سه شنبه , مرداد 2 1403

گزارش گام هفتم تاریخ معاصر؛ نخستين نسل از متفكران متجدد

1622708_10152834557173698_3504994862955614563_n

دکتر شروین وکیلی در هفتمین دوره از سلسله‌نشست‌های «نگاه سیستمی به تاریخ معاصر ایران» به بررسی زندگی و آثار نخستین نسل از روشنفکران که در تثبیت آرای مشروطه در ایران کوشیدند پرداخت. شمار این افراد نزدیک بیست تن است که از زادگان سال‌های 1210 تا 1230 در حوزه‌ی تمدن ایرانی هستند. از میان اینها چهار تنی که تأثیر بیشتری در جنبش مشروطیت داشتند معرفی شدند؛ میرزا ملکم‌خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا عبدالرحیم طالب‌زاده و میرزا آقاخان کرمانی. مختصری از هر نشست در پی آورده شده است.

نشست اول: میرزا ملکم‌خان و فراموشخانه

میرزا ملکم‌خان زاده‌ی 1211خ. در خانواده‌ای ارمنی، در جلفا، به دنیا آمد. پدر او میرزا یعقوب‌خان نیز فرد مهمی در شکل‌گیری اندیشه‌ی مشروطه است که معمولا دستاوردهای او در زیر سایه‌ی شهرت پسرش گم می‌شود. میرزا یعقوب که در جوانی سنگتراش بود به سرعت ترقی کرد و از دوستان نزدیک امیرکبیر شد. در ادامه‌ی موج نهادسازی امیرکبیر، میرزا یعقوب‌خان کارگذار ایران در سفارت روسیه شد. او در این مقام به دلیل کمک در بهبود روابط ایران و روسیه و نقشی که به نفع ایران بازی کرد، از امیرکبیر نشان شیر و خورشید دریافت کرد. میرزا یعقوب به دلیل توانایی در دانستن زبان فرانسه و روسی معلم شازدگان قاجار و ناصرالدین‌شاه شد. نامه‌ای از او به شاه باقی مانده که در آن خاطرنشان می‌کند ایران سه بار به طور جدی از پیشرفت باز مانده است؛ در هنگامه‌های از دست دادن عباس میرزا، قائم مقام فراهانی و امیر کبیر. میرزایعقوب ادعا می‌کرد که مسلمان شده ولی در هنگام مرگ در گورستان ارامنه در ترکیه دفن شد، و با اصرار میرزا ملکم جسدش به قبرستان مسلمانان منتقل گردید.

بنا به پیروی از رسمِ فرستادن شاهزادگان قاجار برای تحصیل به غرب، میرزایعقوب هم میرزا ملکم را در ده سالگی به فرانسه فرستاد. او در آنجا ریاضیات، حقوق و علوم سیاسی ­خواند. میرزا ملکم در هجده سالگی به ایران بازگشت و به مدت ده سال معلم هندسه و حساب دارالفنون شد. او در اینجا شاگردانی را پرورش داد که بیشتر آنها زیر تاثیر آرای او نسل روشنفکران بعدی ایران را تشکیل دادند. میرزا ملکم­خان از سال 1236خ. که نخستین رساله­اش را نوشت تا سی سال بعد در نوشته­های خود اصولی را بر مبنای ترقی و اصلاحات ــ ولی از سطوح بالا به پایین جامعه ــ صورتبندی کرد. در ابتدا “مجلس تنظیمات” را به نگارش در­آورد. او در ریشه­یابی ضعف ایران نظر دقیقی داشت؛ ایران در فشار شدید بین دو استعمار انگلیس و روسیه قرار دارد و در این میان خطر روسیه بیشتر است. او پیشرفت ایران را فقط در قانون‌گذاری و اجرای آن می­دانست و در “مجلس تنظیمات” 25 قانون از 180 قانون پیشنهادی خود را تبیین کرده بود. در رساله­ی دیگرش، “کتابچه غیبی”، به دو عامل مهم پیشرفت غرب پرداخت؛ نهاد صنایع که کالاهای خوب تولید می‌کند و نهاد دانشگاه که افراد را در دانش­اندوزی توانا می‌گرداند. از نظر او در این نهادها نظم به دلیل رعایت قانون به خوبی دیده می‌شود. او پیشنهاد کرد که چون در ایران صنایع قوی نیست، روی افراد سرمایه‌گذاری شود تا در راه پیشرفت ایران بکوشند. خود او به دلیل نفوذ و ارتباطات زیادی که داشت باعث تربیت افرادی شد که بسیاری از آنها در پایه‌گذاری سازمان‌های دولتی و غیردولتی جدید پیشگام‌اند.

در 1238خ. انجمن فراموشخانه ــ که البته ربطی به فراماسون‌ها ندارد ــ و جامعه آدمیت را بنیان گذاشت که اعضای آن هوادار اصلاحات و ترقی ایران بودند. در 1240خ. فراموشخانه به دلیل تحریک میرزا سعیدخان موتمن­الدوله و بهانه­های ملاعلی کنی و بدگمانی‌های ناصرالدین‌شاه برچیده شد و میرزا ملکم و پدرش میرزا یعقوب به عراق عثمانی تبعید شدند. بعد از آن میرزا ملکم رساله‌ی “رفیق و وزیر” را در توضیح مجمع تنظیمات و “نوم و یقظه” (خواب و بیداری) را در بیان شرعی بودن غربی (مدرن) شدن نوشت. میرزا ملکم دوست برخی از اصلاح­طلبان درباری مانند فرخ‌خان امین‌الدوله، میرزا یحیی وزیر امور خارجه، ظل‌السلطان و میرزا حسین‌خان سپهسالار بود که از حامیان او بودند. او به شفاعت سپهسالار، سفیر ایران در مصر و بعد وزیر مختار ایران در لندن شد. در معاهده‌ی برلین که پس از شکست عثمانی در برابر انگلیس بسته شد، منطقه­ی قطور را ــ که بخشی از خاک ایران در سرزمین عثمانی بود ــ برگرداند. از اینجاست که ناصرالدین­شاه به او لقب ناظم­الدوله داد و هماهنگی­های سفرش به اروپا را به عهده­ی او گذاشت. میرزا ملکم و پدرش میرزا یعقوب در وزارت امور خارجه از فعالان پایه­گذار منافع ملی ایران بودند و در این زمینه نقش وطن‌پرستانه‌ای را اجرا کردند. آخوندزاده از دیگر دوستان نزدیک ملکم بود که در تغییر خط به منظور آسانی سوادآموزی با هم موافق بودند و بر این اساس هر یک خطوطی نیز ابداع کردند. ملکم در نثر فارسی ادامه­ی موجی است که شروع‌کننده­ی آن قائم‌مقام فراهانی بوده است که برای نوشتن شیوه­ای نو و راحت به کار می­گرفتند.

میرزا ملکم در 31 تیر 1238 امتیاز لاتاری را به کاردوئل فروخت که هرچند امتیازی استعماری نبود، اما پس از گرفتن پول از افراد مختلفی که امتیاز را به آنها داد، اعلام ورشکستگی کرد و پولها را بالا کشید. بستن این قرارداد و این که ملکم از بابت آن مبلغی به ناصرالدین‌شاه پرداخت نکرد، بهانه دست اتابک داد تا از او بدگویی کند. به این دلیل ناصرالدین­شاه از هواداری میرزا ملکمِ اصلاح‌طلب دست کشید و به جبهه­ی محافظه­کارانی مانند اتابک پیوست. به این ترتیب، ملکم بیکار شد ولی به چاپ و پخش روزنامه “قانون” دست زد و در آن مستقیم به شاه و وزیر و اصل سلطنت قاجار حمله کرد. او از این مرحله به بعد، برخلاف رویکرد پیشین خود، اصلاحات از سطوح پایین به بالا و با هدف براندازی قاجارها را تبلیغ کرد. روزنامه‌ی قانون او متنی هیجان­زده و تبلیغی داشت که در آن ملکم حتا الفاظی رکیک را بر ضد دشمنان خود (به ویژه اتابک) به کار می‌برد، هر چند صورتبندی جدیدی از مفهوم آدم دارد که در شکل‌گیری انجمن‌های “آدمیت” ملکم و شاگردانش نقش داشت. در 1271خ. بعد از دعوای هشت ساله­ای که با دولت ایران داشت، در لندن در مورد تمدن ایرانی سخنرانی کرد و این نظریه را که دولت باید مشروعه شود و طبقه­ی روحانیون هم مشروطه‌خواه شوند مطرح کرد.

میرزا ملکم­خان چون اسلام را در جامعه­ی ایران موثر می­دید، می­دانست که مدرنیته را در ترکیب با دین می‌توان به ایران وارد کرد. ارادت ملکم به علمای شیعه به عنوان ابزاری در جریان مشروطه تاثیر خود را گذاشت و او در زمان حیات خود همان­طور که آرزو داشت انقراض دولت قاجار را دید. در حقیقت عباراتی نظیر اردوی حزب‌الله، شعار همه‌ی ما الله اکبر، نصرالله و امر به معروف و نهی از منکر که امروز زیاد به گوش ما می‌خورند از ابداعات ایشان است. او پس از مرگ ناصرالدین­شاه دوباره از جریان اصلاحات از بالا به پایین دفاع کرد.

میرزا ملکم­­خان، با وجود ناکاستی­ها و ناراستی­هایش، با هوشی که داشت توانست اولین صورتبندی دقیق از استعمار و سلطه­ی بیگانه در ایران را مطرح کند. حجم نوشته­هایی که از او در مورد اصلاحات باقی مانده چشمگیر است که بر روشنفکران و اصلاح‌اندیشان ایران تاثیر زیادی گذاشته، هر چند در مواردی خطاهای آشکاری نیز دارد.

 Mfakhundov

نشست دوم: آخوندزاده و دین‌ستیزی

میرزا فتحعلی‌خان آخوندزاده در 1191خ. به دنیا آمد و همدوره‌ی میرزا یعقوب‌خان پدر میرزا ملکم‌خان بود. او مانند ملکم شخصیتی ملی‌گرا و تجددخواه داشت، ولی برخلاف او که با پشتیبانی از دین اهداف خود را پیش می‌برد به دین‌ستیزی روی ‌آورد. هر چند مانند ملکم و هوادارانش که پایگاه اجتماعی‌شان ایران بود رفتار نمی‌کرد و شهروند روسیه بود، ولی خود را از تباری ایرانی می‌دانست و مساله‌ی اصلی زندگی‌اش را ایران و ترقی آن برمی‌شمارد.

در 1190خ. که از سال‌های آغازین ورود تجدد به ایران و هم‌زمان با تجزیه‌ی ایران توسط دو استعمار روس و انگلیس است، جعفرخان دنبعلی حاکم مردمدار خوی برای حکمرانی قفقاز ــ که به تازگی از روس‌ها پس گرفته شده بود ــ به آنجا کوچ کرد. از همراهان او میرزا محمد تقی‌خان و زن دوم و پسرش میرزا فتحعلی بودند. پس از مدتی مادر به همراه کودکِ دو­ساله از شَکی به مشکینِ اردبیل نزد عموی خود، آخوند حاجی علی‌اصغر، برگشت. او پدرخوانده‌ی میرزا فتحعلی شد و لقب خود را به او داد؛ میرزا فتحعلی آخوندزاده. میرزا فتحعلی برای تحصیل راهی قفقاز شد و در مدرسه‌ی نوخا زیر نظر میرزا شفیعی ــ که زیر تاثیر انقلاب فرانسه عقاید مدرن و ضد دین داشت ــ آموزش دید. آخوندزاده در قفقاز زندگی آرامی را شروع کرد و در 1208 خ. به دانشگاه رفت و کم­کم شروع به نوشتن کرد. آثار او که بیشتر نمایشنامه­اند در تفلیس، مسکو و سن پترزبورگ طرفدارانی پیدا کردند و او از این طریق با نویسندگان روشنفکر روس مانند گوگول و پوشکین رابطه‌ی دوستی برقرار کرد.

در آثار و نوشته­های میرزا فتحعلی آخوندزاده سه دوره­ی مشخص فکری دیده می‌شود:

ـ در دوره­ی اول که نقدهای اجتماعی او پررنگ است، از زاویه‌ی تجددخواهی به منطقه‌ی ایران نگاه می‌کند و در نقد دودمان قاجار ــ به دلیل امنیتی که در روسیه‌ی تزاری دارد – بی‌پرواست. اختلاف نظر او با ملکم در مورد مساله­ی دین به این سبب است که برخلاف میرزا ملکم ــ که البته او هم در جامعه­ی انگلیس امنیت خاطر داشت ــ با مسائل درونی ایران از نزدیک آشنا نیست. ملکم بر اساس شناختی که نسبت به جامعه­ی ایران به دست آورده بود، به این نتیجه رسید که نمی‌توان دین را از توده­ی مردم جدا کرد.

آخوندزاده نخستین کسی است که نقد مدرن ادبی را وارد زبان فارسی می­کند؛ رساله­ی “قرتیکا” یا “سروشیه­” را نوشت که ضد سروش اصفهانی، شاعر مشهور دربار فتحعلی­شاه، بود؛ هرچند خود او خیلی ظرافت­های شعر فارسی را درک نمی‌کرده است. رساله­ی “ایراد” او هم در نقد کتاب تاریخی “روضةالصفا” نوشته­ی رضاقلی­خان هدایت است که تاریخ جنگ­های ایران و روس در دوره­ی سلطنت محمدشاه را روایت می­کند، و ایراد این رساله هم این است که روی متن تاریخی نقد ادبی کرده است. آثار این دوره­ی او عبارت اند از: “ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر”، “مرد خسیس”، “وکلای مرافعه”، “ستارگان فریب‌خورده” (که در ایران هم به شهرت می­رسد)، “وزیر خان سراب”، “خرسی که درد را از بین می­برد” (که به ترکی است و به فارسی و دیگر زبان­ها نیز ترجمه شده است).

ـ دوره­ی دوم ساختار اندیشه­ی آخوندزاده که از سال 1236خ. شروع می­شود نقد خط فارسی است که آن را از دلایل عقب‌ماندگی ایرانیان می­شمارد. او اصلاح و تغییر خط فارسی را ــ که آن را مربوط به عرب­ها و دین اسلام می­داند ــ از تاسیس راه­آهن و تلگراف مهمتر می­شمارد و در این راستا خطی هم ابداع می­کند. در این مورد به ابن­خلدون ارجاع می­دهد که بین ایرانی­ها و اعراب تفاوت قائل است و ایرانی­ها را از نظر تمدنی برتر می­داند.

ـ در بررسی دوره­ی سوم آرای آخوندزاده می­بینیم که او به طور جدی نقد دین و دین­ستیزی را شروع می­کند. کتابی که در این مورد برایش مهم بوده و بارها آن را ویرایش کرد “مکتوبات کمال­الدوله” است. کمال­الدوله مانند خود آخوندزاده شخصیتی دین­ستیز و مشخصا اسلام­ستیز دارد، از این­رو در آن زمان اجازه­ی چاپ کتابش نه در ایران و نه در خارج از ایران داده نشد (البته هنوز هم چاپ‌نشده باقی مانده است).

در مقایسه­ی آرای میرزا ملکم­خان و آخوندزاده به این نتیجه می­رسیم که هر دو به استبداد دوره­ی قاجار اعتراض دارند، اگرچه ملکم نابودی دستگاه قاجاری را با کمک دین ممکن می­داند، ولی آخوندزاده روحانیت را حامی استبداد به شمار می­آورد.

 Talebof_Tabrizi

نشست سوم: طالبوف و ادبیات

میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی که به نام پدر ابوطالب، طالب­زاده یا ــ در شکل روسی شده­ی آن ــ طالبوف شناخته می‌شود در 1219خ. در تبریز به دنیا آمد. در 18 سالگی به تفلیس رفت ــ که به تازگی مرکز استان گرجستان روسیه شده بود ــ و در بنگاه اقتصادی علی شیبانی کاشانی شروع به آموختن راهسازی کرد. پس از آنجا طالب­زاده در تمرخان شوره مرکز داغستان پستخانه، تجارتخانه، مرکز راهداری و دبستان دخترانه تاسیس کرد. او در تهران و تبریز و تفلیس نیز بیمارستان و یتیم­خانه ساخت و به این ترتیب محبوبیت زیادی به دست ­آورد. دو بار ازدواج کرد و تنها دختری از او به نام سونیا طالبووا باقی ­ماند که شوهرش علی­اف جزو اولین مهندسان نفت بود (که برای اولین بار در باکو کشف شد). در طول دوره­ی جوانی تا میانسالی که خود را شهروند ایران به حساب می­آورد پای نامه­هایش را به اسم عبدالرحیم طالب­زاده امضا می­کرد. از حدود 50 سالگی به بعد به­طور جدی شروع به نوشتن کرد و از آن به بعد خود را طالبوف نامید.

از طالب­زاده دوازده عنوان کتاب باقی مانده است که سه تای آنها ترجمه است؛ کتابی در مورد فیزیک و نجوم، داستان کامیل فلاماریون و پندنامه­ی مارکوس قیصر روم (که آن را به مظفرالدین­شاه تقدیم کرده است). از جمله آثارش که در شکل­گیری اندیشه­ی مشروطه­خواهی موثر بودند می­توان به این موارد اشاره کرد؛ “کتاب احمد” که رونوشت خیلی بهتری از کتاب “امیلِ” روسو است و مانند آن برای طبیعی بودن حرمت قائل است ولی ارزش­های نقادی و پرسشگری را نیز مطرح می­کند. “مسالک المحسنین” که به خاطر آن در آخر عمر تکفیر می­شود در مورد این است که چه­گونه ایران آبادان شود. “آخرین روز یک فیلسوف” که احتمالا بر اساس سفرنامه­ی سر همفری دیوی طبیعیدان و سفرش به ایتالیا نگاشته است و در آن نقد اجتماعی و عناصر دین­ستیزی به چشم می­خورد. کتاب “سیاست طالبی” او در مورد سیاست است و کتابی نیز درباره­ی اصلاح زبان دارد. مجموعه اشعاری به سبک شعر مشروطه سروده که ایرج افشار گردآوری کرده است. به زبان‌های فارسی، ترکی و روسی مسلط بود وعربی و کمی هم فرانسه می­دانست. در نوشتارهای فارسی او جملات کوتاه و روان و سره­نویسی دیده می­شود. برخی معتقدند که طالب­زاده با کتاب‌هایش الفبای آزادی را به ایرانیان آموخت.

طالب­زاده فرد جهاندیده­ای بود و در سفر حج خود سر راه با مظفرالدین­شاه دیدار کرد و در اواخر عمر هم که داشت کور می­شد به وین و برلین رفت. او در زمان خود روابط نزدیکی با افراد مهم داشت؛ از جمله میرزا ملکم­خان، آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی. البته برخلاف ملکم و میرزا آقا­خان که در اصلاحات دیدی افراطی و ستیزه­جو داشتند و خواستار برکناری دولت قاجار بودند، طالب روش­های ملایم و مداراگر با سلطنت است. با این­که از نویسندگان نشریه­ی “شاهسون” است که نقد اجتماعی تندی داشت و در استانبول درمی­آمد، در برابر دیدگاه نشریه­­ی “ملانصرالدین” قفقاز که محمدعلی­شاه را مسخره می­کرد موضع گرفت. نزدیکترین دوست او اتابکِ ضد مشروطه بود و “مسالک المحسنین” خود را به او تقدیم کرد. به دلیل رابطه با اتابک در نشریات مشروطه­خواهان، اعیان­پرست و مخالف مشروطه معرفی شد و از این رو دیگر به ایران هم برنگشت. از طرفی دوست نزدیک دیگر او میرزا علی­خان امین­الدوله­ی مشروطه­چی بود که از دشمنان اتابک و احتمالا مسبب کشته شدن او هم هست.

طالب­زاده با تاثیری که از انقلاب فرانسه گرفت، در نوشته­هایش از آموزش و پرورش عمومی، قانون و مشروطه دفاع می­کرد و در این زمینه نوآور است. در مورد دین دیدگاهی میانه­رو ولی انتقادی داشت و به جدایی دین از سیاست معتقد بود. بیشتر متون خود را در قالب نامه می­نوشت که در ایران رایج نبوده است و از سبک‌های جدید ادبی در اروپا تاثیر گرفته است.

در 1285خ. که قانون مشروطه توسط مظفرالدین­شاه امضا شد و مجلس اول تشکیل گردید، از طالب­زاده به عنوان نماینده‌ی رسته­ی بازرگانان دعوت شد که به تبریز بیاید. او ابتدا موافقت خود را اعلام کرد، ولی هنگامی­که شیخ فضل­الله نوری او را تکفیر می­کند و شیخ محمد واعظ هم در تبریز سکوت اختیار می­کند از تصمیم خود منصرف شد. در 1288خ. پس از 77 سال زندگی در تمرستان شوره زیر سنگ قبری که روی آن نوشته شده است “حامی الفقرا” به خاک سپرده شد.

در این دوره به­ویژه در حوزه­ی زبان فارسی اتفاقات مهمی افتاده بود؛ در این میان، طالب­زاده نظریه­پرداز نوآوری بود که آرای انقلاب فرانسه را می­گرفت و به شیوه­ای خوب بازگو می­کرد. او یکی از کسانی است که باعث تحول در این زمینه شد. در این سال‌هاست که به دلیل سیاست­های استعماری ایرانی­زدایی و فارسی­زدایی انگلیس و روسیه در پیرامون ایران روشنفکرانی که به حمله­ی فرهنگی آنها پی بردند در موضع زبان فارسی حالت تدافعی ایجاد کردند و در جهت حمایت از این زبان پیشینه­دار گام برداشتند.

 190

نشست چهارم: میرزاآقاخان کرمانی و ناسیونالیسم

کرمان مانند یزد و اصفهان یکی از شهرهای حاشیه­ای کویر مرکزی ایران است که از نظر جغرافیایی در شکل­گیری مشروطه مهم بودند. از طرفی کرمان به لحاظ تنوع دینی نیز جالب توجه است و یکی از کانون­های مهم بابیه و شیخیه بوده است. بسیاری از اندیشه­های تندروی سیاسی و ضد دینی اثرگذار از جمله دین­ستیزی میرزا آقا خان کرمانی از این شهر ریشه دوانده است. او از دسته روشنفکران پیشتاز نهضت مشروطه است که با ادامه­ی سلطنت قاجار مخالفت می­کنند.

میرزا آقا­خان کرمانی در 1232خ. (1270ق.) زاده شد. پدر او عبدالرحیم­خان یک اهل حقی و حاکم مشیز از توابع بردسیر کرمان و مادرش یک زرتشتی ــ زاده­ی موبدی به نام قاضی تهمتن ــ بود. عبدالرحیم­خان برای آموزش فرزندانش ملا­محمد­جعفر کرمانی ملقب به شیخ­العلما را به قلعه­ی خود دعوت کرد. ملا­محمد­جعفر در ابتدای کار از علمای شیخیه بود که وقتی با رهبر شیخیه حاجی محمد کریم­خان درگیری پیدا کرد به بابی­ها روی ­آورد. به استناد مقاله­ی “آزادیخواهان مهم کرمان” بیشتر اعضای نخستین انجمن مشروطه­خواهان کرمان به نام 110 (مشتق از حروفیه)، که از اهل حق هم بودند، نزد ملا­محمد درس خوانده بودند. او سه پسر به نام­های میرزا احمد (شیخ احمد روحی)، میرزا محمود خان افضل­الملک و میرزا ابوالقاسم خیاط داشت. پسر اولش میرزا احمد که از میرزا آقا خان یک سال و نیم کوچکتر است، همبازی و همدرس او شد و به مرور رابطه­ای بین آنها شکل گرفت که نمونه­ای از پایدارترین و عجیب­ترین دوستی­هاست.

میرزا آقا­خان در بردسیر رشد کرد و با هوشی که داشت به خوبی آموزش دید. به این ترتیب تاریخدان، ادیب و شاعر خوبی شد و افزون بر این زبان‌های انگلیسی، فرانسه و پهلوی را فرا گرفت. او آرای آزادی­خواهانه پیدا کرد و در جریان عقاید جنبش مخالف شیخی­ها و بهایی­ها یعنی بابی­های ازلی قرار گرفت که خیلی از افراد آنها از ارکان مهم نهضت مشروطه هستند.

او پس از فوت عبدالرحیم­خان جانشین و وارث پدر شد که مستوفی شازده عبدالحمید میرزا ناصرالدوله حکمران مستبد کرمان بود. اما بر خلاف پدرش به ناصرالدوله مالیات و اجیر (فردی که بیگاری می­کند) نداد. به این ترتیب، شازده او را محکوم کرد که سه­هزار تومان به ازای مبالغی که نداده بود، پرداخت کند. در این میان مادر میرزا آقاخان و برادر کوچکتر او ــ ابدال خان معروف به عبدالمظفر ــ با ناصرالدوله همدستی کردند تا املاک موروثی­اش (به ارزش پنجاه­هزار تومان) را بالا بکشند. افزون بر این وکیل­الدوله، وزیر دسیسه­چی ناصرالدوله، به او تهمت دهری بودن زد و به این ترتیب میرزا آقا­خان با همراه همیشگی خود شیخ­ احمد روحی به اصفهان گریخت. در آنجا ظل­السلطان به آنها پناه داد، ولی با بدگویی­های ناصرالدوله که عزیزکرده­ی خود او بود، مجبور شد آنها را بیرون کند.

دو یار سر راه خود به عثمانی ــ که خرج سفرشان را ظل­السلطان پرداخته بود ــ به تهران رفتند و علیه ناصرالدوله شکایت کردند. ولی با نفوذی که ناصرالدوله داشت حتا جانشان به خطر افتاد که این بار اتابک آنها را نجات داد. در آخر به استانبول پناهنده شدند و به خانه­ی میرزا حبیب­خان اصفهانی مترجم “سرگذشت حاجی بابای اصفهانی” رفتند. آنها با هم در روزنامه‌ی اختر می­نوشتند و از راه آموزش زبان فارسی به شخصیت­های مهم و درباری عثمانی گذران زندگی می­کردند.

ارتباطات این دو نفر با افراد تاثیرگذار زمانه­ی خود در خور توجه است؛ شیخ احمد با ادوارد براون نامه­نگاری می­کرد و میرزا آقا­خان هم با میرزا ملکم­خان که از این نامه­ها 34 عدد باقی مانده است. میرزا آقا­خان و شیخ احمد روحی به ترتیب با بهجت و طلعت دختران صبح ازل که در قبرس در تبعید بود ازدواج کردند، هرچند به دلیل گرفتاری­ ازدواج­‌هایشان شکننده بود. تنها از شیخ احمد یک دختر به نام عالیه باقی ­ماند که نامه­هایی از پدرش را برای جمالزاده فرستاد و او به چاپ آنها اقدام ­کرد. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی به همراهی میرزا حسن­خان خبیرالملک (که به سه تفنگدار معروف بودند) محفل آدمیت را در استانبول تشکیل دادند، که روزنامه­ی قانون ملکم از طریق این انجمن در ایران پخش می­شد.

 سیدجمال­الدین اسدآبادی ــ که در ابتدا دوست ناصرالدین­شاه بود و از او ماهی پنجاه تومان مستمری می­گرفت ــ گروهی از مخالفان شاه را دور خود جمع می­کرد که یکی از آنها میرزا رضای کرمانی بود. میرزا رضا هم یکی از کسانی بود که مورد ظلم ناصرالدوله حاکم کرمان قرار گرفته بود و بعد از اینکه او زمین­هایش را بالا کشید به خدمت جمال­الدین اسدآبادی درآمد. اسدآبادی پس از اینکه تعدادی از شبنامه­های ضد ناصرالدین­شاه خود را در بین اعیان پخش کرد، دستگیر شد. در این گیرودار میرزا رضا هم به خاطر شلوغی­ای که به راه انداخته بود، روانه­ی زندانی شد که چهار سال در آنجا ­ماند و به این ترتیب تقریبا فلج شد. اسدآبادی به لندن تبعید شد و بعد به عثمانی و عتبات رفت. در آنجا با میرزا رضا هم که برای مداوا به استانبول آمده بود، در محفل ضدِ شاه میرزا آقا­خان کرمانی جمع می­شدند.

میرزا آقا­خان این عقیده را رواج می­داد که دولت قاجار منحط است و مایه­ی تباهی ایران، پس بایستی با خشونت ریشه­کن شود. به این ترتیب معین­الممالک سفیر ایران و محمد تبریزی در روزنامه­ی اختر با میرزا آقاخان کرمانی اختلاف پیدا کردند. کتاب دو جلدی “هشت بهشت”ِ او هم که توضیح انحراف شاخه­ی بهاییت از ازلی­ها بود، بهانه­ای شد تا میرزا محمود­خان دیبا علاءالملک (نیای فرح دیبا) با دربار عثمانی نامه­نگاری کند و خواستار دستگیری اعضای محفل آدمیت بشود. از این رو میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسن­خان خبیرالملک به طرابوزان تبعید شدند. پس از کشته شدن ناصرالدین­شاه به دلیل ارتباط میرزا رضای کرمانی با میرزا آقا­خان کرمانی، هر سه نفر به جرم اینکه در کشته شدن شاه نقش داشتند، به ایران برگشت داده شدند و در تبریز در حضور محمدعلی­شاه سرشان را از تن جدا کردند.

پیش از اجرای حکم فضل­الممالک از برادرش، سیدجمال­الدین اسدآبادی، می­خواهد که برای آزادی این سه نفر کاری بکند، اما پاسخی که می­شنود این است که او ترجیح می­دهد آنها بمیرند ولی نامشان جاودانه شود. البته پس از چندی خود سید جمال‌الدین اسدآبادی به همین درد جاودانگی دچار می­شود و در استانبول به قتل می­رسد. ادوارد براون هم که در این هنگام جاسوس انگلیس در دولت عثمانی بود با وجود ارتباطاتی که داشت کاری برای نجات آنها انجام نداد.

میرزا آقا خان کرمانی در زمان خود تاریخدان قابلی بود و بر علوم اسلامی و احوالات جهان غرب احاطه­ی کامل داشت. از او بیست کتاب با نثری روان و سره و همچنین اشعار خوبی به جا مانده است. از آثار او: مهم­ترین کتاب “آیینه­ی اسکندری” در مورد تاریخ ایران است (علاء­الملک که از همدستی در مرگ او پشیمان شده بود، آن را به چاپ ­رساند)؛ “تاریخ ایران از اسلام تا سلجوقیه”؛ “سه مکتوب” و “صد خطابه” که متونی ضد دینی هستند؛ “سالارنامه” که در وزن “شاهنامه” سروده شده؛ “کتاب رضوان” که از روی “گلستان” نوشته شده؛ “آیین سخنوری” یا “نامه سخن”؛ رساله­ی “ایشاالله ماشاالله” که در نقد حاج محمد کریم­خان و شیخیه نگاشته؛ و رمان “دام­گستران” یا “قیام مزدک” که به اسم میرزا صنعتی چاپ شده است.

میرزا آقا­خان تاریخ را از زاویه دید ملی­گرایانه بررسی می­کرد و از پایه­گذاران ناسیونالیزم ایرانی است. او به مفهوم ملت نگاهی مدرن دارد که به­ ویژه ردپای آن ­را در شعرش می­توان پی گرفت. آقاخان مشخصا فردی مادی­گرا و به شدت هوادار اراده­ی آزاد و مخالف جبرگرایی ــ به ویژه در شیخیه ــ بود. او در مورد بیشتر ادیان اطلاعات داشت، ولی دین‌ستیز و بی‌دین بود. در این موضوع نقطه‌ی مخالف شیخ احمد روحی بود که تا آخر مسلمان ماند، هرچند در دیگر موارد هم‌عقیده بودند. آنها تا دم مرگ از هم جدا نشدند؛ هواداران‌شان سرهای بریده­ی آنها­ را همراه با تن­هایشان ــ که در زیر آوار خرد شده بود ــ گرد هم آوردند. هرچند اکنون کسی نمی­داند که این دو در کجای داغ یولی تبریز کنار هم تا ابد آرمیده­اند.

همچنین ببینید

دوره‌ی تکامل و عصب‌شناسی اردیبهشت ۱۴۰۳

دوره‌ی تکامل و عصب‌شناسی(در زمان – امرداد ۱۴۰۳)

دوره‌ی تکامل و عصب‌شناسی(در زمان – امرداد ۱۴۰۳) دوره‌ی تکامل و عصب‌شناسی ۱) دوره‌ی سوسیوبیولوژی …

یک دیدگاه

  1. فقط دوست داشتم بنویسم که بسیاری از مطالب این سایت رو مطالعه می کنم و از بخشندگی همه دست اندر کاران آن سپاس گزارم که فرصت این مطالعه را با به اشتراک گذاشتن این متن ها فراهم می کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *