گفتار دوم: داستان ابجد
چنان که دیدیم، کشمکش بر سر خاستگاه ایرانی یا مصری الفبا از این رو عجیب مینماید که شواهد در این مورد کاملا صریح و قاطع هستند و هرجا هم که گواهانی به محکمه فراخوانده شدهاند، یکصدا به یکسو رای دادهاند. نمونهای از این بحثها به ترتیب ابجد حروف الفبا باز میگردد، که جدای از درگیریهای کمابیش حشو و بیموردی که دربارهاش برخاسته، چند نکتهی جالب در خود دارد.
محور بحثها دربارهی ترتیب ابجد حروف فنیقی، به همان بحث سرواژه بودن یا نبودنِ این نشانهها باز میگردد. چنان که گفتیم، هرچند برخی از نشانههای الفبای فنیقی از علایم هیروگلیف وامگیری شده، ولی حتا همانها هم با زبان سامی سرواژه ساختهاند و نه مصری. چنان که مثلا علامت «پِر» مصری که خانه معنی میداده و به محوطهای محصور اشاره میکرده، وقتی در سینایی-کنعانی وامگیری شده، بر اساس کلمهی سامی «بیت» (خانه) به صورت «ب» خوانده شده، و نه «پ». مهمتر از همه آن که حروف الفبا در زبانهای سامی اسم داشتهاند و این نامها نشان میداده که آن علامت به چه چیزی اشاره میکند، چنان که مثلا «الف» یعنی گاو.
هرچند همین الگوی سرواژهسازی به قدر کافی صریح و روشن است و ایرانی/ سامی تبار بودن الفبا را تایید میکند، اما نامگذاری الفبا هم شاهد دیگری است که به خوبی خاستگاه آن را نشان میدهد. به همین دلیل آنان که از خاستگاه ایرانی الفبا و پیوندش با زبانهای سامی ناخوشنود بودهاند، در این مورد هم مناقشهای دارند.
هالو که از همفکران گلب است، معتقد است نامگذاری حروف الفبا چند قرن دیرتر از شکلگیریشان رخ نموده و امری تصادفی بوده است. از دید او حدود نیمی از علایم الفبای فنیقی در حدود سال ۲۳۰۰ (۱۱۰۰پ.م) محتوای تصویریای داشتهاند که برگزیدن نامی برایشان را توجیه کند، و این نام جنبهی یادسپاری داشته است. با این حال نیمی دیگر چنین محتوای ریختیای ندارند و از دید او از ابتدای کار پیوندی با نمادهای اشیا برقرار نمیکردهاند. این برداشت او البته نادرست است و تقریبا همهی نشانههای خط فنیقی اگر در نسخههای کهنتر و نویسههای اجدادیشان نگریسته شوند، شکلی از چیزی هستند.
برداشت هالو مانند گلب به یونانمداری درآغشته و پیشفرضهایی که از ویژه شمردن خط یونانی ناشی میشود، باعث شده به برخی نتایج عجیب و غریب مؤمن شود. نمونهاش آن که هالو تاکید دارد نخستین اشارهها به نام الفبا در زبان عبری در حدود سال ۲۱۰۰ (۳۰۰ پ.م) و در زبان یونانی در حدود سال ۱۹۰۰ (۵۰۰ پ.م) آغاز میشود. نتیجهای که او از این نکته گرفته آن است که نام الفبا در حدود سال ۲۶۰۰ (۸۰۰ پ.م) از فنیقی در یونانی وامگیری شده و یهودیان بعدتر در ۲۱۰۰ (۳۰۰ پ.م) آن را از یونانیان اخذ کردهاند.[1]
برداشت هالو آشکارا نادرست است و تنها از میل او برای کهن دانستن و مرجع شمردن خط یونانی ناشی شده است. در رد نگرش او میتوان دو دلیل آورد. نخست آن که تاریخهای یاد شده، زمانی را نشان میدهند که زبان مورد نظرمان نویسا شده است. هرچند متن تورات به گواهی کتاب عزرا برای نخستین بار در دوران کوروش بزرگ به صورت نوشتاری تدوین شده، اما نویسهی این کتاب احتمالا تفاوتی با آرامی هخامنشی نداشته است. همچنان که خط عبری بعدی در اصل همان است. جدا شدن خط عبری از آرامی و بازسازیاش در مقام خطی قومی و محلی به دهههای پس از فروپاشی دولت هخامنشی بازمیگردد و سال ۲۱۰۰ (۳۰۰ پ.م) از اینجا آمده است.
دربارهی خط یونانی هم هالو به اشتباه ظهور نخستین نشانههای این خط در قرن بیست و ششم (ق ۸ پ.م) را نشانهی نویسا شدن کل جمعیت یونانیزبان دانسته است. در حالی که چنین نبوده و رواج نویسایی در میان یونانیان بخشی از انقلاب نویسایی هخامنشیان بوده و آن را باید پیامد تاسیس استانهای ایونیهی اینسو و آنسوی دریا دانست که در دوران داریوش بزرگ رخ میدهد. یعنی نخستین اشارهها به الفبا در خط عبری و یونانی مصادف است با تثبیت نویسههای ویژهی این زبانهای قومی، که باید در قالب سیستم خطهای ایرانی، و در بستر سیاست فرهنگی هخامنشیان نگریسته شود.
نویسندهی دیگری که در جبههی هالو و گلب قرار میگیرد، طورسینایی است. او معتقد است پیوند میان نام حروف و شکلشان به کل تصادفی بوده، و بنابراین نظریهی سرواژهای بودنِ این علایم نادرست است. دلیلی که او برای این موضوع اقامه کرده آن است که نام این حروف در زبانهایی مثل یونانی نیز وامگیری شده، در حالی که در آن زبانها معنای خاصی نداشته است. یعنی «آلفا» در یونانی بر خلاف «الف» در فنیقی معنای گاو نمیدهد و بنابراین اصولا این امکان وجود داشته که فهرستی تصادفی از نامها به حروف الفبا منسوب شود.[2]
طورسینایی تا حدودی مسیر شکلگیری نام الفبا و شکلشان را واژگونه تعریف کرده و میگوید برخی از این علایم به خاطر شکلشان به پیدایش واژههایی تازه دامن زدهاند که نخست اسم آن حرف الفبا بوده است. مثلا از دید او کلمهی «تاو» که یعنی «علامت، نشانه»، معنای خود را از آنجا گرفته که اسم حرف T اوگاریتی که شباهتی به علامت سادهی روی بدن رمه یا آوندها دارد، «تاو» بوده است.[3]
به محض آن که این رخدادها را در بافت تاریخیشان قرار دهیم، بدیهی و طبیعی مینماید که الفبا در فلان زمان در فلان خط اسمهای ویژهاش را پیدا کرده باشد. به همین ترتیب روشن است که عبرانیان که ادامهی مستقیم و خویشاوندان نزدیک فنیقیها بودهاند و اسم الفبا در زبانشان معنا داشته، دلیلی نداشته آن را از یونانیانی وامگیری کنند که خودشان تقلید کنندهی این خط بودهاند، و این نامها در زبانشان کلمهای مستقل محسوب نمیشده است.
دیدگاهی که گلب و هالو و طورسینایی از آن دفاع میکنند جدای اینها ایرادهای فراوان دیگری هم دارد. به عنوان مثال استدلال طورسینایی دربارهی گذر اسم حروف الفبا از سدهای زبانی آشکارا سست و بیپایه است. از اینجا که نام الفبا در یونانی معنایی نداشته، نمیشود نتیجه گرفت که این نامها در هیچ زبان دیگری هم معنا نداشته است. به ویژه وقتی توجه کنیم که یونانیان این الفبا را وامگیری کرده بودهاند، و آن نامها در آن زبان مرجع معنادار بوده است. یا استدلال هالو در این مورد که اسمهای ملازم با حروف الفبا تازه در حدود سال ۲۳۰۰ (۱۱۰۰ پ.م) شکل گرفتهاند، آشکارا نادرست است. در الواح بابلی کهن که چند قرن پیشتر از زمان مورد نظر او هستند، نام «عین» و «صاد» در متون میخی آمده و اتفاقا به صورت سرواژهای از دو واج اول علامتی میخی نیز ثبت میشده است.[4]
اگر از این جدلها بگذریم، طرح پرسش دربارهی ترتیب و نام الفبا به خودی خود موضوعی جالب و جذاب است. به واقع چرا به کار گیرندگان باستانی الفبا فهرستی منظم و تکراری از ترتیب الفبا را به صورت نظام ابجدی تدوین کرده بودند؟ و چرا به هر حرف اسمی نسبت میدادند؟ بسیار بعید است این نامها همچون یادسپار عمل کرده باشد. چون منسوب کردن «ب» به علامتی منفرد سادهتر است از منسوب کردن تصویر خانه به آن، و حروف الفبا هم به سرعت ماهیت تصویریشان را از دست میدهند.
مرور تاریخ شکلگیری این نظام میتواند روشنگر باشد و در ضمن نامربوط بودن بحثها و مناقشههایی که مطرح کردیم را نشان دهد.
در میان اسناد یافت شده از اوگاریت ده دوازده لوح داریم که حروف سیگانهی الفبا با ترتیب ابجد رویشان ثبت شدهاند[5] و این نخستین نشانه از این شکل چینش حروف است. با این حال در همین بایگانی ترتیبهای دیگری از حروف را هم میبینیم. یکیاش که «هَهلَهخام» نامیده میشود، بر چند لوح اوگاریتی یافت شده و مشابهش را در لوحی از بیت شمش و متنی دوزبانه (همراه با مصری) در مقبرهای در تب هم میبینیم. این ترتیب در خط عربی جنوبی (مسندی) و خطهای حبشی باقی میماند و دادهها نشان میدهد که در اوگاریت ترتیبی قدیمیتر از حروف هم وجود داشته،[6] هرچند در نهایت شهرت کمتری نسبت به رقیب ابجدیاش پیدا کرده است.
تیلهنوشته تِب با ترتیب الفبایی «ههلهخام»، نشانهی درشت حرف الفبایی و دست راستش توضیح هیروگلیف است.[7]
دربارهی ترتیب حروف الفبا یک سند جالب توجه از شهر مصری تب داریم که بر تکهای سفال با مرکب نوشته شده و با نام تیلهنوشت TT99 شهرت یافته و به قرن ۱۹ تاریخی (ق ۱۵ پ.م) تعلق دارد. این متن ترتیب «هَهلَهخام» را با توضیحی به خط هیروگلیف همراه کرده و آشکارا نوعی روش به خاطر سپردن الفبایی بیگانه برای کاتبی مصری بوده است. این نکته جای توجه دارد که ترتیب مشابهی در الفبای حبشی و یمنی هم دیده میشود و شنیدهویند بر همین اساس معتقد است این ترتیب الفبایی ابداعی مصری بوده و بر ابجد کنعانی-فنیقی تقدم زمانی داشته و بنابراین خاستگاه مصری خط الفبایی را نشان میدهد.[8]
ترتیب سامی شمالی در حروف اوگاریتی
این برداشت البته جای چون و چرا دارد. مصریان بلافاصله پس از نوشته شدن این تیلهنوشت در دوران پادشاهی نو قلمرو فلسطین و فنیقیه را زیر فرمان داشتند و در این دوران به جای آن که شاهد گسترش خط هیروگلیف و زبان مصری (یا مشتقی الفبایی از آن) در این منطقه باشیم، میبینیم که خط میخی و زبان اکدی به صورت زبان رسمی ارتباط با دربار مصر در میآید و تا درون دیوانسالاری فرعون و متون العمرنه نیز نفوذ میکند. تنها در قرن بیستم تاریخی (ق ۱۴ پ.م) بیش از سیصد نامهنگاری میان مصر و دولتشهرهای فلسطینی و فنیقی انجام گرفته که همهشان توسط هردو طرف مکاتبه به خط میخی اکدی نوشته شده است.[9] یعنی تا جایی که به خط و نویسایی مربوط میشده، مصریان در اوج قدرتشان هم در عالیترین سطوح، دنبالهروی سرمشقهای ایران غربی بودهاند.
نکتهی مهم در ظهور ابجد آن است که منطق درونی متفاوت خط الفبایی نسبت به الفباهای پیشین را نشان میدهد. شیوهی یادگیری خط در سنت میخی اکدی که برای هزار و پانصد سال رایجترین و مهمترین مکتب سوادآموزی جهان باستان بود، بر آموختن علایمی مبتنی بود که هجاهای مختلف با یک همخوان را نشان میدهند (مثل تا- تی-تو). اما خط الفبایی که شمار نشانههایشان بسیار کمتر بود، ترتیبی دلبخواه برایشان در نظر گرفته بود که احتمالا روایتی پساپشت آن وجود داشته است.
ترتیب سامی جنوبی در حروف اوگاریتی
در کتیبهای که در عزبت صرطا در فلسطین کشف شده، کاتبی در حدود سال ۲۳۰۰ تاریخی (۱۱۰۰ پ.م) با خط کنعانی پنج سطر نوشته که پنجمیاش چنین است:
” ا ب گ د ه و خ ز ط ی ک ل م ن س پ ع ص ق ر ش ت “
شنیدهویند این متن را «کهنترین سند از ابجد به خط عبری» دانسته و آن را با «ظهور قبایل اسرائیلی» مربوط کرده،[10] که سخنی نادقیق است. چون زبان و فرهنگ عبرانی هنوز در این دوران تفاوتی با کنعانی نداشته و جمعیت کهنی که بعدتر به عبرانیان تبدیل شدند بیشک در این دوران نانویسا بودهاند. چهار سطر بالایی هم خوانده نشدهاند و احتمالا مشقی بیمعنا بودهاند. یعنی با متنی کنعانی مثل متون دیگر سر و کار داریم و شنیدهویند چون در شهری فلسطینی پیدا شده که احتمالا نامش در تورات آمده (اِبِن عزر)، فرض کرده که نویسندهاش یهودی و خط عبری بوده است. شواهد باستانشناختی با قاطعیت نشان میدهد که در سال ۲۳۰۰ تاریخی (۱۱۰۰ پ.م) هویت عبرانی و یهودی هنوز وجود نداشته و از بستر کنعانی خود متمایز نبوده است.
تردیدی نیست که ظهور الفبا ربطی به یک قوم خاص (به ویژه قوم هنوز تمایز نیافتهی عبرانیان) نداشته و در شبکهای از سنتهای نویسایی ایران غربی تحول یافته، که دامنهاش تا کاتبان مصری نیز کشیده میشده است. یکی از قدیمیترین نمونههای ترتیب ابجد را در لوحی اوگاریتی (RS 19.159/KTU 5.14) میبینیم که دو قرن پیشتر از نمونهی یاد شده نوشته شده و در آن حروف الفبایی با ترتیب ابجد در ستونی روبروی علایم همتایشان به خط میخی اکدی نوشته شده است.[11] یعنی خط الفبایی با آن که منطقی متفاوت داشته و ابداعی مهم محسوب میشده، اما بند نافش با خطهای پیشین گسسته نبوده و در همان سنت آموزشی جایگاهی داشته است.
نمونههای ترتیب ابجدی به ویژه بعد از فروپاشی عصر برنز در سراسر آسورستان یافت میشود و یکی از نشانیهاییست که روند نهادینه شدن خط الفبایی را در این منطقه نشان میدهد. در قرن ۲۳ (ق ۱۱ پ.م) در عزبت صرطا، در قرن ۲۴ (ق ۱۰ پ.م) در تل زیِت نمونههایی از ابجد را میبینیم.[12] ناگفته نماند که این تاریخگذاریها جای نقد و چون و چرا دارند. به ویژه در استقرارگاههایی که به عبرانیان منسوب شدهاند، گرایشی برای کهنتر پنداشتن زمان آثار نمایان است که مورد نقد باستانشناسان نامدار هم قرار گرفته است.[13]
از این نسخههای اولیه از ابجد چنین بر میآید که هنوز ترتیب حروف نهایی نشده و نوسانهایی داشته است. گذشته از مورد مشهور حرف «ع» و «پ» که در ترتیبهای ابجدی تا قرنها بعد جای شناوری دارند، مثلا در تل زیت فهرستی ابجدی داریم که بسیاری از ترتیبها را واژگونه میکند و به این شکل است:
” ا ب گ د و ه خ ز ت ی ل ک م ن ص پ ع ق ر ش ت “
این پیشروی ابجد با پسنشینی الگوی کهنتر و رقیبِ ههلهلاخ مصادف است که طی قرنهای بعدی به محصور ماندناش در یمن و حبشه منتهی میشود. بنابراین چنین مینماید که دو ترتیب اصلی برای حروف الفبایی در آسورستان تحول یافته باشد، که به زبانهای سامی شمالی و جنوبی مربوط میشده است. یکی از قدیمیترین نمونههای این دو الگو را در الفبای اوگاریتی میبینیم. الگوی شمالی در خطهای فنیقی و عبری و آرامی و سریانی و عربی تداوم یافته و در خطهای اروپایی (یونانی و لاتین) نیز وامگیری شده است. الگوی شمالی در خط مسندی و حبشی دیده میشوند.
ترتیب ابجدی بنابراین در اصل دو الگو داشته که در مرکز و حاشیهی زبانهای سامی باقی ماندهاند. علاوه بر این در گذر زمان تحولاتی هم در آنها انجام شده است. تئودور نولدکه نخستین پژوهشگری بود که متوجه شد نام برخی از حروف الفبا در جریان گذار از سینایی-کنعانی به فنیقی تغییر کرده است. این موارد عبارتند از:
«گَمْل» (زوبین) به «گیمِل» (جمل، شتر)
«دیگّ» (ماهی) به «دَلِت» (در)
«هلل» (ستایش، هلهله) به «هِه» (پنجره)
«زیقّ» (قید، دستبند) به «زَیین» (سلاح)
«نَحش» (مار) به «نون» (ماهی)
«پیعت» (گوشه) به «پِه» (دهان)
«شیمْش» (خورشید) به «شین» (دندان)
نکتهی مهم اینجاست که برخی از نامهای چرخش یافته (دلت، زیین) خاستگاهی آریایی دارند، یا به دستاوردهای جمعیت آریایی شمالی اشاره میکنند. به عنوان مثال «گ» در ابتدای کار «گَمْل» خوانده میشده که یعنی «زوبین، نیزه» که با توجه به شکل این حرف قابل درک است. اما این نام در حدود قرن ۳۳-۳۴ (ق ۱۰-۱۱ پ.م) به «گیمِل» (جمل، شتر) تغییر میکند که چندان توجیه ندارد. چون این حرف به شتر شباهتی ندارد. از آن مهمتر آن که شتر اهلی اصولا در منطقهی آسورستان وجود نداشته و در همین حدود زمانی با واسطهی راههای تجاری از ایران شرقی به این قلمرو منتقل میشود. نخستین شترهای این قلمرو همان شترهای بلخی بودند که برای نخستین بار پنج شش قرن پیشتر در ایران شرقی اهلی شده بودند. بنابراین اصولا آمدن نام شتر در این فهرست و در این زمان، نشانگر آن است که نام حروف الفبا بر اساس تماس با اقوام آریایی دچارچرخش شده است. این ماجرا دربارهی نام حروف دیگر هم مصداق دارد. «دیگّ» به معنای ماهی که با «دجاج» (مرغ) عربی امروزین همریشه است، سامی است. اما به «دِلَت» (در) چرخش میکند که از زبانهای آریایی در زبانهای سامی وامگیری شده است. مشابه همین داستان را دربارهی تغییر «زیق» (دستبند) به «زیین» (زین، سلاح) میبینیم. در این موارد تصویر اولی و دومی ارتباطی به هم ندارند و به دو بافت فرهنگی و زبانی متفاوت تعلق دارند.
این نکته هم جای توجه دارد که در همان حدود شکلگیری خط و زبان فنیقی است که موج دوم از مهاجرت اقوام شمالی و شرقی به جنوب و غرب ایران زمین به پایان میرسد و برای نخستین بار جمعیت آریایی در ایران زمین دست بالا را پیدا میکند و به تدریج بقیهی اقوام را در خود جذب میکند. ورود شتر به آسورستان همزمان است با رواج استفاده از اسب در قالب سوارهنظام در آشور، که آن هم ابداعی آریایی و مربوط به ایران شرقی است.
بنابراین باید به یاد داشت که اقوام سامی مستقر در آسورستان علاوه بر تماسهای سیاسی و تجاری به نسبت سطحی و گسستهشان با مصریان، که سرمشق ریختی الفبایشان را به دست داده، بخشی از یک حوزهی تمدنی پیچیده و پویا بودهاند و در زمینهای متنوع از اقوام و زبانها میزیستهاند و زیر تاثیر نوآوریهای ایشان قرار داشتهاند. ظهور خط فنیقی از نظر زمانی مصادف است با شکلگیری دولت آشور، که شکلی احیا شده از دولت آریایی میتانی بود، با قالبی سامی. آشوریها خود را به اکدیهای باستانی منسوب میدانستند و زبان رسمیشان اکدی و سامی بود. اما به لحاظ نژادی و فرهنگی چندشاخه بودند و عناصر مهم آریایی -از جمله گردونه، اسب، و خدایشان آشور، که احتمالا همان میترا بوده- را از میتانیها به ارث برده بودند.
آشوریها مدام از شمال و شرق زیر فشار اقوام آریایی جنگاوری مثل سکاها و کیمریها و مادها قرار داشتند و خود در آسورستان نیرویی زورآور بودند که نفوذ مصریها را از بین برده و بعد از چندی به قلمرو مصر حمله بردند. ظهور خط فنیقی بدون توجه به این زمینهی تاریخی نامفهوم میشود و این وضعیتی است که تقریبا در همهی پژوهشهای کلان میبینیم.
نام حروف الفبا به این ترتیب چرخشی به سمت عناصر آریایی نشان میدهد که قاعدتا به وارد شدن اقوام مهاجم کوچگرد آریایی مثل سکاها و کیمریها به صحنه مربوط بوده، و در ضمن زیر سایهی ظهور دولت آشور تحقق مییافته است. این هم اهمیت دارد که آشوریها هرچند به تدریج زبان آرامی را اختیار کردند، اما دربارهی خط بسیار محافظهکار بودند و تا پایان کار همان خط اکدی قدیمی را با گستردگی بسیار به کار میگرفتند و به خط الفبایی ابداع شده در آسورستان به کلی بیتوجه بودند.
وقتی به نام حروف الفبا در این زمینهی تاریخی بنگریم، میتوانیم این پرسش دوگانه را دقیقتر مطرح کنیم که: الف) چرا نام هر حرف چنین نهاده شده است؟ و ب) چرا ترتیب حروف ابجد چنین است؟
نکتهی شگفتانگیز دربارهی این دو پرسش آن است که گویی به شکلی جدی مطرح نشدهاند. دربارهی نظم حاکم بر این نامها البته نظریههای بسیاری مطرح شده که اغلب فاقد مستندات استوار است. مثلا پژوهشگری به اسم یگال یادین شصت سال پیش کتابی منتشر کرد و کوشید نشان دهد بخش عمدهی نامهایی که به حروف فنیقی منسوب شده، در اصل به سلاحهایی تعلق داشته که شکلی شبیه به آن علامت داشتهاند.[14]
تقریبا تردیدی نیست که کارکرد اصلی این ترتیب و نامها، یاری به کسانی بوده که الفبا یاد میگرفتهاند. یعنی زنجیرهای از کلمات که به چیزها اشاره میکرده، همچون شعری حفظ میشده تا سوادآموزان هنگام یادگیری خط حرفی را از قلم نیندازند. مشابه این ترکیبها را با خود حروف هم درست کردهاند که در پارسی هم رواج داشت و «ابجد هوز حطی کلمن سعفص قرشت ثخذ ضظغ» نمونهی مشهور آن است. بنابراین برای رمزگشایی از این ترتیب و کلمات، باید به دنبال شعروارهای کودکانه در بینشان بگردیم که معنایی هم داشته باشد.
در شکل کنونی و جا افتاده، ترتیب این حروف چنین است:
” ا ب ج د ه و ز ح ط ی ک ل م ن س ع ف ص ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ غ “
اما چنان که دیدیم در کهنترین نمونهی ابجد در عزبت صرطا ترتیب به این شکل بوده است:
” ا ب گ د ه و خ ز ط ی ک ل م ن س پ ع ص ق ر ش ت “
در تل زیت هم چنین ترتیبی داریم:
” ا ب گ د و ه خ ز ت ی ل ک م ن ص پ ع ق ر ش ت “
ترتیب ابجد هنگام گذار از سینایی-کنعانی به فنیقی هم چنین جمعبندی شده است:
” ا ب ج د ه و ز/ذ ح خ ط ی ک ل م ن س ع غ ف ص ق ر ش ث ت “
در دورهها و متون دیگر هم ترتیبهای دیگری میتوان یافت، که قالب اصلیشان به همین شکل است. برای رمزگشایی از این زنجیرهی نمادها باید بر آن مواردی تمرکز کرد که در این اسناد ثابت و پایدار هستند، و نمادهایشان را استخراج. چنین مینماید که این ترتیب در همه جا یکسان باشد:
” ا ب گ د ه و ز ح ط ی ک ل م ن س ع ف ص ق ر ش ت “
حروفی که در ترتیب ابجد پارسی در دو بخش آخری میآیند (ثخذ ضظغ) همانهایی هستند که شناورند و در نسخههای متفاوت لابهلای بخشهای دیگر میآیند. اینها در ضمن آواهایی همگون با بقیه هستند. یعنی ص/س با ذ/ز/ض/ظ با خ/ح به همراه غ/ق آواهایی نزدیک به هم را بازنمایی میکنند. بنابراین به احتمال زیاد شکل اولیهی ابجد همین حالت کوتاه شدهی اولیه بوده که در خط فنیقی آغازین هم بیشتر میبینیمش، و حروف شناور به تفاوتهای محلی و گویشهای قومی مربوط میشده که بعدتر در میانهی ترتیب اولیهی ابجد گنجانده شدهاند. جالب است که آن ترتیب اولیه در ابجدخوانی ایرانی حفظ شده و حروف شناور را در آن به انتخاب زنجیره منتقل کردهاند.
حالا باید به نمادهای مربوط به این حروف بنگریم. در شکل اصلی سینایی-کنعانیاش، این نمادها چنین دلالتهایی داشتهاند:
گاو (ا) – خانه (ب) – نیزه (گ) – ماهی (د) – هلهله (ه) – جوجه (و) – دستبند (ز) –حصار (ح) – خوب (ط) – دست (ی) – کف (ک)- سیخ (ل)- آب (م) – مار (ن) – میخ (س) – چشم (ع) – گوشه (ف) – گیاه/ کشتزار (ص) – سوزن (ق) – سر (ر) – خورشید (ش) – نشانه (ت)
اگر همینها را به زبان کنعانی قدیم بنویسیم، به چنین زنجیرهای از کلمات میرسیم:
الف بیت گمل دلت هیلل
واو زییق حصر طیب ید کف لمد
مای نحش سمک عین پیت
صادی قُبا رأس شمش تاو
چنان که میبینیم، این کلمات در شکل اولیه احتمالا نوعی شعر کودکانه بودهاند و شاید داستانی عامیانه را روایت میکردهاند که آن روزگار مشهور بوده است. داستانی از جنس افسانههای کودکانه که شخصیتهایش جانوری بودهاند: « گاو را با نیزه به خانه بردند/ ماهی به او خوشامد گفت/ جوجه دستانش را مقید کرد/ …). آنچه این خوانش را محتمل میسازد آن است که برخی از کلمات که معناهایی مربوط به هم دارند، کنار هم آمدهاند. مثلا «زییق» (دستبند) و «حصر» (محصور کردن) به هم مربوطند و «کف» و «ید» هم به روشنی به «کف دست» اشاره میکنند.
ترتیب ابجد با این شکل احتمالا بازماندهی شعری عامیانه بوده که شاید برای تشویق کودکان سوادآموز کاربرد داشته و نوعی راهنما بوده تا موقع مشق نوشتن حروف را جا نیندازند. این که چطور و چرا این تغییرات خاصی که نولدکه یافته در آنها بروز کرده به شرح بیشتری نیاز دارد که خارج از دایرهی پژوهش کنونیمان است. اما روشن است که این ترتیب بسیار رایج و بسیار کهن بوده و زیر نفوذ واژهبندی زبانهای آریایی دگردیسی پیدا کرده است. همچنین قدمت زیاد این نمونهها گواهی میدهد که از همان اوایل شکلگیری الفبا همچون ساختاری راهنما بر روی حروف کمشمار نویسه سوار میشده است.
یکی از شواهدی که دیرینگی این ترتیب را و اهمیتش نزد ادیبان را نشان میدهد، عهد عتیق است. چون به احتمال زیاد بخشهایی از تورات شعرهایی ابجدی بودهاند. یعنی جملاتی که به ترتیب با حروف ابجد شروع میشدهاند و نوعی هنرنمایی شاعر قلمداد میشدهاند. شنیدهویند این شعرهای موشح[15] توراتی را چنین فهرست کرده است:[16] کتاب نهمیا، باب اول، آیات ۲-۸؛ مزامیر، ۹-۱۰، ۲۵، ۳۴، ۳۷، ۱۱۱-۱۱۲، ۱۱۹، ۱۴۵ و ۱۵۵؛ امثال سلیمان، باب ۳۱، آیات ۱۰-۳۱؛ مراثی، ۱-۴؛ و سیراخ، باب ۵۱، آیات ۱۳-۲۰.
در همهی شعرهای موشح با نوعی چروکیدگی در دایرهی لغات سر و کار داریم و تنوع کلمات به کار گرفته شده در متن اندک هستند و تکراری پربسامد از چند کلیدواژهی اصلی را میبینیم. چنین قاعدهای دربارهی این بندها هم مصداق دارد.[17] مثلا مزمور ۱۱۹ که موضوعش شریعت است، متنی با ۱۷۶ بند را در بر میگیرد، و به ازای هریک از ۲۲ حرف الفبای فنیقی-کنعانی هشت بیت آورده که هرکدام یکی از هشت نام تورات (کتاب شریعت) را مدام تکرار میکنند.
نکتهی جالب دربارهی این اشعار موشح آن است که انگار برخی از کاتبان به کارکرد آن آگاه نبوده و نظم و ترتیب گنجانده شده در آن را نمیشناختهاند. نمونهاش مزمور ۱۴۵ است که در آن بند ویژهی «ن» جا افتاده، ولی در نسخهی DSS 11QPsa و در تورات هفتاد تنی و همچنین در نسخههای سریانی این بند وجود دارد و آشکارا غیابش در توراتهای کلاسیک و رسمی نتیجهی خطای کاتب و جا انداختن یک جمله بوده است. یعنی حتا در میان کاتبان تورات در قرون دیرآیند هم نوعی بیتوجهی به نظم ابجدی بیتها دیده میشود.
اغتشاشهای مشابهی در ترتیب بیتها و افتادگیهای همسان در باب اول کتاب نهمیا (آیات ۲-۸) و مزامیر، ۹-۱۰ دیده میشود.[18] این ساخت به همین شکل در تورات هفتاد تنی و نسخههای پراکنده نیز دیده میشود و نشان میدهد که برخی از این اشعار موشح در دورانی بسیار کهن دچار فراموشی و نسخ و تبدیل شده بودند. چرا که کارکرد اصلی این نوع شعرها آموزشی بوده و به کار آموزش الفبا میآمده، اما پس از ورود به متن مقدس و دگرگون شدن به متنی که اغلب به صورت گفتار در مراسم و آیینها قرائت میشده، آن کارکرد را یکسره از دست داده است. این شعرها به لحاظ محتوا و ساختار هم بسیار ساده و تقریبا کودکانه هستند و احتمالا کارکرد اصلیشان آن بوده که همزمان با یادگیری الفبا همچون سرودی برای یاریگری به حافظه با صدای بلند هم خوانده میشدهاند.[19]
با این حال ترتیب و نظم تحمیل شده به متنهای دارای توشیح را تنها در شکل نوشتاری میتوان تشخیص داد. یعنی این ساخت بلاغی از سویی به خط الفبایی و از سوی دیگر به متن نوشته شده وابسته است. شکلهایی اولیه از این سختگیریهای هنرمندانه یا به قول ابوالعلاء معری لزوم مالایلزم را در دوران پیشاالفبایی هم میبینیم. چنان که مثلا سرود مشهور «لودلول بعل نِمِقی» که شکل باستانی داستان ایوب است، در روایت اکدیاش از ۲۷ بخش تشکیل شده که هریک یازده سطر دارند. جالب آن که همهی یازده مصراع/ بیت در هر بخش با یک علامت میخی یکسان آغاز میشود. این احتمالا کهنترین نمونهی متن موشح در دسترس در کل تاریخ جهان است. جالب آن که این علامت میخی یکسان بسته به بافت کلمه صداهای متفاوتی میداده است. یعنی سامان ویژهی این شعر تنها برای چشمان خوانندهی متن نمایان بوده و در شکل گفتاری و شفاهیاش منعکس نمیشده است.[20] یعنی در همین جا با یکی از کهنترین نمونههای جناس شکل سروکار داریم.
این سنت مرتب کردن سطرها بر اساس نشانهی نوشتاری را میشود یک گام دیگر هم عقب برد و به فهرستهای کلماتی اشاره کرد که کاتبان نوآموز هنگام یادگیری نوشتن خط میخی اکدی آن را زیر هم مینوشتند. آنجا هم فهرستهای پشت سر هم در حد امکان با نشانههایی یکشان شروع میشود و مثلا همهی کلماتی که با شناسهی سومری «گیش» (چوب، اشیای چوبی) شروع میشوند پشت سر هم میآیند. با توجه به این که شناسهی مورد نظر خوانده نمیشده و فقط راهنمای فهم متن برای خواننده بوده، اینجا هم با شکلی از تاکید بر همریختی نمادهای نوشتاری روبرو هستیم که بعدتر در توشیح و بازیهای بلاغی با حروف الفبا به اوج خود میرسد.
- Hallo, 1958: 332. ↑
- Tur-Sinai, 1950: 88. ↑
- Tur-Sinai, 1950: 168. ↑
- Hamilton, 2006: 24-25. ↑
- Schnidewind, 2019: 50. ↑
- Schnidewind, 2019: 50. ↑
- Schnidewind, 2019: 53. ↑
- Schnidewind, 2019: 54. ↑
- Schniedewind, 2019: 54. ↑
- Schniedewind, 2019: 54- 55. ↑
- Schniedewind, 2019: 55-56. ↑
- Schniedewind, 2019: 59. ↑
- Finkelstein and Sass, 2013: 149–220. ↑
- Yadin, 1963. ↑
- acrostic poems ↑
- Schniedewind, 2019: 60. ↑
- Watson, 2009: 196. ↑
- Schniedewind, 2019: 60. ↑
- Schniedewind, 2019: 61. ↑
- Schnidewind, 2019: 62-63. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: انقلاب نویسایی هخامنشی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب