به گمانم مهمترین مایهی سرافرازی و توانمندی در عرصهی دانش، شنوابودن نسبت به نقدها و گشودهبودن دربارهی پیشنهادهای نو است. از این رو با شنیدن این خبر که بعد از سپریشدنِ مدتی به این کوتاهی بعد از انتشار کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه، آقای غیاثآبادی نقدی بر آن نوشتهاند، شادمان شدم، اما مقالهی ایشان (کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: تخیلاتی با منابع مجعول) انتظاری که از یک منتقد داشتم را برآورده نکرد و این با توجه به سابقهی نوشتارهای ایشان چندان هم نامنتظره نبود. رسم من نیست که هرزهدرایی را پاسخ دهم، پس از جملهها و کلمههای ناسزاواری که نوشتهاند درمیگذرم و تنها به بخشهایی از نوشتار ایشان میپردازم که تا حدودی به مفهوم نقد کتاب نزدیک مینماید.
نوشتار ایشان حدود 30 بند دارد که حدود یکسوم آن صرف این شده تا صاحب این قلم را کوروشپرست، ناسیونالیست و هوادار نژاد موهوم آریایی بداند. در باقی متن، ایشان ادعا کردهاند مطالبی که در کتاب از منابع گوناگون نقل شده در این منابع وجود نداشته و بنابراین جعلی است. پیش از ورود به بحث جعل منبع که البته بسیار مهم و تعیینکننده است، اجازه بدهید تکلیف خود را با یکسومِ اولی معلوم کنیم.
به نظر میرسد که ایشان از موضع من نسبت به هویت ایرانی خشمگین باشند و با کلماتی که چندان متین و علمی نیست، این خشم را ابراز کرده باشند. برای شفافشدن این موضع باید چند نکته را به ایشان و همفکرانشان گوشزد کنم. نخست دربارهی کلمهی ناسیونالیسم. از محتوای گزارههای آشفته و خشمگینانهی ایشان چنین دستگیرم شد که منظورشان از کلمهی ناسیونالیست، کسی است که به تاریخ و فرهنگ ایران، مهر و گرایشی داشته باشد، در بزرگداشت دورانهای درخشان تاریخ ایران و معرفی و تحلیل شخصیتهای بزرگ پیشین بکوشد و در کل هوادار هویت ملی ایرانی و تمامیت ارضی کشور باشد. با این تعریف ایشان که در ضمن، عامیانه و نادقیق هم هست، بنده ناسیونالیست محسوب میشوم و بابت داشتن این صفات و کوشیدن در این راه نیز بر خود میبالم.
اما برای روشنگری ایشان و کسان دیگری که شاید موضع نظری مرا در این مورد به دقت ندانند گوشزد میکنم که کلمهی ناسیونالیست در زبان علمی رایج، معنای مورد نظر ایشان را ندارد. ناسیونالیسم در عرف جامعهشناسی و سیاست امروز، عبارت است از هواداری از تعریفی از هویت جمعی که بر مبنای دولت-ملتِ مدرن استوار شده باشد، بر اساس دولت یگانه و فراگیر سازمان یابد و با نمادها و علایمی مانند سرود ملی، پرچم و مشابه اینها رمزگذاری شود. با این تعریف، من ناسیونالیست نیستم؛ یعنی زیربنای فلسفی ناسیونالیسم مدرن که رمانتیک و تا حدودی خردستیزانه است را قبول ندارم، رویکرد تهاجمی و برتریطلب آن را نمیپسندم و سیاست هنجارساز آن دربارهی زبان و فرهنگ را زیانمند میدانم. نمونهی تاثیرات زیانبار آن را هم بلایی میدانم که در اواخر عمر دولت عثمانی توسط ناسیونالیستهای ترک بر سر ارمنیان و آسوریان و یونانیان رفت و امروز همان جا بر سر کُردها و علویها میرود.
من در برابر این تعریف مدرن از هویت جمعی، تعریفی دیگر پیشنهاد کردهام و مقالهها و کتابهایی دربارهاش نوشته و آن را به رسم نویسندگان 150 سال اخیر ایران، ملیگرایی مینامم. باورم هم این است که چارچوب نظری مورد نظر، نقاط ضعف ناسیونالیسم مدرن را ندارد و نقاط قوتش را دارد و در امتداد تاریخ دیرینهِ تمدن ایرانی، هویت ملیای یکپارچه و منسجم و در عین حال متکثر و چند قومی و چند زبانی و چند دینی را مجاز میدارد. بر این مبنا، اگر مخاطب، فرد باسوادی باشد، من خود را ناسیونالیست نمیدانم و عنوان ملیگرایی را ترجیح میدهم، هر چند در برابر تودهای که تمایز تعریف مدرن و غیر مدرن و دیدگاه رمانتیک و کلاسیک را تشخیص نمیدهند از پذیرفتن عنوان ناسیونالیست هم ابایی ندارم.
من جستهوگریخته نوشتههای آقای غیاثآبادی را خواندهام و دقیقا نمیدانم از کدام موضع چه میگویند، اما دشمنیشان با شخصیتهای تاریخی ایرانی خوشنام نمایان است. دربارهی زادگاه و تبار و هویتی که برای خود قایل هستند چیزی نمیدانم، اما به اطلاعشان میرسانم که بنده و پدرانم و مادرانم چند هزاره است در این سرزمین زیستهایم و ایرانی بودهایم و بنابراین حق خود میدانم میراثی را که نیاکانم در خزانه اندوختهاند، بنگرم و دربارهاش بیندیشم و نقدش کنم و هر آنچه در آن ارزشمند و سودمند یافتم را به دیگران نیز نشان دهم، هر چند مایهی ناراحتی کسانی شود که از چنین ریشههایی بیبهره یا از داشتن چنین خزانهای بیخبرند.
اما به بقیهی مقالهی ایشان بپردازیم که مرا در آن به جعل مرجع متهم کرده بود. آنچه که برایم بسیار شگفتانگیز بود، نادرستی آشکار و عیانِ سخنانشان بود. ایشان ادعا کردهاند که مطالبی که در کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه به منابع گوناگون ارجاع داده شده در آن منابع وجود ندارد. بعد هم به 10 گزاره از کتاب اشاره کردهاند تا ادعای خود را اثبات کنند. تمام این موارد به سه منبع مربوط میشود و گویا ناقد محترم، تنها این سه منبع را در اختیار داشته است. آنچه عجیب است آنکه آنچه من از منابع مورد نظر نقل کرده، به واقع در همان صفحهای که نقل کردهام وجود دارد. نه تنها در صفحههایی که ایشان نقل نکردهاند و گذشتهاند، بلکه همچنین در دو صفحهای که ایشان با اعتماد به نفسی چشمگیر و عبرتانگیز از اصل کتاب مرجع من برداشتهاند و با پیوندی به مقالهشان متصل کردهاند.
یک صفحه که دو بار هم بدان ارجاع داده شده، صفحهی 14 کتاب بارتون دربارهی اخترشناسی و طالعبینی تمدنهای باستانی است. ایشان از من نقل کردهاند که «در زمان داریوش دوم، برای نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش را با زایچه مربوط دانستند». بعد هم صفحهی 14 کتاب بارتون را شاهد آوردهاند و گفتهاند این مفهوم در آنجا وجود ندارد. با مراجعه به کتاب من روشن میشود که از دو حال خارج نیست، یا ایشان کتاب مرا مطالعه نفرمودهاند و یا عمدا آن را تحریف کردهاند تا ادعاهایی از این دست را پشتیبانی کنند.
برای روشنشدن سبک کار ایشان، کل بند یادشده را میآورم و اگر ایشان صفحهی ارجاعی از کتاب بارتون را بعد از خواندن این نقد از روی تارنما و نقدشان برندارند خوانندگان، خود خواهند توانست دربارهی کیفیت نقدهای واردشده و رواییشان داوری کنند. من در صفحه 369 کتاب گفتهام:
«علم طالعبینی نیز مانند 12 برج و هفت اختر در دوران هخامنشی تثبیت شد و گسترشی جهانگیر یافت. «بارتون» نوشته است که کهنترین سندِ مربوط به زایچه به سال 464 پ.م مربوط میشود. (Barton, 1994: 14.) از دید او، در زمان داریوش دوم (410 پ.م) نخستینبار اخترشناسان بابلی، درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچهاش مربوط دانستند و این سخنی بود که بعدتر به یونان هم راه یافت و در سال 72 پ.م در منابع یونانی نیز نمودار شد. بارتون از 32 زایچهی نوشتهشده در زمان داریوش دوم یاد کرده و معتقد است که ظهور این شیوه از نگریستن به اختران، امری درونزاد بوده که در خودِ بابل تکامل یافته است.( Barton, 1994: 16.)».
پس تا اینجای کار، روشن است که ایشان بندی از کتاب را ناقص و به شکلی تحریفشده در نقد خود نقل کردهاند. ماجرای داریوش را من به صفحهی 16 ارجاع دادهام و نه 14. به هر حال در هر دو صفحهی یادشده، مطالب مورد نظر وجود دارند. اینکه ناقد محترم چرا تصویر صفحهی 16 را نیاورده برای من روشن نشد. این تصور که ایشان دیده در این صفحه نقل قول من درست است و از این رو چنین پرهیزی کرده، درست نمینماید، چون صفحهی دیگری هم که نقل کرده با همان شدت درستی نقل قولهایم را نشان میدهند. در پایین همان صفحهی 14 که ناقد محترم در مقالهاش تصویری از آن را آورده، زیرِ عنوان فصلِ «زایچهی بابلی» این عبارت را میخوانیم: «تاریخ قدیمیترین زادروزهایی که در کهنترین زایچهها به کار گرفته شدهاند، به اواخر قرن پنجم پیش از میلاد مربوط میشود.» البته از کسی که کوروش را آدمکش و یونانیان را مبدع حکمتهای ایرانی میداند، انتظار نمیرود با تاریخ عصر هخامنشی آشنا باشد، اما بد نبود ایشان پیش از نقل این صفحه از کسی میپرسید تا دریابد در سراسر دوران هخامنشی، بابل یکی از پایتختهای ایران بوده و اواخر قرن پنجم پ.م هم دوران زمامداری داریوش دوم است. احتمالا ایشان متن بارتون را نخواندهاند یا به دنبال اسم داریوش در متن گشتهاند و چون نیافتهاند، باقی متن را ننگریستهاند.
چنین خطایی را در بخشهای دیگری از نوشتارشان نیز میبینیم، چنانکه مثلا ایراد کردهاند که چرا واندرواردن بر خلاف من، عبارت «لوح حقوق بشر کوروش بزرگ» یا «ناجی مردم بابل» را به کار نگرفته است. به اطلاع ایشان میرسانم که در عرفِ نگارش کتابهای علمی، مرسوم است که دو نوع از یک منبع نقل قول شود؛ نخست آنکه عین جملات و عبارتهای مرجع در کتاب بیاید که در این حالت آن را در دو کمان مینهند یا با نشانهی دیگری از متن اصلی جدایش میکنند؛ حالت دیگر آن است که از متنی نقل به مضمون شود، در این حالت اطلاعات نقلشده اهمیت دارد و نه تک تک کلمات و به همین دلیل در پایان گزارههایی که دادههای مورد نظر را در بر میگیرند، ارجاع داده میشود، چنانکه مثلا من وقتی دارم از دوران زمامداری داریوش دوم بحث میکنم و نقل قولی از بارتون دربارهی همین تاریخ را میآورم، فرض میکنم خوانندهای که به مرجع اصلی مینگرد با زبان انگلیسی به قدر کافی آشنایی دارد و اطلاعاتی پایه دربارهی زمان سلطنت شاهان هخامنشی را نیز میداند یا دست کم میتواند این مفاهیم را از مقایسهی دو متن استنتاج کند. به هر صورت کتاب واندرواردن خوشبختانه به پارسی ترجمه شده و در صفحههای یادشده هم تحلیلی که نقل کردهام دربارهی نام مردوک و کوروش وجود دارد و خواننده میتواند بدان بنگرد.
ایشان به همین ترتیب نقل قول صفحهی 84 کتاب مرا که در آن به صفحهی 21 کتاب بارتون ارجاع داده شده، نادرست دانستهاند. جملهی من چنین است: «امروز، بیشتر مورخان در مورد درستی این گزارش شک دارند و ابتداییبودنِ ریاضیات یونانیان و نادانیِ کاملشان در مورد اخترشناسی در این تاریخ را دلیلِ نادرستیِ این سخن میشمارند.» ایشان نوشتهاند که مضمون سخن من در کتاب بارتون نیست و وی در این صفحه از تاثیر نجوم یونانی بر بابلی سخن گفته است. بعد هم صفحهی یادشده را نقل کردهاند. صفحهی یادشده هم فعلا بر تارنمای ایشان و بر مقالهشان قابل مشاهده است و امیدوارم حذف نشود. در صفحهی یادشده هیچ اشارهای به تاثیر نجوم یونانی بر بابلی نشده و نویسنده در ابتدا تصریح کرده که تاثیر نجوم بابلی بر یونانی به خاطر وامگیری نام سیارهها از شرق قابل انکار نیست و بعد در دو بند نوشته که گاهشماری و ریاضیات یونانی در دوران پیشاسقراطی بسیار ابتدایی بوده و دربارهی روابودن دستاوردهای منسوب به تالس و پوتاگوراس (فیثاغورث) تردید کرده است. سخنی که فکر میکنم نقل قول من بیانی دقیق و درست از محتوایش باشد. من به راستی درنیافتم منظور ایشان از گذاشتن صفحههای کتاب بارتون بر مقالهشان چیست.
اگر ایشان خودشان توانایی خواندن متن و فهم منظور بارتون را داشته باشند، به درستی نقل قول من پی میبرند و اگر روی بیسوادی مخاطب و ناآشنایی ایشان حساب کردهاند، فکر میکنم آن هم نادرست باشد و هر کس میتواند به متن بنگرد و دریابد که دعوی ایشان نادرست بوده است. تنها احتمالی که به ذهنم رسید این بود که متن انگلیسیای که نقل کردهاند را نخواندهاند یا معنایش را در نیافتهاند و متوجه نشدهاند که همان محتوای مورد نظر مرا دارد.
آقای غیاثآبادی در بخشهای دیگر متنشان محتواها و گزارههایی که در کتاب وجود ندارد به نویسنده منسوب کرده است و مثلا گفته که من اصرار دارم دستاوردهای نجومی را به پادشاهان منسوب کنم، در حالی که هر کس کتاب را تورق کند درمییابد که به هیچ شکلی چنین نیست و اتفاقا بر وجود یک طبقهی نخبهی فرهنگی که همان مغان ایران شرقی و مغان کلدانی در ایران غربی هستند، تاکید شده است. هر چند در متن، تحلیلی دربارهی رابطهی این دستاوردها و جریانهای سیاسی و نهادهای قدرتِ مستقر به دست دادهام و گمان میکنم تحلیلی سزاوار دربارهی تاریخ اندیشه باید به پرسشهایی در این حوزه نیز پاسخ دهد.
در جایی دیگر ایشان با ناباوری و تمسخر پرسیدهاند که چرا من یونانیان را بر خلاف اعتقاد قلبی ایشان بنیانگذاران نجوم باستانی نمیدانم یا چرا نوشتهام آن یونانیزبانهایی که گُل یا رومی بودهاند، قومیت یونانی نداشتهاند. اگر ایشان زحمتی میکشیدند و فصل مربوط به نجوم یونانی را -که از آن نقل قول هم کردهاند- کامل میخواندند، درمییافتند که در کتاب، نام و نشان و دستاورد تمام یونانیانی که تا عصر بطلمیوس دربارهی نجوم حتی شعری سروده بودهاند را آوردهام و دستاوردهایشان را ذکر کردهام. شمار ایشان 38 نفر است و دستاوردهایشان چنانکه در متن به تفصیل نشان دادهام، به جز آثار یکی دو نفر، نوآورانه نبوده و معمولا به نص صریح خودشان از منابع شرقی وامگیری شده است. حالا اینکه چرا امروز در ایران کسی نسبت به یونانیان باستان با تعبیر خودشان «ناسیونالیست» مینماید، بر من روشن نیست.
من قصد ندارم تک تک خردهگیریهای آقای غیاثآبادی را پاسخ بدهم، چون گمان میکنم همین مختصر به قدر کافی گویا هست. ایشان مرا به جعلِ مرجع متهم کردهاند، اما در نوشتار خودشان، کاملا معلوم است که در کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه مرجعها به درستی و دقت نقل شدهاند. این اتهام که فیالمجلس با تلاشِ عجیبِ متهمکننده مردود شده، بیشتر به خاطر اشتباه ناشیانهشان در آوردن اصل متنِ بارتون است. بگذریم که با خواندن همین متن و مقایسهی نقل قولهای خودشان از همین صفحهها نمایان میبینیم که گناه جعل مرجع معمولا با گناهی دیگر که همانا تحریف سخن دیگران باشد، همراه است و گاه در منتقدان متعصب ظهور مییابد.
کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه حدود 440 صفحه متن پایه -جدای پیوست و نمایه و تصویر- دارد که حدود 100 صفحهاش به پیشنهاد مدل نظر نگارنده اختصاص یافته و بقیهاش مرور فشردهی آرای دیگران و تحلیل و نقد آن است و این بخش 750 ارجاع دارد؛ یعنی به طور متوسط در هر صفحه به دو سه متن ارجاع دادهام. در مواردی که شائبهی تفسیر نگارنده و ابهام در اصل متن وجود داشت و این دربارهی متون مقدس و دینی بیشتر ممکن بود، اصل متن را نیز نقل کردهام. به همین ترتیب در همه جا برای حفظ دقت متن، کلیدواژههای دقیقی که در زبانهای دیگر متداول هستند را نیز آوردهام. تقریبا تمام ارجاعها با دقت تمام و اشاره به صفحه و حتا بندِ کتابهای قدیمی هستند و هر کس میتواند به سادگی به منابع بنگرد و دربارهی درستی و روایی ارجاعها داوری کند. حدس من آن است که همین فراوانی ارجاعها و دقتشان، ناقد محترم را مرعوب کرده و آنقدر اشارهی منسجم به منابعی چنین گسترده به نظرشان ناشدنی و عجیب میرسیده که باعث شده دست به قلم ببرند و چنین شاهکاری بیافرینند.
زمانی رسم بود که با تشکیک در مراجع و منابع نویسندگان یا تاکید بر غلطهای تایپی و اینکه پانوشت فلان عکس با بهمان عکس اشتباهی چاپ شده، میکوشیدند تا اعتبار آثار ارزشمند را اندک بنمایند و زمانی بود که مخاطبان به قدری کمسواد و منابع دانایی به قدری کمیاب و پراکنده بود که چنین ترفندهایی بدخواهان را به مقصود میرساند.
خوشبختانه امروز ما در زمانهی دیگری زندگی میکنیم. از سویی جمعیت مخاطب نویسندگان، باسوادتر و داناتر شدهاند و بیشترشان به یکی دو زبان غیر پارسی مسلط هستند و از سوی دیگر خوشبختانه با پیدایش اینترنت امکان دسترسی همگان به همهی این منابع هست. تقریبا تمام منابعی که در کتاب مورد استناد هستند بر شبکهی اینترنت به سادگی پیدا میشوند و بقیه هم در کتابخانهها در دسترس عموم هستند. آن دوران گذشت که رمالی کتابی یگانه و قدیمی داشت و آن را هم در گنجهی اتاقش پنهان میکرد و بر مبنای آن ادعای حکمت میکرد و دکانی راه میانداخت.
از این رو اندرزم برای منتقدان بعدی آن است که از روشهای مندرس و ناکارآمدی که زمانی برای بایکوت فلان مخالف فلان حزب کاربرد داشت، بپرهیزند و به نقد علمی و محتوایی بپردازند. برخی از کتابها آرا و نظریات کسانی دیگر را بازگو میکنند و بیشک در این متون شرح اینکه فلانی چنین نگفته و چنان گفته ارزشمند و کلیدی است، اما کتابهای دیگری هم هستند که نویسندهشان نظریهای را پیشنهاد میکند و سخنِ خود را در عرصهی نقد دیگران قرار میدهد. کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه چنین متنی است. در این کتاب سه پیشنهاد نظری بسیار مهم و چالشبرانگیز وجود دارد. نخست آنکه به لحاظ تاریخی صورتهای فلکی و نظام کیهانشناختی وابسته بدان خاستگاهی ایرانی دارند و در نیمهی نخست هزارهی اول پیش از میلاد در دل گرایش مهرپرستانه در درون کیش زرتشتی صورتبندی شدهاند؛ دوم آنکه رمزگان و نشانههای منسوب به اختران و صورتهای فلکی اسطورهای مهری را بازنمایی میکنند و بر مبنای آن میتوان نشانههای نهاده شده بر آسمان شبانه را بهتر فهم کرد و سوم آنکه ظهور و تکوین علم زایچه و طالعبینی را میتوان با بررسی سیر تحول این نمادها تبارشناسی کرد و چگونگی تراوش خرافهها از دل اسطورههای پیوسته با دانش نجوم را نشان داد. تبار ایرانی صورتهای فلکی با انبوهی از شواهد و دادههای مستند پشتیبانی شده و تفسیر و واگشایی آن رمزگان با روندهایی مستدل و گامهایی عقلانی انجام پذیرفته است. دربارهی تک تک این دادهها و بر مبنای همهی گامهای استدلال کتاب میتوان بحث کرد و چون و چرا انگیخت. قاعدتا شیفتگان یونان که خاستگاه همه چیز از جمله اندیشهی خویش را آتن باستان میدانند، باید بکوشند به شکلی مستدل، سندی و متنی بیاورند که برداشت من از متون یونانی باستان یا قدمت منابع شرقی را مردود سازد. همچنین انتظار میرود که دوستداران طالعبینی و رمالی از واشکافتهشدنِ ریشههای خرافههایی که بدان باور دارند، برآشوبند و بکوشند با بررسی دقیقتر گامهای استدلال ارائهشده در کتاب، خطاهای آن را نشان دهند. صادقانه اعتقاد دارم و صمیمانه میگویم که اگر منتقدان بر این امر و محتوای کتاب و مضمون اصلیاش متمرکز شوند، هم از آبروریزی خودشان پیشگیری میکنند و هم من و مخاطبان با آگاهی از خطاهای احتمالیام از نظرشان بهرهمند میشویم. پیشنهادم برای آقای غیاثآبادی نیز همین است. هر چند ایشان را ندیدهام و لحنشان در گفتار و نوشتار را نمیپسندم، اما مهری که به همگان دارم به ایشان نیز دارم و دستیابی به دانایی و خرد و متانت را برایشان آرزومندم.
نقد رضا مرادی غیاثآبادی بر اسطورهشناسی آسمان شبانه را در اینجا بخوانید.
من پيشنهاد مي كنم شما ادامه نديد. چون ايشان خيلي مطلع از مفاهيم جامعه شناسي نيستند.
درود بر شما آقای وکیلی
شاد باشید
آقای دکتر شروین وکیلی و هواداران عزیز، لطفا جنبه… داشته باشید
http://ghiasabadi.com/vakili-02.html
سلام.
این کتاب شما نسخه الکترونیک دارد؟
بهرحال کاشکی ما بیخیال اصطلاحات وارداتی میشدیم. مگر مردم و میهن چه اشکالی دارد که از واژههای جنجالی ملت و ناسیونالیسم و غیره استفادهمیکینم.
در وبلاگم ÷ذیرای شمایم.
مهر 1 شما روشن کنید چرا مهر دارید به جای ملت ناسیونالیسم و ایران از مردم میهن و تاتارستان استفاده کنیم؟ یا چون اقای غیاث ابادی کودکانه تلاش کنم اثبات کنم نژاد اریایی وجود ندارد یا ثابت کنم خورشید به دور زمین میگردد
دریافت ناقص اقای غیاث ابادی از نوشتار بالا مشهود است
هر چه توضیح میدهند که نقل به مضمون شده اقای غیاث ابادی به طرزی سوال برانگیز بر ادعاهای خود اصرار میورزند
من نمیدانم چرا گسترش تمایلات ایران خواهانه اقای غیاث ابادی را تا این حد سراسیمه ساخته که با همکاری دکتر اجرلو دست به سند سازی و ترویج مطالب خلاف واقع بزنند
جناب وکیلی درود و تشکر
به زعم من و با توجه به مطالعاتی که در خصوص آقای غیاث آبادی کردم ایشان از سمت جریان خاصی تغذیه شده و یک خیانتکار به فرهنگ ایران زمین هستند ایشان در حد شما و بقیه وطن پرستان نیستند پس اهمیتی به ایشان ندهید….
من نمیدونم این آقای غیاث آبادی چه دشمنی با مردم ایران و گذشته پر افتخارشون داره
درود بر شما دكتر وكيلي كه اين چنين زيبا پاسخ داديد…همه ميدانيم كه امثال اين اقا با چه هدفي فعاليت ميكنند.
رضا مرادی غیاث آبادی که خودرا بدروغ دکتر “اختر باستان شناسی” نامیده ادعا میکند که در دانشگاه ریگا در کشور “لتونی”! درس خوانده و لیسانس و فوق لیسانس و دکترا گرفته!! درحالیکه در کشور نیم وجبی لتونی اصلا رشته اختر باستان شناسی وجود ندارد و بالاتر اینکه اصلا دانشگاهی بنام ریگا درآن موجود نیست. مرادی غیاث آبادی در هر زمینه ای که بتواند از آن طریق به هویت و تاریخ ایران باستان حمله ور شود، خود را توسط القاب ساختگی دکتر و متخصص اعلام کرده و اظهار فضل مینماید در حالیکه یک ایران ستیز دروغگوی جاعل مدرک بیش نیست و در حقیقت تنها تبلیغاتچی جناحی معلوم الحال است که با جعل، دروغ و تحریف تاریخ ایران باستان، آنهم بصورت بسیار ناشیانه و احمقانه تنها آبروی خود و اربابان خود را میبرد.