پیوست دوم: اندر سورئالیات روسیه
… و شیخ پویان تطهیری مقدم چنین روایت گوید که روزی در معیت قطبالدین امیرحسین ماحوزی مولانای ثانی و علامه سید محمد طباطبایی تبریزی (کثرالله کتبه) در سرزمین صقلاب به گشت و گذار مشغول بودم به فصل شتا و در سوز و سرما. پس چنین واقع شد که گفتار شیوخ به معجزات حضرت مسیح ختم شد که چند روزی بیش از زادروزش نگذشته بود.
پس این نکته شرح دادم که آن حضرت بر آب راه میرفته و دریاچهی جلیلیه را به قدم میپیموده است بی آن که پایافزارش نم بردارد. پس شیخین گفتند که کاری سهل باشد و ما بزرگتر از آن کنیم، چنین شد که هر سه بر دریای بالطیک فراز شدیم و این آبی است نهاده در میانهی سرزمین روسان و اهل سویید و قلمرو ملوک آلمان. پس چندی بر دریا گام زدیم و گام هیچ یک خیس نشد، که از برودت سطحش یکسره افسرده بود و منجمد. در این دو شیخ به مباحثه و مجادله و تحدی با یکدیگر مشغول بودند در زمینهی اعجاز. پس شیخ ماحوزی ابوالسوشیانط وردی زیر لب خواند و به غولی عظیم تبدیل شد و قصد کرد که سرزمین صقلاب را زیر گام خود منهدم سازد و سنپطرزبورغ را با خاک یکسان نماید به تلافی ویرانی گنجه در جنگهای ایران و روس.
اما سید طباطبایی ذوالفرور چون با اهل این مدینه به ویژه طایفهی نسوان مؤانستی یافته بود پای شیخ ماحوزی در آخرین لحظه بگرفت و صقلابیان به این ترفند از قهر مولانای ثانی رهیدند. پس آنگاه وی در مقام معارضه بر آمد در مسابقهی حجم و بُعد و شیخ ماحوزی که به کالبد همیشگی رجعت فرموده بود عزم گریز کرد. اما به سرانگشت علامهی تبریزی گرفتار آمد و نزدیک بود که گزمهی روسها که کا.ق.ب نام دارد او را بازداشت کرده به گولاگهای نواحی شمالی تبعید نماید. پس چون میان این دو شیخ پیوند اخوت بود هردو دست به یکی کردند که از تهمت جادوگری و اعجاز برهند، چرا که اهل صقلاب پیرو شمنان قمونیستاند و مخالف امور مابعدالطبیعی و چندان در پرستش اصنام و اشیاء غور کردهاند که شاهشان یک لنگه پوتین است! پس شیوخ جملگی قدری طیالعرض و قدری طیالطول کردند بر بال ماهان و در حومهی قریهی طهران بر زمین نشستند و از تعقیب پوتین و دمپاییها و گیوهها و چکمههای تحت فرمانش رهیدند.
بعدالتحریر: و در التفسیر جلاله فی احوال الشیوخ ثلاله آمده که معجز اصلی را در این ماجرا شیخِ دائمالسفر پویان تطهیری همیفرمود که کل این جریان را ثبت کرده و برای آیندگان به یادگار نهاد…
بعدالشرح: و فُرور جمع مکسر فر باشد که مصدر مرخم فرفری است به گویش اهل حجاز!
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب