد» از درون یا کپک‌زدنش از سوی «پوسته»، رایج‌ترین بیماری این «میوه‌ی ممنوعه» است…

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *