دکتر شروین وکیلی در هفتمین دوره از سلسلهنشستهای «نگاه سیستمی به تاریخ معاصر ایران» به بررسی زندگی و آثار نخستین نسل از روشنفکران که در تثبیت آرای مشروطه در ایران کوشیدند پرداخت. شمار این افراد نزدیک بیست تن است که از زادگان سالهای 1210 تا 1230 در حوزهی تمدن ایرانی هستند. از میان اینها چهار تنی که تأثیر بیشتری در جنبش مشروطیت داشتند معرفی شدند؛ میرزا ملکمخان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا عبدالرحیم طالبزاده و میرزا آقاخان کرمانی. مختصری از هر نشست در پی آورده شده است.
نشست اول: میرزا ملکمخان و فراموشخانه
میرزا ملکمخان زادهی 1211خ. در خانوادهای ارمنی، در جلفا، به دنیا آمد. پدر او میرزا یعقوبخان نیز فرد مهمی در شکلگیری اندیشهی مشروطه است که معمولا دستاوردهای او در زیر سایهی شهرت پسرش گم میشود. میرزا یعقوب که در جوانی سنگتراش بود به سرعت ترقی کرد و از دوستان نزدیک امیرکبیر شد. در ادامهی موج نهادسازی امیرکبیر، میرزا یعقوبخان کارگذار ایران در سفارت روسیه شد. او در این مقام به دلیل کمک در بهبود روابط ایران و روسیه و نقشی که به نفع ایران بازی کرد، از امیرکبیر نشان شیر و خورشید دریافت کرد. میرزا یعقوب به دلیل توانایی در دانستن زبان فرانسه و روسی معلم شازدگان قاجار و ناصرالدینشاه شد. نامهای از او به شاه باقی مانده که در آن خاطرنشان میکند ایران سه بار به طور جدی از پیشرفت باز مانده است؛ در هنگامههای از دست دادن عباس میرزا، قائم مقام فراهانی و امیر کبیر. میرزایعقوب ادعا میکرد که مسلمان شده ولی در هنگام مرگ در گورستان ارامنه در ترکیه دفن شد، و با اصرار میرزا ملکم جسدش به قبرستان مسلمانان منتقل گردید.
بنا به پیروی از رسمِ فرستادن شاهزادگان قاجار برای تحصیل به غرب، میرزایعقوب هم میرزا ملکم را در ده سالگی به فرانسه فرستاد. او در آنجا ریاضیات، حقوق و علوم سیاسی خواند. میرزا ملکم در هجده سالگی به ایران بازگشت و به مدت ده سال معلم هندسه و حساب دارالفنون شد. او در اینجا شاگردانی را پرورش داد که بیشتر آنها زیر تاثیر آرای او نسل روشنفکران بعدی ایران را تشکیل دادند. میرزا ملکمخان از سال 1236خ. که نخستین رسالهاش را نوشت تا سی سال بعد در نوشتههای خود اصولی را بر مبنای ترقی و اصلاحات ــ ولی از سطوح بالا به پایین جامعه ــ صورتبندی کرد. در ابتدا “مجلس تنظیمات” را به نگارش درآورد. او در ریشهیابی ضعف ایران نظر دقیقی داشت؛ ایران در فشار شدید بین دو استعمار انگلیس و روسیه قرار دارد و در این میان خطر روسیه بیشتر است. او پیشرفت ایران را فقط در قانونگذاری و اجرای آن میدانست و در “مجلس تنظیمات” 25 قانون از 180 قانون پیشنهادی خود را تبیین کرده بود. در رسالهی دیگرش، “کتابچه غیبی”، به دو عامل مهم پیشرفت غرب پرداخت؛ نهاد صنایع که کالاهای خوب تولید میکند و نهاد دانشگاه که افراد را در دانشاندوزی توانا میگرداند. از نظر او در این نهادها نظم به دلیل رعایت قانون به خوبی دیده میشود. او پیشنهاد کرد که چون در ایران صنایع قوی نیست، روی افراد سرمایهگذاری شود تا در راه پیشرفت ایران بکوشند. خود او به دلیل نفوذ و ارتباطات زیادی که داشت باعث تربیت افرادی شد که بسیاری از آنها در پایهگذاری سازمانهای دولتی و غیردولتی جدید پیشگاماند.
در 1238خ. انجمن فراموشخانه ــ که البته ربطی به فراماسونها ندارد ــ و جامعه آدمیت را بنیان گذاشت که اعضای آن هوادار اصلاحات و ترقی ایران بودند. در 1240خ. فراموشخانه به دلیل تحریک میرزا سعیدخان موتمنالدوله و بهانههای ملاعلی کنی و بدگمانیهای ناصرالدینشاه برچیده شد و میرزا ملکم و پدرش میرزا یعقوب به عراق عثمانی تبعید شدند. بعد از آن میرزا ملکم رسالهی “رفیق و وزیر” را در توضیح مجمع تنظیمات و “نوم و یقظه” (خواب و بیداری) را در بیان شرعی بودن غربی (مدرن) شدن نوشت. میرزا ملکم دوست برخی از اصلاحطلبان درباری مانند فرخخان امینالدوله، میرزا یحیی وزیر امور خارجه، ظلالسلطان و میرزا حسینخان سپهسالار بود که از حامیان او بودند. او به شفاعت سپهسالار، سفیر ایران در مصر و بعد وزیر مختار ایران در لندن شد. در معاهدهی برلین که پس از شکست عثمانی در برابر انگلیس بسته شد، منطقهی قطور را ــ که بخشی از خاک ایران در سرزمین عثمانی بود ــ برگرداند. از اینجاست که ناصرالدینشاه به او لقب ناظمالدوله داد و هماهنگیهای سفرش به اروپا را به عهدهی او گذاشت. میرزا ملکم و پدرش میرزا یعقوب در وزارت امور خارجه از فعالان پایهگذار منافع ملی ایران بودند و در این زمینه نقش وطنپرستانهای را اجرا کردند. آخوندزاده از دیگر دوستان نزدیک ملکم بود که در تغییر خط به منظور آسانی سوادآموزی با هم موافق بودند و بر این اساس هر یک خطوطی نیز ابداع کردند. ملکم در نثر فارسی ادامهی موجی است که شروعکنندهی آن قائممقام فراهانی بوده است که برای نوشتن شیوهای نو و راحت به کار میگرفتند.
میرزا ملکم در 31 تیر 1238 امتیاز لاتاری را به کاردوئل فروخت که هرچند امتیازی استعماری نبود، اما پس از گرفتن پول از افراد مختلفی که امتیاز را به آنها داد، اعلام ورشکستگی کرد و پولها را بالا کشید. بستن این قرارداد و این که ملکم از بابت آن مبلغی به ناصرالدینشاه پرداخت نکرد، بهانه دست اتابک داد تا از او بدگویی کند. به این دلیل ناصرالدینشاه از هواداری میرزا ملکمِ اصلاحطلب دست کشید و به جبههی محافظهکارانی مانند اتابک پیوست. به این ترتیب، ملکم بیکار شد ولی به چاپ و پخش روزنامه “قانون” دست زد و در آن مستقیم به شاه و وزیر و اصل سلطنت قاجار حمله کرد. او از این مرحله به بعد، برخلاف رویکرد پیشین خود، اصلاحات از سطوح پایین به بالا و با هدف براندازی قاجارها را تبلیغ کرد. روزنامهی قانون او متنی هیجانزده و تبلیغی داشت که در آن ملکم حتا الفاظی رکیک را بر ضد دشمنان خود (به ویژه اتابک) به کار میبرد، هر چند صورتبندی جدیدی از مفهوم آدم دارد که در شکلگیری انجمنهای “آدمیت” ملکم و شاگردانش نقش داشت. در 1271خ. بعد از دعوای هشت سالهای که با دولت ایران داشت، در لندن در مورد تمدن ایرانی سخنرانی کرد و این نظریه را که دولت باید مشروعه شود و طبقهی روحانیون هم مشروطهخواه شوند مطرح کرد.
میرزا ملکمخان چون اسلام را در جامعهی ایران موثر میدید، میدانست که مدرنیته را در ترکیب با دین میتوان به ایران وارد کرد. ارادت ملکم به علمای شیعه به عنوان ابزاری در جریان مشروطه تاثیر خود را گذاشت و او در زمان حیات خود همانطور که آرزو داشت انقراض دولت قاجار را دید. در حقیقت عباراتی نظیر اردوی حزبالله، شعار همهی ما الله اکبر، نصرالله و امر به معروف و نهی از منکر که امروز زیاد به گوش ما میخورند از ابداعات ایشان است. او پس از مرگ ناصرالدینشاه دوباره از جریان اصلاحات از بالا به پایین دفاع کرد.
میرزا ملکمخان، با وجود ناکاستیها و ناراستیهایش، با هوشی که داشت توانست اولین صورتبندی دقیق از استعمار و سلطهی بیگانه در ایران را مطرح کند. حجم نوشتههایی که از او در مورد اصلاحات باقی مانده چشمگیر است که بر روشنفکران و اصلاحاندیشان ایران تاثیر زیادی گذاشته، هر چند در مواردی خطاهای آشکاری نیز دارد.
نشست دوم: آخوندزاده و دینستیزی
میرزا فتحعلیخان آخوندزاده در 1191خ. به دنیا آمد و همدورهی میرزا یعقوبخان پدر میرزا ملکمخان بود. او مانند ملکم شخصیتی ملیگرا و تجددخواه داشت، ولی برخلاف او که با پشتیبانی از دین اهداف خود را پیش میبرد به دینستیزی روی آورد. هر چند مانند ملکم و هوادارانش که پایگاه اجتماعیشان ایران بود رفتار نمیکرد و شهروند روسیه بود، ولی خود را از تباری ایرانی میدانست و مسالهی اصلی زندگیاش را ایران و ترقی آن برمیشمارد.
در 1190خ. که از سالهای آغازین ورود تجدد به ایران و همزمان با تجزیهی ایران توسط دو استعمار روس و انگلیس است، جعفرخان دنبعلی حاکم مردمدار خوی برای حکمرانی قفقاز ــ که به تازگی از روسها پس گرفته شده بود ــ به آنجا کوچ کرد. از همراهان او میرزا محمد تقیخان و زن دوم و پسرش میرزا فتحعلی بودند. پس از مدتی مادر به همراه کودکِ دوساله از شَکی به مشکینِ اردبیل نزد عموی خود، آخوند حاجی علیاصغر، برگشت. او پدرخواندهی میرزا فتحعلی شد و لقب خود را به او داد؛ میرزا فتحعلی آخوندزاده. میرزا فتحعلی برای تحصیل راهی قفقاز شد و در مدرسهی نوخا زیر نظر میرزا شفیعی ــ که زیر تاثیر انقلاب فرانسه عقاید مدرن و ضد دین داشت ــ آموزش دید. آخوندزاده در قفقاز زندگی آرامی را شروع کرد و در 1208 خ. به دانشگاه رفت و کمکم شروع به نوشتن کرد. آثار او که بیشتر نمایشنامهاند در تفلیس، مسکو و سن پترزبورگ طرفدارانی پیدا کردند و او از این طریق با نویسندگان روشنفکر روس مانند گوگول و پوشکین رابطهی دوستی برقرار کرد.
در آثار و نوشتههای میرزا فتحعلی آخوندزاده سه دورهی مشخص فکری دیده میشود:
ـ در دورهی اول که نقدهای اجتماعی او پررنگ است، از زاویهی تجددخواهی به منطقهی ایران نگاه میکند و در نقد دودمان قاجار ــ به دلیل امنیتی که در روسیهی تزاری دارد – بیپرواست. اختلاف نظر او با ملکم در مورد مسالهی دین به این سبب است که برخلاف میرزا ملکم ــ که البته او هم در جامعهی انگلیس امنیت خاطر داشت ــ با مسائل درونی ایران از نزدیک آشنا نیست. ملکم بر اساس شناختی که نسبت به جامعهی ایران به دست آورده بود، به این نتیجه رسید که نمیتوان دین را از تودهی مردم جدا کرد.
آخوندزاده نخستین کسی است که نقد مدرن ادبی را وارد زبان فارسی میکند؛ رسالهی “قرتیکا” یا “سروشیه” را نوشت که ضد سروش اصفهانی، شاعر مشهور دربار فتحعلیشاه، بود؛ هرچند خود او خیلی ظرافتهای شعر فارسی را درک نمیکرده است. رسالهی “ایراد” او هم در نقد کتاب تاریخی “روضةالصفا” نوشتهی رضاقلیخان هدایت است که تاریخ جنگهای ایران و روس در دورهی سلطنت محمدشاه را روایت میکند، و ایراد این رساله هم این است که روی متن تاریخی نقد ادبی کرده است. آثار این دورهی او عبارت اند از: “ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر”، “مرد خسیس”، “وکلای مرافعه”، “ستارگان فریبخورده” (که در ایران هم به شهرت میرسد)، “وزیر خان سراب”، “خرسی که درد را از بین میبرد” (که به ترکی است و به فارسی و دیگر زبانها نیز ترجمه شده است).
ـ دورهی دوم ساختار اندیشهی آخوندزاده که از سال 1236خ. شروع میشود نقد خط فارسی است که آن را از دلایل عقبماندگی ایرانیان میشمارد. او اصلاح و تغییر خط فارسی را ــ که آن را مربوط به عربها و دین اسلام میداند ــ از تاسیس راهآهن و تلگراف مهمتر میشمارد و در این راستا خطی هم ابداع میکند. در این مورد به ابنخلدون ارجاع میدهد که بین ایرانیها و اعراب تفاوت قائل است و ایرانیها را از نظر تمدنی برتر میداند.
ـ در بررسی دورهی سوم آرای آخوندزاده میبینیم که او به طور جدی نقد دین و دینستیزی را شروع میکند. کتابی که در این مورد برایش مهم بوده و بارها آن را ویرایش کرد “مکتوبات کمالالدوله” است. کمالالدوله مانند خود آخوندزاده شخصیتی دینستیز و مشخصا اسلامستیز دارد، از اینرو در آن زمان اجازهی چاپ کتابش نه در ایران و نه در خارج از ایران داده نشد (البته هنوز هم چاپنشده باقی مانده است).
در مقایسهی آرای میرزا ملکمخان و آخوندزاده به این نتیجه میرسیم که هر دو به استبداد دورهی قاجار اعتراض دارند، اگرچه ملکم نابودی دستگاه قاجاری را با کمک دین ممکن میداند، ولی آخوندزاده روحانیت را حامی استبداد به شمار میآورد.
نشست سوم: طالبوف و ادبیات
میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی که به نام پدر ابوطالب، طالبزاده یا ــ در شکل روسی شدهی آن ــ طالبوف شناخته میشود در 1219خ. در تبریز به دنیا آمد. در 18 سالگی به تفلیس رفت ــ که به تازگی مرکز استان گرجستان روسیه شده بود ــ و در بنگاه اقتصادی علی شیبانی کاشانی شروع به آموختن راهسازی کرد. پس از آنجا طالبزاده در تمرخان شوره مرکز داغستان پستخانه، تجارتخانه، مرکز راهداری و دبستان دخترانه تاسیس کرد. او در تهران و تبریز و تفلیس نیز بیمارستان و یتیمخانه ساخت و به این ترتیب محبوبیت زیادی به دست آورد. دو بار ازدواج کرد و تنها دختری از او به نام سونیا طالبووا باقی ماند که شوهرش علیاف جزو اولین مهندسان نفت بود (که برای اولین بار در باکو کشف شد). در طول دورهی جوانی تا میانسالی که خود را شهروند ایران به حساب میآورد پای نامههایش را به اسم عبدالرحیم طالبزاده امضا میکرد. از حدود 50 سالگی به بعد بهطور جدی شروع به نوشتن کرد و از آن به بعد خود را طالبوف نامید.
از طالبزاده دوازده عنوان کتاب باقی مانده است که سه تای آنها ترجمه است؛ کتابی در مورد فیزیک و نجوم، داستان کامیل فلاماریون و پندنامهی مارکوس قیصر روم (که آن را به مظفرالدینشاه تقدیم کرده است). از جمله آثارش که در شکلگیری اندیشهی مشروطهخواهی موثر بودند میتوان به این موارد اشاره کرد؛ “کتاب احمد” که رونوشت خیلی بهتری از کتاب “امیلِ” روسو است و مانند آن برای طبیعی بودن حرمت قائل است ولی ارزشهای نقادی و پرسشگری را نیز مطرح میکند. “مسالک المحسنین” که به خاطر آن در آخر عمر تکفیر میشود در مورد این است که چهگونه ایران آبادان شود. “آخرین روز یک فیلسوف” که احتمالا بر اساس سفرنامهی سر همفری دیوی طبیعیدان و سفرش به ایتالیا نگاشته است و در آن نقد اجتماعی و عناصر دینستیزی به چشم میخورد. کتاب “سیاست طالبی” او در مورد سیاست است و کتابی نیز دربارهی اصلاح زبان دارد. مجموعه اشعاری به سبک شعر مشروطه سروده که ایرج افشار گردآوری کرده است. به زبانهای فارسی، ترکی و روسی مسلط بود وعربی و کمی هم فرانسه میدانست. در نوشتارهای فارسی او جملات کوتاه و روان و سرهنویسی دیده میشود. برخی معتقدند که طالبزاده با کتابهایش الفبای آزادی را به ایرانیان آموخت.
طالبزاده فرد جهاندیدهای بود و در سفر حج خود سر راه با مظفرالدینشاه دیدار کرد و در اواخر عمر هم که داشت کور میشد به وین و برلین رفت. او در زمان خود روابط نزدیکی با افراد مهم داشت؛ از جمله میرزا ملکمخان، آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی. البته برخلاف ملکم و میرزا آقاخان که در اصلاحات دیدی افراطی و ستیزهجو داشتند و خواستار برکناری دولت قاجار بودند، طالب روشهای ملایم و مداراگر با سلطنت است. با اینکه از نویسندگان نشریهی “شاهسون” است که نقد اجتماعی تندی داشت و در استانبول درمیآمد، در برابر دیدگاه نشریهی “ملانصرالدین” قفقاز که محمدعلیشاه را مسخره میکرد موضع گرفت. نزدیکترین دوست او اتابکِ ضد مشروطه بود و “مسالک المحسنین” خود را به او تقدیم کرد. به دلیل رابطه با اتابک در نشریات مشروطهخواهان، اعیانپرست و مخالف مشروطه معرفی شد و از این رو دیگر به ایران هم برنگشت. از طرفی دوست نزدیک دیگر او میرزا علیخان امینالدولهی مشروطهچی بود که از دشمنان اتابک و احتمالا مسبب کشته شدن او هم هست.
طالبزاده با تاثیری که از انقلاب فرانسه گرفت، در نوشتههایش از آموزش و پرورش عمومی، قانون و مشروطه دفاع میکرد و در این زمینه نوآور است. در مورد دین دیدگاهی میانهرو ولی انتقادی داشت و به جدایی دین از سیاست معتقد بود. بیشتر متون خود را در قالب نامه مینوشت که در ایران رایج نبوده است و از سبکهای جدید ادبی در اروپا تاثیر گرفته است.
در 1285خ. که قانون مشروطه توسط مظفرالدینشاه امضا شد و مجلس اول تشکیل گردید، از طالبزاده به عنوان نمایندهی رستهی بازرگانان دعوت شد که به تبریز بیاید. او ابتدا موافقت خود را اعلام کرد، ولی هنگامیکه شیخ فضلالله نوری او را تکفیر میکند و شیخ محمد واعظ هم در تبریز سکوت اختیار میکند از تصمیم خود منصرف شد. در 1288خ. پس از 77 سال زندگی در تمرستان شوره زیر سنگ قبری که روی آن نوشته شده است “حامی الفقرا” به خاک سپرده شد.
در این دوره بهویژه در حوزهی زبان فارسی اتفاقات مهمی افتاده بود؛ در این میان، طالبزاده نظریهپرداز نوآوری بود که آرای انقلاب فرانسه را میگرفت و به شیوهای خوب بازگو میکرد. او یکی از کسانی است که باعث تحول در این زمینه شد. در این سالهاست که به دلیل سیاستهای استعماری ایرانیزدایی و فارسیزدایی انگلیس و روسیه در پیرامون ایران روشنفکرانی که به حملهی فرهنگی آنها پی بردند در موضع زبان فارسی حالت تدافعی ایجاد کردند و در جهت حمایت از این زبان پیشینهدار گام برداشتند.
نشست چهارم: میرزاآقاخان کرمانی و ناسیونالیسم
کرمان مانند یزد و اصفهان یکی از شهرهای حاشیهای کویر مرکزی ایران است که از نظر جغرافیایی در شکلگیری مشروطه مهم بودند. از طرفی کرمان به لحاظ تنوع دینی نیز جالب توجه است و یکی از کانونهای مهم بابیه و شیخیه بوده است. بسیاری از اندیشههای تندروی سیاسی و ضد دینی اثرگذار از جمله دینستیزی میرزا آقا خان کرمانی از این شهر ریشه دوانده است. او از دسته روشنفکران پیشتاز نهضت مشروطه است که با ادامهی سلطنت قاجار مخالفت میکنند.
میرزا آقاخان کرمانی در 1232خ. (1270ق.) زاده شد. پدر او عبدالرحیمخان یک اهل حقی و حاکم مشیز از توابع بردسیر کرمان و مادرش یک زرتشتی ــ زادهی موبدی به نام قاضی تهمتن ــ بود. عبدالرحیمخان برای آموزش فرزندانش ملامحمدجعفر کرمانی ملقب به شیخالعلما را به قلعهی خود دعوت کرد. ملامحمدجعفر در ابتدای کار از علمای شیخیه بود که وقتی با رهبر شیخیه حاجی محمد کریمخان درگیری پیدا کرد به بابیها روی آورد. به استناد مقالهی “آزادیخواهان مهم کرمان” بیشتر اعضای نخستین انجمن مشروطهخواهان کرمان به نام 110 (مشتق از حروفیه)، که از اهل حق هم بودند، نزد ملامحمد درس خوانده بودند. او سه پسر به نامهای میرزا احمد (شیخ احمد روحی)، میرزا محمود خان افضلالملک و میرزا ابوالقاسم خیاط داشت. پسر اولش میرزا احمد که از میرزا آقا خان یک سال و نیم کوچکتر است، همبازی و همدرس او شد و به مرور رابطهای بین آنها شکل گرفت که نمونهای از پایدارترین و عجیبترین دوستیهاست.
میرزا آقاخان در بردسیر رشد کرد و با هوشی که داشت به خوبی آموزش دید. به این ترتیب تاریخدان، ادیب و شاعر خوبی شد و افزون بر این زبانهای انگلیسی، فرانسه و پهلوی را فرا گرفت. او آرای آزادیخواهانه پیدا کرد و در جریان عقاید جنبش مخالف شیخیها و بهاییها یعنی بابیهای ازلی قرار گرفت که خیلی از افراد آنها از ارکان مهم نهضت مشروطه هستند.
او پس از فوت عبدالرحیمخان جانشین و وارث پدر شد که مستوفی شازده عبدالحمید میرزا ناصرالدوله حکمران مستبد کرمان بود. اما بر خلاف پدرش به ناصرالدوله مالیات و اجیر (فردی که بیگاری میکند) نداد. به این ترتیب، شازده او را محکوم کرد که سههزار تومان به ازای مبالغی که نداده بود، پرداخت کند. در این میان مادر میرزا آقاخان و برادر کوچکتر او ــ ابدال خان معروف به عبدالمظفر ــ با ناصرالدوله همدستی کردند تا املاک موروثیاش (به ارزش پنجاههزار تومان) را بالا بکشند. افزون بر این وکیلالدوله، وزیر دسیسهچی ناصرالدوله، به او تهمت دهری بودن زد و به این ترتیب میرزا آقاخان با همراه همیشگی خود شیخ احمد روحی به اصفهان گریخت. در آنجا ظلالسلطان به آنها پناه داد، ولی با بدگوییهای ناصرالدوله که عزیزکردهی خود او بود، مجبور شد آنها را بیرون کند.
دو یار سر راه خود به عثمانی ــ که خرج سفرشان را ظلالسلطان پرداخته بود ــ به تهران رفتند و علیه ناصرالدوله شکایت کردند. ولی با نفوذی که ناصرالدوله داشت حتا جانشان به خطر افتاد که این بار اتابک آنها را نجات داد. در آخر به استانبول پناهنده شدند و به خانهی میرزا حبیبخان اصفهانی مترجم “سرگذشت حاجی بابای اصفهانی” رفتند. آنها با هم در روزنامهی اختر مینوشتند و از راه آموزش زبان فارسی به شخصیتهای مهم و درباری عثمانی گذران زندگی میکردند.
ارتباطات این دو نفر با افراد تاثیرگذار زمانهی خود در خور توجه است؛ شیخ احمد با ادوارد براون نامهنگاری میکرد و میرزا آقاخان هم با میرزا ملکمخان که از این نامهها 34 عدد باقی مانده است. میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی به ترتیب با بهجت و طلعت دختران صبح ازل که در قبرس در تبعید بود ازدواج کردند، هرچند به دلیل گرفتاری ازدواجهایشان شکننده بود. تنها از شیخ احمد یک دختر به نام عالیه باقی ماند که نامههایی از پدرش را برای جمالزاده فرستاد و او به چاپ آنها اقدام کرد. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی به همراهی میرزا حسنخان خبیرالملک (که به سه تفنگدار معروف بودند) محفل آدمیت را در استانبول تشکیل دادند، که روزنامهی قانون ملکم از طریق این انجمن در ایران پخش میشد.
سیدجمالالدین اسدآبادی ــ که در ابتدا دوست ناصرالدینشاه بود و از او ماهی پنجاه تومان مستمری میگرفت ــ گروهی از مخالفان شاه را دور خود جمع میکرد که یکی از آنها میرزا رضای کرمانی بود. میرزا رضا هم یکی از کسانی بود که مورد ظلم ناصرالدوله حاکم کرمان قرار گرفته بود و بعد از اینکه او زمینهایش را بالا کشید به خدمت جمالالدین اسدآبادی درآمد. اسدآبادی پس از اینکه تعدادی از شبنامههای ضد ناصرالدینشاه خود را در بین اعیان پخش کرد، دستگیر شد. در این گیرودار میرزا رضا هم به خاطر شلوغیای که به راه انداخته بود، روانهی زندانی شد که چهار سال در آنجا ماند و به این ترتیب تقریبا فلج شد. اسدآبادی به لندن تبعید شد و بعد به عثمانی و عتبات رفت. در آنجا با میرزا رضا هم که برای مداوا به استانبول آمده بود، در محفل ضدِ شاه میرزا آقاخان کرمانی جمع میشدند.
میرزا آقاخان این عقیده را رواج میداد که دولت قاجار منحط است و مایهی تباهی ایران، پس بایستی با خشونت ریشهکن شود. به این ترتیب معینالممالک سفیر ایران و محمد تبریزی در روزنامهی اختر با میرزا آقاخان کرمانی اختلاف پیدا کردند. کتاب دو جلدی “هشت بهشت”ِ او هم که توضیح انحراف شاخهی بهاییت از ازلیها بود، بهانهای شد تا میرزا محمودخان دیبا علاءالملک (نیای فرح دیبا) با دربار عثمانی نامهنگاری کند و خواستار دستگیری اعضای محفل آدمیت بشود. از این رو میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسنخان خبیرالملک به طرابوزان تبعید شدند. پس از کشته شدن ناصرالدینشاه به دلیل ارتباط میرزا رضای کرمانی با میرزا آقاخان کرمانی، هر سه نفر به جرم اینکه در کشته شدن شاه نقش داشتند، به ایران برگشت داده شدند و در تبریز در حضور محمدعلیشاه سرشان را از تن جدا کردند.
پیش از اجرای حکم فضلالممالک از برادرش، سیدجمالالدین اسدآبادی، میخواهد که برای آزادی این سه نفر کاری بکند، اما پاسخی که میشنود این است که او ترجیح میدهد آنها بمیرند ولی نامشان جاودانه شود. البته پس از چندی خود سید جمالالدین اسدآبادی به همین درد جاودانگی دچار میشود و در استانبول به قتل میرسد. ادوارد براون هم که در این هنگام جاسوس انگلیس در دولت عثمانی بود با وجود ارتباطاتی که داشت کاری برای نجات آنها انجام نداد.
میرزا آقا خان کرمانی در زمان خود تاریخدان قابلی بود و بر علوم اسلامی و احوالات جهان غرب احاطهی کامل داشت. از او بیست کتاب با نثری روان و سره و همچنین اشعار خوبی به جا مانده است. از آثار او: مهمترین کتاب “آیینهی اسکندری” در مورد تاریخ ایران است (علاءالملک که از همدستی در مرگ او پشیمان شده بود، آن را به چاپ رساند)؛ “تاریخ ایران از اسلام تا سلجوقیه”؛ “سه مکتوب” و “صد خطابه” که متونی ضد دینی هستند؛ “سالارنامه” که در وزن “شاهنامه” سروده شده؛ “کتاب رضوان” که از روی “گلستان” نوشته شده؛ “آیین سخنوری” یا “نامه سخن”؛ رسالهی “ایشاالله ماشاالله” که در نقد حاج محمد کریمخان و شیخیه نگاشته؛ و رمان “دامگستران” یا “قیام مزدک” که به اسم میرزا صنعتی چاپ شده است.
میرزا آقاخان تاریخ را از زاویه دید ملیگرایانه بررسی میکرد و از پایهگذاران ناسیونالیزم ایرانی است. او به مفهوم ملت نگاهی مدرن دارد که به ویژه ردپای آن را در شعرش میتوان پی گرفت. آقاخان مشخصا فردی مادیگرا و به شدت هوادار ارادهی آزاد و مخالف جبرگرایی ــ به ویژه در شیخیه ــ بود. او در مورد بیشتر ادیان اطلاعات داشت، ولی دینستیز و بیدین بود. در این موضوع نقطهی مخالف شیخ احمد روحی بود که تا آخر مسلمان ماند، هرچند در دیگر موارد همعقیده بودند. آنها تا دم مرگ از هم جدا نشدند؛ هوادارانشان سرهای بریدهی آنها را همراه با تنهایشان ــ که در زیر آوار خرد شده بود ــ گرد هم آوردند. هرچند اکنون کسی نمیداند که این دو در کجای داغ یولی تبریز کنار هم تا ابد آرمیدهاند.
فقط دوست داشتم بنویسم که بسیاری از مطالب این سایت رو مطالعه می کنم و از بخشندگی همه دست اندر کاران آن سپاس گزارم که فرصت این مطالعه را با به اشتراک گذاشتن این متن ها فراهم می کنید.