گفتار دوم: جزء/ کل
تاراجگرِ کل بود بدمستی اجزاها کهسار تهی گردید از شوخی میناها
مستقبل این محفل جز قصهی ماضی نیست تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها
از خاک تو تا گردی است موضوع پرافشانی در خواب عدم باقی است هذیان من و ماها
یکی از مسائلی که دانشمندان از عصر نوزایی با آن درگیر بودند چگونگی رابطهی جزء و کل با هم است. تحویلگرایان به شکلی سادهلوحانه این پرسش را با عبارتِ «کل وجود ندارد» جواب میدادند. موج اول نظریهپردازان سیستمی تقریباً این عبارت را معکوس کردند و به شعارِ «جزء وجود ندارد» اکتفا کردند. امروز ما میدانیم که همهی سطوح سلسلهمراتبی سیستم اهمیت دارند و هر یک در جایگاهی رفتار آن را تعیین میکنند.
نظریهپردازان قدیمیتر میکوشیدند با نسبت دادنِ ویژگیهای کل به جزء مشکل رابطهی این دو را حل کنند. از این رو زیستشناسانی مانند هانس دِریش[1] معتقد بودند نیروی حیاتی مبهمی در تمام اجزای بدن جانداران جریان دارد که هر جزء آنها را مانند کل بدنشان زنده میسازد. جامعهشناسانی مانند اگوست کنت[2] میکوشیدند خواص منسوب به جامعه -مانند دورههای تحول تاریخی سهگانه و سیر پیشرفت عقلانیت- را در آدمهای منفرد هم نشان دهند و جان استوارت میل[3] معتقد بود ارزشهایی مانند برابری و آزادی که در سطح اجتماعی تعریف میشوند در تکتک اعضای جامعه نیز حضور دارد.
این راهبرد از آن رو موفق بود که مسئلهی اصلی را، که نظریه در پی توضیح دادنش بود، پیشفرضِ خود در نظر میگرفت. مسئلهی کنت چگونگی رشد عقلانیت در جامعه بود و فرض اینکه همین روند در افراد هم وجود دارد، فقط صورت مسئله را با تغییر شکلِ جملهبندیاش حذف میکرد.
در نظریهی سیستمهای پیچیده قصد ما نادیده گرفتن تفاوت میان عناصر سطوح خرد و کلان نیست، بلکه بر عکس، بر این تفاوت پافشاری هم میکنیم. نیمی از راه حل پرسشهای جدی با فهمشان به دست میآید. تا به حال مخلوط کردن خواص جزء و کل راهی برای نفهمیدنِ مسئلهی سلسلهمراتبی بودنِ سیستمها بوده است.
ادامه مطلب: گفتار سوم: هم افزایی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب