یکشنبه , آبان 27 1403

چهار دلیل برای ایستادن بر شانه‌های تاریخ ایران

 

 

 

 

 

 

تاریخ دانستن و تاریخ خواندن در روزگار ما به امری سیاسی بدل شده است، و این حادثه‌ایست نو. در درازنای تاریخ همواره این نوشتن تاریخ بوده که امری سیاسی محسوب می‌شده است. آن که تاریخ می‌نویسد، آنچه را که در تاریکی گذشته محو شده ثبت می‌کند، و افق آینده بر این میدان است که گشاده می‌شود. به همین خاطر متن تاریخ نقطه‌ی تراکم مدارهای قدرت است و گرانیگاه جنگ روایتهای رقیب و رویارو. در برابر تاریخ‌نویسی که همواره چنین بوده و خواهد بود، تاریخ خواندن و تاریخ دانستن اغلب امری منفعل، ساده، بدیهی و آسان انگاشته می‌شده که توده‌ای از مخاطبان بی‌نام و نشان انجامش می‌دهند. کاری که بحثی درباره‌اش نیست و کشمکشی درباره‌اش ضرورت ندارد.

روزگار ما نقطه‌ی خاصی از تاریخ است، چون نه تنها تاریخ نویسی، که خواندن تاریخ نیز در آن به موضوع نزاع بدل شده است. این بدان معناست که خواندن تاریخ هم مانند نوشتن‌اش، در مدارهای قدرت تاثیر می‌گذارد و آینده‌ را شکل می‌دهد. در این بستر اجتماعی و در این بافت تاریخی است که به موازات جعل تاریخ، تحریف تاریخ، و بازسازی سلیقه‌ای تاریخ با ترفندهایی تازه مثل کتمان تاریخ، ترس از تاریخ و سفارش به ندانستن تاریخ هم روبرو می‌شویم. اگر آن سه تای اولی سلاحهای زرادخانه‌ی فریبکاران هستند، سه تای دوم ابزارهایی در دست شکلی نو از استیلا و سلطه‌ هستند، که بر سیاست فراموشی استوار شده‌اند، بر تبلیغ آسودگی برخاسته از نادانی، بر فراغت ناشی از بلاهت، و بر آراستنِ وضعیت وخیم آنان که بریده از تاریخ‌شان و جغرافیایشان، در دریای طرحریزی‌ شده‌ای به ظاهر آشوبناک غوطه‌ورند. سیاست فراموشی و سیاست دروغ، از سویی به ندانستن تاریخ سفارش‌مان می‌کنند، تا از سوی دیگر تاریخی دروغین را به خوردمان دهند.

بر این مبنا، ما ایرانی‌ها که تاریخ تمدن‌مان به درازای تاریخ کل تمدن انسانی است، و دوره‌های شکوه و اقتدار ملت‌مان از عمر همه‌ی ملل شکوهمند امروزین دنیا درازتر است، چهار دلیل داریم تا تاریخ بخوانیم و تاریخ بدانیم:

نخست: تاریخ ایران درمانی است برای خودکوچک‌بینی و چاره‌ایست برای حقارت برخاسته از آن. کسی که به گذشته‌اش بنگرد و کوروش و ارشک و اردشیر بابکان را نیای خود بداند، از زبونی و خواری، عار خواهد داشت و آن کسی که در اساطیرش جمشید و رستم و آرش داشته باشد، به کوچک ماندن و رقیق زیستن و اندک خواستن رضایت نخواهد داد. اختران درخشانی که تاریخ یک ملت را روشن می‌کنند، افقهای ممکن برای بودن و خواستن را ترسیم می‌کنند و هر تمدنی به قدر عظمت پرعظمت‌ترین من‌هایی که پرورده است، عظمت دارد، و بختِ برخورداری از این موهبت را برای من‌هایی که بدان وابسته‌اند فراهم می‌آورد. شاید از این روست که سفارش به ندانستن تاریخ این بزرگان و ترس از بردن نام‌شان چنین تبلیغ می‌شود. چون خماریِ افیون حماقت، با درخشش این آفتاب از سرها می‌پرد.

دوم: تاریخ ایران سرمشقی است برای فرهیختگی و خردورزی. اندک‌اند تمدن‌هایی که تاکید و پافشاری‌های ایرانیان بر خردگرایی و عقل‌مداری را داشته‌ باشند و ایران تنها تمدنی است که در سراسر تاریخ‌اش این تاکید را حفظ کرده است. این نکته که بدنه‌ی مردم در بخش عمده‌ی زندگی خود رفتارهای نامعقول می‌کنند، البته امری جهانی است و ارتباطی با این موضوع ندارد. چون تاریخ اندیشه، تاریخ اندیشمندان است و حتا در تاریخ دین ایران زمین –که لزوما قرار نیست با عقل همعنان باشد- از گاهان زرتشت تا تفسیر علامه طباطبایی، همه جا مدام روشی عقلانی و تاکیدی بر عقلانیت و ستایشی پرشور از خرد را می‌بینیم. کسی که بداند بیدل و ناصرخسرو چگونه طی هزار سال در زبان پارسی اندیشیدن ناب پرورده‌اند، از خلق بلاهت در زبان‌اش ابا خواهد کرد و آن کس که نیاکان فکری خود را پورسینا و بیرونی بداند، مرزهایی فراختر از کاربست عقل و اندیشه‌اش را در دسترس خواهد یافت. شاید به این خاطر است که گفتمان‌های ایران‌ستیز با این حرارت می‌کوشند این استخوان‌بندی خردگرا و عقلانی تمدن ایرانی را انکار کنند، و بلاهت اندکی حاکمان را همچون غیاب انبوهی از حکیمان وابنمایند.

سوم: تاریخ ایران، سرگذشت مهر است، که سرنوشت ماست. ایران زمین تمدنی است که تنوعی خیره کننده از نژادها و اقوام و زبانها و ادیان و اقلیم‌ها را در خود جای داده، و همه را ضمن حفظ استقلال‌شان در پیکره‌ی یک هویت یگانه‌ی عظیم به نام ملت ایران با هم ترکیب کرده است. تنها تمدن ایرانی است که سراسر گستره‌ی جغرافیایی‌اش در دو و نیم هزاره‌ی گذشته، حدود دو هزار سال زیر فرمان یک دولت یکپارچه بوده است، و ایرانیان متنوع‌ترین مردمانی هستند که هویتی همریخت داشته‌اند، و همریخت‌ترین مردمانی هستند که هویتی چنین متنوع دارند. از این روست که شماری چنین عظیم از ادیان و خطها و متون در ایران زمین سرچشمه گرفته، و از این روست که درخت تمدن ایرانی در تندباد حوادث باقی مانده و از گزند روزگار در امان مانده است. چون مردمانش این را آموخته‌اند که برای زیستن با هم، باید به هم مهر بورزند و همدیگرانی قدری متفاوت با خویش را همچون خویشتنانی همسان با خویش دوست بدارند.
وقتی رومیان به رهبری کراسوس به ارمنستان حمله کردند، سورن سیستانی از پاکستان امروز به نبردشان شتافت و آنان را در سوریه‌ی امروز شکست داد، و وقتی روسها به شروان و آران و ارمنستان هجوم بردند، در میانرودان اعلام جهاد کردند و خراسانیان برای نبرد با ایشان به میدان شتافتند و میان این دو رخداد دو هزار سال –پنج برابر عمر کشور انگلستان- فاصله است. در هم تنیدگی این مردم و یکپارچگی‌شان در عین تنوعی که دارند، رمز بقای ایران و ایرانی بوده است و این تنها با مهر ممکن بوده و هست. شاید از این روست که ایران‌ستیزان و آنان که در سودای خود کیسه‌ای دوخته‌اند –چه مهاجمی خارجی باشند و چه غارتگری داخلی- بر شکافها و تفاوتها تاکید می‌کنند و نفرت می‌پراکنند و تخم دشمنی می‌پاشند.

چهارم:‌ تاریخ ایران، سرمایه‌ای است به معنای دقیق کلمه. چون اصولا تاریخ در جهان امروز سرچشمه‌ایست برای تولید قدرت سیاسی و منبعی است برای خلق ارزش اقتصادی. تاریخ است که مردم را در یک کشور متحد می‌سازد، به حضورشان در پهنه‌ای از تاریخ و جغرافیا مشروعیت می‌بخشد و غلبه‌شان بر ادعاهای مردمی دیگر که چشمی به خاک و مال‌شان دوخته‌اند را ممکن می‌سازد. حتا کشوری نوپا مثل آمریکا -با تاریخی کوتاه و انباشته از برده‌سازی سیاهپوستان و کشتار سرخپوستان- نیز با خلق تاریخی دلپذیر از دموکراسی برای مردمانش به انسجام و اقتدار دست یافته است. تاریخ هویت است و هویت قدرت. به همین خاطر کشورهای نوپا در جعل تاریخ و بازنویسی گذشته چنین گستاخ و بی‌باک عمل می‌کنند، چرا که بازاری رقابتی در کار است و کشمکشی سیاسی، و این سرمایه‌ایست حیاتی و کالایی ضروری که تهیدستان بدل‌اش را درست می‌کنند و با فریب می‌فروشند. ایران بی‌اغراق تراشیده‌ترین و ستوده‌ترین تاریخ را در تمدن‌های موجود و پسندیده‌ترین پیشینه را در میان کشورهای امروز دارد. تاریخی که همگان برای کندن تکه‌ای از آن و تحریف و بلعیدن‌اش صف بسته‌اند. شاید به این خاطر است که اینقدر در رسانه‌های گوناگون همصدایی هست در خوار و بی‌ارزش نشان دادن این تاریخ،‌ تاریخی که همان‌ها چنین مشتاق تصرف گوشه‌ای از آن هستند.

برخورداری از تاریخ مانند استقرار در جغرافیا، ضرورتی است برای بودن، و آنان که این نکته‌ی بدیهی را در نیابند، با نافی بریده از تاریخ و پایی بریده از زمین خود را در عدمی شناور خواهند یافت. به یاد بیاورید تا سیاست فراموشی را فراموش کنید، و تاریخ بخوانید و تاریخ بدانید، تا تاریخ اکنون خویش را خود بنویسید.

همچنین ببینید

 اسطرلاب: گمشده د رغبار بی‌‌اعتنایی

گفتگو درباره‌ی جایگاه اسطرلاب در نظام هویتی ایرانیان که در روزنامه‌ی ایران، سه‌شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰ منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *