پنجشنبه , آذر 22 1403

پاره‌ي چهارم: سطح فرهنگى

4. سطح فرهنگى

الف) منش‌ها را مى‌توان به عنوان خشتى مفهومى براى تعريف فرهنگ به كار گرفت. از این دیدگاه، فرهنگ عبارت است از شبكه‌اى از منش‌ها كه در يك مقطع زمانى در جامعه‌اى با حوزه‌ى جغرافيايى مشخص وجود داشته باشند و از مجراى نظام رمزگذارى مشتركى، كه مهم‌ترین آن زبان است، بر قدرت تكثير يكديگر اثر گذارند.

فرهنگ در سطوح معنايى متفاوتى خود را سازمان مى‌دهد. مهم‌ترین شيوه‌ى سازمان‌يابى منش‌ها، گرد آمدن‌شان در اطراف يك محور مفهومى مهم و كليدى است. اين معناى كليدى، به عنوان جذب‌كننده‌‌اى عمل مى‌كند و خوشه‌اى از منش‌هاى داراى ارتباط معنايى را به هم پيوند مى‌دهد؛ معناهايى مانند قدرت، بقا، لذت، و هستى، نمونه‌هايى از اين معانى محورى هستند.

علاوه بر محورهاى معنايى مشترك، منش‌ها مى‌توانند در اطراف محورهاى تفاوت معنايى هم سازمان يابند. اين محورها بر مبناى نوعى شكست تقارن مفهومى پديد مى‌آيند. سه محور اصلىِ شكست تقارن معنايى در هر فرهنگ وجود دارد كه قطب‌هاى حقيقت/ دروغ، خوب/ بد و زيبا/ زشت را از هم تفكيك مى‌كند. چنان كه گفتيم، اين محورها به ترتيب علم و اخلاق و هنر را پديد مى‌آورند و جهت‌گيرى عملياتى فرد نسبت به خود، ديگرى و جهان را تعيين مى‌كنند.

آن‌چه فرهنگ خوانده مى‌شود، انبوهى از منش‌هاست كه در زمينه‌اى جامعه‌شناختى از مجارى ارتباطى منتقل مى‌شوند، از مغزى به مغز ديگر منتقل مى‌گردند، و بر مبناى سود و زيانى كه براى حامل‌شان به بار مى‌آورند در جامعه ماندگار مى‌شوند يا به تدريج منقرض مى‌گردند. نكته‌اى كه بايد در مورد فرهنگ در نظر داشت، آن است كه خودِ فعلِ تشخيص سود و زيان هم با واسطه‌ى منش‌هايى كه معناى دقیق بقا/ لذت/ قدرت را تعيين مى‌كنند، شكل مى‌گيرد. بنابراين به هنگام تحليل پويايى منش‌ها بايد اين حقيقت را به ياد داشت كه فرهنگ سيستمى خودسازمانده، خودزاينده، و خودارجاع است و بر مبناى معيارهاى درونى خويش پويايى عناصر درونى‌اش – يعنى منش‌ها – را مديريت مى‌كند.

ب) مكتب‌هايى كه به تحليل مفهوم فرهنگ پرداخته‌اند، را مى‌توان به سه گروه كلى تقسيم كرد[1]:

– نخست، عام‌گرايان[2] که فرهنگ‌ها را پديدارهايى هم‌ريخت، مشابه، و برابر مى‌دانند كه خصلتى ايستا و تغييرناپذير دارند. بر مبناى نظر اين نظريه‌پردازان، تفاوت‌هاى مشاهده‌پذير در ميان فرهنگ‌هاى گوناگون همگى سطحى و فرعى و نامهم هستند و بنياد تمام آنها به اصول و مبانى مشتركى بازمى‌گردد. نگرش‌هاى ساختارگرايانه و رويكردى ميان‌رشته‌اى مانند جامعه‌شناسى زيستى در اين گروه جاى مى‌گيرند.

– دوم، تكامل‌گرايان[3] که به سلسله‌مراتبى از پیچیدگی فرهنگ‌ها اعتقاد دارند و برخى را عقب‌مانده‌تر از باقى مى‌دانند. به نظر ايشان، معيارى بيرونى و عينى مانند سطح پيچيدگى يا سطح فن‌آورى وجود دارد كه مى‌توان بر مبناى آن فرهنگ‌ها را بر پلكان پيشرفتگى جاى داد. انديشمندان كلاسيك مانند اسپنسر، ماركس، وبر، پارسونز و دوركهيم همگى هوادار شكلى از اين نظريه بوده‌اند.

– در نهایت، نسبيت‌گرايان[4] كه امروزه نام‌شان با پست‌مدرن‌ها گره خورده است، هر دو اصل موضوعه‌ى هم‌ريختى و تکامل‌پذيرى (پيشرفت) را مردود مى‌دانند. آنها به فرهنگ‌هايى متكثر و از پايه متفاوت باور دارند كه هر يك در شرايط خاص تاريخى و جغرافيايى خاص خود رشد كرده‌اند و براى پاسخ‌گويى به پرسش‌هاى ويژه‌اى سازگار شده‌اند. نسبيت‌گرايان تمام معيارهاى موجود براى رده‌بندى و مقايسه‌ى فرهنگ‌ها را محصولى از يك فرهنگ خاص مى‌دانند، و شاخصى عينى و منصفانه براى مقايسه‌ى بيرونى تمدن‌ها را دست‌نيافتنى مى‌دانند.

براى آن كه تصوير روشنى از مدل خويش پيدا كنيم، بايد موضع خود را در قبال اصول موضوعه‌ى هر يك از مكتب‌هاى يادشده مشخص كنيم. نظریه‌ی منش‌ها، مدلى تكاملى است؛ يعنى شاخصى عينى و بيرونى به نام پيچيدگى اجتماعى را در نظر دارد كه معمولاً با گذر زمان در فرهنگ‌ها افزايش مى‌يابد. به عبارت ديگر، مدل مورد نظر ما اصل موضوعه‌ى «امكان در نظر گرفتن معيارى بيرونى براى مقايسه‌ى تمدن‌ها» را با دو تبصره مى‌پذيرد:

– تبصره‌ی نخست آن كه اين پذيرش به آن معنا نيست كه وابستگى اين معيار به فرهنگى خاص انكار شود. به عبارت ديگر، فرضِ پيچيدگى به مثابه معيارى براى مقايسه‌ى تمدن‌ها، خود نوعى منش است كه در فرهنگى خاص و جامعه‌اى ويژه شكل گرفته و تكثير يافته است.

با توجه به پيش‌فرض‌هاى شناخت‌شناسانه‌اى كه بخش‌های پیشین گوشزد شد، وقتى از بيرونى بودن یا عينى بودنِ يك شاخص سخن مى‌گوييم، به هيچ عنوان ادعايى هستى‌شناختى را در نظر نداریم. يعنى بر اين باور نيستيم كه ذاتى بيرونى و داراى اصالتِ هستى‌شناختى به نام پيچيدگى وجود داشته باشد. منسوب كردن صفتِ بيرونى بودن و عينيت به شاخص پيچيدگى به آن معناست كه اين معيار به محور اخلاقى يا زيبايى‌شناسانه‌ى خاصى بستگى ندارد و مستقل از زمينه‌ى اخلاقى يا زيبايى‌شناسانه‌ى فردِ وارسى‌كننده‌، در چارچوب علمِ كنونى رسيدگى‌پذير است.

– تبصره‌ى دوم آن كه از مفهوم تكامل، معنايى خطى و جبرانگارانه را اراده نمى‌كنيم. تكامل فرآيندى است بغرنج و ديرياب، كه مسيرهاى فرعى فراوان و شاخه‌هاى نوظهور بسيار دارد. اين كه فرهنگ جوامع انسانى در كل رو به پيچيده‌تر شدن دارد، تنها بازگو کردنِ قاعده‌ای در نظريه‌ى سيستم‌هاى پيچيده است، و خصلت عمومى تمام سيستم‌هاى تكاملى را بيان مى‌كند. اين كه فلان جامعه‌ى اسكيمو به دليل شرايط خاص بوم‌شناسانه‌اش در مسير زمان ساده‌تر شده، يا اين كه تمدن آزتک پس از هزار سال شكوه و جلال در نهايت منقرض شد به هيچ عنوان ناقض مدل ما نيست، كه برعكس، تأييدى تجربى بر حالات حدىِ[5] آن محسوب مى‌شود. پس نخستين گزاره‌ى مورد پذيرش نظریه‌ی منش‌ها در مورد فرهنگ، آن است كه معيارى بيرونى و رسيدگى‌پذير به نام پيچيدگى وجود دارد كه نظام‌های فرهنگى به صرفِ خودسازمانده و خودزاينده بودن‌شان، در شرايط هنجارين آن را به تدريج در خود افزايش مى‌دهند.

دومين موضع‌گیری به قضيه‌ى شباهت زيربنايى فرهنگ‌ها به هم مربوط مى‌شود. چنان كه گذشت، نظريه‌ى منش‌ها يك ساختار يكسان و مشترك را براى تمام عناصر فرهنگى – مستقل از دوره‌ى تاريخى و موقعيت جغرافيايى‌شان – قايل است. هم‌چنين مجموعه‌اى از مبانى مشترك زيست‌شناختى را در پايه‌اى‌ترين سطح فراز در نظر مى‌گيرد كه در تمام فرهنگ‌ها مشترك هستند. این مدل شباهت‌هايى بنيادى را در سطح زيست‌شناختى بين تمام فرهنگ‌ها قایل است، و نوعى همگرايى تكاملى را در ميان سازوكارهاى سازمان‌يافتگي منش‌ها تشخيص مى‌دهد. اين كه تمام جوامع را می‌توان در چهار لايه‌ى فراز تحليل کرد، به اين نتيجه مى‌انجامد كه مبانى تحليل‌پذير مشتركى در تمام آنها وجود دارند. به عنوان مثال تمام فرهنگ‌ها خوشه‌هايى از منش‌ها را براى تعريف كردن مفاهيم مسأله‌زايى مانند قدرت، لذت و بقا پديد آورده‌اند و شكست تقارن سه‌گانه‌ى برسازنده‌ى علم، هنر، و اخلاق را تجربه كرده‌اند.

شباهت بنيادينى كه در بند قبل ادعا شد، از اشتراکِ ساختار زيستى آدميان و فراگیر بودنِ قواعدِ حاكم بر سازمان‌يافتگي اجتماعى‌شان برمي‌خیزد. انسان موجودى است كه در تمام شرايط زيستىِ قابل تصور، ناچار است چند معماى اصلى را براى زنده ماندن حل كند. يعنى آدميان به حكم انسان بودن‌شان با موضوعات مسأله‌زاى مشتركى روبه‌رو هستند و همين مسائل مشترك است كه شباهت بعدىِ ميان عناصر فرهنگى گوناگون را ايجاد مى‌كند.

یكى از فراگيرترين پژوهش‌هاى میدانیِ انجام گرفته در حوزه‌ى فرهنگ، به كار مردم‌شناسى آمريكايى به نام مِرداك مربوط مى‌شود[6]. مرداك عناصر فرهنگى را در طيف وسيعى از جوامع گردآورنده/ شكارچى، كشاورز، بوستانكار و مدرن مورد مقايسه قرار داد و آنها را در نظامى منطقى رده‌بندى كرد. او، در نهايت، به هفتاد و نُه جنبه‌ى ظاهرى فرهنگ‌هاى انسانى رسيد كه در ميان تمام جوامع مشترك‌اند و در هشت دسته‌ى كلى جاى مى‌گیرند. مرداک اين گروه‌هاى هشت‌گانه را به اين ترتيب مرتب كرد: تهيه‌ى غذا و لباس، فن‌آورى ساخت خانه، اقتصاد و ترابرى، تداخل فعاليت فردى و خانوادگى، رابطه‌ى جنسى و چرخه‌هاى زيستى (مثلاً كودكى- جوانى- پيرى)، آداب كلى رفتار فردى، مجموعه‌ى بهداشت/ دين/ آموزش عمومى، و ساخت حاكميت اجتماعى. دسته‌بندى مرداك مهم‌ترین مسائلى را كه بايد در يك جامعه‌ى انسانى حل شوند نشان مى‌دهد.

پذيرش اين حكم بنيادى نظريه‌هاي عام‌گرا، نيز، تبصره‌اى را مى‌طلبد. آن هم اين كه وجود اين مبناى مشترك به معناى آن نيست كه منش‌هاى مشتركى در فرهنگ‌هاى گوناگون به وجود مى‌آيند. تمام آنچه مورد نظر ماست، پافشارى بر شباهت بنيادينِ پرسش‌هايى است كه جوامع گوناگون خود را با آن روبه‌رو مى‌بينند، و شباهت الگوى كلى پاسخ‌گويى به اين پرسش‌هاى مشترك. شباهت الگوى تكامل پاسخ‌ها، به معناى شباهت خودِ پاسخ‌ها نيست. منش‌ها پاسخ‌هايى هستند كه براى سازگار كردن مردم با محيط اطراف‌شان تخصص يافته‌اند. هر محيط و هر شرايطى نسخه‌ى خاصى از اين پرسش‌هاى بنيادين را طرح مى‌كند و هر فرهنگى هم به شيوه‌ى خاص خود به آن پاسخ مى‌دهد.

نظریه‌ی منش‌ها با نظريه‌هاي نسبى‌گرا هم وجه اشتراكى دارد. آن هم در اين‌جاست كه نسبى بودن ذاتى تمام ارزش‌داوري‌ها و پا در هوا بودن تمام معيارهاى مقايسه‌ى تمدن‌ها را، از منظر هستى‌‌شناختى، مى‌پذيرد. اما اين به معناى اظهار عجز از كنكاش در ماهيت فرهنگ‌ها و روابط‌شان نيست. تعميم دادن حكمِ هستی‌شناسانه‌ی نسبیت به سطح شناخت‌شناسانه‌ پيامدى جز ابتر كردن روند شناسايى تمدن‌ها ندارد. با وجود اين، نظريه‌ى منش‌ها ابزارى سودمند براى نقد درونى خويش به دست مى‌دهد. آن هم تنها با در نظر گرفتن خودِ اين نظريه به عنوان يك منش، و تحليل كردن شاخص‌هاى حاكم بر پويايى ارزش و معناى آن ممكن است.

 

 

  1. Shweder, 1991: 30- 50.
  2. Universalist
  3. Evolutionist
  4. Relativist
  5. critical states
  6. Murdock,1971.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: رده‌بندى منش‌ها

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب