چهارم: آسورستان
آسورستان قلمروی پست و مسطح است که در فاصلهی رود فرات و ساحل دریای مدیترانه قرار میگیرد. این سرزمین قلمرو قدیمی دولت آشور بوده و در دوران هخامنشی آن را اَسوریَه مینامیدند. آنگاه برای مدت هزار سال در عصر اشکانی و ساسانی آنجا را آسورستان نامیدند و بعد از آن هم اغلب سوریه نامیده شده که کوتاه شدهی همین نامهاست، و بومیان مسیحی آنجا قوم آسوری خوانده شدهاند. اروپاییان این منطقه را Levante نامیدهاند که نام ریشهدار و دقیقی نیست و تعبیری مدرن و شرقشناسانه است. از این رو بهتر است به نام باستانیاش آسورستان خوانده شود.
آسورستان در کنار عربستان یکی از کانونهای مرکزی تکامل جمعیت سامی است. مدلسازی ترکیبی دادههای زبانشناسانه و ژنتیکی نشان میدهد که زبانهای سامی در حدود سال ۳۷۵۰ پ.م در آسورستان پدید آمدهاند و بعدتر به سه شاخه تقسیم شدهاند: سامی شرقی که منقرض شده و مهمترین زباناش اکدی است، سامی مرکزی که فنیقی و آرامی و عربی و عبری را نتیجه داده و سامی جنوبی که زبانهای جنوب عربستان و حبشه از آن زاده شدهاند.[1]
چنان که گفتیم، آسورستان یکی از مراکز مهم صدور جمعیت از ایران غربی به اروپا بوده است و شکلگیری تمدن کشاورزانه و آغاز عصر نوسنگی اروپا مدیون این جابجایی جمعیتی بوده است. کاوالی اسفورزا که در ردگیری مسیرهای مهاجرت با شواهد ژنتیکی و زبانشناختی پیشگام بود، در دههی ۱۳۷۰ (۱۹۹۰.م) حدس زد که گسترش تمدن کشاورزانه از ایران زمین به سمت غرب و اروپا با مهاجرت گستردهی جمعیتی همراه بوده و با ریشهکنی جمعیت بومی اروپایی (که در مرحلهی میانسنگی بودهاند) و جایگزینیشان با مهاجرانی که از شرق میآمدهاند (و تمدن کشاورزانهی نوسنگی داشتهاند) همراه بوده است. دادههای جدیدتر متکی بر تحلیل DNA میتوکندریایی نشان داده که این مهاجرت تا این اندازه بنیانکن نبوده است و تنها ۱۰-۲۲٪ ژنوم میتوکندریایی ساکنان اروپا خاستگاهی در آسورستان و ایران غربی دارد.[2] این البته نافی نظر کاوالی اسفورزا نیست، چون دادههای یاد شده جمعیت زنان مستقر در اروپا را ردیابی میکنند و در بسیاری از کوچهای بزرگ جمعیت مرداناند که منقرض میشوند و با جمعیت مردان مهاجم جایگزین میشوند، و بدنهی جمعیت زنان در جمعیت قالب ادغام میگردند. با این همه شواهد نشان میدهد که بدنهای از جمعیتهای بومی اروپایی همچنان پس از ورود نیروهای آورندهی کشاورزی که از ایران زمین میآمدند، همچنان پا برجا ماندهاند. نخستین نشانههای کشاورزی در اروپای مرکزی به دشت کارپاتیا در بلغارستان مربوط میشود و فرهنگی را ایجاد کرده که سفال نوار خطی (LBK)[3] نامیده میشود و قدمتش به هزارهی ششم تا چهارم پیش از میلاد باز میگردد. پژوهشی که بر ژنوم میتوکندریایی و عناصری از کروموزم Y اسکلتهای بازمانده از این مردم انجام شده عنصر نیرومند شرقی و قفقازی را در آن نشان میدهد و در ضمن پایداری کلی جمعیت بومی عصر میانسنگی در منطقه را نیز تایید میکند.[4]
شاخص ژنتیکی مهمی که با جمعیت باستانی آسورستان پیوند خورده، هاپلوگروه J1 است. بالاترین بسامد J1 در میان اعراب ساکن مردابهای جنوب عراق (۸۱٪) یافت میشود و در میان اعراب سودانی (۷۳٪) و یمنیها (۷۲٪) هم این بسامد چشمگیر است. این ترکیب در اروپا به نسبت نادر است و تنها در مهاجرنشینیهای قدیمیای که فنیقیها در آن حضور داشتهاند (یونان، ایتالیا، فرانسه، پرتغال و اسپانیا) بسامدی در حدود ۵٪ دارد، و حتا در این مناطق هم بخشهای داخلی و پهناوری به کلی از این هاپلوگروه خالی هستند. در اروپای شمالی این هاپلوگروه بسیار نادر است و در کمتر از نیم درصد از مردان یافت میشود. با این همه لکههایی پراکنده از جمعیتهای دارای این شاخص در اسکاتلند، انگلستان، آلمان، لهستان و بلژیک یافت میشوند. توزیع این هاپلوگروه در ایران زمین هم به شدت نامتقارن است و این قدیمی بودن این ترکیب و تلاطمهای جمعیتی پیاپی در قلمرو زادگاه این هاپلوگروه را نشان میدهد. نمونهاش آن که ۸۰٪ مردان قبیلهی دارگین و کوباچی در داغستان این شاخص را دارند، در حالی که بسامد آن در میان اینگوشهایی که دویست کیلومتر شمالیتر از آنها زندگی میکنند، تنها ۳٪ است. به همین ترتیب در اطراف دریاچهی وان ۳۰٪ مردان این هاپلوگروه را دارند، در حالی که در همان نزدیکی در جنوب و غرب آناتولی بسامد این ترکیب به ۲٪ میرسد.
گوشزد کردن این نکته هم لازم است که از نظر ترکیب ژنتیکی مردم عراق و کویت با اهالی کشور کنونی ایران و ترکیه کاملا همسان هستند. در پژوهشی دانشگاهی که بر ۱۰۶۱ نفر از اهالی شهرهای انبار و بغداد و بصره و نجف و دیاله و واسط در عراق انجام گرفته، این نتیجه به دست آمده که بافت ژنتیکی این مردم در عین تنوع چشمگیر با آنچه در ایران و ترکیه میبینیم همسان است.[5] پژوهش مشابهی بر مردم کویت و جزیرهی فَیلکه در خلیج فارس انجام پذیرفته و باز نتیجه آن بوده که اهالی کویت با مردم کشور کنونی ایران نزدیکی بیشتری دارند تا اهالی عربستان سعودی، و در کل بافت ژنتیکی همسانی بر جمعیتهای این منطقه حاکم است. هرچند جایی مثل کویت تنوع ژنومی چشمگیری دارد که به آمد و شد جمعیتهای مهاجر گوناگون گواهی میدهد و در مقابل اهالی جزیرهی فیلکه کمابیش در انزوا زیسته و بنابراین همریختی هاپلوگروهی چشمگیری دارند.[6]
در میان شاخصهایی که با سامیهای مرکزی پیوند داشتهاند، یکی از مهمترینهایشان هاپلوگروه J1-P58 بوده که در شرق آناتولی و جنوب قفقاز پدید آمده و تا دوازده هزار سال پیش در جنوب آسورستان (فلسطین و اردن امروزین) تثبیت شده و در فاصلهی ۳۵۰۰ تا ۲۵۰۰ پ.م و در عصر برنز در شبه جزیرهی عربستان پراکنده شده است. رواج استفاده از شتر در جنوب ایران زمین و عربستان تنها پس از ورود و جایگیر شدن موج سوارکار قبایل آریایی در حدود سال ۱۱۰۰ پ.م تثبیت شد و این عاملی بود که با پراکندگی هاپلوگروه J1-P58 همراه شد.
عامل دیگری که زیرشاخههای هاپلوگروه J1 را در جهان قدیم پراکنده کرد نیز با رام شدن جانوران پیوند داشته است. در حدود سال ۲۰۰۰ پ.م نژاد شتر جنوبی که بومی نواحی جنوبی کویر مرکزی ایران بود اهلی شد و از حدود ۱۱۰۰ پ.م سواری گرفتن از آن رواج یافت. عشایر عرب شترسوار در این هنگام شکل گرفتند و نخست نواحی بیابانی عربستان و آسورستان و بعدتر اقلیمهای مشابه در شمال و شرق آفریقا را مسکونی کردند و همراه خود این ترکیب ژنتیکی را نیز در اطراف منتشر کردند.
در این هاپلوگروه زیرشاخههایی داریم که به جمعیتهای کوچکتر سامی مربوط میشود. مثلا شاخص Z18297 به یهودیان و شاخص ZS227 به خاندان کاهنان یهودی مربوط میشود و شاخص FGC12 به طور خاص در اعرابی دیده میشود که در جریان ظهور اسلام و فتوحات در سرزمینهای گوناگون پراکنده شدند. در اروپا بالاترین بسامد برای این شاخص اخیر را در اسپانیا میبینیم که به چند قرن سیطرهی مسلمانان در اندلس مربوط میشود. با این همه شاخص یاد شده تنها ۱۲٪ از کل بسامد J1 را در این منطقه تشکیل میدهد، که برابر میشود با نیم درصد کل جمعیت. این بدان معناست که مهاجرانی که در جریان فتوحات اسلامی وارد اسپانیا شدند ردپای ژنتیکی ناچیزی در این منطقه از خود به جا گذاشتهاند و تبارنامهی سامیهای این منطقه بیشتر به فنیقیها و یهودیهای مهاجر باز میگردد. هاپلوتیپ M267* هم که با دو خوشهی DYS388-13 و DYS390-23 مشخص میشود، در حدود ۵۵۰۰ سال پیش در آسورستان و شرق آناتولی شکل گرفته و شاخهای از آن در اعراب مقیم میانرودان باقی مانده است.[7]
زیرشاخهی J1-Z640 و J1-YSC76 که امروز در میان مردم اردن بیشتر یافت میشود، در سیسیل و جنوب اسپانیا و جنوب ایتالیا هم پراکندگی چشمگیری دارد و در نتیجه میتوان حدس زد که این شاخصها با فنیقیهای باستان مربوط بوده باشند، که مهاجرنشینیهایی در این مناطق داشتهاند. با این همه باید توجه داشت که در همان زمان هم ترکیب ژنتیکی فنیقیهای باستان یکدست نبوده و تنوعی داشته است. شاهدی بر این سخن جسد مرد بورسا است که از اهالی کارتاژ بوده و در قرن شش م پ.م میزیسته، و در سال ۱۳۹۵ (۲۰۱۶.م) در بورسای تونس کشف شد. این مرد از طرف مادری حامل هاپلوگروه کمیاب U5b2c1بوده است.[8] در زمان یاد شده که مصادف با ابتدای عصر هخامنشی است، هنوز دولت کارتاژ وجود نداشته و بنابراین این مرد که نیای کارتاژیهای بعدی محسوب میشود، هنوز با قومیت فنیقی قدیمی خود و احتمالا شهر صور که بنیانگذار کوچنشین کارتاژ بود، شناخته میشده است.
اگر به بافت ژنتیکی زنان منطقهی آسورستان بنگریم نیز شاخصهایی معنادار را پیدا خواهیم کرد. در این میان هاپلوگروه میتوکندریایی X اهمیتی چشمگیر دارد که خود به دو شاخهی X1 (متمرکز بر شاخ آفریقا) و X2 (پراکنده در همه جا) تقسیم میشود. این هاپلوگروه با بسامدی اندک در بومیان آمریکای شمالی (۳ ٪) و مردم ایران زمین (با بسامد ۸٪ بین گرجیها) و شمال آفریقا و همچنین اروپاییها (۷٪) یافت میشود.
پژوهش بر ترکیب ژنتیکی مردم آسورستان نشان میدهد که خاستگاه این هاپلوگروه احتمالا این منطقه بوده و بعدتر با ورود جمعیتهای مادری دیگر دگرگون شده است. با این همه در برخی مناطق جمعیتهایی منزوی مثل دروزیهای نزدیک جلیله را داریم که ترکیبهای هاپلوگروهیای بسیار کهنسال را نمایش میدهند.[9] بنابراین خاستگاه آن احتمالا آسورستان است. دروزیهای لبنان هم با بسامد ۲۷٪ (۱۱٪ X2 و ۱۶٪ X1) آن را حمل میکنند.[10] ۳/۱۴٪ ساکنان واحهی الحیَّز در مصر هم آن این شاخص را دارند.[11] احتمالا این شاخص در کمربندی از قفقاز تا شمال آفریقا وجود داشته باشد. چون بقایای آن در مومیاییهای مصری دوران پیشامقدونی و همچنین جسدی سه هزار ساله از مراکش نیز یافت شده است. این هاپلوگروه در حدود بیست و یک هزار سال پیش و پس از آخرین عصر یخبندان دستخوش گسترش شده است.
طی سالهای گذشته تلاشهایی برای ردگیری خاندانهای کهنسال خاص این منطقه نیز انجام شده که نتایجی روشنگر را در پی داشته است. یکی از این کوششها به شناسایی و تحلیل «کروموزوم Y هارون» مربوط میشود، و این ترکیبی ژنتیکی بر این کروموزوم است که به نیای مشترک خاندانهای کاهنان یهودی منسوب میشود. این خاندانها که اغلب نام خانوادگیشان در اروپا کوهن است، از این نظر با بقیهی جمعیت یهودیان تفاوت دارند که دست کم از قرن دوم میلادی پشت پدریشان هم اهمیت دارد و عضویت در این خاندان کهانت از راه پدر انتقال مییابد. در حالی که خودِ یهودی بودن مادرتبار است و از پشت مادر منتقل میشود.
دادههایی که از خاندانهای کاهنان به دست آمده نشان میدهد که شش شاخص ژنتیکی در بیشتر مردان این گروه بسامدی بالا دارد. این شش شاخص را «CMH»[12] مینامند. این شاخص در میان خاندانهای کاهن سفاردی و اشکنازی به ترتیب ۴/۶۱٪ و ۴/۶۹٪ بسامد دارد که از بسامد پایهی آن در میان جمعیت یهودیان (۱۴٪) بسیار بیشتر است.[13]
حدود نیمی از مردان متعلق به خاندانهای کوهانیم (کاهنان) که بنا به سنت خود را نوادهی هارون برادر موسی میدانند، هاپلوگروهی دارند به اسم J-P58 که به ردهی J1 (نام دیگرش: J-M267) تعلق دارد. نیم دیگر اعضای این خاندان هاپلوگروه J2a (نام دیگرش: J-M410) را دارند. گروه نخست به خوشهی هاپلوگروهی Z18271 تعلق دارد که بین ۳۲۸۰ تا ۲۶۳۸ سال پیش شکل گرفته است. از آنجا که تاریخ نزدیکتر هردو شاخهی یاد شده را پوشش میدهد، حدسی که میتوان زد آن است که تاریخ تاسیس خاندان کاهنان یهود در عصر مادها و دوران موسوم به اسارت بابل (قرن هفتم پ.م) بوده است.
با این همه استفاده از این دادهها برای اصیل پنداشتن خاندانهای کاهن جای بحث دارد.[14] چون این دادهها نشان میدهد که خاندانهای یاد شده در تاریخ مورد نظرمان نیای مشترک داشتهاند – که چندان هم دور از ذهن نیست- اما نشان نمیدهد که آن خاندانها در آن زمان کاهن و یا حتا یهودی بوده باشند. یعنی بار کردن روایتهای کتاب مقدس بر این دادههای ژنتیکی در غیاب شواهد محکم کاری غیرعلمی و نادرست است و از دادهها جز آنچه که نشان میدهند را نباید برداشت کرد.
جالب آن که این شاخصهای خاندان کاهنان -که گفتیم CMH خوانده میشوند- در جمعیت لِمبا که از سیاهپوستان بانتو هستند هم با بسامدی زیاد دیده میشوند. قوم لبما نزدیک به پنجاه هزار نفر جمعیت دارند و در زیمباوه و موزامبیک و آفریقای جنوبی زندگی میکنند[15] و سنتی شفاهی در میان خود دارند که اجدادشان را با قوم یهود مربوط میداند، و آداب و رسومشان با مسلمانان نیز نزدیکیهایی دارد.[16] شواهد ژنتیکی نشان میدهد که دست کم بخشی از مردان این قوم از ایران زمین برخاستهاند و از آنجا به آفریقای مرکزی کوچیدهاند.[17] با این همه این شواهد یهودی بودن ایشان را اثبات نمیکند. هرچند شاخصهای CMH که در نیمی از مردان این قوم یافت میشود، در خاندانهای کاهنان بسامد بالایی دارد، اما ویژهی کاهنان و حتا یهودیان نیست و در جمعیتهای سامیزبان ایران زبان نیز فراوان یافت میشود، و اصولا بسامد آن در میان خود یهودیان از این میزان (۵۰٪) کمتر است.[18]
این نکته هم جای توجه دارد که هاپلوگروه نادر T (به ویژه شاخهی T1b) هم در مردان لمبا زیاد دیده میشود و این شاخصی است که در یهودیان وجود ندارد و فقط در یهودیان اشکنازی با بسامدی بسیار اندک یافت میشود، و در مقابل در جمعیتهای سامیزبان آسورستان و کنعان نمونههایش را زیاد میبینیم.[19] همچنین هاپلوگروه J که خاستگاه ایرانزمینیِ این مردم را نشان میدهد، با همین بسامد در میان اعراب و برخی از جمعیتهای دیگر ایران غربی نیز یافت میشود. با این همه میتوان پذیرفت که گروهی از مردان از ایران زمین به آفریقای مرکزی کوچیده و بخشی از خزانهی ژنتیکی جمعیت لمبا را برساختهاند. این نکته هم جای توجه دارد که در ژنوم میتوکندریایی این قوم نشانی از عناصر ایرانی یافت نمیشود.[20] بنابراین احتمالا در اینجا با حرکت جمعیتی از سربازان یا بازرگانان مرد کنعانی سر و کار داریم که در گذشته به این منطقه کوچیدهاند و احتمالا در قرون میانه زیر تاثیر روایتهای اسلامی تبارنامهی خود را در آن چارچوب تعریف کرده و خود را یهودی پنداشتهاند.
این گرایش به یهودی پنداشتن شاخصهای ژنتیکی که در دهههای گذشته در مجامع علمی و دانشگاهی هم رونقی پیدا کرده، از نظر روششناسی نادرست و باطل مینماید. یعنی یهودی پنداشتن حاملان هاپلوگروه J و کاهنزاده دانستن دارندگان هاپلوگروه J1 به کلی نادرست است، چون این شاخصها با بسامدی بالا در جمعیتهای دیگر ایران غربی نیز یافت میشوند و یهودیان تنها در مقام یکی از زیرسیستمهای نامتمایز در این مجموعه جای میگیرند.[21]
بسامد هاپلوگروه مورد نظر در مردم یمن (۲/۳۴٪)، عمان (۸/۲۲٪)، النقب در جنوب فلسطین (۹/۲۱٪)، عراق (۲/۱۹٪)، کردها (۱/۲۲٪)، عشایر عرب (۹/۲۱٪)، و ارمنیها (۷/۱۲٪) است، و این با بدنهی جمعیت یهودیان کمابیش برابر است. از شش شاخص برسازندهی CMH هم پنجتایش به طور گسترده در کل جمعیتهای ایران غربی یافت میشود و تنها ترکیب ششتایی آن است که در خاندانهای کاهنان بسامد بیشتری دارد.[22] یعنی هاپلوگروه J به کل مردم ایران زمین و J1 به کل مردم ایران غربی مربوط میشود و متمایز کنندهی یهودیان در این میان نیست. ترکیبهای هاپلوگروهها در این جمعیتها هم پیچیده است و گاهی با خویشاوندی زیرسیستمهایی روبرو میشویم که به ظاهر دورتر از هم پنداشته میشوند. به عنوان مثال، بسامد J1 در مردم یمن و عمانیها به سفاردیها نزدیک است و از یهودیان اشکنازی اروپایی فاصله دارد.[23] یعنی چنین مینماید که یهودیان اشکنازی هرچند به قوم یهود متعلق دانسته میشوند، از نظر ژنتیکی با یهودیان سفاردی فاصلهی بیشتری داشته باشند، تا سفاردیها با یمنیها.
یکی از اقوام بسیار دیرینهی ایران زمین که متاسفانه رو به انقراض دارد، سامریها هستند. سامریها در قرن سوم و چهارم میلادی یک میلیون و دویست هزار نفر جمعیت داشتند و قومی مقتدر و بزرگ و کمابیش همتای یهودیان بودهاند. اما شمارشان در سال ۱۹۱۷.م به ۱۴۶ تن کاهش یافته بود و امروز هم تنها ۶۴۰ تن از سامری ها باقی ماندهاند. این قوم خود را نوادگان قبایل افرائیم و منسه میدانند و معتقدند وارثان واقعی خاندان داوود نبی و سنت دینی شهر مقدس شِکیم هستند. از دید یهودیان اما، سامریها انشعابی هستند در میان قبایل یهودی که تاریخ جداییشان به قرن هشتم پ.م باز میگردد. سامریها طی چهار قرن گذشته شجرهنامههای خود را طی سیزده تا پانزده نسل حفظ کردهاند و به همین خاطر بختی زرین برای بررسی تنوع ژنتیکی در قومیتها محسوب میشوند. بر مبنای دادههای به دست آمده، خاندان کاهنان سامری نسب خود را به مردی میرسانند که حدود ۲۵۰ سال پیش میزیسته است، و جالب آن که این خاندان کاهن فاقد شاخص CHM هستند که خاندانهای کاهن یهودی را مشخص میسازد. [24]
شاخص دیگر، هاپلوگروه K1 که مهمترین شاخص خاندان کاهنان است، در هر دو گروه یهودیان سفاردی و اشکنازی فراوانتر از باقی یهودیان یافت میشود و از این رو قاعدتا در زمانی پیش از پراکنده شدن یهودیان در اروپا در این جمعیت به شکل تثبیت شده وجود داشته است. اما همهی مردان خاندان کاهنان این هاپلوگروه را ندارند و بسامد آن بین سفاردیها ۵۸٪ و میان اشکنازیها ۴۸٪ است. دربارهی این هاپلوگروه دادهی هیجانانگیز ولی مشکوکی در دست داریم و آن هم این که در کلیسای سن ماکسیمین لا سنت باوم[25] در فرانسه موهایی نگهداری میشود که بنا به سنتی کلیسایی به مریم مجدلیه تعلق داشته است. تجزیه و تحلیل دی ان ای بازمانده در پیاز این موها نشان داد که زن دارندهی آنها هاپلوگروه K و شاخص K1a1b1a را دارا بوده است. پژوهشگری که این تحقیق را انجام داده ژرار لوکوت است که ادعاهای جنجالی فراوانی دارد و بر این مبنا حدس زده که این زن از خاندانی فریسی در قوم یهود برخاسته باشد.[26]
- Kitchen et al., 2009. ↑
- Baker, 2015, Vol.II. ↑
- Linearbandkeramik culture (LBK) ↑
- Szécsényi-Nagy et al., 2015: 20150339. ↑
- Alden, 2017. ↑
- Theyab, 2013. ↑
- Grugni et al., 2012: e41252. ↑
- Matisoo-Smith et al., 2016: e0155046. ↑
- Shlush et al., 2008: e2105. ↑
- Reidla et al., 2003: 1178–1190. ↑
- Kujanova et al., 2009: 336–346. ↑
- Cohen Modal Haplotype ↑
- Shen et al., 2004: 257. ↑
- Zoossmann-Diskin, 2001: 156–162. ↑
- Parfitt, 2002: 42-43. ↑
- le Roux, 2003: 209–224. ↑
- Spurdle and Jenkins, 1996: 1126–33. ↑
- Soodyal, 2013. ↑
- Mendez et al., 2011:39–53. ↑
- Hamilton et al., 2002: 191. ↑
- Nebel at al., 2001: 1095–1112. ↑
- Ekins et al., 2005. ↑
- Cadenas et al., 2008: 374–386. ↑
- Shen et al., 2004: 248–260. ↑
- Saint-Maximin-la-Sainte-Baume ↑
- Lucotte, 2016. ↑
ادامه مطلب: پنجم: میانرودان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب